کاوشی در علمیت اقتصاد و اقتصاد اسلامی

علمی بودن یا علمی نبودن نظریه ها(۱) به طور کلی و نظریه های دینی(۲) به طور خاص، از مباحث جدلی، به ویژه در حوزه های تخصصی و حتی آموزشی، است

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

مقدمه

علمی بودن یا علمی نبودن نظریه ها(1) به طور کلی و نظریه های دینی(2) به طور خاص، از مباحث جدلی، به ویژه در حوزه های تخصصی و حتی آموزشی، است. این موضوع در ارتباط با نظریه های مربوط به علوم طبیعی و علوم اجتماعی سابقه ای طولانی دارد. البته در عصر حاضر، بحث درباره دیدگاه ها و نظریات دینی و علمی بودن یا نبودن آن ها نیز گسترش یافته است. منشأ اهمیت قایل شدن بر این موضوع از سوی محققان و اندیشمندان علوم و معارف بشری و الهی می تواند به مسائل گوناگونی ارتباط داشته باشد. اما در اصل این بحث، که طرح معارف کلی به صورت علمی، دارای جذابیت خاصی است، شکی وجود ندارد؛ زیرا اصلاً علمی بودن یا دست کم، منظّم بودن و روشمند بودن معرفت مورد نظر را به همراه دارد و این خود ارزشمند است. می توان پیش بینی کرد که طرح مسائل و موضوعات یک معرفت به شیوه علمی، شاید به نحوی بررسی و شناخت آن ها را آسان تر نماید و این برای محقق و عالم آن مبحث مورد نظر کمک خوبی تلقّی می شود. در هر حال، گستره این موضوع علم اقتصاد را نیز به طور خاص تحت پوشش قرار می دهد. این اواخر، بحث علمی بودن و علمی نبودن اقتصاد اسلامی نیز در میان صاحب نظران و محققان این رشته نیز به طور جدّی، مطرح گردیده است.(3)

اما موضوع مزبور در همین وادی و در قالب صرف روش ها و نگرش ها و نظم و سادگی تحقیق و طرح جذاب موضوعات آن از ناحیه محققان و عالمان باقی نمانده و گاهی به قدری عظمت داده شده که به صورت عنصری مقدس و برتر درآمده است، به گونه ای که علمی بودن هر معرفت و یا هر رشته و یا هر نظریه با خوب بودن، شریف بودن، درست بودن و با ارزش بودن آن همراه بوده است.

در مقابل، غیر علمی بودن یک معرفت و یک رشته به منزله نامناسب بودن، پست بودن، نادرست بودن و بی ارزش بودن تلقّی می شده است. این بحث ها محدود به معارف شناخته شده و به اصطلاح علمی نیست، حوزه های مطالعات دینی را نیز در برمی گیرد. «اقتصاد اسلامی» نیز با وجود جوان بودن این بحث ها، درگیر این مسأله گردیده است. مثلاً برخی اقتصاد اسلامی را علمی همانند اقتصاد متعارف می دانند. در مقابل عده ای به طور کلی، آن را (دست کم تا پیش از حصول به جامعه کاملاً اسلامی) غیر علمی تلقّی می کنند. مقاله حاضر درصدد است به ارائه نگرشی نقّادانه درباره برخی از ریشه های این اختلاف و حساسیت های مربوط به آن بپردازد. اما به دلیل خلطی که در مقایسه و شناسایی ارتباط اقتصاد متعارف و اقتصاد اسلامی صورت گرفته، لازم است در ابتدا، به علمی بودن رشته اقتصاد متعارف اشاره شود. بدین روی، قسمت اول این بحث به این مطلب اختصاص داده شده است و در قسمت دوم، به مطالب خاص مربوط به اقتصاد اسلامی اشاره می شود.

زمینه های مربوط به علمی بودن یا علمی نبودن نظریه های اقتصادی

مطالب این قسمت در چند بخش بررسی می شوند: ابتدا به ریشه های تاریخی موضوع پرداخته می شود. پس از آن به ارتباط قوانین طبیعت و علم اقتصاد اشاره می شود. در بخش سوم، به زمینه های تأثیر «اثبات گرایی»(4) بر کلّ معارف و رشته ها، و به خصوص بر رشته اقتصاد، پرداخته می شود و سرانجام دیدگاه های مختلف پیرامون علمی بودن نظریه ها برشمرده می شود.

1 ریشه های تاریخی

از لحاظ تاریخی دست کم، دو جریان عمده در ارتباط با علم و فلسفه و هر نوع اندیشه منسجم بشری مطرح بوده که در حال حاضر نیز آمیزه ای از آن دو و یا انواعی از آن ها بر بررسی های علمی و مسیرهای روش شناختی عمومی حاکم است. یکی از این دو «عقل گرایی» و دیگری «تجربه گرایی» است. توجه به تمایز این دو جریان و به ویژه تکیه بر تجربه گرایی را به نحوی می توان زیرساخت جداسازی فلسفه از علم نیز محسوب داشت. دقت در ارتباط تاریخی فلسفه و علم زمینه درک تأثیر آن دو جریان را بر خود فلسفه و علم جدید فراهم می آورد.

فلسفه و علم از گذشته با هم آمیخته بوده اند. وسعت این آمیختگی چنان بوده که نه تنها در محتوای آن دو، بلکه حتی در اسم و شکل ظاهری آن ها نیز متبلور گردیده است، به گونه ای که «علم»، «معرفت» و «دانش» و حتی «حکمت» به صورت مترادف به کار می رفته اند.(5) در حال حاضر نیز با وجود آن که پس از تلاش های بسیار، زمینه های جدایی آن ها فراهم گردیده، لیکن شایسته است که با نگاهی عالمانه به این مسأله توجه شود. یعنی، با وجود آن که این جدایی برای شناخت بهتر و معیّن شدن مرزبندی ها و قلمروهای هر یک از دو معرفت مذکور و حتی سهولت انجام تحقیقات پیرامون آن ها، می تواند فوایدی در برداشته باشد، در عین حال، حرکات غیرآگاهانه پیرامون آن می تواند مشکل آفرین باشد. تلاش افراطی در ایجاد خط کشی های قالبی بین علم و فلسفه اولاً، دشوار است و در مواردی، بیهوده خواهد بود. ثانیا، می تواند منشأ و آغاز زیان هایی در ادبیات علم و معرفت محسوب گردد. البته تذکر این نکته نیز لازم است که نباید این هشدار در دقت جدایی دو مقوله مذکور بهانه ای برای خلط همه علوم و معارف گردد؛ زیرا این امر نیز می تواند کارایی تحقیق و مطالعه را کاهش دهد. بنابراین، هر جا که امکان تفکیک این دو رشته به صورتی طبیعی وجود داشته باشد، به شکلی که لطمه ای به ساختار محتوایی آن ها وارد نیاورد، باید مورد استقبال قرار گیرد. اما نباید هدف، نوعی جداسازی تصنّعی باشد.

اصولاً علمِ بریده و جداشده از فلسفه، جهت گیری های اجتماعی و ارزشی خود را از دست می دهد و فلسفه بدون علم نیز با واقعیات جامعه و حوادث واقعی حیات بشری بیگانه خواهد بود. در مقابل، وجود پشتوانه های معرفتی برای هر دوی آن ها، موجب استحکام، دوام و پویایی بیش ترشان خواهد شد؛ زیرا مسائل علمی، فلسفی و معرفتی، همه ابعاد و اعضای تشکیل دهنده یک زندگی توفنده و جاری انسان است. به عبارت دیگر، اساسا زندگی تنیده شده بافت هایی است که علم، فلسفه و معرفت، عناصر اصلی آن است.(6) اگر حتی جدیدترین دست آوردهای فن آوری پیشرفته جدای از روح ارزشی و به شکلی کاملاً خشک و فنی دنبال گردد، ممکن است شکننده باشد. البته باید توجه داشت که اگر معارف و ارزش ها نیز بدون پیوندهای عینی و علمی پیش بروند، فایده مطلوبی به همراه نخواهند داشت. در هر حال، منطقی و معقول به نظر نمی رسد که روش جاافتاده نزد علما و حکما در مورد مطرح کردن هماهنگ علم و فلسفه را به حساب نبود تخصص و یا بی توجهی به تحقیق و تخصص تلقّی نماییم. بلکه بستر موضوع و طبیعت مسأله اقتضای چنین همراهی را دارا بوده است.

قابل توجه است که کلمه «علم» حتی به مفهوم جدید آن یعنی «ساینس» (Science)، از کلمه لاتینی «ساینشیا» (Scientia) استخراج گردیده که معادل کلمه یونانی «دانش و معرفت» (episteme) می باشد. بنابراین، ریشه و کاربرد علم به مفهوم اخیر، حتی به زمان افلاطون (427 تا 327 ق. م) و دوران ارسطو (384 تا 322 ق. م) باز می گردد. قابل ذکر است با وجود آن که عبارت «علم طبیعی» (Natural Science) اولین بار توسط «ثامس هابز» (1558 1679) در نوشته مشهورش «لویاثان» به کار رفته،(7) اما حتی در طول قرون 17 و 18 به میزانی بیش تر از آن از «فلسفه طبیعی»(8) (Natural Philosophy) استفاده شده است. حتی خود آدام اسمیت عبارات «فلسفه»، «هنر» و «علم» را تقریبا به طور مترادف به کار می برده است. جالب است بدانیم که عنوان اثر مشهور نیوتون به زبان انگلیسی، «اصول ریاضی فلسفه طبیعی»،(9) می باشد. نیوتون همچنین عقیده دارد که اصولاً درخت دانش و معرفت شاخ و برگ هایی دارد که فلسفه و علم یک شاخه از آن محسوب می شوند.(10) ضمنا با وجود به آن که واژه «علم» ریشه ای طولانی دارد، عبارت «عالِم» (Scientist) تا پیش از 1839 به کار نمی رفته است.

به دلیل عدم جدایی علم و فلسفه بود که ارسطو به نحوی، اولین دسته بندی از علوم را به صورت مجموعه ای از ریاضیات، طبیعیات، اخلاق، اقتصاد و حتی شعر ارائه نمود. ابوعلی سینا علوم را به حکمت نظری (ریاضیات، طبیعیات و الهیات) و حکمت عملی (اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدرن) تقسیم کرد. ابن خلدون مجموعه معارف الهی و بشری را به صورت علوم عقلی و نقلی تفکیک نمود. حتی تقسیم بندی فرانسیس بیکن (1621 1561)، که علوم را به تخیلی، عقلی و حافظه ای تفکیک کرد و یا آمپر (1836 1775) که علوم را به مادی و معنوی دسته بندی کرد، تفاوت مختصری با تقسیم بندی قدیم داشت. بنابراین، می توان گفت که در زمان اگوست کنت، شاید برای اولین بار بود که عملاً فلسفه و علوم در دو دسته مستقل قرار داده می شدند. پس اواسط قرن 19 را می توان تاریخ آغاز این تحوّل نامید.(11) شاید بتوان گفت: یکی از دلایلی که اگوست کنت را پایه گذار سنّت «اثبات گرایی» می نامند، همین کار او در تفکیک علوم از فلسفه باشد.

زمینه های تقدّس یافتن علم و روش علمی: از نظر تاریخی، پیش از تحولات اخیر و حصول نظریه اثبات گرایی اگوست کنت، دو جریان عمومی در ارتباط با علم مطرح گردید: یکی همان است که معمولاً تحت عنوان انقلاب کوپرنیکی و انقلاب دکارتی معروف است. دیگری فلسفه ذرّه گرایی (یا اتمیسم) می باشد. معمولاً از اندیشه دکارت به عنوان یک پایه فلسفی از تفکر جدید یاد می شود. دکارت (1596 1650) روش جدیدی برای مطالعات و بررسی های انواع شعب دانش بشری ایجاد نمود. وی روشنگری عقل را تنها توجیه گر ارزیابی معارف و رشته های گوناگون علوم قلمداد نمود و با فلسفه شک گرایی خود در واقع، حرکتی از شک کامل به یقین کامل را دنبال کرد.(12)

قابل ذکر است که دکارت با آن که خود یک فیزیکدان و ریاضی دان برجسته نیز بود، از جدایی علم و فلسفه استقبال نمی کرد. وی دانش بشری را چون درختی تصور می کرد که بدنه آن را فیزیک تشکیل می دهد و ریشه آن متافیزیک است. او عقیده داشت که تنها از طریق توصیف متافیزیک می توان به دانش بشری نایل گردید. به عقیده وی حواس انسانی نه تنها در توصیف جهان فیزیکی غیر قابل اتکا هستند، بلکه خود جهان فیزیکی باید دارای یک سلسله عناصر غیر حسی نیز باشد. البته نظریه عقل گرایانه دکارت و پیروان وی(13) بعدها توسط ثامس هابز، جان لاک و دیگران مورد انتقاد قرار گرفت و زمینه فلسفه تجربه گرایی را فراهم آورد که خود بستر اولیه ای برای نظریات اگوست کنت محسوب می گردد.

«اثبات گرایی» به مفهوم امروزی آن در زمان اگوست کنت مطرح شد و پیش از آن، علم و فلسفه از یکدیگر جدایی نداشتند، اما در عین حال، از زمان کوپرنیک (1473 1543) و همچنین در دوره گالیله (1564 1642) و نیوتن زمینه هایی برای هر چه بیش تر مقدس شدن علم فراهم شده بود.(14) کشف کوپرنیک و گالیله و ردّ نظریه بطلمیوس (متوفای 167 میلادی) با وجود ایجاد یک سلسله تنش ها، سرانجام موجب فراهم آمدن پیروزی زاید الوصفی برای علم شد. تقدّس ویژه علم در این رابطه ریشه در اشتباه اهل کلیسا نیز دارد؛ زیرا نظریه بطلمیوس را نظریه ای مبتنی بر دین و احکام آسمانی تلقّی می کردند و زمانی که غلط بودن نظریه مذکور با روش علمی بیان شد، علم حتی بر دین و پیام های آسمانی نیز تفوق پیدا کرد. بدیهی است که چون دین مظاهر خارق العاده ای دارد، شکست آن (به دلیل ارائه تصویر غلط از آن) برای علم و روش علمی عظمت ویژه ای ایجاد کند. کشف نیوتون در سال های بعد، این موضوع به صورت یک حقیقت کلی درمی آمد که هر چه را علم می گوید، درست است و هر چه را علم تأیید نکند، قابل اعتنا نخواهد بود.(15)

در کنار اندیشه «فلسفه طبیعی» نیوتن، یک بخش فرعی به نام «فلسفه تجربی» (exprimental philosophy)نیز مطرح بود. فلسفه طبیعی با مجموعه تلاش هایی همراه بود که طی آن، عناصر مبنایی طبیعت استخراج می گردید. با وجود آن که فرضیات این مسأله قالبی قیاسی داشت، اما بر مبنای یک مطالعه توضیحی طراحی شده بود. در واقع، فلسفه طبیعی طیفی از مفاهیم و اندیشه ها را دربرمی گرفت و از آنچه ما اکنون «متافیزیک» می نامیم تا آنچه را که علم می شماریم، در خود جای می داد. اما در قالب «فلسفه تجربی»، احکام و گزاره ها از طریق پدیده ها استنباط می شوند و پس از آن با روش استقرا عمومیت پیدا می کنند. علم جدید، فلسفه جدید و یا تفکر جدید نیوتن همان است که گاهی تحت عنوان ذرّه گرایی (Atomism) نیز مورد اشاره قرار می گیرد. شاید به همین دلیل باشد که متفکر بزرگ، «آی. بی. کُهِن»، در کتابی به نام «فرانکلین(16) و نیوتن» تصریح می کند که زیربنای افکار در قرون 17 و 18، اصل موضوعی «ذرّه ای»(17) است. به عبارت دیگر، این موضوع، نیوتن و دیگر پیروان ذرّه گرایی(18) را وادار به پذیرش این عقیده کرد که منشأ اشیا را ذراتی واقعی به نام «اتم» بدانند. از این جا، یک ارتباط مهم بین اندیشه های فیزیکی و غیرفیزیکی پیدا می شود؛ زیرا بر اساس این اعتقاد، نوعی منشأ فکری ماشینی در مورد علم تقویت گردید.

بر اساس دیدگاه «ذرّه گرایی»، کلّ هستی همانند قسمت هایی از یک ماشین کار می کند. برخی از پیروان «ذرّه گرایی» این دیدگاه مکانیکی را به نحوی، با عقاید دینی مسیحیت نیز آمیخته کردند(19) و سپس آن را به تمامی پدیده های طبیعی تعمیم دادند. اصولاً هیچ کدام از متفکران فلسفه ذرّه گرایی این اندیشه را در قالب روش قیاسی ملاحظه نکرده، بلکه آن را مبتنی بر استقرا می دانستند. بنابراین، فلسفه تجربی جدید با منشأ ذرّه گرایی، اندیشه حاکم بر علم و معرفت زمان گردید و عنصر ذرّه گرایی و تجربه گرایی محور بررسی های علمی شدند.(20) بدین روی، ذرّه گرایی در تدوین فلسفه فردگرایانه و تجربه گرایی در جا انداختن روش اثباتی، پایه مناسبی حتی برای علم اقتصاد گردید. این مسائل با تلاش و راه اندازی فکر اثبات گرایانه اگوست کنت، تحول خاصی در زمینه معرفت شناسی و بخصوص روش شناسی علوم به طور کامل و علوم اجتماعی (از جمله اقتصاد) به طور خاص ایجاد نمود. اما در این جا، علم و روش علمی، علاوه بر استحکام واقعی در افکار و اندیشه ها، نوعی شرافت و تقدّس و حتی حتمیت به همراه داشت.

2 ارتباط قوانین طبیعت و علم اقتصاد

اشاره به برخی از ریشه های تکامل علم و روش علمی در بخش قبلی، بعضی از ابهام ها را روشن می کند. اصولاً تاریخ مدون و ریشه یابی تاریخی پدیده ها، برای محقق و عالم آگاهی بخش است.(21) همان گونه که ملاحظه شد، با وجود پیوند عمیق مسائل علمی، معرفتی و فلسفی، به نوعی، زمینه های جدایی بین آن ها (طبیعی و یا مصنوعی) نیز فراهم گردید و به تدریج، روش اثبات گرایی (به یک معنا، تحلیل اموری که صرفا بر اساس داده های واقعی و تجری اند) به صورت روش انحصاری در علم جا افتاد.(22) در این بخش، بسترهای دیگری از تدوین علم اثباتی را مورد اشاره قرار می دهیم.

در نوشته معروف آدام اسمیت (ثروت ملت ها)، به جای علم اقتصاد، از عبارت «اقتصاد سیاسی» استفاده شده است. البته این عبارت سال ها پیش از وی نیز به کار می رفته است.(23) جالب است که «اقتصاد سیاسی» در ابتدا، به عنوان راه حلی سیاسی به منظور به وجود آوردن ثروت بود. این موضوع دقیقا در عنوان کتاب آدام اسمیت مطرح شده است.(24) ملاحظه می شود که محتوای عبارت مذکور (و حتی عنوان کتاب) که بعدها علم اقتصاد نام گرفت، چارچوبی تجویزی و دستوری دارد و قالبی اثباتی را نشان نمی دهد، در حالی که عده زیادی بر این نکته اصرار دارند که علمی بودن اقتصاد در گرو اثباتی بودن آن است.

زیر ساخت های اصلی اقتصاد سیاسی پیش از آدام اسمیت مرتبط با افکار فیزیوکرات ها است. توضیح این ارتباط، پیوند علم اقتصاد با قوانین طبیعت را نیز روشن می کند. (در این جا، تنها به بخشی از اندیشه فیزیوکرات ها می پردازیم که ارتباطی مستقیم با بحث حاضر دارد).(25) اصولاً عبارت «فیزیوکراسی» از ریشه ای یونانی استخراج شده که به معنای «قانون طبیعت» است. اصل حاکم بر اندیشه فیزیوکرات ها این بود که قوانینی که بشر می سازد، باید با قوانین طبیعی هماهنگ باشد؛ به این معنا که اصول حاکم بر طبیعت به طور منظم و قانون مند حرکت می کند و بشر نیز باید خود را با آن همساز نماید. ریشه عقیده به قانون طبیعت به متفکران روم و یونان قدیم می رسد(26) و در واقع، فیزیوکرات ها و به طور خاصی کنه(27) در مورد آن به نوعی احیاگری دست زده اند.

عقیده به «قوانین طبیعت»،(28) به ویژه در قرون 16 و 17 و پس از کشف قوانین فیزیکی جدید توسط نیوتن و دیگران، بسیار مستحکم تر گردید. آنان به این نتیجه رسیدند که چنان روابط هماهنگ و دقیقی بر تمام جهان فیزیکی حاکم است که می توان حتی ارتباط کمّی آن ها را به طور کامل، مشخص نمود. به خصوص پس از کشف نیوتن، روابط دقیق میان کمیّت های فیزیکی نام «قانون» به خود گرفت. از میان این قوانین، می توان به «قانون جاذبه» نیوتن و «قانون گازها» از بویل اشاره کرد.(29) پس از تدوین علوم اجتماعی و جدایی آن ها از فلسفه، در ارتباط با آن ها، قوانین طبیعت نیز مطرح گردید. این موضوع ابتدا در ارتباط با جامعه شناسی، بعدها روان شناسی و سپس اقتصاد نیز گسترش پیدا کرد و حتی سال ها پس از آن که «قانون کوانتم»(30) مبانی قطعیت و حتمیت قوانین طبیعت را نیز زیر سؤال برد، همچنان تأثیر آن بر اقتصاد و سایر علوم اجتماعی ادامه یافت.

قطعیت قوانین طبیعت سیطره خود را با جزمیت خاصی بر اقتصاد سیاسی یا علم اقتصاد نیز حاکم ساخت. علاوه بر فرانسیس کنه، که مبلّغ و حامی قوانین طبیعت در اقتصاد بود، آدام اسمیت (پدر علم اقتصاد)(31) نیز به پیروی از آن و اِعمال قوانین مذکور ادامه داد. وی در بخشی از کتاب مشهور خود، حتی بین دو نوع قیمت تفاوت می گذارد که این نشان می دهد در این تقسیم بندی نیز تحت تأثیر قوانین طبیعت بوده است، به این صورت که او قیمت واقعی را از قیمت طبیعی جدا می کند. منظور از «قیمت طبیعی» قیمتی است که حقیقتا کالا ارزش آن را داشته باشد. بخشی از کلام آدام اسمیت در مورد قیمت کالاها چنین است: «در هر جامعه و یا ناحیه ای، برای کاربرد سرمایه و نیروی کار نرخ عادی دستمزد و سود وجود دارد قسمتی از این نرخ طبیعتا به وسیله شرایط عموم جامعه تعیین می شود و قسمتی هم با ماهیت ویژه هر شغل مشخص می گردد. زمانی که قیمت کالا درست برابر با اجاره زمین، دستمزد کارگر و سود سرمایه باشد و کم تر یا بیش تر از این مقدار نباشد، در آن صورت، می توان آن را قیمت طبیعی نامید. در چنین موردی، کالا دقیقا به قیمتی فروش می رود که می ارزد... .»(32) در جایی دیگر، او تصریح می کند که قیمت بازار ممکن است کم تر و یا بیش تر از قیمت طبیعی باشد و گاهی هم با آن برابر می شود. وی سپس تأکید می کند که تعدیل عرضه و تقاضا و چارچوب رقابتی بازار به گونه ای پیش می روند که سرانجام به طور خودکار قیمت طبیعی حاصل می گردد.

آدام اسمیت روند حصول بازار به قیمت طبیعی را به گونه ای ترسیم می کند که گویی قیمت های بازار همانند داشتن یک نیرو (چون قانون جاذبه) به سوی قیمت طبیعی کشیده می شوند. در جایی دیگر، اشاره می کند که مقدار کالایی که به بازار عرضه می شود طبیعتا باید مناسب با تقاضای مؤثر باشد. اگر زمانی عرضه مازاد بر تقاضا باشد، برخی از عوامل سازنده قیمت پایین تر از نرخ طبیعی می روند. در جای دیگری، به طور صریح، همانندی قانون اقتصادی را با قانون جاذبه عمومی نیوتن بیان می کند. آدام اسمیت در بخشی دیگر، در این زمینه می نویسد: «قیمت طبیعی مثل ثقل و نقطه گرانیکا است که قیمت های دیگر پیوسته به سوی آن کشیده می شوند ... اما با این که قیمت دو کالا پیوسته به مرکز ثقل قیمت یعنی، قیمت طبیعی نزدیک می شود، گاهی اتفاقات خاص، گاهی علل طبیعی و گاهی مقررات ویژه دولت ممکن است قیمت بازار را بالاتر (و یا پایین تر) از قیمت طبیعی نگاه دارد ... اما این قیمت ها دایم به سوی آن کشیده می شوند(33) شومپیتر، اقتصاددان مشهور، پس از اشاره به این بیان آدام اسمیت، تصریح می کند که «این امر یک مثال کاملی از قانون طبیعی است(34)

علاوه بر آدام اسمیت، سایر صاحب نظران اقتصاد کلاسیک نیز به روند مذکور عقیده داشته اند. ریکاردو (1772 1823) اقتصاددان مشهور دیگر کلاسیک، تصریح می کند تا زمانی که علل تصادفی وجود نداشته باشد بر قیمت طبیعی و کالا حاکم نگردد، کالای موردنظر قدرت خرید واقعی خود را داراست.(35) از بررسی این مطالب و موارد مشابه، به طور روشن، شواهد قابل مقایسه بسیاری بین این تصور از علم اقتصاد و مکانیک نیوتونی به دست می آید. و آن ها دنبال استخراج یک سلسله قوانین اقتصادی هستند که با قوانین فیزیکی، همانندی کافی داشته باشند. وجود زمینه های انسان گرایی، به ویژه پس از عصر نوزایی نیز کمک دیگری به حرکت خاص تکامل علم اقتصاد می نمود. طبق این دیدگاه، خود انسان تمام جوانب کمال و بلوغ خود را درک نموده و نیاز به هیچ دستورالعمل دیگری غیر از درک خود و قضاوت خود ندارد.(36) این مسأله دست کم با عقیده عدم دخالت دولت، به خصوص در مسائل اقتصادی و به شکل دیگری، در استحکام قوانین طبیعت در ارتباط بود.

در هر حال، فضایی که فکر آدام اسمیت و اقتصاد سیاسی در آن شکل گرفت، دارای زمینه های خاصی بود: از یک سو، اوجِ پیشرفت های عجیب علم فیزیک و از سوی دیگر، فراهم آمدن نوعی تقدّس برای قوانین طبیعت مطرح بود که همین مسأله شرافت و تقدّس علم را نیز به همراه داشت. دست کم، می توان گفت که حاکمیت قوانین طبیعت بر تفکر بشر، هیچ زمانی به اندازه قرن 18 نبوده است. این حاکمیت به گونه ای بود که «قوانین طبیعی» به معیاری برای سنجش درست بودن و خوب بودن و حتی خاص بودن همه چیز تبدیل گردیده بود، به نحوی که هر چه شریف بود، طبیعی هم بود و هر چه غیرطبیعی بود بی ارزش تلقّی می شد. از سوی دیگر، موفقیت و حاکمیت فیزیک نیوتونی نیز این باور را ایجاد کرده بود که در هستی، یک نظم پایدار وجود دارد؛ در وجود انسان نیز، که عنصر کوچکی از کلّ هستی است، قهرا باید چنین نظمی حاکم باشد. بنابراین، جوامع انسانی و معارف و اندیشه های مربوط به آن نیز باید چنین باشد. علاوه بر آن، در ضمن درک و تصور خاصی از وضع طبیعی و یا وضع طبیعت (37) (state of nature) نیز در آستانه قرن 18 جا افتاده بود. تصور مزبور، که به ویژه بر افکار آدام اسمیت نیز مؤثر بود، بیش تر بر مبنای تراوشات فکری ثامس هابز بود که انسان های منهای تمدن و قانون را گرگ هایی تلقّی می کرد که خودخواه بودند و تنها بر اساس منافع شخصی خود تلاش می کردند.

در اندیشه وضع طبیعی آدام اسمیت، انسان ها برای کسب منافع شخصی تلاش می کردند، انگیزه دیگری بر آن ها حاکم نبود و خواست، تمایل و حفظ عقلانیت فردی محرّک اصلی به حساب می آید. آدام اسمیت تصریح می کرد که: «هر کس پیشنهاد معامله ای را به دیگری می کند منظورش این است که آن چیزی که تو داری و من خواهان آن هستم، به من بده و در مقابل، چیزی که من دارم از آن تو باشد... حس خیرخواهی و بشردوستی قصاب و نانوا نیست که غذای ما را تأمین می کند، بلکه توجه آن ها به نفع خوشان است که موجب این کار می شود. ما از صفات انسانی آنان سخن نمی گوییم، بلکه سخن از خودخواهی آنان است. هیچ کس به طور کلی، متکی بر حس خیرخواهی همشهریان خود نیست ... .»(38)

همان گونه که اشاره شد چون آدام اسمیت و سایر کلاسیک ها مالکیت شخصی را نتیجه کار می دانند، آن را طبیعی و مشروع تلقّی می کنند(39) و به عکس روسو، خواهان حفظ مالکیت خصوصی و تقویت آن هستند. در نتیجه، در آستانه قرن 18 و با تلاش آدام اسمیت و بهره برداری از مجموعه افکار و اندیشه های پیشین و تحکیم قوانین طبیعت و مبنای خاص وضع طبیعی و پایه های ذرّه گرایی، مبانی اقتصاد سیاسی دارای قالبی فردگرایانه، مبتنی بر نوعی منافع شخصی به همراه نوعی حتمیت و جزمیت و مرتبط با درک مصالح انسانی توسط خود وی، تدوین گردید. به عبارت دیگر، از نظر محتوا، نوعی اندیشه خاصی حاکم گردید که دارای تقدّس بود. در ادامه، به تکمیل این مسأله در ارتباط با روش آن پرداخته می شود که با حاکمیت اثبات گرایی نیز همراه بوده است.

3 زمینه های تأثیر اثبات گرایی بر معارف بشر، به ویژه بر اقتصاد

همان گونه که اشاره شد، از یک سو، انقلاب های کوپرنیک و تحولات فیزیک نیوتونی نوعی تضعیف ایمان گرایی و نوعی تقویت علم گرایی به وجود آوردند، حاکمیت قوانین طبیعی نیز علم را شریف و مقدس نمود و روش های علوم طبیعی به همراه آن، از قداست و عظمت خاصی برخوردار گردیدند. این زمینه ها موجب شد که در قرن 18 نوعی حاکمیت عقل و علم فراهم گردد. ابتدا، سن سیمون با کمک شواهد مزبور نوعی مذهب جدید مبتنی بر عقل و علم طراحی کرد،(40) اما تلاش اصلی و مؤثر برای بیان اندیشه چنین مذهب هایی، توسط آگوست کنت صورت گرفت. از این جا بود که روش اثبات گرایی تدوین و تحکیم گردید. به همین دلیل، رشد اثبات گرایی همواره همراه با آگوست کنت مطرح است. تحکیم اندیشه اثبات گرایی آگوست کنت به همراه مبانی ترسیم شده در تفکر اقتصاد سیاسی آدام اسمیت، می تواند زمینه ساز تحولی جدید در بیان شاخص علمی بودن و علمی نبودن نظریه ها محسوب گردد. به خصوص ثمره این مسأله در روش اثبات گرایی علم اقتصاد متعارف بسیار درخشان و دامنه دار بوده است.

پس از جاافتادن اثبات گرایی، روش های بررسی علوم به طور کلی و اقتصاد به طور خاص، صورت دیگری پیدا کرد. چند محور در قالب فکر اثبات گرایی کنت را باید مورد توجه قرار داد: یکی پایگاه عقل گرایانه است؛ به این صورت که مطالعات و تحقیقات اجتماعی را می توان تنها بر اساس عقل و بدون هر نوع قضاوت اخلاقی، ارزشی و متافیزیکی انجام داد، هر چند کنت تصریح می کند که مطالعات مربوط به آن «باید» چنان انجام شوند. محور دومی که در این تفکر مورد توجه است این که روش صحیح کشف حقایق در علوم اجتماعی، تعمیم داده های واقعی است. نکته قابل تأمل آن که کنت تصور می کرد روش منحصر به فرد در بررسی علوم طبیعی مانند فیزیک، زمین شناسی، اخترشناسی، شیمی، زیست شناسی و امثال آن ها همین است که از طریق استقرای داده های تجربی انجام می شود و قوانینی عمومی از آن ها استخراج و یا استنباط می گردد.(41) می توان ادعا کرد که با وجود نقّادیِ بسیاری که نسبت به این شیوه صوت گرفته و با توجه به ردّ این تصور که روش انحصاری در علوم طبیعی، استقرا می باشد، اما هنوز قشرهایی از رفتارگرایان (اقتصادی و غیراقتصادی)(42) آن را عملاً به کار می برند. بر مبنای تفکر رفتارگرایان، علم اقتصاد در واقع، به صورت یک علم تجربی مطرح می شود. در هر صورت، عقیده کنت این بود که روش مطالعه علوم اجتماعی نیز باید استقرا باشد.

تصور دیگر کنت این بود که علوم طبیعی با آن بافت و ساختار فنی و تجربی ای که دارند، زمینه ارزش گذاری و قضاوت ارزشی ندارند و نتیجه می گرفت که در علوم اجتماعی نیز باید چنین باشد؛ نظریه های علوم اجتماعی نیز همانند علوم طبیعی نتیجه تعمیم داده های تجربی و مشاهده اند. البته منبع اصلی داده های تجربی از نظر وی، همان «تاریخ» است. در هر صورت، اندیشه اثبات گرایی بر علوم اجتماعی و از جمله اقتصاد، تأثیر قابل توجهی داشت؛ مثلاً، مکتب تاریخی آلمان، هم از لحاظ تکیه بر روش استقرا و هم از لحاظ توجه خاص به تاریخ، تحت تأثیر آن قرار گرفت. شاید حملاتی که آن ها به روش های انتزاعی ریکاردو و روش اقتصاد نئوکلاسیک می کردند نیز ناشی از همان تأثیر اثبات گرایی بر اندیشه آنان باشد. اما بیش تر شرایط ملی گرایی خاص آلمان در آن زمان و توجه به نهادهای اجتماعی و فرهنگی و شرایط ویژه هر کشور موجب تدوین دیدگاه آنان گردید. در عین حال دست کم، در عمل، مکتب تاریخی آلمان مسأله ارزش گذاری مربوط به علوم اجتماعی را همانند کنت کنار نگذاشته و تحلیل های برخی از صاحب نظران آن دربرگیرنده امور ارزشی بوده است.

تأثیر و تأثر دیدگاه های حامیان روش های اثبات گرایی و انتزاع گرایی: تفکر اثبات گرایی اگوست کنت به طور کلی، علم و روش علمی را به سوی روندی تجربی سوق داد. همچنین تأکید بر خود انسان و تنها مشاهدات و فکر وی در اندیشه اگوست کنت، بر بقیه تفکرات (به ویژه اقتصاد) مؤثر بود. اصولاً دیدگاه کنت به صورت یک مذهب جدید درآمد، اما یک مذهب زمینی در برابر مذاهب آسمانی پیش از خود. تصور کنت این بود که انسان ها برای دور ماندن از حملات و خطرات گوناگون، خوب است در هم بنشینند و فقط انسانیت را محور قرار دهند تا دیگر اخلاق و متافیزیک مطرح نباشد. به این دلیل است که کلبیون(43) می گویند: «در قاب مذهب کنت، خدایی وجود ندارد، هر چند پیغمبر آن کنت است.» البته اگوست کنت عقیده دارد که روش اثبات گرایی را در یک فرایند تکاملی دریافته است. طبق دیدگاه وی، علم دست کم سه مرحله را برای حصول به کمال و بلوغ پیموده است: مرحله اول جنبه الهی داشته که به عقیده وی، به همراه پرستش ها و اسطوره ها و افسانه ها بوده است. مرحله دوم جنبه متافیزیکی و ذهنی و تجریدی پیدا کرده است. در مرحله سوم، جنبه عقلانی یافته است. در این مرحله، پدیده های جهان موضوع بررسی های تجربی قرار گرفته و بر طبق قوانین علت و معلول، مورد تجزیه و تحلیل واقع می شوند.

در هر صورت، اندیشه اثبات گرایی نوعی نقد در برابر اندیشه های انتزاع گرایی نیز محسوب می گردد. یکی از تأثیرات اندیشه اثبات گرایی بر انتزاع گرایی، تأثیر اندیشه اگوست کنت بر صاحب نظران اقتصاد نئوکلاسیک است؛ مثلاً، طرفداران اقتصاد نئوکلاسیک این مسأله را که روش علوم طبیعی استقرایی است، پذیرفتند، هر چند در مورد کاربرد این روش در علم اقتصاد مقاومت کردند. اما از سوی دیگر، انتزاع گرایان در موارد بسیاری، جدایی نظریه اقتصادی از ارزش گذاری را (که پیام دیگر اثبات گرایی کنت است) قبول کردند. البته عده ای از صاحب نظران اقتصاد نئوکلاسیک، این تمایز را رد نمودند. به عبارت دیگر، شاید بتوان در مورد پذیرش جدایی بین واقعیت ها و ارزش ها آن ها را دو دسته کرد؛ مثلاً، شاید از اقتصاددان مشهور، فون مایز بتوان به عنوان سردمدار یک دسته از آنان نام برد.(44) او جدایی ارزش و واقعیت را از اثبات گرایی پذیرفته است، اما در عین حال، روش تجزیه و تحلیل اقتصادی را همچنان انتزاعی می داند. به نظر می رسد موضوع روش و محتوا قدری خلط شده است. شاید هم قدری افراط و تفریط موجب این امر شده باشد. زیرا بینش انتزاع گرایی فون مایز به نحوی است که عقیده دارد هیچ تجربه ای نمی تواند موجب شود انسان قضایای ماقبل تجربی را کنار بگذارد. افراط در این دیدگاه به گونه ای است که در صورتی که تجربه با مسائل نظری هم خوانی نداشته باشد، احتمال دارد در مشاهده خطایی صورت گرفته باشد.(45) در مقابل، بر اساس دیدگاه اثبات گرایی اگوست کنت، نظریه های اجتماعی و اقتصادی از تعمیم های تجربی (به معنای تاریخی) به وجود آمده و استخراج می شوند که این بر اندیشه ما بعد تجربی نظریات تأکید دارد. اما پس از جنگ جهانی دوم، معمولاً گفته می شود که روش حاکم بر اقتصاد متعارف، اثبات گرایانه است. این مسأله با طبیعت ماقبل تجربی قابل جمع نخواهد بود و نیاز به توضیح تازه ای دارد.

اثبات گرایی منطقی و اثبات گرایی اگوست کنت: در این جا، لازم است به ارتباط اثبات گرایی مورد نظر اگوست کنت و اثبات گرایی منطقی(46) اشاره شود. پس از جنگ جهانی دوم و در محدوده قرن 20، روش اثبات گرایی منطقی شیوه مسلط بر تحقیقات علوم اجتماعی گردید که پرتو اساسی آن نیز بر روش های تحقیق در علم اقتصاد مؤثر واقع گردید. البته زمانی که به مبانی اثبات گرایی منطقی اشاره می شود، درمی یابیم که با وجود بروز و ظهور وسیع آن در قرن 20، ریشه ای طولانی در تاریخ فلسفه دارد. حتی از روشن ترین ادعاهای خود آن ها برمی آید که روش آن ها ترکیبی از شیوه های تجربه گرایی و عقل گرایی است؛ زیرا صاحب نظران اثبات گرایی منطقی ادعا می کنند که برای کشف علمی، هم نیاز به تحلیل منطقی می باشد و هم لازم است که بر مشاهدات تجربی تکیه شود. توضیح نظریه مزبور مبتنی بر اشاره به چند مرحله از فرایند کشف علمی، با مشاهده و یا تجربه حسی اولیه آغاز می گردد. در مرحله دوم، مشاهدات صورت گرفته با کمک یک سلسله فرضیه های اولیه صورت بندی می شوند. در مرحله سوم، از طریق یک سلسله تجزیه و تحلیل های منطقی، فرضیه های مذکور به صورت نظریه های کلی استخراج می گردند. و در مرحله چهارم، نظریه های مزبور در بوته آزمایش تجربی قرار می گیرند که در صورت مردود شدن، باید کنار گذاشته شوند.

هم اثبات گرایی منطقی و هم اثبات گرایی اگوست کنت از این جهت که نوعی مرزبندی بین گزاره های ارزشی و واقعی قائلند، مشابه هم هستند. بنابراین، هر دوی آن ها نه تنها بر روش های علوم اجتماعی مؤثر بوده اند، بلکه به عقیده ما، بر روش ها و چارچوب های تحقیقاتی امور دینی نیز می توانند تأثیر داشته باشد. البته اثبات گرایی منطقی در قرن 20، وسعت تأثیرگذار بیش تری داشته است. ادعای جهان شمولی روش مذکور برای همه علوم، تأکید بسیار آن بر مشاهدات تجربی و محدود کردن بررسی های عقلی به توصیف مشاهدات(47) و امثال آن، برجستگی روش مزبور را نشان می دهد. از نظر اثبات گرایان، احکام ماوراء الطبیعه، مباحث اخلاقی و ارزشی، همه بی معنا هستند؛ زیرا زمینه آزمون تجربی ندارند. یک انتقاد اساسی که بر این دیدگاه وارد می شود، غیر قابل آزمون بودن خود قاعده اثبات تجربی است. اصولاً این که علمی بودن را آزمون تجربی معیّن کند، خود یک قضاوت ارزش است، و در متن نظریه اثبات گرایی، قضاوت های ارزشی فاقد هرگونه ارزش علمی هستند. اگر چنین ادامه دهیم، نوعی دور فلسفی باطل به وجود می آید و بدیهی است که این دیدگاه افراطی اثبات گرایان منطقی، (اثبات تجربی تمامی گزاره ها) عامل این دور می باشد.

4 دیدگاه های مختلف درباره علمی بودن و یا نبودن نظریه ها

با توجه به تنگناهای بسیار در تحقیقات مربوط به حوزه علمی بودن و یا علمی نبودن نظریه ها، علم و روش علمی، و مهم تر از همه، با دقت در فرایند مقدس شدن علم، قابل انتظار است که در ارائه ضوابط علمی بودن و علمی نبودن نظریه ها، اختلاف نظر زیادی وجود داشته باشد؛ مثلاً، گاهی علوم و معارف گوناگون را بر حسب روش از هم جدا می کنند. این به نوبه خود، می تواند دربرگیرنده دیدگاه های مختلفی باشد. اگر مبنا و روش قیاس در نظر گرفته شود و مثلاً، مشی «ریکاردویی» مورد نظر باشد، می توان اقتصاد را علمی دانست، اما جامعه شناسی علمی نخواهد بود. یا به عکس، اگر روش استقرایی ضابطه علمی بودن نظریه ها قرار گیرد و منظور جمع آوری داده های دقیقی از پدیده های مربوط به موضوع مورد بررسی باشد، در این صورت، می توان جامعه شناسی را علمی تر از اقتصاد دانست. بنابراین، شاید به همین دلیل، سخن صاحب نظر مشهور روش شناسی، پرفسور مک لاپ، قابل تأمّل باشد که می گوید:هیچ تعریفی از علم، که جهت یابی روشنی داشته باشد و بتوان بر اساس آن، تمامی بخش های علوم (فیزیک و شیمی و جامعه شناسی و ...) را مطرح کرد، وجود ندارد.

برخی از متفکران مانند «مارگنو» نظریه را بسیار تجریدی می دانند و برخی مانند «بریجمن» آن را کاملاً عملیاتی تلقّی می کنند. یک مطلب قابل توجه این است که حتی در مورد علم فیزیک، که پیشاهنگ علوم رده خود می باشد، محققان هنوز به توافق نرسیده اند که آیا منشأ قیاسی دارد و یا مبتنی بر استقرا می باشد. اساسا دانشمندان هر علم معمولاً سعی دارند رشته مورد مطالعه خود را علمی جلوه دهند. و خود این امر باعث دشواری هایی گردیده است. مثلاً حتی برخی منظورشان از روش علمی یک مجموعه روش های آماری است و به گمان آن ها، هر معرفتی که قابل تنظیم و آزمون پذیر باشد، علمی است. بدین دلیل، گاهی «علم گرایی» و «علم زدگی» مقدم بر مطالعات و روش های علمی واقعی قرار می گیرد. از سوی دیگر، گروهی مانند «نهادگرایان» عقیده دارند که اصولاً رفتار انسان از اهمیت چندانی برخوردار نیست که بخواهد به عنوان فرض های اساسی در نظر گرفته شود، بلکه نهادهای موجود در جامعه، سازمان ها، فرهنگ و سنّت ها هستند که او را مهار می کنند. اما «رفتارگرایان» عقیده دارند که باید جامعه شناسی، روان شناسی، اقتصاد و امثال آن ها را تنها محدود به ایجاد قانون مندی های رفتار انسانی نمود.

همان گونه که به طور ضمنی اشاره شد، صاحب نظران اقتصاد اثباتی با ایجاد خط کشی ظاهری میان احکام و گزاره های واقعی و دستوری زمینه سردرگمی دیگری را در روش ها فراهم می آورند. حتی گفته می شود برخی از آن ها ایجاد این جدایی را شرط لازم برای روش علمی تلقّی می کنند. گاهی نیز برخی در ارزیابی علمی بودن و علمی نبودن دو نوع تحقیق، آن را علمی تلقّی کرده اند که به دلیل حصول نتایج از روش های کمّی استفاده کرده است. در خود روش اقتصاد اثباتی، در صورتی که ملتزم به آن باشیم، باید در همه موارد، از این دیدگاه دفاع کنیم که «فرضیه های اقتصادی باید ذاتا آزمون پذیر باشند». اما در این که مسأله مطلوبیت نهایی به کدام شیوه مورد آزمون تجربی قرار می گیرد؟ شاید به دلیل پاسخ به این سؤال هم بوده که عده ای تلاش کردند منحنی بی تفاوتی را اختراع کنند تا مفهوم رتبه ای از مطلوبیت را به جای مفهوم عددی و مطلق آن قرار دهند. اما اولاً، با وجود بیان و کاربرد مفهوم رتبه ای، در عمل، همان کاربرد کمّی را مورد استفاده قرار می دهند. ثانیا، حتی در صورت قبول رتبه ای بودن مطلوبیت، خود این موضوع نوعی اصل موضوعی است و باز مشکل آزمون پذیر آن حل نشده است. اما چه توجیهی می توان برای کار اقتصاددانان اثبات گرا یافت که با وجود آن که روش آن ها در عمل، با مبانی مربوط به آن سازگار نیست، در عین حال، خود را اثبات گرا می دانند؟ تنها می توان گفت که آن ها اصولاً به روش شناسی رشته خود توجهی ندارند. در این راستا جالب توجه است که از پوپر نقل می شود که در کلاس درس فلسفه علم، معمولاً این مسأله را تأکید و تکرار می کرده است که: «هیچ روش علمی منحصر به فرد و جهان شمولی وجود ندارد و من هم در این جا صرفا پیشنهاد خودم را از روش علمی مطرح می کنم و این را به طور احتمال ذکر می کنم، نه این که حتما درست باشد... .»

برخی تلویحا تجمّع واقعیت های تاریخی را اساس تحقیقات علمی می دانند و برخی دیگر هر مطالعه ای را که نظیر عملیاتی نداشته باشد، علمی تلقّی نمی کنند. بعضی هم اصولاً علم را اندازه گیری تلقّی می کنند و هر چه را جنبه ای از اندازه گیری نداشته باشد، غیرعلمی تلقّی می کنند.(48) برخی دیگر تنها روش اثبات تجربی را ملاک علمی بودن می دانند و عده ای معیار ابطال گرایی و قابل ابطال بودن را مورد توجه قرار می دهند.(49) این ها صرفا برخی از مسائل حل نشده در مورد روش های علمی و تنها گوشه ای از اختلافات در مورد چارچوب ضوابط حاکم بر بررسی های علمی است.

علمی بودن و یا علمی نبودن اقتصاد اسلامی

ملاحظه شد که از یک سو، نگرانی ها و اختلاف نظر در مورد علمی بودن و یا علمی نبودن رشته ها و معارف گوناگون، بسیار است و از سوی دیگر، تدوین مطالعات به صورت علمی، ضمن داشتن جذبه های فراوان، دارای فواید زیادی نیز می باشد. اگر بتوان این دو موضوع را به نحوی هم ساز نمود، نتیجه کار می تواند باارزش و راهگشا باشد؛ یعنی، تلاشی صورت گیرد که از یک سو، مطالعات رشته های گوناگون در قالبی علمی، صورت گیرد و از سوی دیگر، زمینه یک سلسله توافق های روش شناسانه فراهم گردد که در عین حال، از تشتّت و برخورد منفی آراء جلوگیری شود. در این قسمت سعی بر آن است که ضمن بررسی زمینه های علمی بودن یا علمی نبودن اقتصاد اسلامی، طرحی پیشنهادی در این زمینه ارائه شود. در بخش اول، به میزان اهمیت علمی بودن و یا علمی نبودن اقتصاد اسلامی توجه می شود. در بخش بعدی، به نقطه نظرهای موجود در میان برخی از محققان و صاحب نظران اقتصاد اسلامی در موضوع مزبور اشاره می گردد. به دنبال آن، نوعی مفهوم خاص از «علمی بودن» در معارف اسلامی ذکر می شود و سرانجام، طرحی پیشنهادی در مورد ضوابط یک بررسی علمی مورد بحث قرار می گیرد.

1 اهمیت علمی بودن یا علمی نبودن اقتصاد اسلامی

ابتدا باید تأکید کنیم که ما اولاً، علم و بررسی علمی را تنها در محدوده روش و نگرش می دانیم و از این جهت، آن را پدیده ای در راستای عقلانی تر کردن مطالعات، بسیار سودمند می دانیم. در نتیجه، در صورتی که بتوان به طور طبیعی و بدون هر نوع ظاهرسازی و علم نمایی، مطالعات اقتصاد اسلامی را در قالب علمی قرار داد، از آن استقبال می کنیم. اصولاً ما علم و روش علمی را دست آوردی بشری، مترقیانه و در زمینه روش شناسی معارف و رشته های گوناگون آن تلقّی می کنیم. اما در ضمن، هیچ بار ارزشی و مفهومیِ دیگری برای علم قائل نیستیم؛ یعنی، علم بودن را به یک مفهوم کلی، معادل روشمند بودن قلمداد می نماییم و هیچ نوع شرافت و قداست ویژه ای برای آن در نظر نداریم. این را نمی پذیریم که هر چه علمی است، لزوما باارزش و مفید است و هرچه غیرعلمی است، فاقد فایده و ارزش؛ مثلاً، ممکن است خوراندن مواد مخدّر به برخی از حیوانات و ارزیابی نتایج واکنش آن حیوان را نوعی تجزیه و تحلیل علمی تلقّی کنیم، اما این کار ارزش خاصی غیر از نتایج خود نخواهد داشت. در عین حال، ایستادگی یک ملت در مقابل ظلم و سلطه بیگانه و دفاع از آرمان های دینی اش را نمی توان علمی دانست، اما دارای ارزش قابل توجهی است.

ثانیا، منظور این نیست که علم و بررسی علمی پدیده ای خشک و بدون روح و جدا شده از سایر معارف است. اصولاً (همان گونه که در بخش اول اشاره شد) این گونه جداییِ قالبی و ظاهری از نظر ما شکننده است.(50) به تعبیر یکی از صاحب نظران مشهور، علم و بررسی علمی نوعی فعالیت ذهن انسانی است که از این حیث، مشابه فلسفه، مذهب و یا هنر می باشد. در این جا، مجددا تأکید می گردد که این مسأله نباید زمینه هر نوع سوء استفاده در خلط علم و فلسفه را فراهم آورد و موجب طرح کشکول وار مطالب در معارف گوناگون گردد، بلکه هدف این است که از روند جداسازی تصنّعی جلوگیری شود؛ زیرا آن گونه جداسازی ناآگاهانه می تواند لطمه صوری و محتوایی به دنبال داشته باشد.

ثالثا، بر این نکته پافشاری می کنیم که منظور ما از طرح علمی اقتصاد اسلامی به هیچ وجه، این نیست که یک چارچوب فرمولی محض تحت عنوان «علم اقتصاد اسلامی» وجود دارد (و یا ما آن را تعریف می کنیم).(51) اصولاً بحث محض بودن علم اقتصاد حتی به صورت متعارف آن نیز مورد حمله قشر وسیعی از اقتصاددانان است. بنابراین، به طور طبیعی، در چارچوب یک اقتصاد دینی، حساسیت این موضوع بیش تر خواهد بود. اصولاً می توان بسیاری از قواعد عقلایی در اقتصاد متعارف را، که تعارضی با مبانی اسلامی نداشته باشند، در اقتصاد اسلام به کار برد. به عبارت دیگر، اقتصاد اسلامی را با وجود دربرداشتن عناصر اقتصادی، می توان در قالبی روشمند مطرح ساخت و یا به تعبیر کلی تر، شاید تعریف ما از روش علمی و بررسی علمی قدری عام تر باشد.(52)

رابعا، با وجودی که در حال حاضر، هر جناح صاحب فکر و حتی صاحب ایدئولوژی تلاش می کند معرفت مربوط به خود را علمی جلوه دهد، و لیکن اگر ما نتوانیم عناصر اقتصاد اسلامی را به شکلی علمی، مطرح کنیم، کوچک ترین نگرانی و یا احساس عقب ماندگی نخواهیم داشت. اما متأسفانه این نگرانی همواره بین عده زیادی از صاحب نظران علوم اجتماعی وجود داشته است. پروفسور مک لاپ در این باره، اشاره دقیقی دارد که مضمون آن چنین است: «در مورد این که علوم اجتماعی نیز همانند علوم فیزیکی و تجربی هستند و یا نیستند، این بحث مطرح شده که دانشمندان علوم اجتماعی در مقابل دانشمندان علوم طبیعی، به نوعی، احساس حقارت می کنند».(53) به نظر می رسد چون موضوع علم و علمی بودن در اذهان دارای نوعی شرافت و عظمت است و غیر علمی بودن ضدارزش محسوب می شده، این احساس حقارت قابل انتظار خواهد بود.

در زمینه اهداف مربوط به طرح علمی بودن اقتصاد اسلامی، به دو مطلب کلی دیگر اشاره می شود:

یکی ضرورت روش شناختی موضوع که کنکاشی صرفا علمی است؛ زیرا اقتصاد اسلامی به صورت نوعی معرفت خاص و در عین حال، نسبتا تازه در چارچوب علوم اجتماعی (لکن با جهت گیری و نگرش دینی) مطرح است و تلاش هایی نیز در محدوده آن انجام شده اما در زمینه انتظام بخشیدن به مطالعات و تحقیقات صورت گرفته به جز نگارش چند اثر محدود، از جمله کار بسیار باارزش اقتصادنا از آیة الله صدر، کارهای زیادی انجام نشده است. حتی در مواردی، برخی بی نظمی های جدّی در نوشته ها وجود دارد. همچنین به نظر می رسد حجم مطالب نوشته شده به حدی رسیده که نیاز به نوعی بازنگری روش شناختی دارد.(54) در این راستا، بحث علمی بودن و یا علمی نبودن مطالعات اقتصاد اسلامی گامی اساسی در این زمینه است. با توجه به طبیعت تدریجی بودن بحث های تحقیقی، اگر نگرش کنونی گام کوچکی هم محسوب گردد، ارزش مستقل علمی خواهد داشت.

مطلب دوم در زمینه منافع کاربردی تدوین این قبیل مطالعات است. با توجه به اختلاف نظرهای موجود در مقوله علمی بودن و یا علمی نبودن اقتصاد به طور کلی و اقتصاد اسلامی به طور خاص، ارائه راه حلّی ابتدایی، که جهت گیری هم گرایانه داشته باشد، می تواند حرکتی عملی و با ارزش تلقّی شود. در این صورت، می توان انتظار داشت که نیروی کم تری از تحقیقات و مطالعات صرف جدال های روش شناسانه گردد. در هر حال، روشن شدن برخی چارچوب های مدوّن (هر چند اولیه) می تواند به جهت گیری منظم تری از پژوهش ها نایل شود که این نیز از ارزش مستقلی برخوردار خواهد بود.

2 اشاره به دو دیدگاه حاد

درباره علمی بودن و یا علمی نبودن اقتصاد اسلامی، بین صاحب نظران و محققان این رشته دو دیدگاه حاد وجود دارد که توصیف کامل و بررسی استدلالی هر یک از آن ها می تواند موضوع نوشته مستقلی باشد. از آن گذشته، چون ما در این مقاله درصدد طرح راه حل سومی نیز هستیم، بنابراین، نیازی به نقد و تحلیل این دیدگاه ها مشاهده نمی شود. اما این دیدگاه ها در حد آشنایی اجمالی طرح می گردند.

برخی عقیده دارند که اقتصاد اسلامی معرفتی کاملاً علمی است و علمی بودن آن را در ردیف اقتصاد متعارف می دانند. این ها در تجزیه و تحلیل های خود، از معیارها، ضوابط و حتی قواعد و فرمول های اقتصاد نئوکلاسیک استفاده می کنند و تنها با وارد کردن رفتارهای اسلامی و یا با دخالت دادن برخی از احکام اسلامی تنها به اِعمال برخی اصلاحات جزئی مبادرت می ورزند. این ها در مواردی، حتی انگیزه ها و اهداف اقتصاد اسلامی را نیز تقریبا هماهنگ با اقتصاد متعارف طرح می کنند. حتی برخی از آنان آثار و دیدگاه های علمای اسلام را نیز منطبق بر اقتصاد متعارف می دانند. دو تن از محققان اقتصاد اسلامی در ارائه تصویری از اندیشه امام محمد غزّالی، وی را ترسیم کننده رفتار پیشینه گر (Maximizer)در اقتصاد اسلامی دانسته اند و با آوردن برخی جملات از نوشته های وی (که مثلاً، انسان مسلمان نیز طرفدار مال و دارایی است)، به اثبات ادعای خود پرداخته اند.(55) این ها ادعا می کنند که غزّالی و دیگر متفکران اسلامی درباره نظریه های اقتصادی، از جمله برخورد عرضه و تقاضا، توابع مطلوبیت، تقسیم کار، حتی صعودی بودن شیب منحنی عرضه و کشش قیمتی تقاضا، بحث کرده اند. جالب تر از این مطلب آن که نویسندگان مزبور افتخار کرده اند که دیدگاه های علمای اسلام در حال حاضر، در جدیدترین متون درسی علم اقتصاد وجود دارد.(56)

البته در این که علما و متفکران مسلمان در زمینه اقتصادی بحث هایی از تولید، توزیع، تقسیم کار، عدالت اقتصادی و امثال آن ارائه داده اند، شکی نیست.(57) اما این که کارها و آثار انجام شده در راستای تدوین اصول علمی اقتصاد اسلامی بوده باشد، بسیار بعید به نظر می رسد و تدوین مطالب آن ها به صورت نئوکلاسیک نیز به نظر ما، افتخار خاصی تلقّی نمی شود.

مشابه این ها نوشته یکی از نویسندگان مسلمان (استادیار دانشگاه پنسیلوانیا) است که با ارائه الگوهای کلان کلاسیک و کینزی و با حذف نرخ بهره در آن ها، درصدد تدوین الگوی کلان در اقتصاد اسلامی برآمده است. روش به کار رفته، حتی توضیح کارکردها، همگی مبتنی بر روش علمی کلاسیک می باشد.(58) در یکی از این قبیل نوشته ها، زکات و مضاربه به گونه ای توضیح داده شده که گویی بین زکات و مالیات عادی در اقتصاد بخش عمومی فرق ماهوی وجود ندارد و تنها فرق این است که ظواهری فقهی در زکات مطرح است. یا مثلاً، بین مضاربه و سرمایه گذاری در نئوکلاسیک نیز طبق آن، تفاوت اساسی وجود ندارد. در این نوشته، حتی فرمول ها، منحنی ها و توصیف ها بسیار منطبق بر متون درسی اقتصاد متعارف است.(59) البته کاربرد روش ریاضی و هندسی در تجزیه و تحلیل اقتصادی اسلام، نه تنها اشکالی ندارد، بلکه با حفظ اصول، می تواند کاملاً مفید هم باشد، یعنی در صورتی که روش های مزبور به شکل طبیعی و هماهنگ با سایر عناصر کلیدی اقتصاد اسلام به کار رود و صرفا جنبه ظاهرسازی و علم نمایی نداشته باشد، کار لازمی است. در ضمن، این قبیل نوشته ها حجم زیادی از مباحث و آثار اقتصاد اسلامی را به خود اختصاص داده که تنها به این موارد اشاره گردید.

در مقابل این حرص شدید بر علم گرایی، دیدگاه دیگری وجود دارد که تا پیش از تحقق بر جامعه کامل اسلامی، وجود علم اقتصاد اسلامی را مردود می شمارد. در رأس معتقدان به این دیدگاه، فقیه و عالم نامدار، آیة الله صدر رحمه الله ، قرار دارد. بررسی این عالم بزرگ نیز نیازمند نوشته مستقلی است اما به مناسبت موضوع، صرفا به برخی از نقطه نظرهای او اشاره می شود. ایشان به صراحت، می گوید که اقتصاد اسلامی علم نیست (الاقتصادُ الاسلامُی لَیس علما.) وی تصریح می کند که اسلام خود را موظف به تنظیم زندگی مردم می داند، اما همانند اقتصاد متعارف، علمی نیست (انّ الاسلامَ دینٌ یتکفّلُ الدّعوةَ الی تنظیمِ الحیاةِ الاقتصادیةِ و لیسَ علما علی طرازِ علمِ الاقتصادِ ... .) به عقیده ایشان، علم وظیفه کشف و بررسی دارد، بر مبنای داده های تجربی مربوط به مردم، تدوین می شود و به ارزش گذاری نمی پردازد. از این جهت، فرقی بین دانشمند فیزیک و دانشمند اقتصاد وجود ندارد.(60) به اعتقاد او، زمانی می توان از علم اقتصاد اسلامی سخن گفت که رفتار مردم تطابق کامل با اسلام داشته باشد (و امّا الوظیفةُ العلمیةِ تجاَص الاقتصادِ الاسلامیِ فیأتی دورها بعد ذلک لتکشفَ عَن مجریَ الحیاةِ الواقعیِ و قوانینه ضمن مجتمع اسلامی یطبقُ فیه مذهبُ الاسلامِ تطبیقا کاملاً.)(61)

از این جهت که اسلام دارای علم اقتصادی همانند اقتصاد متعارف نمی باشد، ما نیز با ایشان موافق هستیم. اصولاً وظیفه اصلی اسلام هدایت بشر به سوی تکامل به طور کلی و تنظیم اصول کلی یک زندگی شرافتمندانه مادی به طور خاص است. علوم گوناگون ابزارهایی بشری برای تسهیل امور زندگی هستند. اما این که ایشان اقتصاد، ریاضیات و حتی فیزیک را از این نظر یکسان تلقّی کرده، قدری محل تأمّل است؛ زیرا در مورد فیزیک، ریاضی، سایر علوم محض و علوم طبیعی بحث از اسلامی و غیر اسلامی معنا ندارد. اما به نظر ما در علوم اجتماعی و انسانی، مسأله قدری متفاوت است.

نکته دیگر این که ایشان عقیده دارد که زمانی می توان علم اقتصاد اسلامی را مطرح ساخت که رفتارهای مردم با اسلام تطابق کامل داشته باشد و از طریق جمع آوری داده های واقعی در آن جامعه اسلامی، بتوان علم اقتصاد اسلامی را استخراج نمود. اما این تبیین از علمی بودن تنها یکی از دیدگاه های علمی بودن به صورت اثباتی است. (در بخش اول در این باره بحث شد.) بنابراین، ما در مقابل قول اول، که اقتصاد اسلامی را در هر صورت، علمی مشابه اقتصاد متعارف تلقّی می کند، قول آیة الله صدر را نیز به نحوی حاد تلقّی می کنیم. اما با توجه به این که ما در این مقاله، دنبال ارائه راه حل سومی هستیم، به بررسی و احیانا نقد این اقوال نمی پردازیم.

توضیح نهایی این که در صورتی که علم اقتصاد و اصولاً علمی بودن را بر مبنای بررسی و تعمیم داده های واقعی در نظر بگیریم، استدلال و نتیجه گیری آیة الله صدر صحیح است. تحلیل و بررسی این نظریه را به جایگاه دیگری موکول می کنیم.

3 مفهومی از علمی بودن در متون سنّتی اسلامی

در این بخش، به مفاد علمی بودن رایج در معارف اسلامی اشاره می کنیم و در بخش بعد، به ارائه طرحی پیشنهادی درباره ضوابط حاکم بر بررسی های علمی می پردازیم.

بین «علم» و «علمی» در تعابیر اسلامی و در سایر رشته های علوم بشری، تفاوت قابل توجهی وجود دارد. البته علم از یک سو، در اسلام به صورت حقیقی، به عقیده مستحکمی اطلاق می شود که مطابق با واقع باشد (العلمُ هو الاعتقادُ الجازمُ المطابقُ للواقع). در این صورت، علم جایگزینی برای یقین و واقعیت حتمی است. البته در بررسی مورد توجه این مقاله و حتی در متون سنّتی، وقتی به رشته ها و معارف اسلامی، پیشوند «علم» اضافه می شود، به معنای مورد نظر نیست، بلکه در آن صورت، تعریف دیگری از علم استفاده می شود به این شکل که از معانی مجازی «علم» استفاده می کنند؛ گفته می شود: علم، عبارت است از مجموعه عناصر، پایه ها و احکام هر رشته ای که مسیر یکسانی را دنبال کند (ربّما اطلقَ العلمُ مجازا علی مجموعِ مسائلِ و اصول کلّیةٍ تَجمعها جهةُ واحدةٌ.) این تعریف معمولاً برای همه رشته های مورد نظر اسلام به کار گرفته می شود. بنابراین، هر معرفت اسلامی که دارای اموری کلی و پیامدهایی باشد و هدف مشخصی را دنبال کند «علم» نامیده می شود؛ مثلاً، علم فقه به این صورت تعریف می شود: «علم به احکام شرعی فرعی که با کمک ادّله و شیوه های استدلال مخصوص به خود صورت می گیرد (هو العلمُ بالاحکامِ الشّرعیّةِ الفرعیّةِ من ادلّتها التفصیلیّةِ».(62) بر این اساس، علم کلام نیز چنین تعریف می شود: علمی که در آن، با کمک دلایل یقین آور، به اثبات اصول دین پرداخته می شود (هو العلمُ الذی یُبحثُ فیهِ عَن اثباتِ اصولِ الدّینِ بالادلّةِ المفیدةِ للیقینِ بها). بر این مبنا، علم اصول را علمی می دانند که به بررسی عناصر مشترکی می پردازد که در استنباط حکم شرعی دخالت دارد. (العلمُ بالعناصِر المشترکةِ فی عملیّةِ استنباطِ الحکمِ الشرّعی). به بررسی هایی که در مورد روایات و صحت اعتبار آن ها در معارف اسلامی صورت می گیرد، «علم حدیث» و یا «علم درایت» می گویند.(63) بررسی ریشه الفاظ را «علم صرف»، بررسی هایی که در مورد روایات و صحت اعتبار آن ها در معارف اسلامی صورت می گیرد، «علم حدیث» و یا «علم درایت» می گویند.(64) بررسی ریشه الفاظ را «علم صرف»، بررسی مربوط به اعراب گذاری و ترکیب جملات را «علم نحو»، تلاش در زیباسازی کلمات و سخنان را «علم بدیع»، کوشش در درست رساندن معانی را به شنونده «علم معانی» و دورکردن عدم وضوح را از بیان به «علم بیان» تعریف می کنند).(65)

علاوه بر این، بررسی های مربوط به لغت را «علم اللغة» می دانند. علم تفسیر، در اسباب نزول، علم القراءات مربوط به قرآن مجید است و حتی اجزایی از امور قرآنی و یا امور کلامی را نیز تحت عنوان «علم» می خوانند؛ مثلاً ،علم توحید، علم ناسخ و منسوخ، علم محکم و متشابه، علم الرسم القرآنی، علم المکّی و المدنی و مانند آن ها.(66) علم اخلاق و علوم نقلی نیز بر همین اساس، تعریف می شوند. بنابراین، با وجودی که ما در بررسی علمی خود در مورد اقتصاد اسلامی، قاعده مندی، روشمند بودن، غیر جانبدارانه بودن و نقدپذیری را معیار و ضابطه قرار داده ایم، اما اگر بر منوال قول مشهور علمای اسلام عمل کنیم، اقتصاد اسلامی را نیز می توان علم (به مفهوم مصطلح سایر معارف شرعی) دانست.

در تعابیر اهل علم اصول، مفهوم «علمی» نیز مطرح می شود. منظور از علمی در نظر علمای اصول، هر نوع بررسی و استدلالی است که بتواند از نظر شرعی اعتبار داشته باشد.(67)

بنابراین، در قالب آن ها تعریفی بسیار خاص و با خصوصیات منحصر به فردی از روش علمی صورت گرفته است. با این فرض، اگر مثلاً، ما توانستیم استدلال کنیم که از نظر اقتصاد اسلامی، اخذ مالیات مشروعیت دارد، در واقع، کاری علمی انجام داده ایم. بنابراین، با وجودی که می توانیم در قالب مذکور، اقتصاد اسلامی را نیز علمی تلقّی کنیم، اما از این طریق وارد نمی شویم؛ زیرا ما دنبال این نیستیم که عنوانی به نام «علم اقتصاد اسلامی» ایجاد کنیم.

4 یک قالب پیشنهادی برای بررسی علمی

با توجه به مطالب مذکور در ترسیم اقتصاد اسلامی، از یک سو، می خواهیم در قالب اقتصاد اسلامی، بنا به اقتضای موضوع، مفاد ارزش ها را حفظ کنیم و از سوی دیگر، درصددیم که حتی الامکان، از روش علمی برای مطالعه اقتصاد مربوط به اسلام استفاده کنیم. گذشته از آن ها، می خواهیم وارد جدال ها و اختلاف نظرهای مربوط به روش علمی نشویم. به این دلیل، یک چارچوب هر چند ابتدایی، برای پاسخ گویی به مسائل مزبور ارائه می دهیم. با وجود همه این ها، ادعایی در صحت کامل مطالب مورد نظر و تشریح علمی اقتصاد اسلامی نداریم، نقد و رد آن را نیز موجب کم ارزشی آن اقتصاد تلقّی نمی کنیم. پیش از ارائه این قالب پیشنهادی، چند نکته را مورد تأکید قرار می دهیم:

نکته اول این که در حال حاضر، قالب مذکور را پذیرفته شده تلقّی می کنیم و در پایان، به بررسی آن می پردازیم.

نکته دوم این که ادعا نمی کنیم حتما چارچوب جدیدی را ارائه داده ایم؛ زیرا به برخی از بندهای آن دیگران به طور صریح و یا ضمنی، اشاره کرده اند، اما در هر حال، می توان آن را نوعی تعریف جدید و یا دسته بندی جدید یا دست کم، یک ترکیب جدید تلقّی نمود.

نکته سوم این که ممکن است تعریف و یا قالب مذکور از لحاظ مبانی تعریف منطقی، قابل نقد باشد؛ زیرا تعریف حقیقی نیست، بلکه نوعی تعریف کاربردی و از نوع «تعریف به شرایط» و «تعریف به اعراض» است.(68)

منظور ما از «بررسی علمی» در این مقاله، هر نوع مطالعه ای است که ویژگی های ذیل را دارا باشد:

1 روشمند و منظم بوده و در ارتباط با مجموعه عناصر مربوط به خود، سازگار باشد.

2 به طور بالقوّه، قابلیت بررسی (دست کم، در حد ارزیابی منطقی) داشته باشد؛ به این معنا که قالبی جزمی نداشته باشد و دارای زمینه های نقّادی باشد.

3 حتی المقدور غیر جانبدارانه باشد، نه به این معنا که هیچ نوع قضاوتی همراه آن نباشد، بلکه از پیش داوری غیرآگاهانه به دور باشد.

4 به نحوی باشد که تنها ذهن های ممتاز توان درک آن را داشته باشند و به گونه ای نباشد که برای همه کس و در همه شرایط، درست و قابل درک باشد، بلکه با تلاش جدّی حاصل شود.

5 تا حد امکان، جهت گیری انتزاعی داشته باشد و در محدوده های سازگار، قابل تعمیم باشد.

پیامدها و ملاحظات روش علمی پیشنهادی

در صورت پذیرش این تعریف (و این خصوصیات) برای یک «بررسی علمی»، می توان دست کم، پیامدهای ذیل را برای آن انتظار داشت.

اول، می توان مسائل ارزشی (و از جمله بررسی های مربوط به اقتصاد اسلامی) را در قالب آن مطرح ساخت؛ زیرا هیچ نوعی جزمیتی را در روش خاصی نشان نمی دهد؛ مثلاً، حسی بودن، تجربی بودن، عقلی بودن یا منطقی بودن برای آن تفاوتی ندارد.

دوم، با توجه به قالب مذکور، هر نوع تجربه، هر نوع آگاهی یا چارچوب های آماری و یا هر مجموعه معادله پیچیده ریاضی و امثال آن لزوما علم محسوب نمی شود، بلکه علمی بودن نوعی فرایند است که در توسعه، تکامل، دانش، آگاهی و تجربه نقش دارد؛ یعنی، ساختار «شدن» و پویایی دارد و از مقوله «بودن» و ایستایی (همانند تجربه صرف یا آگاهی صرف) نیست.

سوم، این تعریف می تواند به عنوان ضوابط کلی بررسی، در همه علوم به کار رود. به عبارت دیگر، می توان گفت: علوم طبیعی و علوم غیرطبیعی دست کم، از این لحاظ، می توانند از یک وحدت روشمند برخوردار باشند.

چهارم، با وجود آن که در قالب مزبور، امکان تجویز و تبیین و حتی در مواردی (بر حسب موضوع مورد بررسی)، امکان پیش بینی وجود دارد، اما در این طرح، وظیفه خاصی بر آن بار نشده است؛ یعنی، تأکید نمی شود که یک رشته علمی حتما باید پیش بینی کند(69) و یا حتما تجویز نماید و یا نوع خاصی از تبیین را ارائه دهد و امثال آن.

پنجم، در این قالب، علمی بودن در واقع، مربوط به نگرش و روش است و هیچ معنای دیگری در بر ندارد. بنابراین، به معنای حتما خوب یا مقدس بودن و یا تقبیح کننده هر مطالعه غیر خود نیست.

پس در این صورت، اولاً، ممکن است یک معرفت و یا رشته ای علمی باشد، اما لزوما خوب یا مفید نباشد و به عکس، معرفت یا رشته ای موجود باشد، اما علمی نبوده، ولی در عین حال، مفید و یا حتی قابل تقدیس باشد؛ مثلاً، با پذیرش سنّت «تجربه گرایان»، بسیاری از ارزش های تاریخی و فرهنگی بی معنا تلقّی خواهد شد و «نظریه پردازان افراطی» ارزشی برای تجربیات قایل نیستند، اما در بررسی مذکور، «علمی بودن» برای هیچ کدام از موارد اخیر زیانی ندارد.

ثانیا، موارد بسیاری با قالب پیشنهادی ما سازگار نیست. اما حکم دیگری هم در مورد آن صادر نمی کند.

ثالثا، اگر به بافت اصول پنج گانه آن دقت شود، به طور ضمنی، پیش فرض ما قبل تجربی را به همراه دارد و منشأ مطالعات و شناخت ها را نظری می داند.

رابعا، این چارچوب با تعریف خاص «علمی» در روش شناسی اسلامی نیز قابل جمع است.

نگاه آیات و روایات به مبانی روش علمی

شواهدی از آیات و روایات نیز به طور غیرمستقیم، چنین چارچوبی را تأیید می کند؛ زیرا از یک سو، معارف اسلامی در یک قالب استدلالی قابل بررسی است. قرآن در جایی که می خواهد پیام حقی را به مردم ابلاغ کند، پس از آن که مردم نمی پذیرند، به آن ها خطاب می کند: ما برهان برای شما اقامه کردیم (یَا اَیُّها النَّاسُ قَد جَائَکُمْ بُرهانٌ مِن رَبّکُمْ (نساء: 174) و یا زمانی که می خواهد ضعف منطق و مبانی استدلال مشرکان را بیان کند، می فرماید: آن ها ادعاهایی دارند، اما برهان ندارند (... مَنْ یَدْعُ مَعَ اللّهِ اِلْها اَخَرَ لا بُرهان لَهُ.) (مؤمنون: 117). زمانی هم که کفار به نفی قوانین قیامت مبادرت می ورزند، خطاب می کند آن ها خیالاتی را بیان می دارند و برهان ندارند (تِلْکَ اَمانِیُّم قُلْ هَاتُوا بُرهانَکُم اِنْ کُنْتُم صادِقینَ) (بقره: 111) همچنین در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که یک ویژگی برجسته علمای دین را داشتن روش استدلال نیکو قلمداد نموده و بحث با روش غیرمنطقی را حتی جایز نشمرده اند (... الجدال بالتی احسن قد قرنه العلماء بالدین و الجدال بغیر التی هی احسن محرم). درباره نقدپذیری معارف اسلامی نیز می توان گفت: مسأله نقد و بررسی، هم در اندیشه مطرح است و هم در عمل مورد توجه می باشد. این مسأله با توجه به پیوند خاص نظام وار موجود بین اندیشه و عمل، که به پیوند خاص نظام وار موجود بین اندیشه و عمل، که به عقیده ما، در اسلام وجود دارد، مورد نظر است. واژه «نصیحت» در معارف اسلامی، به معنای نقد آگاهانه، صادقانه و دلسوزانه می باشد بخشی از حقوق مقابل دولت و مردم نیز انجام این نقد آگاهانه است. یعنی در واقع، قابلیت نقد و بررسی هم در اندیشه اسلامی مطرح است و هم در ارتباط با کارکرد مسؤولان مورد توجه می باشد.(70)

در پایان امید است محققان مسلمان، ضمن حفظ مبانی و اصول و با مطالعات مدوّن و منظّم، در راستای هر چه غنی تر شدن ادبیات اقتصاد اسلامی به پیش بروند.

پی نوشت ها

1 منظور از نظریه در این جا، همان مفهوم اصلی و کلی از آن است. نظریه، مجموعه ای از گزاره ها و قضایایی است که اصول تجزیه و تحلیل و یا تبیین یک موضوع مورد بحث را فراهم می کند. البته در ادبیات عمومی علوم و معارف، گای حتی به یک گزاره منحصر به فرد نیز ممکن است نظریه گفته شود. اما این جا معنای خاص تری از آن در نظر است؛ یعنی تصویر منظمی از موضوع مورد توجه که روابط خاصی بین متغیرها و عناصر آن توضیح داده شود.

2 با توجه به تعریف نظریه، می توان هر نوع توضیح منظم و منسجم از یک موضوع دینی را که ارتباط معنادار و قابل قبولی از عناصر مربوطه را نشان دهد، یک نظریه دینی تلقّی کرد. برخی نظریه را بسیار خاص تر از این در نظر می گیرند و حتی طبق بعضی از تعاریف نظریه، ممکن است نتوان عناصر دینی را در قالب «نظریه» قرار داد. ما با فرض تعریف مزبور در این مقاله وارد آن جنجال ها نمی شویم. برای اطلاع بیش تر می توان به نوشته های derrida و lacan مراجعه کرد.

3 این موضوع، به ویژه پس از تلاش فقیه و محقق نامدار، آیة الله صدر، در طرح غیر علمی بودن اقتصاد اسلامی وارد مرحله تازه ای گردید.

4 اثبات گرایی نگرشی فلسفی است که اقتصاد اثباتی روش خود را از آن می گیرد. اقتصاد اثباتی، نوعی تجزیه و تحلیل کمی مبتنی بر داده های اقتصادی و نوعی علم تجربی (البته نه علم طبیعی) است. فلسفه اثبات گرایی را به نحوی می توان به همراه اندیشه اگوست کنت (1798 1857) دانست که دانستنی های علمی را مبتنی بر حس و تجربه تلقّی می کرد. برای اطلاع بیش تر، ر. ک. به: یدالله دادگر (نگارنده)، ترجمه ایدئولوژی و روش در علم اقتصاد، نشریه نامه مفید، (زمستان 74)، ص 210. مجددا به این بحث پرداخته می شود.

5 اطلاق عبارت «حکمت نظری» بر علوم طبیعی، ریاضی و علوم عقلی از دیدگاه فلاسفه قدیم بیانگر این نوع در هم تنیدگی علم و فلسفه است.

6 همان طور که تحولات افراط و تفریط در خود زندگی باعث نگرانی هایی می شود، جداسازی صوری و نسنجیده ابعاد و اعضاء آن نیز مشکل ساز خواهد بود.

7 ر. ک. به:

Wightman W.P.D, Adam Smith and the History of Ideas (oxford university, press 1976) P. 12.

8 فلسفه طبیعی در واقع، طرح قدیمی علوم طبیعی است؛ یعنی پیش از آن که علوم طبیعی به صورت امروزی مطرح شوند، از آن ها به عنوان فلسفه طبیعی نام برده می شود. ضمنا باید توجه داشت که «فلسفه طبیعی» با «فلسفه طبیعت» (Nature philosophy) خلط نشود. فلسفه طبیعت در واقع، به نوعی نقّادی از علوم مربوط می شود که در دوره 1780 1830 مطرح بوده است. معروف ترین طرفداران آن شلینگ (1775 1854) و اُکن (1779 1851) می باشند.

9 نیوتن در این کتاب، که در سال 1687 نوشته، از اکتشافات خود سخن می گوید. مفهوم مترادف علم و فلسفه نیز از عبارات او در این کتاب به دست می آید.

10 حتی در دانشگاه های قرون وسطی، بخش هایی از رشته های علمی چون ریاضیات و اخترشناسی به عنوان اجزایی از فلسفه شناخته می شدند. همچنین باید توجه شود که «فلسفه طبیعی» در مقابل «فلسفه اخلاق» و همچنین در برابر «الهیات طبیعی» (Natural theology) به کار می رفت. الهیات طبیعی به این معنا بود که اصول و مبانی مذهب و دین تنها باید بر مبنای «عقل» بررسی گردد. علاوه بر آن باید دانست که «مذهب طبیعی» با «مذهب مافوق طبیعی» (Supet Natural Theology)، که متکلم مشهور یهودی، فرانسیس سوارز (1548 1617) می نامید، در مقابل هم هستند؛ زیرا این نوعی تلقّی وحیانی از مذهب است که مستقیم و یا به طور غیرمستقیم مرتبط با وحی است. عده ای از متکلمان مسیحی نیز با عنایت به این عقیده، که بخش هایی از مسیحیت به وحی ارتباط ندارد، با عقیده مذهب عقلانی موافق بودند. در قرن هفدهم برخی از نویسندگان (دئیست ها) معتقد بودند که محدوده ای از مذهب که توسط عقل درک می شود، اساسی ترین بخش های آن است.

11 اگوست کنت علوم را در شش دسته ریاضیات، ستاره شناسی، فیزیک، شیمی، زیست شناسی و جامعه شناسی قرار داد.

12 این روش از یک سو دکارت را از فلسفه «مدرسی» جدا می ساخت و از سوی دیگر با همین روش، به اثبات وجود روح و جسم می پرداخت و اندیشه اثبات روح و جسم نیز جداگانه توسط وی موجب بروز دو دیدگاه فلسفی دیگر شد. برخی مانند ثامس هاکسلی مادی شدند و قایل گردیدند که روح نیز بخشی از جسم است. گروهی مانند جورج برکلی نیز اصالت تصوری شدند و برای روح، وجودی خارج از جسم قایل گردیدند.

13 می توان از پیروان تفکر دکارت دست کم، از اسپینوزا (1677 1632) ریاضی دان و فیزیک دان مشهور و لایب نیتس نام برد که علاوه بر فیزیک و ریاضی، در زمین شناسی، شیمی، تاریخ و حتی حقوق و علوم سیاسی صاحب نظر بوده است.

14 البته مقدس شدن علم با عدم تفکیک علم و فلسفه نیز قابل جمع است. زیرا همان علم مخلوط با فلسفه در دوران مذکور نیز نوعی تقدّس پیدا کرد.

15 ر. ک. به: یدالله دادگر (نگارنده)، همان

16 بنجامین فرانکلن (1706 1790) فیلسوف و دانشمند امریکایی است. وی عقیده داشت که مناسب است به جای آن که به ذات الهی و امور آسمانی فکر شود، درباره با نیازهای بشر تلاش هایی صورت گیرد. به همین دلیل، اگوست کنت وی را «سقراط جدید» نامید. البته او اعتقاد ژرفی به خداوند و روز قیامت داشت.

17 ذرّه گرایی به مفهوم تاریخی، به اندیشه لئوسیپوس و دموکرتیوس از متفکران قرن پنجم قبل از میلاد بازمی گردد. بر اساس آن، نظریه مادی گرایانه ای شکل می گیرد که طبق آن هیچ چیز به جز اتم و خلاء وجود ندرد. اما نظریه نیوتن در عین حال به عقیده وی در مورد نور مربوط می شود. طبق نظریه نیوتن، نور به صورت تعدادی ذرات در یک خط سیر مستقیم حرکت می کند.

18 درباره پیروان ذرّه گرایی، علاوه بر نیوتن، می توان از گسندی (1592 1655)، جان لاک و رابرت بویل (1627 1691) نام برد.

19 به عنوان نمونه، گسندی تنها عنصری را غیرمادی می دانست که خدا بود که خالق ماشین هستی محسوب می شد. وی همه چیز را احتمال می دانست و تنها وحی الهی یقینی تلقّی می گردید.

20 در اندیشه مطالعات علمی جدید، تجربه گرایی عناوین دیگری از قبیل: پدیدارگرایی، عمل گرایی، واقعیت گرایی تجربی و امثال آن را نیز در برمی گیرد.

21 اگوست کنت می گوید، «تاریخ علم همان علم است». البته لغت «تاریخ»، از کلمه "histor" گرفته شده که خود به معنای علم و آگاهی است.

22 جووانی باتیستا ویکو (1668 1744) فیلسوف معروف و پدر علم تاریخ، می گوید اصولاً تاریخ علم و آغاز بررسی علمی (به معنای جدید) با اثبات گرایی همراه است.

23 به نظر می رسد، دست کم بتوان سال 1616 را آغاز کاربرد «اقتصاد سیاسی» دانست. در این سال، یک مرکانتیلیست فرانسوی به نام دومون شرتین مقاله ای به همین عنوان نوشته است.

24 عنوان اصلی کتاب آدام اسمیت به این صورت است: یک تحقیق در مورد ماهیت و علل ثروت ملت ها

25 برای اطلاع بیش تر ر. ک. به: نامه مفید، ش 2، ص 190

26 حتی عقیده بر این است که قانون طبیعت به دوره لوکرتیوس (95 ق. م) رومی باز می گردد. وی نوعی نظریه مادی گرایانه بر اساس اندیشه اپیکور ترسیم نموده است.

27 فرانسیس کنه (1694 1774)، بنیان گذار مکتب فیزیوکرات، عقیده داشت که جامعه را می توان با یک اندام فیزیکی مقایسه نمود؛ مثلاً، چرخش ثروت در اقتصاد، مانند چرخش خون در بدن است.

28 بین قوانین طبیعت با قوانین طبیعی (یا حقوق طبیعی) فرق است. معمولاً قوانین طبیعت جنبه اثباتی دارند و قوانین طبیعی جنبه دستوری دارند. در قوانین طبیعت، دیدگاه اشخاص اهمیتی ندارد، ولی در قوانین طبیعی، قضاوت های ارزشی ممکن است دست کم، در تدوینشان مؤثر باشد.

29 قانون جاذبه در سال 1666 توسط نیوتن کشف گردید.

30 بر اساس قانون و نظریه کوانتم، نتایجی به دست آمد که بحث احتمالات در طبیعت اشیای مورد مطالعه مطرح گردید. اولین جرقه نظریه کوانتم توسط فیزیک دان مشهور، ماکس پلانک (1858 1947)، زده شد. نظریه کوانتم با فرضیه انیشتین هماهنگی کافی داشت.

31 این که چه کسی بنیان گذار کدام علم معرفی شود، افتخار خاصی برای کسی محسوب نمی گردد. پیش از آدام اسمیت، افراد دیگری در تدوین علم اقتصاد مؤثر بوده اند. حتی گفته شده که بسیاری از مطالب اصلی مورد تأکید آدام اسمیت در مسائل علمی اقتصاد چهار قرن قبل از وی، توسط ابن خلدون (در قرن 14 میلادی) تدوین گردیده است.

32 و 33 ر. ک. به: آدام اسمیت، ثروت ملل، ترجمه دکتر سیروس ابراهیم زاده، تهران، پیام، 1357، ص 48و50

34 ر. ک. به:

Schumpeter, J. A, History of Economic Analysis (oxford Univetsity) P. 112.

35 ر. ک. به:

Ricardo, David, The Principles of Economy and Taxation J. M. Dent, (1972), P. 51.

36 البته اندیشه انسان گرایی بعدها و به خصوص در تکوین اندیشه نهایی گرایان، در اقتصاد بسیار مؤثر بود و به ویژه، پس از همراهی مسأله عقلانیت زیرساخت های اساسی تفکر اقتصادی نئوکلاسیک را فراهم نمود.

37 «وضع طبیعی» و یا «وضع طبیعت» به شرایطی اطلاق می گردد که انسان پیش از حاکمیت قانون، مدنیت و دولت در خود می بیند. بر اساس تصورات مختلف از انسان، وضع طبیعی متفاوت خواهد بود. ژان ژاک روسو، وضع طبیعی انسان را پیش از مطرح شدن مالکیت خصوصی، فرشته وار و صلح آمیز تلقّی می کرد، ولی هابز انسان ها را گرگ یکدیگر می دانست.

38 ر. ک. به: آدام اسمیت، همان، ص 15

39 آدام اسمیت مالکیت خصوصی در نظام فئودالیسم و استفاده از اموال توسط ارباب ها را خلاف وضع طبیعی، غاصبانه و غیر مشروع می داند، اما در قالب نظام کلاسیک آن را همگام با وضع طبیعی تلقّی می کند.

40 سن سیمون (1825 1760) فیلسوف و اقتصاددان معروف، یکی از کسانی است که به راه اندازی مذهب عقل و علم مشهور است برای اطلاع بیش تر مراجعه شود به:

Markham F. M, Henry Comete de Saint Simon, oxford 1952.

41 این شیوه البته در راستای اندیشه تجربه گرایان (به ویژه تجربه گرایان انگلیسی) و به خصوص فرانسیس بیکن است. ر. ک. به: نامه مفید، پیشین.

42 «رفتارگرایان اقتصادی» به آن دسته از اقتصاددان ها اطلاق می شود که روش رفتارگرایی را در مطالعات اقتصادی اعمال می کنند. به عبارت دیگر بر اساس این تفکر، آن دسته از فعالیت هایی از انسان مورد توجه است که قابل مشاهده باشد.

43 کلبی مسلک ها، پیروانی از سقراط و دیوژن یونانی اند که به کمال انسانی و استقلال انسان از چیزهای عقیده داشتند.

44 دسته دیگری از نئوکلاسیک ها به جدایی ارزش ها و واقعیت عقیده نداشتند و آن را رد می کردند.

45 مراجعه کنید به:

Mises, Von, L. Epistemological problems of economics (Van Nostrand, 1960), p. 30.

46 معمولاً بیان گذاران اثبات گرایی منطقی را مرتبط با سردمداران حلقه وین می دانند. این ها گروهی از فلاسفه تحلیلی بودند که در قالب همایشی در سال 1923 در وین جمع شدند. ر.ک.به: نامه مفید، ش 2، زمستان 74.

47 این بخش از اثبات گرایی بیش تر به «پدیدارگرایی» شباهت دارد. پدیدارگرایی نظریه ای تجربی از دانش بشری است که بر اساس آن، آنچه ما درباره جهان خارجی اطلاع داریم، در واقع، داده هایی است که از طریق تجربیات حسی به ما بازگردانده می شود.

48 از جمله این متفکران لرد کلوین (1927 1824)، فیزیک دان و ریاضی دان برجسته می باشد که با وجود این عقیده افراطی، خدمات شایانی به فیزیک انجام داده است.

49 به اعتقاد پوپر، که از صاحب نظران اقتصاد اثباتی است، اقتصاد اثباتی به واقعیات می پردازد و توجهی به ارزش ها ندارد، اما او بر خلاف اثبات گرایان منطقی، امور ارزشی و متافیزیکی را بی معنا تلی نمی کند. ر. ک. به: کارل پوپر، حدس ها و ابطال ها، ترجمه احمد آرام، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1369

50 پیر روسو می گوید: «به نظر ما علم صرف نظر از نتایج فنی آن، یک نمود اجتماعی است که همچون هنر، ادبیات، حقوق و مذهب از اساس و پایه، با اوضاع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، افکار و اهداف دوران معیّنی ارتباط دارد و عمل آن در پیشرفت تمدن مانند یک اثر جدامانده از سایر نمودها نمی باشد

51 البته برخی از نویسندگان اقتصاد اسلامی معتقدند که حتی در اسلام، قواعد عرضه و تقاضا و حساسیت ها و قیمت گذاری و امثال آن دقیقا با اقتصاد متعارف متفاوت است و ما مستقلاً علم اقتصاد اسلامی داریم.

52 اصولاً انسان باحفظ قواعد کلی منطقی می تواند در ارائه تعریف آزاد باشد. لذا، حتی اگر ادعا کنیم که ما تعریف جدیدی از روش علمی ارائه نموده ایم، غیر معقول نخواهد بود.

53 وی حتی یک فصل از کتاب خود تحت عنوان عقده حقارت در علوم اجتماعی (The Inferiority Camplex of the Social Sciences) را نیز به این بحث اختصاص داده است.

54 شاید بتوان از این جهت بخشی از تفسیر «تامس کوهن» در مورد بحران مطالعات و تحقیقات علمی را پذیرفت که با توجه به عدم انتظام اصولی مباحث و اختلاف نظر شدید در پایه های بحث مربوط به اقتصاد اسلامی، یک مبحث جدّی روشن شدن کاربرد و یا عدم کاربرد روش های علمی در این زمینه.

55 و 56 ر. ک. به:

Ghazanfar, S. M. and A. Islahi, Economic Thought of Arab Scholasti Alghazali, (1990) HOPE 22, PP. 384, 386.

57 حتی بسیاری از متفکران بی نظر غربی نیز در زمینه تلاش هایی مانند آثار ابن خلدون و تقدّم برخی مطالب آن نسبت به آدام اسمیت اذعان دارند.

58 ر. ک. به: Zangeneh H, The Pakistan Development Review 34, 1995 PP. 55 - 68.

59 نوشته مزبور که توسط Choudhury تدوین شده عنوان پایه های علم اقتصاد اسلامی را نیز به همراه دارد.

60 کلام ایشان، چنین است: «لافرقَ بینَ العالمِ الاقتصادیِ و علماءِ الفیزیا و ... .»

61 ر. ک. به: محمد باقر صدر، اقتصادنا، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1980، ص 330 333

62 ر. ک. به: السعید جمال الدین الحسن، معالم الدین و ملاذ المجتهدین، مؤسسة النشر الاسلامی، 1416 ه ق، ص 26

63 ر. ک. به: شهید ثانی، الدرایة فی عم مصطلح الحدیث، مطبعة النعمان، نجف، بی تا، ص 5

64 ر. ک. به: السید احمد الهاشمی، جواهر البلاغه فی المعانی و البیان و البدیع، دارالکتب العلمیه، بیروت، ص 3

65 ر. ک. به: الصبحی الصالح، مباحث فی علوم القرآن، بیروت، دارالملایین، 1967، ص 372 379

66 ر.ک.به: نگارنده، همان منبع شماره 1

67 به قول صاحب نظران منطق، تعریف ها را شاید بتوان «تعریف به رسم» تلقّی کرد.

68 برخی از متفکران حسن نظریه های علمی را در پیش بینی کردن آن ها می دانند، ولی برخی از صاحب نظران مشهور فلسفه علم، عقیده دارند که تنها ممکن است در برخی موارد (مثلاً، زمانی که موضوع تکرارپذیر باشد و نظام و دستگاه مجزایی مطرح باشد)، امکان پیش بینی وجود داشته باشد (مثلاً، مانند: منظومه شمسی)، اما در سایر موارد، چون عناصر دیگری دخالت دارند و یا تکرارپذیر نیستند، چنین چیزی امکان ندارد.

69 جهت اطلاع بیش تر به خطبه 34 نهج البلاغه مراجعه شود.

 


قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر