بازشناسی فرهنگ خودی و راههای تقویت خودباوری فرهنگی

در گفت وگو با حجة الاسلام و المسلمین دکتر عباسعلی شاملی

Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4

در گفت وگو با حجة الاسلام و المسلمین دکتر عباسعلی شاملی

اشاره

مقوله تربیت، نقش والدین در تربیت و فراینداجتماعی کردن فرزندان، شرایط و زمینه های تربیت دینی، الگوی های تربیتی در فرهنگ دینی و غیر دینی و... از جمله مباحثی است که همواره مورد توجه فرهیختگان جامعه اسلامی ما بوده است. آنچه در پی می آید حاصل گفت وگویی است که درباره مقوله «تربیت درجوامع غربی »، ریشه های افت معنویت درفرهنگ غرب و نیز راه های جلوگیری از گرایش جوانان به فرهنگ غربی با جناب حجة الاسلام آقای دکتر عباسعلی شاملی انجام داده ایم. باهم می خوانیم:

معرفت: جناب عالی علل و عوامل اصلی خلامعنویت را در فرهنگ و تمدن غرب چه می دانید؟

دکتر شاملی: پیش از پاسخ به سؤال فوق، لازم است مقدمتا عرض کنم که گاهی برخی ازرسانه های گروهی مسائل اخلاقی و تربیتی غرب را که مطرح می کنند، بعضا متهم می شوندبه این که گزافه گویی کرده اند و جنبه های مثبت تربیتی در فرهنگ غرب را نادیده گرفته اند. من گمان می کنم اگر کسی بخواهد منصفانه این مسائل را بررسی کند، متوجه می شود که غربی ها هم همانند ما جنبه های مثبت دارند وبا همین شیوه های تربیتی که در آن جوامع متداول است، موفقیت های بزرگی هم پیداکرده اند. من بسیار شنیده ام که می گویند: رسانه های جمعی و گروهی خودمان همیشه یک طرفه برخورد می کنند و فقط روی نقاطضعف فرهنگ غرب انگشت می گذارند این به دلیل نشناختن درست فرهنگ غرب است. البته آنچه من از فرهنگ غرب می دانم، کامل ترین وبهترین شکل قضیه نیست، بلکه پاسخ هایی است که از نگاه خود بیان می کنم. بنابراین، بایداطلاعاتی هم که از مجاری دیگر به دست می آید به آن ها ضمیمه شود و سپس قضاوت صحیحی درباره مقولات فرهنگی غرب صورت گیرد.

درباره سؤالی که مطرح شد، به نظر می رسداگر انسان بخواهد به جست وجوی علل وعوامل خلا معنوی و فرهنگی مغرب زمین بپردازد، باید به شکل ریشه ای با آن برخوردکند; زیرا در این صورت هم آن فرهنگ رادرست شناخته ایم و هم می توانیم حالت پیش گیرانه ای در جامعه خودمان داشته باشیم.و خودمان را در برابر آسیب های فرهنگی که ازغرب یا جای دیگر متوجهمان می شود،واکسینه کنیم.

اجازه بدهید ریشه یابی این مساله را به گفته هایی از شهید بزرگوار، علامه متفکر،آیة الله محمدباقر صدررحمه الله، در تحلیل پیدایش ورشد ماتریالیسم در غرب برگردانم. از نگاه ایشان، ریشه ای ترین و اساسی ترین عامل خلامعنویت در مغرب زمین، جدایی و بریدگی زمین از آسمان است. آنچه مغرب زمین راامروزه به این حالت رسانده، آن است که ساکنان آن تصمیم گرفته اند آگاهانه رابطه خودشان را باآسمان قطع کنند. به دنبال این بریدگی، یک احساس استغنا و بی نیازی از مراقبت و تربیت وحیانی در میان انسان های غربی پدید آمد.شاید از نگاه برخی، مساله بریدگی زمین ازآسمان و احساس استغنای ساکنان کره خاکی ازوحی و مراقبت وحیانی یک پدیده ناگهانی تلقی شود، در حالی که این گونه نیست و این مساله ریشه های ستبر چند صدساله دارد.

مساله بریدگی زمین از آسمان، که غرب رادچار خلا معنوی کرده و به دنبال خودگرایش های مادی گرایانه و سکولار در علوم اجتماعی و علوم انسانی را به وجود آورده است، ریشه در علوم طبیعی دارد. به عبارت دیگر، بریدگی زمین از آسمان از علوم طبیعی شروع شده است. زمانی که ارباب کلیسا تصمیم گرفتند هر چیزی را که مخالف محتوای تصویب شده کلیسا بود کنار بگذارند، ابتدادانشمندان و صاحبان تفکر و سپس توده ردم نسبت به این تصمیم احساس سرخوردگی ودل زدگی کردند. مردم احساس نمودند که دین مسیحی با محدودیتی که دارد، نمی تواند پاسخ مسائل زندگی آن ها را بدهد.

از سوی دیگر، با پیدایش نظریه های مادی گرایانه در بین دانشمندان علوم طبیعی ودر راس آن ها، نظریه تکاملی داروین، شکل بارزی از بریدگی زمین از آسمان پدید آمد.ماحصل نظریه تکاملی داروین جست وجوبرای یافتن ریشه پیدایش انسان نه در آسمان،بلکه در زمین بود; یعنی به جای این که آفرینش را منشا پیدایش شریت بدانند، می گویندهمه چیز باید در گستره خود زمین دنبال شود.این دو عامل - یعنی رفتارتعصب آمیزارباب کلیسا و ظهورنظریات مادی گرایانه ای همانند نظریه تکاملی داروین - منجر به این شدکه بشر گمان کند نیازی به ورای عالم ماده ندارد.این باور ابتدا در علوم طبیعی شکل گرفت، ولی اثر خود را بر اندیشه متفکران و نظریه پردازان علوم اجتماعی و انسانی هم گذارد.

ردیابی این تاثیر ممکن است به این صورت باشد: تمام نظریه هایی که درباب توسعه وشناخت تحولات اجتماعی در علوم انسانی، به خصوص جامعه شناسی از ابتدای عصر نوزایی تا اواخر دورانی را که اخیرا غرب تحت عنوان «مدرنیزم » مطرح می کند وجوددارد، متاثر از دو رگه اصلی - نظریه تکاملی داروین ونظریه انقلابی مارکس -است.

نظریه جامعه شناختی تکاملی می گوید:تکامل و تحول اجتماعی تدریجی است. این نظریه و زیرمجموعه های آن می گویند: جوامع بشری به دو بخش توسعه یافته و توسعه نیافته تقسیم می شوند. جوامعی که توسعه نیافته اندتنها در صورتی می توانند به توسعه دست پیداکنند که همان راهی را بروند که کشورهای توسعه یافته رفته اند. از این رو، باید خودشان رادر مسیر تحول اجتماعی در اختیار تفکر وشیوه های تجربه شده کشورهای توسعه یافته قرار دهند. در این جاست که مساله «استعمار نو»مطرح می شود. شکل نوین استعماریک نسخه واحد برای همه بشریت جهت رسیدن به توسعه تجویزمی کند. براساس نظریه هایی که متاثر از نظریه تکامل داروین می باشد، جوامع توسعه نیافته باید به صورت تدریجی و درهمان بسترتجربه شده توسط کشورهای توسعه یافته به جوامع توسعه یافته تبدیل گردد.

در این بین، مارکس به تبعیت از استادش هگل، می گوید: نظریه مزبور نمی تواند حرف آخر را در علوم اجتماعی به ویژه در تفسیرتحولات اجتماعی بزند و تقسیم جهان به توسعه نیافته و توسعه یافته درست نیست،بلکه طبقه بندی مزبور در درون هر جامعه ای مطرح است. نظریه های انقلابی معتقد به جهش و یا تغییرات ناگهانی، بر عامل قدرت تکیه دارند. از این بستر و در یک تحلیل، می توانیم تاثر علوم اجتماعی و علوم انسانی ازنظریه های تحولی و یا نظریه های انقلابی را درپیدایش مفهوم «نبرد تمدن ها» دریابیم.

ساموئل هانتینگتون آخرین فردی است که تلاش می کند از نظریه های تکاملی و انقلابی تفسیری نو ارائه دهد. وی نظریه جدیدی تحت عنوان «نبرد تمدن ها» مطرح می کند; یعنی همه فرهنگ ها در حال نبرد و تنش هستند. «نبردتمدن ها» شکل جدید و رشدیافته ای از نظریه تنازع بقاست که توسط داروین در علوم طبیعی مطرح و دنبال شده بود. مساله نبرد ارزش ها، که زیر مجموعه ای از نبرد فرهنگ ها بود، منجر به پیداش این نظریه شد که می گوید: اصلا ارزش در این عالم ثبات ندارد. می گویند: ارزش ها ونظام های ارزشی در حال نبرد و تنازع است واین تنازع حاکی از نوعی بی ثباتی ارزشی است.نظریه تنازع بقا هم می گوید: اصلح و غیر اصلح با یکدیگر درگیر می شوند و در نهایت، اصلح حرف آخر را می زند. از دیدگاه افرادی که به بی ثباتی ارزش ها معتقدند، این نظام های ارزشی و یا فرهنگ های دیگر از طریق نظامی،سیاسی و یا اجتماعی با هم درگیر می شوند وحرف آخر را کسی می زند که اصلح وتوسعه یافته است و فن آوری برتری دارد.بنابراین، چون مسائل ارزشی ثابتی، که بتوان بنای معنوی جامعه را بر آن ها بنیان گذاشت، درغرب وجود ندارد، نظام های ارزشی مادی گرایانه در آن سامان شکل گرفته است.آن ها می گویند: تنها ارزشی که می توان برآن تکیه کرد، ارزش ثروت وقدرت است وطبیعتاقدرت در دست کسی است که برخوردار از ثروت کلان باشد.

این بریدگی زمین از آسمان، هم در علوم طبیعی و هم در علوم اجتماعی و انسانی، تاثیرگذاشت. یکی از نمودهای آن نیز در پوزیتویسم منطقی بروز نمود. اثبات گرایی منطقی، که درآغاز قرن بیستم شکل گرفت، حرفش این بود که چون ارزش ها و نظام های ارزشی در حال تنازع و تنش هستند، پس ما هیچ چیز ثابتی به عنوان ارزش نداریم. ما در جهان بینی اسلامی می گوییم: ارزش ها و نظام های ارزشی بر بناهای ثابت جهان بینی متکی هستند، ولی این ها که نظام های ارزشی را در تنازع می دانند، می گویند:اصلا ارزش یعنی چه؟ ارزش ها عبارتند ازصرف ابراز و نمود احساسات، علائق وخواسته های انسان ها.

این درگیری ارزش ها و پیدایش نظام های مادی گرایانه ارزشی منجر به پیدایش چیزی شدکه امروزه حتی جوامع متدین را نیز درگیر کرده و آن عبارت است از: «ارزش مطلق یا اعطای مطلق ارزش به آزادی و فردگرایی »; یعنی حالاکه نظام ارزشی ثابتی وجود ندارد و کسی نیست که تعیین کننده ارزش ها و هنجارها درجامعه باشد، بنابراین، طبیعی است که مبنای جامعه باید آزادی مطلق افراد باشد. هیچ کسی در هیچ جای جامعه حق تصمیم گیری و یا حتی تعیین ارزش ها را ندارد و آن چیزی که می تواندحرف نهایی را بزند، فردگرایی محض است. این فردگرایی محض و یا آزادی مطلق نتیجه رشد واستقرار نظریه هایی است که ارزش ها را در حال تغییر و تنازع می داند.

پیدایش آزادی مطلق فردی و فردگرایی محض منجر به این شد که هر نوع مراقبت وحیانی طرد شود. به بیان دیگر، آنچه را ماامروزه تحت عنوان خلا معنوی فرهنگ غرب می دانیم، نتیجه طبیعی شکل گیری همان نظریه هایی است که ابتدا در سطح علمی وسپس در سطح عمومی و اجتماعی مطرح شدو مردم را در این فضای فکری قرارداد که آزادی مطلق و فردگرایی محض حرف آخر را می زند.خوب اگر چنین باشد، بسیار احمق است کسی که بخواهد تن به محدودیت هایی بدهد که ارباب کلیسا یا صاحبان قدرت و یا ماموریت یافتگان از آسمان - العیاذ بالله - و محتوای وحیانی برای او تعیین کرده اند; چون با آزادی مطلق فردی منافات دارد.

در صحنه های اخلاقی هم ما می بینیم که برخی مکاتب اخلاقی پیدا شده اند که ما در زبان فارسی به آن ها نظام های اخلاقی «سکولار»می گوییم. سکولاریسم را می توانیم به «فردی سازی دین » ترجمه کرد، بعضی هم آن را به «اندیشه نفی دین » ترجمه می کنند. اما بعضی هاکه می خواهند دقیق تر برخورد کنند، می گویند:جوامع سکولار قصد ندارند خودشان را بی دین کنند، بلکه می خواهند محدوده دین را تنگ کنند. آن ها می گویند: دین باید باشد; چون یکی از نهادهای اجتماعی است، ولی بهتر است حوزه عملکرد فعالیت دینی را به حوزه فعالیت های فردی محدود کنیم. دین در رفتارفردی و در مسائلی که ارتباطی به مسائل اجتماعی ندارد، می تواند حضور داشته باشد.در مسائل اخلاقی هم مردم مغرب زمین ازمکتب اخلاقی سکولار پیروی می کنند. این مکتب به آن ها می گوید: چون فردگرایی وآزادی مطلق مبنای زندگی اجتماعی است،بنابراین، دین تنها باید در امور فردی عمل کند.

نظام اخلاقی سکولار بعدا توسط برخی ازعالمان بزرگی، که در مسائل روان شناسی وتربیتی دست داشتند، توسعه پیدا کرد وپردازش شد. چهره هایی مثل امیل دورکیم، ژان پیاژه و لورنس کلبرگ گفتند: اخلاقی که می تواند در جامعه ای با این خصوصیات عمل کند، اخلاق سکولار است. این مکتب اخلاقی می گوید: مرزهای روابط اجتماعی و مسائل اخلاقی را قانون تعیین می کند و دین، به جنبه های فردی اختصاص دارد. این نظام اخلاقی نیز ریشه در بریدگی زمین از آسمان دارد. چهره های شاخص این مکتب تلاش می کنند تا روند رشد شناختی و اخلاقی را یک روند طبیعی مثل روند زیست شناختی جنبه های جسمی بدانند. آن ها می گویند: همان گونه که بچه در ساختار فیزیولوژیک ازجایی شروع می کند; یعنی مراحل نوزادی،کودکی، نوجوانی و جوانی را یکی پس ازدیگری طی می کند، شکل گیری مسائل شناختی و اخلاقی اش نیز تابع مراحل از پیش تعیین شده ای است. بنابراین، لزومی نداردکسی بیاید این ها را تعریف یا کم و زیاد کند یابگوید این فرایند انحراف آمیز است; زیرا او درمسیر طبیعی خودش به پیش می رود. تنها لازم است مربی فضا را برای گزینش آزادانه وعقلانی ارزش ها فراهم کند.

پیدایش مکاتبی همانند اگزیستانسیالیسم واومانیسم در فلسفه نیز در حقیقت، شکل فلسفی و چهره دیگر همان نظریه بریدگی زمین از آسمان است. آن ها می گویند که دنیا و زندگی این عالم - در روابط اجتماعی انسانی - مملو ازانسان هایی است که یا بی تفاوت اند و یا در حال خصومت با یکدیگر می باشند.اگزیستانسیالیست ها و اومانیست ها معتقدند که کل این جهان، یک جهان و یک حال و هوای بی تفاوت و یا خصومت گرایانه است. بنابراین،انسان در این عالم موجودی است تنها و ماهیت روابط اجتماعی انسان با دیگران به این صورت است که یا کسی کاری به شما ندارد - یعنی اگربمیرید یا زنده باشید، پیشرفت کنید یا پیشرفت نکنید، هرتصمیمی بخواهید بگیریدیا نگیریدو... - یا اگر قرار شد با شما برخوردی داشته باشند، خصمانه است.

بنابراین، ریشه های خلا معنویت در غرب اساسا به مساله قطع رابطه زمینیان از آسمان واحساس استغناء و بی نیازی از وحی و مراقبت وحیانی، که نمودهای آن را در اخلاق، فلسفه ونظریه های علوم اجتماعی می توان یافت،بازمی گردد. از دیگر عوامل مؤثر در این خلاءچنانچه از این پیش نیز گفته آمد، رفتار بسته وعلم ستیزانه ارباب کلیسا بود. این رفتارها به جدایی و بریدگی مردم از دین و سرانجام ظهورگرایش های سکولار انجامید. دین از صحنه زندگی اجتماعی کنار زده شد و تنظیم روابط اجتماعی به انسان و دانش های اجتماعی سپرده شد. رویکردهای جدید علمی درتئوری پردازی های خود ملاک تنظیم روابط اجتماعی را قدرت، ثروت و رقابت قرار دادند.از این رهگذر امروزه الگوی اصلی روابط اجتماعی در غرب، چه در اقتصاد، چه درسیاست و چه در مسائل اجتماعی، «رقابت »است. بنابراین، در جامعه ای که روابط اجتماعی را فقط رقابت تعیین می کند، دیگر جایی برای معنویت و ارزش و مسائل فرهنگی و یا حتی احساس انسان دوستی باقی نمی ماند; هر کسی در تلاش است گلیم خود را بیش تر و بهتر از آب بیرون بکشد.

معرفت: با توجه به مسائلی که مطرح کردید،لطفا ارزیابی خودتان را از نقش والدین درتربیت و فرایند اجتماعی کردن فرزندان درغرب بیان کنید.

دکتر شاملی: پاسخ به این سؤال منوط به آن است که ما ابتدا جایگاه خانواده در غرب راملاحظه و بازشناسی کنیم. در مغرب زمین،نقش والدین و خانواده ها در اجتماعی کردن وتربیت فرزندان بسیار ناچیز شده است. مفهوم اجتماعی کردن و تربیت برای خانواده هایی که در غرب زندگی می کنند، با معنایی که ما از این دو داریم، کاملا متفاوت است. تربیت واجتماعی کردن; یعنی این که فرزند را کمک کنیم تا بتواند یک «شهروند سازگار» باشد. بنابراین،آن مفهومی که از تربیت در ذهن ماست، که او راکمک کنیم تا به یک سری ارزش های دینی والهی دست پیدا کند و به مرور زمان خود را به آن ها ملتزم کند، در غرب وجود ندارد. از تغایرمفهومی که بگذریم طبیعتا الگوی شهروندسازگار را تنها والدین تعیین نمی کنند، پدر ومادر نقش بسیار ناچیزی در این زمینه دارند و آن هم به دلایل گوناگونی است که یکی از آن هاثبات نداشتن خانواده در غرب است.

امروزه فرامدرنیست ها اصطلاحی به نام «خانواده سیال و نفوذپذیر» (Permeable Family) در فرهنگ مغرب زمین رواج داده اند.ارزش مثبتی که ما در جامعه خودمان داریم این است که خانواده را مقدس ترین، پاک ترین و باثبات ترین نهاد می دانیم و به همین دلیل،می گوییم که به پاس حرمت این ارزش پدر ومادر تا آخر عمر به پای هم می نشینند ومشکلات را با هم به دوش می کشند تا فرزندان خویش را بزرگ کنند; چون در صدد استقراریک شکل تربیتی و یک الگوی تربیتی خاصی هستند. و چون خود را نسبت به یک سری ارزش ها و انتقال آن ها به فرزندان مسؤول می دانند اما در غرب این گونه نیست;هسته هایی که به آن ها «خانواده » اطلاق می شوددر حال سیلان است. میزان بالای طلاق ووجود راه هایی که پدر و مادر را از پذیرش محدودیت ها و مسؤولیت های زندگی زناشویی دایمی نجات دهد، موجب شده است که خانواده ها از ثبات برخوردار نباشد. هم چنین به دلیل اشتغال پدر و مادر، تقریبا یک ماه پس ازتولد فرزند، نوزاد به جاهایی که محل نگه داری روزانه کودکان ست سپرده می شود. بچه ای که از ابتدای زندگی باید در دامن تربیتی پدر و مادربزرگ شود، به دلیل وضعیت و روابط اجتماعی خاص آن سامان، از این نعمت محروم است.پدر و مادر باید از صبح تا شب کار کنند و این کار کردن و خستگی ناشی از آن به آن ها فرصت نمی دهد که به تربیت فرزندشان بپردازند.

تازه اگر هم والدین بخواهند نقشی جدی در تربیت فرزند داشته باشند، نمی توانند به طورکامل آن را اعمال کنند. فرض کنید، اگر فرزند به سنی رسید که پدر و مادر احساس کردند اگرشب زودتر به خانه بیاید خاطرشان جمع تراست و دوست ندارند پس از تاریک شدن هوافرزندشان بیرون از منزل باشد و یا اگر خواست خانه دوستش برود، قبلا با آن ها هماهنگی نماید، یا در هر سنی که لازم دید و با هر فردی که دوست داشت روابط جنسی داشته باشد درتمام این موارد، مجاز نیستند بر فرزند به صورت مطلق اعمال نظر کنند; زیرا اگر بیش ازحد بر فرزند فشار بیاورند، فرزند بلافاصله می تواند با پلیس تماس بگیرد و بگوید که پدر ومادر بیش از حد به من فشار می آورند. اگر پلیس بیاید در خانه و احساس کند که بچه نگران است، بلافاصله او را می برد و بعد نامه ای برای والدینش می فرستد که شما در نگه داری فرزندتان ناتوان هستید. بنابراین، برای مدتی ویا برای همیشه این فرزند از آن ها گرفته می شود.این مساله به دلیل شکل مدنی تند و قانون محدود کننده ای است که در غرب وجود دارد وبر اساس آن، اعمال نظر پدر و مادرها بسیارانعطافی و کم رنگ شده است.

در غرب، وسایل ارتباط جمعی، مدرسه واولیاء آن، گروه های هم سالان و مانند آن جایگزین نقش والدین شده است. با فشاری که رسانه های گروهی به خصوص تلویزیون وسینما، می آورند و بعد هم که کودک به دوران آمادگی رسید و توان آشنایی با رایانه را پیدا کردو در دوران مدرسه به سراغ اینترنت والگوی های آن چنانی رفت، طبیعی است که فرزند، اطلاعاتی و یا حتی الگوهایی را ازمجراهایی غیر از پدر و مادر به دست می آورد. بنابراین، حتی اگر پدر و مادری هم تصمیم گرفته باشند همدیگر را تحمل کنند، اثرهای تربیتی شان بسیار ناچیز و آن هم در یک چارچوب تعریف شده می باشد.

معرفت: در یک جامعه دینی، سیره معصومان علیهم السلام و نیز هنجارها و ارزش های دینی ملاک و الگوی عمل می باشد، ولی این عنصر در جوامع غربی وجود ندارد. با توجه به این مساله و با عنایت به این که تربیت اساسا نیاز به الگو دارد، بفرمایید خانواده های غربی از کدام الگوی تربیتی پیروی می کنند؟

دکتر شاملی: مساله الگودهی و الگوپذیری یک اصل تردیدناپذیر و فطری در مسائل تربیتی است; یعنی اگر پدر و مادر یا سایر مربیان بخواهند بحث تربیت را از حالت نظری وذهنی محض بیرون بیاورند و به گونه ای ملموس و عینی، جنبه های ارزشی را، که در تربیت مطرح است، به فرزندان آموزش دهند، بایدبتوانند نمود عینی این ارزش ها را ارائه نمایند.از جمله مفاخر فرهنگ ما این است که خانواده های ما با خاندان عصمت وطهارت علیهم السلام مانوس اند. این از الطاف خداونداست که در جاده رشد، دست همه ما را دردست ائمه اطهارعلیهم السلام گذاشته و فرا راهمان الگوهایی عینی از شخصیت های معصوم قرارداده که بزرگ ترین حرکت های انسان ساز، بلکه تاریخ ساز را بر جای گذاشته اند.

بنابراین، وقتی اتخاذ الگو یک ضرورت تردید ناپذیر است، خانواده های غربی ناچارندخلاهای مربوط به الگو را از راه دیگری پر کنند;معصوم ندارند، ارباب کلیسا هم قبلا ایجادسرخوردگی کرده اند. امروزه گرایش جوامع غربی به دین بسیار کم رنگ و تصنعی است.البته مردم از حضرت مسیح علیه السلام به عنوان یک الگوی عشق و عشق آفرین حرف می زنند یایکشنبه ها به کلیساها می روند، ولی این رفتن به کلیسا به عنوان گرفتن الگوی تربیتی نیست.آن هایی هم که در صدد گرفتن الگوی تربیتی هستند و می خواهند قدری متدین باشند، بسیارافراطی عمل می کنند; مانند خانم هایی که راهبه می شوند و خودشان را از مردم و جامعه جدامی کنند. آن ها تا اندازه ای التزاماتی به مسائل دینی دارند، ولی چون این پای بندی ها به شکل افراطی است، برای افراد عادی قابل قبول نیست، الگویی نیست که بتوان در سطح عموم تعمیمش داد!

بنابراین، الگوهایی که در سطح عموم درغرب مطرح می باشد، ابتدا پدر و مادر - به مقدار ناچیزی - و بعد گروه هم سالان است. درمدرسه نیز معلمان، و اولیای مدرسه سعی می کنند دانش آموزان را بر مبنای الگوی «شهروند سازگار» تربیت کنند تا از مقررات وقوانین اجتماعی سر پیچی نکنند.

یکی از چیزهایی که امروزه در غرب برمسائل تربیتی فرزندان بسیار مؤثر می باشد،الگوهای تربیتی است که از طریق تبلیغات تجارتی عرضه می شود. برای مثال، شکل و نوع پوشاک، انتخاب نوع غذا، انتخاب شغل و مانندآن را کارتل های بزرگ با تبلیغات چشم گیرهمراه با عکس ها و پیش پرده های خاصی ارائه می دهند. در واقع، از این طریق سعی می کنند به مردم الگودهی کنند. از دیگر الگوها، ستاره های هنری در سینما و موسیقی و رقص است.

چیزی که اخیرا در غرب بسیار رواج یافته،نقش گروه های اجتماعی اقلیت یا گروه های فشار است. این گروه ها در حقیقت، واکنش وبازخورد وضعیت افراطی جامعه غربی هستند;پانک ها، گنگ ها و هم جنس گراها گروه هایی هستند که الگو می دهند: نوع لباس باید بسیارتنگ یا بسیار گشاد باشد، رنگ لباس و نوع آرایش صورت و سر به چه شکلی باشد، حتی نوع غذا خوردن که - مثلا - فقط سبزیجات خورده شود یا گوشت هم در برنامه غذایی گنجانده می شود و... . بسیاری از مردم متاثر ازالگوهایی هستند که این ها ارائه می دهند.

معرفت: جوانان و نوجوانان و به طور کلی،خانواده ها در جوامع غربی، خلا معنوی خودرا چگونه پر می کنند؟

دکتر شاملی: با توجه به چشم اندازی که ما دربحث انسان شناسی داریم و انسان را آمیزه ای ازجسم و روان تلقی می کنیم، خلا معنوی بازتاب رسیدگی نکردن به یک نیاز انسانی است; چون ما انسان را فقط جسم نمی دانیم، معنویت یاحس پرستندگی یا آرمان گرایی یک نیاز ماست که بعضی از افراد معتقدند این نیاز، فطری است;دقیقا مثل سایر نیازهای جسمانی; از جمله نیازبه غذا، آب، هوا، نیاز به با هم بودن، نیاز به ارتباط خوب با هم دیگر و مانند آن. این قبیل نیازها که به روان ما باز می گردد، اگر به آن هاپاسخ ندهیم، سرکوب می شوند; اما هیچ گاه ازبین نمی روند، در فضای ناخودآگاه روان می مانند تا موقعیت بروز پیدا کنند. همان گونه که مرحوم شهید صدررحمه الله (1) می فرمایند:برخورد نفی کننده یا افراطی با نیازهای فطری نمی تواند همیشگی باشد. بشر می تواند برای مدت کوتاهی از نیازهای فطری خویش فاصله بگیرد، ولی نمی تواند آن ها را برای همیشه رهاکند. بنابراین، نیاز به دین، یک نیاز فطری است و جامعه برای همیشه نمی تواند بی دین باشد.مساله معنویت هم به همین صورت است. ما یک سلسله نیازهای فطری داریم که نمی توانیم آن ها را برای همیشه نادیده بگیریم. همیشه به دنبال تامین نیازهای مادی رفتن، دربلند مدت، برای انسان حالت سرخوردگی ایجاد می کند. دردهای جسمانی را باید به صورت اساسی درمان کرد، نه با قرص های مسکن. در واقع، مسکن، درد ما را خوب نمی کند، بلکه ما را به طور موقت از درد جدامی کند و ارتباط آگاهانه ما را از درد قطع می کند.درباره دردها و ناهنجاری های روانی و روحی نیز چاره جویی های موقت و یافتن جای گزین هایی که ارتباط آگاهانه ما را با این دردها قطع کند، علاج اساسی دردها نیست.گرایش به مواد مخدر و رواج اعتیاد به هروئین یا حتی سیگار در بین جوانان و نوجوانان یازده تا نوزده ساله در واقع، مسکنی برای دردهای معنوی است. در غرب، استعمال سیگار کاری بسیار رایج و طبیعی است. وقتی از کنار یک مدرسه یا دانشگاه عبور می کنید، می بینید که دخترها و پسرها در ساعات زنگ تفریح در حال استعمال دخانیات در خارج از محیطهای آموزشی هستند.این ها جای گزین های موقت ومسکن هایی برای درمان نیازهای معنوی است.پس گرایش گسترده به مواد مخدر و رواج اعتیاد در غرب برای پر کردن خلا معنویت به وجود آمده است.

از دیگر مسکن ها و عوامل جای گزین برای پر کردن این خلا، رواج مکتب های دست سازبشر است. این که در غرب مکاتب دست سازبشری رواج دارد، امری طبیعی است. شهید صدر رحمه الله (2) دلیل این امر را در نظریه ای به نام «نظریة المثل » یا «نظریه آرمان ها» بیان می کند.این نظریه را من در رساله دکتریم تا اندازه ای مرور کرده ام. انسان ها در جست وجوی آرمان هستند، داشتن آرمان نیاز طبیعی انسان وجامعه به آسمان است. جامعه انسانی وقتی درحالت تعادل قرار دارد که ارتباط آن با آسمان برقرار باشد. این آرمان اصلی همان «المثل الاعلی » است که نیاز فرد و جامعه را به یک آرمان پایدار از هر نظر تامین می کند. وقتی که این ارتباط قطع شود و انسان «المثل الاعلی »نداشته باشد، باید به دنبال ساختن مکاتب دست ساز و آرمان های غیر الهی برود. و به دلیل همین خلا معنویت در غرب و قطع ارتباط باآسمان، بازار مکاتب ارزشی، اخلاقی واجتماعی غیر الهی مختلف گرم شده است;مثلا می بینیم عده ای در طبیعت به دنبال پیداکردن مطلوب خود هستند و یک کوه یا یک تکه سنگ یا یک درخت و یا یک حیوان برایشان ارزشمند و مطلوب می شود. افراد درچنین جوامعی با برد شناختی که دارند، هر یک به یک سو کشیده می شود: یکی سراغ آثارباستانی می رود، دیگری به سراغ آثار طبیعی و... این ها همان چیزهایی است که مامکتب های بشری یا دست ساز بشر می نامیم. درهمین زمینه، امام باقرعلیه السلام (3) می فرمایند: همه آن چیزهایی که شما در دنیای ذهن خود به عنوان خدا ساخته اید، مصنوع شماست ومتعلق به خود شماست. این ها را آرمان و معبودخود قرار ندهید، چون انسان وقتی از محدوده زمین بیرون نرود و ارتباطش با آسمان قطع شود، سعی می کند در همین حال و هوای زمینی، برای خود آرمان سازی کند.

یکی از دانشمندان تعلیم و تربیت غرب به نام پستمن Postman کتابی زیر عنوان سرانجام تعلیم و تربیت ( The End of Education) دارد. این گونه گرایش ها همانندپایان دین، (4) پایان ارزش، (5) پایان فلسفه (6) وپایان... امروزه در غرب به ویژه در میان طرف داران اندیشه فرامدرنیسم بسیار رواج دارد. وی در این کتاب می نویسد: بشر به دنبال آرمان سازی است. آرمان سازی یک خواسته فطری است و بشر نمی تواند از آن جدا شود. اگر توانست، یک آرمان واقعی برای خوددرست می کند، وگرنه سراغ اسطوره سازی می رود. «اسطوره » چیزی است که شما را از نظرآرمانی تامین می کند، ولی واقعیت ندارد.پیدایش این مکتب های اسطوره ای در غرب، به دلیل خالی بودن جوامع غربی از آرمان واقعی است که بتواند خلاهای معنوی افراد را پر کند.

معرفت: برای پرکردن این خلا معنوی درجوامع غربی، عده ای به همان مکتب هایی که ساخته بشر است گرایش پیدا می کنند. این جای گزین ها تا چه حد توانسته است توفیق پیدا کند و این خلا را پر کند؟

دکتر شاملی: این ها نمی توانند جایگزین همیشگی باشند، چون هنگامی که بشر ازگرایش های فطری خودش، آگاهانه یا ناآگاهانه،فاصله می گیرد، این فاصله هر چند به شکل ایجاد یک جایگزین باشد، نمی تواند همیشگی باشد. مقاله ای را می خواندم، تحت عنوان «مروری بر فقدان روح در تعلیم و تربیت ». Thomas Peterson, "Examining Loss of Soul in Education" نویسنده در این مقاله، بحث می کرد که چه عواملی منجر به ازدست رفتن روحانیت و معنویت در نظام تعلیم و تربیت مغرب زمین شده است و در این زمینه،عوامل زیادی را بررسی کرده بود. نویسنده درآن مقاله، تلویحا معتقد بود که به رغم تلاش هایی که برای ساختن جایگزین انجام گرفته، ولی این جایگزین ها نتوانسته اند خوب عمل کنند. لذا، امروزه در مغرب زمین بودیسم به عنوان یک دین و عامل ضد اضطراب وبازیابی آرامش اندک اندک جا باز می کند.این هاهمه حاکی از این است که آن پاسخ های قبلی واین جایگزین ها فقط مسکن بوده اند و عطش روانی خداجویی با ساخت آرمان های زمینی فروکش نکرده است. در حقیقت، رواج بودیسم یا سایر گرایش های افراطی و گروه های خاصی که در غرب در حال شکل گیری است، بازتاب مفید و کافی ندانستن این جای گزین هامی باشند. امروزه در مغرب زمین، ارباب کلیساتلاش فراوانی می کنند که به هرحال، مقدارکمی وابستگی مردم را به دین حفظ کنند. امااین التزام، صوری و در حاشیه است. واقعا درزندگی اجتماعی مردم تغییری ایجاد نمی کند وتلاش برای یافتن جایگزین های نو - هر چند درشکل واکنش های افراطی - در حال انجام است.

معرفت: با توجه به این که بسیاری ازنهادهای اجتماعی از جمله خانواده در غرب از درون پوسیده است، اما فرهنگ غربی نیزدر ظاهر دارای زرق و برق خاصی است وبرای کشورهای دیگر جاذبه دارد، چه راهکارهایی را برای جلوگیری از جذب جوانان به این فرهنگ پیشنهاد می کنید؟

دکتر شاملی: ما ابتدا باید از واقعیت ها وارزیابی نقادانه فرهنگ خودمان شروع کنیم. اگردوست داریم که نسل جوانمان از دست نرود وبرای آن ها خوب سرمایه گذاری شود تا آینده ای روشن داشته باشند، باید سعی کنیم واقع گراباشیم;یعنی نقاط ضعف و قوت خودمان را -همان گونه که به نقد سرسختانه مغرب زمین می نشینیم - هم زمان ببینیم. یکی ازواقعیت هایی که در جامعه ما وجود دارد تعدادزیاد جمعیت نوجوانان و جوانان است. کشورایران جوان ترین کشور در بین تمامی کشورهای دنیاست. بیش از نیمی از جمعیت کشورمان راجوانان تشکیل می دهند این واقعیت، هم ازمفاخر کشور ما و هم از آژیرهای خطر است; ازمفاخر است به این دلیل که امروزه انجام تمام کارهای اساسی و زیربنایی کشورها فقط درصورت توسعه انسانی امکان پذیر است وطبیعی است که این مهم نباید توسط یک مشت آدم های پیر و فرسوده انجام گیرد، بلکه باید یک عده نیروهای انسانی پا در رکاب باشندکه بتوانندازعهده کارهای کلان و سرنوشت سازبرآیند. ولی در عین حال، یک آژیر خطر هم هست که با این همه جوان چه باید کرد؟ برای رشد و توسعه این اقیانوس استعداد انسانی چه طرحی می توان درافکند؟ راه های جلوگیری ازهرز رفتن این سرمایه ها چیست؟ بنابراین، بایدواقعیت ها را در نظر بگیریم.

نوجوان و جوان برخوردار از یک انرژی روانی است که عالمان حوزه تعلیم و تربیت ازآن به «آتش » تعبیر می کنند. این آتش هم می تواند منشا انرژی و حرکت شود و هم می تواند بسوزاند. ما باید این انرژی روانی راهدایت کنیم. البته این هدایت نباید به سمت چیزهایی باشد که ما از جانب خودمان تصمیم گرفته ایم. در علوم تربیتی امروزی، نظریه ای مطرح است که می گوید: برای مهار انرژی جوانی اگر بخواهید منطقی و واقع بینانه برخورد کنید، باید چشم انداز از بالا به پایین، (top-down) نداشته باشید; یعنی نباید مانندیک پزشک برای نوجوان و جوان تصمیم بگیرید و برایش دارو تجویز کنید. کار منطقی این است که شما استعدادها و نیازها و انرژی روانی جوان را مطالعه کنید و متناسب باواقعیت شخصیتی او سعی کنید طوری با وی برخورد کنید که احساس نکند از مافوق فرمان می گیرد، بلکه احساس کند کسی او را همراهی می کند و می خواهد زیر بار زمین مانده اش رابگیرد تا بتواند با قدرت خودش آن را ببرد. اگرشما این کار را کردید و او احساس کرد که پشتوانه ای دارد، با اعتماد به نفس بیش تری جلو می رود هم خودش رشد می کند و هم منشاء رشد و تکاپوی اجتماعی خواهد شد.

برای جلوگیری از گرایش جوانانمان به چیزی که اسمش را زرق و برق فرهنگ غرب می گذاریم، باید ابتدا از واقعیت ها شروع کنیم.وقتی می خواهیم درباره فرهنگ غرب قضاوت کنیم، باید بدانیم که زرق و برق های این فرهنگ نتیجه 300 یا 400 سال تلاش علمی مغرب زمین پس از عصر نوزایی است. یکی ازواقعیت ها این است که آن ها جدای از مسائل ارزشی، از لحاظ صنعت و فن آوری پیش رفته تراز ما هستند. ما باید سعی کنیم نیروی جوان ونوجوانمان را به سمتی سوق دهیم که آن ها باورکنند فرهنگ ما در بعد علم و فن آوری هنوز درراه است و باید راه زیادی را پشت سر بگذاریم.ما زمانی می توانیم حرفمان را در دنیا بزنیم که قوت و توانایی داشته باشیم; این توصیه صریح کتاب آسمانی ما است که می فرماید: «و اعدوالهم مااستطعتم من قوة » (7) این قوت را مازمانی داریم که فن آوری، دانش و نیروی انسانی قوت ساز داشته باشیم.

به بیان دیگر، ما زمانی قوت داریم که استعدادها، توانایی ها و انرژی های متراکم روانی نسل جوان را در بخش آموزش و پروش به سمتی سوق دهیم که نیروی انسانی مان توسعه پیدا کند. ترویج روح آزادی خواهی،عزت جویی، ظلم ستیزی و استقلال طلبی دینی،که از یادگارهای حضرت امام رحمه الله است، زمانی تحقق می یابد که جامعه ما از لحاظ علم وفن آوری به یک حد قابل قبولی برسد و بتواندخودش را نشان دهد; زیرا در جریان معادلات قدرت، حرف آخر را معمولا کسی می زند که ازفن آوری و قدرت بالاتری برخوردار باشد.

یکی دیگر از راه های جلوگیری از گرایش جوانان به زرق و برق های غربی این است که مانقاط ضعف تمدن غرب را بازشناسی کنیم;یعنی فقط به سطح رویی و خیره کننده تمدن غرب نگاه نکنیم، بلکه با بررسی ریشه ای، اشکالات آن را نیز بیابیم. مشکلات اخلاقی،انسانی و ارزشی که هم اکنون ساکنان مغرب زمین را به سختی به خود مشغول کرده برای ماشناخته شده نیست. قضاوت ما نسبت به غرب و فرهنگ غربی تنها بر اساس دیدن یک روی سکه است.

از دیگر چیزهایی که می تواند جوانان ما رادر راه دانش طلبی و افتخارآفرینی کمک کند،گوش زد کردن تاریخ درخشان فرهنگ اسلام -که زمانی حرف اول را می زده - است. معمولاما وقتی این کار را انجام می دهیم، از آن به عنوان یک سند افتخار تاریخی یاد می کنیم; ولی به قول معروف:

گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر تو را چه حاصل؟

مهم این است که الان چه کنیم تا آن وضعیت دوباره تجدید شود. چگونه می توان آن چند سده ای را که ما حرف اول را می زدیم واروپا در تاریکی محض بود دوباره زنده کرد؟بنابراین، زنده سازی و بازسازی آن تاریخ درخشان یکی دیگر از کارهایی است که می تواند جوانان ما را کمک کند تا فریب زرق وبرق فرهنگ غرب را نخورند. اما تجدید خاطره آن تمدن عظیم گام اول این راه است، دریچه ای است به سوی خودباوری از این مهمترسیاستگذاری، برنامه ریزی و مدیریت تربیتی نیروهای انسانی است.

بازشناسی عناصر قابل توجه وحرکت آفرین فرهنگ دینی خودمان از دیگرراه حل ها برای جلوگیری از جذب جوانان ما به فرهنگ غربی است. آنچه مقام معظم رهبری نگران آن هستند و اخیرا در سخنانشان بسیار برآن تاکید کرده اند، این است که ما توجه داشته باشیم ارزش های خودمان را ضدارزش نکنیم.ما باید نکاتی را که زمانی در این کشور ارزش محسوب می شده است و ریشه در اعتقادات وفرهنگ دینی ما دارد، بازشناسی کنیم. همان گونه که جنبه های ضدارزش غرب بایدمورد بازشناسی قرار بگیرد، نکات مثبت فرهنگ خودمان هم باید بازشناسی شود.درست است که ما باید به فکر جنبه های فن آوری و پیش رفت های مادی هم باشیم و راه حلش را پیدا کنیم، ولی از سوی دیگر،فرهنگمان دارای خطوطی روشن و نورانی است که اگر - خدای ناکرده - از آن ها غفلت کنیم، ممکن است زمانی به ضد ارزش تبدیل شود. بنابراین، مهم است که نسل جوان ماارزش های فرهنگی خودمان را ارزش بداند.این باور مستلزم آن است که چیزهایی که ما را به آسمان متصل کرده و ارتباط جامعه ما را با خداحفظ نموده است، بازشناسیم و ترویج کنیم.ترویج این اصول هم باید فراگیر و چندجانبه باشد. مطبوعات، رسانه های جمعی، سینما،تآتر و رایانه می تواند ابزار خوبی در راه رسیدن به این هدف باشد.

معرفت: گفته می شود که اخیرا در امریکا وشاید بعضی دیگر از جوامع غربی سبت به گذشته توجه بیش تری به اسلام ومعنویت می شود.لطفا درباره علل این موضوع توضیح دهید.

دکتر شاملی: در مغرب زمین، آرام آرام یک رگه گرایش به اسلام و اسلام طلبی، به خصوص دربین سیاه پوستان و طیف مستضعفین، پیدا شده است. در صحبتی که با یکی از همین برادران سیاه پوست داشتم، روند تحول اعتقادی وشخصیتی او را جویا شدم. وی که اهل امریکای جنوبی و مدت زیادی بود در امریکازندگی می کرد، اظهار داشت که ابتدا مسیحی بوده، سپس مسلمان سنی شده و اخیرا نیزمذهب تشیع را اختیار کرده است. به نظر من،یکی از عوامل گرایش به اسلام در جوامع غربی به این موضوع بازمی گردد که در بین آدم های غربی - به رغم همه اشکالات شخصیتی که دارند - انسان های منصف و حق طلب بسیاری وجود دارد; یعنی واقعا افرادی هستند که دلشان می خواهد حقایق عالم برایشان روشن شود. مسلما اسلام و مسلمانان و کشورهای اسلامی دارای حقیقتی در این عالم هستند.بسیاری از آن ها که منصف اند و عناد ندارند و یاسر در یک جریان سیاسی یا انحراف برانگیزخاصی ندارند، واقعا در صدد شناخت حقایق عالم از جمله حقیقت اسلام اند. به دلیل مشکلاتی که تفکرات ماتریالیستی یازمین گرایی یا بریدگی زمین از آسمان برای صاحبان این افکار به وجود آورده، آن ها به این فکر افتاده اند که به جای گزینی ثابت و پایا فکرکنند از خود بپرسند که آیا ما می توانیم واقعابرای مشکلات خودمان و خلائی که پیداکرده ایم یک جای گزین مناسب، که نخواهیم هرروز تغییرش بدهیم، پیدا کنیم؟

بعضی از چهره های علمی غرب متوجه شده اند که اسلام نیروی آزادسازی و جهت دهی خوبی دارد. این تفکر ابتدا در بین قشرتحصیل کرده و صاحب فکر شکل گرفت.البته این که چرا تفکر مزبور ابتدا در بین افرادتحصیل کرده شکل گرفت، دلایل گوناگونی داردکه یکی از آن ها روحیه حقیقت جویی یا توجه به روح جهت دهی و آزادسازی اسلام است که به جریان سالم استشراق و مطالعه فرهنگ مشرق زمین باز می گردد.

مستشرقانی که روی اسلام کار کرده اند نیزمانند هر گروهی دو طایفه اند: بعضی که معاند ومغرض هستند، سر در سفره یک شرکت صهیونیستی دارند; مانند بعضی از طرح های تحقیقاتی اسلام شناختی پر پولی که کمپانی بزرگ راکفلر یا فورد و مانند آن به برخی ازدانشمندان می دهد. اما یک گروه دیگر ازمستشرقان، انسان های صادق و مخلصی هستند که واقعا برای رسیدن به گوشه ای ازحقیقت اسلام در غرب خدمت کرده اند. بنابراین، جریان استشراق یک جریان ظریفی است; یعنی نمی توان به طور مطلق قضاوت کرد که همه اش رست یا همه اش نادرست است، ولی می توانیم بگوییم که بخشی از رشداسلام خواهی در سطح علمی در غرب، به جریان استشراق سالم بازمی گردد. هم اکنون درمغرب زمین، چهره های بسیار برجسته ای به عنوان متفکران بزرگ شناخته می شوند که باآثار، نوشته ها، مقالات و سخنرانی هایشان توانسته اند اثر شگرفی بر جریان اسلام خواهی در مغرب زمین بگذارند.

عامل مهم تر دیگری که به ماجرای استشراق شدت بخشیده، مساله صدور انقلاب اسلامی ایران و آثار و برکاتی است که از حرکت شهدای گران قدر انقلاب اسلامی و از همه بالاتر، حرکت حضرت امام خمینی رحمه الله ریشه گرفته است. امروزه به برکت پیروزی انقلاب اسلامی و روابط فرهنگی، که انقلاب ما با سایرکشورهای جهان و به خصوص غرب دارد،چهره اصلی اسلام به حقیقت جویان عالم شناسانده شده است. البته ما قدری در این زمینه ضعف داشته ایم; یعنی واقعا آن گونه که حق این انقلاب بوده، نتوانسته ایم انقلابمان و محوراصلی آن یعنی اسلام را در کشورهای دیگر به خوبی بشناسانیم. این مقدار شناختی هم که ازحقیقت فرهنگ انقلاب اسلامی در کشورهای دیگروجود دارد، صرفا توسط ما صورت نگرفته است، بلکه بیش تر کار مسلمانان و شیعیان غیرایرانی، به خصوص شیعیان لبنان و عراق، بوده است. شیعیان لبنان از امام رحمه الله به عنوان یک حقیقت فراموش نشدنی تاریخ یاد می کنند.

همان گونه که ما مساله غرب زدگی وغرب شناسی را در کشورمان مطرح می کنیم،خوب است به مساله اسلام در غرب نیزبپردازیم; یعنی ببینیم اسلام در مغرب زمین چه جایگاهی دارد. اندیشه اسلام جویی واسلام خواهی چگونه تکون یافته و چه عواملی آن را قوت بخشیده است. امروزه جریان ها ورگه های اسلامی - شیعی فراوانی در کشورهای اروپایی و امریکایی به چشم می خورد که فعال اند و از طریق فعالیت های علمی، که انجام می دهند، خودشان را مطرح می سازند. یکی ازانگیزه های من نیز در اختصاص دادن رساله دکترای خودم به نظریه توسعه فرهنگی مرحوم شهید صدررحمه الله این بوده است که ما باید درشناساندن جنبه های علمی و ناشناخته متفکران شیعی خودمان نقش داشته باشیم و این مهم زمانی اثرمی گذاردکه به شکل مدرسی عرضه شود.

چیز جالبی که من از شکل گیری جریان های فعال اسلامی در غرب مشاهده کردم، تعداد زیادمساجد، حسینیه ها و مراکز اسلامی درشهرهای گوناگون بود. برای مثال، در شهرمونترال (از شهرهای کانادا)، که من در آن جازندگی می کردم، بیش از ده مرکز اسلامی وجودداشت که هم فعالیت های انتشاراتی و رادیویی و تلویزیونی انجام می دادند و هم فعالیت های اینترنتی. امروزه اینترنت راه کسانی را که طالب حقیقت اسلام هستند، باز کرده; زیرا چندین پایگاه به مفاهیمی همچون اسلام، شیعه، امام وجمهوری اسلامی اختصاص یافته است. ان شاءالله رواج این گونه فعالیت های اسلامی درغرب حاکی از اراده خداوند بر جهانی شدن اسلام ونیزمقدمه ظهورحضرت صاحب الزمان علیه السلام وحکومت جهانی آن حضرت باشد.ولی مهم این است که ما نیز در تولید معارف واندیشه های اسلامی سهیم باشیم و خود را درخیل فراوان سربازان این راه جای دهیم!

معرفت: بیش تر مراکز اسلامی در ممالک غربی، توسط کشورهای عربی، به خصوص عربستان تاسیس شده اند. آیا جمهوری اسلامی نیز در این زمینه سرمایه گذاری هایی انجام داده است؟

دکتر شاملی: تا آن جا که من می دانم، برخورد وتبلیغات فرهنگی ما در مغرب زمین قوی نبوده است. متاسفانه فعالیت های عربستان نیز بیش تردر شکل مسجد سازی و رواج اسلام وهابی است و آن حالت عناد و مرزبندی خاص در آن وجود دارد; یعنی افراد در مساجدی که منسوب به وهابیت می باشد مانند مکه و مدینه بایدبعضی از ظواهر را حفظ کنند. بنابراین، اسلام به شکل خاصی توسط آن ها ترویج می شود و این شکل ضرری هم برای غربی ها ندارد; یعنی آن ها مانعی برای مراکزی که عربستان تاسیس می کند، ایجاد نمی نمایند. ما که خودمان رامنسوب به این انقلاب و وام دار خون شهدامی دانیم، هنوز حق این انقلاب را در صدورفرهنگ اسلام ادا نکرده ایم. اگر هم جریان های اسلام خواهی در غرب وجود دارد، بیش تر ازطریق شیعیان پاکستان، لبنان و عراق بوده وفعالیت ایران و ایرانیان چشم گیر نیست.

معرفت: آیا تبلیغ اسلام در قالب رواج اسلام وهابی، مانع از گرایش مردم مغرب زمین به این دین الهی نمی گردد؟

دکتر شاملی: طبیعتا همین طور است; یعنی چهره ای که آن ها از اسلام ارائه می دهند موجب می شود اسلام به خوبی معرفی نگردد. ولی من فکر می کنم ما در این مرحله، به جای پرداختن به این گونه مسائل، بهتر ست بگذاریم آن ها کارخودشان را بکنند و ما اگر مرد میدان هستیم سعی کنیم الگوی سالم تر و صحیح تری ارائه بدهیم.

معرفت: چه توصیه ای برای خانواده ها،جوانان و نوجوانان جامعه اسلامی خودمان دارید؟

دکتر شاملی: توصیه را باید ازاهل توصیه گرفت و اهل توصیه هم بزرگان ما هستند، ولی به عنوان فرد کوچکی از این انقلاب که آثار آن راهم در داخل و هم در خارج دیده ام، فقطبرداشت شخصی خودم را می گویم: با توجه به حساس بودن وضع جامعه ایران و این که جوان ترین جمعیت دنیا را دارد، ما باید تلاش کنیم بیش ترین سرمایه گذاری را روی توسعه انسانی داشته باشیم و زمینه های رشد نسل جوانمان را فراهم کنیم; سرمایه گذاری جدی تردر آموزش و پرورش داشته باشیم تا جوانان این کشور بتوانند ابزارها و بسترهای لازم برای افتخارآفرینی در دست رس داشته باشند. به بیان دیگر، ما باید برای جلوگیری از جذب جوانان به زرق و برق هایی که در غرب وجود دارد،بتوانیم بهتر از آن ها یا معادل آن ها را (با حذف معیارهای ارزشی منفی) در کشورمان عرضه کنیم.

نکته دیگر، توجه جدی تر به مساله پر کردن صحیح اوقات فراغت قشر جوان می باشد.طبیعتا یکی از پایه های این مسؤولیت سنگین وحساس بر دوش روحانیت محترم است که بایداقدامات جدیدی را روی جنبه های تربیتی و نیزمطالعه درخوری روی نحوه پر کردن کیفی اوقات فراغت جوانان و نوجوانان انجام دهد.

مساله دیگر، پیراسته تر ساختن صدا وسیما و رسانه های گروهی است. ما باید واقعاقبول کنیم که امروزه صدا و سیما و رسانه های گروهی حرف اول را در جهت دهی روابط اجتماعی می زنند و بخواهیم یا نخواهیم، سیل بیکران افکار و امواج فرهنگی به سوی جوانان ما سرازیر است و اگر ما دوست داریم آن هاشیفته زرق و برق غرب نشوند، باید با یک پیراسته سازی، کاری کنیم تا جاذبه کافی برای نسل جوانمان ایجاد شود. خواه ناخواه یک روزرگه های خطرناک اطلاعاتی از طریق اینترنت راه خودش را به ایران باز خواهد کرد. بنابراین،باید با ساختن پایگاه ها و نرم افزارهای صحیح وقوی اسلامی، جلوی یکه تازی فرهنگی غرب را بگیریم.

اشاعه فرهنگ ورزش نیز از جمله چیزهایی است که غربی ها خیلی روی آن کارکرده اند، به طوری که پیر و جوان بخش اجتناب ناپذیری از زندگی خودشان را ورزش بدانند. البته انسان وقتی می بیند که یک پیرمردهشتاد و نج ساله با لباس ورزشی مشغول دویدن در یکی از پارک های شهر است، واقعالذت می برد. توجه به فرهنگ ورزش وزیباسازی شهرها هم این امکان را برای جوانان ما فراهم می سازد که اگر - مثلا - صبح قبل ازرفتن به محل کارش خواست بدود یا قدم بزندو یا در بعدازظهر به اتفاق زن و بچه اش تفریح کند، مکان مناسبی برای این کار وجود داشته باشد. اما پیراسته سازی مسائل فرهنگی واخلاقی کشور صرفا اشاعه روزنامه، کتاب ومانند آن نیست، بلکه توجه به تلویزیون،سینما، هنر، فضای سبز، محیطهای مناسب سرگرمی، ورزش و امثال آن نیز از عوامل کمکی پیراسته سازی جنبه های فرهنگی واخلاقی جامعه است که به نظر من باید جدی ترگرفته شود. یکی از اصرارهای مقام معظم رهبری، حضرت آیة الله خامنه ای، هم توصیه به پیراسته سازی مسائل تربیتی و فرهنگی وبازشناسی عناصر ارزشی انقلاب، راه و آرمان شهدا و خط امام رحمه الله است. بازشناسی این مقوله های ارزشی نیروهای جوان ما را به قابلیت های خوب فرهنگ اسلامی امیدوارمی کند.

این برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها ازمسؤولیت های مدیران جامعه است، ولی اگرهم راهی و هم دلی و مشارکت مردم نباشد،مدیران هیچ کاری نمی توانند بکنند. خانواده هاو پدر و مادرها هستند که با پیشنهاد دادن ومشارکت مالی و فکری می توانند فضاهای خالی را پر کنند، اما هر کدام از آن ها مسؤولیت خودشان را دارند. پدر و مادرها نباید به بهانه این که الآن مدرسه و فضای آموزشی به اندازه کافی نیست، بچه ها را رها کنند تا - خدای ناکرده - سر از گرایش به گروه های آن چنانی دربیاورند. جای بسی تاسف است که مامی شنویم در خود جامعه ما - مثلا - شکل خاص آرایش یا سر و وضع ظاهری و برچیده شدن مرزهای اخلاقی حاکی از این است که بخشی از جوانان مسلمان به یکی از این گروه هاگرایش پیدا کرده اند. این مسؤولیت در درجه اول، با توجه به جایگاه خاصی که خانواده درفرهنگ مقدس ما دارد، روی شانه پدر ومادرهاست. البته شاید به دلیل ضعیت سخت جامعه ما از نظر مسائل اقتصادی، پدر و مادرهابه ناچار و ضرورتا آن قدر درگیر مسائل اقتصادی و مادی باشند که حیاتی ترین وحساس ترین مسائل تحت الشعاع قرار گیرد،ولی ما همان گونه که در برابر تامین نان فرزندانمان نزد خداوند مسؤول هستیم، در برابرتامین فکر و دین آن ها نیز مسؤول هستیم. به اندازه ای که خشکسالی و به دنبال آن تنگدستی و بحران های فراگیر اقتصادی نگرانمان می کندباید از قحط دینی و مصیبت زدگی معنوی وارزشی رنج ببریم. بنابراین، باید برای تربیت فرزندانمان وقت بگذاریم و با دقت در پر کردن صحیح اوقات فراغت آن ها و توجه به ارتباطاتشان با دوستان، آن ها را به شرکت درمجامع دینی تشویق کنیم. از این طرف هم اگرجلسات دینی و مذهبی جاذبه لازم را برای شرکت فرزندان ما ندارد با بازنگری قالب های صوری این جلسات، در این زمینه هم ایفای نقش کنیم، پای صحبت بچه ها بنشینیم، ببینیم گم شده آن ها چیست; چه چیز در این جلسات برای آن ها خسته کننده است، چگونه می توان آنان را به بهره وری بهتر از این جلسات ترغیب کرد; همان گونه که باید زمینه بازی را برای کودک فراهم کنیم، باید زمینه رفتن به حرم(برای کسانی که در قم و شهرهای مذهبی زندگی می کنند)، رفتن به روضه و کتابخانه وخریدن کتاب را برایش فراهم کنیم همچنین وجود فیلم های ویدئویی و سینمایی که هم سرگرم کننده و هم جهت دهنده باشد، یک ضرورت اجتماعی برای جوانان و حتی خانواده هاست. و یا اگر توانستیم ترتیبی بدهیم که به شکل فردی یا در قالب راه اندازی خانه های عمومی رایانه و اینترنت (البته بامسؤولیت و مراقبت) کاری کنیم که بچه هابتوانند با برنامه های اسلامی که وجود دارد،خودشان را مشغول سازند. این تلاش نهایی باتوجه به رواج روزافزون سرگرمی های نرم افزاری نوعی پیش گیری از گرایش به سوی جاذبه های فساد آفرین رایانه است.

معرفت: با تشکر از حضرت عالی که در این گفت وگو شرکت کردید.

پی نوشت ها:

1- محمدباقر صدر، الاسلام یقود الحیاة، 1982،ص 5 - 204

2-3- محمدباقر صدر، المدرسة القرآنیه، 1979،ص 117-114/ ص 7 - 146

4- کلما میزتموه باوهامکم فی ادق محانیه مخلوق، مصنوع مثلکم مردود الیکم. (بحار، ج 69، ص 291، روایت 23)

5- the End of Religion

6- The End of Values

7- The End of Philosophy

8- انفال، 60

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان