مقدمه
دیرزمانی بود که جهل و جاهلیت تاب و توان روح نوع بشر را ربوده بود، و حقیقت و معنویت را با پرده های اوهام و پندارها، و معرفت و انسانیت را با وحشی گری و پلیدی آمیخته بود؛ نیز از رویارویی امیال و قیود در هر قدم، هزاران پیچ و خم و پرتگاه فنا و نیستی فرا روی وی قرار داده بود.
در قاموس فرهنگ آن روز، عزت معنایی جز ذلت نمی یافت. بر تارک جامعه چیزی جز تعصّب جاهلیت دیده نمی شد و قانون آن جامعه را چیزی جز شمشیر و خون تعیین نمی نمود. حال در این اوضاع چه کس یا چه نیرویی می توانست نجات بخش انسان باشد و او را از غفلت و نادانی نجات دهد؟ چه کسی می توانست هدف والای آفرینش را برای آنان بیان کند؟ پس خدا رسولان را فرستاد تا این مأموریت خطیر را به عهده بگیرند و مسلّما این کار از همه کس ساخته نبود.
«زیرا اگر رهسپری مشکل و پرخطر است، محققا رهبری هزار بار مشکل تر. طینتی پاک باید و گوهری اصیل. عزمی چون کوه استوار، همتی به بلندای آسمان، حوصله ای به وسعت دریا و از همه مهم تر دلی باید از شوق لبریز و سری از عشق پرشور و روحی از پرتو غیب روشن تا به نیروی شوق، رهنمایی عشق و پرتو غیبی الهی، راه از چاه باز شناسد و از تاریکی نجات یابد و آنگاه گمشدگان مسالک را از مهالک برهاند و به سرمنزل مقصود برساند.»
آخرین پرچمدار این رسالت، محمد امین بود. او الگویی کامل برای انسان بود. در همه جا و همه وقت با ایمان و ثبات به سوی هدف عالی خویش (که کمال انسانیت بود) توجه داشت. قرآن کریم می فرماید:
«و لکم فی رسول اللّه اسوة حسنة؛ و رسول خدا برای شما الگویی نیکو و پسندیده است.»
پس باید گفت مردی با چنین ویژگی ها و فضایل سزاوار است که پیشوای جهانیان باشد.
در این میان از ابتدای رسالت ایشان تاکنون شاعران شیفته حضرت، بر مبنای قرآن و سیره و تاریخ و روایات، به ذکر محامد و نیکی های آن سرو بلندپایه پرداخته، مدح و ثنای پیامبر عظیم الشأن را با زبان دل در قالب الفاظی موزون و غرّا بیان داشته اند. بدین طریق به تبلیغ سنت و سیره حضرت پرداختند و با این کار توانستند مخالفان و توطئه گران را خوار کنند.
در این مقال به چگونگی پیدایش مدایح نبوی در زبان و ادبیات عربی و معرفی برخی از مشاهیر این موضوع ادبی و بیان نمونه اشعار آنها می پردازیم.
پیدایش مدح و ستایش نبوی
مدح نبوی یعنی تمجید از پیامبر و ستایش حضرت و بیان فضایل، مناقب، صفات، معجزات و کردار آن بزرگوار، جهت احترام و گرامیداشت ساحت مقدس ایشان.
اینک ممدوح و ستوده، انسانی است متفاوت با دیگران، با ملکوت ارتباط داشته و حجاب ها و پرده ها برایش کنار می روند. چنان که آیات متعددی به آن تصریح کرده است. علاوه بر این دارای اخلاق حمیده ای است که قرآن آن را ستوده و می فرماید:
«و انّک لَعَلی خلقٍ عظیمٍ؛ و به راستی که تو را خویی والاست.»
سیره و روش حضرت، پاک و پیراسته از هر بدی است و در قله کمال و زیبایی قرار دارد. حضرت با نور هدایت خداوندی مبعوث گردیده تا امت را از تاریکی ها به سوی نور رهنمون سازد، مدح گویان به رسم وفاداری در مقابل حضرت، و به خاطر نجات شان از پلیدی ها و گمراهی ها اقدام به مدح حضرت و برشمردن فضایل، کرامات و معجزاتش کرده اند.
مدایح نبوی که یکی از فنون شعری است و پدیده ای ادبی، یکباره به وجود نیامده بلکه نتیجه عوامل زیادی است از جمله دینی، تاریخی و درونی. همه این عوامل با درجات مختلف در طول چند قرن تأثیر گذاشته تا به عصر ما رسیده و کامل شده است.
مدح پیامبر از چه زمانی شروع شده و اولین کسانی که ایشان را مدح گفته اند چه کسانی بوده اند؟
عده ای نام اعشی، نابغه، کعب بن مالک و کعب بن زهیر و ... را برشمرده اند و کسانی چون دکتر مخیمر صالح آمنه مادر حضرت و بعد خواهر رضاعی پیامبر (شیما) و عبدالمطلب را جزء اولین مدح گویان ایشان دانسته اند.
شکی نیست گروه اوّل یعنی کسانی که اعشی، نابغه و ... را اوّلین مدح کنندگان به حساب آورده اند، رسالت و نبوت حضرت را ملاک قرار داده، شعر شعرایی را که از آن موقع مدح حضرت را گفته اند، جزء مدایح نبوی شمرده اند، ولی کسانی چون دکتر مخیمر صالح دوران پیش از رسالت را در نظر گرفته اند، یعنی دکتر صالح، اشعاری را که پیش از رسالت گفته شده، جزء مدایح نبوی می داند، از این رو پیدایش مدح پیامبر(ص) را از زمان کودکی حضرت می داند و می گوید: اولین اشعاری که در این مورد از منابع و مصادر به دست می آید، ابیات زیبایی است که صاحب «طبقات کبری»، ابوعبداللّه بن سعد آورده است. این اشعار را آمنه مادر پیامبر دختر وهب، هنگامی که حلیمه حضرت را گرفته، برای شیر دادن به بیرون شهر می برد، سرود:
«اعیذه باللّه ذی الجلال
من شرّ ما مرّ علی الجبال
حتی أراه حامل الحلال
و یفعل العرف الی الموالی
و غیرهم من حشوة الرجال؛
او را از تمام بلیات و ناگواری ها به خداوند صاحب عظمت می سپارم، تا اینکه او را ببینم که پاکی ها و خوبی ها را بر دوش می کشد و نسبت به خویشان و ولی نعمتان، خوبی روا می دارد و نه تنها به خویشان خود خیر روا می دارد، که زیردستان و افراد تهیدست هم به نیکی رفتار می کند.»
اشعار آمنه بر این مضمون استوار است که پیامبر از کودکی نشان پیامبری را داشته، بیرق دار آئینی است که در آینده ای نه چندان دور جهان را هم کیش خود می سازد.
دکتر مخیمر صالح به نقل از «الاصابه» و آن به نقل از محمد بن معلی الازدی که در کتابش «الترقیص» ابیاتی از شیما، خواهر رضاعی رسول اکرم(ص) آورده می گوید: شیما با محمد(ص) بازی می کرد و او را در حالی که طفل کوچکی بود، می رقصاند و می گفت:
یا ربنا ابق لنا محمدا
حتی أراه یافعا و امردا
ثم أراه سیدا مسوّدا
و اکبت اعادیه معا و الحسدا
و اعطه عزّا یدوم ابدا
پروردگارا! محمد را بقا و پایداری عنایت فرما تا اینکه او را نوجوانی نورس ببینم و پس از آن او را سرور بزرگان بیابم و دشمنان و حسودانش را نابود گردان و به او عزت و عظمت همیشگی عطا کن.
هنوز پیامبر(ص) دعوت خود را آشکار نکرده بود که با موافقان و مخالفان متعددی روبه رو شد. هر کدام از این گروهها، موافق و مخالف، نهایت سعی و تلاش خویش را به کار گرفته و با سلاح های مختلفی که در اختیار داشتند، به تبلیغ افکار و عقیده خود پرداختند.
مسلّم است در محیطی که سلاح شعر رونق بیشتری داشت و اثرش در دل ها عمیق تر بود، مدح پیامبر توسط شاعران فدایی آن حضرت، اثر فراوانی در پیشرفت اسلام و رویارویی با هجو دشمنان داشت. «و طبیعی است که در آن وضع شعرای اسلام به شخصیت رسول اکرم(ص) پرداخته و آن حضرت را با صفاتی چون پرچمدار دین بودن، صبور در آزار و اذیت دیگران و داشتن صفاتی که او را شایسته رسالت می کند، می ستودند.»
انگیزه و هدف شعرا از مدح پیامبر و تقسیم بندی مدح نبوی:
1ـ مدح آگاهانه به وسیله شاعران متعهد؛
2ـ مدح عاطفی و آنی؛
3ـ مدح مصلحت آمیز.
مدح آگاهانه توسط شاعران متعهد:
مدحی است که شاعر به دلیل درک آگاهانه اش از اسلام و پیامبر(ص) گویی مسئولیتی بر دوش خود احساس می کند و به وسیله سرودن شعر می خواهد ادای دین کن کرده و در راه عقیده اش شعر می گوید. این گونه مدح، مدحی است که شاعر در سرودن آن انگیزه مادی نداشته باشد و یا مصلحتی در کار نباشد.
شاعری به معاد یا نبوت عقیده دارد، بدون اینکه سود و منفعتی را در نظر داشته باشد و یا مصلحت ایجاب کند در وصف آن شعر می سراید، یا شاعری اعتقاد به نبوت پیامبر و رسالت ایشان دارد، این وظیفه را بر دوش خود احساس می کند که باید در راه تبلیغ و نشر آن، شعر بگوید، بدون آنکه شعرش رنگ و بوی مصلحت اندیشی داشته و یا سودی در کار باشد.
عنصر مهم در شاعرانی که این گونه پیامبر(ص) و رسالت او را مدح گفته اند، اعتقاد راسخ آنهاست. این دسته از شعرا چیزی جز رضای پروردگار و خشنودی رسول اللّه و تحکیم رسالت حضرت نمی خواستند. آنها به بُعد الهی و دینی پیامبر بیش از بُعد شخصی و اجتماعی توجه داشتند. گرچه بُعد شخصی و اجتماعی حضرت، جدا از بُعد الهی و دینی او نبود. این گونه مدح ها آگاهانه و از روی شناخت بود، یعنی شاعران، پیامبر را می شناختند و رسالت او را درک می کردند و آگاهانه او را مدح می نمودند.
این نوع مدح می توانست ابزار و الگوی تربیتی برای مسلمانان و نسل های بعدی باشد، تا الهی بودن پیامبر و هدف دار بودن رسالت حضرت را درک کنند، نیز به آن اعتقاد راسخ داشته باشند و در راه تبلیغ آن از ایدئولوژی سایر احزاب و مکاتب شکست نخورند. از جمله شعرایی که شعرشان در ردیف آن نوع مدح قرار می گیرد ابوطالب، عبداللّه بن رواحه، حسان بن ثابت و ... می باشند.
ابوطالب
شاید یکی از بهترین نمونه های مدح در خدمت رسالت، ستایش ابوطالب باشد. او در بسیاری جاها با دست و زبان به دفاع از پیامبر و رسالت او برخاسته، تمام همت خویش را به کار گرفته، در این راه نه تنها خود بلکه از فرزندانش می خواهد در کنار پیامبر ایستاده و او را در انجام رسالتش یاری دهند. در بیت زیر ابوطالب ضمن اعتراف به نبوت پیامبر، مقام حضرت و علاقه به او را بالاتر از حب و علاقه اش به فرزندان می داند:
اِن ابن آمنة النبی محمدا
عندی یفوق منازل الاولاد
به راستی که شأن و منزلت پسر آمنه (محمد) نزد من بالاتر از فرزندانم است.
مشهورترین قصیده او که از بقیه طولانی تر است، قصیده لامیه می باشد و با این مطلع آغاز می شود:
خلیلی ما أذنی لاول عاذل
بصغواء فی حق و لا عند باطل
هیچ گاه گوش به سخن ملامتگران فرا نداده و ذره ای به کفر و عصیانگری متمایل نمی باشم.
او در جای دیگر بُعد قدسی و اجتماعی پیامبر(ص) را مورد توجه قرار داده و می گوید:
و ابیض یستسقی الغمام بوجهه
ربیع الیتامی عصمة للأرامل
یلوذ به الهلاک من آل هاشم
فهم عنده فی نعمة و فواضل
پیامبر سپیدرویی است که ابر آسمان از او طلب باران می کند. او بهار یتیمان و پناه بیوه زنان است و ملجأ و پناه درماندگان بنی هاشم است که از فضل و نعمتش بهره مند می شوند.
حسان بن ثابت
حسان از معروف ترین شعرایی است که شعر خود را وقف رسالت پیامبر و تبلیغ آن کرد. او هجو دشمنان را به خودشان برمی گرداند و با دفاع از پیامبر(ص) و مسلمانان آنها را می ستود. حسان یکی از شعرای «مخضرم» است که عمر طولانی داشت چرا که او هم در جاهلیت شعر سروده و هم در اسلام. شعر او در جاهلیت مانند همنوعانش در دفاع از قبیله و فخر به آبا و اجداد بود و در سایر اهداف مانند مدح و هجا، بخصوص هجا استاد بود.
او هشت سال پیش از ولادت پیامبر اسلام در مدینه متولد شد و در شصت سالگی هنگامی که پیامبر(ص) به مدینه مهاجرت کرد، اسلام آورد. شاعر قبیله خزرج بود و از آن قبیله در کشمکش هایش با قبیله اویس دفاع می کرد. اما بعد از اسلام آوردن، شعرش را در خدمت دین قرار داد. حمله های شاعران قریش را پاسخ گفته و از پیامبر و اسلام دفاع می کرد و دشمنانش را نکوهش می نمود. پیامبر از شعر او تمجید کرده، او را گرامی داشت و به خود نزدیک کرد، نیز از غنایم و عطایا برایش سهمی معیّن کرد. اما حسان مردی ترسو بود و در خدمت پیامبر به شعر اکتفا کرد و با شمشیر به یاری او برنخاست. هرگز جرئت نیافت همراه پیامبر به جنگ رود. بنابراین در هیچ غزوه ای شرکت نجست.
اسلوب حسان در مدح پیامبر با شیوه قدیم جاهلی تفاوت دارد. او مانند ستایشگران عصر جاهلی ممدوح، خود را با صفاتی چون بخشنده بودن، جود، کرم و سخاوتمندی نمی ستاید، زیرا در آن رایحه جاه طلبی و مال اندوزی وجود دارد. بلکه او هدف مقدس تری دارد. از ایمان، هدایت و رسالت سخن می گوید و آئین اسلام را تبلیغ می کند. او در شعر خود از موضوعات جدیدی سخن می گوید که در زمان جاهلیت وجود نداشت، مانند جبرئیل، روح القدس و ... این الفاظ و موضوعات، همگی حاصل تمدن جدید اسلام بود که پیش تر وجود نداشت.
حسان در مقام مدح پیامبر می گوید:
«او قال اللّه : قد أرسلتُ عبدا
یقول الحق، إنْ نفع البلاء
شهدتُ به، و قومی صدّقوه
فقلتَ: ما نجیب و ما نشاء
ألا ابلغْ اباسفیان عنّی
فأنتَ مجوّف، نخب، هواء
بأنّ سیوفنا ترکتَ عبدا
و عبدالدار سادتها الأماء
خداوند فرمود بنده ای فرستادم که به حق سخن می گوید. اگر امتحان و آزمون مفید واقع شود. سپس می گوید: من او را تصدیق کردم و قوم من نیز پیامبر را تصدیق کردند ولی شما ای قبیله قریش گفتید: ما به دعوت او لبیک نمی گوییم و او را نمی خواهیم.
از من به ابوسفیان خبر دهید: تو یک شخص ترسو و طبل توخالی می باشی. شمشیرهای ما تو را ذلیل و خوار کرد و به صورت یک برده در آورد. بدان که رؤسای سلسله عبدالدار کنیزکان می باشند.»
شعر حسان تنها به مدح پیامبر و هجو دشمنان اسلام محدود نمی شود بلکه تصویری است از حوادث عصر رسالت و در واقع تاریخی است که از وقایع صدر اسلام سخن می گوید و به جنگ ها، غزوات پیامبر و کشته شدن مشرکان اشاره دارد. شعر او آیینه ای است که وقایع و حوادث را منعکس کرده و گویی تاریخ صدر اسلام را می خوانیم.
مدح عاطفی ـ آنی:
مدحی است که همچون برقی جهیدن کند و زود به خاموشی گراید. این نوع مدح ادامه و استقرار نداشته، از روی آگاهی و شناخت کامل نیست و نمی تواند منبع کافی برای محققانی باشد که می خواهند صاحب رسالت یعنی پیامبر را بشناسند. چون صاحب این مدح شناخت عمیق و کافی از رسالت پیامبر و شخص او ندارد، از این رو نگاه و بینش او به پیامبر همانند نگاهش به رؤسای قبایل و شخصیت های اجتماعی و سیاسی است، یعنی به صاحب رسالت با دیدی می نگرد که به دیگر شخصیت ها می نگرد، مثلاً او را مانند سایر رؤسا و بزرگان، بخشنده، خوش اخلاق و مورد احترام می داند، نیز شیفته او شده و اخلاقش را تحسین می کند، چنان که دوست دارد با او ملاقات کرده و او را از نزدیک ببیند. شعرش ممدوح را ذکر کرده و شوق دیدار او را دارد، ولی چون دیدار او و محبوبش از روی احساس است، زود به خاموشی می گراید و با اندک وعده و وعید از دیدار دست می کشد. اشخاصی که این گونه شعر می سرایند، از عواطف و احساسات صادقانه برخوردار نیستند و زود پایشان لغزیده، به خطا می روند. بهترین نمونه برای مدح عاطفی ـ آنی، مدح اعشی میمون بن قیس می باشد.
اعشی میمون بن قیس (692 ـ 530 میلادی)
اعشی را صناجة العرب گفته اند چون شعر او دارای موسیقی و غناست. بعضی همچون ابن قتیبه گفته اند: «اعشی صناجة العرب نامیده شد، چون اولین کسی است که صنج را در شعر به کار برده است.»
اعشی شناخت عمیق و کافی از اسلام و پیامبر ندارد، از این رو حضرت را مانند بخشندگان و زرگان معرفی می کند. او را رئیس بزرگ و بخشنده ای می داند و با بینش سطحی و محدود خود فکر می کند تنها صفت بخشندگی پیامبر موجب شهرت اوست. او چیزی از دین، تقوا، عدالت و اخلاق نمی داند.
قصیده «دالیه» او دربردارنده 24 بیت است. شاعر پس از سرودن یک مقدمه غزلی (به رسم شعرای جاهلی) به مدح پیامبر می پردازد و می گوید:
«نبی یَری ما لا ترون، و ذکره
أغار، لعمری فی البلاد و أنجدا
له صدقات ما تغب، و نائل
و لیس عطاء الیوم مانعه غدا
أجدّک لم تسمع وصاة محمد
نبیّ الا له حین أوصی و أشهدا
چیزهایی را می بیند و می داند که نمی دانید. شهرت و آوازه او در هر جایی پیچیده و نام او برده می شود. بخشش ها و عطایایی دارد که هیچ گاه قطع نمی شود و بخشش و عطایای امروز او مانع بخشش فردای او نیست.»
بعد به نبوت حضرت اشاره می کند که خداوند به آن سفارش کرده و گواهی داده است.
همه راویان برآنند که اعشی اسلام را درک کرد ولی اسلام نیاورد.
مدح مصلحت آمیز:
منظور مدح به خاطر کسب روزی و مال طلبی نیست، که شایسته شأن و مقام رسول اکرم(ص) نبوده، هیچ کس و در هیچ زمانی پیامبر را به خاطر طلب عطا و بخشش مدح نکرد، زیرا پیامبر کسب روزی و تملق را دوست نداشت. شأن الهی و منزلت پیامبر(ص) بالاتر از این گفتار است و ساحت مقدس ایشان از خرسندی به این گونه مدح، پاک و منزه است.
منظور از مدح مصلحتی، مدحی است که شاعر به خاطر مصلحت شخصی، مثلاً ترس بر جان و یا امید به رهایی از اسارت و یا به جهت کسب مقامی نزد پیامبر شعر بگوید.
شکی نیست که وقتی غرض مدح یکی از این موضوعات باشد، ستایشگر نسبت به ستوده، اخلاص نداشته و فقط به منظور رسیدن به هدف، شعر می گوید و در این راه از زیاده گویی و غِلو پیراسته نیست، یعنی به زبان سخنی می راند که در دل ندارد. هنگامی که مدح، قلبی و از روی احساس نباشد، کوتاه بوده و زود به خاموشی می گراید. بهترین نمونه برای این نوع مدح، مدح کعب بن زهیر است، که قصیده معروف «بانت سعاد» را در ستایش پیامبر سرود.
کعب بن زهیر
اما چگونگی سرودن قصیده توسط کعب:
وقتی پیامبر دعوت خویش را آشکار کرد، کعب شاعر مشهوری بود و اسلام نیاورد، ولی برادرش «بجیر» اسلام آورد. احمد ابوحاقه داستان کعب و اسلام آوردن برادرش را این گونه آورده است:
«روزی کعب با برادرش بجیر ـ او نیز شاعر بود ـ به دنبال گوسفندان شان بودند که بین شان سخن از پیامبر و دین جدیدش به میان آمد. کعب به بجیر گفت: نزد پیامبر برو تا ببینی چه می گوید. بجیر نزد رسول خدا رفت و سخنان او را شنید. دین جدید را پسندید و اسلام آورد. این ماجرا حدود سال هفتم هجری بود. کعب وقتی از اسلام آوردن برادرش آگاه شد، خشمگین شد. گفته می شود که او اسلام و پیامبر را با ابیاتی هجو کرد.
اما پس از این، به هر قبیله ای پناه می برد، هیچ کس پناهش نمی داد. چون پناهگاه و یاری نیافت، قصد کرد خود را از این وضع رهانیده و اسلام آورد. بدین سبب قصیده خود را در وصف پیامبر سرود و به مدینه آمد تا بر پیامبر(ص) عرضه کند و اسلام آورد.
قصیده از سه قسمت تشکیل شده است:
ـ مقدمه ای در تغزل به عادت شاعران قدیم؛
ـ وصف ناقه ای که شاعر را به معشوق می رساند؛
ـ اعتذار و ستایش پیامبر و توصیف مهاجران.
اکثر نویسندگان تاریخ ادبیات نوشته اند چون کعب پیامبر را مدح گفت و به این بیت رسید:
«إنّ الرسول لنور، یستضاء به
مهنّد من سیوف اللّه ، مسلول
پیامبر چون نوری است که به وسیله آن جهان روشن می شود. شمشیر برنده ای از شمشیرهای آهیخته خداوند است»
پیامبر عبای خود را به او بخشید و آن را بر دوش او انداخت. این عبا همچنان در خاندان او دست به دست می گشت تا آنگاه که معاویه آن را خرید و حاکمان اموی و عباسی آن را در عیدین (عید فطر و عید قربان) می پوشیدند.
آنچه تاکنون گفته شد، در مورد شاعرانی بود که در صدر اسلام پیامبر را مدح می گفتند. متأسفانه شاعران عرب زبان تا عصر میانه، آثار درخور توجهی در مورد رسول اکرم(ص) نداشتند، از این رو تنها به معرفی مشهورترین مدیحه عصر میانه (قرن ششم تا دوازدهم هجری قمری)، قصیده برده و سراینده آن «بوصیری» می پردازیم.
ـ بوصیری (696 ـ 601 هجری/1211 ـ 1296م)
بوصیری در قرن هفتم هجری در مصر متولد شد و در هشتاد و هشت سالگی در اسکندریه دیده از جهان فرو بست.
«نتایج و اخباری در دست ما نیست تا بدانیم که دوران طفولیت او چگونه گذشت. جز اینکه می توانیم بگوییم حیات تحصیلی خود را مانند هم عصران خودش با حفظ قرآن آغاز کرد، سپس به قاهره رفت و به مسجد شیخ عبدالظاهر حضور یافت و در آنجا علوم دینی را فرا گرفت. بعد از آن به عرفان و تصوف روی آورد و با ابی العباس المرسی و ابی الحسن الشاذلی ملاقات کرد. پس از آن در بلبیس به نویسندگی مشغول شد. او کتاب هایی را که یهودیان و نصرانی ها برای تأیید ادیان شان نوشته بودند، مطالعه می کرد؛ پس دید که در آن آثار نبوت محمد(ص) انکار می شود و این باعث شد که به مطالعه و بررسی دقیق تورات و انجیل روی آورد. همچنین تاریخ ظهور مسیحیت را مطالعه و بررسی کرد، سپس با اشعارش به پیروان این آئین ها و مذاهب پاسخ گفت.»
بوصیری شعرهای زیادی سرود. اشعار او را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل شامل موضوعات اجتماعی، مدح و هجا و شکایت و آنچه که مربوط به امور زندگی می شود.
بخش دوم، اشعاری که در مدح رسول اکرم(ص) سروده شده است.
اشعار بخش اوّل از لحاظ معنا ساده و روان و به زبان عامه نزدیک بود و اشعار بخش دوم از لحاظ معنا و لفظ محکم و استوار است.
بوصیری در سرودن آنها از تعبیرات و الفاظ برگرفته از زندگی بدوی استفاده کرده است. وی در اشعارش اسامی مکان هایی که ذکر آن در شعر شعرای حجاز و شعرای مدح کننده پیامبر(ص) رایج بود، به کار می برد.
قصایدی را که در مدح پیامبر سروده است، می توان به دو بخش تقسیم کرد:
بخش اوّل: قصایدی است که پیش از ادای فریضه حج سرود (در چهل و شش سالگی به حج رفت).
بخش دوم: قصایدی که پس از سفر حج سرود.
او چهار قصیده در مدح پیامبر(ص) پیش از رفتن به سفر حج سرود که مهم ترین آنها قصیده «ام النّارین» است که با این مطلع آغاز می شود:
«الهی علی کل الامور لک الحمد
فلیس لما أولیت من نعم حدّ
خداوندا! در همه امور حمد و سپاس از آنِ توست و فقط تو بر حد و اندازه نعمت ها آگاهی داری.»
دیگری قصیده «ذخر المعاد فی معارضة بانت سعاد» می باشد که بوصیری این قصیده را بر وزن قصیده کعب بن زهیر، سروده است. به وسیله این قصیده در مقابل کعب ایستاد و مخالفت خود را ابراز کرد. تعداد ابیات این قصیده متجاوز از دویست بیت است و مطلع آن چنین است:
«الی متی أنت باللذات مشغول
و أنت عن کل ما قدّمت مسؤول
فی کل یوم ترجی أن تتوب غدا
و عقد عزمک بالتسویف محلول
تا کی چنین با لذت ها سرگرم هستی؟ حال آنکه در برابر هر عملی که [برای آخرت خود[ پیش فرستی، مسئولی. هر روز امیدواری که فردا توبه می کنی، و اراده تو همچون گِرهی است که با امروز و فردا کردنت، سست و باز می شود.»
از مهم ترین و مشهورترین قصایدی که بوصیری پس از سفر حج سرود، قصیده «برده» است که بیش از نود شرح و تفسیر بر آن نوشته شده، به زبان های هندی، فارسی، ترکی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شده است.
ترجمه فارسی این قصیده را شاعر معروف ایرانی عبدالرحمن جامی به نظم در آورده است.
گفته شده که این قصیده پس از قصیده کعب بن زهیر، بهترین قصیده در مدح پیامبر است.
در شأن نزول قصیده برده و نامگذاری آن
بوصیری گفت:
«قصایدی در مدح حضرت رسول اکرم(ص) سروده بودم و از آن جمله شعری بود که الصاحب زین الدین یعقوب بن زهیر به من پیشنهاد کرد. تا آنکه بر اثر بیماری، نیمی از بدنم فلج گشت. از این رو به فکر سرایش قصیده ای افتادم ـ که همین برده می باشد ـ و به آن پرداختم.
به وسیله آن از خداوند می خواستم که مرا شفا بخشد. مکرر آن را خواندم و گریستم و با آن توسل جستم. آنگاه به خواب رفتم و در خواب، رسول اکرم(ص) را دیدم. ایشان با دست مبارک شان صورتم را مسح کردند و عبایشان را بر من افکندند.
بیدار شدم، در اندام افلیجم حرکت یافتم. برخاستم و از خانه بیرون رفتم. در حالی که هیچ کس را از ماجرا آگاه نکرده بودم. در راه به درویشی برخوردم. وی به من گفت: قصیده ای را که در ستایش حضرت رسول اکرم(ص) سروده ای، به من بده. گفتم: کدام را؟ گفت: آن را که در بیماریِ خود سروده ای. و مطلع آن را خواند و گفت: «سوگند به خدا آن را دیشب شنیدم و آن، در حضور رسول اکرم خوانده می شد. پیامبر همراه آن، سر تکان می داد و شعر، او را به شگفتی افکنده بود و آنگاه عبایشان را بر قاری افکند و آن را به او بخشید.»
درویش این را گفت و داستان خواب من میان مردم پخش گشت تا به الصاحب بهاءالدین ابن حنّا رسید. وی به دنبال من فرستاد و قصیده را گرفت و سوگند یاد کرد که آن را نشنود مگر آنکه سر و پا برهنه و ایستاده باشد. وی و خانواده اش بسیار به شنیدن آن علاقه مند بودند.
پس از چندی سعدالدّین الفارقی الموقّع به چشم درد مبتلا گردید و نزدیک بود که کور شود. در این زمان در خواب دید که کسی به او می گوید: به سوی صاحب برو و عبا را از او بگیر و بر روی چشمانت بگذار، تا به یاری خدا شفا یابی.
وی نزد صاحب آمد و خواب خود را تعریف کرد. صاحب گفت: از پیامبر(ص) عبایی نزد من نیست.
پس از مدتی تفکر گفت: شاید مراد، قصیده برده متعلق به بوصیری است. آنگاه از خدمتگزارش خواست که قصیده بوصیری را از صندوق آثار بازمانده از پیامبر(ص) خارج کند و بیاورد. سعدالدّین آن را گرفت و بر چشمانش قرار داد و شفا یافت. و از آن پس، آن قصیده، «برده» (= عبا) نامیده شد.»
این قصیده از هشتاد و دو بیت تشکیل شده است، که شاعر قصیده را با یک مقدمه غزلی آغاز می کند. در مقدمه اسامی زیادی از اماکن شبه جزیره عربستان آمده، نمادی از مقبره های مقدسی است که در سرزمین حجاز وجود دارد. در اینجا شاعر به سبک و روش شعرای جاهلی عمل کرده است. او پس از آوردن این مقدمه کم کم وارد موضوع اصلی یعنی ستایش پیامبر(ص) می شود:
«استغفر اللّه من قول بلاعمل
لقد نسبت به نسلا لذی عقم
أمرتُک الخیر لکن ما أتمرتُ به
و ما استقمتُ فما قولی لکم استقم
و لا تزوّدتُ قبل الموت نافلة
و لم أصلّ سوی فرضٌ و لم أصم
ظلمتُ سنّة مَن أحیا الظلام الی
أن اشتکتْ قدماه الضر مِنْ ورم
و شدّ من سغب أحشاءه و طوی
تحت الحجارة کشحا مترف الادم
و راودته الجبال الشمّ من ذهب
عن نفسه فأراها أیّما شمّم
از خدا به خاطر حرف بدون عمل خود طلب آمرزش می کنم. کسی که حرفی بزند و به آن عمل نکند مثل این است که برای فردی عقیم، فرزند متصور شود. شما را به سوی خیر و نیکی امر می کنم، ولی خود به آن عمل نمی کنم و در راه خودم صحیح و مستقیم حرکت نمی کنم، پس به چه دلیلی می گویم: به سوی راه راست سیر کنید!
برای خودم زاد و توشه ای برنداشتم و عبادت من تنها برای ادای واجبات است و برای تقوا نیست. با این کارم به سنت یک نفر که شب ها نمی خوابید و عبادت می کرد و از ایستادن های طولانی برای عبادت، پاهای او متورم می شد، ظلم کردم. (منظور پیامبر اکرم(ص) می باشد). او برای بخشیدن غذای خود به دیگران به شکم نرم و نازک خود سنگ می بست و گرسنگی را تحمل می کرد. خداوند کوههایی از طلا را در اختیار او قرار داد، ولی او آنها را نپذیرفت و با این کارش بلندی همت و نظر خود را جلوه گر ساخت.»
این بیت توضیحی است برای بیت پیش، تا مبادا گمان رود گرسنگی پیامبر به واسطه فقر بوده است، یعنی او از سویی شدیدا خود را گرسنه می داشت و از سوی دیگر کوههای طلا را نمی پذیرفت.
بوصیری در ادامه، ابیاتی را در باره تولد پیامبر می سراید:
«أبان مولده عن طیب عنصره
یا طیب مبتداء منه و مختتم
یوم تفرّس فیه الفرس أنّهم
قد أنظروا بحلول البؤس و النّقم
و بات ایوان کسری و هو منصدع
کشمل اصحاب کسری غیر ملتئم
هنگامه زادنش، پاکی نهادش را آشکار ساخت. چه نیکوست چنین تولد و چنین مرگی.
[روز تولد حضرت] روزی بود که ایرانیان با هوشمندی که داشتند، به آنان برای رسیدن بدبختی و زحمت های فراوان، هشدار داده شد. (این بیت اشاره ای است به خواب انوشیروان و پیشگویی خوابگزاران برای نابودی حکومت پادشاهان ساسانی و تسلط دین اسلام بر ایران)، ایوان کسری شکسته شد و ترک برداشت. مانند پراکندگی نزدیکان کسری که دیگر به هم نپیوستند.»
پس از آن شاعر به وصف معجزات پیامبر می پردازد:
«و ما حوی الغار مِنْ خیر و مِنْ کرم
و کلّ طرف مِن الکفّار عنه عمی
فالصدق فی الغار و الصدیق لم یر ما
و هم یقولون ما بالغار من أرم
ظنوا الحمام و ظنوا العنکبوت علی
خیر البرّیة لم تنسج و لم تحم
سوگند می خورم به غاری که از نیکی و بخشندگی احاطه شده بود و چشمان کافران در دیدن شان نابینا گشته بود [منظور غار «ثور» است که پیامبر و ابوبکر در آن پنهان گشتند. مراد از خیر، پیامبر و مراد از کَرم، ابوبکر می باشد. این واقعه نیز که از جمله معجزات رسول اکرم(ص) است با دستور خداوند و تنیدن تار توسط عنکبوتی بر دهانه غار به شکست کفار انجامید].
آنان نمی پنداشتند کبوترانی که در دهانه غار تخم گذارده اند و عنکبوت هایی که دهانه غار را با تار بسته اند، این کارها را به خاطر بهترین آفریده خدا کرده اند.»
پس از آن، شاعر به بیان عظمت قرآن می پردازد و قصیده را با ابیاتی در باره معراج ادامه می دهد:
سریتَ مِنْ حرم لیلاً إلی حرم
کما سری البدر فی داج منّ الظلم
و بتّ ترقی الی أن نلتَ منزلةً
مِن قاب قوسین لم تدرک و لم ترم
شبانه از مکه به مسجدالاقصی رفتی، همان گونه که بدر در سیاهی شب در آسمان حرکت می کند. در آن شب تا فاصله دو سر کمان به خدا نزدیک گشتی. آن جایگاه را نه کسی درک نموده و نه قصدش را کرده است.
بدین ترتیب بوصیری قصیده اش را با وصف غزوه های پیامبر(ص) و دلاوری های اصحاب و توسل به پیامبر ادامه می دهد و در آخر با بیان حاجات و مناجات پایان می دهد.
مدح نبوی هر یک از شاعرانی که از آنها یاد شد، به گونه ای سعی داشتند در قالب شعر به ترسیم و توصیف شخصیت حضرت محمد(ص) بپردازند. اما می دانیم تلاش برای ترسیم شخصیت ایشان مثل این است که بخواهیم رنگین کمان را در قفسی به بند بکشیم و یا ابرهای آسمان را در مشت خویش جمع کنیم. او همچون شن های ساحل دریا از میان انگشتان فهم ما می لغزد. تنها از خدا می خواهیم که ظرفیت و توفیق شناخت حضرت را ارزانی یکایک پیروانش گرداند.