ماهان شبکه ایرانیان

پیوند نفوس بشری

هر ناحیه از جهان که انسان در آن یافت می شود، با سیره علی بن ابیطالب پیوند دارد، چرا که مخاطب سیره علی (ع)، انسان است . و در هر جا که دلاوری و بزرگی مورد خطاب قرار گیرد یا عاطفه ای برانگیخته شود، سیره علی در آنجا حضور دارد .

هر ناحیه از جهان که انسان در آن یافت می شود، با سیره علی بن ابیطالب پیوند دارد، چرا که مخاطب سیره علی (ع)، انسان است . و در هر جا که دلاوری و بزرگی مورد خطاب قرار گیرد یا عاطفه ای برانگیخته شود، سیره علی در آنجا حضور دارد .

سیره علی (ع) را پیوندی است با عاطفه های برانگیخته و احساساتی که ریشه در بزرگی و رحمت دارد چون او شهید است و پدر شهیدان .

تاریخ علی و تاریخ فرزندان علی در زنجیره ای بلند از میدان کارزار و مبارزه جریان دارد که برای کسی که از دور نظاره گر است پیرانی هستند که سپیدی موی و محاسن بر زیبایی و عظمت آنها افزوده است و شمشیرهای - بران که بر کفار و دشمنان رحم نمی کنند - عظمت آنان را دوچندان کرده است، یا جوانانی هستند شتابان که در عنفوان جوانی بین آنها و زندگی بلکه بین آنها و توشه زندگی و آب - که هر جانداری به آن نیازدارد - مانع ایجاد می شود و تشنه و گرسنه در آستانه مرگ قرار دارند .

سیره علی بن ابیطالب را پیوندی با عالم خیال است آنجا که طبع شعری انسان بتواند در فضاهای دور و دراز پروازکند و در دریاهای عمیق غواصی کند . او دلاوری است که کشیده می شود به سوی او شعر انسانی در آمیزه ای از حقیقت و تخیل و همسخن است در تعظیم وی شاهدان عینی و عاشقان عجایب . سیره علی (ع) پیوندی با فکر و اندیشه دارد همچنان که پیوندی با خیال و عاطفه دارد چون او صاحب نظری در تصوف و شریعت و اخلاق است که در فرهنگ اسلامی نظراو بر همه آراء مقدم است .

ذوق ادبی - ذوق فنی - نیزپیوندی با سیره آنحضرت دارد مانند پیوند فکر و خیال و عاطفه چون اوادیبی بود بلیغ، دارای روشی خاص درادب و بلاغت، که مشتاقان ازاو پیروی می کنند .

آنحضرت نسیبی از ذوق طبعی داشت که اهل ذوق او را ستایش می کنند اگرچه سالها بین آن حضرت و آنها فاصله باشد . او حکیمی ادیب و خطیبی بیانگر و انشاءکننده ای بود که انشائش در عربی متصل به محل آیات نظم و نثر است .

نفس انسانی جنبه های زیادی غیر از جنبه عاطفه و تخیل و فکر دارد و زیبایی سخن را درک می کند .

از جنبه های نفس انسانی که در هیچ زمانی از بین نمی رود اختلاف بین طبیعت ها و اذهان است یا - به تعبیر دیگر - جنبه دشمنی ابدی بین انسانهااست که ناشی ازاختلاف آراء یا حقی از حقوق یاوطنی از وطنهاست .

گاهی عقل و ذوق سست می شوند و گاهی خیال و عاطفه، ولکن چیزی که هیچ گاه سستی پذیرنیست و ما هم فکر نمی کنیم در هیچ زمانی سست شود دشمنی عقلها و جدال زبانی و اختلاف اختلاف کنندگان و تشیع متشیعین است .

در اینجا میدانگاهی وسیع و نزدیک به سیره آن امام یگانه وجود دارد که هیچ سیره ای شبیه آن نیست خصوصیتی در سیره آنحضرت هست که در سیره های دیگر یافت نمی شود . که خود آن حضرت خلاصه ترین کلام را در این مورد فرموده که: «اقوامی مرا دوست دارند حتی به خاطر دوستی با من وارد آتش می شوند و اقوامی مرادشمن می دارند و به خاطر دشمنی با من وارد دوزخ می شوند» یا هنگامی که فرمود: درمورد من دو گروه هلاک می شوند کسی که دوستار افراطی من است و به چیزهائی معتقد است که در من نیست و کسی که دشمن من است و دشمنی من او را وادار می کند در مورد من دروغ بگوید، و راست گفته است در غلو و افراط دو طرف از دوستان و دشمنانش، بعضی ها از شدت دوستی وی به جایی رسیدند که علی (ع) را تا مرتبه خدای معبود بالا بردند و بعضی هادر دشمنی آنحضرت به جایی رسیدند که گفتندعلی از دین خارج است . آنها غلاتی بودند که علی را عبادت می کردند و علی آنها را از عبادت خود نهی می کرد و آنها به نهی علی توجه نمی کردند و علی (ع) آنها را از این عمل توبه می داد و آنها چه اصراری برعمل خود داشتند . در مقابل، این خوارج هستند که علی (ع) را علنا کافر می خواندند و از وی درخواست می کردند تا از گناهانش توبه کند، علی را در منبرها ناسزا می گفتند همچنانکه دشمنان علی یعنی امویون وی را ناسزا می گفتند; خوارج و امویون در عقیده با هم مخالف بودند ولی در ناسزاگوئی به علی (ع) همصدا بودند .

به راستی میدانگاهی زیبا و وسیعی است که هیچ میدانی در تاریخ دلیرمردان به اندازه آن دوست و دشمن نداشته است . جماعتی می گفتند او خدا است و جماعتی می گفتند او کافر رانده شده از رحمت الهی است . جنبه دیگراز جنبه های نفوس بشری که با سیره علی (ع) در خیلی از جاها پیوند دارد جنبه شکایت و تمرد یا جنبه اشتیاق به تجدد و اصلاح است .

نام علی تبدیل به علمی شده است که هر غصب شونده ای متوجه اوست و ندائی است که هر طالب انصافی به نام اوندامی دهد و هر کسی که از جامعه ستمگر و از حکومتهای زورگو غضبناک است به نام او پناه می برد گویا کلمه «یاعلی » مرادف با کلمه اصلاح است، و آرامبخش است که با آن هر اندوهمندی طلب راحتی می کند . کسی که درگیر حل مشکلی نظری باشد در نام علی ست شفای درد او .

و کسی که برعلیه ستمی برمی خیزد محرک قیام او و فرونشاننده غضب او نام علی است .

هر کسی که تاریخ اسلام رابا عقل، ذوق، خیال یا عاطفه مطالعه کند، آنجاست که بین او و علی درحالتی از حالتها و جنبه ای از جنبه ها پیوند برقرار می شود و این همان چیزی است که تاریخ علی (ع) را از تاریخ دیگران ممتاز می سازد . بین علی (ع) و قلوب مردم پیوندهائی برآمده از خلقت طبیعی انسانها وجود دارد ولو تاریخ و مورخین دراین مورد کوتاهی کرده باشند .

«صفات علی (ع)»

علی (ع) اولین فرد هاشمی است که از طرف پدر و مادر هاشمی است و در وی خلاصه تمامی صفاتی که این خاندان شریف در آن مشهور شده اند، جمع شده است . صفات و شباهتهائی که در بسیاری از بزرگان گذشته آن وجود داشته است که می توان به بزرگی، نجابت، شجاعت، مودت، قدرت و مروت و زیرکی اشاره کرد و اینها غیراز صفات ظاهری بدنی ذکر شده در بعضی از بزرگان این خاندان است . در وصف دوران کودکی علی (ع) می توان گفت که وی کودکی مستعد رشد و ترقی فراوان بود و در فهم و قدرت برامثال خودش سبقت داشت . او از مزایای ابتکار در رشد و ترقی برخوردار بود همچنانکه سنگینی و سختیهائی که معمولامبتکرین در دوران پیری پدران خود برخوردارند، بردوش وی بود . علی مردی استوار و پابرجادر دوران جوانی و پیری بود واین استواری را تا سن شصت سالگی خود حفظ کرد .

تاریخ علی مانند صفات علی گویای قدرت بدنی فوق العاده او است که در برابر هر نوع آفت و عارضه ای از صلابت واستواری برخوردار بود . چه بسیارپیش آمد که دست پهلوانی را می گرفت و بدون کوچکترین تلاشی او رابه زمین می افکند و یابازوی دلیرمردی رامی گرفت، گویانفس او راگرفته است و مشهور است که علی (ع) با هیچ کس کشتی نگرفت مگراینکه رقیب رادر خاک افکند، و با کسی مبارزه نکرد، مگراینکه او را به درک واصل کرد و چه بسا اتفاق می افتاد سنگهای بزرگی را که چند نفر زورمند از تکان دادن آن عاجز بودند، جابجا می کرد و در بزرگی راحمل می کرد در حالی که پهلوانان ازجابجایی آن عاجز بودند .

باقدرتی که داشت شجاع بود و کسی جرات نمی کرد برای مبارزه او برخیزد، به خاطر جراتی که برمرگ داشت از هیچ هماورد دلیری نمی هراسید و از آوازه رقیب بیم نداشت . باعمروبن عبدود، پهلوان جزیرة العرب، که نزد دوست و دشمن مقابل هزار نفر بود، با جرات مبارزه کرد در حالی که جوانی نورس بود . شجاعتش قرین زیباترین صفتی بود که تزیین بخش شجاعت شجاعان قدرتمند است و مردم برای شجاعت زینتی زیباترازصفاتی که علی به طور طبیعی داشت نمی شناسند و آن عبارت است از خودداری ازظلم، مروت ومردانگی درمقابل دشمن ضعیف وقوی ، ونداشتن کینه بعداز فراغ از جنگ . کسی که ازظلم پرهیزداردبااینکه قدرت زیادی داردوشجاعت کم نظیری، هیچ وقت شروع کننده جنگ نخواهد بود تاوقتی که راه گریز وجود دارد .

به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: هیچ کس رابه مبارزه دعوت نکن واگرکسی تورادعوت به مبارزه کرد او را اجابت کن، کسی که دعوت به مبارزه کند ظالم وستمگر است، ستمگر شکست خورده است . او می دانست خوارج از لشکر وی جدا خواهند شد و با آنحضرت جنگ خواهند کرد، به وی گفتند آنها برعلیه تو خروج خواهند کرد قبل از اینکه آنها مبادرت به جنگ بکنند تو با آنها بجنگ (فرصت را از آنها بستان) فرمود: من با آنها جنگ نمی کنم، تا آنها با من جنگ را شروع کنند و آنها بزودی این کار را خواهند کرد .

علی (ع) قبل از جنگ جمل و صفین و قبل از هر واقعه ای کوچک یا بزرگ چنین کرد . او ابتدا دشمنی دشمن را روشن می کرد و یا از دشمنی آنها چشم پوشی می کرد و آنها را دعوت به صلح می کرد و مردان لشکر دشمن را نهی می کرد از ایجاد شر، هیچ وقت علی (ع) دست به شمشیر نمی برد مگر اینکه قبل از آن دعوت به صلح را تمام می کرد .

هنگامی که خوارج را موعظه می کرد موعظه وی در بعضی از آنها به قدری تاثیر داشت با اینکه علی را کافر می دانستند بی اختیار صیحه می زدند «خدا بکشد او را (علی «ع ») چقدر فقیه است .» اصحاب علی (ع) می خواستند صدای آنها را درگلو خفه کنند ولی علی (ع) مانع کار آنها می شد و می فرمود: سب آنها در مقابل سب است یا سبب عفو گناهان است . ما دیدیم که علی به عمرو بن عبدود گفت: من هیچ کراهتی از ریختن خون تو ندارم لکن با تمام این حرفهاتمایلی به ریختن خون او نداشت مگربعد از یاس از مسلمان شدن وی و یاس از ترک جنگ از طرف عمرو . علی (ع) به عمرو عرضه داشت دست از جنگ بردارد ولی او نپذیرفت و گفت: آنوقت فرار من زبانزد عرب می شود . علی به عمروگفت : تو با قومت عهد بسته ای که هیچ قریشی تو را به یکی از دو خصلت دعوت نکند مگر اینکه تو یکی را اجابت کنی عمرو گفت: آری علی فرمود: من تو را دعوت به اسلام یا جنگ می کنم عمرو گفت: چرا ای برادرزاده ام؟ . . . به خدا من دوست ندارم تو را بکشم . . . علی بعد از این راهی نداشت یا او را بکشد یا به دست او کشته شود . با وجود دشمنی شدیدی که بین آنحضرت و معاویه و اصحاب معاویه حاکم بود با آنها برخورد نمی کرد و در صدد خونخواهی خود و اصحابش بر نمی آمد مگر به مقداری که در آن ساعت مستحق آن بودند . در جنگ صفین مردی از لشکر معاویه به نام کریزبن صباح حمیری در میان صف دو لشکر قرار گرفت و ندا داد چه کسی با من مبارزه می کند؟ مردی از لشکر علی (ع) به میدان وی رفت و بدست کریز کشته شد دوباره فریاد بر آورد و مبارز طلبید یکی دیگر از اصحاب علی (ع) به میدان رفت و او نیز کشته شد بار سوم نیز مبارز طلبید و فرد سوم نیز کشته شد برای بار چهارم مبارز طلبید، مردم از رفتن به میدان او خودداری کردند کسانی که در صف اول بودند به صفهای بعدی رفتند علی (ع) ترسید رعب و وحشت در بین صفوف لشکرش شیوع پیدا کند علی (ع) خودش به میدان کریز رفت او را کشت سپس مثل او ندا داد کسی که به میدانش آمد او را نیز کشت و بار سوم نیز چنین کرد، وقتی علی (ع) مقابل آن سه نفر را کشت به سر جای خودش باز گشت .

مروت علی در بین صاحبان مروت کم یاب تر از شجاعت آنحضرت در میان شجاعان است علی برای لشکر خودش ابا داشت از اینکه کسی که پشت به آنها کرد، (فرارمی کند) یا مجروح شده یا از ترس جانش کشف عورت می کند، رابکشند یا مالی از آنها بستانند علی (ع) بعد از جنگ جمل به عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم و سعیدبن عاص که از دشمنان سرسخت آنحضرت بودند، دسترسی پیدا کرد ولی آنها را بخشید و از مجازات آنها صرف نظر کرد . عمروعاص که از یک لشکر هم برای علی (ع) خطرناکتر بود وقتی از ترس جانش کشف عورت کرد، علی (ع) از او رو بر گرداند و او را رها کرد . در جنگ صفین وقتی لشکریان معاویه بر آب مسلط شدند آب را بر روی علی (ع) بستند و می گفتند: حتی یک قطره هم آب به تو نمی دهیم تا از عطش بمیری! در مقابل علی (ع) وقتی شریعه آب را از دست لشکریان معاویه آزاد کرد به آنها اجازه داد همانگونه که سربازان خودش از آب استفاده می کردند لشکریان معاویه هم استفاده کنند بعد از جنگ جمل علی (ع) عایشه را دید و زنی کنار وی بود به نام صفیه ام طلحه الطلحات، فریاد زد ای علی خدا فرزندانت را یتیم کند چنانکه تو فرزندان مرا یتیم کردی، علی (ع) جواب وی را نداد مردی از یاران حضرت که از سخنان آن زن ناراحت شده بود گفت: یا امیرالمؤمنین در مقابل این زن ساکت می مانی و او آنچه می خواهد می گوید؟ علی (ع) او را منع کرد و فرمود: وای بر تو بر ما امر شده در مقابل زنان مشرک ساکت بمانیم و جواب آنها را ندهیم تا چه برسد به زنان مسلمان . علی (ع) در مسیرش وقتی شنید دو نفر به عایشه دشنام می دهند امر کرد به هر کدام صد تازیانه زدند . بعد از جنگ جمل عایشه را به بهترین وجه راهی مدینه کرد و در وداع وی چند میل در رکاب او راه رفت و کسانی را در خدمت وی گماشت . نقل شده علی (ع) به همراه عایشه بیست زن را از زنان قبیله عبدالقیس فرستاد در حالی که عمامه به سر داشته و شمشیر حمایل کرده بودند (مانند لباس مردان پوشیده بودند) عایشه در میاه راه سخنی را به زبان آورد که سزاوار نبود و اظهار تاسف کرد وقتی که گفت: علی با فرستادن مردانش به همراه من حرمت مرا هتک کرد . اما وقتی به مدینه رسیدند زنان لباسهای مردانه را کندند و به عایشه گفتند; همه ما زن هستیم . مروت علی با دشمنانش چه با کسانی که مستحق کرامت و احترام بودند و چه با کسانی که مستحق کرامت نبودند، جزء سنت و روش علی بود . عایشه باشد - از باب اینکه همسر پیامبر بوده احترامش لازم بود - یا غیر عایشه . این مروتی کم یاب و ناشناخته است از یک جنگجو که به شدت جنگجوئی معروف است . معادل آن مروت در نجابت و کم یابی سلامتی نفس علی است از کینه و دشمنی بر دشمن ترین مردم بر وی و مضرترین آنها و مشهورترین آنها در کینه و دشمنی علی (ع)، آنحضرت فرزندان و اصحاب خود را از مثله کردن قاتل خود نهی می کند و آنها را از اینکه کسی غیر از قاتل را مجازات کنند، باز می دارد . علی در رثای طلحه، با وجود اینکه بیعت خود با علی را شکسته بود و مردم را به جنگ با علی تحریک کرده بود، مرثیه ای حزن انگیز خواند که سخنانش پر از اندوه و محبت بود .

به پیروان خود توصیه کرد با خوارج - با اینکه سبب اختلاف بین لشکریان علی (ع) در صفین شدند و کارشکنی کردند و برای علی از معاویه و لشکریانش بدتر بودند - جنگ نکنند چون علی (ع) آنها را با اینکه خطاکار بودند و بر خطای خود اصرار می کردند; افرادی مخلص می دانست . شجاعت - بخصوص شجاعت دلیرمردانی که رو در رو مبارزه می کنند - همیشه مقارن با یک صفت لازمی است که آن صفت متمم شجاعت است و هیچگاه از آن جدا نمی شود و آن صفت کنار شجاعت مانند خیسی برای آب یا اشعه برای نور است پس هیچ پهلوانی شجاع نخواهد بود مگر اینکه آن صفت را با خود داشته باشد . و آن عبارت است از استواری، عزت و ابهت و هیبت و ترسناک بودن برای دشمنان مخصوصا هنگام مبارزه و برخورد . برخی از مردم صفت لازم شجاعت را تکبر ذکر کرده اند و این صفت در علی (ع) نبود اصلا در رگ و ریشه علی (ع) این صفت وجود نداشت گرچه در بعضی رنگها و شکلها شبیه آن باشد . اما عزت یا استواری که در صورت عزت بر ما ظاهر می شود، جزئی از شجاعت یک پهلوان جنگجو است و یک پهلوان از آن بی نیاز نیست و همیشه در کارزار با دشمنان، این صفت متصل به اعمال آن است . این صفت در عرض شجاعت است و به فرد دلاور کمک می کند در ترساندن دشمنش و در تضعیف تصمیم رقیبانش . مثل این صفتها مانند مثل مسائلی است که سپاه عملا انجام می دهند برای ترساندن دشمن و تضعیف روحیه آنها . عزت و استواری نیز مانند شجاعت یکی از ادوات لازم ولاینفک جنگ است . بنابراین تمام صفاتی که در یک فرد شجاع است ناشی از خودخواهی و تکبر نیست . یا لاف زدن باشد در مقامی که نیاز به لاف زدن نیست .

لذا می بینیم مردم از زمانهای بسیار دور برای افتخارات جنگی حماسه سرائی می کردند و آنها را نقل می کردند; پهلوانان نه تنها اجاره داشته بلکه بر آنها واجب بود که دشمنش را با فخرهای ترسناک فریب دهد، و هنگام ملاقات با رقیب شعر بخواند و ضربه های ترسناکی که در جنگها وارد آورده، ذکر کند، باید دانست که یک فرد دلاور همانگونه که نیاز به شجاعت دارد، همانطور هم نیاز به ذکر فخر و حماسه و ترساندن رقیب دارد به خاطر همین قصیده ها و شعرهای فخر و حماسه به اندازه قصائد حب و مناجات شیوع دارد . و این قصائد حماسی محبوب قلوب مردم است . این صفت برای فرد دلیر و پهلوان مخصوصا پهلوانان صدر اول که رودررو می جنگیدند لازم بود . که هر کدام به رقیب خود نگاه می کرد و به طرف او هجوم می برد . این از صفات علی است هر که دوست دارد آن را می فهمد و سینه اش از شنیدن فضیلت علی به تنگ نمی آید و کسی که منکر فضایل آن حضرت است اسم این صفت را تکبر یا سنگدلی یا بزرگ بینی می گذارد .

روزی پیامبر گرامی اسلام به همراه زبیر از میان قبیله بنی غنم رد می شدند، پیامبر، علی (ع) را دید که از یک راه فرعی می آید، پیامبر (ص) خندید، زبیر گفت: علی دست از تکبر برنمی دارد .

پیامبر (ص) فرمود: علی تکبر ندارد، ای زبیر همانا روزی خواهد آمد که تو در مقابل علی قرار می گیری و با او جنگ می کنی در حالی که تو در حق علی ظلم کننده هستی .

علی تکبری که مورد کراهت هست نداشت، لکن حالتی داشت برآمده از شجاعت وی بود که در رفتار ظاهری اش آن حالت هویدا بود، مانند صلابت و استواری، خود شجاع مکلف به مدارا با آن صفت نیست و اصلا احساس نمی کند که نیاز به مدارا با آن دارد، چون کسی که داری روحیه شجاعت است، آن حالت خواسته خودش نیست و دنبال اظهار آن نیست . مدار این خلق و صفت در علی (ع)، صلابت ذاتی است که از وقتی که علی نشستن و راه افتادن را آموخته و قبل از پیوستن به صف مردان، همراه وی بود . دوران کودکی و نوجوانی مانع احساس قدرت و مردانگی علی نشد و مانع این نشد که علی احساس کند قدرتی دارد که می تواند پناهگاه پناهندگان شود . علی در حدود سن ده سالگی روزی مشاهده کرد که قریش پیامبر (ص) را محاصره کرده اند و آن حضرت را مورد تهدید و توهین قرار می دهند و پیامبر (ص) به صورت آنها را می نگرد و دنبال یاور می گردد ولی کسی از آنها به رسولخدا کمک نمی کند، اگر علی می خواست از صاحب مقامی بترسد یا از شکست هراس داشته باشد هرآینه در آن روز باید از شیوخ عرب که از وجاهت برخوردار بودند و آداب قبیلگی به آنها جایگاه ترسناکی داده بود، می ترسید . علی در سنین نوجوانی مانند علی در سن پنجاه، شصت سالگی بود . در آن لحظه علی به خود تردید راه نداد آنها در حالی که پیامبر را استهزا می کردند و ساکت بودند، فریاد محکم و غضبناکی برآورد و صدا زد من یاور تو هستم . آنها از روی نادانی و سرکشسی خندیدند، اما پیامبر خودش دانست که در آن لحظه تایید این نوجوان قوی تر و با ارزش تر از تایید قریش است .

و همین روحیه باعث شد در شب هجرت پیامبر (ص) در رختخواب آن حضرت خوابید با اینکه از تصمیم مکیان مبنی بر قتل کسی که در آن رختخواب می خوابد آگاه بود .

و همین روحیه باعث شد برای رفتن به میدان عمرو بن عبدود چند مرتبه پشت سر هم اعلام آمادگی کند و پیامبر (ص) او را دستور می داد تا سر جایش بنشیند و او را از عاقبت مبارزه با عمرو که همه پهلوانان از آن می ترسیدند، برحذر می داشت . پیامبر چند مرتبه در مقابل اعلام آمادگی علی فرمود: بنشین یا علی او عمرو است! علی بار سوم گفت: اگر چه عمرو باشد؟ ! گویا علی ترس را نیاموخته بود و با ترس آشنایی نداشت او غیر از شجاعتی که بدون تکلف و بدون عاریه تمام وجودش را فراگرفته بود و به او صلابت خاصی داده بود، نمی شناخت . این صلابت و استواری در طول دوران شجاعت و دلیری جزء وجود علی و یکی از ابزار جنگی علی شده بود بر صلابت و استواری، حسودی حسودان و لجاجت منکرین می افزاید حسد حسودان و لجاجت منکرین ساخته شده اند که مرد از آنها به استواری شکست ناپذیر و صلابت غیر قابل انعطاف دست پیدا کند . شاهد بر این استواری و صلابت درون علی این است که علی را از میدان دلاوری بر میدان علم و دانش می کشد آنجا که می فرماید: «قبل از اینکه مرا از دست بدهید بپرسید از من آنچه را که نمی دانید .» شاهد دیگر اینکه در حالی که خوارج او را متهم به بی دینی می کردند می فرمود: «از این امت کسی را نمی شناسم غیر از پیامبر که (به اندازه من) خدا را عبادت کرده باشد، من خدا را نه سال قبل از اینکه احدی از این امت او را عبادت کند، بندگی کرده ام .» (1)

اعتماد به نفس علی (ع) اتهام اطرافیانش را بر آنحضرت افزود، بی تکلف بودن علی و عدم استفاده علی (ع) از حیله های مختلف برای جذب دیگران، این خصلت را در علی ظاهر کرد . و او می فرمود: بدترین دوستان کسی است که تو خود را به خاطر آن به تکلف بیاندازی . و باز می فرمود: کسی که برادر مؤمنش را به خشم بیاورد از او جدا شده است .

و کسانی که منتظر بودند علی با برخورد تصنعی، آنها را از خود راضی کند، خود این انتظار خودشان را تخطئه کردند به خصوص آنجایی که انتظار داشتند علی (ع) از ارزاق و حقوق رعایا - که علی (ع) امین آنها بود - آنان را بیشتر بهره مند سازد . آنها فکر می کردند این سنگدلی آشکار و تکبر عمدی است از طرف علی (ع) . ولی چنین نبود نه سنگدلی در کار بود، نه تکبری، بلکه این صفت لازمه لاینفک شجاعت وی بود، و آن خشم پیوسته بر عصیانگر است که برخاسته از ظن به اطرافیان است، او همانگونه که هست دیده می شود بدون مدارا و ریاکاری . علی از روی تکبر در اظهار این خصلتها تکلف نمی کرد چنانکه می گفتند: و سنگدل نبود چنانکه می پنداشتند . بلکه نهایت چیزی که در این مورد می توان گفت این است که علی در مخفی کردن بعضی خصلتها خود را به تکلف نمی انداخت .

آری ملاک امر در اخلاق علی این بود که نه در اظهار چیزی و نه در مخفی کردن چیزی خود را به تکلف نمی انداخت . حتی تکلف را از ثناگویانش نمی پذیرفت، چه بسا ثناگویی که در مدح علی افراط می کرد ولی او نزد علی متهم بود و گاهی آنچه که در دل در مورد آنها داشت به زبان می آورد و می فرمود: من کمتر از آنچه که تو می گویی هستم و برتر از آنچه که در نفست در مورد من می اندیشی، هستم . این بی تکلفی خصیصه های بزرگی مانند شجاعت، قدرت، استواری و مناعت را در او هماهنگ کرده بود با این خصیصه علی راه حقیقت و مجاز را با هم به طور مساوی می پیمود، گویا او قصد می کند کاری را که انجام می دهد در حالی که قصد نکرده بلکه بطور بدیهی از او صادر می شود، همانند اشیاء معدنی است که تمام خصلتها را با خود بطور ذاتی دارد .

اتفاق می افتاد سر برهنه بدون زره و کلاه خود به مبارزه دشمنانش می رفت در حالی که رقیبش سر تا پا زره پوش بود، آیا از علی عجیب است که با دلی پاک به مبارزه دشمنانش برود در حالی که آنها سر تا پا مسلح به حیله و تزویر هستند؟ گاهی از اوقات از خضاب کردن غافل می شد و محاسنش را همانگونه سفید نگه می داشت در حالی که در اوقات دیگر از این کار ابایی نداشت .

آیا از علی (ع) عجیب است با وجود اینکه خضاب می کند ولی توجهش بر خضاب کردن کم باشد و برایش مهم نباشد که خضاب چه مقدار از موهای سپید را پوشش می دهد و چه مقدار پوشش نمی دهد و پیری را نمایان می کند .

این بی تکلفی برای علی (ع) خصلت دیگری ساخته بود که نظیر شجاعت بود در قوی و راسخ بودن که این خصلت در نفس فرد دلیر قرین شجاعت است و کمتر از آن جدا می شود، و آن خصلت راستگویی و صراحت است که بوسیله آن فرد شجاع جرات پیدا می کند بر ضرر و بلا همچنانکه با آن جرات پیدا می کند بر منفعت و نعمتها . و هیچ کسی نمی تواند از علی سخنی یا کلمه ای ذکر کند که مخالف حق صریح باشد، چه در حال جنگ یا صلح گفته باشد یا بین دوست و دشمن . شاید علی به برخورد تصنعی بین یارانش بیشتر نیاز داشت تا بین دشمنانش، چون آنها با کارهایشان علی را وادار به سختگیری و مخالفت می کردند ولی علی از راست گویی در

حال سختی و آسایش بر آنها دریغ نکرد و آن را در فرمایش خود ظاهر فرمود که: «از علامات ایمان این است که راستگویی را ولو به ضرر تو باشد بر دروغگویی ولو به نفع تو باشد، ترجیح بدهی .»

تقوی و ایمان علی راستین بود همچنانکه در عمل و گفتارش صادق بود، کسی از خلفاء در لذات دنیا و عطایای دولتی زاهدتر از علی نبود در حالی که امیر مؤمنان بود، نان جو می خورد و آن را زنش با دستان خود آسیاب می کرد .

عمر بن عبدالعزیز از طایفه بنی امیه - که دشمن علی (ع) بودند و بر وی سیئات می تراشیدند و منکر فضائل آن حضرت بودند - می گوید: زاهدترین مردم در دنیا علی بن ابی طالب است .»

سفیان می گوید: «علی در این دنیا آجری بر روی آجر و خشتی بر روی خشت و سنگی بر روی سنگ ننهاده است .» هنگام ورود به کوفه وارد قصر سفید کوفه نشد، به خاطر اینکه محل زندگی وی بالاتر از محل زندگی فقرا نباشد . با وجود داشتن چنین زهدی از بخل و بی خیری و ناخن خشکی دور بود بلکه در او سماحت و بزرگواری بقدری زیاد بود که بعضی ها به طعنه می گفتند او فردی شوخ طبع است . و از عمر بن خطاب نقل شده که به علی می گفت: آفرین بر پدر تو (کنایه از اینکه فرزند کاملی تحویل جامعه داد). اگر تو شوخ و مزاح نبودی .» و باز عمر در جواب سؤال از خلافت می گفت: اگر علی به خلافت می رسید، شوخ بود . عمروعاص در وصف شوخ بودن علی (ع) اغراق می کرد و می گفت علی خیلی شوخ است . این حرف را بین اهل شام رد و بدل می کرد و منظورش از این کار وارد کردن ایراد بر صلاحیت علی (ع) بر خلافت بود . لکن ما می گوییم که عمروعاص در این حرف اغراق کرد، شوخ بودنی که عیب محسوب می شود قطعا از صفات علی (ع) نبود چون تاریخ علی (ع) و گفتارش حتی برخوردهایش با دوست و دشمن ضبط شده و در دسترس ما است . ما چیزی از اخلاق شوخ بودن در آن نمی بینیم چه برسد به اینکه بگوئیم این صفت در حد افراطی در آن حضرت وجود داشته است .

اگر این صفت دارای اثر هم باشد، شاید ریشه اش این باشد که علی (ع) سالیان طولانی از مشغولیتهای سیاسی و حکومتی دور بود که پرداختن دیگران به امر حکومت علی (ع) را فارغ البال کرده بود گاهی با دوستانش می نشست و صحبت می کردند . و این را از صفت شوخ بودن به معنای زشت آن محسوب کرده اند سپس اهل مبالغه و دشمنان علی (ع) در آن مبالغه نموده اند در حالی که حتی با یک قصه صحت آن را ثابت نکرده اند، یا یک مورد نفرت انگیزی از اخلاق آن حضرت که گفته آنها را ثابت کند ذکر نکرده اند . علی (ع) صفات و مزایای فکری دارد که همه متفق هستیم که آنها از صفات نفسانی و مزایای اخلاقی علی (ع) است دوست و دشمن علی (ع) متفق هستند بر قدرت سخنوری و علم و زیرکی علی و در غیر این صفات مانند نظر علی در حل مشکلات یا قدرت سیاسی علی برای اداره جامعه اختلافی است .

حقیقت غیر قابل انکار این است که علی (ع) در امور سیاسی تیزبین و دورنگر بود و او در امور حکومتی و قضایی به عمر و عثمان بهترین مشورتها را ارائه داد . اخلاق مردم را خوب درک می کرد مانند عالمی که مراقب امور مخفی قلبی مردم باشد و آن را در موعظه ها و سخنرانیهایش شرح می کرد . خطبه هایش تشریح مسائل مردم بود که از یک فرد ماهر و عاقل صادر می شود .

تا اینجا همه اتفاق نظر دارند، و اختلاف زیادی وجود ندارد . اختلاف از اینجا ناشی شده است که عده ای معتقد هستند علی (ع) دارای فهمی والا و مشاوری کم نظیر است اما هنگام عمل آنچه که مناسب آن ساعت است تشخیص نمی دهد و نمی تواند از رای و نظر خود منتفع باشد . و عده ای دیگر عقیده دارند آنچه که علی را در میدان عمل ناتوان کرد حرج و اضطرار پیش آمده در هنگام عمل بود، نه کاردانی و تیز فهمی دشمنان وی، بلکه آنها در تیز فهمی و محکم کاری به پای علی نمی رسیدند . خود علی (ع) نیز چنین عذری را برای خود آورده است آنجا که می فرماید: «به خدا معاویه سیاستمدارتر از من نیست ولکن او حیله می کند و از فجور ابایی ندارد . و اگر حیله گری بد نبود من سیاستمدارترین مردم بودم .»

لکن ما می توانیم به دو حقیقت پی ببریم که جای بحث زیادی ندارند و آن دو حقیقت عبارتند از اینکه اولا کسی ثابت نکرده که عمل به رای و نظر دیگران در مقام عمل می توانست در حل مشکلات بیشر از رای و نظر علی (ع) مؤثر باشد . دوم اینکه کسی ثابت نکرده است که اگر دشمنان علی به جای علی بودند با تمامی مشکلات و محدودیتهایی که برای علی (ع) پیش آمد، باز می توانستند امور کشور را بهتر از علی (ع) اداره کنند .

اینها صفاتی است که همه در یک نظم به هم پیوسته می آیند که علی مردی شجاع بود، چون قوی بود، راستگو بود، چون شجاع بود، و زاهدی استوار بود، چون راستگو بود، او محل اختلاف بود، چون کسی که صاحب صداقت است با رضا و خشم و قبول و نفرت نمی سازد و صادق ترین شاهدها برای این مرد صادق این است که مردم زمان او، زیباترین صفتها را که شایسته او بود، به او دادند . و کسی با آن صفتها مخالفت نکرد مگر آنجایی که با مطامع و منافع مادی آنها برخورد داشت . که دشمنان به خاطر منافع خود پیرامون آن صفات شبهه افکنی کردند . و هیچ مردی نیست که مورد طعن و شبهه قرار گیرد، و با وجود آن باز بتواند با قدرت و صلابت حکومت کند .

کلید شخصیت علی (ع)

آداب پهلوانی، کلید این شخصیت بزرگوار است، که با آن هر در بسته ای گشوده می شود و تفسیر هر حرفی که نیاز به تفسیر دارد، در آن نهفته است . آداب پهلوانی همان آدابی است که ما آن را در یک کلمه خلاصه می کنیم «بزرگ منشی » . . . بزرگ منشی جزء طبیعت و فطرت علی (ع) بود، و یکی از آداب زندگی هاشمی ها بود که علی با آن بزرگ شده بود . این یکی از عادتهای پهلوانان میدانهاست که هر دلاور شجاعی که بر همتای خود غلبه کند، با آن آشنا است اگر چه در طبیعت وفطرت وی این خو نباشد . چون غلبه پیدا کردن برای فرد شجاع، عزت نفس است و آن نمی گذارد تا فرد دلیر در مقابل کارهای خجالت آور و توهین آمیز، غصه بخورد و پیوسته این صفت را دارد تا بزرگ منشی را می آموزد و بزرگ منشی مانع می شود از اینکه مخفیانه کاری بکند که در آشکار خوارکننده است . علی (ع) در تمام روحیات و اعمالش چنین بود . بزرگ منشی پهلوانی در او به نهایی ترین حد خود رسیده بود بخصوص در برخورد با افراد ضعیف از زن و مرد .

او هیچگاه شرافت خود را فراموش نکرد تا دنبال غنیمت شمردن فرصتها باشد و هیچگاه بر آن حضرت تردید در شرف و حق مسلط نشد، و این دو صفت با آنحضرت دائما مانند طبیعت، به ودیعه گذاشته شده در اشیاء، همراه بودند . هرگاه کاری که بر عهده اوست انجام می دهد باید فراموش کند که چه کسی آن کار را به عهده آنها آورده است اگر چه همه از آن استفاده کنند و او ضرر کند . بارها به دشمنانش دست رسی پیدا کرد و می توانست از فرصت بدست آمده استفاده کند و آنها را بکشد ولکن این کار را نکرد چون او نمی خواست از هر راهی که شده بود، بر دشمن غلبه کند، بلکه آنگونه که با شجاعت و شرف سازگار بود، برخورد می کرد . بعضی از افرادی که در جنگ صفین حاضر بودند، می گویند: وقتی با معاویه و لشکریانش در صفین برخورد کردیم، دیدیم آنها زمین هموار و صاف و همچنین شریعه آب را گرفته اند و آنها تصمیم داشتند آب را از لشکر ما منع کنند . به سراغ امیرالمؤمنین (ع) رفتیم و جریان را به اطلاع آن حضرت رساندیم، علی (ع) صعصعة بن صوحان را خواست و به وی فرمود: به سراغ معاویه برو! و به او بگو: ما به سوی شما آمده ایم و قبل از اتمام حجت دوست نداریم با شما بجنگیم در حالی که تو سربازانت را به سوی ما آورده ای و با ما جنگ را شروع کرده ای، قبل از اینکه ما با تو بجنگیم; و ما قصد جنگ نداریم تا اینکه دعوت ما به تو ابلاغ شود و حجت را بر تو تمام کنیم و این حرکت تو و مانع شدن بین مردم و آب، حرکت دیگری است از جانب تو و لشکریانت . مردم از تو دست برنمی دارند تا آب بنوشند و کسانی به سوی یارانت بفرست تا راه آب را باز کنند تا بعد ببینیم تکلیف بین ما و شما چیست؟ راوی خبر می گوید: معاویه با اصحابش در مورد سخنان علی (ع) مشورت کرده، آنها در جواب معاویه گفتند بین علی و آب، مانع ایجاد شده را ادامه بده و به دعوت به صلح علی (ع) و دعوت به دست برداشتن از اختلاف، توجه نکن! معاویه نیروی کمکی به نگهبانان شریعه ارسال کرد و آنها را تقویت کرد، بین دو گروه تیراندازی شد بعد با نیزه و شمشیر درگیر شدند تا اینکه لشکریان علی (ع) موفق شدند محاصره آب را بشکنند و شریعه را در دست بگیرند . اینجا فرصت بزرگی به دست علی (ع) افتاده بود که با منع آب بر دشمن غلبه کند و کاری مانند کار معاویه انجام بدهد اصحاب علی (ع) گفتند: به خدا به آنها آب نمی دهیم علی (ع) گویا سفیر لشکر معاویه است که به سوی لشکر علی فرستاده شده است، آنها را شفاعت می کند و از لشکریان خود می خواهد با آنها با نرمی و ملاطفت برخورد کنند و به سوی آنها فریاد زد: به مقدار نیازتان آب بردارید . و به سوی لشکر خود برگردید و مانع آب برداشتن دشمنان نشوید، خداوند شما را بر آنها پیروز کرد چون آنها ظالم و ستمگر بودند .

قبل از این نیز در جنگ جمل فرصتی دست داد که علی از آن فرصت استفاده نکرد و بر یارانش خشمگین شد، این کار به خاطر انصاف ورزیدن با دشمنانش بود . چون علی یارانش را نهی کرد از غارت کردن اموال دشمنان و اسیر کردن بازماندگانشان (زنان و فرزندان) در حالی که این کار از نظر یاران علی (ع) حلال بود . و به علی (ع) گفتند: آیا در نظر تو ریختن خود آنها بر ما حلال است ولی اموال آنها حرام! علی (ع) فرمود: آنها نیز افرادی مانند شما هستند کسی که با ما مدارا کند، او از ماست و ما از او و کسی که با ما عناد ورزد و تا مرحله جنگ با ما پیش رود، فقط جنگ با خود آنها روا است . علی سنت پهلوانی و بزرگ منشی را بر آنها استوار کرد آنجا که فرمود: کسی که پشت به شما می کند و از میدان فرار می کند او را نکشید و مجروح را از پای در نیاورید وچیزهای مخفی را آشکار نکنید و دست به سوی مالی دراز نکنید، از فرصتهایی که به دست علی (ع) آمد ولی بزرگ منشی علی اجازه نداد از آن استفاده کند برخورد علی (ع) با عمروعاص است . در آن هنگام که مرگ خود را به دست علی (ع) قطعی دانست خود را بر زمین افکند و عورت خود را کشف کرد و به وسیله این پناهگاه (رسوا) جان خود را نجات داد!

علی فورا روی خود را از او برگرداند و از جنگ با کسی که تا این حد از جان خودش می ترسد - ترسی که در هیچ میدان مبارزه ای علی راضی نشد به او رو بیاورد - منصرف شد . اگر به غیر علی چنین فرصتی دست می داد و عمروعاص را در چنگ خود می انداخت، عمروعاصی که می دانست جرثومه دشمنی و مکر است، لحظه ای در کشتن او تردید نمی کرد . رضایت علی از آداب جنگ و صلح رضایت پهلوانی است که در آداب و منش پهلوانی کم یاب است . او دشمن را در آن هنگام که شمشیر برای مبارزه بلند کرده، دشمن می شناسد ولی هیچگاه با زن یا مردی که رو به فرار نهاده است یا مجروحی که ناتوان شده است و یا با مرده ای که روح در بدن ندارد، ولو در جنگ با او کشته شده باشد، دشمنی نمی کند . بلکه، چه بسا گذشته آن مرد را به یاد می آورد وکنار قبرش می ایستد، بر او گریه و مرثیه خوانی می کند و بر او نماز می گذارد . و همین صفت دلیری است که نزد او سب و ناسزاگویی بر دشمن را مبغوض می گرداند .

از شان پهلوانی دلیر نیست که بر دشمنش غیر از تیزی شمشیر چیزی بچشاند .

وقتی شنید که عده ای از اصحابش در جنگ صفین بر اهل شام ناسزا می گویند به آنها فرمود: «من دوست ندارم شما ناسزا بگوئید، ولکن اگر اعمال آنها را ذکر کنید و حالشان را بیان کنید، به سخن صواب نزدیک تر است و عذر شما پذیرفته است، به جای ناسزاگویی بگوئید: خدایا خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و بین آنها صلح و دوستی برقرار کن و آنها را از گمراهی شان هدایت کن تا با حق آشنا شوند، کسانی که حق را نمی شناسند، و از گمراهی و دشمنی بازداشته شود کسانی در مقابل حق لجاجت می کنند .»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان