یاران همیشه همراه ردی از ستاره ها! - سلام
از همان موقعی که ردی از ستاره ها را شروع کردیم، ما را حسابی با نامه ها و تماس هایتان مورد لطف قرار دادید و تشویقمان کردید تا بیشتر در مورد شهدا بنویسیم .
حتی فرم های نظر سنجی را هم که می خواندیم، باز هم شاهد این درخواست ها بودیم!
چشم باور کنید ما هم تمام تلاشمان همین است سعی داریم در حد توان، نام آن عزیزان را با ذکر خاطراتشان زنده نگه داریم . اما شرط دارد!
شرطش هم این است که ما را یاری کنید و با دقت مطالب را بخوانید .
این بار مجموعه خاطراتی را از زنان حماسه ساز دفاع مقدس، جمع آوری کرده ایم و هر شماره با تعدادی از آن ها، میزبان دل های آسمانی تان می شویم .
اما قبل از آن باید سفارش کنیم که; این مقدمه را حتما به خاطر بسپارید .
حتما به خاطر بسپارید
عصر روز 24 دی ما 1365، یکی از حماسه های ماندگار دفتر خاطرات دفاع مقدس استان قم است .
در این روز که مصادف با 13 جمادی الاول (روز شهادت حضرت فاطمه زهرا ( علیهاالسلام) بود، ده ها تن از زنان انقلابی قم; در مجلس عزاداری حضرت فاطمه ( علیهاالسلام)، شراب شهادت را از دست های آن بانو نوشیدند و سر مست از وصال شدند .
این بمباران، که به عنوان اولین بمباران موشکی قم ثبت شد، رازهای ناگفته ای را در خود نهفته است که بسا گشودن این رازها پرواز سبک بالانه اندیشه را در آسمان حق و حقیقت خلوص و ایثار طلب می کند .
خانم زهرا سادات مؤمنی (یکی از اساتید جامعة الزهرا ( علیهاالسلام)) که از نزدیک شاهد لحظه به لحظه این حوادث بوده اند و مراسم عزاداری - بر اساس رسم هر ساله شان - در منزل پدری ایشان برگزار می گردید، خاطرات زیبایی از آن روزها را برایمان نقل می کنند البته به دلیل طولانی بودن این خاطرات، بر آن شدیم که آن ها را موضوع بندی و در شماره های متمادی تقدیم حضورتان می شود .
فراموش نکنیم آن چه در ادامه می آید تنها گوشه هایی از مظلومیت زنان درس آموز مکتب فاطمه ( علیهاالسلام) است; مظلومیتی به رنگ «پرواز در فاطمیه ...» .
رؤیای خانم سادات
راس ساعتی که اعلام کرده بودیم، تمام اتاق ها پر شد! همه با ذوق و شوقی وصف نشدنی، وارد مجلس می شدند! هر چه چای می آوردم، زود تمام می شد! حتی یک نفر هم نمی گفت چایی نمی خورم . بعضی ها 6، 7 تا چای خوردند! اما باز هم اشاره می کردند; چای بیاور!
کیک ها را که تعارف کردم هر کس یکی، دو تا می خورد و چند تا هم می گذاشت در کیفش!
داشتم کلافه می شدم از تعجب، تا آن روز همسایه هایمان را این طوری ندیده بودم . رفتم داخل آشپزخانه و به خواهرم گفتم: شک ندارم یک اتفاقی افتاده . همه امروز عوض شده اند . او هم با من موافق بود و همین فکر را می کرد . اما هیچ کس نمی دانست چه خبر است جز یک نفر . بالاخره «خانم سادات » همه ما را از تعجب درآورد .
پیر زن 70 ساله ای بود . پاک، متدین و البته آماده مرگ! خودش بارها می گفت: هر شب موقع خوابیدن در را باز می گذارم تا مرگ راحت تر به سراغم بیاید! شب شهادت حضرت زهرا ( علیهاالسلام)، در عالم رؤیا دیده بود که حضرت ( علیهاالسلام)، در خانه ما مشغول نماز خواندن است و همه کسانی که در روضه هستند، به ایشان اقتدا کرده اند .
صبح زود به همه همسایه ها خبر داده بود که مجلس امروز نظر کرده حضرت زهراست و خلاصه همه با اشتیاق وافر به مجلس می آمدند . خوابش را که برایم تعریف کرد، علت اشتیاقشان را فهمیدم، اما اندکی پس از بمباران، تازه متوجه شدم چرا همه فرق کرده بودند ... .
بعد از بمباران، کیف هایشان را که باز می کردیم، هنوز کیک هایی که برداشته بودند در کیف ها بود . آن ها تبرک دنیایی می جستند و به تبرک اخروی رسیدند . بی آن که بدانند تا چند لحظه دیگر، میهمان سفره بی بی فاطمه اند ... .
توسل واصل
نگاهم را دور تا دور مجلس گرداندم . همه حال و هوای دیگری داشتند .
بندهای دعای توسل، گویی روضه ای بود که آتش به خرمن دل های شیفته شان می زد . خواندند و گریستند و ناله زدند، تا آن جا که لب ها مزین به توسل بی بی فاطمه ( علیها السلام) شد; یا فاطمة الزهراء یا بنت محمد یا قرة عین الرسول یا سیدتنا و مولاتنا ...
هق هق گریه ها، تجلی شوریدگی سرها و سینه های متوسلان به اهل بیت ( علیهم السلام) بود و زینت جلوس عاشقانه شان . لحظه ای بعد، فضا عطر آگین نغمه «یا وجیهة عند الله اشفعی لنا عندالله ...» بود که ناگهان ...
ناگهانی ترین حادثه پیوند خورده با اعماق فاطمیه، رخ داد ... .
صدای انفجاری مهیب و دلخراش، در فضای خانه، که نه، در تمام شهرمان پیچید . زنان و دخترانی که تا دقایقی پیش نجواگر یا فاطمة الزهرا ... یا وجیهة عندالله بودند، پیکرهاشان در زیر خروارها خاک، از نگاه ها دور شد و آن ها که زنده بودند، صدای ملکوتی یا زهرا و یا فاطمه شان از لابه لای سنگ ها و خاک ها هنوز هم به گوش می رسید .
در زیر آوار هم لطف و احسان فاطمه ( علیهاالسلام) را می طلبیدند و از درد و ناله، اثری نبود!
... چه زیبا از «مادر» ، برات شهادت و جانبازی گرفتند! و او شفیعشان شد برای بهشتی شدن ... ! !
کاش ما هم یکبار این گونه توسل بخوانیم .
ادامه دارد ...