عاشورا، درس و عبرت
حادثه عاشورا، از دو جهت قابل تأمل و تدبر است؛ جهت اول، درس های عاشوراست. عاشورا، پیام ها و درس هایی دارد. عاشورا درس می دهد که برای دین، باید فداکاری کرد؛ درس می دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت؛ درس می دهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم، در یک صف قرار می گیرند؛ درس می دهد که جبهه دشمن، با همه توانایی های ظاهری، بسیار آسیب پذیر است.
اینها درس های عاشوراست؛ البته همین درس ها کافی است که یک ملت را از ذلت به عزت برساند. همین درس ها می تواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد؛ درس های زندگی سازی است.
جهت دوم، «عبرت های عاشورا»ست. غیر از درس، عاشورا، یک صحنه عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد؛ عبرت بگیرد، یعنی چه؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید می کند؛ چه چیزی برای او لازم است. این را می گویند «عبرت». شما اگر از جاده ای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده، مچاله شده و سرنشینانش نابود شده اند، می ایستید و نگاه می کنید؛ برای این که عبرت بگیرید [تا] معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگی ای، به این وضعیت منتهی می شود. این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیری است.
عبرت های عاشورا
اولین عبرتی که در قضیه عاشورا ما را به خود متوجه می کند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر، جامعه اسلامی به آن حدی رسید که کسی مثل امام حسین علیه السلام، ناچار شد برای نجات جامعه اسلامی، چنین فداکاری ای بکند. این فداکاری حسین بن علی علیه السلام، یک وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یک وقت درقلب کشورها و ملت های مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفی است؛ اما حسین بن علی علیه السلام، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه - مرکز وحی نبوی - وضعیتی دید که هر چه نگاه کرد، چاره ای جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونین و باعظمتی! مگر چه وضعی بود که حسین بن علی علیه السلام احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند؛ والاّ از دست رفته است؟ عبرت این جاست.
روزگاری رهبر و پیغمبر جامعه اسلامی، از همان مکه و مدینه، پرچم ها را به دست مسلمان ها می داد و آنها تا اقصی نقاط جزیزة العرب و تا مرزهای شام می رفتند؛ امپراتوری روم را تهدید می کردند؛ آنها از مقابلشان می گریختند و لشکریان اسلام، پیروزمندانه برمی گشتند که در این خصوص، می توان به ماجرای «تبوک» اشاره کرد. روزگاری در مسجد و معبر جامعه اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نفَس، آیات خدا را بر مردم می خواند و مردم را موعظه می کرد وآنها را در جاده هدایت، با سرعت پیش می برد؛ ولی چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسد و آن قدر از اسلام دور شدند که کسی مثل یزید برآنها حکومت می کرد؟ وضعی پیش آمد که کسی مثل حسین بن علی علیه السلام، دید که چاره ای جز این فداکاری عظیم ندارد! این فداکاری، در تاریخ، بی نظیر است. چه شد که به چنین مرحله ای رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار دهیم.
بیماری خطرناک
ما امروز یک جامعه اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعه اسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالموءمنین علیه السلام، در همان شهری که او حکومت می کرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟ کوفه، یک نقطه بیگانه از دین نبود. کوفه همان جایی بود که امیرالموءمنین علیه السلام، در بازارهای آن راه می رفت؛ تازیانه بر دوش می انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر می کرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناء اللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشکیلات، بلند بود. این، همان شهری بود که پس از گذشت سال هایی نه چندان طولانی، در بازارش، دختران و حرم امیرالموءمنین علیه السلام را با اسارت می گرداندند. در ظرف بیست سال، چه شد که به آن جا رسیدند؟ اگر بیماری ای وجود دارد که می تواند جامعه ای را که در رأسش، کسانی مثل پیغمبر اسلام و امیرالموءمنین علیهماالسلام بوده اند، در ظرف چند ده سال، به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم.
ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین بن علی علیه السلام، آقازاده اول دنیای اسلام و پسر خلیفه مسلمین، پسر علی بن ابی طالب علیه السلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت می نشست، سر بریده اش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر، آدم هایی به کربلا آمدند [و] او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم امیرالموءمنین علیه السلام را به اسارت گرفتند!
پاسخ قرآن
من یک آیه از قرآن را در پاسخ به این سوءال مطرح می کنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمین معرفی می کند. آن آیه، این است که می فرماید: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیا». دو عامل، عامل اصلی این گمراهی و انحراف عمومی است؛ یکی دورشدن از ذکر خدا که مظهر آن نماز است؛ فراموش کردن خدا و معنویت؛ حساب معنویت را از زندگی جدا کردن و توجه و ذکر و دعا و توسل و طلب از خدای متعال و توکل به خدا و محاسبات خدایی را از زندگی کنار گذاشتن؛ دوم، دنبال شهوترانی ها رفتن؛ دنبال هوس ها رفتن و در یک جمله «دنیاطلبی» [و] به فکر جمع آوری ثروت، جمع آوری مال و التذاذ به شهوات دنیا افتادن؛ اینها را اصل دانستن و آرمان ها را فراموش کردن. این، درد اساسی و بزرگ است. ما هم ممکن است به این درد دچار شویم. اگر در جامعه اسلامی، آن حالت آرمان خواهی از بین برود یا ضعیف شود، هر کس به فکر این باشد که کلاهش را از معرکه در ببرد و از دیگران در دنیا عقب نیفتد، این که دیگری جمع کرده است، ما هم برویم جمع کنیم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح دهیم، معلوم است که به این درد، دچار خواهیم شد.
انقلاب، زنده شدن دوباره اسلام
دنیای امروز، دنیای دروغ، دنیای زور، دنیای شهوترانی و دنیای ترجیح ارزش های مادی بر ارزش های معنوی است. این دنیاست؛ مخصوص امروز هم نیست؛ قرن هاست که معنویت در دنیا، رو به افول و ضعف بوده است [و] پول پرست ها و سرمایه دارها، تلاش کرده اند که معنویت را از بین ببرند. صاحبان قدرت، یک نظام و بساط مادی ای در دنیا چیده اند که در رأسش، قدرتی از همه دروغگوتر، فریبکارتر، بی اعتناتر به فضایل انسانی و نسبت به انسان ها بی رحم تر، مثل قدرت آمریکاست. این می آید در رأس و همین طور، می آیند تا مراتب پایین تر. این، وضع دنیاست.
انقلاب اسلامی، یعنی زنده کردن دوباره اسلام؛ زنده کردن «انّ اکرمکم عندالله اتقیکم». این انقلاب، آمد تا این بساط جهانی را، این ترتیب غلط جهانی را بشکند و ترتیب جدیدی درست کند. اگر آن ترتیب مادی جهانی باشد، معلوم است که شهوتران های فاسد روسیاه و گمراهی مثل محمدرضا، باید در رأس کار باشند و انسان بافضیلت منوّری مثل امام، باید در زندان یا در تبعید باشد! در چنان وضعیتی، جای امام در جامعه نیست. وقتی زور حاکم است، وقتی فساد حاکم است، وقتی دروغ حاکم است و وقتی بی فضیلتی حاکم است، کسی که دارای فضیلت است، دارای صدق است، دارای نور است، دارای عرفان است و دارای توجه به خداست، جایش در زندان ها یا در مقتل ومذبح یا در گودال قتلگاه هاست.
وقتی مثل امامی بر سر کار آمد، یعنی ورق برگشت؛ شهوترانی و دنیاطلبی، به انزوا رفت. وابستگی و فساد، به انزوا رفت، تقوا بالای کار آمد؛ زهد روی کار آمد. صفا و نورانیت آمد؛ جهاد آمد. دل سوزی برای انسان ها، آمد. رحم و مروت و برادری و ایثار و از خودگذشتگی آمد. امام که بر سر کار می آید، یعنی این خصلت ها می آید؛ یعنی این فضیلت ها می آید؛ یعنی این ارزش ها مطرح می شود. اگراین ارزش ها را نگه داشتید، نظام امامت باقی می ماند. آن وقت، امثال حسین بن علی علیه السلام، دیگر به مذبح برده نمی شوند؛ اما اگر اینها را از دست دادیم، چه؟ اگر روحیه بسیجی را از دست دادیم، چه؟ اگربه جای توجه به تکلیف و وظیفه و آرمان الهی، به فکر تجملات شخصی خودمان افتادیم، چه؟ اگر جوان بسیجی را، جوان موءمن را، جوان بااخلاص را - که هیچ چیزنمی خواهد جز این که میدانی باشد که در راه خدا مجاهدت کند - در انزوا انداختیم و آن آدم پرروی افزون خواه پرتوقع بی صفای بی معنویت را مسلط کردیم، چه؟ آن وقت، همه چیز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام، فاصله بین رحلت نبی اکرم صلوات الله علیه و شهادت جگرگوشه اش، پنجاه سال شد، در روزگار ما، این فاصله، ممکن است خیلی کوتاه تر بشود و زودتر از این حرف ها، فضیلت ها و صاحبان فضایل ما به مذبح بروند؛ باید نگذاریم. باید در مقابل انحرافی که ممکن است دشمن بر ما تحمیل کند، بایستیم. پس، عبرت گیری از عاشورا، این است که نگذاریم روح انقلاب در جامعه منزوی و فرزندان انقلاب، گوشه گیر شود.