Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
در گفتگو با پروفسور روژه گارودی
اشاره
پروفسور روژه گارودی، متفکر مسلمان و مبارز فرانسوی، از چهره های
درخشانی است که در دوران اخیر، در شناساندن ماهیت رژیم بی اساس و اشغالگر
صهیونیستی به خوبی درخشیده و توانسته است ماهیت ضد انسانی و زورمدارانه استکبار
جهانی به سرکردگی امریکا را هر چه بهتر به جهانیان بشناساند. در سفری که ایشان به
کشور ایران داشتند، طی بازدیدی از مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله در
تاریخ 2/2/77 در جمع علاقه مندان فرهنگ اسلامی و تشنگان حقیقت، سخنان باارزشی مطرح
ساختند.
در این دیدار، ابتدا استاد محمدتقی مصباح یزدی از حضور ایشان اظهار
مسرت کردند و آن را خاطره ای تاریخی برشمردند. آقای گارودی در پایان سخنان خود به
سؤالات حاضران و نیز سؤالات مجله معرفت پاسخ گفتند. متن سخنرانی ایشان و
پاسخ هایشان به محضر اهل معرفت تقدیم می گردد.
برادران عزیز، پیش از هر چیز، می خواستم از شما به دلیل استقبال گرمی
که در این شهر مقدس (شهر قم) از من به عمل آوردید، تشکر کنم. خوشحالی من به دلیل
مصادف شدن با دو سال روز دو چندان شد: یکی سال روز شوم تاسیس اسرائیل و دیگری
سال روز بزرگ داشت مقام حضرت امام خمینی قدس سره.
درباره مساله تاسیس اسرائیل، می خواستم یکی بر جنبه مذهبی این موضوع
تاکید کنم. و دیگری بر جنبه اقتصادی، برای مثال، مساله مهار چاه های نفت - که شاه
آن را قبلا انجام می داد. تئودور هرتزل، پایه گذار اسرائیل، صراحتا عنوان می کرد
من به خدا اعتقاد ندارم و می گفت که ما جبهه مقدم دنیای غرب در مقابل دنیای شرق
خواهیم بود. مهم جنبه مذهبی این موضوع است. من بر این دو موضوع در دو کتاب خودم به
تفصیل، اشاره کرده ام: یکی در کتاب فلسطین; سرزمین پیامهای الهی و
دیگری در اساطیر بنیادین سیاست اسرائیل. پس از اتمام جنگ جهانی دوم، ایالت متحده
امریکا نیمی از ثروت جهانی را در اختیار داشت. در نتیجه، از لحاظ مالی و اقتصادی
می توانست بر تمام جهان سلطه داشته باشد. از این به بعد بود که
خواستند تفکر خود یا به عبارتی، مذهب خود را بر تمام جهان تحمیل کنند. اما به
صراحت، چنین ادعایی نمی کردند. من به کار آن ها «انحصارطلبی بازار» یا «حکومت
پول » می گویم. چه پس از جنگ جهانی دوم و چه اکنون، همواره سعی کرده اند با دلایل
مذهبی، بر این حرکت خودشان سرپوش بگذارند. همان طور که اشاره کردم، تئودور هرتزل،
پایه گذار دولت اسرائیل، صراحتا گفته بود که من اعتقادی به خدا ندارم. او این را
مطلب را به رزس، پایه گذار کشور ردزیا، نیز نوشته بود که من فقط می خواهم از منابع
مالی و پول ها برای مقاصد خودمان استفاده کنم.
امروز نیز بزرگ ترین نظریه پرداز دنیای غرب و امریکا، آقای هانتینگتن
که در وزارت جنگ، است آشکارا همین موضوع را با همان عبارات و کلمات تکرار می کند.
این شخص در کتاب خود، درباره فکرش در برخورد تمدن ها، در زمینه جنگ جهانی سوم
می نویسد: جنگ جهانی سوم جنگی خواهد بود از یک سو، بین تمدن یهودی - مسیحی و از
سوی دیگر، بین تمدن اسلامی - کنفوسیوسی. منظور هانتینگتن تمدن اسلامی - کنفوسیوسی
می تواند ارتباط میان ایران و چین باشد. او همه این ها را برای این مطرح می کند
که می خواهد بر اراده خودشان سرپوش بگذارد; اراده ای که می خواهد بر کل جهان تسلط
داشته باشد. این موضوع بلافاصله، پس از پایان جنگ جهانی دوم، مطرح شد، با طرحی که
به آن طرح «مارشال » نام داده اند. در موقعیتی امریکا نیمی از ثروت ها و منابع
جهان را در اختیار داشت که پس از جنگ جهانی دوم، به دلیل جنگ، قاره اروپا نابود
شده و ورشکسته بود. بنابر این، طرح «مارشال » طرحی برای کمک امریکا یا یک طرح خیریه
برای اروپا نبود. منظور آن ها از این کار دادن وام و اعطای پول به کشورهای اروپایی
بود تا آن ها را مجددا به مشتری های خوبی برای خودشان تبدیل کنند. این سیاستی است
که در طی پنجاه سال اخیر، هم چنان آن را دنبال می کنند - یعنی، از زمانی که کشور
اسرائیل را به ما تحمیل کردند. این، دو جنبه مهم و اصلی طرح کار آن ها بود: یکی اجرای
طرح «مارشال » و مهار کل اروپا و دیگری ایجاد کشور اسرائیل به عنوان جبهه مقدم
دنیای غرب در مقابل آسیا و به خصوص ایران.
ابزار آن ها برای اجرای این سیاست، صندوق بین المللی پول بود که آن ها
تحت شرایطی خاص، این پول را در اختیار کشورهایی که می خواستند، می گذاشتند و هر
کشوری که مخالفت می کرد با از دست دادن حاکمیت ملی خودش مواجه می شد. آن ها با دو
وسیله، سعی می کردند کشوری را که مخالفت می کرد به اطاعت از خود درآورند: اولین و
ساده ترین راه، زور و استفاده از وسایل نظامی بود. این کار را هر دفعه با دلایل
واهی،به عنوان مثال، تهاجم به گواتمالا، اشغال ویتنام و نابودی عراق انجام دادند.
در زمانی که اتحاد جماهیر شوروی هنوز وجود داشت، آن ها به مناطق گوناگون جهان -
مثل ویتنام - با این ادعا نیرو می فرستادند که می خواهند از مرزهای امریکا و امنیت
آن دفاع کنند. پس از آن، با این ادعا که باید از حقوق بشر دفاع کنند، این کار
آن ها درباره عراق مصداق پیدا کرد. البته صدام حسین با کاری که کرد، اشتباهی مرتکب
شد، اما در این جا، ما باید دوگانگی سیاست امریکا را در نظر داشته باشیم; زیرا
اسرائیل از یک سو، به اورشلیم تجاوز کرد و آن جا را اشغال نمود که قطعنامه های
سازمان ملل نیز این اشغال را به صراحت، محکوم کردند، حتی خود امریکا نیز مجبور شده
به این قطعنامه ها در محکومیت اشغال شهر مقدس بیت المقدس رای مثبت بدهد. اما از
سوی دیگر، امریکا با اجرای هرگونه مجازات، چه اقتصادی و چه نظامی علیه اسرائیل،
مخالفت کرد. ولی درباره مساله کویت این ها یک بسیج جهانی تشکیل دادند تا عراق را
نابود کنند. این اختلاف روش از کجاست؟ آیا این به دلیل آن است که شهر بیت المقدس
فقط یک شهر مقدس است؟ در حالی که در کویت هزاران چاه نفت قرار دارد که هزار بار
برای آن ها مقدس تر است. یک بار دیگر دلایل واهی اقتصادی باعث شد که برای مثال،
عراق به نابودی کشانده شود. نمی خواهم درباره جنبه تهاجمی امریکا در این جا زیاد
صحبت کنم. دوست دارم فرصت بیش تری برای سؤالات شما در نظر بگیریم و پیشنهاداتی
برای مبارزه با این نوع سیاست ارائه کنم.
همان گونه که شاهد بوده ایم نیروی نظامی امریکا به او این امکان را
می دهد که به ملتی مثل عراق حمله کند و کشورشان را نابود کند. در نتیجه، تنها از
نظر نظامی نیست که می توان با امریکا مبارزه کرد و آن را شکست داد. البته این به
این معنا نیست که ما مبارزه برادران فلسطینی مان را علیه آن ها محکوم می کنیم; چرا
که آن ها با انتفاضه خود توانسته اند این اسطوره اسرائیل را در آن سرزمین بشکنند
که سرزمینی برای آن ها وجود ندارد و به همین دلیل است که ما کاملا همبستگی مان را
با برادران فلسطینی اعلام می کنیم. ولی به هر حال، از این راه ما قادر نخواهیم بود
که مساله را کاملا حل کنیم. وقتی با حریفی مبارزه می کنیم، باید ببینیم نقطه ضعف
او چیست. نقطه ضعف امریکا اقتصاد است. علی رغم این که کلینتون زیاد ادعا
می کند و به اقتصاد خودشان می بالد، امریکا از لحاظ اقتصادی و قرض، ورشکسته ترین کشور
است. امریکا قادر به تحمل از دست دادن یک تا دو میلیارد مشتری مسلمان نیست. در
نتیجه، محور کار یا سیاست ما باید تحریم نظام یافته اقتصاد امریکا، اسرائیل و تمام
کسانی باشد که در جبهه آن ها هستند. در این زمینه، تاکنون کارهای خوبی صورت گرفته
است. اولین کاری که برای شروع اتحاد تمام مسلمانان جهان صورت گرفته انتقال مرکز سازمان
کنفرانس اسلامی به تهران بوده که کار بسیار جالب و ارزنده ای برای متحد ساختن
مسلمانان در سراسر جهان است.
در جنبه سیاسی و اقتصادی نیز نشانه های بسیار خوبی دیده شده است. برای
مثال، آقای اربکان، درزمانی که تصدی پست نخست وزیری را در ترکیه داشت، پیشنهاد
ایجاد یک بازار مشترک اسلامی را بین کشورهای مسلمان خاورمیانه داده بود. در آن سوی
آسیا، رئیس جمهوری مالزی، آقای ماهاتیر، و معاون ایشان، آقای انورمحمد، دو مساله
را پیشنهاد کردند:
اول ایجاد یک بازار مشترک در جنوب شرق آسیا، که از سلطه
امریکا به دور باشد. دوم آن که مبادلات مالزی و اندونزی بدون استفاده از دلار صورت
بگیرد. این می تواند شروع این مبارزه باشد که من به آن نام «باندونگ جدید» داده ام; باندونگی
متفاوت با اجلاس قبلی باندونگ; چون شرایط کنونی با شرایط آن زمان اجلاس باندونگ
فرق می کند. در آن اجلاس باندونگ، هم مسلمانان بودند مثل کشور مصر و هم اروپاییان
نماینده داشتند; مثل یوگسلاوی و یا آسیایی ها مثل کشور هند. یعنی، کشورهایی در آن
شرکت داشتند که، تحت استعمار امپریالیسم نیرومند آن زمان جهان بودند. اما امروز دو
قدرت وجود ندارد، تنها یک ابرقدرت هست. شرط ایجاد این باندونگ جدید اتحاد تمام
مسلمانان در سطح جهان و اتحاد کشورهای جهان سوم و حتی بخشی از اروپا است که علیه
امریکا مبارزه می کنند. تصور می کنم که این شرایط را خود امریکا ایجاد می کند.
برای مثال، قوانینی تدوین می کنند که نه تنها در خاک خودشان می تواند اجرا شود، بلکه
در خارج از خاک امریکا نیز برای قابل اجرا باشد. منظورم قانون هلمز برتن علیه کوبا
و قانون داماتو علیه ایران و لیبی است. این قوانین نه تنها باعث زیان ایران و لیبی
و کوبا و مورد توجه آن هاست، بلکه موجب ضرر و زیان فراوانی برای اروپاست. چیزی که
امریکایی ها می خواهند، حفظ تمام بازارهای جهانی برای خودشان و برای شرکت های
بزرگشان است. تصور می کنم که این قوانین نه تنها علیه دشمنان آن ها (مانند ایران،
لیبی و کوبا) است، بلکه به زیان متحدان خودشان در اروپا نیز می باشد. این ها
مسائلی است که می تواند ما را وادار به اتحاد کند. به نظر من، به خصوص مسلمان ها،
از لحاظ معنوی، می توانند برجسته ای در این زمینه ایفا کنند; زیرا اسلام
جهانی ترین مذهب است.
دلیل این که من از مسیحیت و مارکسیسم به اسلام گرویدم دقیقا همین مساله
بود، به خصوص که اسلام برای من مفهوم جهانی ترین مذهب را داشت. «توحید» مفهومی
جهانی دارد و فقط مفهومی برای ما نیست. این ما را به حرکت و مبارزه فرامی خواند.
در جهانی که قرآن به ما معرفی می کند، پروردگار جهان را می آفریند و دوباره هم
می آفریند، ما را فرامی خواند که با اعمال و مبارزه خودمان در آن شرکت کنیم. شرکت
ما در این کار برای ایجاد اتحاد یک وظیفه بسیار بزرگ است. البته منظور از اتحاد،
اتحاد امپریالیستی، که امریکا می خواهد، نیست; اتحادی که من به آن عنوان «سمفونیک »
می دهم; همانند اتحاد یک گروه نوازندگی که از همکاری و شرکت فرهنگ های گوناگون
تشکیل می شود. پیروان مذاهب قبلی، پیامبران دیگر را در دوران خودشان نفی می کردند;
یهودیان حضرت مسیح علیه السلام را قبول نمی کردند، مسیحیان نیز حضرت محمدصلی الله
علیه وآله وسلم را نمی پذیرفتند، اما قرآن به ما تکلیف می کند و می آموزد که به
پیامبران قبل هم چون حضرت موسی علیه السلام و حضرت مسیح و شریعت آن ها نیز احترام
بگذاریم. به همین دلیل، نظر من آن است که مسلمانان می توانند هسته اصلی این اتحاد
جدید باشند; زیرا قرآن به ما می آموزد که این مذاهب بی سبب به وجود نیامده اند،
زمانی شکل گرفته اند که پروردگار روح خود را در حضرت آدم علیه السلام دمیده است.
بنابر این، ما هم می توانیم نقش اول و برجسته را برای اتحاد در سطح کل جهان داشته
باشیم، به شرط این که بر اختلافات خودمان انگشت نگذاریم و آن ها را ترویج نکنیم،
بلکه در نقاط مشترکی که میانمان وجود دارد، تعمق کنیم; مثلا، مبازره علیه حکومت
پول و انحصارطلبی بازار که ما می توانیم سهم خود در ایجاد این اتحاد داشته باشیم.
این کار خداوند برای ما درسی محسوب می شود.
اشاره کردم که برای حل مشکلات، راه حل نظامی نمی تواند کافی باشد، برای
این منظور، گفت وگوی میان تمدن ها نیز در شرایطی که برده و مالک وجود داشته باشد،
نمی تواند مفید باشد، مگر آن که هر دو طرف در شرایطی قرار گیرند که بتوانند با
برادری از هم دیگر استفاده کنند. نکته ای که می خواهم بر آن تاکید کنم این است که
مهم نیست انسان کاری را با ایمان شروع کند، مهم آن است که ایمان از انسان چه
می سازد. انسان ها باید با هر دین و مسلکی که هستند، مسلمان، مسیحی، یا غیر آن، به
پروردگار اقتدا کنند. قرآن به ما می آموزد که چگونه خداپرست خوبی باشیم. قرآن
تصریح می کند که ما راه درست را به حضرت نوح علیه السلام وحضرت محمدصلی الله علیه
وآله نشان دادیم. اگر این راه را ادامه بدهیم همه در یک جهت هستیم. در این کتاب،
تاکید شده است که برای تمام جوامع و اقوام پیامبرانی به زبان خودشان فرستادیم تا
مردم را راهنمایی کنند.
تمام کتب آسمانی در سه اصل اساسی مشترک اند: اصل اول آن است که تنها
خداوند مالک همه چیز است و همه چیز متعلق به اوست. در نتیجه همین نکته، هرگونه
مالکیت را در روی زمین نسبی جلوه می دهد و حتی بدین معناست که اگر در جهت خوب و
سالم از این دخالت و مالکیتش استفاده نکند، این مالکیت از انسان گرفته می شود. سخن
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله در این زمینه، سخن کاملا انقلابی بود; چرا
که پیش از آن، طاغوت زمان هرگونه صحبت از حقوق مالکیت دیگران را غیر مجاز می شمرد
و هرگونه سوء استفاده از قدرت برای مالکان کاملا آزاد و امکان پذیر بود.
اصل دوم این که شریعت میان ادیان الهی مشترک است و تنها خداوند دستور
دهنده و راهنماست. البته، منظور از این نوع هدایت یا اطاعت مانند قبل نیست که در
آن، یک فرد مذهبی در قدیم هر چیزی که می خواسته انجام می داده است. هیچ
چیز جز به خواست خداوند صورت نمی گیرد. زمانی که خداوند روح خودش را در حضرت
آدم علیه السلام دمیده، این امکان را به یکایک انسان ها داده که بتوانند از این
شریعت استفاده کنند.
اصل سوم آن که فقط خداوند است که می داند; یعنی، هر چیزی را که در نظر
بگیریم، می تواند نسبی باشد. ممکن است انسان اشتباه کند، اما فقط خداوند است که به
درستی می داند. در نتیجه، این مخالف هرگونه فرقه گرایی است که هر کس فقط خود را
حقیقت می داند و دیگری را باطل، درحالی که فقط خداوند بر همه چیز واقف است. این
گفت وگو نمی تواند در شرایطی صورت گیرد که یکی برده باشد و دیگری مالک، بلکه هر کس
باید به خداوند اعتقاد داشته باشد و به او اتکا کند.
در چندین سوره قرآن، به صراحت، به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه
وآله دستور داده شده است که اگر مساله ای مورد شک واقع شد برگرد و به پیامبران
الهی دیگری که در مورد این نکته سخن گفته اند و پیام آورده اند، رجوع کن. تصور می کنم
که این باید پایه گفت وگوی بین ادیان باشد که ببینیم اگر پیامبران متعددی از سوی
خداوند به سوی اقوام و جوامع گوناگون فرستاده شده اند بر این اساس است که جوامع
دارای فرهنگ های مختلف هستند و هر کدام تجربه متفاوتی برای رسیدن به پروردگار
دارند. و چون پروردگار برای همه است و تنها برای یک نفر یا یک قوم نیست، در نتیجه،
ما نمی توانیم ادعا کنیم که تنها ما با او مرتبط هستیم. به نظر من، خدا به ما
می آموزد که چه طور می توانیم اتحادی ایجاد بکنیم و برای مبارزه آماده شویم; در
مقابل آن چیزی که من آن را «انحصار طلبی بازار» خواندم.
تصور می کنم که نکته اساسی که قرآن و این نصایح به ما می آموزد آن نیست
که ما خودمان را منزوی کنیم و فقط به بعضی از خصوصیات خودمان اکتفا نماییم، بلکه به عکس،
باید بر نقاط مشترکمان تکیه نماییم تا بتوانیم به وحدت برسیم.
جناب آقای گارودی، شخصیت رهبر ایران را چگونه دیدید؟
تصور می کنم که این یک موضوع شخصی نیست، بلکه حضرت امام خمینی رحمه
الله کاری را شروع کردند که از مرزهای فردی و شخصی می گذرد. همان طور که قبلا نیز
گفته ام، این انقلاب فراتر از همه انقلاب های تاریخ است و تنها یک مبارزه اقتصادی
- به عنوان مثال، مبارزه فقرا علیه ثروتمندان - یا انقلابی صرفا سیاسی، مثلا،
انقلاب یک حزب علیه حزبی دیگر - نیست، یک شیوه زندگی و به طور کلی، تمدن
کامل را زیر سؤال برده، به خصوص تمدن و نحوه زندگی امریکایی ها را که شاه ایران
می خواست آن را به ایرانیان تحمیل کند. به همین دلیل بود که ما با شادی فزاینده و
با استقبال بسیار گرم، به سمت این انقلاب اسلامی آمدیم که انقلابی ترین انقلاب ها
در سطح جهان است.
آیا این افتخار را به ما ایرانیان می دهید که برای همیشه در ایران
اقامت کنید؟ کتاب معروف شما چه مقدار و به چه زبان های دنیا ترجمه شده است؟ واکنش
مردم فرانسه در مقابل محاکمه شما چه بوده است؟
در زمینه محاکمه من، واکنش های بسیاری صورت گرفت که نمونه اش ترجمه این
کتاب (اساطیر بنیادین سیاست اسرائیل) به 29 زبان دنیا بود. تصور می کنم که این
کتاب که از ژاپن تا شیلی و از چین تا روسیه، به زبان بیش تر کشورهای جهان ترجمه
شده نشان دهنده محکومیت سیاست امریکا و اسرائیل در سطح جهان است و می تواند نقطه
شروعی برای فراگیرتر شدن این مبارزه باشد.
این که چرا من پاریس را ترک نمی کنم و نمی آیم در ایران زندگی کنم، هر
کسی مکانی برای مبارزه دارد. پست من برای این مبارزه پاریس و ظاهرا پست شما هم
ایران است. در آن جا، نمی توان در جمع یا در رسانه ها، به سادگی درباره محکومیت
اسرائیل یا انتقاد از این کشور و سیاست هایش صحبت کرد; زیرا شما وقتی از آن انتقاد
کنید، بلافاصله، شما را مجبور به سکوت و هرگونه فعالیتی می کنند. در مورد این کتاب
و این محاکمه، نامه های بسیاری در حمایت از خودم از تمام جهان، کشورهای مسلمان،
کشورهای عربی و حتی کشورهای اروپا و به خصوص از خود کشور فرانسه دریافت کرده ام که
این می تواند نکته ای بسیار اساسی باشد که خود آن کشورها نیز از من باقوت حمایت
می کنند، هر چند جا به جا مرا تهدید نیز می کنند. دو روز پیش از این که خدمت شما
به ایران بیایم برایم نامه تهدیدآمیزی رسیده بود که شما این بهار را سپری نخواهید
کرد و این آخرین بهار عمر شماست. من به هر حال، به اندازه کافی پیر هستم، هشتاد و
پنج سالم است، نه برای این که پیروزی کامل را ببینم - زیرا به سرعت به دست نمی آید
- اما دوست دارم دست کم، شاهد اتحاد جهانی باشم.
آیا فکر می کنید که افریقا هم می تواند در این مبازره شرکت کند؟
همه می توانند در این مبارزه شرکت کنند. البته باید به این نکته اشاره
کنم که افریقا در شرایط بسیار سخت و بدی قرار دارد و این تنها میراثی نیست که از
گذشته برای آن ها مانده است. این واقعیت دارد که تحمیل برده داری بر سیاهان موجب
شد بیست میلیون از آن ها به عنوان برده به امریکا برده شوند. این زخمی بود که هنوز
هم التیام نیافته است; زیرا سفیدپوستان گاهی گرفتن برای یک برده، ده نفر را
می کشتند تا او خودش را تسلیم کند و برای گرفتن آن بیست میلیون، دویست، سیصد
میلیون نفر می توانستند کشته شوند. اکنون نیز وقتی اسرائیلی ها ازکشتار جمعی
یهودیان صحبت می کنند، کشتاری را که در باره سیاه پوست ها و دیگر اقوام جهان صورت
گرفته، به فراموشی می سپارند. ولی چیزی که هنوز ادامه دارد و بسیار ناگوار است
چپاول قاره افریقاست.
مثالی درباره رواندا می زنم: دولت فرانسه مسؤول قتل چهارصد هزار
رواندایی است; زیرا، هم از لحاظ اقتصادی، هم تسلیحاتی و هم آموزشی جنایت کارانی را
تربیت کرده که باعث کشتار این افراد در آن کشور شده اند و دولت فرانسه شخصا در
قبال این کشتار مسؤول است. امروز مسائل پیچیده تر می شود; به دلیل این که امریکا
می خواهد پای خود را جای پای دیگر نیروهای استعماری گذشته بگذارد، همان طور که در
امریکای جنوبی چنین کرده است: به هر دیکتاتور نظامی پول می دهند و سرمایه گذاری
می کنند تا دستورالعمل صندوق بین المللی پول را در آن جا اجرا کند و موجب می شود
که امریکایی ها کاملا سلطه داشته باشند. ما در مقابل یک استعمار جدید قرار داریم
که به همان اندازه استعمار قبلی خطرناک است; چرا که در گذشته، استعمارهای متفاوتی
وجود داشته، کشورهای متفاوتی بوده اند: استعمار فرانسه، انگلیس آلمان یا اسپانیا
بود، ولی امروز یک استعمار متشکل و متحد وجود دارد که خود امریکاست و به همین دلیل
است که قاره افریقا بیش از گذشته، مورد چپاول و تجاوز قرار گرفته است. ولی به هر
حال، این یک نمونه یا پدیده ای از یک پدیده کلی تر و جهانی تر است. اما در مورد
افریقا یک تضاد و تناقض وجود دارد: قاره ای است غنی و ثروتمند به دلیل برخورداری
از منابع زیرزمینی، اما مردمان آن در فقر و فلاکت زندگی می کنند.
از شما می خواهم که درباره جنبه اساسی این سیاست فکر کنید. 75% ثروت
جهانی و منابع آن توسط کشورهایی که به کشورهای جهان سوم موسوم اند، تولید می شود و
تنها 20% جهان است که این ثروت ها را مهار و مصرف می کنند. ناگفته نماند که در
همین کشورها (20% قدرتمند) فقیر هم وجود دارد و این را نباید فراموش کرد. نتیجه
این اختلاف، این است که با توجه به اعداد و ارقام یونیسف، همه ساله 45 میلیون نفر
در سطح جهان، از جمله 15 میلیون کودک و نوجوان تلف می شوند. این بدان معناست که
این نمونه از رشد اقتصادی (شیوه اقتصادی امریکایی - صهیونیستی) باعث قربانی شدن معادل
قربانیان هیروشیما می شود که در هر دو روز تلف می شوند - یعنی، در هر دو روز، یک
هیروشیما در سطح جهان صورت می گیرد. افرادی که مسؤول این جنایت و این کشتار عظیم
هستند، می خواهند به بقیه جهان درس بدهند، نظر خود را تحمیل کنند و بقیه را
تروریسم قلم داد می نمایند. البته این یک جنگ مسالمت آمیز و غیرنظامی است.
هر یک از ما مسؤولیم که این اقتصاد امریکایی - صهیونیستی را با
ورشکستگی رو به رو کنیم و این کار شدنی است. هر بار که ما از امریکا یا متحدانش
چیزی می خریم یا چیزی به آن ها می فروشیم، حلقه ای به زنجیری که ما را به آن ها
متصل می کند، اضافه می کنیم. می خواهم سخنانم را با این نکته خاتمه دهم که ما
نباید در شرایطی قرار بگیریم که فردا فرزندانمان به ما بگویند: شما در این مبارزه
چه سهمی داشتید.
علت انتقال خودتان را از مارکسیسم به اسلام بیان کنید.
من در واقع، از عقاید قبلی جدا نشده ام; زیرا همان موقع هم یک حنیفی
بودم و اصلا اسلام هم غیر از تسلیم بودن در برابر خدا چیزی نیست. بنابراین، گردش
به اسلام به منزله تکمیل عقاید قبلی ام بود. مارکسیسم کاری با مذهب و دین ندارد.
آن موقع هم که من مارکسیست بودم، به مسیحیت اعتقاد داشتم. من مارکسیسم را یک روش
علمی می دانم که ربطی به مذهب ندارد، همان گونه که شما می توانید یک پزشک خوب یا
بد باشید و در عین حال، یک مسلمان یا مسیحی خوب یا بد هم باشید. بین این ها تضادی
وجود ندارد.
به نظر شما، علت بحران کنونی تمدن غرب در چیست؟
تصور می کنم تمدن غرب بیمار است; از یک سو، فردگرایی (اندویدوالیسم)
جماعت را از یادمان می برد. یعنی، همان عقیده که هر یک از ما باید پاسخ گوی آینده
همه باشد. و از سوی دیگر، اثبات گرایی (پوزیتیویسم) بر جامعه حاکم شده ومی پنداردهمه
مشکلات را می توان به وسیله ماشین آلات حل کرد. بر این اساس، تصور می کنند که با
دستگاه رایانه می توانند هدف زندگی را معین کنند. درست است که رایانه دستگاهی
شگفت انگیز است، اما فقط امکانات را در اختیار ما می گذارد، نه هدف را.
بازتاب انقلاب ایران را در خارج از این کشور چه طور ارزیابی می کنید؟
تصور می کنم انقلاب ایران از مرزهای این کشور فراتر رفته و بیش از همه،
این می تواند اثبات کند که وحدت مسلمانان تا چه حد ممکن است. به خاطر دارم کلام
امام خمینی; را در یکی از سخنرانی هایشان که می فرمودند: «کسانی که بین شیعه ها و
سنی ها اختلاف می اندازند نه شیعه هستند، نه سنی، بلکه دشمن هر دو هستند.» به نظر
من، بهترین زمان برای تحقق چنین وحدتی زمان حاضر است. اکنون زمان اتحاد کسانی است
که از استثمار رنج می برند و این نه تنها در جهان سوم اولویت دارد، بلکه حتی در
سایر کشورها نیز باید محقق شود; زیرا به عنوان نمونه، در کشور ما، فرانسه، اکنون سه
میلیون نفر بیکار و شش میلیون نفر با درآمد زیر خط فقر وجود دارد. در آمریکا هم به
همین صورت. همه این ها باید متحد شوند تا بتوانند وضع موجود را دگرگون کنند.
تاثیر افکار امام خمینی; را در زمینه تجدید و اصلاح تفکر دینی چگونه
ارزیابی می کنید؟
باید اعتراف کنم که متاسفانه تنها مقدار کمی از سخنان امام خمینی;
ترجمه شده است. به نظر من، هدف اصلی امام خمینی; این بود که مفهوم غربی تمدن را -
که شاه ایران به شما تحمیل کرد - از بین ببرد. علاوه بر آن، سعی کرد که به جای
مفاهیمی مانند فردگرایی و اثبات گرایی، مفاهیمی مانند جماعت گرایی و تسلیم در
برابر خدا را زنده کند.
بازگشت مردم دنیا به مذهب را چگونه تفسیر می کنید؟
متاسفانه این بازگشت به صورت فاسد صورت می گیرد و مثلا، در شکل هایی
هم چون فرقه گرایی مبتلا می شود. اما در هر صورت، این بازگشت نشانگر نیاز مردم به
معنا داشتن زندگی شان است، اما امریکا با «انحصار طلبی بازار» خود که به ما تحمیل
کرده معنایی برای زندگی باقی نگذاشته است و این بازار است که همه روابط اجتماعی را
تنظیم می کند. امریکایی ها نمی دانند می کنند که خواست مردم مبنی بر معنا داشتن
زندگی شان، موجب بازگشت آن ها به مذهب می شود.