تقسیم عادلانه بیت المال
تقسیم عادلانه بیت المال بارها موجب اعتراض افراد می شد؛ از جمله روزی گروهی به علی(ع) مراجعه کردند و با تندی از آن حضرت پرسیدند؛ چرا در تقسیم بیت المال به اموری چون سبقت در اسلام و موقعیت اجتماعی و شرافت خانوادگی توجه نمی کند و به همه، به یک اندازه پرداخت می کند؟ حضرت با ناراحتی فرمودند: آیا از من می خواهید که سنت پیامبر اکرم(ص) را زیر پا بگذارم و به زیردستان ظلم و ستم روا دارم. به خدا سوگند تا دنیا، دنیاست راضی به چنین کاری نخواهم شد. اگر بیت المال، مال شخصی من بود باز آن را به طور یکسان در میان مسلمانان تقسیم می کردم، چه رسد به اینکه همه آن از آنِ خدا باشد. چگونه یکی را به دیگری ترجیح دهم و سهم بیشتری به او بپردازم؟
اعتراض علی(ع) به قنبر
روزی علی(ع) با غلام خود، قنبر مشغول تقسیم بیت المال بودند. وقتی تمامی اموال موجود را بین مردم به طور یکسان تقسیم کردند، قنبر به آن حضرت عرض کرد: من چون دیدم شما هرچه در بیت المال است بین مردم تقسیم کردید و برای خودتان چیزی کنار نگذاشتید، مقداری از موجودی بیت المال را به خانه بردم، تا سهم شما باشد. وقتی به خانه رسیدند قنبر چیزهایی را که برداشته بود، به حضرت نشان داد. حضرت وقتی دیدند مقداری طلا و نقره است ناراحت شدند و فرمودند: دوست داشتم به جای این اموال آتش عظیمی به خانه ام می آوردی. آن گاه با شمشیر خود آنها را قطعه قطعه کردند و دستور دادند آنها را بین مردم به طور یکسان تقسیم کنند.
اجرای حدّ شراب خوار
روزی به علی بن ابیطالب(ع) خبر رسید که قیس بن عمرو، معروف به نجاشی در یک روز از ماه رمضان شراب خورده است. حضرت دستور جلب او را صادر کردند و فردای همان روز حدّ خوردن شراب، یعنی هشتاد ضربه شلاق را بر او جاری ساختند، سپس به جهت شکستن حرمت ماه رمضان، بیست ضربه دیگر به او زدند. این در حالیه بود که نجاشی از شاعران حکومتی محسوب می شد و در جنگ ها، از جمله در صفین، با سرودن شعرهای حماسی، سربازان را به جنگ با دشمنان اسلام تشویق می کرد. اما این کار سبب نشد که امام(ع) از مجازات او چشم پوشی کند یا حداقل آن را به تأخیر بیندازد و حتی افرادی را که می خواستند مانع اجرای حد شوند، از این کار بازداشتند و میانجی گری هیچ کس را در این باره نپذیرفتند.
اعتراض علی(ع) به عمر بن خطاب
در زمان خلافت عمر مردی نزد او می آید و از علی بن ابیطالب(ع) شکایتی مطرح می کند. عمر دادگاهی تشکیل می دهد و به علی بن ابیطالب(ع) می گوید: یا اباالحسن، برخیز در کنار این مدعی بنشین. بعد طرفین دعوا در حضور عمر، دلیل های خود را بیان می کنند. پس از آنکه محاکمه به پایان می رسد و مدعی مجلس را ترک می کند، عمر متوجه می شود آثار ناراحتی در چهره مبارک علی(ع) آشکار است و هنوز مجلس را ترک نکرده اند. عمر علت ناراحتی را سؤال می کند. حضرت می فرمایند: علت ناراحتی من آنست که تو مرا در حضور مدعی با کنیه ابوالحسن صدا کردی. این کار با موازین قضاوت اسلامی همخوانی ندارد. عمر چون این سخن را شنید، حضرت را در آغوش گرفت و صورت او را بوسید و گفت: پدرم به فدای شما که خدا در پرتو وجودتان هدایت مان کرد و از ظلمت و تاریکی به روشنایی رساند.
سوده همدانی و شکایت از مأمور علی(ع)
پس از شهادت علی بن ابیطالب(ع) روزی سوده همدانی برای شکایت از والی معاویه به شام رفت، اما معاویه به سردی با او رفتار کرد. سوده به یاد علی(ع) و عدالت او افتاد و چند بیت شعر در مدح آن حضرت خواند. معاویه گفت: منظورت از این شعرها کیست؟ سوده گفت: علی بن ابیطالب(ع). معاویه گفت: مگر او چگونه بود؟ سوده گفت: یک بار، مثل امروز جهت شکایت از عامل زکات علی(ع)، به نزد او رفتم. از قضا در آن لحظه حضرت مشغول نماز بودند و چون نگاهشان به من افتاد، زود نماز خود را تمام کردند و سپس با مهربانی از من پرسیدند آیا حاجتی داری؟ من شکایت خودم را مطرح کردم. علی(ع) گریستند و رو به آسمان کردند و گفتند: پروردگارا، تو گواهی که من آنها را برای ستم کردن بر خلق تو مأمور نکرده ام. سپس حکم عزل مأمور خود را در قطعه پرستی نوشتند و آن را بدون لاک و مهر، به من دادند تا به او برسانم.
اصرار علی(ع) به اجرای حکم
در زمان خلافت عثمان، ولید بن عقبه، فرماندار کوفه، شراب خورده بود و بر اثر مستی، نماز صبح را به جای دو رکعت، چهاررکعت خوانده بود. گروهی از مردم کوفه، نزد عثمان به این کار ولید گواهی دادند. با این حال برخی تلاش می کردند از طریق جوّسازی مانع اجرای حدّ شوند. اما علی بن ابیطالب(ع) از افرادی بودند که اصرار داشتند این کار انجام گیرد. حضرت در حالی که فرزندشان امام حسن(ع) ایشان را کمک می کردند، آماده شدند تا خود ولیدبن عقبه را تازیانه بزنند. ولید چون علی(ع) را در کار خود مصمم دید، به آن حضرت التماس کرد، تا از این کار صرف نظر کنند. امام(ع) در جواب فرمودند: ساکت باش، ابووهب! بنی اسرائیل به سبب تعطیل حدود به هلاکت رسیدند. آن گاه حضرت تازیانه در دست گرفته، حدّ الهی را بر او جاری ساختند.
برگرداندن اموال به یغما رفته
پیش از حکومت علی(ع)، افراد زیادی به ناحق اموالی را از بیت المال به یغما برده بودند. دو روز پس از بیعت مردم با علی(ع) حضرت به مسجد آمدند و خطبه ای خواندند و فرمودند: به خدا سوگند اموال بیت المال را به جای خود باز خواهم گرداند، هرچند با آن اموال کنیزانی خریده باشند، یا آنها را مهریه زنانِ خود کرده باشند و این کار را فقط برای اجرای عدالت انجام خواهم داد. به دنبال این سخنان، حضرت مقداری از اموال بیت المال را که قبلاً به این و آن بخشیده شده بود، به بیت المال برگرداند. ابن ابی الحدید می گوید: وقتی این خبر به عمروبن عاص رسید، به معاویه نوشت هر فکری داری بکن؛ چون فرزند ابوطالب تمام ثروت هایی را که به صورت نامشروع گِرد شده، پس خواهد گرفت، همانطور که از عصا پوستش را می گیرند.
نظارت بر بازار
امام باقر(ع) فرمودند: امیرالمؤمنین(ع) هر روز صبح زود از دارالخلافه بیرون می آمدند و به تک تک بازارها سر می زدند و مطالبی را گوشزد می کردند؛ از جمله می فرمودند: از خدا بترسید و خیرخواهی را بر همه چیز مقدم بدارید. با آسان گرفتن در معامله به اموالتان برکت دهید. به خریداران گران ندهید تا به شما نزدیک شوند و با بردباری اخلاق خود را زینت دهید. از قسم خوردن و دروغ گفتن بپرهیزید و به ظلم و ستم نزدیک نشوید. با مظلومان و ستمدیدگان با عدل و انصاف برخورد کنید. به ربا نزدیک نشوید. در اندازه گیری و وزن کردن کم نگذارید و اجناس مردم را بی ارزش نسازید و خود را از فاسدان روی زمین نسازید.
توبیخ خیاط
علی بن ابیطالب(ع) بر کار اصناف و بازاریان نظارت می کردند و به آنها درباره کارهایشان تذکراتی می دادند. نقل می کنند روزی خیاطی را دیدند که در کار خود کوتاهی می کند و چنان که باید، به وظیفه خود عمل نمی کند. با عتاب به او فرمودند: مادرت به عزایت بنشیند. در دوختن لباس ها دقت کن. آنها را محکم بدوز و درزها را خوب بگیر و نزدیک به هم سوزن کاری کن. از رسول خدا(ص) شنیدم که می فرمودند: اگر خیاط در دوختن لباس خیانت کند، روز قیامت خداوند او را با همان لباس محشور می کند تا رسوایش سازد. حضرت در ادامه افزودند: باقیمانده پارچه هرکس را به خود او بده. مبادا آن را برای خود برداری یا به دیگران بفروشی.
بریدن دست متولی بازار
علی بن ابیطالب(ع) در دوره حکومت خود بر وضع اقتصاد جامعه نظارت کامل داشتند. از جمله کارهایی که با توجه به اوضاع و احوال آن روز انجام می دادند این بود که افرادی را به عنوان متولی بازار تعیین می کردند تا جلو تخلف و اجحاف و خیانت احتمالی بازاریان را بگیرد و اگر خود متولیان هم در انجام وظیفه کوتاهی می کردند آنها را به مجازات می رساندند. نقل می کنند علی بن اصمع را بر بارجاه (که نام محلی در اطراف بصره است) به عنوان متولی انتخاب کرده بودند. پس از چندی معلوم شد که وی در کار خود مرتکب خیانت شده است. علی(ع) بدون کمترین اغماض با او برخورد کردند و چون جرم وی سنگین بود، دستور دادند تا دست او را ببرند و از کار برکنار کنند.
علی و حقوق کارگران
روزی حضرت پیرمرد نابینایی را در بازار دیدند که به گدایی مشغول است. با ناراحتی از اطرافیان پرسیدند: این وضع چیست و چرا او گدایی می کند؟ گفتند: این مرد مسیحی است. [و چون توانایی کارکردن ندارد، گدایی می کند[ حضرت فرمودند: تا وقتی که جوان بود از او کار کشیدید حالا که پیر و از کار افتاده شده است از درآمد محرومش کرده اید؟ سپس دستور دادند از بیت المال مخارج او پرداخته شود.
توبیخ کمیل بن زیاد نخعی
حضرت امیر(ع) فرماندهی پادگان انبار را بر عهده کمیل بن زیاد گذاشته بودند. روزی کمیل بی اطلاع و اجازه علی(ع)، با حدود سیصد نفر به سوی قرقیسیا رفت تا با غارتگران آن منطقه مقابله کند. از قضا پس از رفتن او سفیان بن عرف غامدی، از فرماندهان معاویه، به پادگان انبار حمله کرد. چون نیروهای پادگان کم بودند، شکست خوردند و عده ای از حمله اشرس بکری فرمانده پادگان شهید شدند، چون این خبر به علی(ع) رسید ضمن نامه ای، کمیل را اینگونه سرزنش کردند: رها کردن حوزه مأموریت خود و پرداختن به حوزه های دیگر نشانه عجز و بی خردی است. تو پادگان خود را، که مأمور حفظ آن بودی، خالی گذاشتی و راه را برای دشمن هموار کردی. چنین کاری رفتار خام و نسنجیده ای است؛ نه از مرز خود دفاع کرده ای و نه شوکت دشمن را شکسته ای. با این کار نه از غیر نظامیان شهر حمایت و نه امام خود را کفایت کردی.
سرزنش مردم کوفه
وقتی معاویه پس از فتح مصر به تعرضات خود ادامه داد از جمله به شهر انبار حمله کرد و آن را غارت نمود. علی(ع) از مردم کوفه برای مقابله با ایادی معاویه کمک خواست ولی آنها آنچنان که باید به ندای امیرالمؤمنین(ع) پاسخ مناسب ندادند. آن حضرت در توبیخ از سستی و کوتاهی مردم کوفه خطابه ای ایراد کردند که از جمله در آن می خوانیم: جهاد دری از درهای بهشت است که خداوند آن را بر روی خواص از دوستان خود باز کرده است. هرکس که جهاد را وا نهد خدا جامه مذلت بر تن او می پوشاند... ای مردم من شما را شب و روز به پیکار با شامیان خواندم... اما شما امروز و فردا کردید و مرا تنها گذاردید تا اینکه دشمن بر شما تاخت و شهر و دیارتان را تصرف کرد. در شگفتم که شامیان در ادعای باطل خود این چنین یکدل و یکزبانند ولی شما در ادعای حق خود سست و پراکنده اید. این احساس قلب مرا پژمرده کرده و غم های جهان را بر دلم نشانده است. ذلت و خواری بر سرتان ببارد که این چنین خود را آماج تیر دشمنان ساخته اید؛ بر شما می تازند و عصیان خدا را می کنند و آبرویتان را می برند ولی شما حمیّت نشان نمی دهید.
گله از مردم
وقتی به علی(ع) خبر دادند که معاویه، بشر بن ابی ارطاة را به غارت حجاز و یمن فرستاده است، حضرت مردم را جمع کرد و در خطبه ای آنها را اینگونه توبیخ کرد: ای مردم تفرقه و دودستگی شما از روزی آغاز شد که خردمندان و اندیشمندان تان از میان شما رفتند، آنان که چون سخنی می شنیدند، تصویق می کردند و چون سخن می گفتند، راست می گفتند و چون به حق خوانده می شدند، اجابت می کردند. اینک من شما را هر صبح و شام و در نهان و آشکار به حق می خوانم، ولی شما هر بار بیش از پیش فرار می کنید. آیا نصیحت در شما اثر ندارد؟...این نشانه تباهی دین است؛ معاویه اراذل و اشرار شام را دعوت می کند و آنها از جان و دل می پذیرند، ولی من که امام شما هستم، شما را که افاضل و خوبان اسلامید، به سوی حق می خوانم، امروز و فردا می کنید. به خدا قسم شیوه پرهیزکاران چنین نیست.