أ. مقدّمه و کلّیات
کتاب ایران بین دو انقلاب،(1) اثر دکتر یرواند آبراهامیان(2) است که در دهه 90 قرن گذشته برای تحلیل رویدادهای اجتماعی سیاسی سده اخیر ایران (از انقلاب مشروطه تا انقلاب 57) در سه بخش نوشته شده است. نویسنده دارای گرایش های فکری چپ گرایانه است؛ به همین علّت کوشیده تا اولویت تحقیق خود در ایران را به سیر ظهور و افول حزب توده در جایگاه یکی از احزاب چپ ایران اختصاص دهد. به گمان وی، حزب توده از نادرترین احزاب موفّقی است که به رغم حساسیت زیاد توده مردم(3) و حکومت(4) توانسته است دو دهه در فضای سیاسی ایران، تأثیرگذار و قریب به چهار دهه در این فضا زنده بماند. نویسنده علّت اصلی کامیابی حزب توده را شکست احزاب گذشته و کارنامه سیاه تاریخی سیاسی آن ها می داند.
وی برای تدوین و تبیین تاریخ سیاسی حزب توده، در بخش نخست کتاب، به «زمینه تاریخی» (ص 10 149) ایران نو اشاره می کند و ضمن بررسی اجمالی «ساختار اجتماعی» سلسله قاجار، به طور مشخّص به تبیین دو دوره تاریخی «عصر مشروطه» و «عصر رضاخانی» می پردازد و در بخش میانی کتاب، تحت عنوان «سیاست برخوردهای اجتماعی» (ص 152 380)، ضمن تبیین دوره تاریخی 1320 تا 1332 که به سیر تبدیل شدن سلطنت متزلزل محمّدرضا شاه(5) به سلطنت نظامی می پردازد، به ظهور «حزب توده»، «پایگاه های طبقاتی» و «قومی» آن اشاره می کند و در تمام این بخش به دنبال کشف «مبانی اجتماعی سیاست» از لابه لای رفتارهای سیاسی است. نویسنده در قسمت پایانی کتاب، تحت عنوان «ایران معاصر» (ص 382 497)، در ابتدا به نقد نظریه های معروف در باب علل پیروزی انقلاب اسلامی می پردازد و خود، نظریه «سیاست توسعه ناموزون» را مطرح می کند و برای اثبات آن، از اطّلاعات و داده های آماری بسیاری در خصوص توسعه اجتماعی اقتصادی و فقدان این توسعه در حوزه سیاست بهره می گیرد. وی، سپس در بخش دیگری از احزاب سیاسی، روحانیان و سازمان های چریکی در جایگاه «مخالفان» برنامه های شاه یاد می کند و در پایان، در قالب نظریه ای مارکسیستی بر محور «طبقه اقتصاد سیاست»، سیر گام به گام سقوط شاه و پیروزی انقلاب اسلامی را به قلم می کشد.
در مجموع، کتاب مورد بحث، دارای سه بخش و 11 فصل است و بسیار سریع جای خود را میان کتاب های مهم و مرجع باز کرد و در جایگاه یکی از منابع مهم با نگاه مستشرقی درباره تاریخ معاصر ایران شناسایی شد. بررسی و نقد هر سه بخش کتاب، خود مستلزم نگارش کتاب مستقلّی است؛ از این رو، در این نوشته فقط به بررسی بخش اوّل و سوم آن که به انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی مربوط است، می پردازیم. پیش از ورود به بررسی محتوایی کتاب، ذکر برخی از اوصاف آن را ضرور می دانیم:
1. نوع نگاه
در این کتاب، «مؤلّف با دید یک مورّخ جامعه شناس به تاریخ نگاه کرده و در نقل رویدادها، اطّلاعاتی را گردآورده که از دید جامعه شناختی، ارزش تحلیلی و تفسیری داشته باشند و به شناخت و درک جامعه شناسی سیاسی ایران کمک کنند» (ص نه). نویسنده، جامعه ایران را بر محور طبقات تحلیل کرده است. وی از آن جا که به شدّت از تامپسن متأثّر است و خود نیز می نویسد: فرض اساسی در سراسر این کتاب، رویکرد نومارکسیستی ئی. پی. تامپسن است که پدیده طبقه را نباید صرفا بر حسب ارتباط آن با شیوه تولید، بلکه بر عکس، در متن زمان تاریخی و اصطکاک اجتماعی آن با دیگر طبقات معاصر» (ص 7) درک کرد، طبقه را به نفس «رویداد» (ص 4) معرّفی می کند؛ یعنی تحلیل طبقات از دید وی، همان تحلیل رویدادها است. در این نوع نگاه، بر خلاف مارکس که طبقه را صرفا بر حسب نوع ارتباط آن با روابط تولید مورد تحلیل قرار می داد، مؤلفه های دیگری نیز (افزون بر روابط تولید) برای تحلیل طبقه در نظر گرفته می شوند.
دقیقا نویسنده به خاطر تأثیرپذیری از این رویکرد نومارکسیستی است که در تحلیل خود از یک سو گروه های قومی در ایران را وارد تحلیل خود می نماید و از سوی دیگر، اصطکاک اجتماعی طبقات در ایران را در هر دوره ای متغیّر می بیند و به این امر اذعان پیدا می کند که در ایران، مانند بسیاری از کشورهای جهان سوم، برخوردهای اصلی حول تقسیمات قومی، قبیله ای، نژاد، کاست، دین و خاستگاه های منطقه ای بوده است؛ البتّه این مسأله به معنای عدم شکل گیری نزاع طبقاتی خصوصا در مقطع بعد از 1342 نمی باشد. به این ترتیب، آبراهامیان با الگوگیری از تامپسن، مفهوم طبقاتی مارکسیستی را توسعه داده است و با نگاهی تاریخی، حوادث سیاسی اجمتماعی ایران، از جمله انقلاب اسلامی را توضیح داده است. فرق دیگر نویسنده نومارکسیست با مباحث ارتدوکس مارکس این است که تا اندازه ای دولت، بازیگر مستقلّی فرض شده و در تعامل با جامعه قرار می گیرد و حوادث اجتماعی از تعامل این ها زاده می شود. دقیقا بدین منظور، او کار خود را در درون «جامعه شناسی سیاسی» پیش می برد؛ یعنی او همانند جامعه شناسان سیاسی که در مطالعه جوامع غربی، بین سیاست دولت، سازمان های سیاسی و ساخت های اجتماعی رابطه برقرار می کنند، تلاش می کند به جای متغیّر مستقلّ انحصاری قرار دادن دولت برای توضیح نوسازی جامعه و نیز به جای متغیّر مستقلّ انحصاری قرار دادن نظام اجتماعی برای توضیح فروپاشی نظام سیاسی در شرق، به چگونگی شکل معانی برخورد سیاسی از طریق مبارزه اجتماعی و نیز تعامل نیروهای اجتماعی با سازمان های سیاسی بپردازد. به نظر نویسنده، در قرن 19 بین جامعه و دولت تضاد وجود داشت. در مطالعات مارکس ارتدوکس، جامعه، دولت را مفهوم می نمود و در مطالعات شرقی نیز دولت را به وجود آورنده شکل اجتماعی نوسازی شده تلقّی می کردند.(6)
2. پرسش های محوری
1 2. در خصوص مباحث مربوط به حزب توده، نویسنده بیش تر به دنبال یافتن پاسخ برای این پرسش بوده است که «چرا سازمانی آشکارا غیرمذهبی، رادیکال، و مارکسیستی در کشوری شیعه مذهب با سلطنت سنّتی و حسّ ملّیت شدید توانست به صورت نهضتی توده ای درآید» (ص 1). به عبارت دیگر، سؤال اساسی آبراهامیان در این بخش، «راز کامیابی حزب توده» به رغم شکست های پی درپی احزاب دیگر است.
2 2. در خصوص کلّ کتاب، آبراهامیان معتقد است که بیش تر پژوهش ها درباره دولت های غیرغربی در دو قالب مکتب ساختاری کارکردی که در آن بیش تر، چگونگی نوسازی جامعه به وسیله دولت، بررسی بحران های مشروعیت، چگونگی ایجاد نهادهای جدید مثل بوروکراسی ها، ارتش ها، احزاب و... مورد بحث قرار می گیرد،(7) و مکتب رفتاری که در آن بیش تر به تحلیل رفتارهای جامعه پرداخته می شود، (8) است؛ از این رو، در هر دو مکتب به این بحث که نظام سیاسی چگونه نظام اجتماعی را متحوّل می کند و نظام اجتماعی چگونه از طریق خشونت، شورش و از خودبیگانگی، نظام سیاسی را از هم می پاشد، پرداخته اند؛ امّا از این بحث که چگونه مبارزه اجتماعی به برخورد سیاسی شکل می دهد و به چه ترتیب نیروهای اجتماعی که با سازمان های سیاسی در تعامل هستند، در روند توسعه کشورهای غیرغربی اثر می گذارند، غفلت کرده اند.
آبراهامیان برای نیل به این مقصد، افزون بر این که می کوشد خود را از قالب های دوگانه پیشین برهاند، از شیوه ای که ایران شناسی آن متّکی بر بررسی های گسترده تاریخی، و ناظر بر تأثیر رویدادهای بین المللی بر حوادث داخلی است، و نیز از شیوه ای که به وجوه خاصّی از نظام سیاسی یا نظام اجتماعی می پردازند، پرهیز کرده، و مدّعی است که در این کتاب، «در صدد بررسی سیاست در ایران نو از طریق تحلیل کنش متقابل سازمان های سیاسی و نیروهای اجتماعی» (ص 5) بوده است. وی بر آن بوده تا «مبانی سیاست در ایران را با بررسی برخوردهای اصلی طبقاتی و قومی یکصد سال اخیر، رابطه بین نوسازی اجتماعی اقتصادی و توسعه سیاسی، ظهور طبقات جدید و نیز زوال جماعات قدیم و ترکیب اجتماعی و نگرش اعتقادی احزاب عمده سیاسی تحلیل کند» (ص 6). به عبارت دیگر، وی برای تحلیل مقطع مورد بحثش به نوعی «جامعه شناسی سیاسی» روی آورده است.
3. سبک نگارش
در خصوص سبک و میزان دقّت نگارش این کتاب، به اعتراف مترجمان آن، «نویسنده در چندین مورد، نقل به مضمون کرده و محتوای مطلب را به طور گسیخته از صفحات مختلف، تلخیص و ذکر کرده» (ص دوازده) است که به طور طبیعی در نقل «گزینشی»، «مضمونی» و «تلخیصی»، امکان تحریف و جهت دهی بیش تر می شود. نیز نویسنده «در موارد زیادی در ضبط اسامی و اعلام متن به لحاظ آوانگاری، مسامحه» (ص سیزده) کرده است تا جایی که مترجمان، تعبیر «خطای فاحش» (ص سیزده) را درباره برخی اطّلاعات وی به کار برده اند. این امر، از درصد اعتماد به نویسنده و به محتوای کتاب می کاهد.
از سوی دیگر، نویسنده برای تاریخ نگاری ظهور و سقوط حزب توده فقط به تولّد و مرگ آن توجّه نداشته است؛ بلکه برای رسیدن به نتایجی تحقیقی و دقیق، چندین دهه پیش از ظهور و مدّتی پس از افول کامل حزب توده را در قلمرو تحقیق خود وارد کرده و این امر باعث شده است تا زمینه های تاریخی اجتماعی را که به شکل گیری و سرانجام به افول آن می انجامد، بهتر شناسایی کند.
4. منابع
بر اساس گزارش نویسنده، منابع مهّم کتاب مورد بحث، «گنجینه اطّلاعات دفتر هند و دفتر امور خارجه بریتانیا، مذاکرات مجلس شورای ملّی، نشریات فارسی زبان داخل و خارج» (ص 2) است، و مترجمان آن نیز ادّعا کرده اند که نویسنده، «تقریبا از همه منابع فارسی جدید و قدیم که به شکلی با ابعاد گوناگون بحث مرتبط بوده، استفاده کرده است» (ص دوازده)، و آن را «دست کم از سه لحاظ جامعیت، روش و وسعت اطّلاعات، بی نظیر و منحصر به فرد» (ص یازده) معرّفی کرده اند؛ امّا حقیقت این است که:
اوّلاً به اذعان خود مترجمان، «آبراهمیان در این اثر [از] منابع مختلف انگلیسی که در کشورهای مختلف انتشار یافته است» (ص دوازده) استفاده کرده؛ به گونه ای که برای ارزش گذاری و داوری در بسیاری از مسائل مهمّ تاریخی به منابع انگلیسی استناد شده است؛ به طور مثال می توان به استنادهای وی به کسانی چون فردریک بارت، آن لمبتن، ادوارد برجس، کنت گوبینو، ادوارد براون، ولادیمیر مینورسکی، جیمز موریه، شیل، استاک، بیشاب، لندور، جاستین پرکنیز، فریزر، و... اشاره کرد که برخی از این افراد، سیّاح و جاسوس بودند و فقط از بخش خاصّی از ایران، آن هم در یک مقطع محدود، آگاهی داشتند؛ ولی نتایج استنباطی آنان به وسیله آبراهامیان تعمیم داده شده است. چه این که خود آبراهامیان می نویسد:
این کتاب با مطالعه موردی در مبانی اجتماعی سیاست، امیدوار است هم بر مسائل عمده در توسعه سیاسی (به ویژه نقش ستیزهای قومی در کشورهای در حال ظهور) و هم بر مسائل نظری در جامعه شناسی سیاسی (به خصوص مزایا و نیز معایب تحلیل طبقاتی) پرتوی افکنده باشد (ص 6 و 7).
با توجّه و تفطّن به این امر که در تمام این مقطع و دورانی که کتاب حاضر به بحث از آن پرداخته، ایران به طور غیررسمی تحت استعمار و به طور رسمی تحت سلطه انگلیس و شریکش امریکا بوده است، استناد به منابع انگلیسی و امریکایی برای ارزیابی و ارزش گذاری در اموری که بیش تر آن ها به دولت متبوع نویسندگان آن ها مربوط می شود، غیرعلمی و به دور از «روش و رویکرد محقّقانه و بی طرفانه»ای است که مترجمان محترم درباره این کتاب ادّعا کرده اند.
ثانیا دقّت در منابع فارسی این کتاب نیز روشن می کند که برخی از استنادهای آن به کتاب های نویسندگانی است که وابسته به دولت های بیگانه بوده یا به روزنامه هایی است که در صورت استقلال آن ها، تحت کنترل و سانسور بوده اند. افزون بر این، گزینش نویسنده از منابع داخلی به گونه ای است که در تحلیل هیچ یک از رخدادها، از گفتمان های دینی استفاده نکرده است. بسیاری از رخدادهای مهم در تاریخ گذشته ما، ریشه مذهبی داشته است که غفلت از آن ها نویسنده را از تحلیل واقعی دور می کند و به کج راهه می برد.
ثالثا با توجّه به این که بیش تر بخش های این کتاب در دهه چهل شمسی تحقیق و تحریر شده است می توان حدس زد و بلکه یقین داشت که نویسنده از بسیاری از اسناد روشنگر درباره حزب توده، کودتای 1332، نهضت ملّی نفت و... که در فاصله یک یا دو دهه پیش از آن تاریخ بوده اند، آگاهی نداشته است؛ زیرا در دهه چهل، بسیاری از اسناد مربوط به این رخدادهای تاریخی محرمانه و غیرسوخته بوده، و سال ها بعد از آن تاریخ منتشر شده است و نویسنده، هرچند به لحاظ زمانی، فرصت برای ملاحظه آن ها را داشته، در برخی موارد از روی غفلت یا از روی عمد به این کار مبادرت نورزیده است؛ به طور مثال، در بخش های مربوط به حزب توده، از نوشته ها و اعتراف های مهم «کیانوری» در کتاب کژراهه(9) استفاده نشده است. این امر می تواند قدح و تعریضی بر این مدح باشد که نویسنده، «تقریبا از همه منابع فارسی جدید و قدیم که به شکلی با ابعاد گوناگون بحث مرتبط بوده، استفاده کرده است».
رابعا نویسنده، خود اذعان دارد که در این کتاب نتوانسته است به «منبعی عمده» و اسنادی پرارزش یعنی «آرشیوهای اتحاد شوروی درباره ایران» دست یابد (ص 2)؛ از این رو، با توجّه به این که «نویسنده خود اعتراف نموده است که از تکیه گاه های منبع شناسی او خاطرات، تاریخچه و مقالات فعّالان سیاسی، سیاستمداران بازنشسته و تبعیدیان مقیم خارج، پس از 1332 می باشد، طبیعی است که هر یک از این ها گرایشات خاصّ خود را دارند و لذا منطق حکم می کند که بگوییم: نویسنده نتوانسته است تحوّلات ایران را جامع الاطراف نظاره کند».(10)
خامسا هرچند همان گونه که ناشر ایرانی این کتاب اذعان می کند، امتیاز آن به «بهره جویی آن از منابعی است که پیش از این به اندازه کافی بدان ها توجّه و از آن ها بهره برداری نشده بود» (ص نه)، با این همه، بر خلاف ادّعای مترجمان محترم کتاب که هدف از تألیف و ترجمه آن را «معرّفی روش و رویکرد محقّقانه و بی طرفانه در نگارش تاریخ دورانی متلاطم و حسّاس از تاریخ ایران و تفسیر و نتیجه گیری مستند و انتقادی» (ص سیزده) بیان کرده اند و معتقدند که «نویسنده به حق، همه رویداد یا جنبش را صرفا از دیدگاه امر واقع و سندیت تاریخی آن و نه لزوما از جنبه ارزشی و عقیدتی آن بررسی کرده است» (ص سیزده)، این کتاب، به دلیل وابستگی مؤلّفش،(11) نه تنها نتوانسته است «بر بسیاری از گوشه های تاریک تاریخ معاصر، روشنی بیش تری بیفکند» (ص سیزده)، بلکه در بسیاری موارد به تحریف آشکار وقایع و جهات تاریخ ایران انجامیده است؛ زیرا رویدادهایی که بر محور ارزش های عقیدتی رخ داده اند که بسیاری از رویدادهای مقطع مورد بحث این کتاب چنین هستند، «واقع امر و سندیت تاریخی» آن ها بدون در نظر گرفتن و فهمیدن روح این ارزش ها قابل فهم نیست و غفلت از این امر و نیز ضعف معرفتی به آن، نه فقط دامنگیر آبراهامیان شده، بلکه در طول تاریخ معاصر ما، همواره همه نویسندگان خارجی که تاریخ نگاری و تحلیل تاریخی آن ها مادّی بوده است و بیش تر به تجزیه و تحلیل ابزار مادّی قدرت پرداخته اند، از فهم این قضیه ناتوان بوده اند و شاگردان بومی آن ها نیز هرچند کوشیده اند تا در لباس روشنفکری دیندار ظاهر شوند، همچنان در تفسیر این نوع رویدادها راه را به غلط پیموده اند. این در حالی است که محقّقان ژرف اندیش، امکان تخلیه اندیشه انسان از هرگونه ایدئولوژی و ارزشی را که در معرفت شناسی غرب جدید از آن با عنوان «ضرورت تفکیک دانش از ارزش» یاد می کنند، مورد سؤال قرارداده و در آن تردید کرده اند(12) که در این صورت، اذعان به جهت دار نوشته شدن این کتاب موجّه تر می شود.
5. تناسب محتوا
از آن جا که کتاب مورد بحث «در آغاز به قصد تألیف اثری درباره پایگاه های اجتماعی حزب توده طرح شده و سپس دامنه بررسی آن توسعه یافته» (ص ده) است، محتوای کتاب به مقدار قابل توجّهی «تأکیدی نامتناسب» بر وصف و تاریخ حزب توده دارد که این امر باعث می شود تا خواننده به زحمت بتواند کتاب را در جایگاه مرجعی مناسب و متناسب برای مطالعه تاریخ بین دو انقلاب مشروطه و 57 بپذیرد؛ چه، نویسنده فقط وقایعی را دیده که به نوعی، به حزب توده و جریان فکری چپ مربوط می شده است و همان وقایع را هم بیش تر با عینک حزب توده دیده است؛ در حالی که در بسیاری از وقایع مهم تاریخ گذشته، حزب توده یا تأثیرگذار نبوده یا فقط به صورت یکی از چند عامل عمل کرده است؛ به طور مثال می توان به نقش اربعین ها و چهلم های مذهبی در سرعت بخشیدن به پیروزی انقلاب اسلامی 1357 اشاره کرد که حزب توده در آن هیچ تأثیری نداشته، و به همین علّت، مورد غفلت نویسنده قرار گرفته است.
ب. زمینه تاریخی
1. ساختار اجتماعی، سازمان های گروهی، درگیری های طبقاتی
آبراهامیان، سرزمین ایران را «سرزمین تنوّع بی کران»، «شبیه موزاییکی رنگارنگ و شهر فرنگی غریب» (ص 10)، «سرزمین اقلیت های زبانی» (ص 13)، و «تنوّع گروهی» (ص 17) معرّفی می کند که «تفاوت های قومی»، «دشواری های جغرافیایی» و «تفاوت های مذهبی»(13) در آن باعث تشدید شکاف های طبقاتی شده است (ص 13 و 14). وی دو خصوصیت کلّی و عمومی(14) را برای وصف ایران قرن سیزده به کار می برد: «خودمداری اقتصادی» و «فقر ارتباطات» و نیز «خودمداری اقتصادی» را معلول «فقر ارتباطات» و نتیجه این دو خصلت را «انزوای کامل» معرّفی می کند (ص 11).
وی سازمان های گروهی ایران قرن سیزده را «بازتابی از ساختار اجتماعی» تلقّی، و آن ها را به سه دسته عشیره ای، روستایی (دهقانی) و شهری تقسیم بندی می کند و می نویسد که هر گروه، اعمّ از عشیره ای، دهقانی یا شهری دارای شبکه محلی و جداگانه ای» بودند. وی مراتب سازمانی عشیره ای را در سه پلّه «چادر یا اردوگاه»، «خرده قبیله یا طایفه» و «قبیله یا ایل» معرّفی می کند و معتقد است که مراتب سازمانی روستایی و شهری، شبیه مراتب عشیره ای و وظایف افراد آن ها در مقیاس بزرگ تر و پیچیده تر است. (ص 17 23).
نقد و ارزیابی
در خصوص دقّت های آبراهامیان درباره گروه های متفاوت ایران قرن سیزده، نکات ذیل قابل ذکر است:
1 ) غفلت از تأثیر دین در جهت دهی به رفتارهای اجتماعی کلان
وی در تحلیل جامعه شناختی خود، از تأثیر نهاد دین و مذهب و متولّیان اصیل و غیراصیل آن در جهت دهی به رفتارهای اجتماعی غافل نبوده است؛ به طور مثال، او به حق، «مجتهدان بانفوذ»، مساجد، تکایا و زورخانه ها را از زمره عوامل و اماکن مهم برای مهار اقتدار کدخدا معرّفی می کند (ص 20). آبراهامیان در برخی موارد دیگر نیز توجّهات دقیقی به عنصر مذهب و روحانیت داشته است. او هنگام وصف انحراف ها و انشعاب های مذهبی، روحانیان اصیل شیعه را در زمره «عناصر پیرو» یاد نکرده است؛ بلکه منحرفان و پیروشدگان این قشر را «روحانیان جزء» می داند (ص 15)، و از شیعه 12 امامی با عنوان زیبای «اثنی عشریه مجتهدی» یاد می کند که بدین سان، ناخواسته در متن معرّفی این گروه، به عنصر «اجتهاد» که از بیداری و پویایی نشان دارد، اشاره کرده است (ص 14).
با این همه، وی به استناد نوشته های مستشرقانی چون شیل، استاک، بیشاب و... در بسیاری از مواقع، یکی از ریشه های مهمّ اختلاف های قومی را «درگیری های مذهبی» به «سرکردگی خانواده های فرودست مذهبی» می داند و به نظر می رسد که در این میان، در وصف درگیری های دسته های عزاداری و آمار تلفات آن ها راه غلو را پیش گرفته است (ص 28 و 29).
آبراهامیان فقط به چند درگیری مصداقی در این دسته ها اشاره می کند و از آن ها نتیجه ای غیرمنطقی و تعمیمی می گیرد. این در حالی است که تحلیل دقیق جامعه شناسانه اشاره به این مطلب را می طلبید که در بحران های کلان تر از بحران های عشیره ای و قبیله ای (به ویژه هنگام حضور بیگانه در سرزمین ایران) نقش دین و مذهب که در ایجاد وحدت بین ایلات گوناگون بسیار زیاد بوده، مورد دقّت قرار می گرفته است. غفلت از این مسأله باعث شده تا آبراهامیان در پاسخ این پرسش: چرا برخوردهای طبقاتی که در جوامع اروپایی به ناهنجاری های فراوان منجر شده، در ایران به آن نتایج نینجامیده است، (ص 24)، فقط به این گفته لمبتن که ارباب و رعیت به رغم سوء ظنّ به یک دیگر به دلیل وابستگی کاری و حمایتی ناچار از سازش با یک دیگرند، بسنده کرده است. وی با استناد به لمبتن می نویسد:
زمینداران و دهقانان به رغم سوء ظن فی مابین، به هم وابسته بودند؛ زیرا اوّلی به کار دومی نیاز داشت و دومی برای از میان برداشتن دشواری های جدید، به اوّلی متّکی بود (ص 32 و 33).
آیا به راستی میان اربابان و رعایای اروپا به طور منطقی این وابستگی وجود نداشته است؟ وی هیچ دلیلی را برای فقدان این وابستگی میان اربابان و رعایای اروپایی بیان نمی دارد؛ همچنان که هیچ برهانی برای وجود این وابستگی در میان اربابان و رعایای ایرانی اقامه نمی کند. ضمن این که تقلیل ناهنجاری های اجتماعی در اروپا هم فقط به برخوردهای طبقاتی از ادّعاهایی است که اثبات آن به راحتی نمی تواند میسّر باشد. افزون بر این، وی هنگام ذکر بزرگان شبکه های محلّی، از «علمای بزرگ» و «بنیادهای مذهبی» (از قبیل اوقاف که در آن زمان به دست عالمان ادراه می شده است) در ردیف خان ها، اعیان، تیول داران، تاجران عمده، مالکان و... یاد، و یکی از وظایف اجتماعی آنان را «دفاع از منافع خارجی تیره» معرّفی می کند و جامعه آنان را «جامعه مرتبه ای» و نه جامعه «ساده برابر» یا «پیچیده قشربندی شده» می شناساند. (ص 17 20)؛ حال این که تاریخِ «علمای بزرگ» شیعه گواه است که آنان از این که مانند خان ها، اعیان، تیول داران، تاجران عمده، مالکان و...، رسالت و وظایف خود را محصور به تیره و ایل خاصّی کنند، ابا کرده اند. آنان هرچند درون قشر خاصّ «روحانیت» قرار داشتند، امّا، حتّی مصالح صنف و قشر خود (تا چه رسد به تیره و ایل و... ) را بر مصالح اسلام مقدّم نکرده اند. اگرچه ذکر عنوان عام «علمای بزرگ» در کنار افراد متمول و پولدار تداعی کننده این امر است که «علمای بزرگ» نیز خود در زمره اعیان بوده اند، بسیاری از عالمان بزرگ هرچند امانتدار مبالغ هنگفتی از وجوهات شرعی بوده اند به لحاظ شخصی در نهایت فقر و تنگدستی زندگی می کردند.(15)
2 ) استفاده از سبک «تعمیم جزء بر کل» در داوری در مورد قومیت های ایرانی
آبراهامیان بر تشتّت و اختلاف های قومی ایران زیاد پای می فشرد و می نویسد:
تاریخ ایران قرن سیزدهم بسیار پیچیده تر از مبارزه ای ساده بین چند گروه عمده بود. این تاریخ، شاهد کشمکش های چندگانه بین مجامع کوچک بی شمار... بوده است (ص 25).
از نظر وی، همچنان که درگیری های حیدری نعمتی(16) می تواند نماد اختلاف های مذهبی آن عصر باشد،(17) درگیری های دو گروه هفت لنگ و چهارلنگ ایل بختیاری نیز می تواند نماد تشتّت و اختلاف قومی آن عصر باشد.
در این جا نیز آبراهامیان به روش غیرعلمیِ «تعمیم جزء بر کل» عمل کرده و مطالعات خُرد خود در یک ایل را به سایر ایلات و بلکه به کلّ جامعه تسرّی داده است و در مسیر این عمل، گاه به استدلال هایی تمسّک ورزیده که واضح البطلان است؛ به طور مثال، وی برای اثبات تعمیم تشتّت در نواحی گوناگون ایران آن روز به نقل غیرمستندی از اعتمادالسلطنه می نویسد:
همه نواحی جنوب شرقی را که بر اثر نفاق شوم محلّی خالی از سکنه شده بود... (ص 28)؛
حال آن که می توان برای خالی از سکنه بودن آن جا به علل دیگری نیز از قبیل بدی و خشکی آب و هوا که هنوز هم با گذشت نزدیک به دو قرن از آن تاریخ، باز هم از سکنه مناسب خالی است، اشاره کرد که در این صورت به واقعیت هم نزدیک تر بود.
هرچند تا حدودی می توان با آبراهامیان همراه شد و بر تشتّت قومی ایران قرن سیزده انگشت صحّت گذاشت، تأکید مصرّانه و در عین حال زیرکانه وی، محقّق تاریخ را حسّاس کرده، بر آن می دارد تا به خود اجازه دهد از زوایای دیگری (غیر از زاویه تاریخ نقلی) نیز این امر را تحلیل کند. دقّت در سفرنامه های مستشرقان تا حدودی می تواند راه گشا باشد. می توان گفت: در بیش تر این سفرنامه ها به دو عامل و سدّ مهم برای ورود استعمار در مشرق زمین اشاره شده است: یکی دین و دیگری قومیت. آنان در عرصه خارج نیز به خوبی دریافته بودند که چگونه فتوای دینی می تواند همه منافع آنان را به خطر اندازد و نیز دریافته بودند که در قراردادهای کاپیتولاسیون از همه اقشار و صنوف توانستند سواری بگیرند، مگر از دو قشر: یکی روحانیان که عنصر دین پشتوانه شان بود و یکی عشایر که عنصر قومیت و درهم تنیدگی فامیلی را به همراه داشت. کشورهای استعماری برای باز کردن راه خود در این خطّه، به ناچار برای برداشتن این دو سدّ همت گماردند. اوّلی را با نظریه هایی نظیر «جدایی دین از سیاست»، «افیون بودن دین برای حکومت و ملّت»، «تفکیک دانش از ارزش»، «پلورالیسم و قرائت های مختلف» و... کمرنگ ساختند و دومی را با شیوه هایی(18) که یکی از آن ها همین گونه تاریخ نگاری تحریفی است که در آن، بسیاری از مشکلات فراروی ترقّی کشور را با نظام های عشایری گره می زنند و از سایر مشکلات، آگاهانه ذکری به میان نمی آورند.
به نظر می رسد آبراهامیان با زیرکی تمام می خواهد از تعمیم تشتّت قومی در ایران آن روز، دلیلی موجّه برای حضور گسترده تر انگلیس و امریکا در این خطّه نیز ارائه دهد؛ وگرنه، دست کم جا داشت به جای ذکر مکرّر و جابه جای این تشتّت، از خوداتّکایی اقتصادی مناطق گوناگون آن روز ایران که فی نفسه می تواند مثبت تلقّی شود نیز چند سطری به میان آورد و فقط بر این مطلب که «فقدان ارتباط حمل و نقل، بحران هایی ادواری را سبب می شد» (ص 13)، تأکید نورزد. وی در جایی دیگر از همین کتاب، مهار کردن «رقابت های گروهی به خصوص خصومت های عشیره ای» را دلیل وطن پرستی رضا شاه ذکر می کند و می نویسد:
مهدی ملک زاده، فرزند یکی از شهیدان بزرگ انقلاب مشروطه [!]، در تاریخ چندجلدی خود درباره انقراض سلسله قاجار شِکوه می کند: «اگر شاه وطن پرست بود، برای مهار رقابت های گروهی به خصوص خصومت های عشیره ای، نهاهای متمرکزی به وجود می آورد؛ امّا چون وطن پرست نبود، با بدجنسی آن ها را به جان هم می انداخت و بدین سان، کشتی کشور را در دریای آشوب اجتماعی فرو می برد» (ص 68).
بدین گونه، وی به طور تلویحی رضاشاه را که با همکاری انگلیس و در جهت منافع آن ها توانست بر عشایر و تشتّت های قومی آن ها غلبه کند، می ستاید و او را شاهی وطن پرست معرّفی می کند.
3 ) تحلیل جامعه مذهبی ایران بر اساس مدل و کلیشه طبقاتی مارکسیسم
آبراهامیان در وصف و تحلیل جامعه شناختی گروه های مختلف ایران، در حصار کلیشه مارکس قرار گرفته است. او دقیقا با تکیه بر تعریف دوگانه اصطلاح طبقه در اندیشه مارکس به سراغ تحلیل طبقات ایران می آید (ص 30 33). استنادهای تاریخی تحلیلی وی نیز در این خصوص بیش تر به اروپاییانی است که خود اعتراف می کند آن ها «تحت تأثیر نظریه های نژادی» (ص 25) و طبقاتی اروپا بودند و با همان نظریه ها به شناخت گروه ها و طبقات ایرانی همّت گمارده اند. وی سخت می کوشد تا نظام طبقاتی ایران را با طبقات مشابه آن در اروپا مقایسه کند و به ادلّه و نتایج مشابهی برسد.
او در شگفت است که چرا میان گروه های ایرانی، «آگاهی طبقاتی» ایجاد نشده است؟! به گونه ای که توده مردم «در سرتاسر تاریخ قرن سیزدهم یک بار نیز بر ضدّ نهاد خان خانی قیام نکردند. ... شورش شان نه شکل یک قیام توده ای، بلکه شکل گریز از سلطه یک ارباب به قید حمایت اربابی دیگر به خود می گرفت». وی سرانجام به این نتیجه می رسد که در ایران، «زندگی گروهی، آگاهی طبقاتی را مسکوت گذاشته» است، و ایرانیان به علّت پایبندی به علایق گروهی، «از ایجاد طبقات اجتماعی سیاسی درماندند. همین فقدان طبقات مؤثّر، پیامدهای دامنه دار سیاسی داشت» (ص 32 و 33). آیا به راستی میان اقوامی که آگاهی طبقاتی یافته اند نمی توان زندگی گروهی پیدا کرد؟! و آیا منطقا می توان اثبات کرد که هر کجا آگاهی طبقاتی رخ داده ، زندگی گروهی رو به زوال رفته است؟
2. سلسله قاجاریه
آبراهامیان ضمن بررسی اجمالی ساختار اجتماعی عصر قاجار، در فصلی مستقل به شیوه حکومت داری قاجاریه، رابطه دین و دولت در عصر قاجار، راهبردهای کلان سیاسی شاهان قاجار و... می پردازد و اطّلاعات ذی قیمتی در اختیار خواننده کتاب قرار می دهد.
1 2. سیر تطوّر شیوه حکومتی قاجاریه
وی معتقد است که شیوه حکومتی قاجاریه پس از آغامحمّدخان، سیر تجمّلاتی به خود گرفت. وی در وصف شیوه حکومتی آغامحمّدخان می نویسد:
آغا محمّدخان، نخستین و مهم ترین سرکرده قبیله بود [که] از طریق شبکه های قبیله ای، رقابت های قومی و پیمان های عشیره ای قدرت را جسته، به دست آورده و متمرکز کرده بود. او چه در فرمان دادن به افرادش در میدان جنگ و چه در کنارشان بر سر سفره طعام در چادرها، احساس خودمانی بودن و صمیمیت می کرد. در اواخر عمر، ملول از زندگی درباری، از پایتخت دور شد؛ تشریفات درباری را به حدّاقل رساند؛ از گذاشتن تاج جواهرنشان ابا کرد و به منشیانش دستور داد به جای اصطلاحات عجیب و غریب سنّتی که فقط خود کاتبان از آن سر در می آوردند، به زبانی ساده و روشن مکاتبه کنند (ص 34 و 35).
وی معتقد است که پس از آغا محمّدخان، این شیوه ریاست ساده قبیلگی، جای خود را به سلطنت های پادشاهی و بوروکراسی های پیچیده داد:
امّا جانشینان او، فتحعلی شاه (1176)، محمّدشاه (1213 1227) و ناصرالدین شاه (1227 1275)، شیوه قبیله ای را کنار گذاردند و سنّت های قدیم سلطنت شاهنشاهی را پیشه کردند. [آنان [کوشیدند با ایجاد بوروکراسی دولتی، قدرت خود را عادی و جاری سازند؛ با پدید آوردن ارتش دائمی کارآمد، موقعیت خود را تثبیت کنند و با تقلید از رسوم درباری شاهنشاهان قدیم، به سلسله خود مشروعیت بخشند؛ [امّا[ تلاش برای ایجاد بوروکراسی دولتی به شکست انجامید. قاجارها اصطلاحات نامفهوم کاتبان فارسی گوی خویش را فراگرفتند، اقوام خود را در امور حکومتی به کار گماردند، دویست کارمند در بلدیه تهران استخدام کردند، برای هر ایالت، حاکم (فرمانفرما) با یک وزیر و دو مستوفی گماشتند و هیأت دولت سه نفره خیمه گاهی را به صورت هیأت دولت ده نفره ای با یک نخست وزیر (صدراعظم) و یک وزیر مالیه (مستوفی الممالک) درآوردند. همچنین توانستند دربار بزرگ مرکزی را به چندین قسمت ویژه خزانه سلطنتی، ضرّاب خانه، زرّادخانه، انبارها، جبّه خانه ها، اصطبل خانه ها، قراول خانه ها و کارگاه ها تقسیم کنند؛ امّا به رغم این موفقیّت ها، برای ایجاد نظام اداری وسیع و کارآمد نتوانستند بر مشکلات مالی آن فایق آیند. بسیاری از وزرای هیأت دولت درست تا آخر قرن سیزدهم فاقد وزارتخانه، ادارات و حتّی کارمندان دائمی بودند (ص 35).
2 2. دین (مذهب) و دولت در عهد قاجاریه
براساس گزارش آبراهامیان «قاجارها در بازیابی همه شکوه شاهنشاهان باستان نیز ناکام ماندند. آنان به زودی سادگیِ زندگیِ چادرنشینی را کنار گذاشتند؛ مراسم مذهبی را به دقّت به جا آوردند؛ برای اماکن مقدّسه پول خرج کردند؛ از امام جمعه ها و شیخ الاسلام های منتخب دولت حمایت کردند؛ شمشیر صفوی (مظهر شیعی گری) به کمر، بر تخت طاووس جلوس کردند و به شهادت عینیِ جیمز موریه، دم و دستگاه عریض و طویل شاهنشاهان باستانی را به راه انداختند؛ امّا قاجارها با وجود شکوه و تجمّل درباری نتوانستند حرمت الاهی کسب کنند؛ زیرا بسیاری از مجتهدها علنا اظهار می داشتند که امام غایب مسؤولیت ارشاد عامه را نه به فرمانروایان زمان، بلکه به خادمان مذهب سپرده است. هرچند برخی از علما، به ویژه امام جمعه ها و شیخ الاسلام ها که از دولت مواجب می گرفتند، میل به شناسایی مقام سلطنت داشتند، مجتهدان بزرگ همچنان دور از دربار بودند و بر اساس متون اولیّه تشیّع، دولت را در بدترین تعبیر، ذاتا نامشروع و در بهترین وجه، شرّی لازم برای جلوگیری از هرج و مرج اجتماعی می دانستند. همان طور که حامد الگار در کتابش دین و دولت در ایران به ایجاز اشاره کرده است، بسیاری از مجتهدان، دولت شیعی را نوعی تناقض محسوب می کردند.(19) همین طور، ساموئل بنجامین، نخستین سفیر دائمی ایالات -متّحده، در سال 1266 اشاره می کند که بسیاری از مجتهدان به جبروت ظاهری توجّهی ندارند و عزل شاهان و نیز شاهزادگان و حکّام را در صورت تخطّی شان از قوانین شرع اسلام، حقّ خود می دانند. بدین سان، قاجارها ظل اللّه هایی بودند که حیطه قدرتشان اغلب از پایتخت فراتر نمی رفت؛ پادشاهانی که خود را نمایندگان خدا در زمین می دانستند؛ امّا به دیده رهبران مذهبی، غاصبان قدرت الاهی بودند؛ فرمانروایانی که پایه های تختشان را مقدّس می دانستند؛ امّا برای اجرا و تنفیذ اراده خود وسیله ای نداشتند؛ شاهنشاهانی که نه تنها، برخلاف ادّعاشان، به شاهان دیگر فرمان نمی راندند، بلکه توسّط شاهان کوچک مانند رؤسای قبایل، زعمای قوم، و رهبران مذهبی، و بنابراین با خوشایند آنان، حکومت می کردند. شاهان در حرف، قادر مطلق بودند؛ امّا در عمل توان سیاسی نداشتند» (ص 37).
آبراهامیان وی حتّی دخالت دولت قاجار در امور اقتصادی و بازار را نیز نه از سر استبداد، بلکه از ضعف قاجاریه می داند:
بر خلاف ادّعای اروپائیان لیبرال قرن نوزدهم، دخالت قاجار در اقتصاد بازار، به ویژه از طریق مهار قیمت ها و انبارهای غلّه، نه نشانه استبداد آنان، بلکه نتیجه مستقیم ناتوانی آن ها در مقابله با مشکلات و مسائل مردم بود (ص 38).
3 2. راهبرد کلان سیاست داخلی قاجاریه برای حفظ حکومت
أ. تفرقه بینداز و حکومت کن
آبراهامیان معتقد است که سیاست همه گیر قاجارها برای حفظ تاج و تختشان، اجرای اصل «تفرقه بینداز و حکومت کن» بوده است. از توضیحات وی برمی آید که شیوه های استفاده و به کارگیری قاجارها از این اصل متفاوت بوده است و در یکی از شکل های ذیل قرار می گیرد:
1 أ. ایجاد درگیری برون قومی
به اعتقاد وی، قاجارها در بیش تر موارد از طریق ایجاد اختلاف میان اقوام گوناگون، از آب گل آلود ماهی می گرفتند:
غالب اوقات، قاجارها قومی را با قومی دیگر، جمعی را با جمعی دیگر و یک منطقه شورشی را با منطقه رقیب آن رودررو می کردند. دشمنان سنّتی یک قوم متمرّد بی تردید دوستان مطیع و وفادار شاه می شدند و شاه با آن همه دوست، برای اعمال قدرت سلطنت نه به بوروکراسی نیاز داشت و نه به قشون دائم. آنان با میدان دادن به دسته بندی های محلّی بین حیدری نعمتی در شوشتر، اصفهان، قزوین و شیراز؛ شیخی متشرّعه در تبریز؛ کریم خانی متشرّع در کرمان؛ شاهسون افشار کرد ترکمن فارس در شمال شرق؛ لر افشار بختیاری فارس عرب در جنوب غرب؛ حضور خود را در مناطق دورافتاده حفظ می کردند و شاهزاده های خود را به حکومت ایالات می گماشتند (ص 38 و 39).
آبراهامیان در تحلیل علّت کامیابی قاجاریه در ایجاد اختلاف بین قبایل، بر این تحلیل خانم لمبتن که معتقد است «قاجارها از ناتوانی ذاتی خاندان های عشایری در اتّحاد و یکپارچگی، منظّما بهره برداری می کردند و دائمی کردن کین جویی های قبیله ای را وسیله اجرای سیاست خود قرار می دادند» (ص 41)، صحّه می گذارد.
2 أ. ایجاد درگیری درون قومی
به گفته آبراهامیان، هرگاه قاجارها از ایجاد درگیری برون قومی ناتوان می شدند، «بر تفرقه داخلی دامن می زدند تا حریفی بالقوه را از میدان به در کنند. بدین سان، از رقابت های درون قومی نیز چون رقابت های بین اقوام سود می بردند» (ص 38). حکومت مرکزی «یک رئیس قبیله را به توطئه بر ضدّ دیگری وامی دارد، شاید دو سرکرده رقیب را حاکم یک ناحیه واحد قرار می دهد و چون آنان پس از صرف نیمی از دارایی خود به عنوان هدیه و رشوه، سرانجام افرادشان را به جنگ وامی دارند، هر دو را به این بهانه که نتوانسته اند آرامش را برقرار کنند، جریمه می کند و بارها، فرد سومی را به حکومت می گمارد» (ص 40). آبراهامیان بهترین نمونه از این موارد درگیری درون قومی را در چگونگی برخورد فتحعلی شاه با شورش 1193 حاکم استرآباد می داند که در آن، شاه با نوشتن چند نامه به رهبران مذهبی و کدخدایان و ایجاد تفرقه درون منطقه حکومتی حاکم استرآباد، به راحتی توانست بر وی غلبه کند (ص 39 و 40).
3 أ. ایجاد دشمنی بالقوّه و فرضی
قاجارها «در موارد نادری که نه رقابت داخلی وجود داشت و نه متفق توانای محلّی، با یکپارچه کردن گروه های کوچک پراکنده به صورت یک حریف بزرگ تر و متّحدتر، چنین متفقی را پدید می آوردند. بدین ترتیب، حتّی در مناطقی که تعادلی برقرار نبود، تعادل و موازنه ایجاد می کردند» (ص 38 و 39). نویسنده، بهترین مثال این نمونه را ایجاد اتّحادیه خمسه می داند که «یک ساخته مصلحتی» و مرکّب از «پنج قبیله نامتجانس به سرکردگی یک اعیان زاده شهری» بود. این قبایل، عبارت از «ایل فارسی زبان باصری، گروه کوچکی که در محل به عرب ها شهرت داشتند، ایلات ترک نفر، بهارلو و اینانلو» بودند که در منطقه فارس با یکدیگر متّحد شدند (ص 41 و 42).
ب. عقب نشینی های مصلحتی
شیوه دومی که آبراهامیان معتقد است قاجارها برای حفظ تاج و تخت خود از آن استفاده می کردند، استفاده از عقب نشینی های مصلحتی و به موقع بود. وی معتقد است: آنان زمانی از این شیوه استفاده می کردند که شیوه های ذکر شده در قسمت پیشین کارایی خود را از دست می داد. وی می نویسد:
قاجارها که عاری از امنیت نظامی، فاقد ثبات اداری، و دارای اندک مشروعیت اعتقادی بودند، با تأسّیِ قاعده مند به دو خطّ مشیِ متقارن، بر سرِ قدرت ماندند: عقب نشینی در هنگام مواجهه با مخالفتِ خطرناک، و مهم تر از آن، برانگیختنِ بسیاری درگیری های قومی در جامعه متشتّت خود. سلسله قاجار نه با زور و نه با تدبیر، بلکه با عقب نشینی های سنجیده و انواع دسیسه های ممکن در شبکه پیچیده رقابت های گروهی، بر ایرانِ قرن سیزدهم حکومت کردند. رویه عقب نشینی زمانی اتّخاذ می شد که مخالفت شدیدی روی می داد. هنگامی که مجتهد مشهوری در کاشان خواستار برکناری حاکمِ نامطلوبِ شهر شد و تهدید به شورش عامه بر ضدّ حکومت ظالم کرد، فتحعلی شاه چاره ای جز قبول نداشت. وقتی علمای تهران در اعتراض به ساختن مجسمه ناصرالدین شاه تظاهراتی کردند، حکومت بلافاصله مجسمه را برداشت و پذیرفت که چنین یادبودهایی مغایر با دستور شرع مبنی بر حرمت نمایش سه بعدی صورت انسان است (ص 37 و 38).
آبراهامیان علّت این عقب نشینی ها را بیش تر در ضعف قدرت نظامی قاجاریه ارزیابی می کند و ضعف قدرت نظامی را معلول ضعف مالی دولت قاجار می داند:
قاجارها به علل مالی نتوانستند قشون دائمی کارآمدی سازمان دهند. قاجارها که در آغاز قرن سیزدهم از پشتیبانی هم قبیله های قهّارشان برخوردار بودند، در پایان قرن، جنگاوران صحرانشین خود را در میان جمعیت شهرنشین تهران (طی دوره خاصّ انحطاط قبیله ای که ابن خلدون به خوبی آن را نشان داده است) از دست دادند و در عوض، چندان چیزی به دست نداشتند؛ زیرا که نیروهای جنگاور، تحت فرمان خان های مستقلّ قبیله بودند. همان طور که مونسی اشاره می کند: هر گروه جنگاور تحت فرمان رئیس قبیله است و افراد آن از یک قبیله انتخاب می شوند؛ در نتیجه، فرمانده قلبا بیش تر به فکر منافع طایفه خود است تا منافع شاه یا قشون. نیروهای جنگاور همچنان از سرداران محلّی فرمان می بردند. توپخانه، لاف پنج هزار خدمه را می زد؛ اما بیش از چهار عراده توپ نداشت. فوج قزاق تنها یگان موجود که نشانی انضباظ نظامی داشت، در 1258 تشکیل شده بود؛ امّا در 1285 کم تر از دویست نفر بود. علاوه بر آن، در عین این که حکومت نتوانسته بود قشونی فراهم آورد، قاچاق سلاح های انگلیسی پس از دهه 1250 بر قدرت نسبی قبایل افزوده بود. بنا به رؤیت سِر پرسی سایکس، قبایل جنوبی سلاح های مدرن داشتند [و] از نیروهای حکومتی مجهّزتر بودند و در نتیجه، خطر آن وجود داشت که منطقه را به اختیار خود گیرند. ناصرالدین شاه وقتی به صدراعظمش شکوه می کند که من نه قشونی دارم و نه مهمّاتی که قشونی درست را مجهّز کنم، در موقعیت متزلزل خود اغراق نمی کند (ص 36).
4 2. پشتوانه مالی قاجاریه
آبراهامیان پشتوانه اصلی مالی سلسله قاجار را مالیات می داند و چگونگی حصول آن را به طور کامل سلسله مراتبی بر می شمرد. وی در این خصوص می نویسد:
حکومت، بیش تر عواید خود را از مالیات اراضی، رمه، دکاکین و مستغلاّت تأمین می کرد. هر جمعی به قدر استطاعت مفروض خود مالیات می پرداخت. شاه و مستوفی الممالک وی تعیین می کرد که هر ولایت و مجتمع قبیله ای چه قدر می تواند بپردازد. والیان و ایلخانان به همراه مستوفیان ایالتی مبلغی را که هر ناحیه و قبیله باید می پرداخت، برآورد می کردند. کلانتران ناحیه و خان های قبیله، وجهی را که هر کدخدا باید تهیه می کرد، اعلام می داشتند. کدخدایان ده، عشیره، محلّه و صنف نیز مالیات هر خانوار را معیّن می کردند. کلّ این شیوه در معرض سوء استفاده های آشکار بود. جای شگفتی نیست که مالیات بعضی افراد بسیار سنگین برآورد می شد و بعضی دیگر، به قول لرد کرزن، به طور مضحکی، کم تر از حدّ معمول مالیات می پرداختند. وصول مالیات به صورت گروهی و بر اساس تبعیض گروهی بود. همین امر در خصوص مالیات های فوق العاده نیز صادق بود؛ مثلاً در پایان قرن، شهر بروجرد مالیات خاصّی می پرداخت؛ زیرا در آغاز قرن مسؤول مرگ اسب محبوب شاه تشخیص داده شده بود و لرها هنوز بار غرامت سالیانه ای را بر دوش داشتند که سابقه اش به سال 1250 می رسید. در آن زمان، ناصرالدین شاه با تکدّر خاطر از آنان، دستور داده بود که خاطرات سفرهایش به اروپا را خریداری کنند. به نظر کرزن، با وضع این غرامت، همزمان، رعایا با جبروت شاه خود آشنا می شدند، و شاه، با منابع مالی رعایایش آشنا می شد (ص 42).
5 2. استبداد قاجاری
آبراهامیان داوری کلّی اروپائیان درباره سلسله قاجار را این گونه وصف می کند:
سلسله قاجار در نظر اروپائیان قرن نوزدهم، مظهر استبداد قدیم شرقی بودند. در واقع، قاجاریه تقلید ناموفّقی از این استبداد بود. در نظر سیّاحان اروپایی، حکومت قاجار بدان سبب بر جامعه تسلّط داشت که از قدرت مطلق برخوردار بود.
وی در تحلیل ریشه این استبداد می نویسد:
در واقع امر، تسلّط حکومت قاجاریه بر جامعه، نه چندان مرهون قدرت خود آنان، بلکه ناشی از ضعف شدید جامعه بود.
همین ضعف باعث شده بود تا قاجارها بتوانند تحت عنوان القابی چون «شاهنشاه، سلطان، ظلّ الله، رعیت پناه، مالک الرقاب و قبله عالم» بر کلّ جامعه فرمان رانند. وی از سرجان ملکم نیز کمک می گیرد و می نویسد:
ملکم در دیدار از دربار در اوایل قرن، نتیجه گرفت که سلطنت در ایران رها از قید و بند قانون و تشکیلات و ضوابط نظارت و موازنه است و بنابراین، یکی از مستبدّانه ترین سلطنت های عالم محسوب می شود. زمانی که وی در صدد برآمد محدودیت های قانونی شاه بریتانیا را توضیح دهد، شاه جواب داد: پس این شاه تو بیش از یک قاضی القضات نیست. چنین اختیارات محدودی شاید دوام یابد؛ امّا هیچ لطفی ندارد؛ اما من می توانم همه این اعیان و اشرافی را که دور و برم می بینی، به اوج ببرم یا به مذلّت افکنم (ص 43).
6 2. برقراری امنیت، توجیه کننده استبداد قاجاری
آبراهامیان به رغم استنادهای بسیاری که برای اثبات استبداد قاجاری ارائه می دهد، سرانجام به این دلیل که برای ایجاد امنیت در ایران چاره ای جز استبداد نیست، سلسله قاجاریه را به سبب برقراری امنیت نسبی که برقرار کرده بود، به طور تلویحی تحسین می کند. وی وقتی از سرجان ملکم (که به اعتقاد او، «به هیچ وجه دوستدار استبداد نبود») نقل می کند که یک روستایی پیر به او گفته است: «اگر سلسله قاجار کاری به نفع ما انجام نداده اند، لااقل خدا را شکر که از درگیری های قبیله ای راحتمان کرده اند»، بی درنگ با جیمز فریزر («که سفرنامه اش ادّعانامه ویکتوریایی مفصّلی علیه استبداد شرقی است») همراه می شود و توجیه هابز را در مورد این لویاتان(20) ایرانی به کار می گیرد:
ایران برای در امان ماندن از دشمنان داخلی و خارجی به سلطانی جنگجو و مصمّم نیازمند است. شاهی ضعیف و آرامش طلب، هرچند هم سلیم النفس باشد، موجب استیصال و ویرانی کشور خواهد بود. او باید همواره شمشیری آخته برای حراست و مجازات آماده در دست داشته باشد.
وی برای این که در معرض نقد متفکّرانی صلح جو قرار نگیرد، می نویسد:
اکثر معاصران، اعمّ از اروپایی و ایرانی، تا پیدایش نهضت مشروطه در پایان قرن سیزدهم، با این نتیجه گیری فریزر [و من [موافقت داشتند (ص 44 و 45).
نقد و ارزیابی
1 ) نادیده گرفتن استقلال قاجاریه از کشورهای بیگانه
می توان چنین برداشت کرد که هدف وی از تکرار مکرّر ناتوانی دولت قاجاریه، صرفا گزارش این امر نیست. گو این که پشت این وصف ها و مستندها، در صدد است تا پیامی پنهانی تر را القا کند. تردید خواننده منصف کتاب وی، آن گاه که به وصف هایش از سلسله پهلوی می رسد، تشدید می شود. نکته ای که در بسیاری از کتاب های تاریخی مربوط به تاریخ معاصر ایران (اعمّ از خارجی و داخلی) مورد غفلت قرار گرفته، این است که به رغم صحّت بسیاری از وصف های آبراهامیان درباره سلسله قاجار، تبیین تفاوت کلّی این سلسله با سلسله پس از آن ها (سلسله پهلوی) صورت نگرفته است.
یکی از محققان معاصر، مهم ترین تفاوت دو سلسله قاجار و پهلوی را به حق در این می داند که سلسله پهلوی، سلسله ای استعماری و دست نشانده بیگانگان بوده است؛ ولی سلسله قاجار به رغم همه مشکلاتی که داشتند، دست نشانده بیگانگان نبودند:
این سلسله [=قاجار] بافت استبدادی داشتند؛ امّا (همچون خاندان پهلوی) بافت استعماری نداشتند و به رغم عیوب بسیارشان، گهگاه مقاومت هایی نیز در برابر همسایگان سلطه جوی ایران از خود نشان می دادند و احیانا از راه ایجاد یا تشدید تضاد میان قدرت های خارجی، راه تخلّصی برای خود و کشورشان می جُستند. ذیلاً به برخی از این اقدامات اشاره می کنیم:
درگیری سخت محمّد شاه قاجار و فرزندش ناصرالدین شاه با انگلیسی ها بر سر هرات و افغانستان که به اشغال موقّت جنوب ایران و تجزیه مناطق غربی آن از کشورمان انجامید و ناصرالدین شاه (در دستخطی که هم اینک از وی در موزه لندن وجود دارد) نوشت: «از این مرحله، تا قیامت خواهم سوخت».
تلاش محرمانه ناصرالدین شاه، به ویژه در اواخر عمر، برای اتّحاد سیاسی نظامی اقتصادی با آلمان بیسمارک بر ضدّ روس و انگلیس.(21)
تلاش مخفیانه ناصرالدین شاه برای استمداد از امریکا (به رغم روس و انگلیس) برای آبادی ایران.(22)
مخالفت ناصرالدین شاه و جانشینان او با انجمن های فراماسونری و نیز فِرَقِ ضالّه و بهایی. [به گونه ای که یکی از بزرگان بهایی گفته بود: اگر ناصرالدین شاه نبود، ما بر اهل اسلام جزیه می بستیم].
درگیری های مکرّر مظفّرالدین شاه با انگلیسی ها در قضایای مختلف: مأموریت سِر مارتیمور دوراند (سفیر متبختر انگلیس در ایران)، تشریفات ورود لُرد کُرزُن به شهر بوشهر، غائله نشان زانوبند گارتر، تحدید آب هیرمند توسّط گلداسمید.
همچنین ابراز علاقه شدید وی به ترویج کالاهای وطنی(23) و ارسال میرزا محمّدخان کاشف السلطنه به هندِ زیر سلطه انگلیس برای آوردن محرمانه نهال چای از آن مناطق و کشت آن در شمال ایران و نیز نشان دادن «سرسختی» در مقابل روس ها هنگام ولیعهدی(24) و بالأخره پیغام محرمانه اش به تزار روس که به حرمت دوستی صد ساله فیمابین، عقد قرارداد تجزیه ایران با انگلیسی ها را امضا نکند و تزار قول داد که تا زنده است، این قرارداد را امضا نکند.
اظهار سُرور محمّدعلی شاه از شکست روس ها از ژاپن در 1905 م، اعتراض و تهدیدش به وزرای مظفرالدین شاه به علّت استقراض آنان از روسیه و نیز چالشِ پر نشیب و فرازِ وی در زمان سلطنت (به تحریک شیخ فضل اللّه ) با سفرای روس و انگلیس بر سر تجدید مشروطه در استبداد صغیر که نهایتا به عزل او توسّط ایادی آنان منجر شد.
پایمردی احمدشاه در جنگ جهانی اوّل در برابر تحکمات متّفقین، روابط و مذاکرات محرمانه او با آلمان، و حمایتش از مبارزین ضدّاستعمار (نظیر شیخ حسین خان چاه کوتاهی). همچنین امتناعش از تأیید قرارداد 1919 در ضیافت لندن(25) و درگیری شدیدش با وثوق الدوله و سید ضیاالدین طباطبایی، به رغم حمایت لندن از آن ها که در فرجام، به خلع وی از سلطنت و افول دولت قاجار انجامید.(26)
هرچند از این اسناد و گزارش ها، نمی توان به اقتدار و عدم سستی و ضعف شاهان قاجار رسید، به روشنی می توان به بیگانه ستیزی آنان ایمان آورد. آن ها در مواردی که در برابر بیگانگان کوتاه می آمدند، در نهایت ضعف و سستی بودند و در عین حال، از این کوتاه آمدنشان می رنجیدند. خود نویسنده نیز بر این ناراحتی شاهان قاجار در مواردی اشاره کرده است (ص 36)؛ اما در عین حال، نویسنده در فصل سوم از بخش اوّل و نیز در بخش سوم کتاب که به وصف سلسله پهلوی می پردازد، اقتدار و کامیابی آن ها را در کنار هماهنگی آن ها با انگلیس و امریکا بارها تکرار می کند. به نظر می رسد نویسنده، در پی القای این امر است که هرگاه ایران سرسپردگی دولت های بزرگ بیگانه را قبول کرده، کشوری رو به رشد و نیرومند بوده است و هرگاه خودگردان بوده، دچار ضعف و سستی شده است.
2 ) القای این امر که عالمان مذهبی تحت سلطه دربارند
نویسنده، مانند بسیاری دیگر از مستشرقان، با قرار دادن مکرّر نام عالمان مذهبی در کنار نام خان های بزرگ، ملاکان، کدخدایان و دربار، در صدد کمرنگ و غیراصیل نشان دادن نقش دین و رهبری دینی در تاریخ معاصر ایران و اثبات تز کهنه مارکسیسم (دین افیون توده ها) بوده است. وی، عالمان را به نوعی، جیره خواران شاه معرّفی می کند که هرگاه شاه در خطر سقوط و انقراض قرار گیرد، با «نوشتن نامه» و «وعده پاداش» و «تحریک عواطف صنفی شان»، می تواند آن ها را با خود همراه کند (ص 39)؛ در حالی که به گواهی تاریخ، رهبران دینی به جز مواردی که حمایت از دربار را از باب «دفع افسد به فاسد» به صلاح دین و دنیای مسلمانان می دیدند،(27) تصمیم های سیاسی خود را به صورت مستقل اتخاذ می کردند؛ به ویژه که به موقعیت و نفوذ معنوی خود میان توده واقف بودند و بدین علّت، برای خود عذری در همکاری و هماهنگی با شاه نمی دیدند. خود نویسنده به اقتدار مستقل و زیاد عالمان در همان عصر قاجاری اشاره می کند. وی هنگام ترسیم خطّ مشی سیاسی قاجارها برای حفظ دولتشان، به دو شیوه اشاره می کند که یکی از آن ها «عقب نشینی در هنگام مواجهه با مخالفتِ خطرناک» بود. وی می نویسد:
رویه عقب نشینی زمانی اتّخاذ می شد که مخالفت شدیدی روی می داد. هنگامی که مجتهد مشهوری در کاشان خواستار برکناری حاکمِ نامطلوبِ شهر شد و تهدید به شورش عامّه بر ضدّ حکومت ظالم کرد، فتحعلی شاه چاره ای جز قبول نداشت. وقتی علمای تهران در اعتراض به ساختن مجسمه ناصرالدین شاه تظاهراتی کردند، حکومت بلافاصله مجسمه را برداشت و پذیرفت که چنین یادبودهایی مغایر با دستور شرع مبنی بر حرمت نمایش سه بعدی صورت انسان است (ص 37 و 38).
این گزارش نشان می دهد که بحرانی ترین اوضاع برای دولت قاجار زمانی بوده است که عالمان شهرها در برابر آن ها صف می کشیدند و آن ها نیز چاره ای جز عقب نشینی در برابر آنان نداشتند. اقتدار عالمان به گونه ای بوده است که شاهان مستبد قاجاری که همه گفته ها و کردارهای خود را برای توده مردم، قانون قلمداد می کردند، به اعتراف خود نویسنده: «حرف خود را مادام که علنا با شرع اسلام مغایرتی نداشت، قانون می دانستند» (ص 44)، و مرجع تشخیص این مغایرت، مسلّما عالمان بودند.
3 ) دفاع از استبداد قاجاری به علّت ایجاد امنیت
نویسنده با طرح دیدگاه جیمز فریزر و سرجان ملکم در خصوص امنیت حاصله تحت استبداد قاجاری، به طور ضمنی به دفاع از آن می پردازد. وی در این دیدگاه، ضمن تن دادن به تز باطل دیگری از مارکسیسم (هدف وسیله را توجیه می کند)، با دفاع از فلسفه سیاسی هابز و لویاتانِ ایرانی به شعور سیاسی عنصر ایرانی توهین کرده است. به این جمله که در مورد شاه مطلوب ایران گفته شده و وی آن را تأیید کرده است، دقت شود:
او باید همواره شمشیری آخته برای حراست و مجازات، آماده در دست داشته باشد (ص 45).
4 ) نادیده گرفتن ضربه های استعمار بر پیکر کشور
آبرهامیان به رغم تکرار مکرّر ضعف و سستی شاهان قاجار و نیز ضعیف بودن ملّت در برابر استبداد آن ها، در هیچ موردی به ریشه های خارجی این ضعف اشاره نمی کند. به طور مسلّم در کنار برخی علل مهمّ داخلی، برنامه ها و نقشه های تحمیلی کشورهای بیگانه به ویژه انگلیس نیز در ناتوانی ملّت و دولت آن روز ایران سهم بسزایی داشته است. تحمیل قراردادهای کمرشکن، ساخت و پاخت های پنهانی دولت های بزرگ به ویژه انگلیس و روسیه برای چپاول و غارت منابع داخلی ایران به ویژه نفت های جنوب و شمال، اشغال برخی مناطق کشور و انصراف مضاعف همّ و غم دولتیان از خدمت به ملّت، به رفع غائله های ساخته دست بیگانه و... از جمله مواردی هستند که باعث شدند تا در درازمدّت، بر ناتوانی ملّت و دولت ایران افزوده شود؛ امّا آبراهامیان یا به هیچ یک از این موارد نپرداخته یا آن ها را بسیار کم اهمیّت جلوه داده است که این امر، خواننده کتاب وی را در صداقت داوری های تاریخی وی به تردید جدّی وامی دارد.
3. انقلاب مشروطه
1 3. مقدّمات و پیش زمینه ها
أ. تأثیر غرب بر ایران قرن سیزدهم (عصر قاجاری)
نویسنده معتقد است که ارتباط با غرب در قرن سیزدهم، از جهات متفاوتی نارضایتی عمومی مردم ایران از سلسله قاجار (که این نارضایتی مقدّمه ای برای مشروطه بوده است را تشدید کرد:
- اوّلاً نفوذ غرب به ویژه نفوذ اقتصادی اش بازار را تهدید کرد و از این رهگذر به تدریج علایق تجاری مناطق پراکنده را واداشت تا در یک طبقه متوسّط فرامنطقه ای که برای نخستین بار به نارضایی مشترک خویش آگاه بود، فراهم آیند.
ثانیا تماس با غرب، به ویژه تماس عقیدتی از طریق نهادهای نو آموزشی، به پیدایی مفاهیم جدید (مثل دسپوت، فئودال، پارلمان، سوسیال، دموکرات، آریستوکرات و...)، ایدئولوژی های جدید (مثل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، سوسیالیسم و...)، آرزوهای جدید (مثل نظام مشروطه، صنعتی شدن و...)، و مآلاً طبقه متوسّطِ شغلیِ جدیدی موسوم به روشنفکران انجامید. این امور جدید از بسیاری جهات با روند گذشته و حال آن روز ایران ناسازگاری داشت و خواسته های جدیدی را بر زبان مردم جاری ساخت. از سوی دیگر، این امور جدید باعث شد تا بر بسیاری از واژه های قدیم، معانی نوی تزریق شود؛ به طور مثال، معنای استبداد از «سلطنت» به «سلطنت مطلقه»، و معنای ملّت از «جماعت مذهبی» به «ملّیت غیرمذهبی»، و معنای مردم از «معنایی عاری از هر مفهوم ضمنی سیاسی» به «معنایی دموکراتیک و میهن پرستانه»، تغییر یافت. این مفاهیم رادیکال، همراه با عقاید شیعیِ ضدّ دولتی بود که به پیروزی آتی انقلاب مشروطه در سال های 1284 تا 1288 یاری رساند.
ثالثا تماس با غرب و شوروی باعث شد تا ضمن تحمیل برخی جنگ های هزینه آور و سنگین، و عهدنامه های حقارت باری از قبیل عهدنامه های گلستان (1192) و ترکمنچای (1207)، سلسله قراردادهای کاپیتولاسیون که به تحقیر شدید روحیه ایرانی انجامید نیز بر ایران تحمیل شود. انقلاب مشروطه در حقیقت انفجاری بود که برای جبران این حقارت رخ داد (ص 46 و 47).
رابعا به دستور ناصرالدین شاه برخی کتاب های غربی ها از جمله رابینسون کروزوئه اثر دانیل دیفو، نمایشنامه های مولیر، سه تفنگدار، اثر آلکساندر دوما، دور دنیا در هشتاد روز، اثر ژول ورن، طنز مشهور جیمز موریه درباره ایران، ماجراهای حاجی بابا، ده عنوان تاریخ ایران از جمله تاریخ ایران، اثر سرجان ملکم، و تاریخ مختصر ایران، اثر مارکام و... ترجمه شد. «شاه ترجمه بسیاری از این کتاب ها را برای تجلیل از سلطنت سفارش داد؛ امّا همین ترجمه ها، ناخواسته، با ترسیم تفاوت فاحش بین شاهان ایران و پادشاهان نامدار اروپا، و بین فقر ایران و ثروت اروپا برای خوانندگان ایرانی، کم کم سلطنت قاجار را تضعیف می کرد» (ص 53).
خامسا تماس با غرب، غیر از پدید آوردن روشنفکران جدید و طبقه متوسّط سنّتی، نارضایی اجتماعی گسترده ای را ایجاد کرد. روشنفکرانِ نگران پیشرفت سریع، نارضایتی فزاینده خود را از حرکت کند نوسازی و رشد فراوان فساد دربار اظهار می داشتند. طبقه متوسّط سنّتی، بی دفاع در برابر رقیبان بیگانه، کم کم دریافتند که قاجارها بیش تر در صدد تقویت دولت در برابر جامعه اند تا حمایت جامعه در برابر قدرت های سلطه جو. در این میان، سطح زندگی عامّه مردم به ویژه پیشه روان شهری و توده دهقانان، از سویی بر اثر رقابت غرب، از طرفی در نتیجه واگذاری هرچه بیش تر امتیازات، و از جانبی به دلیل آن که تولید ناخالص ملّی با رشد تدریجی جمعیت کاستی گرفت، پایین آمد (ص 64).
ب. نحوه موضعگیری سلسله قاجار در قبال غرب
1 ب. همکاری با غرب (اصلاحات به نفع بیگانگان)
در عهد قاجار «شکست های نظامی به اعطای امتیازهای دیپلماتیک انجامید؛ امتیازهای دیپلماتیک، کاپیتولاسیون های تجاری به بار آورد؛ کاپیتولاسیون های تجاری، راه نفوذ اقتصادی را هموار کرد، و نفوذ اقتصادی، با متزلزل کردن صنایع بومی، اختلالات اجتماعی شدیدی پدید آورد. سلسله قاجار این تهاجم را به دو شیوه کاملاً متفاوت پاسخ داد. در نیمه نخست این قرن کوشید دو برنامه بلندپروازانه برای نوسازی سریع، تدافعی و دولتی آغاز کند؛ امّا چون ناکام ماند، در نیمه دوم قرن به اصلاحات جزئی پرداخت. در این اصلاحات بیش از آن که با غرب مقابله کند، همکاری کرد؛ دولت را در برابر جامعه تقویت کرد، نه جامعه را در برابر دول خارجی، و به جای تغییرات کلّی در سطح دولت، اندک تغییراتی در دربار صورت داد» (ص 48)، به طور نمونه، «ناصرالدین شاه و وزرایش، نوآوری هایی انجام دادند؛(28) امّا این نوآوری ها به جای آن که به تغییر سریع منجر شوند، حرکتی بطی ء به سوی تغییر برانگیختند. به جای آن که کشور را در برابر دشمنان خارجی حفظ کنند، حامی دربار در برابر مدّعیان داخلی بودند، و به جای حمایت از اقتصاد، توجّه غربیان را به اقتصاد ایران جلب می کردند» (ص 50). این موضعگیری دولت قاجار، عملاً مردم را در برابر آن قرار داد و در آینده، پیش زمینه ای مناسب برای انقلاب مشروطه شد.
2 ب. اعطای امتیاز به بیگانگان و تحقیر روح ملّی مردم
امتیاز رویتر (در دو مرحله)، امتیاز برادران لینچ، امتیاز شرکت انگلیسی تلگراف هند و اروپایی، امتیاز شرکت خصوصی روسی سی دو لاروت (29) و...، برخی از امتیازات عصر قاجار است که همه آن ها به ضرر ایران و به نفع بیگانه بوده؛ به گونه ای که سرمایه گذاری خارجی، طیّ نیمه دوم قرن سیزدهم، از تقریبا صفر به 000/000/12 پوند رسید. آن چه بر ضرر این امتیازها می افزود، صرف غیربهینه هزینه آن ها بود که اغلب به دربار انحصار می یافت. هزینه دربار به قدری زیاد بود که افزون بر صرف عواید حاصل از این امتیازها، دربار مجبور بود از طریق فروش القاب و عناوین و حتّی مناصب و مشاغل از جمله سفارت، قضا، وزارت و...، بخشی از هزینه های خود را تأمین کند. فروش القاب و عناوین به قدری زیاد بود که یکی از مورّخان درباره آن نوشت:
در دربار، به ندرت روزی بدون فروش چیزی، به کسی، به قیمتی، سپری می شد (ص 50 52).
ج. حرکت های نوسازی و اصلاح طلبانه
نویسنده معتقد است که جریان نوسازی و اصلاح طلبی که با عباس میرزا آغاز شد و اصلاح طلبان پس از وی، از قبیل امیرکبیر، ملکم خان ناظم الدوله، سید جمال الدین اسدآبادی، روشنفکران و... آن را ادامه دادند، در عمق وجود خود باعث خودآگاهی مردم و رویایی آن ها با سلسله قاجار شد. از نظر وی، این اصلاحات به طور خطّی صورت می گرفت و اصلاحات بعدی در حقیقت، ادامه دهنده اصلاحات قبلی بود. وی مهم ترین این اصلاحات را این گونه می شمارد:
1 ج. اصلاحات عبّاس میرزا
تأسّی به سلطان سلیم سوم و اجرای سبک نظام ارتش ترکیه در تبریز؛
تأسیس دار الترجمه به صورت پشتوانه علمی نظام جدید ارتش؛
اعزام دانشجو به خارج از کشور جهت تحصیل علوم نظامی (اسلحه سازی، نقشه برداری و...)؛
حذف مستمری ها و ولخرجی های دربار؛
منع استفاده از لباس های خارجی؛
أخذ فتوای عالمان و روحانیان درباره ضرورت اصلاحات به سبک جدید.
وی در ادامه می نویسد که اصلاحات عبّاس میرزا، خصومت درباریان و مستمری بگیران و مالیاتچی ها را برانگیخت تا جایی که وی را متّهم به بدعت، بی دینی و... کردند و نگذاشتند اصلاحات وی به ثمر بنشیند (ص 48 و 49).
2 ج. اصلاحات امیرکبیر
راه اندازی مجدّد نظام ارتش جدید (ادامه کار نیمه تمام عبّاس میرزا)؛
راه اندازی نخستین روزنامه رسمی کشور (روزنامه وقایع اتّفاقیه)؛
راه اندازی نخستین مدرسه غیرمذهبی کشور (دارالفنون)؛
کاهش هزینه های دربار؛
افزایش عوارض واردات.
اصلاحات امیرکبیر نیز باعث شد تا دولت های خارجی به ویژه انگلستان و روسیه از سویی، آقاخان نوری و ملکه مهد علیا
از سویی دیگر، از وی کینه به دل بگیرند. سرانجام امیرکبیر در 1230 معزول، به خارج از پایتخت تبعید، و کمی بعد در همان جا کشته شد (ص 49 و 50).
3 - ج. اصلاحات ملکم خان ناظم الدوله
تأسیس انجمنی سرّی به نام فراموشخانه، با الهام از فراماسون های اروپایی؛(30)
تهیه و تدوین دفتر تنظیمات (ملهم از جنبش تنظیمات معاصر در امپراتوری عثمانی) برای دربار. دفتر تنظیمات یکی از نخستین پیشنهادهای نظام یافته برای اصلاحات است که در قرن نوزدهم به نگارش درآمده است. این طرح با این هشدار آغاز می شود که کشور به زودی به کام قدرت های بیگانه فرو خواهد رفت، مگر آن که شاه فورا دستور آغاز اصلاحات را صادر کند.(31)
ناصرالدین شاه نخست به پیشنهادها توجّه کرد و حتّی به قبول سمت استاد اعظم در فراموشخانه تمایل نشان داد؛ اما به محض این که مقامات مذهبی در تهران مفهوم قانون را «بدعت» دانستند و فراموشخانه را به داشتن ارتباط با فراماسون های «جمهوری خواه بی دین» اروپایی متّهم کردند، ناصرالدین شاه انجمن را ممنوع ساخت؛ دفتر تنظیمات را کنار گذاشت، و ملکم خان را به امپراتوری عثمانی تبعید کرد.
نگارش و انتشار خاطرات یک سیّاح(32) (یکی از نخستین هجویه های ضدّ روحانیان)؛
انتشار روزنامه قانون(33) در پاریس که در تهران توجّه فراوانی برانگیخت؛ به طوری که سرانجام ممنوع، و نگهداری آن اقدام ضدّ مصالح کشور قلمداد شد و بعد جزو عوامل عمده وقوع انقلاب مشروطه به شمار آمد.
ارائه طرح مجلس شورای ملّی با عضویت «دست کم صد نفر از مجتهدان بزرگ و فاضلان نامی» (ص 60 63).
4 ج) اصلاحات سیّد جمال الدین اسدآبادی
طرح اتّحاد دنیای اسلام در برابر دنیای غرب؛(34)
- دعوت به اصلاحات در اسلام به ویژه از راه اثبات سازگاری اصول قرآنی با کشفیات علوم جدید؛
درگیر شدن با شاه ایران و شکستن صولت وی؛
ترویج و تبلیغ علوم جدید در برابر علوم قدیم؛
معرّفی کارویژه های اجتماعی خاص و مفید مذهب اسلام در بسیج توده ها (ص 57 59).
5 ج. اصلاحات روشنفکران
ارائه تفسیر جدید از تاریخ (نه آن طور که روحانیان معتقد بودند به نمایش اراده خداوند، و نه طبق اظهار نظر لاینقطع وقایع نگاران دربار به ظهور و سقوط سلسله ها، بلکه بیش تر به سیر مداوم پیشرفت بشر اشاره داشتند)؛
مبارزه با سه زنجیر استبداد سلطنتی، تعصّب روحانیان، و امپریالیسم بیگانه؛(35)
معرّفی مشروطیت، دنیویت و ناسیونالیسم به صورت سه وسیله حیاتی برای توفیق در ایجاد ایرانی نو، نیرومند و پیشرفته.(36)
استفاده از تز سازگاری تاکتیکی(37) (ص 56 57)
د) تورّم های اقتصادی و نارضایتی مردم
شواهد نشان می دهد که به رغم زندگی مناسب و تقریبا راحت مردم در اوایل قرن سیزدهم، متوسّط سطح زندگی مردم در ادامه این قرن رو به کاهش گذاشت؛ به گونه ای که ناظران ایران در اوایل قرن چهاردهم متّفقا زندگی روستائیان را سخت فلاکت بار و به طور وحشتناکی ناامن وصف کرده اند. نارضایتی روستائیان که بخش بزرگی از مردم ایران در قرن سیزده را شامل می شد، در کنار دیگر عوامل ذکر شده، تشدید می شد؛ به گونه ای که در فضای انقلاب مشروطه، به راحتی منفجر شدند (ص 64 و 65).
این انفجار که معلول بحران اقتصادی اواخر سال 1283 بود، واپسین تکان را به دربار وارد ساخت. بد بودن محصول در سراسر کشور و رکود ناگهانی تجارت شمال ناشی از شیوع وبا، جنگ روسیه و ژاپن، و انقلاب متعاقب آن در روسیه، سبب گرانی یا افزایش سریع قیمت مواد غذایی در داخل ایران شد. طیّ سه ماه آخر سال 1283، قیمت قند و شکر تا 33درصد و قیمت گندم تا 90درصد در تهران، تبریز، رشت و مشهد افزایش یافت. در همان زمان، دولت با ملاحظه کاهش درآمد گمرک، افزایش قیمت موادّ غذایی، و رد شدن درخواست هایش برای أخذ وام خارجی جدید، عوارض بیش تری برای تاجران بومی وضع کرد و بازپرداخت اقساط وام بستانکار محلّی را به تعویق انداخت. این بحران اقتصادی فورا سه اعتراض عمومی را برانگیخت که هر یک از قبلی شدیدتر بود و به انقلاب مرداد 1285 انجامید.
اعتراض نخست به صورت تظاهرات آرامی در مراسم عزاداری ماه محرم رخ داد. حدود دویست دکاندار و صرّاف، فروتنانه از حکومت خواستند که مسیو نوز، مدیر بلژیکی گمرک را معزول سازد و قروضی را که از آن ها گرفته بود، تأدیه کند. شاکیان چون پاسخی نگرفتند، مغازه های خود را تعطیل کردند و با پخش عکس نوز در لباس ملاّیان در مجلس رقص، احساسات مذهبی را برانگیختند، و به سرکردگی شال فروش معتبری، به سوی حرم عبدالعظیم به راه افتادند. پس از دو هفته مذاکره، مظفّرالدین شاه، در شُرُف مسافرت به اروپا و بیمناک از اعلامیه های آتشین، قول داد که در بازگشت، نوز را معزول سازد؛ دیون را تأدیه کند، و کمیته تاجران را در وزارت تجارت تشکیل دهد؛ امّا این وعده ها هرگز عملی نشد. کمیته فقط جنبه مشورتی یافت؛ دیون همچنان تأدیه نشده ماند، و روس ها تهدید کردند که اگر گمرک از دست افراد «مطمئن» خارج شود، به «اقدام های لازم» دست می زنند.
اعتراض دوم در آذرماه هنگامی روی داد که حاکم تهران برای پایین آوردن قیمت قند و شکر دستور داد دو تن از تاجران عمده قند و شکر را چوب بزنند. یکی از قربانیان، تاجر 79 ساله محترمی بود که به تعمیر بازار مرکزی و بنای سه مسجد در تهران کمک کرده بود. او بیهوده اعتراض می کرد که گرانی نه معلول احتکار، بلکه ناشی از اوضاع مغشوش روسیه است. به شهادت یک ناظر عینی، خبر این بی حرمتی مثل صاعقه ای در سراسر بازار پیچید.
دکاکین و مغازه ها تعطیل شد؛ مردم در مسجد جامع گرد آمدند،؛ و دو هزار نفر از تاجران و طلاّب علوم دینی به پیشگامیِ طباطبایی و بهبهانی در حرم عبدالعظیم بست نشستند. آنان از همان جا چهار درخواست اصلی (تعویض حاکم تهران، عزل نوز، اجرای احکام شرع، و تأسیس عدالتخانه). برای حکومت فرستادند تقاضای آخر در خصوص مذاکرات آتی به عمد مبهم نگه داشته شد. حکومت، نخست ایراد گرفت که چنین تشکیلاتی همه مراتب و مدارج را «حتّی میان پسر پادشاه با یک نفر بقال» به هم می ریزد و به معترضان گفت: اگر ایران را نمی پسندند می توانند به آلمان «دمکراتیک» مهاجرت کنند؛ امّا پس از یک ماه تلاش برای درهم شکستن اعتصاب عمومی تهران، چون نتیجه ای نگرفت، تسلیم شد. معترضان پیروز، در بازگشت به شهر، مورد استقبال جماعتی قرار گرفتند که فریاد «زنده باد ملّت ایران» سر داده بودند. ناظم الاسلام کرمانی در یاداشت هایش می نویسد که عبارتِ «ملّت ایران» پیش تر هرگز در خیابان های تهران به گوش نخورده بود.
سومین اعتراض در ماه محرّم، طیّ تابستان 1285 روی داد. مسبب آن به طور عمده کوتاهیِ شاه در تأسیس عدالتخانه و عزل نوز، و از سویی اقدام نسنجیده نظمیه برای دستگیری یک واعظ به دلیل متّهم ساختنِ علنیِ حکومت بود.(38) دستگیری واعظ و دیگر مخالفانِ سرشناس سبب شد که انجمن های مخفی، اعلامیه های خشماگینی انتشار دهند و جماعت برانگیخته ای از طلاب، به سوی مقرّ مأموران انتظامی به حرکت درآیند. در زد و خوردی که صورت گرفت، نظمیه چی ها یکی از طلاّب را که اتّفاقا سید بود کشتند. صبح روز بعد، هزاران نفر از طلاّب، مغازه داران و اصناف (اغلب به نشانه آمادگی برای مرگ در جهاد، کفن پوشیده) جنازه سید را بر دست گرفتند و از مرکز بازار برای تشییع به سوی مسجد جامع به راه افتادند؛ امّا بیرون مسجد قزاق ها جلو جمعیت را سد کردند. درگیری کوتاه، امّا خونریزی بود. 22 نفر جان باختند و بیش از یکصد تن زخمی شدند. اکنون، جوی خون، دربار و مردم را از هم جدا می کرد. از آن زمان به بعد بعضی از روحانیان، قاجار را آشکارا با یزید (امیر رسوایی که امام حسینِ شهیدِ شیعیان را به قتل رسانده بود) مقایسه می کردند (ص 74 و 75).
ه) ظهور و رشد تشکّل های اصلاح طلبانه و سیاسی
ظهور و رشد تشکل های اصلاح طلبانه هرچند همه آن ها در یک جهت نبودند لحظه به لحظه فضا را برای دربار تنگ تر می کرد و بر نارضایتی بیش تر مردم از دربار دامن می زد. برخی از این تشکّل ها عبارتند از:
1 ه. شرکت اسلامیه اصفهان
در اصفهان، گروهی [!] از تاجران [!] با تشکیل «شرکت اسلامی» نخستین شرکت سهامی سرتاسری را پدید آوردند. هدف آنان «حفاظت از استقلال کشور با تقویت صنایع جدید مانند نساجی و حمایت از صنایع دستی سنّتی به خصوص منیاتورسازی» بود.
2 ه. محفل روشنفکران ترکان جوان
در تبریز، محفلی از روشنفکران جوان که به دلیل دانستن ترکی می توانستند جریان های فرهنگی قفقاز و امپراتوری عثمانی را تعقیب کنند، روزنامه فارسی زبانِ بانفوذی با عنوان گنجینه فنون انتشار دادند.
دو مرد در کانون این محفل وجود داشتند که نقش های مهمّی در انقلاب آینده ایفا کردند: میرزا محمّدعلی خان تربیت، صاحب کتابفروشی متجدّدی که معیادگاه اعضای این گروه بود، و سیّدحسن تقی زاده که از محیط روحانیان محافظه کار خود قطع رابطه کرده بود تا شوق سوزانش به شیخی گری را دنبال کند، سپس با کشف غرب، به زبان های اروپایی و علوم جدید فیزیک، طب و شیمی علمی روی آورده بود.
3 ه. انجمن معارف تهران
گروهی از روشنفکران در تهران «انجمن معارف» را برپا کردند و کتاب هایشان را روی هم گذاشتند تا نخستین کتابخانه ملّی کشور را پدید آورند. انجمن معارف با پشتیبانی دربار، در برابر روحانیان محافظه کار افراطی توانست در دوره کوتاهی از بدو تشکیل تا زمان انقلاب [مشروطه]، پنجاه وپنج مدرسه متوسّطه خصوصی در تهران تأسیس کند. شخصیت پیشگام هر دو نهاد کتابخانه و انجمن، واعظ مشهور حاج میرزانصراللّه ملک المتکلّمین بود (ص 69).
و. سازمان های سیاسی و نیمه مخفی
مظفّرالدین شاه امیدوار بود روش آزادمنشی وی، مخالفان سیاسی را راضی سازد؛ امّا لیبرالیسم همزمان با نفوذ شدید غرب، صرفا مخالفان را به تشکیل سازمان های نیمه مخفی ترغیب کرد. از این سازمان ها پنج نمونه ذیل در انقلابی که در راه بود، نقش های مهمّی را ایفا کردند:
1 و. مرکز غیبی
مرکز غیبی را دوازده تن رادیکال جوان وابسته به روزنامه گنجینه فنون در تبریز تشکیل دادند. رئیس گروه، تاجری شیخی به نام علی کربلایی بود که به علّت علاقه اش به ادبیات فرانسه و فلسفه سیاسی فرانسوی به «مسیو» شهرت داشت.
2 و. حزب اجتماعیون عامیون (سوسیال دموکرات)
حزب اجتماعیونِ عامیونِ (سوسیال دموکراتیک) ایران را در اواخر سال 1283 در شهر باکو، جمعی از مهاجران که مدّتی در حزب سوسیال دموکراتیک روسیه فعّال بودند، تشکیل دادند. حزب با تأسیس باشگاهی به نام همّت، فعّالیت هایش را در میان حدود یک صد هزار نفر کارگر مهاجر ایرانی (اغلب از آذربایجان ایران) شاغل در تأسیسات نفتی باکو متمرکز کرد. رئیس حزب، نریمان نریمانف، معلّمی آذربایجانی بود که بعد رئیس جمهور آذربایجان شوروی سوسیالیستی شد. تقریبا سایر بنیانگذاران حزب، همگی روشنفکران آذربایجان ایران بودند. برنامه آنان اصولاً اقتباس خواسته های اقتصادیِ سوسیال دموکرات های روسیه بود. مرکز غیبی که به زودی روابط نزدیکی با اجتماعیون عامیون برقرار کرد، برنامه حزب را داخل ایران اشاعه داد.
3 و. جامع آدمیت
جامع آدمیت در تهران از پوزیتیویسم رادیکالِ سن سیمون و اُمانیسم لیبرالِ آگوست کنت الهام می گرفت. بنیانگذار جامع، میرزا عباسقلی خان قزوینی که بعد شهرت آدمیت را نیز بر نامش افزود، دوست نزدیک ملکم خان و از کارمندان عالیرتبه وزارت دادگستری بود. پسرش فریدون آدمیت، مورّخ مشهور نهضت مشروطه می نویسد که «جامع» سه هدف اصلی داشت: انجام مهندسی اجتماعی برای نیل به توسعه ملّی، حصول آزادی فردی به منظور شکوفایی خردِ انسانی، و کسب مساوات قانونی برای همگان بدون توجّه به دین و نژاد به سبب تضمین منزلت کلّیه آحاد جامعه. «جامع»، اعضای خود را به طور عمده از بین رده های بالا، امّا نه درباریِ حکومتِ مرکزی انتخاب می کرد؛ چرا که درخواست مساوات قانونی برای کارمندان منزجر از مزایای موروثی، گیرا بود؛ مفهوم مهندسیِ اجتماعی، نقش حیاتی برای آنان در روند توسعه ملّی وعده می داد؛ امید به آزادی، مشوّق آنان به مصونیت فردی از تصمیم های مستبدّانه بود، و مخفی بودن مراسم که از فراماسون های اروپایی اقتباس شده بود، آنان را از مقام های محافظه کار و عوامِ متعصّب مصون می داشت.
4 و. کمیته انقلابی
کمیته انقلابی، هم در تاکتیک و هم در استراتژی رادیکال بود. به گفته ملک زاده که پدرش ملک المتکلّمین رئیس این گروه بود، کمیته از 57 «روشنفکر رادیکال» که از مراجعان کتابخانه ملّی بودند، تشکیل شده بود. این عدّه در جلسه ای مخفی در اطراف تهران (اردیبهشت 1283) طرحی برای «سرنگونی استبداد» و برقراری «حکومت عدل و قانون» تهیه کردند. این طرح خواستار بهره برداری از حسادت شخصی و نیز رقابت سیاسی بین درباریان، وزرا، و رهبران مذهبی، و حمایت از محافظه کاران معتدل در برابر محافظه کاران افراطی بود. طرح همچنین خواهان برقراری ارتباط با رهبران مذهبی «منوّرالفکر» و پرهیز از هر نوع فعّالیت غیراسلامی برای رفع سوءظنّ روحانیان بود. ملک زاده سال ها بعد اظهار داشت که این رادیکال های غیرمذهبی ناگزیر از جلب کمک رهبران مذهبی بودند؛ زیرا «طبقه پایین» هنوز تحت نفوذ «طبقه حاکمه» شاهزادگان، خوانین عشایری، سرکردگان محلّی، و اربابان زمین دار بود.
ترکیب کمیته انقلابی، هم بازتاب سنخیت عقیدتی و هم منعکس کننده تباین جامعه شناختیِ روشنفکران اوّلیه بود. این کمیته مرکّب از 57 تن بود. همه اینان با تمدّن غربی از طریق دارالفنون یا تحصیل یک زبان اروپایی یا خواندن ترجمه های جدید یا تأثیر سیدجمال و ملکم خان آشنایی داشتند. کمیته انقلابی، افزون بر ملک المتکلّمین، شامل سیّدجمال الدین اصفهانی، یحیی دولت آبادی، علیقلی خان سردار اسعد بختیاری، یحیی میرزا اسکندری و برادر کوچک ترش سلیمان میرزا بود.
5 و. انجمن مخفی (1284)
انجمن مخفی، اعضای خود را به طور عمده از طبقه متوسّط سنّتی برگزید. ناظم الاسلام کرمانی، عضو مؤسّس آن، تشکیل انجمن را در یادداشت های مشروحی که با عنوان تاریخ بیداری ایرانیان منتشر شده، بیان کرده است. انجمن طیّ نشستی در بهمن 1284 مقرّراتی برای طرز رفتار اعضا و فهرستی از خواسته ها تدوین کرد. این اصول که عهد با قرآن کریم شمرده می شد، گویای نهانکاری، ضدّیت با ستمگران، احترام به روحانیان، برگزاری نماز در هر جلسه، و پذیرفتن [حضرت] مهدی به عنوان واپسین و یگانه حافظ راستین امّت بود. برنامه با این ادّعا پایان می یافت که اگر حکومت این پیشنهادها را بپذیرد، ایران پس از یک نسل حتّی دستاوردهای ژاپن را نیز پشت سر خواهد گذاشت (ص 70 73).
نقد و ارزیابی
1 ) تکیه صرف بر اصلاحات روشنفکری
او/لاً به نظر می رسد نویسنده، هرآن چه را که از سنخ تغییرات و تحوّلات اجتماعی بوده، اصلاحات نامیده است؛ چه، برخی از آن چه نویسنده تحت عنوان اصلاحات یاد کرده است، چیزی بیش از تغییرات و تحوّلات مناسب و مقتضی زمان و مکان نیست.
ثانیا در حقیقت، نویسنده کوشیده است تا آن چه را که به تعبیر دقیق می توان تحت عنوان «سیر سرسپردگی رجال ایرانی به غرب» یاد کرد، اصلاحات نام نهد؛ به همین علّت بیش تر آن چه را که در وصف اصلاحات عصر قجری ذکر می کند، به فعّالیت عناصر روشنفکر و اغلب غرب زده مربوط می شود. وی حتّی اصلاحات رجال نیکنامی چون عباس میرزا، امیرکبیر و سّید جمال را نیز از زاویه تناسب و عدم تناسب آن ها با اصلاحات غربی محک می زند. وی هرگز نتوانسته است میان خدمات و اصلاحاتی که این رجال نیکنام انجام داده اند و مبانی و اعتقادات دینی آن ها رابطه ای برقرار کند؛ از همین رو افرادی چون سیّد جمال و امیرکبیر نزد نویسنده بیش از آن که مردانی معتقد و دینی باشند، مردانی سیاستمدار و روشنفکرمآب به شمار می روند.
2 ) هم عرض سازی جریان ها، تشکّل ها و سازمان های اصلاح طلب
آبراهامیان هنگام ذکر اصلاحات رجال سیاسی عصر قاجار، هیچ گونه تفکیک و اولویت بندی و به تعبیر دیگر، هیچ گونه سهم بندی خاصّی انجام نمی دهد. به عبارت دیگر، او سهم هرکدام از رجال در اصلاحات را فقط با جایگاه تاریخی آن ها ارزیابی می کند و بر این اساس، سهمِ بیش تر، متعلّق به متقدّمان تاریخی است. این مطلب، خود مؤیّدی است بر آن چه پیش تر ذکر شد که وی بیش از آن چه دغدغه تبیین سیر اصلاحات عصر قاجار را داشته باشد، به دنبال ذکر تحوّلات و تغییرات اجتماعی آن عصر بوده است.
بی گمان افرادی چون سیّد جمال الدین اسدآبادی و ملکم خان ناظم الدوله که نخستین آن ها خطّ «سیاست موازنه منفی» و دیگری، خطّ «سیاست موازنه مثبت» را تبلیغ می کردند، سهم بیش تری بر جهت دهی اصلاحات عصر قاجار داشته اند؛ البتّه این به معنای نادیده گرفتن تلاش های افرادی چون عبّاس میرزا، قائم مقام فراهانی، امیرکبیر و... در جبهه موازنه منفی و تلاش های افرادی چون سپه سالار، آخوندزاده، طالبوف، تقی زاده و... در جبهه موازنه مثبت نیست؛ بلکه بیش تر به شفّاف کردن جریان تأثّر و تأثیر در دو جبهه ذکر شده است.
غفلت از ضرورت تحلیل بر اساس نظام اولویت بندی نقش های تاریخی، باعث شده است تا نویسنده در تحلیل کلان خود از عصر قاجار نتواند جریان های محوری و تبعی اصلاحات را بازشناسد؛ به همین علّت، از برخی جریان های اصلاح طلب، یا نامی به میان نیاورده و یا آن ها را در حاشیه قرار داده است؛ به طور مثال، وی هرگز نتوانسته است به عمق تأثیر جریان اصلاحی تحریم که میرزای شیرازی کبیر در نهضت تنباکو و بلکه قبل از آن پایه ریزی کرد،(39) پی ببرد؛ به همین علّت، وی هنگام وصف شرکت بزرگ اسلامیه اصفهان که یکی از برکات این جریان اصلاحی بود و علمای اصفهان در تأسیس آن نقش زیادی داشتند، فقط به وصف ذیل بسنده می کند:
در اصفهان، گروهی [!] از تجّار [!] با تشکیل شرکت اسلامی نخستین شرکت سهامی سرتاسری را پدید آوردند. هدف آنان حفاظت از استقلال کشور با تقویت صنایع جدید، مانند نساجی و حمایت از صنایع دستی سنّتی به خصوص منیاتورسازی بود (ص 69).
وی به تبع این غفلت، حتّی نتوانسته است جریان بزرگ اصلاح طلبی دینی را که به وسیله بزرگانی چون مرحوم کاشف الغطاء، ملاّعلی کنی، میرزای آشتیانی، شیخ فضل الله نوری و... به سیر تکاملی خود در عصر قاجار ادامه می داده است، شناسایی و تحلیل کند.
2 3. تحقق نظام مشروطه
آبراهامیان به طور کلّی نهضت مشروطه را معلول اتّحاد روشنفکران متجدّد و طبقه متوسّط سنّتی می داند. وی در خصوص عوامل اتّحادبخش آنان می نویسد:
روشنفکران متجدّد با الهام از مشروطیت، ناسیونالیسم و دنیانگری، گذشته را رد می کردند. حال را با اعتراض می نگریستند، و نگاهی تازه به آینده داشتند. علاوه بر این، هم طبقه متوسّط سنّتی و هم روشنفکران متجدّد، به رغم تفاوت هایشان، حملات خود را متوجّه یک هدف کرده بودند: حکومت مرکزی. هر دو، سازمان ها، انجمن ها و احزاب سیاسی و نیمه مخفی خود را تشکیل می دادند. هر دو آگاه بودند که سلسه قاجار نه تنها از لحاظ مالی ورشکسته، که همچنین از نظر اخلاقی بی اعتبار، به لحاظ اداری بی کفایت، و مهم تر از همه، از لحاظ نظامی نیز ناتوان است (ص 74).
وی در ادامه سیر تحوّلات و وقایع اجتماعی که متن انقلاب را رقم می زد، پس از توضیح کوتاهی درباره نقش مهاجرت کبرا در نهضت مشروطه، به توضیح مفصّل بست نشینی در سفارت انگلیس می پردازد و به نقل از گزارش سفارت انگلیس به لندن می نویسد:
مردم پس از نومیدی از همه اقدامات خود تصمیم گرفتند که بست بنشینند. ... دو نفر در قلهک در سفارت با ما تماس گرفتند و جویا شدند که اگر مردم در سفارت انگلیس بست بنشینند، آیا کاردار سفارت برای بیرون راندن شان به قوای نظامی متوسّل خواهد شد یا نه؟ مستر گرانت داف گفت که امیدواریم آنان چنین کاری نکنند؛ امّا اشاره کرد که وی قدرت آن را ندارد که با توجّه به متدوال بودن بست نشینی در ایران به زور متوسّل شود. ... شب همان روز، پنجاه تن از تجّار و ملاّیان به سفارت آمدند و خود را برای اقامت شبانه آماده کردند. تعدادشان کم کم افزایش یافت و به زودی 14000 نفر باغ سفارت را پُر کرد. جماعت را که عمدتا اهل بازار بودند، کمیته سران اصناف، سازمان می داد. کمیته برای حفظ اموال، نظم را برقرار، و تظاهرات زنان را در بیرون کاخ شاه و سفارت ترتیب داد. همچنین نسبت به ورود تازه واردها به باغ سفارت مراقبت می کرد و پس از هفته اوّل فقط محصّلان و معلّمان دارالفنون و مدارس کشاورزی و علوم سیاسی را می پذیرفت. به گفته ناظم الاسلام کرمانی این تازه واردها با سخرانی درباره نظام های مشروطه اروپایی و بیان مطالبی که قبلاً اظهارش در ایران بسیار خطرناک بود، سفارت را به «مدرسه علوم سیاسیِ بزرگی در فضای آزاد» بدل کردند. تعدادی از محصّلان دارالفنون حتّی درباره مزایای حکومت جمهوری سخنرانی کردند. علاوه بر این، کمیته از باب احتیاط با جمع آوری پول از تجّار توانگر به کارگران فقیری که نمی توانستند اعتصاب طولانی را تاب آرند، کمک می کرد. سرانجام کمیته به توصیه یارانی که تحصیلات جدید داشتند، نه فقط عدالتخانه، بلکه مجلس ملّی مؤسّسان را از دربار خواستار شد.
دربار، ابتدا معترضان را «گروهی خائن مزدور انگلیس» خواند؛ لکن با اعتصاب عمومی در تهران و سیل تلگرام از ایالات در پشتیبانی از معترضان روبه رو شد و «مجلس اسلامی» را که کم تر دموکراتیک می نمود، پیشنهاد کرد؛ امّا دربار که دوبار با درخواستِ مذاکره ناپذیر «مجلس ملّی»، با تلگرام های واصل از باکو و تفلیس که تهدید می کردند داوطلبان مسلّح می فرستند، با شکاف فزاینده بین محافظه کاران و میانه روهای حکومت، و با این «خبر مرگبار» که حتّی قزاق ها آماده رفتن می شوند، مواجه شده بود، سرانجام عقب نشست. در 14 مرداد (سه هفته پس از آن که نخستین اعتراض کنندگان در سفارت متحصّن شدند) مظفرالدین شاه، مشیرالدوله، یکی از مقامات ارشد و لیبرال منش را صدراعظم خود قرار داد و فرمان گشایش مجلس ملّی مؤسسان را امضا کرد (76 78: با تلخیص).
3 3. پیامدها و دستاوردهای مشروطه
أ. تشکیل مجلس ملّی
در تاریخ 14 جمادی الثانی 1324، فرمان مشروطیت اعلام، و کمی بعد از آن تاریخ، مجلس شورای ملّی افتتاح شد. نقش مهمّ طبقه متوسّط سنّتی در ترکیب اجتماعی مجلس انعکاس یافته بود: 26درصد نمایندگان رؤسای اصناف، 20درصد روحانیان و 15درصد از تاجران بودند. سیمای سیاسی مجلس نیز چنان که انتظار می رفت، در سه «مسلک» وسیع، امّا مشخّص که به تدریج به وجود آمد، یعنی سلطنت طلبان (مستبدها)، میانه روها (معتدل ها)(40) و لیبرال ها (آزادی خواه ها)(41) نمایان بود.
1 أ. تدوین قانون اساسی
نمایندگان برای تدوین قانون اساسی مشروطه، نخست به تضمین نقش مجلس توجّه کردند. در سندی که بعدها به قانون اساسی مشهور شد، مجلس ملّی به عنوان «نماینده قاطبه مردم» اختیارات گسترده ای یافت. مجلس «می توانست در همه مسائل، اقدامی را که در جهت رفاه دولت و ملّت باشد، انجام دهد». تصویب نهایی کلّیه قوانین، فرمان ها، بودجه، معاهدات، قروض، انحصارات و امتیازات با مجلس بود. مجلس به مدّت دو سال دایر می شد و در این مدّت، اعضا مصون از تعرّض و دستگیری بودند، مگر با مجوّز خود مجلس. امتیاز دربار این بود که به شاه اختیار داده شد سی نفر سناتور برای مجلس سنا (که متشکّل از شصت سناتور بود) برگزیند؛ امّا این حق برای مجلس شواری ملّی محفوظ ماند که در آینده نقش دقیق سنا را تعیین کند. نمایندگان با تأیید این سند به اتّفاق آرا، آن را به شاه که در بستر مرگ بود، عرضه کردند. شاه به ترغیب مشاوران معنوی خود و وزرای میانه روتر خویش، قانون اساسی را در دی ماه، فقط پنج روز قبل از مرگش، امضا کرد (ص 80 و 81).
2 أ. قوانین مالی مجلس اوّل
پیشنهادهای آزادی خواهان در مورد بودجه که مورد حمایت اعتدالی ها و بدین سان مورد تصویب مجلس ملّی قرار گرفت، هزینه های دربار را قطع کرد؛ مستمرّی و حقوق شاهی را کاهش داد؛ بسیاری از تیول ها را حذف کرد، و «تسعیر» را که به مالکان اجازه می داد مالیات متعلّقه خود را نه نقد که به طور جنسی (امّا با نرخ تبدیلی پیش از افزایش شدید قیمت ها) بپردازند، لغو کرد.
روشنفکران با ارائه بودجه ای سخت گیرانه، حمایت بسیاری از کارکنان دربار را از دست دادند. آنان نه فقط تجمّلات معدودی درباری، بلکه معیشت هزاران کارمند دربار سلطنتی را که شامل اصطبل ها، مطبخ ها، انبارها، اسلحه خانه ها، کارگاه ها و باغ های گسترده بود، به خطر انداختند. یک روز پس از تصویب بودجه، خزانه داری حرم که برخلاف خزانه داری کشور مشهور بود که به تعهّدات خود سخت پایبند است، به کارکنان کاخ اطّلاع داد که دیگر نمی تواند حقوق و مواجب معمولشان را بپردازد.
نمایندگان، که به دلیل تصمیم به متوازن کردن بودجه نمی خواستند مالیات ها را کاهش دهند و در عین حال، به سبب تمایلشان به اقتصاد آزاد، به مهار قیمت ها راضی نبودند، آماج نارضایتی طبقه تهیدست قرار گرفتند.
3 أ. قوانین انتخاباتی مجلس اوّل
لایحه آزادی خواهان برای اصلاح قانون انتخابات که با مخالفت اعتدالی ها روبه رو شد و از این رو به صورت قانون درنیامد، خواهان کاهش میزان دارایی، تجدیدنظر در تعداد نمایندگان به نفع ولایات، و ایجاد نمایندگی برای اقلیت های مذهبی بود. برخی به حق رأی کلّیه افراد بالغ ذکور در جامعه ای که اکثریت عظیم آن بی سواد و فقیرند، و برخی به نمایندگی مخصوص برای اقلیت های مذهبی اعتراض کردند (ص 84 86).
4 أ. متمم قانون اساسی و قوانین مجلس اوّل درباره شاه و دربار
نمایندگان براساس ترجمه ای از قانون اساسی بلژیک، یک نظام حکومتیِ پارلمانی تدوین کردند. سند نهایی موسوم به متمّم قانون اساسی، دو بخش اصلی داشت: بخش نخست، مساوات هر یک از افراد جامعه در برابر قانون، امنیت جانی، مالی و ناموسی، مصونیت از بازداشت خودسرانه، آزادی انتشار روزنامه ها و تشکیل انجمن ها را تضمین می کرد. بخش دوم در عین تأیید اصولی تفکیک قوا، قدرت را به قوّه مقنّنه در برابر قوّه مجریه تفویض می کرد. اکنون، قوّه تقنینیه افزون بر اختیاراتی که پیش تر به آن تفویض شده بود می توانست رئیس الوزرا، وزرا و کابینه ها را منصوب، بازجویی، و معزول کند؛ در مورد «قصورِ» وزیران حکم بدهد، و هر سال کلّیه هزینه های قشون را تصویب کند.
شاه که می دید همه اقتدار شاهی وی زایل شده است، از تأیید «متمّم قانون اساسی» امتناع کرد و در عوض، چهار تن از رهبران اپوزیسیون (ملک المتکلمین، جمال الدین [اصفهانی]، میرزا جهانگیرخان از روزنامه صور اسرافیل، و محمّدرضا شیرازی از روزنامه مساوات را) «بابی های ملحد» و «توطئه گران جمهوری خواه» نامید. او اعلام داشت که در جایگاه مسلمان حقیقی، لفظ اسلامی مشروعه را می پذیرد؛ اما اصطلاح بیگانه مشروطه را نمی تواند بپذیرد. وی به همین سیاق به قانون اساسی آلمان علاقه نشان داد و پیشنهاد کرد که رئیس کشور، همه وزرا از جمله وزیر جنگ را منصوب کند؛ فرماندهی اسمی و رسمی نیروهای مسلّح را بر عهده گیرد، و بر ده هزار محافظ خود نظارت شخصی داشته باشد.
این پیشنهاد، اعتراض مردم را در شهرهای عمده به ویژه تهران، تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد، انزلی، کرمانشاه، کرمان و رشت برانگیخت. شاه هراسان از ترور امین السلطان، صدراعظم و راهپیمایی عمومی، عقب نشست.
شاه، شاهزاده ها را به مجلس فرستاد تا سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کنند و خودش نیز فروتنانه در مجلس ملّی حضور یافت؛ عهد کرد به قانون اساسی احترام گذارد، و مهر سلطنتی را به متمّم قانون اساسی زد. وی برای اثبات صداقتش، برای خود و اطرافیان درباری از جامع آدمیت تقاضای عضویت کرد که پذیرفته شد. در اواخر سال 1286، درباریان، شاهزاده ها، و مقامات عالیرتبه بیش از نصف 314 نفر اعضای جامع آدمیت را تشکیل می دادند (ص 83 و 84).
قوّه مجریّه، از طرف دیگر، «متعلّق» به شاه اعلام شد؛ امّا وزیران آن را اداره می کردند. شاه می بایست در برابر نمایندگان سوگند یاد کند و بودجه دربارش به تصویب مجلس برسد. ورود پسران، برادران و عموهای شاه به کابینه ممنوع بود. به خود وی فرماندهی اسمی نیروهای مسلّح تفویض شد. سلطنت او ودیعه ای، نه از سوی خداوند، بلکه از جانب مردم اعلام شده بود. وزیران او فقط در برابر مجلس مسؤول بودند و نمی توانستند با «عنوان کردن دستور شفاهی یا کتبی پادشاه، خود را از مسؤولیت مبرّا سازند». «اگر مجلس ملّی به اتّفاق آرا نسبت به کابینه یا هر یک از وزرا اعلام عدم اعتماد کند، از کابینه یا آن وزیر سلب صلاحیت می شود». برای شاه در واقع فقط یک منبع مهمّ قدرت، یعنی اختیار تعیین نصف نمایندگان سنا، باقی ماند.(42)
5 أ. مقابله محمّدعلی شاه با مجلس اوّل
محمّدعلی شاه پس از جلوس به سلطنت تصمیم گرفت نه چندان مانند پدرش مظفّرالدین شاه و بلکه بیش تر چون پدربزرگش ناصرالدین شاه حکومت کند. وی با دعوت نکردنِ نمایندگان به مراسم تاجگذاری خود، به آنان بی اعتنایی کرد. بیهوده کوشید نوز را ابقا و برای وام جدیدی با انگلستان و روسیه مذاکره کند. به وزرایش سفارش کرد مجلس ملّی را نادیده بگیرند و به والیان خود دستور داد به انجمن های ایالتی بی توجّه باشند. به جای مشیرالدوله، صدراعظم میانه رو، امین السلطان صدراعظم محافظه کار پیشین را گماشت که در این زمان، در نتیجه دیدار اخیرش از ژاپن معتقد بود نمی توان بدون حکومت مرکزی قدرتمند و در صورت لزوم مستبد، اصلاحات را انجام داد. محمّدعلی شاه همچنین کوشید با تحریک دوباره اختلاف های گروهی (به ویژه بین شیخی ها و متشرّعان در تبریز، کریم خانی ها و متشرّعان در کرمان، مسلمانان و زرتشتی ها در یزد، فارس ها و آذری ها در تهران، حیدری ها و نعمتی ها در قزوین، شوشتر، شیراز و اردبیل، مخالفان را تضعیف کند (ص 81).
6 أ. به توپ بستن مجلس و استبداد صغیر
محمّدعلی شاه در نهایت توانست کودتایی موفّق را انجام دهد. وی پس از کودتا، حکومت نظامی اعلام کرد؛ کلنل لیاخوف را فرماندار نظامی تهران کرد؛ کلّیه انجمن ها و اجتماعات عمومی، از جمله تعزیه و عزاداری را ممنوع ساخت؛ مجلس ملّی را منحل، و 39 نفر از مخالفان خود را که موفّق به فرار یا تحصّن در سفارت عثمانی نشده بودند، دستگیر کرد. با این زندانیان که شامل بعضی از شخصیت های پیشگام نهضت مشروطه بودند، به گونه های مختلف رفتار شد: ملک المتکلّمین و جهانگیرخان، نویسنده صور اسرافیل، بالای دار رفتند؛ قاضی قزوینی، قاضی آزادی خواه دیوان عالی، و سلطان العلما، نویسنده روح القدس، مسموم شدند؛ سید حاج ابراهیم آقا، وکیل آزادی خواه تبریز در حین فرار کشته شد؛ یحیی میرزا اسکندری در زیر شکنجه جان سپرد؛ جمال الدین اصفهانی به همدان تبعید شد و آن جا در وضع مشکوکی درگذشت، و بهبهانی و طباطبایی در خانه هایشان تحت بازداشت قرار گرفتند. در ضمن 19 نفر دیگر به حبس محکوم شدند.
با آغاز استبداد صغیر، سه تن از پنج مجتهد بزرگ در کربلا و نجف، بی درنگ به حمایت از قانون اساسی پرداختند و شاه را به صراحت محکوم کردند. دواطلبان مسلّح نخست در تبریز، سپس در اصفهان و رشت و سرانجام در بسیاری از شهرهای دیگر از جمله تهران، به دفاع از انقلاب برخاستند. در گذشته، مسیر حوادثِ ایالت ها را پایتخت تعیین می کرد و اکنون، ایالت ها بودند که سیر حوادث پایتخت را تعیین می کردند. قضایای مهیّج جنگ داخلی، بیش تر در تبریز رخ داد. انجمن ایالتی، جامعه اصناف و مرکز غیبی بیش ترین تلاش را برای برقراری مجدّد مشروطه کردند (ص 88).
7 أ. مشروطه دوم (گشایش مجلس دوم)
در برابر اقدامات محمدعلی شاه، در رشت، چهار روشنفکر مسلمان و سه رادیکال ارمنی به سرکردگی آجرسازی به نام یپرم خان، کمیته مخفی ستاره را در سال 1287 ش تشکیل دادند و با سوسیال دموکرات ها، سوسیال روُلوسیونرها، و داشناک های(43) ارمنی در قفقاز تماس گرفتند. یپرم خان به کمک 35 نفر گرجی و 20 نفر ارمنی اعزامی از باکو، رشت را گرفت و سپس پرچم سرخ خود را در تالار شهر انزلی نصب کرد. یپرم خان با پشتیبانی محمد ولی[خان [سپهدار سرکرده اصلی زمین دار در ایالات کناره خزر با نیروهای خود متشکل از چریک های قفقازی و دهقانان مازندارنی به سوی تهران به حرکت درآمد. این گروه به همراه گروه صمصام السلطنه و سردار اسعد بختیاری از نواحی اصفهان، موفق به فتح دوباره تهران شدند.
پانصد نماینده از میان مجلس منحله، نیروهای چریکی و بختیاری، بازار و آزادی خواهان دربار، بی درنگ در تهران گرد آمدند و خود را مجلس اعلا خواندند. مجلس مزبور با ایفای نقش هیأت موسسان، محمدعلی شاه را عزل کرد، پسر دوازده ساله اش احمد را به سلطنت برگزید و عضدالملک؛ ایلخان پیر اما آزادی خواه قاجار را به عنوان نایب السلطنه انتخاب کرد. او پست های کابینه را بین اعیانی که از نهضت مشروطه حمایت کرده بودند، تقسیم کرد: سپهدار به مقام صدراعظمی و وزارت جنگ، و سردار اسعد به وزارت داخله منصوب شد. سپس محکمه ویژه ای برای محاکمه سلطنت طلبان اصلی ترتیب داد؛ پنج مخالف برجسته مشروطیت از جمله شیخ فضل الله نوری به دار آویخته شدند. سرانجام مجلس اعلا، قانون جدید انتخابات را تصویب کرد که به طور ضمنی تقدیری بود از نیروهای اجتماعی که در طول جنگ داخلی از مجلس پشتیبانی کرده بودند. در 14 مرداد 1288، درست چهار سال پس از آن که مظفرالدین شاه با تشکیل مجلس مؤسسان موافقت کرد، کابینه فرمان گشایش دومین مجلس شورای ملی را صادر کرد.
مجلس ملی دوم در آبان 1288 در میان تحسین وسیع عامه گشایش یافت و بلافاصله رأی اعتماد شایانی به حکومت سپهدار و سردار اسعد داد، و سپس بر آن شد که شاه سابق را به اروپا بفرستد، از رزمندگان داوطلب داخلی و خارجی سپاس گزاری کند، و یپرم خان را که اکنون به گاریبالدی ایران شهرت داشت، رئیس نظمیه تهران قرار دهد. در عرض چند ماه آتی، حکومت توانست در خصوص عقب نشینی تقریبا همه نیروهای روسی که در دوره جنگ داخلی وارد ایالات شمالی شده بودند، مذاکره کند و وامی به مبلغ 000/250/1 پوند از بانک شاهی برای بازسازی ساختار اداری وصول نماید. علاوه بر این، با تأیید مشتاقانه مجلس، یازده افسر سوئدی برای ایجاد نیروی پلیس روستایی که به ژاندارمری مشهور شد، و شانزده متخصّص مالی امریکایی (به ریاست مورگان شوستر) برای سازماندهی دوباره نظام مالیاتی، استخدام کرد (ص 90 93).
ب. ظهور سازمان های سیاسی
گشایش مجلس مؤسّسان و انتخابات مجلس ملّی، زمینه ساز پیدایی سازمان های سیاسی و روزنامه های رادیکال در سراسر کشور بود. در مراکز ایالات، مردم محل، به سرکردگی بازاریان، دست به کار تشکیل انجمن های مستقل از حکّام ایالات و عموما مخالف با آن شدند. در پایتخت بیش از سی انجمن مشروطه خواه در صحنه سیاسی ظهور کرد. بعضی از این انجمن ها مانند انجمن اصناف، انجمن مستوفیان، و انجمن طلاّب، انجمن های صنفی بودند. بقیه، مانند انجمن آذربایجانی ها، ارامنه، انجمن کلیمیان، انجمن زرتشتیان، و انجمن ایرانیان جنوب، باشگاه های قومی شمرده می شدند. از بین این انجمن ها فعّال تر و بزرگ تر از همه، انجمن آذربایجانی ها بود که سه هزار عضو داشت. این انجمن را تاجران تبریزی و مهندس جوانی در رشته برق از قفقاز به نام حیدرخان عمواوغلی تشکیل دادند. حیدرخان، متولّد خانواده ای طبابت پیشه در آذربایجان ایران بود؛ در آذربایجان روسیه درس خوانده و وارد حزب سوسیال دموکرات روسیه شده و با برادر بزرگش و نریمان نریمانف، حزب سوسیال دموکرات ایران را در باکو تشکیل داده بود.
ج. ظهور روزنامه های رادیکال
تعداد روزنامه ها و نشریاتی که در داخل ایران منتشر می شد، از شش فقره در آستانه انقلاب به بیش از یکصد فقره در مدّت ده ماه پس از مجلس مؤسّسان رسید. بسیاری از نشریات، عناوین خوش بینانه، ناسیونالیستی و رادیکالی چون ترقّی، بیداری، وطن، آدمیت، اتّحاد، امید و عصر نو داشتند. برجسته ترین و مشهورترین نشریه ها را اعضای انجمن های مخفی می نوشتند. میرزا رضا تربیت و سیّد محمّد شبستری، اعضای مرکز غیبی در تبریز، روزنامه های آزاد و مجاهد را در می آوردند. ناظم الاسلام کرمانی از انجمن مخفی در تهران با ندای وطن ظهور کرد. پنج عضو کمیته انقلابی از جمله سلیمان اسکندری، روزنامه های مشهور حقوق، صور اسرافیل، مساوات و روح القدس را منتشر کردند.
د. پیدایی استبداد نو تحت لوای مشروطه
1 د. غلبه ایل بختیاری
کمی بعد از مشروطه دوم، در اوایل سال 1290، خوانین بختیاری مقام های مهمّی را در دست داشتند. صمصام السلطنه، ایلخان بزرگ، در تهران ریاست کابینه را داشت؛ سردار اسعد، برادر کوچک ترش، همچنان مورد اعتماد دموکرات ها بود؛ برادر دیگرش، ریاست محافظان کاخ را داشت؛ بزرگ خاندان، حاجی ایلخانی، وزارت جنگ را عهده دار بود، و خویشاوندان دیگر، حاکم اصفهان، عربستان [خوزستان]، یزد، کرمان، بروجرد، بهبهان و سلطان آباد بودند. گذشته از این، شش خان بزرگ خاندان ایلخانی توافق کرده بودند تأسیسات شرکت نفت ایران و انگلیس را در قبال مشارکت در 3درصد از سود شرکت حفظ کنند. تعجّبی نیست که بسیاری از قبایل دیگر، کم کم مشروطیت را پوششی برای تسلّط ایل بختیاری تلقّی کردند و در صدد یافتن چاره برآمدند. بنا به گزارش وزیر مختار انگلیس به لندن، قبیله عرب بنی کعب به سرکردگی شیخ خزعل در صدد پیشروی به محمّره، بلوچ ها به کرمان، بویراحمدی ها به بوشهر، و قشقایی ها همراه ایلات خمسه به شیراز بودند. وقتی شازده ظل السلطان که در دوران حکومت اصفهان در زمان ناصرالدین شاه، پدر صمصمام السلطنه را کشته بود، در سال 1290 املاک خود را تحت حمایت روس ها قرار داد و با روحانیان محل ضدّ بختیاری ها متّحد شد، این پیمان هرچه بیشتر تقویت شد (ص 97).
2 د. ضعف تدریجی دولت مشروطه، زمینه ساز ظهور استبداد رضاخانی
در اوایل سال 1289، مجلس ملّی به دو گروه رقیب (دموکرات ها و اعتدالیون) تقسیم شد که حامیان مسلّحشان، خیابان های تهران را به صورت میدان جنگی خونین درآوردند. در اوایل سال 1290، ایالات، دستخوش جنگ های عشیره ای بود؛ بنابراین، حکومت مرکزی بیش تر تضعیف شد. در اواخر سال 1290 نیروهای انگلیس و روسیه وارد شهرهای اصلی شمال و جنوب می شدند. در 1294 نیروهای عثمانی به مناطق غربی یورش برده بودند و عوامل آلمانی به عشایر جنوب اسلحه می رساندند. به گفته وزیر مختار انگلیس، «حکومت مرکزی در خارج از پایتخت وجود نداشت». زوال، کم کم پا می گرفت. در 1299 حکومت های خودمختار در آذربایجان و گیلان ایجاد شده بود؛ خان های عشایر، بیش تر کردستان، عربستان [خوزستان [و بلوچستان را در تصرّف داشتند؛ انگلیسی ها در صدد بودند که برخی از «قسمت های سالم تر» جنوب را «نجات» دهند؛ شاه جواهرات سلطنتی اش را جمع کرده بود تا به اصفهان بگریزد، و خاندان های توانگر با مشاهده بیرق بلشویسم، نه به مجلس، بلکه به مردی که سوار بود، امید بسته بودند. در اواخر سال 1299 این سوار نجات بخش در هیأت رضاخان ظاهر شد که سرهنگ قشون قزاق بود و به زودی شاه ایران شد. در حالی که انقلاب 1284 - 1288 مشروطیتی لیبرال را جایگزین استبداد قاجار کرده بود، کودتای 1299 راه را برای انهدام ساختارهای پارلمانی و استقرار خودکامگی پهلوی هموار می کرد (ص 93).
3 د. دخالت و نفوذ بیگانگان (سرد شدن روحیه مشروطه خواهی)
در سال 1299، ایران به آینده ای بی امید از اشغال بیگانه و رکود داخلی تن داده بود. مقام های انگلیسی و روسی با رؤسای قبایل مراوده مستقیم داشتند؛ بر راه های اصلی مراقبت می کردند، و در شهرهای شمالی و جنوبی سربازخانه داشتند. بلژیکی ها نه تنها اداره گمرک را دوباره به دست گرفتند، بلکه مقام ریاست خزانه داری شوستر را به ارث بردند. بزرگان محلّی توانستند تعداد افراد ژاندارمری را به کم تر از شش هزار تن محدود سازند. نمایندگان انگلستان و روسیه پروژه های یک دیگر را در خصوص راه آهن سرتاسری ایران وتو می کردند. سپهدار که با روس ها همکاری نزدیک داشت، بیش تر مناطق حاشیه خزر را تیول شخص خود ساخت. بختیاری ها که بیش تر با انگلیسی ها ارتباط داشتند، با وزراتخانه های مرکز چون غنایم قبیله ای رفتار می کردند. به قول کاردار انگلیس، خان های بختیاری، رسم مشارکت در اموال قبیله را در حکومت مرکزی هم متداول کرده اند.
رادیکال ها، روحیه باخته و بی رهبر بودند. تقی زاده، حیدرخان و رسول زاده در تبعید به سر می بردند. سلیمان اسکندری، مساوات و بسیاری دیگر به ایالات مرکزی گریخته بودند. یپرم خان حین نبرد با باقیمانده نیروهای شاه پیشین کشته شده بود. از گروه های رادیکالی که در انقلاب جنگیده بودند، فقط داشناک ها و داوطلبان ارمنی در نظمیه حالت سازمان یافته داشتند. بیش تر به سبب همین نفرات باقیمانده بود که نهضت مشروطیت زنده ماند؛ زیرا پس از آن که بحران اولتیماتوم فروکش کرد؛ آنان همراه با تعدادی از اصناف تهدید کردند که به اعتصاب دست خواهند زد، مگر آن که حکومت طبق قانون مشروطه به تعهّدهای خود در برگزاری انتخابات عمومی برای مجلس ملّی جدید عمل کند (ص 98 100).
نقد و ارزیابی
1 ) فقدان تحلیل فلسفه تاریخی و معرّفی عنصر محوری در تحوّلات عصر مشروطه
تاریخ، فقط ذکر وقایع اتّفاق افتاده در مقطعی خاص نیست، و بر خلاف آن چه مایکل استنفورد معتقد است،(44) وظیفه آن هم «آوردن چیزهای معیّن به ذهن و خاطر انسان» نیست؛ بلکه تاریخ، نسبتی خاص با مرکز حقیقت و هستی است که در هر زمان و مکان به شکلی خاص تجلّی می یابد و منظور از مطالعه تاریخ هم درک این نسبت است که البتّه تا حدّ فراوانی می تواند منوط به فهم وقایع تاریخی باشد. برای درک این نسبت، باید تاریخ را با فلسفه تاریخ مطالعه کرد و در این سیر، باید در پی یافتن چگونگی تجلّی اصول حاکمِ این فلسفه در وقایع تاریخی بود؛ البتّه این امر، دست کم مستلزم کلان نگری در مطالعات تاریخی است.
تاریخ نگاری به شیوه آبراهامیان که فقط به ذکر وقایع می پردازد بدون این که وقایع را در دستگاه فلسفی قابل دفاعی قرار دهد و روح(45) حاکم بر این وقایع را کشف کند، حدّاکثر می تواند خواننده را به برخی نتایج جزئی راهنمایی کند. ضمن این که در همان جزئیات نیز تا حدّ بسیاری از اتقان نتیجه می کاهد؛ به طور مثال، در مطالعه تاریخ معاصر ایران اگر به عنصر دین و مذهب و نقش آن در تحوّلات تاریخی اشاره نشود یا در جایگاه عنصری خُرد، تبعی و در حاشیه به آن نگریسته شود (مثل نگاهی که آبراهامیان داشته است) نه تنها کلّیت تاریخی ایران معاصر درک نمی شود، بلکه جهت بسیاری از ارزش گذاری ها در مقیاس های خُرد هم غیرواقعی فهم می شود.
آبراهامیان با طرح وقایع بسیاری به صورت وقایع مؤثّر در نهضت مشروطه که البتّه بحق، بسیاری از موارد ذکر شده چنین بوده اند، و تحلیل عرضی و افقی از آن ها، خواننده خود را در برابر این پرسش که عامل وحدت بخش، هماهنگ کننده و جهت دهنده این عوامل متکثّر چیست، بی پاسخ می گذارد. وی که می کوشد ائتلاف موفّق طبقه روشنفکر و طبقه متوسّط سنّتی را محور و رهبری نهضت مشروطه معرّفی کند، با ذکر وقایع بسیاری از قبیل واقعه روس ها و قبرستان، مهاجرت صغرا و کبرا، فتاوای عالمان نجف و... که دست کم در آن ها فقدان یکی از دو عنصر روشنفکر و طبقه سنّتی به روشنی دیده می شود، عملاً خواننده خود را به کمرنگ بودن نقش این ائتلاف در جهت دهی سیر کلّی نهضت مشروطه متقاعد می کند. به طور خلاصه، تحلیل آبراهامیان از معرّفی نخ اتّصال دهنده حلقات متکثّر و متنوّع اتّفاقات جاری در عصر مشروطه، ناتوان است و بدون این رشته، خواننده نمی تواند به داوری کلّی و در عین حال نزدیک به حقیقت درباره مشروطه برسد.
2 ) ضعف در تبیین سیر خودآگاهی تاریخی ملّت ایران و نقش آن در نهضت مشروطه
آبراهامیان به دلیل سیر تدوین کتاب خود که توضیح آن در ابتدای این مقاله تحت عنوان «تناسب محتوا» گذشت، در نگاهش به تاریخ معاصر ایران، سیری از جزئی به کلّی داشته است. وی که ابتدا فقط به دنبال تحلیل تاریخ حزب توده در ایران بوده، ناچار شده است تا چند دهه قبل و کمی بعد از ظهور و افول آن را نیز مطالعه کند؛ از این رو، وی هرگز مقطع تاریخی «ایران بین دو انقلاب مشروطه و 1357» را نتوانسته است در مقایسه با سایر مقاطع پیش از آن مورد مطالعه قرار دهد تا به این تحلیل و نتیجه برسد که مایز و اشتراک هر یک از این دو انقلاب با انقلاب ها، نهضت ها و شورش های پیش از آن ها چیست. به عبارت دیگر، هر کدام از این دو انقلاب چه چیزی را از تاریخ پیش از خود به ارث برده اند و چه چیزی را برای تاریخ پس از خود به جای گذاشته اند و این که آیا می توان عنصری واحد و مشترک را در هر سه مرحله تاریخی (پیش، متن و بعد از مقطع مورد بحث آبراهامیان) مورد شناسایی قرار داد.
آبراهامیان نه تنها نتوانسته است میان سلسله صفویه، نهضت مشروطه و انقلاب 1357 ربطی منطقی و تاریخی بیابد، بلکه میان نهضت های میرزا مسیح مجتهد، تنباکو و... و نهضت مشروطه ارتباط منطقی و تاریخی پیدا نکرده است. اگر نویسنده می توانست خود را از دام جزئیات و مکرّرات تاریخی رها کند، مسلّم عامل ریشه ای و اساسی را که از چند دهه قبل از نهضت مشروطه در خودآگاهی دادن به ملّت ایران مؤثّر بوده است، می توانست کشف کند.
به نظر می رسد عامل وحدت بخش و آگاهی دهنده به ملّت ایران، در تحوّلات تاریخ معاصر، یعنی دین که روحانیان شیعه طلایه دار تاریخی آن بوده، همان چیزی است که آبراهامیان تعمّد دارد مورد غفلت و در حاشیه قرار گیرد. این در حالی است که می توان نهضت مشروطه را با نگاهی دینی این گونه تحلیل کرد:
أ. جریان مذهبی در عصر مشروطیت، به طور عام دارای مواضع ضدّاجنبی بوده و یکی از اهداف محدود کردن و مبارزه با استبداد داخلی را سدّ کردن نفوذ استعمار خارجی می دانسته است. ریشه این جریان در مبارزه های چند سال قبل از زمان تنباکو بوده و جبهه و جریان مذهبی، پیکارهای خود را به طور عام با اصول ضدّاجنبی همراه می کرده است. در حالی که در نوشته ها و روزنامه ها و جراید جناح روشنفکر و متجدّدان غربگرا در یک دهه یا دو دهه پیش از مشروطیت، بیش تر آه و افسوس خوردن از عقب ماندگی ایران از کاروان تجدّد و تمدّن نمودار است و این نوشتارها یا فاقد و یا دارای آثار کمرنگ ضدّ اجنبی و ضدّ استعماری بوده، کم تر ضدّ فرهنگ غربی است.
ب. اعلامیه ها و فعّالیت های اجتماعی سیاسی عالمان در عصر مشروطه، بر تحرّک گسترده و مردمی روحانیان شیعه دلالت دارد، و با این گونه تمهیدها و تحوّلات است که عالمان شیعه به استقبال عصر مشروطیت و جنبش عدالتخانه رفته اند.
ج. نوع شعایر و اهداف و اصول در نهضت های پیش از مشروطه، به زبانی گفته شده است که دقیقا در عصر مشروطیت نیز در ابعاد دیگر خود را نشان می دهد و از این لحاظ، عصر مشروطیت به نوعی «فضاسازی» شده که عناصری را از گذشته به ارث برده است و به نظر می رسد ادّعای روشنفکران در این که فضای عصر مشروطیت بیش تر وامدار فضای فکری و جوّ اجتماعی ساخته آنان است، کلامی غیردقیق و غیرمنصفانه باشد.
به طور کلّی می توان گفت: از لحاظ نوع رابطه با مردم و فضای غالب بر زمان، اندیشه دینی نوعی تحرّک و فضای ضدّ اجنبی را به عصر مشروطه منتقل کرده بود، در حالی که فضای روشنفکری برای عصر مشروطیت، شوق تجدّد و رفع عقب ماندگی و رسیدن به قافله تمدّن را به ارمغان آورده بود.(46)
3 ) تاریخ نگاری منتقمانه و بر اساس پیش فرض (ضدّیت با عالمان و روحانیان)
مطالعه دقیق کتاب آبراهامیان به روشنی نشان می دهد که وی تا چه اندازه در خصوص روحانیان و عالمان شیعه بر اساس پیش فرض های ذهنی و تعصبات تاریخی داوری کرده است. برخی از شیوه هایی که آبراهامیان برای تحریف تاریخ و نقش روحانیان معاصر شیعه به کار می گیرد، عبارتند از:
أ. حذف نام عالمان از فهرست افراد و گروه های تأثیرگذار در وقایع
آبراهامیان برای تحلیل یک اتّفاق و رویکرد (مثل نهضت مشروطه)، گمانه ها و احتمالات متعدّدی را مطرح می کند؛ سپس در پایان به نوعی نتیجه گیری تلویحی می رسد. چنان که بر پژوهشگران منصف پوشیده نیست، در همه نهضت ها و قیام های معاصر دارای این خصوصیت که قاطبه توده و ملّت در آن ها شرکت داشته اند، عالمان و روحانیان شیعه نه تنها حضور داشته اند، بلکه طلایه دار آن ها بوده اند؛ امّا بنا بر تحلیل های آبراهامیان، در هیچ اتّفاق تاریخی مثبت در دو سده اخیر کشور ما، عالمان و روحانیان شیعه نقش محوری نداشته اند. وی حتّی انقلاب 1357 را هم از این قاعده استثنا نمی کند!(47) به طور مثال، در تحلیل واقعه قتل گریبایدوف، تمام نقش میرزا مسیح مجتهد که رهبری این حرکت دینی را بر عهده داشت، فقط در ذکر این جمله که «مجتهدی اعلام داشت مسلمانان موظّفند از برده های مسلمان محافظت کنند» (ص 65)، خلاصه کرده است.
وی همچنین در تحلیل نهضت تنباکو و اعتصاب های اوّلیه آن که در بازار شیراز اتّفاق افتاد، فقط به گزارش این مطلب که بازار شیراز (منطقه اصلی کشت توتون) تعطیل شد» (ص 67)، بسنده می کند و هیچ گونه نامی از آیت الله سید علی اکبر فال اسیری و نقش آن در رهبری این حرکت نمی آورد. این در حالی است که در شیراز، مرحوم آیت الله سید علی اکبر فال اسیری نهضت را به اوج رساند. این عالم مجاهد، پس از آماده ساختن مردم، بر منبر می رود و در پایان نطق شورانگیز خود، شمشیری از زیر عبا برمی آورد و اعلام می کند:
موقع جهاد عمومی است. ای مردم! بکوشید تا جامه زنان نپوشید. من یک شمشیر و دو قطره خون دارم. هر بیگانه ای که برای انحصار دخانیات به شیراز بیاید، شکمش را با این شمشیر پاره خواهم کرد.(48)
آبراهامیان همچنین نقش بسیار مؤثّر شهید آیت الله سید حسن مدرس در 1290 شمسی در برابر اولتیماتوم سه مادّه ای روس را که باعث شد مجلس شورای ملّی دوم در برابر این اولتیماتوم تسلیم نشود، به طور کامل نادیده می گیرد و هیچ نامی از وی به میان نمی آورد (ص 98 و 99).
وی در جایی دیگر، هنگام وصف شرکت اسلامیه اصفهان که با حمایت، همراهی و فتاوای متعاضد عالمان اعلام از شهرهای دور و نزدیک به ویژه حاج آقا نورالله اصفهانی به منظور استقلال کشور از کالاها و لباس های غربی تأسیس شده بود،(49) بدون ذکر نام هیچ یک از عالمان فقط می نویسد:
در اصفهان، گروهی از تجّار با تشکیل شرکت اسلامی نخستین شرکت سهامی سرتاسری را پدید آوردند (ص 69).
آبراهامیان در حالی که در جریان های مهم و محوری تاریخ معاصر، نامی از روحانیان و عالمان شیعه نمی برد، در مسائل بسیار جزئی و خرد، به ویژه در مواردی که بیان آن ها به نوعی باعث وهن عالمان باشد، از آن ها نام می برد؛ برای مثال، وی هنگام نقل مخالفت مردم و عالمان با قرارداد 1919 وثوق الدوله می نویسد: مجتهدان بزرگ در کربلا بر ضدّ انگلستان فتوا دادند. طبق گزارش پلیس در بایگانی اداره امور هندوستان، دو مجتهد حتّی به نفع بلشویک ها سخن گفتند»! (ص 103) و بدین گونه می خواهد افراط و تفریط کاری عالمان را نشان دهد که به مخالفت با یکی از بیگانگان و طرفداری از دیگری می انجامد.
ب. ذکر نام عالمان در کنار افراد و جریان های منفور و مطرود
نویسنده، بی آن که کینه یا دشمنی خود از عالمان را آشکارا بیان کند، به شکلی کاملاً غیرمستقیم امّا مؤثّر، می کوشد تا خواننده وی، از عالمان و روحانیان شیعه منزجر شود. یکی از راه هایی که وی برای نیل به این منظور به کار گرفته، این است که در جای جای کتاب خود، به نوعی در صدد همراه نشان دادن آنان با افراد منفور از قبیل تیول داران، شاهزادگان، درباریان، بیگانگان، افراد شرور و... است؛ برای مثال، وی از جمله طرفداران شیخ فضل الله و حامیان وی را «درباریان و ملازمان، به خصوص الواط مسلّح، هزاران قاطرچی، نوکر، عمله و پادو» ذکر می کند و بی درنگ به نقل از ملک زاده می نویسد:
این نوکران ریزه خوار دربار، چنان مرتجعان متعصّبی بودند که ذهنیت مهتری و شعور پادو به صورت فحش درآمد» (ص 86). آیا خواننده چنین متنی به این نتیجه نمی رسد کسی که طرفدارانش الواط مسلّح، درباریان، مرتجعان متعصّب، قاطرچی ها و... هستند، خودش نیز شخصی مرتجع، درباری و... است؟
وی در جایی دیگر، به نقل از سران حزب توده می نویسد:
حزب، به صراحت، روحانیون، زمینداران، تجّار، نزول خوارن و دیگر کسانی را که استثمارکننده طبقات زحمت کش ند، از خود راند (ص 105).
همان طور که ملاحظه می شود، در این متن، روحانیان در کنار استثمارکنندگان طبقات زحمت کش، نزول خوارن و... آمده است که باعث انزجار و نفرت می شود.
وی در جای دیگر، از ائتلاف «روحانیان محل» و ظلّ السلطان (شاهزاده مستبد و حاکم اصفهان) سخن می گوید.
ج. تحریف در انگیزه حضور عالمان در جریان های اجتماعی و همراهی با مردم
آبراهامیان در بسیاری از وقایع تاریخی که ملّت و عالمان کنار همدیگر حضور داشته اند، از آن جا که نتوانسته اساس این همراهی را منکر شود، کوشیده است تا در علّت این همراهی تصرّف، و قضیه را به گونه ای تحلیل کند که ارزش واقعه را تا سطح مطالبات و اغراض شخصی عالمان پایین آورد؛ برای مثال، نویسنده، علّت همراهی آیت الله سید عبدالله بهبهانی (یکی از سه مجتهد مهمّ پایتخت در عصر مشروطه) با مردم را «خصومت شخصی با وزرا» (ص 73) ذکر می کند.
وی در جایی دیگر، علّت مخالفت روحانیان با حیدرخان عمواوغلی (از بنیان گذاران حزب سوسیال دموکرات را که در مقطعی صاحب یک کارخانه برق در مشهد بوده است) این گونه بیان می کند:
روحانیون محل، به سبب خصومت با صاحب کارخانه برق، مردم متعصّب را تحریک کردند که کارخانه را به عنوان بدعت به آتش بکشند (ص 79).
حقیقت آن است که روابط عالمان و مردم فقط بر اساس اعتقادات دینی آن ها شکل می گرفته است و متعصّب نامیدن خیل مردمی که در طول تاریخ گذشته و حال اکنون ایران کنار عالمان دینی به مناسک اجتماعی دینشان می پردازند، تحکّم است. این در حالی است که همین مردم حتّی در مقیاس بسیار کم تر، وقتی کنار ایادی بیگانه و روشنفکران دست نشانده قرار می گیرند، بسیار مورد ستایش نویسنده و دیگر مستشرقان قرار می گیرند.
د. انتساب رفتارهایی سطحی و مطرود به عالمان
آبراهامیان در برخی از موارد، کوشیده است تا از میان رفتارها، فتاوا و عقاید عالمان، فقط به آن دسته اشاره کند که به ظاهر قابل مناقشه و نقد است. یا فقط به بخشی از دیدگاه و عقیده آنان اشاره می کند و به شرح و تفسیر آن ها از این دیدگاه ها اشاره نمی کند؛ به طور مثال؛ در شرح وقایع مخالفت عالمان با «دفتر تنظیمات» ملکم خان که محور اصلاحات جامعه را «قانون» معرّفی می کرد، آبراهامیان می نویسد:
مقامات مذهبی در تهران مفهوم قانون را بدعت دانستند (ص 60 و 61).
نقل این مطلب بدون هیچ توضیحی درباره علّت مخالفت عالمان با قانون، آیا انزجار ایجاد نمی کند؟ اگر نویسنده در باب علّت این مخالفت می نوشت «قانونی که ملکم از آن دفاع می کرد، قانونی بود که دارای منشأ و غایتی انسانی بود و ملاک و معیار صحّت و سقم و حقّ و باطل بودن آن هم خود انسان بود، امّا علما قانونی را قبول داشتند که موافق با شرع باشد و ملاک و معیار آن هم خارج از دایره انسان ها که دارای منافع و اقصاد شخصی هستند، باشد»، آیا باز هم از مخالفت عالمان با قانون ملکم خانی انزجار و نفرت حاصل می شد؟
4 ) تفسیر بیگانه ستیزی ایرانیان به بیگانه هراسی
آبراهامیان در سیر تاریخی ایرانیان در سده اخیر متوجّه شده است که عنصر ایرانی به بیگانه (به ویژه غرب) بدبین بوده است؛ امّا همان گون که گذشت، از آن جا که وی در مطالعه تاریخ، کلان روش نیست، کوشیده است تا علّت این امر را در برخی وقایع جزئی و خاص ببیند. غافل از این که رفتارهای تاریخی یک ملّت هرچند ممکن است به طور مشخّص از یک واقعه خاص آغاز شود، مطمئنا ریشه در گذشته دارند؛ به طور مثال، هرچند روحیه بیگانه ستیزی ایرانیان به طور مشخّص در قضیه قتل گریبایدوف روسی تجلّی عینی یافت، خشم و غیرت دینی که به آن نهضت انجامید، فقط برآمده از جنایت گریبایدوف نبود؛ بلکه معلول حقارتی بود که در قالب عهدنامه های گلستان و ترکمنچای بر عنصر ایرانی تحمیل شده بود.(50) و از سویی، معلول نوعی خودآگاهی تاریخی دینی بود که در کشاکش قرن گذشته و با حضور عالمان شیعه در لایه های پنهانی تر فرهنگ ایرانی حاصل شده بود؛ امّا آبراهامیان، هرچند به این مسأله واقف شده است که قتل گریبایدوف و نهضت میرزا مسیح مجتهد، سرآغاز نوعی رفتار سیاسی خاص در برابر بیگانگان شده، از سویی نتوانسته است ریشه های تاریخی این خودآگاهی را بیابد؛ از این رو، فقط آن را در واقعه قتل گریبایدوف خلاصه، و از سویی، این بیگانه ستیزی را به بیگانه هراسی تفسیر کرده است. وی می نویسد:
در اواخر قرن، سیّاحان غربی بیگانه هراسی و تعصّب در ایران مذهبی را از عناصر متشکّله فرهنگ عمومی در ایران می دانستند. (ص 66)
به نظر می رسد که وی، آگاهانه به این تفسیر دست زده است؛ زیرا بیگانه ستیزی متضمن نوعی خودآگاهی و فعّالیت؛ در حالی که بیگانه هراسی، متضمّن نوعی انفعال و ترس است. این در حالی است که حتّی با توجّه به آن چه خود آبراهامیان بدان اشاره کرده است می توان فهمید که ایرانیان در تجاربی که از طریق تعامل با بیگانگان حاصل کرده بودند، دریافتند که استقلال آن ها فقط در سایه عدم اتّکایشان به بیگانگان میسور است و نیز این مطلب که اغلب بیگانگان در ایران به خیانت، جاسوسی، بی احترامی به مقدسات مسلمانان و... دست می زدند؛ از این رو، عنصر ایرانی یاد گرفته بود باید به بیگانگان بفهماند که اوّلاً به تسلیم شدن و تن به ذلّت دادن در برابر آن ها راضی نیست و ثانیا مقدّسات دینی آن ها به قدری برایشان مهمّ است که حاضر است برای حفظ آن ها حماسه هایی بزرگ بیافریند. این روحیه، در نوشته خود آبراهامیان به خوبی نشان داده شده است:
اروپائیان دیگر جرأت نداشتند در اماکن مقدّس، مراسم تعزیه و دسته های عزاداری ماه محرم حضور یابند. ادوین ویکس از سیّاحان دهه 1270 مجبور بود با تغییر قیافه وارد مسجد شود. اوستاش دولوریِ فرانسوی، تماشای دسته های ماه محرم را برای مسیحیان بسیار خطرناک یافت. میسیونرهای غربی آزادی پیشین خود را از دست دادند. آنان دیگر حق نداشتند در میان مسلمانان تبلیغ کنند. مدارس، کلیساها، و نشریات آن ها سخت محدود گشت، و دیگر هیچ میسیونری صلاح نمی دید که به مباحثه با روحانیون مسلمان بپردازد. به گفته لندور، غربیان، دزد و ماجراجو پنداشته می شدند: «غربی ها را دوست نمی دارند بلکه تحمّل می کنند. کافی است در کوچه و خیابان قدم بزنی تا این واقعیت به عیان معلوم شود». تکنسین های اروپایی اکنون با بی مهری روزافزون عامّه رودررو بودند. هنگامی که بازرگانی ایرانی مهندسان بیگانه را برای احداث راه آهن انزلی رشت استخدام کرد، قاطرچی های محلّی در کلّ عملیات شروع به کارشکنی کردند. جان ویسهارد، مدیر بیمارستان پرسبیتری در تهران، اعتقاد داشت که این قاطرچی ها به تحریک وعّاظ متعصّب، نگرانِ از دست دادن وسیله معاش خود بودند. همین طور هنگامی که ناصرالدین شاه برای احداث راه آهنِ تهران به حضرت عبدالعظیم[ علیه السلام ] با شرکتی بلژیکی قرارداد بست، گاریچی های ترسیده از رقابت کمرشکن، ملاّیانِ مخالف با نفوذ خارجی، و زوّارِ برانگیخته از مرگ زائری در زیر موتور بخار، دست به دست هم دادند تا راه آهن را خراب کنند (ص 66).
ج. ایران معاصر
بخش سوم کتاب در سه فصل تحت عناوین «سیاست توسعه ناموزون»، «مخالفان» و «انقلاب اسلامی» مطرح شده است.
1. سیاست توسعه ناموزون
1 1. تثبیت قدرت (1332 1342)(51)
نویسنده معتقد است که پس از کودتای 28 مرداد، شاه از طریق گماردن رهبران کودتا در پُست های حسّاس، راه اندازی ساواک، برقراری حکومت نظامی، محاکمه های نظامی، ممنوعیت مسلک اشتراکی، خاتمه منازعه نفتی با انگلستان، افزایش عواید نفتی (از 34 میلیون دلار در 1332 به 437 میلیون دلار در 1342)، افزایش نیروهای مسلح (از 120 هزار در 1332 به 200 هزار در 1342)، تشکیل دو حزب فرمایشی مردم (به دبیری عَلَم) و ملّیون (به دبیری اقبال)، مهار اعتصاب های دانشجویی و بخش های صنعتی (از 79 مورد در 1332 به سه مورد در 1334 1336)، جلوگیری از اتّحاد خانواده های بزرگ مالک و بازاری (اشراف)، تساهل و تسامح با طبقه متوسّط سنّتی و بازاریان و برخی فعّالیت های به ظاهر مذهبی (سفر به عتبات عالیات، برخورد شدید با حزب توده در جایگاه مخالفان اسلام و...)، کنترل نسبی بحران اقتصادی دهه 30، اصلاحات ارضی و راه اندازی انقلاب سفید، به تثبیت نسبی قدرت خود موفّق شد.
2 1. توسعه اجتماعی اقتصادی (1342 1356)(52)
به گمان نویسنده، شاه در فاصله زمانی 42 56 به طور چشمگیری برنامه های اجتماعی و اقتصادی خود را توسعه داد. پشتوانه اصلی این برنامه ها عایدات نفتی بود که از 555 میلیون دلار در 1342 به 20 میلیارد دلار در 1355 رسید. وی معتقد است که هرچند از این عایدات، «مبالغ هنگفتی در دربار، تجمّلات شاهانه، مصارف بوروکراتیک فساد علنی، تأسیسات هسته ای و تسلیحات بسیار پیچیده ای که حتّی برای بسیاری از کشورهای عضو ناتو هم گران بود، به هدر می رفت» (ص 390)، بسیاری از این عایدات همچنین به برنامه های سوم، چهارم و پنجم توسعه اختصاص داده شد. فقط برنامه های سوم و چهارم توسعه بالغ بر 5/9 میلیار دلار هزینه برد که از این میان، 9/3 میلیارد دلار صرف امور زیربنایی (از قبیل سدهای دزفول، منجیل و کرج، نوسازی بنادر انزلی، شاهپور، بوشهر، خرمشهر و تأسیس بندر چاه بهار، احداث 800 کیلومتر راه آهن، بیش از 20 هزار راه شوسه و آسفالت، افزایش ایستگاه های رادیویی و تلویزیونی و...)، 2/1 میلیارد دلار به امور کشاورزی (در توزیع ناعادلانه میان سه طبقه از کشاورزان)،
(53) 9/1 میلیارد دلار صرف منابع انسانی (شامل سرمایه گذاری در بیمارستان ها، مراکز آموزش عالی و آموزش و پرورش، افزایش جمعیت و...) شد. این برنامه ها به تشکیل چند طبقه به شرح ذیل انجامید:
1. طبقه اعیان: تعدادش به بیش از هزار نفر نمی رسید و شامل خانواده های پهلوی، اشراف (امینی، علم، بیان، قراگوزلو، مقدّم و...)، اشراف بازرگان (فرمانفرمایان، تیمورتاش، اسفندیاری و...)، 200 سیاستمدار، بازرگانان قدیم و برخی بازرگانان جدید می شد. این خانواده ها نه تنها مالک بسیاری از شرکت های بازرگانی عمده، بلکه صاحب حدود 85 درصد مؤسّسه های بزرگ خصوصی فعّال در بانکداری، تولیدات صنعتی و... بودند که بیش تر آن ها مسلمان و برخی بهایی و یهودی بودند.
2. طبقه متوسّط متموّل: شامل یک میلیون خانواده از سه گروه بازاریان (نیم میلیون)، بازرگانان شهری و روحانیان.(54) این گروه که نیروی سنّتی عمده ای شمرده می شدند توانسته بودند مقدار فراوانی از قدرتشان را حفظ کنند. بازار، نصف تولیدات یدی، دوسوم معاملات خرده فروشی و سه چهارم معاملات عمده فروشی را در دست داشت و صنوف و مشاغل مستقل خود را حفظ کرد و حتّی نفوذ خود را در روستاها نیز گستراند. روحانیان نیز همچنان اداره تشکیلات بزرگی هرچند نامتمرکز شامل حدود 5600 مسجد شهری، موقوفات متعدّد، تعدادی حسینیه و شش مدرسه علوم دینی در قم، مشهد، تبریز، اصفهان، شیراز و یزد را در دست داشتند. در واقع، دوران پررونق اقتصادی دهه 1340 به تشکیلات مذهبی کمک کرد؛ زیرا این رونق به بازاریان پردرآمد اجازه داده بود تا هزینه گسترش مدارس و حوزه های علمیه را تأمین کنند. در نیمه دهه 1350 تشکیلات مذهبی آن قدر گسترده بود که بتواند شاید برای نخستین بار در تاریخ ایران به طور منظّم به آبادی های پراکنده و روستاهای دورافتاده، واعظ و مبلّغ بفرستد.
3. طبقه متوسّط حقوق بگیر: از 310 هزار در 1335 به بیش از 630 هزار نفر در 1356 رسیدند. پروژه های توسعه چنان کمبود شدید نیروی کار ماهر ایجاد کرد که دولت تعداد بسیاری تکنسین خارجی استخدام،(55) و زنان را تشویق به کار در اداره ها و حرفه های گوناگون به ویژه تدریس و پرستاری کرد.
4. طبقه کارگر: طبقه کارگر در دوره بین سال های 1342 - 1356 به پنج برابر افزایش یافت. طبقه مزدبگیر که فقط 16 درصد نیروی کار را در دهه 1320 تشکیل می داد، بالغ بر 34 درصد نیروی کار را در اواسط دهه 1350 تشکیل می داد. رضاشاه طبقه جدید کارگر را پدید آورده، و محمّدرضا شاه آن را چنان رونق داده بود که بزرگ ترین طبقه در ایران معاصر شود.
3 1. توسعه نیافتگی سیاسی
نویسنده معتقد است که شاه، همچون پدرش به جای نوسازی نظام سیاسی، قدرتش را بر چهار رکن نیروهای مسلّح و امنیتی،(56) حمایت دربار،(57) بوروکراسی عریض و طویل دولتی(58) و دولت تک حزبی (حزب رستاخیز)(59) استوار کرد. وی می نویسد:
در توضیح علل بلندمدّت انقلاب اسلامی، دو تحلیل مختلف عنوان شده است: تحلیل اوّل که هواداران رژیم بدان معتقدند، می گوید؛ علّت وقوع انقلاب آن بود که نوسازی شاه برای ملّتی سنّت گرا و عقب مانده بسیار سریع و بسیار زیاد بود . تحلیل دیگر که مخالفان رژیم عنوان می کنند، علّت بروز انقلاب را در این می داند که نوسازی شاه به قدر کافی سریع و گسترده نبود تا بر نقطه ضعف اساسی وی که پادشاهی دست نشانده سیا در عصر ناسیونالیسم، عدم تعهّد و جمهوری خواهی بود، فایق آید. ... هر دو تحلیل نادرست است یا بهتر بگوییم، هر دو نیمی درست و نیمی نادرست است که انقلاب بدان سبب روی داد که شاه در سطح اجتماعی اقتصادی نوسازی کرد و بدین گونه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد اما نتوانست در سطح دیگر یعنی سطح سیاسی دست به نوسازی زند و این که این ناتوانی ناگزیر به پیوندهای بین حکومت و ساختار اجتماعی لطمه زد، مجاری ارتباطی بین نظام سیاسی و توده مردم را مسدود ساخت، شکاف بین محافل حاکم و نیروهای جدید اجتماعی را عمیق تر کرد و خطیرتر از همه، اندک پل هایی را که در گذشته تشکیلات سیاسی را با نیروهای اجتماعی سنّتی به ویژه بازاریان و مقامات مذهبی ارتباط می داد، ویران کرد. ... کوتاه سخن، انقلاب [اسلامی] نه به دلیل توسعه بیش از حد و نه به علّت توسعه نیافتگی، بلکه به سبب توسعه ناموزون رخ داد (ص 389 و 390).
وی تنش های سیاسی ناشی از فعّالیت های حزب رستاخیز و پنج برابر شدن ناگهانی درآمد نفت را تشدید کننده این شکاف بین توده و حکومت می داند. به گمان وی، وعده ها، ادّعاها و دستاوردهای رژیم با خواسته ها، داشته ها و انتظارات مردم که به علّت پنج برابر شدن ناگهانی درآمد نفت افزایش یافته بود، همخوانی نداشت (ص 409). از سوی دیگر، افزون بر فقدان توسعه سیاسی متوازن، خود توسعه اقتصادی و اجتماعی هم که صورت می گرفت، بر اصل تبعیض قومی و طبقاتی و نابرابری منطقه ای استوار بود و این امر بیش از پیش به شکاف میان توده و حکومت دامن می زد و از اعتماد مردم به برنامه ها و وعده های دولت می کاست.
2. مخالفان
نویسنده، سه دسته از مخالفان را برای حکومت شاه شناسایی می کند: احزاب سیاسی (1332 1356)، روحانیان مخالف (1342 1357) و سازمان های چریکی (1349 1356).
1 2. احزاب سیاسی
در سال های پس از کودتای 1332، ایران «در آرامش به سر می برد و برخوردهای اجتماعی، جای خود را به مهندسی اجتماعی داده بود. شاه این آرامش را مشروعیت رژیم خود تعبیر می کرد. از سوی دیگر، مخالفان، آن را آرامش پیش از طوفان می دانستند» (ص 413). نویسنده معتقد است که فضای سیاسی پس از 1332 بر خلاف قبل از آن، به جز سال های 1339 1342، فضایی مختنق و سرکوب گر بود؛ از این رو، وی به تحلیل چگونگی زوال قدرت احزاب سیاسی مخالف، به ویژه حزب توده، جبهه ملّی و نهضت آزادی می پردازد:
أ. حزب توده
آبراهامیان پنج دلیل برای زوال قدرت سیاسی حزب توده پس از کودتای 1332 برمی شمارد (ص 414 417):
حساسیت رژیم: پس از کودتای 1332 و ممنوعیت فعّالیت اشتراکی، در حالی که اعضای بلندپایه دیگر احزاب، به ویژه جبهه ملّی چند ماه یا چند سالی زندانی می شدند و پس از مدّتی هم بخشیده می شدند،(60) اعضای عادی حزب توده از مشاغل خود برکنار و سال ها زندانی یا تیرباران می شدند. این شدّت خشونت ضدّ حزب توده همچنان تا آستانه پیروزی انقلاب ادامه داشت.
تبلیغات روانی: رژیم، با استفاده از متخصّصان خارجی، جنگ روانی سختی ضدّ حزب توده راه انداخت. بر اساس این تبلیغات، برخی از اتّهام های حزب توده عبارت بودند از: پشتیبانی از ادّعاهای 1323 1326 استالین درباره امتیاز نفت شمال، مخالفت با نهضت ملّی کردن نفت جنوب در سال های 1328 1329، پدیدآورنده جمهوری مستقل آذربایجان در 1325 و طرّاح جمهوری های مشابه آتی و تجزیه ایران به چند دولت کوچک وابسته به شوروی، عضویت تعداد بسیاری از یهودیان و مهاجران قفقازی در حزب، مخالفت با قرآن، اسلام، سلطنت و مالکیت خصوصی، یاری دادن سلطنت طلبان در کودتای ضدّ دولت مصدّق، وعده برخی از اعضای حزب در خصوص همکاری با ساواک، کشتن اعضای مردّد حزب به وسیله اعضای ثابت آن و... .
صنعتی شدن کشور: دگرگونی های ناشی از نوسازی سریع، بسیاری از کارگران و دهقانانی را که می توانستند حامیان حزب توده باشند، در جرگه نیروی کار شهری و صنعتی وارد کرد و رشد سریع نظام آموزشی باعث شد تا فرزندان آن ها نیز بسیار سریع در جرگه روشنفکران درآیند.
فقدان رهبری منسجم: رهبری حزب توده در نتیجه مرگ رهبران، سستی حاصل از کهولت و کناره گیری آنان تضعیف شد. رهبران باتجربه مثل روستا، کامبخش و نوشین در تبعید مردند و بقیه به ویژه اوانسیان، بقراطی و امیرخیزی به علّت بیماری قادر به کار نبودند و برخی دیگر مثل بزرگ علوی و کشاورز خود را از فعّالیت حزبی کنار کشیدند.
انشعاب های داخلی: حزب توده در فاصله سال های 1343 1345 سه انشعاب یافت که به شدّت حزب را تضعیف کرد:
انشعاب نخست در 1343 با جدایی محفل کوچکی از روشنفکران کُرد و احیای حزب دموکرات کردستان ایران که از سال 1325 به بعد راکد مانده بود، با شعار «دموکراسی برای ایران، خودمختاری برای کردستان»، صورت گرفت و اعضای آن خواستار جمهوری فدرال مانند یوگسلاوی برای ایران شدند و نقدهایی را بر حزب دموکرات کردستان پیشین وارد کردند. نقد اساسی این گروه بر حزب توده، کم اهمیّت دادن به مسأله ملیّت و ردّ مبارزه مسلحانه ضدّ رژیم بود.
انشعاب دوم به وسیله دو تن از اعضای ارشد کمیته مرکزی به نام های قاسمی و فروتن و به نام «سازمان مارکسیست لنینیست توفان»، در سال 1344 همزمان با آغاز مناقشه های چین و شوروی صورت گرفت. نقدهای اساسی این گروه بر حزب توده، رفورمیست شدن آن ها و تلاش برای ارائه تئوری مارکسیسم در قالب ایدئولوژی غیرانقلابی فرصت طلبانه، پذیرش کورکورانه نظریه شوروی مبنی بر همزیستی مسالمت آمیز سرمایه داری و سوسیالیزم، ردّ استالین در مورد کیش شخصیت، بدون سنجش همه شواهد و امتناع از بهره گیری آموزه های مائو در چگونگی سازمان دادن به روستائیان برای مبارزه مسلحانه توده ای بود.
انشعاب سوم در 1345 با کناره گیری اعضای بخش جوانان حزب توده صورت گرفت. آنان همان اتّهام های گروه توفان را بر حزب توده تکرار کردند و «سازمان انقلابی حزب توده در خارج» را تشکیل دادند و خود را مائوئیست می دانستند.
با همه این اوضاع و زوال تدریجی حزب توده، هرگز حزب توده تا سال های پس از پیروزی انقلاب به طور کلّی نمرد و محو نشد. حزب در دهه 1340 از طریق رخنه تدریجی در اتّحادیه های حکومتی، اشاعه ادبیات ضدّ شاه، راه اندازی اعتصاب های دانشجویی، حمایت از روحانیان مترقّی و به ویژه حضرت امام قدس سره ، طرح شعار جمهوری دموکراتیک و راه اندازی نشریات مردم، دنیا و نوید در تهران و شعله جنوب در خوزستان و نیز بهره برداری از 16 آذر و پاسداشت دو شهید از سه شهید 16 آذر که در اعتراض به ورود نیکسون معاون رییس جمهور وقت امریکا به ایران کشته شده بودند، و...، به توفیقاتی ضدّ رژیم دست یافت.
ب. جبهه ملّی (نهضت مقاومت ملّی)
برخی از رهبران جبهه ملّی که پس از کودتای 1332 مخفیانه با مصدق در ارتباط بودند، در اواخر 1333 با نام جدید نهضت مقاومت ملّی ظاهر شدند. شخصیت های برجسته این نهضت، سنجابی(61)، حسیبی، زیرک زاده، زنگنه، اصغر پارسا، شاپور بختیار، داریوش فروهر، خلیل ملکی(62)، مهدی بازرگان(63) و محمود طالقانی(64) بودند. این نهضت در عرض چهار سال بعد به کلّی از هم پاشید؛ زیرا
در 1335 رژیم تقریبا همه رهبران نهضت را به این دلیل که مخلّ سلطنت مشروطه هستند، دستگیر کرد.
شکافی متدیک و تئوریک دامنگیر رهبران نهضت شد. برخی مثل بازرگان و طالقانی خود شاه و کلّ رژیم را فاقد مشروعیت می دانستند و برخی دیگر مثل اعضای حزب ایران، به دنبال فتح کرسی های بیش تر در مجلس و در موضع اپوزیسیون قرار گرفتن بودند و برخی مثل خلیل ملکی حمایت از «جناح لیبرال طبقه بالا در برابر ملاّکین مرتجع تر» را مطرح کردند.
اعضای مذهبی نهضت، بر خلاف رادیکال های لیبرال نهضت، سخت به ضرورت ائتلاف با عالمان معتقد بودند.
در سال های 1339 1342 با سست تر شدن سلطه پلیسی، سنجابی، فروهر و خلیل ملکی به ترتیب احزاب ایران، ملّت ایران و جامعه سوسیالیست ها را بازسازی و سپس جبهه ملّی را از نو و با نام جبهه ملی دوم دایر کردند. جناح دیندار نهضت مقاومت ملّی (بازرگان و طالقانی و همفکران آن ها) نیز سازمانی به نام نهضت آزادی(65) را تأسیس و آن را به جبهه ملّی دوم ملحق کردند و روزنامه «باختر امروز» را بار دیگر انتشار دادند.
جبهه ملّی دوم در 1344 به دو گروه انشعاب یافت: گروه نخست که بیش تر اعضای حزب ایران بودند، نام جبهه ملّی دوم را برای خود حفظ کردند و فعّالیت خود را بیش تر میان کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در اروپا ادامه دادند. همچنین انتشار باختر امروز را پی گرفتند و خواستار برقراری دولتی دموکراتیک و غیرمذهبی شدند. گروه دوم که بیش تر اعضای نهضت آزادی، حزب ملّت ایران و جامعه سوسیالیست ها بودند، نام جبهه ملّی سوم را بر خود گذاشتند و ضمن انتشار دو روزنامه «ایران آزاد» و «خیرنامه»، فعّالیت خود را بیش تر میان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه و امریکای شمالی ادامه دادند و کوشیدند تا ارتباط مؤثّری با رهبران مذهبی به ویژه امام خمینی قدس سره برقرار کنند.
ج. نهضت آزادی
نهضت آزادی (یکی از گروه های وابسته به جبهه ملّی) به رهبری بازرگان و طالقانی و شرکت اعضای فعّالی چون یداللّه سحابی، عزّت اللّه سحابی، حسن نزیه، عباس شیبانی، صادق طباطبایی و... در مقایسه با گروه های دیگر همسوی خود در جبهه ملّی، بهتر توانست به فعّالیت سیاسی اش ادامه دهد و این «موفقیّت خود را بیش تر مدیون ارتباط نزدیکی بود که با آیت الله خمینی ایجاد کرد و تا حدّی مرهون توانایی بازرگان و طالقانی در جذب شماری از متخصّصان جوان و تکنوکرات های رادیکالی که در صدد تلفیق اسلام با علوم غربی بودند» (ص 424) بود. نهضت آزادی را در امریکای شمالی محمّد نخشب،(66) ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و عباس امیرانتظام، و در فرانسه صادق قطب زاده و ابوالحسن بنی صدر و دکتر شریعتی رهبری می کردند.
2 2. روحانیان
در سال های پس از قیام 1342، سه گروه سیّال، متداخل و در عین حال مشخّص درون تشکیلات مذهبی پدید آمد:
گروه اوّل که بزرگ ترین گروه بود، از عالمان غیرسیاسی به زعامت آیت الله خویی، خوانساری و مرعشی نجفی تشکیل می شد که قائل بودند باید از کار پلید سیاست پرهیز کرد و به مسائل معنوی و تربیت طلاّب پرداخت. این گروه در سال های 1354 به بعد به دلیل بی بندوباری اخلاقی رژیم، عملاً به جنبش انقلابی پیوستند.
گروه دوم، روحانیان مخالف میانه رو به زعامت آیت الله گلپایگانی، میلانی، شریعتمداری، زنجانی و... بود که هرچند با برخی عملکردهای دولت مثل حقّ رأی زنان، اصلاحات ارضی و... مخالف بودند، براندازی سلطنت را مطالبه نمی کردند؛ بلکه به امید نظارت پنج فقیه جامع الشرایط بر مصوّبات مجلس، صرفا خواستار اجرای کامل قانون اساسی مشروطه بودند و معتقد بودند نباید باب مذاکره با شاه را بست.
گروه سوم به رهبری امام خمینی قدس سره در عراق و شاگردان فعّالش در ایران، مثل آیت الله منتظری، بهشتی (هوشمندترین سیاستمدار عضو گروه)، مطهری (متفکّر عمده گروه)، هاشمی رفسنجانی (سازمان دهنده اصلی گروه)، سیّد علی خامنه ای (جوان ترین سازمان دهنده گروه) و...، گروهی رادیکال سازش ناپذیر و انقلابی بود که خواهان اصلاحات نبود؛ بلکه انقلاب می خواست. آیت الله خمینی قدس سره در ابتدا معتقد بود باید دولت های سلطنتی را به صورت شرّ لازم تحمّل کرد؛ ولی در سال های 1340 به بعد، معتقد بود سلطنت با اساس اسلام در تضاد است و باید حکومت اسلامی جایگزین آن شود.
3 2. سازمان های چریکی (1349 1356)
«جنبش چریکی در زمان رفاه طبقه متوسّط که حقوق های بالا و فرصت های شغلی برای فارغ التحصیلان دانشگاه ها شروع شد؛ بنابر این آنان نه به علّت محرومیت اقتصادی، بلکه به دلیل نارضایتی اجتماعی، رنجش اخلاقی و سرخوردگی سیاسی اسلحه به دست گرفتند» (ص 443). سرآغاز این جنبش، واقعه سیاهکل(67) (19/11/1349)(68) بود که به تشکیل سازمان های چریکی متعدّدی به شرح ذیل انجامید:
سازمان چریک های فدایی خلق (فدائیان مارکسیست)؛
سازمان مجاهدین خلق ایران (مجاهدان اسلامی)؛
انشعاب مارکسیستی از مجاهدین (مجاهدین مارکسیست)؛
گروه های کوچک اسلامی (گروه ابوذر در نهاوند، گروه شیعیان در همدان، گروه اللّه اکبر در اصفهان،... گروه الفجر در زاهدان)؛
گروه های کوچک مارکسیست (گروه توفان، سازمان انقلابی حزب توده، حزب دموکرات کردستان، گروه اتّحاد کمونیست ها و...).
از میان این گروه ها، دو گروه اوّل (فداییان و مجاهدین) بیش ترین فعّالیت و دوام را داشتند.
أ. فداییان
ریشه گروه فداییان، دو گروه کوچک مربوط به سال های نخستین دهه 1340 است. گروه نخست که بیش تر آن ها اعضای پیشین حزب توده بودند، در سال 1342 به وسیله بیژن جزنی، عباس سورکی، علی اکبر صفایی فراهانی، محمّد صفاری آشتیانی و حمید اشرف و گروه دوم که بیش تر از جبهه ملّی بودند، به وسیله دو دانشجوی مشهدی به نام های مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان با تفکّری برآمده از اصول مارکسیستی تأسیس شد. این دو گروه در 1349 در هم ادغام شدند و گروه اوّل، «تیم روستایی»، و گروه دوم، «تیم شهری» سازمان جدید شدند. گروه اوّل بر اهمیّت تشکیل سازمانی ماندگار، و گروه دوم بر خودجوشی توده ها و اقدام های قهرمانانه تأکید داشتند. تز اصلی هر دو گروه فدائیان، «نبرد چریکی» بود؛ به همین علّت آن ها بر برخی سازمان های سیاسی دیگر از جمله جبهه ملّی و نهضت آزادی که بیش تر دگرگونی مسالمت آمیز را توصیه می کردند، خرده می گرفتند و به آن ها لقب «سازمان های کاغذی خرده بورژوازی» می دادند. آن ها همچنین ضمن تجلیل از برخی شیوه ها و افکار حزب توده، نقدهای بسیاری نیز بر آن داشتند.
نه ماه پس از واقعه سیاهکل که فدائیان موجد آن بودند، ساواک فروپاشی کامل این گروه را اعلام کرد؛ امّا به رغم کشته و زندانی شدن بسیاری از رهبران این گروه، باقی ماندگان مثل حمید اشرف توانستند در شهرهای گوناگون، هسته های جدیدی را تشکیل دهند و راه اسلاف خود را با انتشار دو نشریه زیرزمینی «19 بهمن» و «نبرد خلق»، سرقت از بانک ها، ترور، انفجار بمب و... ادامه دهند. در سال 1355 که مبارزه فدائیان با رژیم به بن بست رسیده بود و هم ساواک و هم فدائیان خسته شده بودند، برای برون رفت از این بن بست، فدائیان به دو گروه تقسیم شدند: عدّه ای به رهبری اشرف بر ادامه مبارزه مسلحانه تا برانگیختن خیزش توده ای و عدّه ای با پرهیز از درگیری مسلّحانه به افزودن کار سیاسی میان کارگران و برقراری ارتباط با حزب توده تأکید ورزیدند. گروه دوم در نیمه 1355 به حزب توده پیوستند و نظریه «تبلیغ با عمل» را انحراف از مارکسیسم اعلام کردند و «گروه منشعب، سازمان چریک های فدایی خلق وابسته به حزب توده ایران» را تشکیل داد که به اختصار، فدائیان منشعب نامیده شد. هر دو گروه در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بار دیگر مشتاق درگیری مسلّحانه با رژیم شدند.
ب. مجاهدین
سابقه مجاهدین همانند فدائیان به اوایل دهه 1340 می رسد؛ امّا بر خلاف فدائیان که به طور عمده از جناح توده ای و مارکسیست جبهه ملّی تشکیل شده بود، مجاهدین به طور عمده از جناح مذهبی جبهه ملّی به ویژه نهضت آزادی نشأت می گرفت. اعضای اصلی این گروه محمّد حنیف نژاد، سعید محسن، محمود عسکری زاده، عبدالرسول مشکین فام، علی اصغر بدیع زادگان و احمد رضایی بودند.
مشکین فام و بدیع زادگان و چهار عضو جدید دیگر برای آموزش چریکی نزد سازمان آزادی بخش فلسطین به اردن فرستاده شدند و حنیف نژاد و رضایی با عنوان «گروه مباحثه» و به تأسّی از نهضت آزادی به تفسیر دوباره اسلام پرداختند و به نتایجی شبیه نتایج شریعتی رسیدند. «در واقع نظرات شریعتی و مجاهدین چنان نزدیک بود که بسیاری نتیجه گرفتند که شریعتی الهام بخش مجاهدین بوده است؛ امّا مجاهدین نظرات خود را پیش از آن که شریعتی در سال 1346 به حسینیه ارشاد بیاید، مدوّن کرده بودند. به هر حال، رابطه دقیق این دو، هرگونه که باشد، در این تردیدی نیست که در سال های بعدی، شریعتی غیرمستقیم با آثار پربار خود در خصوص جنبه های انقلابی تشیّع به مجاهدین یاری داد» (ص 452).
مجاهدین عملیات نظامی خود را در مرداد 1350 و در اعتراض به جشن های 2500 ساله شاهنشاهی آغاز کردند و در ادامه، فعّالیت هایی از قبیل بمب گذاری (از جمله در آرامگاه رضاشاه)، هواپیماربایی، یاری دادن به حسینیه ارشاد، انتشار نشریه «جنگل» و... داشتند. اکثر اعضای مجاهدین مثل فدائیان از روشنفکران نسل جوان به شمار می رفتند با این تفاوت که بر خلاف فدائیان که بیش تر از شهرهای شمالی کشور بودند، مجاهدین از شهرهای مرکزی بودند. افزون بر این، برخلاف فدائیان که بیش تر از خانواده های غیرمذهبی و در برخی موارد غیرشیعی و غیراسلامی بودند، مجاهدین اغلب به خانواده های مذهبی تعلّق داشتند؛ با وجود این، هرچند مجاهدین در نخستین اثر عمده تئوریک خود(69) و نیز در معرّفی نامه رسمی خود، ایدئولوژی اسلام را به صورت ایدئولوژی انقلابی برتر پذیرفته بودند (ص 452 453)، در ادامه، سیر مارکسیستی یافت و هرچه بیش تر به فدائیان نزدیک شدند تا حدّی که «رژیم برچسب مارکسیست های اسلامی به مجاهدین زد و گفت که اسلام پوشش و سرپوشی برای پنهان کردن مارکسیسم آن ها است» (ص 454). مجاهدین در پاسخ به رژیم نوشتند که «البتّه مارکسیسم و اسلام یکی نیستند؛ با این حال، اسلام قطعا به مارکسیسم نزدیک تر است تا به پهلویسم. اسلام و مارکسیسم هر دو یک درس واحد می دهند؛ زیرا با بیدادگری مبارزه می کنند. اسلام و مارکسیسم هر دو یک پیام دارند؛ زیرا الهام بخش شهادت، مبارزه و ایثارند» (ص 455).
مجاهدین پس از 1351 بیش از پیش به مارکسیسم گرویدند و کم کم به مطالعه انقلاب های مارکسیستی کوبا، ویتنام، چین و روسیه روی آوردند تا جایی که در اوایل 1354 از نیاز به تلفیق اسلام با مارکسیسم سخن راندند و سرانجام در همین سال به پذیرفتن مارکسیسم و اعلام مارکسیست لنینیست شدن سازمان رأی دادند و در جزوه ای با عنوان «بیانیه اعلام مواضع ایدئولوژیک» رهبری مرکزی اعلام داشت که «پس از ده سال زندگی مخفی، چهار سال مبارزه مسلّحانه و دو سال بازاندیشی شدید ایدئولوژیک، به این نتیجه رسیده اند که مارکسیسم و نه اسلام، فلسفه راستین انقلابی است» (ص 455). بر اساس این اعلامیه، علّت رسیدن به چنین نتیجه ای آن بود که آنان دریافته بودند اسلام ایدئولوژی طبقه متوسّط است؛ در صورتی که مارکسیسم، رهایی طبقه کارگر شمرده می شود (ص 455)؛ البتّه گروهی از مجاهدین همچنان به اعتقادات اسلامی خود پایبند ماندند و این امر باعث انشعاب و دودستگی آنان شد؛ بدین سبب، از 1354 به بعد، دو گروه رقیب مجاهدین هرکدام به طور مستقل برنامه های خود را ادامه دادند. در اوایل 1355 هر دو گروه در تاکتیک های خود تجدیدنظر کردند و بیش تر بر فعّالیت های دانشگاهی خود افزودند. آثار سازمان و شریعتی را انتشار دادند و با انجمن اسلامی دانشجویان در امریکای شمالی و اروپای غربی ارتباط برقرار کردند.
هرچند جنبش چریکی مانند سازمان های مخالفی که پیش از آن به میدان آمده بودند نتوانستند رژیم را براندازند، هر چهار سازمان چریکی (فدائیان، فداییان منشعب طرفدار حزب توده، مجاهدین اسلامی و مجاهدین مارکسیست) در آستانه انقلاب، دوباره شبکه های زیرزمینی دست نخورده خود را فعّال کردند و به جذب و سازمان دهی دوباره پرداختند.
3. انقلاب اسلامی
در حالی که شاه وانمود می کرد رژیم در دهه 1350 به ثبات و پایداری محکمی رسیده است، دولت با دو بحران جدّی روبه رو بود: یکی بحران اقتصادی به شکل تورّم، و دیگری بحران سیاسی و تشکیلاتی حاصل از فشارهای خارجی(70) بر شاه برای کاهش سیطره پلیسی و رعایت حقوق بشر. شاه برای حلّ بحران نخست، از آن جا که به مسائل اقتصادی هم به شیوه نظامی می نگریست، به گرانفروشان اعلان جنگ کرد. وی ابتدا سوداگران بزرگ و سپس سوداگران خرده پا را هدف قرار داد. نتیجه این جنگ، این مطلب را القا کرد که «انقلاب سفید کم کم به صورت انقلاب سرخ درمی آید» (ص 460)، و نیز باعث شد تا پیوند بازار با متّحد همیشگی اش یعنی روحانیان مستحکم تر شود. شاه برای حلّ بحران دوم، به کاهش سلطه پلیسی روی آورد. وی نمایندگان کمیسیون بین المللی صلیب سرخ، کمیسیون بین المللی حقوقدانان، سازمان عفو بین الملل و... را برای نظارت بر ایران پذیرفت. جمشید آموزگار (تکنوکرات لیبرال تحصیل کرده امریکا) را به جای هویدا به نخست وزیری گمارد و... .
کاهش سلطه پلیسی به مخالفان جرأت حضور بیش تر و پررنگ تر داد. مخالفان برای نخستین بار در تاریخ مبارزه خود، نهضت نامه پراکنی به راه انداختند و قریب به ده نامه سیاسی هشداردهنده از جانب نویسندگان، سیاسیون، مذهبیون، توده و... به مقام های عالی کشور به ویژه شخص شاه نوشتند (ص 463 465). برخی نهضت ها و گروه های مخالف جدید مثل نهضت رادیکال(71) و شیوه ها و متدهای جدید مثل جلسات شب شعرخوانی کانون نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران، آلمان و دانشگاه آریامهر راه اندازی شدند. در برابر اعتراض های روزافزون مردم، رژیم، «استراتژی دشوار سه وجهی» را به کار گرفت.
نخست با راه اندازی نیروی اقدام مخفی، موسوم به «سپاه پایداری»، به ارعاب فیزیکی (کتک، ربودن و بمب گذاشتن) مخالفان غیرمذهبی پرداخت و بر آنان سخت گرفت تا جایی که شاه در مصاحبه ای مطبوعاتی رسما اعلام کرد: «جبهه ملّی حتّی خائن تر از حزب توده است» (ص 470).
دوم آن که با روحانیان و بازاریان، سیاست اعتدال را در پیش گرفت و هرچه بیش تر به امور مذهبی اهمیّت داد. با تبلیغات فراوان به زیارت امام رضا علیه السلام رفت. ارتشبد نصیری را از ریاست ساواک برکنار و سپهبد مقدّم (افسری خوشنام از نزدیکان آیت الله شریعتمداری) را به جای وی گماشت و... .
سوم آن که از هزینه فزاینده زندگی معیشتی مردم با کند کردن پویش اقتصاد کاست. بسیاری از هزینه های کشوری به ویژه برنامه توسعه به شدّت حذف شد؛ به طور مثال، از بیست مجتمع هسته ای پیش بینی شده در برنامه توسعه، هیجده مجتمع را حذف کرد.
این استراتژی که در آن دولت مجبور به باج دادن و عقب نشینی شده بود تا حدّ فراوانی کارساز شد و موج انقلاب تا تابستان 1357 تا حدّی آرام گرفت. دو واقعه بعدی (کشته شدن مردم در تشییع جنازه(72) مرحوم کافی در مشهد و کشته شدن مردم در سینما رکس آبادان(73)) خشم جدیدی را برافروخت و دوباره رژیم به عقب نشینی و باج دادن دوباره مجبور شد. آموزگار برکنار و شریف امامی نخست وزیر شد. گارد نظامی از دانشگاه ها برچیده شد و نمایندگان اجازه یافتند تا از حزب رستاخیز کناره گیرند. تقویم شاهنشاهی، و وزارت امور زنان لغو، و به جایش وزارت امور مذهبی تأسیس شد. 57 قمارخانه بنیاد پهلوی تعطیل، و طرح مذاکره با روحانیان میانه رو پیشنهاد شد و... .
به رغم عقب نشینی های مکرّر رژیم در برابر مردم، وقایع انقلاب هر روز بیش تر و دولت به عقب نشینی بیش تر مجبور می شد. فقط در 16 و 17 شهریور 57 بود که شعله ای خاموش نشدنی از انقلاب ایجاد شد و عقب نشینی دولت هیچ تأثیری در ادامه حرکت مردم ایجاد نکرد.
برخی از علل ناکارامدی و عدم کامیابی سیاست های کاهش سلطه پلیسی و عقب نشینی های مجدّد عبارتند از:
مذاکره رژیم با احزاب مخالف غیرمذهبی به دلیل پشتوانه مردمی نداشتن آن ها سودی نبخشید و آن ها فاقد اهرم هایی برای کنترل احساسات عمومی بودند.
توقّف ناگهانی برنامه های توسعه، باعث بیکار شدن خیل کارگران صنعتی شد که به زودی به جرگه مخالفان پیوستند.
هرچه تعداد کشته گان بیش تر می شد، به همان نسبت امکان توفیق رژیم در مهار حرکت انقلابی کاهش می یافت.
امام خمینی قدس سره هرگونه سازش با رژیم را در هر وضعی خیانت به اسلام شمرد.
شکست لحظه به لحظه رژیم باعث شد تا علی امینی نخست وزیر هم همراه مردم بگوید «تا کناره گیری شاه، بحران فروکش نخواهد کرد» (ص 478)، و نیز شاه خود متوجّه عمق قضیه شود و برخلاف موارد مشابه پیشین که در برابر اعتراض های مردمی، یکی از نوکران درباری خود را منجی اصلاحگر معرّفی می کرد و تقصیر را به گردن نوکر قبل از آن می انداخت، این بار مجبور شد خود پا به میدان اصلاحگری گذاشت و تقصیرها را شخصا بپذیرد و رسما از تلویزیون ملّی اعلام کند که او «صدای انقلاب» را شنیده است و در صدد است تا «اشتباهات گذشته را جبران کند» (ص 480). شاه مجبور شد بر خلاف میلش، هویدا و نصیری را دستگیر، و حزب رستاخیز را منحل کند؛ سانسور مطبوعات راپایان دهد؛ زندانیان سیاسی را آزاد، و تبعید شدگان و از جمله حضرت امام را به ایران دعوت کند، کارگران را ببیند؛ به امور معنوی اهمیّت دهد(74) و... .
با این همه، پیام امام خمینی این ترفندها را هم ناکارآمد معرّفی کرد. امام قدس سره فرمود:
اگر شاه واقعا صدای انقلاب را شنیده است، باید فورا استعفا دهد و در دادگاه اسلامی حاضر شود. [امام همچنین اعلام کرد که [جایی برای سازش نیست و هر کس از رژیم جانبداری کند، به اسلام خیانت کرده است. مردم باید به مبارزه ادامه دهند تا سلطنت منفوره به زباله دان تاریخ افکنده شود (ص 480 481).
دیدار(75) و ائتلاف سنجابی و بازرگان با امام خمینی(76) و نیز ماه محرم آینده که باعث شد برای نخستین بار تعداد بسیاری روستایی هم به جمع تظاهرکنندگان بپیوندند، به ناکارامدی برنامه های شاه استمرار بخشید. این امر به همراه علل ذیل باعث شد تا شاه روز به روز تضعیف شود:
مخالفان، با تظاهرات، اعتصاب ها و به دست گرفتن برخی اداره ها و کارخانه ها، کشور را فلج کردند؛(77)
ارتش دیگر مایل به کشتار هموطنان خود نبود. سربازها از پادگان ها فرار کردند و افسران، دیگر به اجرای فرمان هایشان به وسیله نیروهای تحت امرشان اعتماد نداشتند؛
بنا به گزارش های گوناگونی که به واشنگتن داده می شد، واشنگتن دیگر حاضر به دفاع از شاه نبود.
شاه به مذاکره با رهبران جبهه ملّی متوسّل شد و به سنجابی پیشنهاد ریاست دولت داد که وی از قبول آن ابا کرد؛ ولی بختیار (یکی دیگر از رهبران جبهه ملّی) آن را پذیرفت. بختیار برای ایجاد آرامش، ضمن قطع فروش نفت به اسرائیل و انحلال ساواک و «گاندی ایران» خواندن امام خمینی قدس سره ، مردم را تهدید کرد که در صورت مخالفت با دولت، او به شیوه شیلی، نوعی دیکتاتوری نظامی برقرار خواهد کرد. آیت الله شریعتمداری از بختیار حمایت کرد به خلاف امام خمینی قدس سره که اطاعت از وی را اطاعت از شیطان تلقّی کرد. تضعیف روزافزون روحیه ارتش در نتیجه 16 ماه برخوردهای خیابانی، 6 ماه تظاهرات و 5 ماه اعتصاب های فلج کننده، و سرانجام، خروج شاه در 26 دی از کشور، پیروزی مخالفان را قطعی کرد. کم کم در برخی شهرهای بزرگ، نیرویی شبه نظامی که بعد «پاسداران انقلاب» نامیده شدند، کنترل شهرها را در دست گرفتند.
در 12 بهمن 1357 امام خمینی به ایران آمد و شخصا رهبری انقلاب را در دست گرفت. آن چه باعث توفیق امام خمینی شد، عبارتند از شخصیت بی همتای وی (سازش ناپذیر، زاهد، شجاع، باثبات، فسادناپذیر و...)؛ هوشمندی و موقعیت شناسی وی؛ استفاده از ادبیات انقلابی شریعتی که نزد بسیاری از جوانان و روشنفکران محبوب بود.
نقد و ارزیابی
1 ) تعمیم کلیشه های غربی برای تحلیل انقلاب اسلامی
پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام قدس سره و با اصولی برآمده از تفکّر ناب اسلامی (آن هم به شکلی که نه در شیوه و متد و نه در مبدأ و مقصد خود هیچ اشتراکی با سایر نظام های موجود نداشت و نیز محتوایی کاملاً خارج از سلطه و سیطره دو قطب حاکم بر دنیای سیاسی آن روز داشت) به تعبیر حسنین هیکل، نویسنده مصری مشهور و معاصر، دنیای شرق و غرب را متحیّر کرد.(78) آنان در ابتدا تصوّر می کردند که خواب می بینند و پس از مدتی که این رؤیای خود را صادقه یافتند به خیال این که موجی گذرا و موقّتی است نشستند. گسترش روزافزون انقلاب و تحکیم هرچه بیش تر پایه های آن، دشمن را گرفتار کابوس بس خطرناکی کرد. آنان برای این که خود را راحت کنند، در صدد برآمدند تا با طرح عوامل فرعی و غیرواقعی، بر عامل اصلی پیروزی انقلاب (مذهب و مکتب) سرپوش بگذارند؛ به همین علّت، سخت کوشیدند تا بتوانند انقلاب اسلامی را در قالب یکی از تئوری های انقلاب در غرب بگنجانند. در کتاب مورد بحث نیز «نویسنده با توجّه به اندیشه های غیردینی مسلّط، به تبیین های اجتماعی در غرب بعد از رنسانس و مطرح شدن نظریه های فلسفی درباره تحوّل طولی تاریخ (که طبق آن برداشت، در دوره معاصر، عمر زندگی به پایان می رسد و هیچ گاه با توجّه به تکاملی بودن تاریخ عود نخواهد کرد)، با لطایف الحیل تلاش فراوان نموده است تا ماهیت انقلاب ایران را هر چیز، غیر از مذهب معرّفی کند. او همانند سایر اندیشه پردازان غربی معتقد است که انقلاب ایران، همانند سایر انقلاب ها با مضمونی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی اتّفاق افتاد؛ امّا شکل مذهبی به خود گرفت. این تناقض تنها به امری موقّتی به نام امام خمینی برمی گشت که توانست مسیر انقلاب را منحرف کند. انقلاب کنندگان در واقع بازاری های ناراضی از سیاست های اقتصادی رژیم، روشنفکران ناراضی از سیاست های سیاسی رژیم و طبقات کارگری بودند؛ امّا فایده موقّتی را نیروهای دینی بردند. برداشت نویسنده، با گرایش مارکسیستی او هم کاملاً متناسب است. اندیشه های مارکسیستی هم در کلان نظریه های تاریخی خود، جایی را بر عوامل غیرمادّی و غیراقتصادی در تحوّلات اجتماعی باقی نمی گذارد. به نظر می رسد نویسنده به گونه ای تحت سیطره پیش فرض های خود قرار گرفته است که نتوانسته به صدها پدیده سیاسی اجتماعی ایران که هیچ گاه نمی توان تفسیری درباره آن ها ارائه کرد، مگر این که آن ها را در گفتمان بومی دینی نگریست، مستقلاً بنگرد. قدر متیقّن در تاریخ مبارزات سیاسی مردم ایران این است که سه جریان فکری، درون سه گفتمان جدا از هم، این مبارزات را به عنوان نیروهای اجتماعی فعّال رهبری کرده اند. بدون تردید، مبارزات سیاسی اجتماعی در قالب ایدئولوژی های لیبرالیستی و مارکسیستی امری وارداتی بوده است و ریشه در تاریخ این مرز و بوم نداشته و بدون تردید، جریان مبارزاتی ای که با ایدئولوژی اسلامی فعّال بوده، از ریشه عمیق بومی برخوردار بوده است».(79)
2 ) فقدان تحلیل گفتمان مذهبی در تحلیل انقلاب اسلامی
نویسنده، در تحلیل بسیاری از رخدادها و نتایج آن ها به نظریه های های مادّی و غیرمعنوی متمسّک می شود و به نقش دین و مذهب در تحریک احساسات، آگاهی بخشیدن و ایجاد حرکت اشاره نمی کند یا این که برای آن، اصالت و اولویت قائل نمی شود. برای تأیید این مدّعا به طور نمونه می توان به موارد ذیل اشاره کرد:
أ. نادیده گرفتن جایگاه واقعی نیروهای مذهبی
نویسنده، مخالفان رژیم پهلوی را در سه دسته احزاب سیاسی (حزب توده، جبهه ملّی، نهضت آزادی)، روحانیان، گروه های چریکی (مجاهدین، فدائیان و...) تقسیم می کند؛ امّا در این میان، از گروه های مذهبی غیرروحانی که بیش تر در قالب هیأت های مذهبی (مشخّصا مثل هیأت های مؤتلفه) ظاهر می شدند و در بسیاری از جریان های سیاسی نقش کلیدی ایفا می کردند، هیچ سخنی به میان نیاورده است. از مخالفان روحانی نیز فقط به شاخص های فکری آن ها مثل حضرت امام قدس سره ، شریعتمداری، طالقانی و... اشاره کرده است و از خیل فراوانی از روحانیان ممنوع المنبر (آیت الله غفاری، فلسفی، واعظ طبسی، و...) و موج خروشان دینی که پای منابر آن ها پدید می آمده، هیچ سخنی به میان نیاورده است. این در حالی است که نویسنده خود می نویسد:
در واپسین روزهای پیش از انقلاب، دولت همه احزاب سیاسی را از میان برده و ارگان های اصلی آنان را خاموش ساخته بود؛ امّا هنوز نتوانسته بود بر مساجد و منبرهای مساجد فایق آید (ص 492).
در عین حال، این گونه اعتراف می کند:
بنابراین، جای تعجّب نبود که بازار، هسته مرکزی انقلاب شد»! (ص 492)
و این به روشنی نشان می دهد که نویسنده در نادیده گرفتن نیروهای مذهبی تعمّد دارد.
نویسنده، خود، ناخواسته اعتراف کرده است که در کوران های مهمّ بحران ها، رژیم بنا به ماهیت دینی انقلاب و نفوذ قابل توجّه رهبران مذهبی، مجبور بوده است تا به امور مذهبی توجه نشان دهد (ص45، 470، 475، 480، و...)، کوشیده تا هرگاه دولت مجبور بوده است در برابر مطالبات مخالفان کوتاه بیاید و از طریق آزاد کردن زندانیان سیاسی یا مذاکره، به مردم باج دهد، شخص آزاد شده یا طرف مذاکره را یک یا چند تن از رهبران مخالف غیرمذهبی یا نهادی بیرون از نهاد روحانیت و حوزه های علمیه قرار دهد. (ر.ک: ص 470، 477، 482، 492 و...) و یا هرگاه دولت مجبور بوده با مخالفان برخورد کند، رهبران دستگیر و زندانی شده را از غیرمذهبی ها معرّفی کند. (ر.ک: ص 469، 476، 478، 479 و...). به عبارت دیگر، نویسنده با مطرح کردن مکرّر فعّالان و مخالفان غیرمذهبی و مسکوت گذاشتن فعّالیت های نیروهای مذهبی و رهبران دینی، رهبری و نقاط ثقل انقلاب را از حوزه مذهب به حوزه های خارج از آن هدایت کرده است.
نویسنده در جاهای گوناگون به زندانیان سیاسی غیرمذهبی غیرروحانی و نقش آن ها در تهییج افکار عمومی اشاره کرده است و بدین ترتیب، وانمود می کند که «نه روحانیت، بلکه روشنفکران بودند که توده مردم را در برابر قدرت حاکم سازمان دادند» (ص 490). در مقابل، از زندانیان سیاسی مذهبی و روحانی که اتّفاقا تعداد آن ها بسیار زیاد بوده، هیچ سخنی به میان نیاورده است. وی حتّی در شمار دستگیری های مهم و زیاد پس از 19 دی 1356 و دستگیری های 16 شهریور 1357 هیچ اسمی از روحانیان و مذهبی ها نمی آورد! (ص 467 و ص 476).
وی می کوشد تا در ذهن خواننده بی اطّلاع این سؤال را ایجاد کند که «چگونه ممکن است حوزه های علمیه و روحانیون که هیچ نقشی در انقلاب نداشتند، میراث خواران اصلی آن شدند» و یا این که «چرا انقلاب 1356 1358 که مضمون آن عمدتا اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود، شکلی عقیدتی که بی شک مذهبی بود، به خود گرفت»؟ (ص 490) و پس از یک مقدّمه چینی طولانی، به این نتیجه می رسد که اساس و ماهیت انقلاب اسلامی، یک رخداد بی همتا (ص 489)، پارادکس (ص 489) و یک استثنا بر قاعده است و در آینده، «به محض این که نیروهای غیرمذهبی خود را بازیابند و در میان طبقات ناراضی به ویژه در بین روشنفکران، پرولتاریای شهری و طبقات پایین روستایی نفوذ کنند، روحانیت، به تدریج، انحصار تشکیلاتی خود را از دست خواهد داد» (ص 496 و 497).
ب. نادیده گرفتن اعلامیه ها و پیام های رهبران مذهبی به ویژه حضرت امام قدس سره
نویسنده، یکی از علل سرعت بخش انقلاب اسلامی در سال 1356 را نهضت نامه پراکنی های سیاسی می داند. وی به بیش از ده مورد از نامه های سیاسی که با امضای گروه های متفاوت سیاسی و سرشناس به مسؤولان رده بالای رژیم از جمله خود شاه نوشته شد و نتایج سیاسی سنگینی را بر رژیم تحمیل کرد، اشاره می کند (ص 463 465)؛ امّا از خیل اعلامیه ها و پیام های رهبران مذهبی (به ویژه اعلامیه های حضرت امام قدس سره که در دست بسیاری از آحاد جامعه می گشت و تأثیر بسیار زیاد آن ها در تهییج و آگاهی بخشیدن به مردم ضدّ رژیم) هیچ سخنی به میان نیاورده است.
ج. جرقه آغازین انقلاب، شب شعر کانون نویسندگان
نویسنده از آن جا که نتوانسته یا نخواسته است به نقش و تأثیر مسائل معنوی در بسیج توده ها و حرکت آفرینی اجتماعی آن توجّه داشته باشد، سرآغاز جنبش های مداومی را که به پیروزی انقلاب انجامید، حمله نیروهای رژیم در 25 آبان 1356 به سلسله جلسات شب شعر کانون نویسندگان در انجمن فرهنگی ایران و آلمان و دانشگاه آریامهر معرّفی می کند (ص 466)؛ امّا همان گونه که بسیاری از محقّقان بدان اشاره کرده اند حقیقت این است که اگر بخواهیم بهانه جرقه نخستین تظاهرات خیابانی مداوم و همه گیر را معرّفی کنیم، انصاف حکم می کند که مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات ضدّ روحانیان و شخص حضرت امام قدس سره در تاریخ 17 دی 1356 را ذکر کنیم. این مقاله، روحانیان مخالف رژیم را با عنوان ارتجاع سیاه یاد کرد و آنان را به همکاری پنهان با کمونیسم بین الملل برای محو دستاوردهای انقلاب سفید متّهم ساخت و نیز مطالب توهین آمیز دیگری درباره شخص حضرت امام در آن نوشته شده بود. نتیجه این مقاله، خشم مردم قم و تظاهراتی با شعارهای بسیار انقلابی از قبیل «ما حکومت یزید را نمی خواهیم»؛ «ما خواستار بازگشت آیت الله خمینی هستیم» و... در تاریخ 19 دی شد که در آن 70 نفر کشته و 500 نفر زخمی شدند. چهلم کشتار قم در 12 شهر از جمله تهران، قم، اصفهان، رشت، مشهد، اهواز و... و از همه مهم تر در تبریز همراه با تظاهرات و کشتار گسترده مردم برگزار شد. چهلم کشته های تبریز در 55 شهر که خونین ترین آن ها در یزد بود، برگزار شد و... همین طور مراسم چهلم ها ادامه داشت تا به پیروزی انقلاب انجامید.
نویسنده از این که سرآغاز جنبش های انقلابی را به مسأله ای معنوی نسبت دهد، ابا کرده است و برای این نقطه آغاز، از میان دو واقعه مقاله روزنامه اطّلاعات و مراسم شب شعر، دومی را بر می گزیند. وی از آن جا که انقلاب اسلامی را انقلابی طبقاتی می داند و برای هر طبقه ای جایگاه اعتراض سیاسی خاصّی قائل است، نتیجه می گیرد که «این دو حادثه [=مقاله روزنامه اطّلاعات و مراسم شب شعر [نه تنها حاکی از پیچیدگی های کلّ انقلاب است، بلکه تجلّی آن دو نیروی ناهمسو است که در جنبش انقلابی حضور داشت؛ طبقه متوسّط حقوق بگیر و جایگاه اعتراض سیاسی آن، یعنی دانشگاه ها و طبقه متوسّط متمول و مراکز سازمان های اجتماعی سیاسی آن، یعنی حوزه های علمیه و بازارهای سنّتی» (ص 467)؛ در حالی که اگر نویسنده، از تعصّب تئوریک طبقاتی خود بیرون می آمد و تحلیلی مذهبی معنوی از انقلاب ارائه می داد، هرگز مجبور نبود از هماهنگی نیروهای دانشگاهی با توده مردم، با عنوان «هماهنگی نیروهای ناهمسو» یاد کند.
3 ) هم عرض سازی و بدیل سازی برای تنزّل جایگاه امام خمینی
بر محقّقان منصف پوشیده نیست که رهبری انقلاب اسلامی و ساماندهی نیروهای انقلابی، به طور مستقیم زیر نظر حضرت امام و شاگردان وی بوده است. حضرت امام اصول تفکّر انقلابی خود را به بسیاری از شاگردان روحانی خود آموخته بود و با گسیل داشتن آن ها به نقاط مختلف کشور و نیز ایراد سخنرانی، نوشتن اعلامیه و صادر کردن فتواهای دینی -انقلابی به توزیع اندیشه های آرمانی و انقلابی خود می پرداختند. دیگر گروه های مخالف رژیم، از سال 1342 به بعد، پیشوایی حضرت امام قدس سره را پذیرفتند و کوشیدند تا حدّ امکان برنامه های خود ضدّ رژیم را با برنامه های معظمٌ له هماهنگ کنند.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، گروهی تلاش کردند تا از طریق بدل سازی و هم عرض سازی، نقش کم تر و ضعیف تری را برای امام در پیروزی انقلاب اسلامی قائل شوند. نویسنده در جهت همین هدف، دو تن از شخصیت ها را که یکی حوزوی (آیت الله شریعتمداری) و دیگری دانشگاهی (شریعتی) است، در برابر حضرت امام مطرح کرده است:
أ. هم عرض سازی شریعتمداری با حضرت امام قدس سره
آبرهامیان، در بسیاری از موارد، هنگام طرح دیدگاه عالی ترین مقام علمی، دینی و سیاسی مخالف شاه، یا فقط به ذکر دیدگاه آیت الله شریعتمداری پرداخته است (ر.ک: ص 467، 469، 470، 475، 478 و...)، و یا دیدگاه حضرت امام را پس از دیدگاه وی و در رتبه ثانوی مطرح کرده است و گاه آن را در حاشیه و به صورت فرعی و کم اهمیّت نقل می کند (ر.ک: ص 438، 471، 480 و...). این شیوه نویسنده چنین توجیه شود که چون حضرت امام در این ایام در خارج از ایران و به صورت تبعید به سر می برد، طبیعی بوده است که عکس العمل وی پس از عکس العمل آیت الله شریعتمداری صورت گرفته باشد و نویسنده از آن جا که به تحوّلات داخل ایران به ترتیب وقوع تاریخی آن می پرداخته، اغلب دیدگاه حضرت امام را پس از دیدگاه آقای شریعتمداری آورده است. در پاسخ به این توجیه باید گفت؛
اوّلاً واقعیت تاریخی، این ادّعا را که «موضعگیری های حضرت امام غالبا پس از موضعگیری آقای شریعتمداری بوده است» تأیید نمی کند؛ چه در بسیاری از موارد، یا آقای شریعتمداری موضع گیری نکرده یا پس از حضرت امام موضع گرفته است(80) اما نویسنده، حتّی در یک مورد هم دیدگاه حضرت امام را مقدّم بر دیدگاه آقای شریعتمداری نقل نمی کند.
ثانیا حتّی در برخی موارد تاریخی که حضرت امام به علّت تبعید بودن، پس از آقای شریعتمداری موضع گرفته است نیز به علّت تأثیرگذاری فوق العاده آن میان توده مردم و نیز در مواضع دربار، زیبنده بود که یا دیدگاه های آقای شریعتمداری در مقابل امام مطرح نشود یا پس از آن بیاید.
ثالثا نویسنده با ذکر مکرّر دیدگاه های آقای شریعتمداری به ویژه در مواردی که مقتضی ذکر دیدگاه های رهبران اصلی مخالفان است، به روشنی به خواننده بی اطّلاع، رهبری او را القا می کند؛(81) به ویژه که نویسنده، هیچ اشاره ای به خیل اطّلاعیه ها و بیانیه های سایر آیات عظام از قبیل آیات عظام گلپایگانی، مرعشی نجفی، میلانی، خویی، شاهرودی، حکیم، شیرازی، و... نمی کند؛(82) البتّه نویسنده در برخی موارد نیز از دیدگاه های آیت الله طالقانی به صورت جایگزین در برابر دیدگاه های حضرت امام استفاده کرده است (ص 430، 480، 482 و...).
ب. بدیل سازی شریعتی با حضرت امام قدس سره
یکی از شخصیت های دانشگاهی که نویسنده بسیار کوشیده است تا آن را هم عرض حضرت امام معرّفی کند، دکتر شریعتی است. شریعتی یگانه شخصیتی است که نیستنده، حدود ده صفحه از کتاب خود را به معرّفی وی و افکارش اختصاص داده است. وی او را «روشنفکر اصلی انقلاب اسلامی و حتّی فانون این انقلاب» معرّفی می کند (ص 428). از نظر آبرهامیان، «شریعتی برایند همه افکار و متدهای انقلابیون موفّقی چون سارتر، چه گوارا، جیاپ، فانون و... می باشد (ص 428). وی حتّی پا را از این هم فراتر می گذارد و معتقد می شود که حتّی حضرت امام بخشی از توفیق خود را مرهون شریعتی بوده است:
سومین علّت موفّقیت [آیت الله [خمینی در میان طبقه متوسّط جدید، شهرت و محبوبیت شریعتی در بین جوانان روشنفکر بود. اگرچه در آثار شریعتی نگرش ضدّ روحانیت فراوان دیده می شود، [آیت الله] خمینی با حملات مستقیم و صریح به سلطنت، خودداری از پیوستن به روحانیون مخالف حسینیه ارشاد، حمله علنی به علمای غیرسیاسی و هوادار رژیم، تأکید بر مضامینی چون انقلاب، ضدّ امپریالیسم و پیام اساسی محرّم و استفاده از اصطلاحاتی فانون وار چون مستضعفین وارث زمین خواهند بود؛ کشور به انقلاب فرهنگی نیاز دارد و مردم استثمارگران را به زباله دان تاریخ خواهند افکند و... در مصاحبه ها و گفتارهای عمومی خود توانستند پیروان او را به سوی خود جلب کنند. در اواخر سال 1357 محبوبیت [آیت الله [خمینی میان هواداران شریعتی چنان بود که آنان (نه روحانیان) گامی برداشتند که احتمال کفر در آن بود و به [آیت الله] خمینی لقب امام دادند که در گذشته ایرانیان شیعه فقط مختص 12 امام معصوم[ علیهم السلام [می دانستند. پیروان شریعتی که هم علایق الاهیاتی علما و هم باریک بینی های جامعه شناسانه معلّم فقید خود را کم داشتند، [آیت الله [خمینی را نه یک آیت الله عادی، بلکه امامی پرجاذبه دانستند که از طریق انقلاب، امّت را به همان جامعه بی طبقه توحیدی معهود رهنمون خواهد شد (ص 493 و 494).
وی در جای دیگری می نویسد:
در سال 1347 وقتی آیت الله مطهری از یاران اصلی ایشان [=حضرت امام] در تهران از حسینیه ارشاد در اعتراض به سخنرانی های ضدّ روحانی شریعتی کناره گرفت و از نجف خواست در برابر آن به اصطلاح اسلام شناس از او حمایت کند، [آیت الله [خمینی با علم به محبوبیت شریعتی، از موضعگیری امتناع ورزیدند. ایشان در این منازعه ساکت ماندند و بی آن که از شریعتی نامی ببرند، اصطلاحاتی را که سخنرانی های حسینیه ارشاد رایج ساخته بود... همچنان به کار بردند. بسیاری از جوانان روشنفکر با شنیدن این عبارات و بی خبر از درس های نجف، بلافاصله نتیجه گرفتند که [آیت الله [خمینی با تفسیر شریعتی از اسلام انقلابی موافقند. بدین ترتیب، [آیت الله] خمینی عمدا پیام مبهمی را رواج دادند و از پیشنهادهای خاص خودداری کردند (ص 442).
حقیقت این است که هرچند حضرت امام صریح و آشکارا نامی از شریعتی نبرده و با ذکر نام وی به نقد افکارش نپرداخته است، بر محقّقان منصف پوشیده نیست که معظمٌ له بسیاری از افکار التقاطی و انحرافی شریعتی را به نقد کشیده است؛ حضرت امام در برابر حمله شریعتی به عالمان شیعه در عصر صفوی، تز اسلام منهای روحانیت، تفسیر علمی قرآن و... صریح و آشکارا موضع گرفته است.(83) در خصوص طرح تز اسلام منهای روحانیت که شریعتی آن را مطرح و تبلیغ می کرد، حضرت امام قدس سره بدون این که نامی از وی بیاورد، بسیار جدّی با آن برخورد کرد. عبارات ذیل، برخی از سخنان امام در این خصوص است:
این طور نیست که شما خیال بکنید که ما اسلام را می خواهیم امّا ملاّ نمی خواهیم. مگر می شود اسلام بی ملاّ؟ این را از خودتان کنار نزنید بگویید که ما اسلام را می خواهیم ملاّ نمی خواهیم. این خلاف عقل است. این خلاف سیاست است. اگر شما بخواهید خودتان باشید و منهای آخوند، تا قیامت هم زیر بار دیگران هستید.(84)
ما بیزار هستیم از آن که بگوید اسلام منهای روحانیت. اسلام منهای روحانیت خیانت است... دانشگاهی ها بیدار باشید. تز اسلام منهای روحانیت یعنی لااسلام.(85)
می خواهند با نیّات فاسد خود و با تز اسلام منهای روحانیت، روحانیت اسلام را که معارض منافع اربابان هستند بکوبند. ملّت باید توجّه به این طور فکر استعماری و حیله مغرضانه غربی داشته باشد.(86)
کوشش می کنند اسلام نباشد؛ دیگر هرچه می خواهد باشد. در مملکت ما روحانی قدرت نداشته باشد؛ ولو کمونیست قدرت داشته باشد. این ها دنبال این هستند. این ها از روحانی می ترسند؛ چون از اسلام می ترسند. از روحانی و اهل محراب می ترسند؛ برای این که مروج اسلام است و لهذا نغمه این که اسلام باشد منهای روحانیت، معنایش این است که اسلام باشد منهای اسلام. اگر روحانیت نباشد، اسلام را هیچ کس نمی تواند نگه دارد.(87)
من این را از اوّل گفتم که آقا اگر شما آخوند را استثنا کنید از جمعیت خودتان، هیچ کاری نمی توانید انجام بدهید برای این که توده ها با این ها هستند، این ها مظهر اسلامند. ... شما بخواهید مملکتتان را اصلاح کنید، منهای آخوند اصلاح بردار نیست.(88)
اگر دیدید که با روحانیت شما موافقند، بدانید که با قرآن هم موافقند. اگر گفتند اسلام منهای روحانیت، بدانید با اسلام موافق نیستند؛ این را برای گول زدند می گویند. ... اسلامی که گوینده ندارد، اسلام نیست. اسلام که توی کتاب نیست؛ کتابش را هم فردا از بین می برند. آن که روحانیت را می خواهد ببرد، کتاب روحانیت را هم می خواهد بریزد دور. اگر روحانیت رفت، تمام کتب دینی ما به دریا ریخته می شود.(89)
4 ) تحریف شخصیت، مواضع و دیدگاه های امام خمینی
در کتاب مورد بحث، احساس می شود که نویسنده کوشیده است تا همه مؤلّفه هایی را که در مقطع تاریخی دو انقلاب مشروطه و 1357 وجود دارند و برآمده از فرهنگ دینی و ملّیت تاریخی کشور ما هستند، یا نادیده انگارد و در حاشیه قرار دهد و یا با استفاده از حربه تحریف، محوشان کند، و در مقابل، همه مؤلّفه هایی را که به نوعی از خارج از فرهنگ اصیل ما بر ما تحمیل شده است، بزرگ معرّفی کند. نویسنده با همین شیوه قدم به قدم تاریخ یک صد ساله اخیر کشور ما را پیش آمده است تا ناگهان در دهه 1340 به بعد با شخصیتی روبه رو می شود که احساس می کند گویا با همان تازیانه ای که شخصیت های پیشین را زده است نمی تواند او را از سر راهش بردارد. گویی نویسنده خود را در برابر خورشیدی می بیند که هیچ راهی برای انکار نور فروزانش ندارد و اگر آن را انکار کند، خوانندگان کتابش بر همه آن چه از قبل نوشته است، شک می کنند. این خورشید، حضرت امام قدس سره است که تاریخ چند دهه اخیر کشور ما با او، رنگ و جهت و غنای تازه ای یافته، و این تازه ها است که نویسنده زبردستی چون آبراهامیان را به حیرت واداشته. حیرانی نویسنده در برابر این شخصیت، او را به طرح این پرسش می کشاند که چگونه «انقلاب اسلامی، این نظریه مرسوم را که نوسازی، ناگزیر به مذهب زدایی یا غیرمذهبی شدن کمک می کند، از میان می برد؟» و یا این که اساسا «چرا انقلاب 1356 تا 1358 که مضمون آن عمدتا اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود، شکلی عقیدتی که بی شک مذهبی بود، به خود گرفت؟» و یا این که «چرا طبقه متوسّط جدید که در گذشته به روحانیت سخت بی اعتماد بود، از آیت الله خمینی[ قدس سره [پیروی می کرد؟» (ص 492 493)
آبراهامیان سؤال خود را در خلا مطرح نمی کند. یگانه سندی که می تواند به آن تکیه کند و استدلال خود را بر شالوده آن پی ریزد، آمار به جامانده از رژیم پهلوی است. آمار، گویای رشد اقتصادی اجتماعی در بسیاری از جهات است (ر.ک: ص 383 398). با این همه، توده مردم کنار حضرت امام هستند نه شاه!
آبراهامیان بسیار می کوشد تا راز این انتخاب تاریخی مردم را فاش نسازد. او نیک می داند که چرا مردم به حضرت امام روی آورده اند و نه شاه؛ امّا از گفتن حقیقت در این باره طفره می رود. وی به دنبال یافتن نظریه ای است که این انتخاب را در قالب یکی از کلیشه های روان شناسی اجتماعی غرب تحلیل کند. وی از انواع نظریه ها استفاده می کند: انقلاب اسلامی معلول نبرد طبقات سیاسی و اقتصادی ناراضی،(90) انقلاب اسلامی معلول توسعه نامتوازن سیاسی، انقلاب اسلامی استثنایی بر قاعده، انقلاب اسلامی حرکتی موقّت و گذرا و...؛ امّا خود نیک می داند که هیچ یک از این نظریه ها نمی تواند آرمان های بلند انقلاب اسلامی را تحلیل کند. نویسنده در پایان، ناگزیر است حقیقتی را که سخت از آن می گریخت و به شدّت می کوشید کتمان کند، به قلم آورد، و آن حقیقت این است که از نظر مردم، امام «تجسّم سجایای امام علی(91)[ علیه السلام ]» (ص 492) در زمان معاصر بود و این اعتراف، خود گویاترین سند بر این است که انقلاب اسلامی ایران نه یک انقلاب اقتصادی، سیاسی، طبقاتی و...، بلکه انقلابی دینی و مذهبی است؛ از این رو مقایسه برخی افراد ساده اندیش بین انقلاب اسلامی و حکومت پهلوی از حیث اقتصادی و اذعان غلط به برتری موقعیت اقتصادی حکومت پهلوی در مقایسه با حکومت اسلامی، مقایسه ای غیرمنطقی و مع الفارق است؛ زیرا اساسا انقلاب اسلامی، انقلاب اقتصادی نبوده است؛ به همین علّت، اگرچه بسیاری از مردم از برنامه های اقتصادی حکومت پهلوی و نوع توزیع ثروت در آن که به کاخ دار شدن برخی و کوخ نشین شدن برخی دیگر انجامیده بود، اعتراض داشتند، حقیقت این است که مردم ما به علّت تنگی خیابان ها یا فقدان ساختمان های آسمان خراش، مشت های خالی خود را در برابر توپ های حکومت پهلوی گره نزدند و تا پای جان مقاومت نکردند؛ بلکه آن ها به دنبال حاکمیت دین بودند، چیزی که بی درنگ پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 12 فروردین 1358 با اکثریت قاطع و قریب به اتّفاق بر آن مُهر صحّت نهادند؛ پس به جرأت می توان اظهار کرد که انقلاب اسلامی، نه یک استثنا بر قاعده، بلکه واقعیتی آمیخته با حقیقت است. این اعتراف، به حقیقت دیگری نیز اشاره دارد، و آن این که همه دلارهای امریکایی هزینه شده در این تحقیق که قرار بود نتیجه صرف آن ها به تحریف امام بینجامد، بی نتیجه ماند؛ از این رو است که نگارنده، بهترین وصف از این کتاب را «دلارهای بی نتیجه» می داند.
اگرچه آبراهامیان ناگزیر به این اعتراف زیبا و پر از حقیقت کشیده می شود، این باعث نشده است تا با تحریف زوایای گوناگون رفتاری فکری حضرت امام، شیرینی این اعتراف را آغشته به زهر نکند. برخی از زوایای حیات و اندیشه حضرت امام که نویسنده آن را تحریف کرده است، عبارتند از:
أ. استراتژی امام قدس سره ، انفعال و ابهام
نویسنده در چند جای کتاب وانمود کرده که حضرت امام برای پیشبرد اهداف خودش، هرگاه لازم می دیده، در هاله ای از نفاق، از اصول خود کوتاه می آمد و با زبان افراد دیگری که تا حدّی در مردم نفوذ داشتند سخن می گفت؛ به طور مثال، وی می نویسد:
وقتی روزنامه نگاران پرسیدند: چه نظامی جایگزین سلطنت خواهد شد؟ [آیت الله [خمینی (برای نخستین بار) به جای پاسخ همیشگی خود یعنی حکومت اسلامی، اصطلاح جمهوری اسلامی را به کار بردند. ایشان آشکارا سعی می کردند به زبان مخالفان غیرروحانی به ویژه مبارزان نهضت آزادی، جبهه ملّی و سازمان های مختلف دانشجویی که با ورود [آیت الله [خمینی به پاریس به سرعت در اطرافشان گرد آمدند، سخن گویند (ص 481).
نویسنده، در جایی دیگر به انفعال حضرت امام از شریعتی سخن می گوید. وی معتقد است که او نه تنها به مخالفت با شریعتی نپرداخت، بلکه کوشید تا با ادبیات وی با مردم سخن بگوید (ص 493).
بدین ترتیب، [آیت الله] خمینی عمدا پیام مبهمی را رواج دادند و از پیشنهادهای خاص خودداری کردند (ص 442). [آیت الله [خمینی به عنوان راه حل، علنا به آثار خود درباره حکومت اسلامی اشاره نکردند؛ برعکس، یاران ایشان بعدها منکر این اثر شدند و گفتند یا از جعلیات ساواک و یا دست نوشته های یکی از طلاّب بوده است. خود [آیت الله] خمینی نیز اعلام نکردند که طرح مشخّص و برنامه خاصّی دارند؛ آن طور که خبرنگاری بعدها نوشت: برای اطرافیان ایشان، عدم صراحت نوعی شیوه زندگی بود. [آیت الله] خمینی به جای آن، از کلّیاتی مثل بیرون انداختن امپریالیست ها، مستقل کردن کشور، تأمین عدل اسلامی برای تهیدستان، کمک به کشاورزان، حمایت از طبقه کارگر، بالا بردن سطح زندگی، ریشه کن کردن فساد، تأمین آزادی های اساسی و تشکیل یک دولت اصیل اسلامی؛ دولتی دموکراتیک و متفاوت با سایر دولت های اسلامی خودساخته، سخن راندند (ص 441).
نویسنده اگر منصفانه به تاریخ انقلاب اسلامی نگاه می کرد، هیچ گاه امام را که خود از آن در جایگاه سیاستمداری سازش ناپذیر یاد می کند و می نویسد: «[آیت الله [خمینی مصرّانه از هرگونه سازشی، حتّی آن گاه که ناگزیر و لازم می نمود، سرپیچیدند» (ص 491)، تابع و منفعل از دیگران نمی دانست؛ بلکه بر عکس، شخصیت معنوی، علمی و سیاسی حضرت امام به قدری بالا بود که به راحتی توانست همه گروه ها را در برابر خود به انفعال کشاند و گروهای مختلف نیز رهبری او را پذیرفتند.
در خصوص بحث جمهوری اسلامی نیز آبراهامیان خود دچار تناقض گویی شده است. وی افزون بر آنچه در صفحه 481 ذکر نموده که حضرت امام برای نخستین بار درخواست جمهوری اسلامی را در 1356 آن هم به تبع از خواست نهضت آزادی و جبهه ملّی مطرح کرده است، در جایی دیگر می نویسد:
قابل توجّه است که در این مراحل اوّلیه انقلاب، هیچ یک از احزاب عمده مخالف، علنا خواهان برقراری جمهوری یا جمهوری اسلامی نبودند؛ برعکس، همگی تأکید داشتند که هدف فوری آن ها احیای قانون اساسی است که مبنای مشروطه سلطنتی بود (ص 466).
از سوی دیگر نویسنده در ص 389 می نویسد:
[آیت الله] خمینی فقط در اواخر دهه 1340 بود که درخواست اساسی نابودی سلطنت و برپایی جمهوری اسلامی را مطرح کردند.
با توجّه به این که نویسنده، تاریخ ائتلاف و اتّحاد نهضت آزادی و جبهه ملّی با حضرت امام را در آبان 1356 ذکر می کند (ص 481)، اعتراف به مطرح شدن جمهوری اسلامی در اواخر دهه 1340 از سوی امام قدس سره ، خود گواهی روشن بر این است که وی بحث جمهوری اسلامی را تحت تأثیر ادبیات نهضت آزادی و جبهه ملّی مطرح نکرده است.
در بحث جمهوری اسلامی، حقیقت این است که مفهوم «جمهوری» در اندیشه سیاسی حضرت امام جایگاهی ندارد؛ بلکه فقط به اقتضای زمان و مکان در نظام سیاسی معظمٌ له به وسیله خود او وارد شده است. اندیشه سیاسی امام در سال های نجف و در کتاب های بیع، ولایت فقیه و... رقم خورده است. در این کتاب ها، مفهوم «حکومت» اسلامی مطرح شده است. در آستانه پیروزی انقلاب که لازم بود اندیشه حضرت امام ( در جایگاه نظریه پرداز انقلاب) به نظام تبدیل، و نهادینه شود، به اقتضای زمان و مکان، مفهوم «جمهوری» اسلامی وارد ادبیات سیاسی او شد و چیزی بیش از مقبولیت نظام و حاکم اسلامی (و نه مشروعیت آن) را نمی توانست تأمین کند.
ب. امام خمینی قدس سره و برقراری رابطه با امریکا
از سال 1357 (1979) در سرتاسر دنیا، هرجا نام امام خمینی شنیده می شد، در پی آن، فریاد «مرگ بر امریکا» بلند بود. مردم دنیای معاصر، امام خمینی را مظهر مبارزه با امریکا می دانند. وی از همان ابتدای نهضت دینی خود در سال 1342، ریشه همه بدبختی ها را امریکا و اسرائیل معرّفی می کرد. و در هیچ مقطعی، رابطه با امریکا را تجویز نکرده؛ بلکه بر عکس، او را به جهانیان، «شیطان بزرگ» معرّفی کرده است. امام خمینی از دانشجویان فاتح سفارت امریکا در تهران (لانه جاسوسی) حمایت، و کار آن ها را از اصل پیروزی انقلاب مهم تر معرّفی کرد و... با این همه، نویسنده با زیرکی تمام می خواهد این مطلب را به خواننده القا کند که امام خمینی در ابتدا هیچ مشکلی با امریکا نداشته است و لابد فکر مرگ بر امریکا را هم بعد تحت تأثیر برخی یاران افراطی اش پیدا کرد! وی می نویسد:
[آیت الله خمینی] گفتند با سقوط شاه، ایران همچنان به صدور نفت به غرب ادامه خواهد داد؛ با اردوگاه شرق متّحد نخواهد شد و مایل به برقراری روابط دوستانه با ایالات متحده خواهد بود (ص 484).
به طور مسلّم، این گفته، بهتانی بیش نیست و در هیچ یک از منابع قابل اعتماد نیز وجود ندارد. مأخذ نویسنده نیز «واشنگتن پست» است که به ظاهر، منظورشان از درج چنین مطلب کذبی، القای محتوای آن بوده است؛ چیزی که هرگز محقّق نشد و مورد رضایت حضرت امام نیز قرار نگرفت.
ج. حضرت امام قدس سره و ویژگی های کاریزمایی
نویسنده که تحت تأثیر کلیشه ها و نظریه های حاکم بر دنیای غرب و شرق قراردارد، کوشیده است پدیده انقلاب اسلامی و رهبری یکتای آن را نیز در قالب یکی از همان نظریه ها تحلیل کند. وی یکی از نظریه هایی را که برای تحلیل علّت توفیق حضرت امام ارائه می دهد، نظریه «مشروعیت های سه گانه ماکس وبر» است که بر اساس آن، یکی از طرق مشروعیت حکومت ها، مشروعیت کاریزمایی است که در آن، «سلطه بر محور خصوصیات فردی به ویژه روحانی حاکم دور می زند. مشروعیت حکومت در این فرض، بر اساس استناد به خداوند مطرح می شود. خداوند است که خود نهایی ترین مشروع ها است. از نظر وبر، چنین سلطه ای نمی تواند دائمی باشد یا چندان به طول انجامد؛ چون نیازهای روزمرّه زندگی برای نظم پیوستگی و قابل پیش بینی بودن نمی تواند با ظهور ثابت و دائمی وحی الاهی سازگار افتد».(92) نویسنده، علل کامیابی حضرت امام را چهار چیز می داند که دو تای آن ها (خصوصیات شخصی و موقع شناسی وی) به ویژگی های روحانی فردی وی برمی گردد و دو تای دیگر (محبوبیت شریعتی و عدم کامیابی رژیم پهلوی در جذب طبقه کارگر) خارج از اراده و بیرون از حوزه رفتاری وی است. (ر.ک: ص 491 495). نویسنده با این ترفند ضمن ناچیز شمردن مذهب و تأثیر پایبندی به مکتب حقیقی در توفیق انسان، مشروعیت نظام اسلامی را پس از رحلت حضرت امام، با توجه به این که دیگر شخصیت کاریزمایی در کار نیست (ص 496) تا نظام اسلامی را مشروع جلوه دهد، مورد سؤال قرار می دهد.
د. حضرت امام قدس سره و عوامل انزوای سیاسی وی در دو دهه 1320 و 1330
آبرهامیان، برای حضرت امام قدس سره در سال های پیش از 1340 روحیه ای صوفیانه و منزوی ترسیم می کند و می نویسد:
ایشان اشعار صوفیانه می سرودند و حالات و عوالم عارفانه داشتند که در میان برخی از مجتهدان مذموم بود (ص 388).
وی معتقد است که حضرت امام در مبارزات دهه های 1320 و 1330 شرکت نکرده است. از نظر وی، «این کناره جویی ناشی از سه عامل بود: هراس از کمونیسم، بی اعتنایی ناسیونالیست ها (به ویژه مصدّق) به مسائل مذهبی و ممانعت حامی ایشان [آیت الله [بروجردی که در سراسر دهه 1330 همچنان حمایت های شایانی از شاه کرد(93)» (ص 438).
در پاسخ به نویسنده باید گفت:
اوّلاً همان گونه که خود او در وصف حضرت امام می نویسد که «همچون مرد خدایی عمل می کرد که نه به دنبال قدرت دنیوی است» (ص 491)، حضرت امام مرد خدا بود و فقط به خداوند متعالی تکیه می کرد، نه هیچ کس یا کسان دیگر. او فقط به تکلیفش عمل می کرد و خود را «مأمور به وظیفه می دید، نه نتیجه». اگر معظّمٌ له در مقطع تاریخی مورد اشاره، فعّالیت سیاسی چشمگیری نداشته، از این رو بوده است که از سویی اوضاع اجتماعی را آماده نمی دیده و از سویی با وجود بزرگان دیگری که برخی از آن ها مثل آیت الله بروجردی قدس سره حقّ استادی بر او داشتند، احساس تکلیف و وظیفه نمی کرده است، نه این که به سبب هراس از کمونیسم و همراه نبودن افرادی چون مصدق، گوشه گیر و منزوی شود.
ثانیا اگر عدم همراهی مصدّق و امثال مصدق می توانست برای حرکت سیاسی دینی حضرت امام ممانعت ایجاد کند، پس باید در دهه 1340 نیز می توانست ممانعت ایجاد کند؛ چه، در این دهه نیز که امام حرکت خود را آغاز کرد، مصدق که همچنان در قید حیات بود، از او حمایت نکرد و حتّی اعقاب فکری وی نیز که بزرگ ترین میراث دار آن، نهضت آزادی بود، در ابتدا با حضرت امام که روحیه ای انقلابی داشت، همراهی نکرد و بر شیوه سیاسی خاصّ خود که «سیاست گام به گام» بود پای می فشردند(94) و بعدها در کوران انقلاب و در اوضاعی که موج انقلابی حرکت امام همه جا را گرفته بود، از سر ناچاری با معظّمٌ له همراه شدند.
ثالثا حضرت امام حتّی پس از آغاز حرکت سیاسی خود، باز هم اشعار عارفانه خود را می سرود؛ پس روحیه عرفان گرایی آن بزرگوار نمی تواند عامل و دلیلی برای عدم فعّالیت سیاسی وی در دهه 1320 و 1330 باشد؛ چرا که این روحیه را پس از 1340 نیز داشت و از آن جا که عرفان حضرت امام عرفانی صوفی منشانه نبود، هیچ منافاتی با فعّالیت سیاسی او نداشت؛ به همین علّت، شاهد هستیم که عارفانه ترین اشعار باقی مانده از امام دقیقا در زمانی سروده شده اند که کشور ایران به رهبری معظّمٌ له در حال جنگ با استکبار جهانی بوده است.
کتاب نامه
1. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی ولی لایی، اوّل، تهران، نی، 1378ش.
2. ، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیر شانه چی، سوم، تهران، مرکز، 1379ش.
3. ابوالحسنی (منذر)، علی، آخرین آواز قو، اوّل، تهران، عبرت، .138ش.
4. ، دیده بان بیدار، اوّل، تهران، عبرت، 1379ش.
5. استنفورد، مایکل، درآمدی بر فلسفه تاریخ، ترجمه احمد گل محمدی، اوّل، تهران، نی، 1382ش.
6. بزرگمهر، جلیل، رنج های سیاسی دکتر مصدق، به کوشش عبدالله برهان، دوم، تهران، ثالث، 1377ش.
7. تیموری، ابراهیم، تحریم تنباکو.
8. جعفری، محمدتقی، حقوق جهانی بشر، اوّل، تهران، دفتر خدمات حقوقی بین المللی، 1370ش.
9. دوانی، علی، زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیّع، آیت الله بروجردی، سوم، قم، مطهر، 1372ش.
10. رضوی نیا، علی، نهضت آزادی، اوّل، تهران، کتاب صبح، 1375ش.
11. روحانی، سید حمید، شریعتمداری در دادگاه تاریخ، اوّل، قم، دفتر اسناد انقلاب اسلامی، 1361ش.
12. ، نهضت امام خمینی،ج 2 و 3، دوم، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376ش.
13. شفیعی، محمود، تناقض یا هارمونی؛ درسی که باید آموخت، پگاه حوزه، ش 37، 6/11/1380، ص 7.
14. صحیفه (ضمیمه روزنامه جمهوری اسلامی)، ش 20، 15/11/1363ش.
15. طبری، احسان، کژراهه؛ خاطراتی از تاریخ حزب توده، چهارم، تهران، امیرکبیر، 1373ش.
16. لاریجانی، صادق، مبانی مشروعیت حکومت ها، مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ش 3 (س 2، ش 1)، بهار 1381ش.
17. محمدی، منوچهر، انقلاب اسلامی، زمنیه ها و پیامدها، اوّل، قم، دفتر نشر و پخش معارف، 1380ش.
18. مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اسناد انقلاب اسلامی،ج 1 و 5، چاپ اوّل، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1374ش.
19. ، انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، اوّل، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376ش.
20. ، خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی، اوّل، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376ش.
21. مکی، حسین، زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه، پنجم، تهران، امیرکبیر، 1377ش.
22. نجفی، موسی، اندیشه دینی و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسی و غربشناسی، سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1377ش.
23. نجفی، موسی، تعامل دیانت و سیاست در ایران، اوّل، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378ش.
24. ، متون، مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران، اوّل، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1371ش.
25. نجفی، موسی و فقیه حقانی، موسی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، دوم، تهران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر، 1381ش.
26. هدایت، مخبرالسلطنه، خاطرات و خطرات، سوم، تهران، زوار، 1361ش.
1. این کتاب را در چند سال گذشته دو گروه ترجمه و به طور مستقل در دو انتشارات به شرح ذیل، منتشر ساخته اند:
یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند، حسن شمس آوری و محسن مدیر شانه چی، تهران، مرکز، 1379ش.
یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمدابراهیم فتاحی ولی لایی، تهران، نی، 1378ش.
* شماره صفحات ارجاع داده شده در مقاله حاضر بر اساس ترجمه نشر مرکز است.
2. وی استاد تاریخ کالج باروک در دانشگاه شهر نیویورک است.
3. توده مردم ایران دارای ایدئولوژی اسلامی بودند که در ذات خود با ایدئولوژی کمونیستی و مارکسیستی در تضاد بود.
4. حکومت ایران دست نشانده امریکا با ایدئولوژی کاپیتالیستی، رقیب شوروی با ایدئولوژی سوسیالیستی بود. حزب توده منفذی برای ورود شوروی به منطقه نفوذ امریکا بود؛ از اینرو، هرگز آمریکا به شاه اجازه نمی داد با این حزب کنار آید؛ چه این که پس از کودتای امریکایی 28 مرداد 1332 تا حدّ زیادی اعضای این حزب تارومار شدند.
5. از این پس، «شاه» یاد می شود.
6. محمود شفیعی: تناقض یا هارمونی؛ درسی که باید آموخت، پگاه حوزه، ش 37، ص 7.
7. «وابستگان مکتب ساختارگرایی می گویند جوامع نه به چند طبقه اصلی، بلکه به اقشار متعدّد شغلی تقسیم می شوند. این اقشار بنا به تأکید آنان به سبب تقسیم کار به همدیگر وابسته اند؛ امّا به واسطه درجات متفاوت حیثیت، حرمت و درآمد، از هم متمایزند» (ص 6).
8. «رفتارگرایان ادّعا می کنند که افراد در کشورهای در حال توسعه غالبا به ایدئولوژی ها وابسته اند تا به اعضای طبقه اجتماعی اقتصادی خود. به گفته آنان، نیروهای سیاسی را آرای متقابل به وجود می آورند نه طبقات متنازع. اگر مارکس با این حکم که خودآگاهی انسان با هستی اجتماعی وی تعیین می شود، هگل را کله پا کرد، رفتارگرایان معاصر با تأکید بر این که هستی اجتماعی انسان (دست کم در جهان سوم) با خودآگاهی وی تعیین می گردد مارکس را وارونه کرده اند» (ص 6).
9. ر.ک: احسان طبری: کژراهه؛ خاطراتی از تاریخ حزب توده.
10. محمود شفیعی: تناقض یا هارمونی؛ درسی که باید آموخت، پگاه حوزه، ش 37، ص 8.
11. یکی از مهم ترین دلایل وابستگی نویسنده، حمایت مالی مؤسسات و دانشگاه های امریکایی و انگلیسی از آن می باشد. در نوشتن کتاب مورد بحث، مراکز ذیل سهیم بودند: مؤسّسه پژوهش در تحوّلات بین المللی وابسته به دانشگاه کلمبیا برای کمک هزینه پژوهشی از 1346 تا 1348؛ دانشگاه نیویورک به خاطر بورس سفر تابستانی در سال های 1351، 1353، 1355، 1358؛ شورای تحقیقات اجتماعی برای بورس فوق دکترا در 1356؛ کالج باروخ در دانشگاه نیویورک به خاطر بورس ایّام تعطیل برای اتمام کتاب، و سرانجام سرپرستی دفتر علیاحضرت ملکه در بریتانیا برای اجازه نقل مطلب از اسناد منتشر نشده دفتر امور خارجه موجود در بایگانی کل و دفتر هند در لندن (ص 2 و 3).
12. برای مثال؛ ر.ک: محمدتقی جعفری: حقوق جهانی بشر، ص 408.
13. وی به تفاوت های شیعی سنی، نعمتی حیدری، بهایی ازلی، شیخی کریم خانی، علی اللّهی و... اشاره می کند. (ص 14 16)
14. در نوشته های آبراهامیان می توان به خصلت عمومی سومی هم اشاره کرد که عبارت است از «تشتّت قومی طبقه ای».
15. «مجله حوزه» در بسیاری از شماره های خود به زندگینامه و حیات معیشتی عالمان بزرگ پرداخته که مطالعه آن در این خصوص مفید است.
16. آبراهامیان ریشه تقسیم حیدری و نعمتی را به نقل از ملکم، به شاه عباس صفوی نسبت می دهد (ص 28).
17. آبراهامیان فقط به وصف پاره ای از تعاملات دینی اجتماعی می پردازد؛ به طور مثال، وی می توانست در کنار این تشتّتی که تحت لوای مذهب و فرقه دینی ذکر کرده است، به نقش دین در رفع اختلافات قومی، در وحدت بخشی و ائتلاف بخشی همه قومیت ها هنگام بحران های کلان و... که مصادیق آن در تاریخ معاصر ما کم نبوده است نیز اشاره کند.
18. یکی از این شیوه ها، جا انداختن تز «پرخطر بودن ازدواج فامیلی» است که با، سیره اهل بیت و بزرگان دین منافات دارد و نتایج و کشفیات علم پزشکی هم حداکثر بر این دلالت دارد که ازدواج فامیلی می تواند در زمره علّت ناقصه بیماری های جسمی روانی کودک تلقّی شود و نه بیش تر.
19. البتّه منظور عالمان، دولتی سلطنتی است که در آن، شاه (و نه مجتهد جامع الشرایطِ آگاه به شرایط زمان و مکان) مدّعی طلایه داری حکومت شیعی است.
20. لویاتان به معنای اختاپوس دریایی است که هابز آن را برای هیبت استبدادی سلطنت های مطلقه استعاره گرفته است و کتاب معروف خود در فلسفه سیاست را به آن، نام نهاده است.
21. فریدون آدمیت: ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران، ج 1، ص 9؛ مهدی ملک زاده: تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 1، ص 104 و 105.
22. مخبرالسلطنه: خاطرات و خطرات، ص 75 و 76.
23. ملک التجار می گفت (مظفّرالدین شاه) مرحوم در زمان ولیعهدی همیشه از این معنا [=استفاده از امتعه خارجی [متأسّف بود تا دوره سلطنت به ایشان رسید. در وقت حرکت از تبریز به تهران برای تاجگذاری به من فرمود: ملک، حالا مانع از ترویج امتعه داخله چیست؟! خوب است اقلاً کفن اموات از خودمان باشد!(صحیفه، ص 14).
24. دوراند، سفیر انگلیس، چند روز پس از قتل ناصرالدین شاه به سالیسبوری می نویسد: مظفّرالدین شاه در ایام ولایت عهدی «در موارد مختلف در مقابل... [= روس ها [نشان داده است که می تواند سرسخت و لجوج باشد» (یغما، س 23، ش 9، ص 547).
25. حسین مکلی: زندگانی سیاسی سلطان احمدشاه، ص 6670؛ جلیل بزرگمهر: رنج های سیاسی دکتر مصدق، ص 37.
26. علی ابوالحسنی: آخرین آواز قو، ص 22 27 (با تلخیص).
27. به طور مثال؛ ر.ک: علی ابوالحسنی: دیده بان، بیدار!، ص 68 و 69.
28. برای مثال، وی تجارت برده را ممنوع کرد و قول داد مالکیت خصوصی را محترم شمرد. کشت محصولات جدید به ویژه سیب زمینی را تشویق کرد. در شهرهای اصلی برای حذف مجازات های سنّتی به ویژه شکنجه، زنده به گور کردن، و قطع دست و پای مجرمان، زندان هایی ساخت. یک انجمن مشورتی، هرچند کوتاه مدت، به نام مجلسِ مصلحتخانه و یک مجلس تجّار در تهران و در شهرهای اصلی ایالات تشکیل داد. به حکّام ایالات توصیه کرد علما را در سیاست دخالت ندهند و در حوزه دعا و نماز، درس گفتن، امور شرعی و رابطه با خدا محدودشان کنند. به میسیونرهای کاتولیک و پروتستان اجازه داد که در بین یهودیان، آشوری ها و ارامنه فعّالیت کنند و در تبریز، اورمیه، تهران، اصفهان و همدان، مدرسه، درمانگاه و چاپخانه بسازند. علاوه بر این، دارالفنون را توسعه داد و چهل نفر از نخستین فارغ التحصیلان آن را به فرانسه فرستاد [ ص 52 ]؛ البته از آن جا که این اصلاحات بیش تر شکل دسیسه داشت و در راستای تأمین منافع خود دربار ناصری بود، این دسیسه در کنار دو ویژگی دیگر ناصرالدین شاه، یعنی سرکوب و انزوا باعث شد تا در سال 1275 ش، در حالی که شاه در تدارک جشن های پنجاهمین سال سلطنتش در حضرت عبدالعظیم بود، به دست پیشه ور ورشکسته ای از پیروان سید جمال الدین افغانی هدف تیر قرار گیرد و کشته شود. نویسنده معتقد است که «گلوله وی نه تنها عصر ناصرالدین شاه را به پایان آورد، بلکه آغازی برای پایان سلسله قاجار بود» (ص 67 و 68)
پس از ناصرالدین شاه نیز برخی اصلاحات از جانب دربار مظفرالدین شاه (1275 - 1285) صورت گرفت: وی مناطق مالیاتی را از مسؤولان سابق پس گرفت، و سخن از افزایش مالیات اراضی، کاهش مستمری های دربار به خصوص برای روحانیون، و اعمال نظارت بر املاک موقوفه را مطرح کرد؛ با شرکت های اروپایی قراردادی جهت احداث یک کارخانه جدید آجرپزی، یک واحد نساجی، یک شبکه تلفن برای تهران، و نصب چراغ برق در خیابان های اصلی تهران، تبریز، رشت و مشهد منعقد کرد و برای تضمین این وام ها و سرمایه گذاری ها، مسیونوز بلژیکی را به مدیریت کل گمرکات برگماشت؛ ورود روزنامه های آزادیخواهی چون حبل المتین از کلکته و پرورش از قاهره را آزاد کرد؛ ممنوعیت سفر را لغو کرد؛ شدت عمل مأموران نظمیه را تخفیف داد؛ ملکم خان را به سفارت رم گماشت؛ تشکیل مجامع تجاری، فرهنگی و آموزشی را تشویق کرد (ص 68 و 69).
29. این شرکت، طی یک قراداد، امتیاز لایروبی بندر انزلی و سنگفرش جاده انزلی تا قزوین، قزوین تا تهران، قزوین تا همدان، و از مرز شمالی تا تبریز را به دست آورد. برخی شرکت های دیگر روسی نیز از قبیل این امتیازات به دست آوردند. به همین علّت، این سال ها را «دوره سنگفرش جاده ها» در ایران نامیده اند.
30. نویسنده تأکید می کند که فراموشخانه ملکم اگرچه با الهام از فراماسون های اروپایی تأسیس شد، وابسته به آن ها نبود!
31. ملکم خان برای این اصلاحات و ضوابط، واژه «قانون» را وضع کرد تا آن ها را هم از احکام مذهبی «شریعت» و هم از مقرّرات قدیم دولتی «عرف» متمایز سازد. ملکم خان تأکید کرد که این قوانین جدید باید استوار بر دو اصل بنیادی باشند: «بهبودی رفاه عمومی»، و «برابری» همه آحاد جامعه. دفتر تنظیمات، با فهرستی از سفارش های خاص به پایان می رسید: تقسیم حکومت به شورای قانونگذاری و قوّه اجرایی که هر دو را شاه باید تعیین و منصوب می کرد، توجّه به آرای عمومی، تدوین قوانین، تشکیل قشون حرفه ای، ایجاد اداره مستقل مالیات، تدوین نظام جامع آموزشی، احداث شاهراه های جدید بین شهرهای اصلی، و تأسیس بانک دولتی به منظور کمک به توسعه اقتصادی.
32. در این اثر، از یک سو روشنفکران، منشیان و شاعران درباری را به سبب زبان مبهم، عبارت پردازی بیهوده، ابتذال، چاپلوسی در برابر قدرتمندان، و از سوی دیگر، مقامات مذهبی را به دلیل تفرعن، جهل، تعصّب، بی اعتمادی به علوم جدید، استفاده از عربی نامفهوم، توسّل به اوراد و غرایب، دامن زدن به احساسات فرقه ای، و بهره برداری مالی آنان از مؤمنان، به سخره گرفت.
33. نخستین شماره آن که در 1269 منتشر شد، فحوای چهل شماره بعدی را که در عرض هشت سال آتی انتشار یافت، تعیین می کرد: «قانون» با شعار «اتّحاد، عدالت، ترقّی».
34. تفکّر وی در این خصوص از سه مسأله نشأت می گرفت:
این که امپریالیسم با تصرّف هند، خاورمیانه را تهدید می کند؛
این که شرق از جمله خاورمیانه، فقط با اقتباس فوری فن آوری غرب می تواند در برابر یورش غرب ایستادگی کند؛
این که اسلام، به رغم سنّت گرایی اش، مذهبی مؤثّر در بسیج کردن مردم ضدّ امپریالیست ها است.
این که مسلمانان اگر افزون بر شهود الاهی، از راه تعقّل بشری به دنبال کسب دانش باشند می توانند شکوه و عظمت از دست رفته خود را باز یابند.
35. روشنفکران، اوّلی را دشمن ناگزیر آزادی، برابری و برادری؛ دومی را مخالف طبیعی تفکّر علمی و عقلانی و سومی را استثمارکننده سیری ناپذیر کشورهای کوچکی چون ایران می دانستند.
36. آنان می گفتند که اوّلی قدرت ارتجاعی سلطنت را از بین می بَرَد؛ دومی نفوذ سنّتی روحانیت را زایل می سازد، و سومی چنگال های استثمارگر امپریالیست ها را قطع می کند.
37. آنان گاهی با شاه ضدّ روحانیان، گاهی با روحانیان بر ضدّ شاه، زمانی با شاه بر ضد قدرت های استعماری، و گاه، مثلاً در انقلاب مشروطه، با روحانیان، هم ضدّ شاه و هم قدرت های استعماری متّحد می شدند. این سازگاری تاکتیکی را همراه با سازگاری کلّی می توان در زندگی و آثار دو عضو بسیار مهمّ روشنقکرانِ قرن نوزدهم (سید جمال الدین افغانی و میرزا ملکم خان) مشاهده کرد.
38. متن سخنرانی وی چنین است:
ای ایرانیان! ای برادرانِ سرزمین محبوبم! تا کی این مستی خائنانه، شما را دستخوش خواب غفلت خواهد کرد؟ دیگر مستی بس است. سربلند کنید، چشم باز کنید به دوروبرتان بنگرید و ببینید دنیا چه قدر متمدّن شده است. وحشیان آفریقا و سیاهان زنگبار به سوی تمدّن، علم، کار و کوشش و ثروت پیش می روند. به همسایه هایتان (روس ها) نگاه کنید که دویست سال پیش وضعشان بدتر از ما بود که حالا چه طور همه چیز را دارند. ما در گذشته همه چیز داشتیم و حالا همه از دست رفته است. دیگران در گذشته چون ملّتی بزرگ به ما نگاه می کردند. حالا به وضعی افتاده ایم که همسایگانمان در شمال و جنوب همه چیز ما را مال خود می دانند و کشورمان را هر وقت که بخواهند بین خود تقسیم می کنند. ... ما اسلحه نداریم، قشون نداریم، پول مطمئن نداریم، حکومت درست نداریم، قوانین تجاری نداریم. در سراسر ایران یک کارخانه نداریم که مال خودمان باشد؛ زیرا حکومتمان انگل است. ... علّت همه این عقب ماندگی ها، استبداد و ظلم و فقدان قانون است. روحانیون شما هم اشتباه می کنند چون موعظه می کنند که زندگی فانی است و ظواهر دنیا ارزشی ندارد. این موعظه ها شما را از دنیا منفک می سازد و به تسلیم و بندگی و غفلت می راند. در عین حال، سلاطین، با تسلّطی که بر اموال شما، آزادی شما و حقوقتان دارند، شما را غارت می کنند و با وجود همه این ها خارجی ها سر می رسند و پولتان را می گیرند و به جایش پارچه های الوانِ سبز و آبی و قرمز، شیشه آلات پرزرق و برق و اشیای تجمّلی بارتان می کنند. علّت فلاکت شما و شکوه و تجمّل شاهان، بعضی روحانیون و خارجیان همین است (ص 75 و 76).
39. ر.ک: موسی نجفی: متون، مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران.
40. تحت رهبریِ دو تاجر متموّل محمّدعلی شالفروش و امین الضرب و تحت حمایت ارزشمند طباطبایی و بهبهانی.
41. به رهبری تقی زاده از تبریز و یحیی اسکندری از تهران.
42. البتّه در عمل، تا چهل و سه سال دیگر مجلس سنایی تشکیل نشد.
43. داشناک ها از استقلال ارمنستان و انقلاب اجتماعی در خاورمیانه پشتیبانی می کردند.
44. ر.ک: مایکل استنفورد: درآمدی بر فلسفه تاریخ، ص 239.
45. منظور مفهوم هگلی آن نیست.
46. موسی نجفی: اندیشه دینی و سکولاریسم در حوزه معرفت سیاسی و غرب شناسی، ص 33 35.
47. تحلیل تفصیلی این مطلب و مصادیقی که آبراهامیان به صورت جایگزین و بدل عالمان مطرح می کند، در پخش پایانی این تحقیق خواهد آمد.
48. ابراهیم تیموری: تحریم تنباکو، ص 69، به نقل از موسی نجفی: تعامل دیانت و سیاست در ایران، ص 57.
49. برای اطّلاع بیش تر، ر.ک: موسی نجفی: متون، مبانی و تکوین اندیشه تحریم در تاریخ سیاسی ایران، ص 87 103.
50. ر.ک: موسی نجفی و موسی فقیه حقانی: تاریخ تحولات سیاسی ایران، ص 104.
51. نخست وزیران شاه در این دوره، زاهدی، علاء، اقبال، امامی، امینی، علم و منصور بودند.
52. نخست وزیران شاه در این مدّت، امینی، علم، منصور، هویدا آموزگار، امامی، ازهاری و بختیار هستند.
53. این سه طبقه عبارت بودند از:
1. کشاورزان غایب، شامل خانواده سلطنتی، املاک وقفی، طرح های کشت و صنعت از جمله شرکت های چندملّیتی و گروهی از اربابان قدیم که جمعا بیش از 9/3 میلیون هکتار (بیش از 20 درصد زمین های زیر کشت ایران) را در تصرّف خود داشتند.
2. کشاورزان مستقل، شامل مالکان روستایی سابق و کسانی که بر اثر اصلاحات ارضی صاحب زمین شده بودند که جمعا 76 درصد روستاییان را تشکیل می داند.
3. مزدوران (کارگران) روستایی که اصلاحات ارضی شامل حال آن ها نشده بود و جمعا شامل 1/1 میلیون خانواده بودند.
54. شامل 90 هزار نفر (50 آیت الله، 5 هزار حجّت الاسلام، 10 هزار طلبه و تعداد نامعیّنی ملاّیان محل، مدرسان مکتبخانه ها، پیش نمازها و نوحه خوان ها).
55. تکنسین های خارجی به ویژه امریکایی و اروپایی از کم تر از 10 هزار نفر در 1345 به بالغ بر 60 هزار نفر در 1356 افزایش یافت.
56. چتعداد نیروهای مسلح از 200 هزار در 1342 به 410 هزار در 1356 افزایش یافت؛ به گونه ای که ایران در 1356 بزرگ ترین نیروی دریایی در منطقه خلیج فارس، پیشرفته ترین نیروی هوایی در خاورمیانه و دارای پنجمین ارتش بزرگ جهان بود. در حالی که تعداد نیروهای ارتش دو برابر شده بود، بودجه ارتش از 493 میلیون دلار در 1342 به 3/7 میلیارد دلار در 1355 (یعنی به بیش از 14 برابر) رسید.سیستم امنیتی (ساواک، سازمان بازرسی شاهنشاهی و سازمان رکن دوی ارتش) نیز گسترش کمّی و کیفی یافت (ص 398 و 399).
57. منابع مالی دربار عبارت بود از زمین های رضاخانی، بالغ بر 2 میلیون دلار سهمیه از عواید نفتی که مستقیما به حساب دربار واریز می شد، تجارت (از طریق وام های بسیار کلان و خارج از نوبت)، بنیاد پهلوی (ص 400 401).
58. تعداد وزارتخانه ها از 12 وزارتخانه با 150 هزار کارمند در 1342 به 19 وزارتخانه با 304 هزار کارمند، و تعداد استان ها از 10 تا به 23 تا در اوایل دهه 1350 افزایش یافت (ص 401).
59. حزب رستاخیز که به منظور تثبیت هرچه بیش تر قدرت شاه، در سال 1354 جایگزین دو حزب فرمایشی قبلی (حزب ایران نوین به دبیری هویدا و حزب مردم به دبیری علم) شده بود، با متزلزل کردن اوقاف، ساواکی کردن برخی ملاّیان، مستمری دادن به روحانیون طرفدار حکومت، انحصار چاپ و نشر کتب دینی، تشکیل سپاه دین بر اساس الگوی سپاه دانش، ملّی کردن مذهب، تغییر تقویم اسلامی به شاهنشاهی و... باعث مخالفت حوزه های علمیه، روحانیت مبارز و توده مردم دیندار شد و هرچه بیش تر منجر به تزلزل پایه های قدرت شاه شد (ص 407 و 408).
60. فقط دکتر فاطمی اعدام شد.
61. سخنگوی اصلی حزب ایران و استاد پیشین دانشکده حقوق که در واپسین کابینه مصدق، وزیر فرهنگ بود.
62. روشنفکر مارکسیست که پس از کودتای 1332، نام نیروی سوم را به «جامعه سوسیالیست های نهضت ملّی ایران» تغییر داد.
63. نخستین رئیس دولت (موقّت) پس از پیروزی انقلاب.
64. نخستین امام جمعه تهران پس از پیروزی انقلاب.
65. برخی اصول موضوعه منشور نهضت آزادی؛ ایرانی، مسلمان، مشروطه خواه، مصدّقی و... است.
66. از اعضای پیشین حزب ایران و مؤسّس «نهضت خداپرستان سوسیالیست» و «حزب مردم ایران» و نخستین ایرانی که برای تلفیق اسلام با سوسیالیسم اروپایی کوشید.
67. 13 مرد جوان مسلّح به پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکل در کناره جنگل های گیلان حمله کردند.
68. بعد این تاریخ، «روز پیدایی جنبش چریکی» مطرح و نام گذاری شد.
69. نهضت حسینی، به قلم رضایی.
70. برخی از فشارها از طریق سازمان عفو بین الملل، کمیته مبارزه با سرکوب در ایران، کمیته آزادی هنر و اندیشه در ایران، روزنامه ساندی تایمز، نمایندگان کنگره امریکا، جیمی کارتر و... برای رعایت حقوق بشر در ایران به شاه وارد می شد.
71. گروهی از فعّالان غیرمذهبی مرتبط با آیت الله شریعتمداری و با دبیری مقدّم مراغه ای.
72. در تاریخ 13/4/1357.
73. در تاریخ 28/5/1357.
74. شاه این بار، شهبانو را با تبلیغات گسترده ای عازم کربلا کرد!
75. در اواسط آبان 1357 در پاریس.
76. ائتلافی که بیش تر یادآور اتّحاد مذهبی غیرمذهبی دوران مشروطه (1284 1288) بود.
77. برای مثال، کارگران شرکت نفت گفتند ما فقط وقتی نفت صادر خواهیم کرد که شاه و ژنرال هایش را صادر کرده باشیم.
78. حسنین هیکل، امام خمینی را به شمعی تشبیه کرده است که در حال سوختن و رو به خاموشی است؛ ولی قدرت هزار بمب هسته ای دارد. مطبوعات عربی از وی چنین یاد کردند: «ان الخمینی حیّر الشرق و اعجز الغرب و احرج العرب و شغل العالم»: به راستی که خمینی شرق را در حیرت افکنده و غرب را به لرزه درآورده و عرب را در تنگنا قرار داده و افکار همه جهانیان را به خود مشغول ساخته است (منوچهر محمدی: انقلاب اسلامی؛ زمنیه ها و پیامدها، ص 120).
79. محمود شفیعی: تناقض یا هارمونی؛ درسی که باید آموخت، پگاه حوزه، ش 37، ص 9.
80. برای آگاهی از اطّلاعیه ها و بیانیه های آقای شریعتمداری در فاصله سال های 1342 1357، ر.ک: مرکز اسناد انقلاب اسلامی: اسناد انقلاب اسلامی، ج 1.
81. دفاع از آیت الله شریعتمداری و معرفی او در جایگاه رهبری بلامنازع انقلاب اسلامی، افزون بر تحریف واقعیت تاریخی، با توجّه به ضعف های اساسی وی (برخلاف حضرت امام) می تواند مقدّمه و بستر خوبی برای نقد ماهیت انقلاب اسلامی از منظر رهبری آن باشد. برای اطّلاع از نقش آیت الله شریعتمداری در انقلاب اسلامی و همکاری وی با رژیم، و تلاش رژیم برای جهانی کردن وی به جای حضرت امام، ر.ک: مرکز اسناد انقلاب اسلامی: انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، ج 1، ص 262؛ سید حمید روحانی: شریعتمداری در دادگاه تاریخ؛ نهضت امام خمینی، ج 2، ص 745 796.
82. برای اطّلاع از نقش این آیات عظام و اطلاعیه ها و بیانیه های آن ها در خصوص انقلاب، ر.ک: مرکز اسناد انقلاب اسلامی: اسناد انقلاب اسلامی، ج 5.
83. ر.ک: سید حمید روحانی: نهضت امام خمینی، ج 3، ص 385 402.
84. امام خمینی، نجف اشراف، 10/1/1356 (مسجد شیخ انصاری)، به نقل از: صحیفه امام، ج 3، ص 245 و 246.
85. همو، قم، 4/3/1358، به نقل از: صحیفه امام، ج 7، ص 486.
86. همو، قم، 3/3/1358، به نقل از: صحیفه امام، ج 7، ص 466.
87. همو، 11/3/1358، به نقل از: صحیفه امام، ج 8، ص 43 و 44.
88. همو، پاریس، 3/10/1357، به نقل از: صحیفه امام، ج 5، ص 279 و 280.
89. همو، صحیفه امام، ج 7، ص 461 و 462.
90. از آن جا که نویسنده، انقلاب اسلامی را بر محور طبقات تحلیل می کند، معتقد است: نقش مهمّی که انقلاب در به هم زدن ساختار اجتماعی ایفا کرد، این بود که در آن، «علقه های افقی طبقاتی، جانشین علایق عمودی طایفه ای، قبیله ای، فرقه ای و محلّی می شد» (ص 490).
91. دقّت شود که این جمله، به رغم هزینه های میلیون دلاری هشت دانشگاه امریکا و سفرهای هشتگانه هیأتی مرکب از 50 نفر، نوشته شده است. و این، سندی است بر این که انقلاب حضرت امام قدس سره قوی تر از آن است که به این راحتی تحریف و به حساب رقیب، مصادره شود.
92. صادق لاریجانی: مبانی مشروعیت حکومت ها، مجله تخصصی دانشگاه علوم اسلامی رضوی، ص 14 و 15.
93. این عبارت نویسنده در حق آیت الله بروجردی جفا به رسالت سنگین و عمیقی است که معظّمٌ له در طول حیات مبارکشان برای احیای اسلام انجام دادند. برای اطّلاع از فعّالیت های زیربنایی معظّمٌ له که در حقیقت پیروزی و توفیق حضرت امام تا حدّ فراوانی مرهون آن ها بود ، ر.ک: علی دوانی: زندگانی زعیم بزرگ عالم تشیع آیت الله بروجردی؛ مرکز أسناد انقلاب اسلامی: خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی.
94. ر.ک:علی رضوی نیا: نهضت آزادی، ص 24 31.