فردگرایی و کل گرایی (۲)

آنچه می خوانید قسمت دوم از مقاله ای است که ازکتاب Finding Philosophyin Social Science نوشته ماریو بانگ توسطمترجم به فارسی برگردان شده است.ادامه این مقاله را، که به تفصیل به بحث فردگرایی و کل گرایی پرداخته است، پی می گیریم.

اشاره

آنچه می خوانید قسمت دوم از مقاله ای است که ازکتاب Finding Philosophyin Social Science نوشته ماریو بانگ توسطمترجم به فارسی برگردان شده است.ادامه این مقاله را، که به تفصیل به بحث فردگرایی و کل گرایی پرداخته است، پی می گیریم.

فردگرایی و نظام گرایی پنهانی

همان گونه که در تعریف واژه معتدل ملاحظه شد، هر نظریه پرداز انتخاب عقلانی معتدل موجودات کلان (نظیر بازار و دولت) یا متغیرهای کلان (مانند کمیابی و بدیهی مالی) را مسلم می گیرد.اما مفاهیم کلان بر حسب خصلت ها و کنش های فردی قابل تعریف نیستند.بنابراین، نظریه پرداز انتخاب عقلانی معتدل نمی تواند به پیش فرض های فردگرایی روش شناختی; یعنی رویکردی که اومی خواهدبه کار ببرد، کاملا وفادار بماند.

ملاحظه شد که این سخن در مورد وبر، و همچنین در مورد بودون (46: 1987)، که از تحسین کنندگان وبر است نیز صادق است.بودون در حالی که بیان می کند که هر ، باید به عنوان پیامد یک مجموعه کنش های فردی، m ، تبیین شود، اعتراف می کند که به نوبه خود، «کنش های افراد از طریق مرتبط کردن آن ها با محیط اجتماعی کنش گران، یعنی وضعیت S ، قابل فهم، به معنی وبری کلمه، می شوند: .m = m ( S) سرانجام، خود وضعیت باید به عنوان پیامد برخی از متغیرهای خرد - جامعه شناختی، و یا لااقل به عنوان پیامد متغیرهایی که در سطحی بالاتر از S قرار دارند، تبیین شود.اجازه دهید این متغیرهای سطح بالا را P بنامیم، پس .(S = S (P) به طور کلی، M = M [m[S(P)] (برای فرمول مشابه مراجعه شود به (Bunge, 1985b 116 من می پذیرم که این فردگرایی نیست، بلکه یک نظام گرایی پنهان مانند نظام گرایی میل است (96- 595، 586: 1952 [1975]) .یک فردگرای مستحکم و پر و پاقرص تنها معادلاتی مانند: m = (M) خواهد نوشت.

طرفداران فرضیه به اصطلاح وابستگی متقابل ساختاری، که در مطالعات اجتماعی معاصر زیاد است، از روی غفلت دچار تناقض مشابهی شده اند (مراجعه شود به:

Friedman, 1977; Coleman 1990.

اجازه دهید نگاهی به این مطلب داشته باشیم.وابستگی متقابل ساختاری به معنی وابستگی متقابل کارگزاران در پرتو وضعیت یک کل اجتماعی تصمیم می گیرد، ولی بدون هیچ گونه توجهی به ارزش ها، اهداف، مقاصد، و یا کنش های سایر کارگزاران.یعنی، هر کسی فرض می گیرد که کنش های دیگران مستقل از کنش های او هستند و تنها فشارهای ماتریس اجتماعی را، که او مسلم و ثابت گرفته، در نظر می گیرد.بنابراین، هر فردی فرض می گیرد که کنترل کاملی بر متغیرهایی داشته باشد که برای او جذاب اند.به ویژه، فرض بر این است که کارکرد مفید هر شخص مستقل از سودمندی های سایرمردم است.

از جمله اشکالات این فرضیه این است که با واقعیت مغایرت دارد.در واقع، هر یک از ما، احتمالا به استثنای بیماران خودگرا [autistic] و خودبزرگ بین [megalomaniacs] ، رفتار خود را با مد نظر قراردادن احساس، تفکر و عمل دیگران تنظیم می کنیم.

این نقص دوم وابستگی متقابل ساختی است.این فرض که کارگزاران تنها از طریق یک واسطه فرافردی، نظیر بازار، مرتبط می شوند و هرگز با یکدیگر تماس برقرار نمی کنند، فرضی واقعا کل گرایانه است.دقیقا مانند فرضی که می گوید استقلال متقابل کارگزاران، که فرضی نوعا فردگرایانه است.در واقع، بازار، چارچوب نهادی، و «وضعیت » شاکله کل گرایانه تفکر فردگرایی را تشکیل می دهد.بنابراین، فرضیه وابستگی متقابل ساختی، بدترین های فردگرایی و بدترین های کل گرایی را با هم ترکیب می کند.می توان این اتحاد نامقدس را «فرد کل گرایی » نامید.تفاوت های این دیدگاه ها را می توانید به صورت تصویری در نمودار زیر ملاحظه نمایید.

چیزی که بوریکو (1975) و بودون (1979) «فردگرایی جدید» خوانده اند، یک موضوع مستحکم تر، و به نظام گرایی نزدیک تر است.هر دوی آن ها اعتراف نموده اند که مردم به ندرت به طور کامل عقلانی، پر اطلاع، و دارای آزادی عمل اند; ولی آن ها به درستی تاکید می ورزند که افراد «در رابطه با نقش هایی که به آن ها پیشنهاد می شوند، یک استعداد استراتژیک » دارند.علاوه بر این، آن ها به فشارهای اجتماعی و مداخله دیگران «تاثیرات انحرافی » کنش فردی و گروهی ای را که مارکس و کینس و اخیرا، هاردین خاطرنشان کرده اند، نسبت می دهند.این «هابزگرایی ملایم » که دارای سبک خاص خود می باشد، به نظام گرایی نزدیک می شود; زیرا بر خلاف فردگرایی رادیکال، وجود نظام های اجتماعی را انکار نمی کند.

قراردادگرایی [contratualism] ، که «فردگرایی نهادی » نامیده می شود، در حد مابین فردگرایی و نظام گرایی قرار دارد.در واقع، از روسو به این سو، قراردادگرایان به وجود «هستی های » متمایز اجتماعی، مانند جوامع، آداب و رسوم، و نهادها، اذعان نموده اند.اما آن ها با نداشتن یک چارچوب روشن، جامع، و پایدار هستی شناختی، از تحلیل خود مفهوم «هستی » اجتماعی ناتوان اند، تا حدی که نظام های اجتماعی، کارکردهای آن ها، هنجارهای اجتماعی، و سنت ها را یک کاسه می کردند.از این رو، آگاسی [Agassi] (147: 1987) جامعه را چنین تعریف می کند: «ابزار قراردادی تعاون میان کنش های فردی.» این تعریف یک چیز (جامعه) را با کارکرد آن (تعاون) خلط می کند.و این تعریف در مورد نقش قراردادها و پیمان ها راه مبالغه در پیش گرفته است و این در حالی است که قرارداد تنها یک نقش تبیینی ناچیز دارد و آن هم تنها در دوره های ثبات.آن ها ظهور و افول نظام های اجتماعی را تبیین نمی کنند.برعکس، پیوندها و ستیزهای اجتماعی و همچنین نیازها و عقاید مشترک (یا ستیزه جویانه) - به طور خلاصه، تعاون و رقابت - تغییر اجتماعی را تبیین می کنند. قراردادها و پیمان ها به مثابه خصلت های فرایندهای ظهور یا فروپاشی کل های اجتماعی منعقد می شوند، و یا نمی شوند.آن ها بخشی ازچسب هستند، نه اشیایی که چسب خورده اند.خلاصه این که فردگرایی نهادی آشفته است.

شکست فردگرایی رادیکال بسیاری از دانشمندان اجتماعی را به سوی فردکل گرایی کشانید; یعنی موضع ناپایدارتری که در حد وسط فردگرایی و نظام گرایی قرار دارد.از این جهت، راندال کالینز (195: 1987) بیان می دارد که: «مفاهیم کلان صرفا واژه هایی هستند که برای...مجموعه های مواجهه های خرد به کار می روند.» ولی بلافاصله اضافه می کند که «رویدادهای خرد، یعنی رفتار افراد در وضعیت ها، خود به وسیله مکانی که آن ها در شبکه بزرگی از مواجهات خرد پیرامون خود در مکان و زمان قرار گرفته اند، تبیین می شوند.» (196: 1987) .چرا از ابتدا یک دیدگاه نظام گرای پایدار اتخاذ نکنیم؟

نقایص فردگرایی

فردگرایی با تاکید بر تقدم مطلق فرد و مشروعیت پی گیری بی امان منافع فردی، به دیدگاه هم شکل گرایانه و غیرتاریخی ماهیت انسان منجر می شود.هماورد معرفت شناختی این تز هستی شناختی این است که نیازی به هیچ یک از مقولات و انتظامات خاص جامعه شناختی، اقتصادی، و یا سیاسی وجود ندارد.نتیجه عبارت است از شکست کامل در مورد تبیین ویژگی های نظام های اجتماعی، جوامع، جنبش های اجتماعی، و دوره های تاریخی متفاوت.این شکست پیامدهای عملی مصیبت باری دارد، همان گونه که صندوق بین المللی پول به جهان سوم توصیه کرد که به جای چسبیدن به مسائل خاص خود، آن هم با منابع مخصوص خود، ازجهان اول تقلیدکنند.

علاوه بر این، فردگرایی قادر نیست که ظهور، افول، و یا حتی وجود نظام های اجتماعی گوناگون را تبیین کند.به ویژه، فردگرایی به توضیح هیچ یک از مفاهیم محوری علم اجتماعی، مانند مفاهیم مربوط به ساخت اجتماعی و مکانیزم تغییر اجتماعی، کمک نمی کند.همچنین نمی تواند به ما کمک کند تا نظام های اجتماعی را به صورت واقع گرایانه مدل سازی نماییم; زیرا هر مدل حد اقلی نظام، شامل صفات نوپدید نظام می شود، نه همه آنچه که از مجموعه ناشی می شود.به عنوان مثال، ما همگی موافقیم که یک جامعه در صورتی از لحاظ سیاسی دموکراتیک است که اگر و تنها اگر هر فرد از شهروندان آن حق داشته باشد که مقامات دولتی آن را انتخاب کند و نامزد مقام دولتی شود.در نگاه نخست، این تعریفی است که دارای یک صفت نوپدید برحسب حقوق فردی نیست، چون تنها درارتباط با نظام سیاسی درک می شود.

فردگرایی که نمی تواند، نه این که نخواهد، به نظام های اجتماعی به عنوان نوپدید بپردازد، حتی رفتار فردی را که همیشه در جامعه قرار دارد و از لحاظ اجتماعی مشروط است، تبیین نمی کند.از این رو، فردگرایی مسائل روابط خرد - به - کلان و کلان - به - خرد را مورد غفلت قرار می دهد. (به ویژه، ممکن است کسی بیهوده این مسائل را به تفصیل در آثار وبر جست وجو کند.) بنابراین، فردگرایی تبیین نمی کند که چرا یک فرد، که کارآمد ولی فاقد ارتباطات درست می باشد، ارتقا پیدا نمی کند، در حالی که دیگری که کارآمد نیست ولی به یک شبکه درست مرتبط است، جلومی رود.

سادگی است اگر وانمود کنیم که همه افراد کاملا خودبرانگیخته و دارای انتخاب آزادند، جز این که حکومت بر دوش آن ها سوار است.به عنوان مثال، زندگی روزانه یک کارگر را در نظر بگیرید.او یک یا دو ساعت پیش از آن که شیفت کاری اش آغاز شود از خواب بلند می شود.شیفت کاری زمانی است که نه تنها توسط صاحب کار بلکه توسط مجموعه ای که او در آن کار می کند، تنظیم می شود.او با استفاده از وسیله نقلیه و یا سرویس سر کار می رود، که در هر دو صورت، یک عنصر مربوط به نظام جامعه فنی می باشد.وی وظیفه ای را انجام می دهد که به وسیله سرکارگرش تعیین شده; کسی که به نوبه خود، به دستور مهندسان و مدیران عمل می کند.محصول کار او به تولید گروهی شرکت نسبت داده می شود، و شرکت آن را به بازار عرضه می کند.علاوه بر این، این کارگر هم به صورت مستقیم و هم به صورت غیرمستقیم، با سایر کارگران و همچنین با برخی از مقامات اتحادیه محلی اش، که یک نظام اجتماعی دیگر است، کنش متقابل دارد.در پایان هفته، یک دسته اسکناس که توسط دولت یعنی نظام سیاسی عالی کشور، منتشر شده دریافت خواهد کرد.این پول به او این امکان را می دهد که مقداری کالا و خدماتی را که توسط شرکت های دیگر عرضه شده، خریداری نماید.و....

البته، این کارگر آزاد است که کارش را ترک نموده و جای دیگر به دنبال کار بگردد، مشروط به این که فرصت شغلی وجود داشته باشد، او مهارت هایی برای عرضه داشته باشد و به یک شبکه پرنفوذ تعلق داشته باشد.اما اگر او کارش را از دست بدهد و نتواند سر کارش، که منبع تامین قوت لایموت اش است، برود، آزادی تغییر شغل و انتخاب نان صبحانه چه کاری برای او انجام می دهد؟ آیا رؤسا از قید فشارهای اجتماعی آزادترند؟ حتی قدرتمندترین رهبران جهان نیز زندانی علایق خاص و تحت فشار شرایط اند.البته، ما همگی تا حدی آزادیم، ولی همراه با حد معینی از مخاطره. ما همگی نیمه مستقل و نیمه غیرمختار هستیم.

کلمن (242: 1964) تا حدی اعتراف می کند که یک مانع عملی برای اجرای طرح فردگرایانه وجود دارد: این طرح مستلزم نوشتن و حل یک نظام دارای n معادله همزمان است، که در آن n شماره اشخاصی است که در گروه مورد نظر قرار دارند.اما حتی اگر این معادلات شناخته شده بودند، یک مشکل بزرگ تر باقی بود، و آن این است که هیچ گزاره ای مربوط به فرد منزوی و جدامانده نمی تواند هم درست باشد و هم به علم اجتماعی مربوط باشد; زیرا هر فردی در چندین نظام اجتماعی زندگی و عمل می کند و در آن ها با سایر افراد کنش متقابل برقرار می کند.به عبارت دیگر، n معادله فوق الذکر را می توان حداقل با همان معادله ای که مبادلات بین شخصی و فشارهای محیطی بر کنش ها و کنش متقابل های افراد را نشان می دهند، تکمیل کرد.مشابه این مورد اخیر در مکانیک پیوستار، نظریه میدان و نظریه کوانتوم از فشارها و شرایط محدودکننده تشکیل می شود. (حتی اتم گرایی فیزیکی توسط اتم گرایی فلسفی تحمل نمی شود، مراجعه شود به:) .(Bunge, 1991G.

خلاصه، فردگرایی بر یک دیدگاه «فرواجتماعی » [undersocialized] درباره انسان و جامعه استوار است (Granovetter, 1985) ، و دقیقا مانند کل گرایی یک تصویر «فرااجتماعی » (Wrong, 1961) [oversocialized] پیشنهاد می کند.بنابراین، لازم است که نگاهی به هر دو حد افراطی، و نیز کل گرایی پنهانی که در فردگرایی نهفته است، بیندازیم.بحث از فردگرایی هستی شناختی، چه صریح و چه ملایم، کافی است.

جای شگفتی نیست که فردگرایی روش شناختی دارای همان نقایص فردگرایی هستی شناختی است.مثال های آشنای مقولات سیستمیک (یا نوپدید) غیرقابل تحویل در علم اجتماعی، عبارت است از کالای عمومی، دولت، نظم اجتماعی، نهاد، نظام حقوقی، توزیع ثروت، سرمایه داری، تاریخ، و پیشرفت.مفاهیم اساسی اقتصاد خرد، از قبیل: کمیابی، تقاضای بازار، قیمت و تعادل نیز قابل تحویل به کنش های فردی نیست.

یک فردگرای روش شناختی مستحکم و پر و پا قرص تلاش خواهد کردتااحساسات، ایده ها، ارزش گذاری ها، و نیت های همه کارگزاران خود را بازسازی نماید.وی برای آن که کار خود را انجام دهد، می تواند روی اطلاعات اندکی درباره چند قهرمان و یا نابکار حساب کند، البته اگر اطلاعاتی وجود داشته باشد. (چه کسی جز یک الوهیت دانای کل می تواند بداند که در لحظه خاصی در مغز هزاران هزار نفر چه می گذرد؟) با توجه به کمبود اطلاعات شخصی، فردگرای روش شناختی تنها دو راه در پیش رو دارد: یا اطلاعات مورد نیاز را می سازد و یا فرض می گیرد که این اطلاعات بی ربط است; زیرا همه انسان ها مانند هم هستند و از قوانین مشابهی پیروی می کنند.اگر او روش اول را انتخاب کند، می تواند ادعا کند که یک قصه گوست ولی مطمئنانمی تواند مدعی دانشمند بودن باشد.اگر راه دوم را برگزیند، باید نشان دهد که از تعمیم های کاملا مورد تایید و کلی روان شناسی استفاده می کند.این دقیقا همان چیزی است که اقتصاددانان نوکلاسیک، به ویژه بنیان گذاران آن، والراس، جوونز، منگر، پارتو و مارشال، ادعا می کردند که انجام می دهند.اما در واقع، هیچ یک از آنان از یافته های روان شناختی تجربی، به ویژه این کشف جدید که مردم واقعی عادتا بیشینه سازنیستند، استفاده نمی کردند.

بنابراین، فردگرای روش شناختی برای آن که برنامه اش را اجرا نماید، وادار می شود که قوانین روان شناسی بسازد.اما افراد اندکی ممکن است بپذیرند که این کار را انجام می دهند، و در نتیجه، اعتراف کنند که به جای علم خیالبافی می کنند. تنها زیمل (1923 [1892])، که یک فردگرای رادیکال و ایدئالیست است، به اندازه کافی صریح بود که اعتراف کند که فردگرا باید یک روان شناسی «رسمی » یا «انتزاعی » بسازد.خلاصه این که، فردگرای روش شناختی با یک مشکل مواجه است.او این مشکل را چه از طریق ساختن اطلاعات حل کند و یا از طریق قوانین روان شناسی، در هر دو صورت، رفتار عالمانه ندارد.

اصول فردگرایی روش شناختی، مانند فردگرایی سیاسی و اخلاقی (یا رفتاری)، در بهترین حالت خود بی خاصیت است و در بدترین حالت خود آسیب پذیر: بی خاصیت است به دلیل کم نشان دادن و یا حتی کاملا به غفلت سپردن وظایف ما نسبت به یکدیگر، به ویژه وظایف مدنی ما.در واقع، فردگرایی از لحاظ اجتماعی در حال فروپاشی است و با دموکراسی سیاسی سازگاری ندارد. (1)

در واقع، از آزادی تنها در میان همقطاران می توان بهره گرفت: اگر افرادی به لحاظ اقتصادی، سیاسی، و یا فرهنگی از بقیه قدرتمندتر باشند، قادر خواهند بود که دست و پای ضعفا را ببندند.برابری و آزادی متقابلا مکمل یکدیگرند نه مانعة الجمع.

باری، فردگرایی از لحاظ علمی، اخلاقی، و سیاسی غیرقابل دفاع است.فضیلت انحصاری آن، مخالفت با کل گرایی است، اما در این ویژگی با نظام گرایی مشترک است.

کل گرایی

کل گرایی (یا ارگانیسیسم، یا جمع گرایی) دقیقا مخالف فردگرایی است: همه اصول فردگرایی را انکار می کند.به ویژه، کل گرایی بر آ ن است که طبیعت و جامعه «کل های ارگانیک » می باشند که نمی توان آن ها را از طریق تجزیه به اجزای شان فهم کرد. کل گرایی در نظر اول، جذاب به نظر می رسد.به دلیل این که تاکید می کند همه چیز را باید به عنوان بخشی از یک کل مورد مطالعه قرار داد، و نیز به دلیل این تز که «کل بزرگ تر از مجموع اجزای خود است » ; یعنی یک روش نامناسب برای گفتن این که کل ها دارای صفات (نوپدید) ی هستند که اجزا فاقد آنند.با وجود این، باید گفت که کل گرایی حتی ناکافی تر از فردگرایی است.

کل گرایی هستی شناختی در ملی گرایی ستیزه جو و اشتراکی گری (communitarianism, or communalism) که اجتماع (Gemeinschaft) منسجم را با جامعه (Gesellschaft) تجزیه شده رو در رو قرار می دهد (2) وجود دارد.همچنین در مکتب تاریخی آلمان که توسط جی. اشمولر رهبری می شد و نیز در اقتصاد نهادگرا که توسط تی.وبلن بنیان گذاری شد، وجود دارد.ابن خلدون، تنها عالم اجتماعی قرون وسطی، و محافظه کارانی چون ادموند بورکه، ادام مولر و هگل، نیز کل گرا بودند.کنت، مارکس بالغ، تولستوی، دورکهایم، تونیس، مالینوفسکی، جین و پارسونز، هر چند باورنکردنی است، که با هم متحد باشند، ولی همگی کل گرایند.در واقع، همه آن ها معتقدند که جامعه بر فرد تقدم دارد و احساس، اندیشه و عمل او را شکل می دهد.پیامد روش شناختی این اصل هستی شناختی این است که مطالعات اجتماعی باید از نوع بالا به پایین (یا کلان به خرد) باشد. پیامدهای اخلاقی، سیاسی، و حقوقی آن روشن است: فرد باید تسلیم علایق مقدم گروه باشد; وظایف بر حقوق مسلط است.

از این رو، مارکس در عبارت معروفی اظهار داشت: «کل روبنای عواطف، پندارها، شیوه های تفکر و دیدگاه های مربوط زندگی متمایز و مشخصا شکل یافته، از اشکال گوناگون صفت و شرایط اجتماعی هستی ناشی می شود.کل طبقه آن ها را از بنیان های مادی و روابط اجتماعی مربوط ایجاد کرده و شکل می دهد.یک فرد آن ها را از طریق سنت و تربیت استنباط می کند» . (3)

دورکهایم (250: 1970) نیز می نویسد: «زندگی اجتماعی باید توسط علل عمیقی که بیرون از آگاهی قرار دارد تبیین شود، نه توسط برداشت های کسانی که در زندگی مشارکت دارند.» در هر دو صورت، با فرد نه به عنوان یک کارگزار، بلکه به عنوان یک بیمار تحت فشار اجتماعی، اقتصادی نزد مارکس و معنوی نزد دورکهایم، برخورد می شود.علاوه بر این، هر دوی آن ها مدعی اند که ایده ها توسطگروه های اجتماعی حفظمی شوند.

کل گرایی هستی شناختی در کارکردگرایی انسان شناختی و جامعه شناختی وجود دارد: به عنوان مثال، رادکلیف براون و پارسونز را به خاطر بیاورید.کارکردگرایی بر آن است که هر پدیده اجتماعی، هر چند ممکن است مخرب و یا به لحاظ اخلاقی نفرت انگیز به نظر برسد، یک کارکرد مفید ارائه می دهد; کارکردی که موجب حفظ جامعه می شود. کارکردگرایی بر همبستگی از طریق انسجام و وفاق تاکید می کند.کشمکش را نادیده می گیرد، و نقش قدرت و فشار را تقلیل می دهد.بوردیو (1989) نیز یک کل گراست; زیرا وی فرد را محصول «میدان » (field) یا کل اجتماعی، که فراتر از افراد هستند، می داند.از این رو، یک هنرمند تنها بدین دلیل وجود دارد که یک میدان هنری وجود دارد; میدان نیز، به نوبه خود، «یک نظام روابط عینی » مقدم بر اطراف رابطه و فراتر از آن هاست.و این خود یک اشتباه منطقی آشکار است.کل گرایی در ذهن گرایی جمع گرای جامعه شناسی علم تعبیرگرا - نسبی گرا، که مدعی است همه «واقعیت های علمی » تعبیرات یا قراردادهای اجتماعی است، نیز مشاهده می شود.کل گرایی بر جنبش ضد روان پزشکی استوار است، که بر اساس آن نابسامانی ذهنی، ناشی از درست کار نکردن مغز یست بلکه به خاطر واکنش های ناسازگار با نابهنجاری های اجتماعی است.کل گرایی در میان متخصصان مدیریت، که درباره اهداف، مقاصد، و استراتژی های یک شرکت کار می کنند، به نحوی که گویی این شرکت مغزی مخصوص به خود دارد، نیز وجود دارد.آخرین، و نه کم اهمیت ترین، مورد، جنگ و صلح بزرگ تولستوی، زیباترین شرح کل گرایی است.

اما کل گرایی روش شناختی، به وسیله کسانی مورد حمایت قرار می گیرد که مانند انسان شناسان و جامعه شناسانی، که تحت نفوذ شهودگرایی، پدیدارشناسی و فلسفه های مربوط به آن قرار دارند، تحلیل مدل ریاضی و حتی آماری را انکار می کنند و یا کم اهمیت جلوه می دهند.علاوه بر این، اخلاق کل گرایانه در هر ایدئولوژی کل گرا آشکار است; زیرا فرد برای چنین ایدئولوژی ای تنها ابزاری است در خدمت یک کل عالی تر، مانند مردم، ملت، کلیسا، و یا علت.

اکنون اجازه دهید تا آن اصول هستی شناختی، روش شناختی و اخلاقی - ارزش شناختی کل گرایی را که به مطالعات اجتماعی مربوط می شود، جست وجو و جمع آوری نماییم.کل گرایی هستی شناختی را می توان در اصول زیر خلاصه کرد:

ک ه 1.جامعه یک کل است که فراتر از اجزای خود می باشد.

ک ه 2.جامعه دارای صفات کلی یا گشتالتی است.این صفات نوپدیدند: یعنی قابل تحویل به هیچ یک از صفات اجزای خود نمی باشد.

ک ه 3.جوامع به عنوان واحدها رفتار می کنند.کنش متقابل میان دو جامعه یک امر کل - کل است.جامعه بر اعضای خود تاثیر شدیدتری بر جای می گذارد تا اعضا بر جامعه. علاوه بر این، تغییر اجتماعی فرافردی است، هر چند بر اعضای فردی جامعه نیز تاثیر می گذارد.

اصول معرفت شناختی یا روش شناختی، که هماورد اصول هستی شناختی و اجتماعی فوق هستند، عبارتند از:

ک م 1.مطالعه اجتماعی مناسب عبارت است ازمطالعه کل های اجتماعی.

ک م 2.واقعیت های اجتماعی تنها بر حسب واحدهای فرافردی، مانند دولت، یا نیروهای فرافردی، مانند ذهن جمعی، اراده مردم، سرنوشت ملی، و سرنوشت تاریخی، قابل تبیین اند.رفتار فرد بر حسب تاثیر کل جامعه بر فرد قابل فهم است (هر چند احتمالا به صورت منطقی قابل تبیین نیست) .

ک م 3.فرضیات و نظریات علم اجتماعی یا فراتر از آزمون تجربی اند (کل گرایی دارای جهت گیری علمی) و یا تنها در برابر اطلاعات خرد قابل آزمونند (کل گرایی معطوف به علم) .

سرانجام، کل گرایی اخلاقی در اصول زیر خلاصه می شود:

ک ا 1.کل های اجتماعی بی نهایت ارزشمندند.

ک ا 2.خیر اعلی عبارت است از کل، همراه با وظیفه حفظ آن.

ک ا 3.افراد تنها تا حدی که خیر کل را تعقیب می کنند ارزشمندند.

اکنون اجازه دهید همه اصول فوق را مورد ارزیابی قرار دهیم، و این کار را با کل گرایی هستی شناختی آغاز می کنیم.این درست است که نظام های اجتماعی عبارتند از کل ها به اضافه صفات نوپدیدی چون دوام پذیری و ثبات.در نتیجه، آن ها به عنوان کل رفتار می کنند; به ویژه، آن ها از بعضی جهات به عنوان کل، تعامل برقرار می کنند و تغییر می کنند.مثلا، یک مدرسه (یا کارخانه یا یک ملت) ممکن است به عنوان یک کل پیشرفت کند و یا تنزل کند، حتی اگر لیاقت و کاردانی اعضای فردی آن تا حدی ثابت باقی بماند. (پیشرفت یا تنزل گاهی ممکن است به نوع سازمان نسبت داده شود، مثلا شیوه ای که اجزای یک نظام با هم و با اعضای سایر نظام های اجتماعی کنش متقابل برقرار می کنند.) اما این اشتباه است که نظام های اجتماعی بر روی اجزای خود وجود دارند و ظاهرا، زندگی خاص خود را دارند: بدون اجزا هیچ نظامی وجود ندارد نظام های اجتماعی چیزی جز نظام های اشخاص به هم پیوسته به اضافه مصنوعات آن ها، نیستند.این درست نیست که همه صفات کلی یا سیستمیک نوپدیدند: برخی از آن ها، مانند متغیرهای جمعیت شناختی (مثلا، جمعیت کل و نرخ های زاد و ولد و مرگ و میر)، برآیند (resultant) هستند - تا حدی که آن ها توسط مجموع صرف به دست می آیند.جامعه نمی تواند بر اعضای خود تاثیر بگذارد.آنچه درست است این است که کارگزار فردی توسط ساخت اجتماعی تحت فشار قرار می گیرد: یعنی رفتار هر فردی نه تنها توسط ساخت ژنتیک و رشد آن، بلکه توسط قرار گرفتن او در جامعه تعیین می شود. (مثلا، بیمارگونی و طول عمر به موقعیت اقتصادی بستگی دارد.رجوع شود به: (Mckeown, 1970 سرانجام، تغییر اجتماعی واقعا کلی، بر اساس تعریف، است ولی از کنش فردی تاثیر می پذیرد. (به عنوان مثال، تولستوی به ما می گوید که در اشغال مسکو در سال 1812، سربازان باتجربه و منظم ناپلئون در سراسر شهر پراکنده شدند و به چپاول پرداختند.از آن پس، «ارتش به عنوان ارتش نابود شد» .) خلاصه، کل گرایی هستی شناختی همه حقیقت را نمی گوید.

کل گرایی روش شناختی چطور؟ من می پذیرم که ک م 1، طبق تعریف علم اجتماعی درست است.اما اصول دیگر در بهترین حالت بهره ای از حقیقت دارند، و آن ها به جای تحقیق، از آن جلوگیری به عمل می آورند.از این رو، اصل کارکردگرایانه ک م 2 به حق جست وجوی کارکرد (های) اجزا را در کل پیشنهاد می کند; اما از آن جایی که این اصل دومی را مسلم می گیرد، نمی تواند ظهور، موجودیت، و افول آن را تبیین کند.و ک م 3 بسیار بازدارنده است: روان شناسان اجتماعی، انسان شناسان، جامعه شناسان، خرداقتصاددانان و مورخان غالبا با جدیت اطلاعاتی درباره افراد جمع آوری می کنند تا رفتار نظام ها را بفهمند.به عنوان مثال، ما چگونه می توانیم ساز و کار افول فعلی نهادهای سنتی ای چون خانواده، اتحادیه کارگری، و کلیسا را کشف کنیم، مگر این که اطلاعاتی درباره رفتاراعضای آن و نیز در جامعه به طور کلی، به دست آوریم؟

به طور کلی، کل ها، اعم از اجتماعی و غیراجتماعی، نباید تنها در سطح خود بلکه باید به عنوان موجودات ترکیبی نیز مورد مطالعه قرار گیرند.شرایط اجتماعی رفتار افراد را تحت فشار قرار می دهد و تحریک می کند ولی آن را کاملا تعیین نمی کند: در مجموع خودانگیختگی و خلاقیت، و نیز آزادی محدود، واقعی اند.اگر آن ها وجود نداشتند، انحراف و طغیان غیرقابل تبیین می شدند.سرانجام، برای آن که بتوانیم واقعیت های اجتماعی را تبیین نماییم، به داده هایی درباره افراد و نظام های اجتماعی نیازمندیم، و در واقع، ما غالبا از آن ها استفاده می کنیم.به عنوان مثال، کشف رکود اقتصادی ممکن است به عنوان تاثیر بازگشت اعتماد مصرف کننده به خاطر امیدی که توسط دولت جدید ایجاد شده، و از این رو خرج فزاینده، تبیین شود.

کل گرایی روش شناختی چیزی جز شهودگرایی، که هم با عقل گرایی در تعارض است و هم با تجربه گرایی، نمی باشد.بر طبق شهودگرایی، ما کل ها را به صورت مستقیم و بلاواسطه درک می کنیم.هرگاه تحلیل لازم باشد، تنها پس از درک یا شهود کل انجام می گیرد; زیرا اجزا را تنها از طریق نقشی که در کل بازی می کند، می توان فهمید. شهودگرایی دانش ستیز است، و دلیل آن تعیین نقش ثانوی برای عقل و تجربه و نیز این مدعای جزمی است که شهود، حقایق فوری، کامل، عمیق ونهایی را فراهم می سازد.

و اما کل گرایی اخلاقی، به وضوح، دگرسالاری [heteronomy] اخلاقی را سفارش می کند. کل گرایی اخلاقی دو نسخه دارد: معتدل و رادیکال.کل گرایی اخلاقی رادیکال به ما دستور می دهد که برای خیر عمومی تلاش و فداکاری کنیم.خیر عمومی شامل کمک به فقرا از طریق صدقات خصوصی و قانون گذاری اجتماعی می شود.از دیسرائیل به بعد، یعنی سیاست اجتماعی کاتولیک رومی که توسط پاپ لئوی سیزدهم اعلام شد و اکنون در اشتراک گرایی متبلور است، فلسفه اخلاق نهفته در «سوسیالیزم توری [Tory] » همین است.برعکس، کل گرایی اخلاقی رادیکال از تسلیم ذلیلانه قدرت ها طرفداری می کند.این اخلاق است که رهبران خودکامه از پیروان خود می خواهند آن را بپذیرند و به آن عمل کنند.شعار فاشیستی را به خاطر بیاورید: ایمان داشته باش، اطاعت کن، وجنگ کن. هرچندگونه های مختلف کل گرایی اخلاقی با هم تفاوت هایی دارند، ولی هیچ یک از آن ها مسؤولیت فردی و لذت زندگی را تشویق نمی کند.

نتیجه:

کل گرایی دارای دو بخش هستی شناختی است: این اصل که کل هایی وجود دارند که با صرف مجموع تفاوت دارد، و این اصل که کل ها صفات نوپدید دارند.اما کل گرایی روش شناختی ضد علم است، و کل گرایی اخلاقی تحقیرکننده است.پس بی خود نیست که هیچ دانشمند جدی جامعه، یک کل گرای مستحکم هستی شناختی، معرفت شناختی و اخلاقی نبوده اند.

فردگرایی و کل گرایی ابداعات دلبخواه نیستند.توکویل، (4) حدس می زند که فردگرایی تجزیه جوامع سرمایه داری را نشان می دهد، در حالی که کل گرایی تا حدی با همبستگی جوامع قرون وسطی سازگار بود.فردگرایی هستی شناختی به دلیل تحویل گرایی رادیکالش، که حتی در فیزیک هم موفقیتی ندارد، شکست خورد.هماورد روش شناختی آن، به دلیل نادیده گرفتن داده ها و مفروضات مربوط به رفتار سیستمی، شکست خورد.و فردگرایی اخلاقی موفق نیست، یا به دلیل کم اهمیت نشان دادن هنجارهای اخلاقی و اجتماعی موفقیت آمیز، و یا به دلیل این که رفتار ضداجتماعی را تشویق می کند.پس، ما باید در جست وجوی جایگزین فردگرایی باشیم.در عین حال، این جایگزین باید این اصول معتبر فردگرایی را حفظ کند که واقعیت های اجتماعی نهایتانتیجه کنش های فردی است، و مطالعه جامعه مستلزم عقل و تجربه به همراه شهود، می باشد.

مخالف فردگرایی - یعنی کل گرایی - حتی بدتر است.کل گرایی به خاطر موضع ضد تحلیلی اش، نه تنها دانشمندانی را که نقایص واقعی فردگرایی را تشخیص داده اند، بلکه همچنین بسیاری از غیرعقل گرایان را جذب کرد.کل گرایی مورد تایید کارورزان پزشکی کل گرا، طرفداران فرضیه جیا (Gaia) ، و شاخه ضد علم جنبش فمینیستی طرفدار محیط زیست، به ویژه فمینیستی دوره جدید و «اکولوژی عمیق » ، قرار دارد.همچنین تمام کسانی که فکر می کردند افراد بیش تر به خاطر دولت، کلیسا، و یا حزب وجود دارند و نه چیز دیگر، جذب کل گرایی شدند.جای شگفتی نیست که کل گرایی در میان همه ایدئولوژی های خودکامه مشترک است.از آن جایی که علم شامل تحلیل و ترکیب می شود، کل گرایی جایگزین خوبی برای فردگرایی نمی باشد.کافی نیست خاطرنشان کنیم که یک مثلث، مقداری آب، و یک دولت خصایصی دارند که اجزای آن فاقد آن هایند: ما همچنین می خواهیم بدانیم که این اجزا چگونه ترکیب می شوند تا نظام را بسازند.ما نیازمندیم که هم نظام ها را درک کنیم و هم عهده دار شویم.

در رابطه با جامعه، کل گرایی یک دیدگاه غیرشخصی است، دقیقا همان گونه که فردگرایی یک دیدگاه غیرجامعه ای است.در نتیجه، هیچ کدام از آن ها نمی تواند به طور مؤثر مطالعه واقعیت های اجتماعی به ویژه روابط کلان - خرد را هدایت کند.جای شگفتی نیست که بهترین محققان اجتماعی معاصر بر تعارض کل گرا - فردگرا غالب آمده اند. (5)

با وجود این، آن ها، هرچند غالبا به طور ضمنی، دیدگاه نظام گرایانه را، پذیرفته اند.

پی نوشت ها:

× متن حاضر، ترجمه بخشی از کتاب:

Finding Philosophy in Social Science (1996, Yale University)

نوشته پروفسور ماریو بانگ است.

1- (Tocqueville, 1952-70 [1835]; Bunge, Camps, 1993)

2- رجوع شود به: TOnnies, 1979 [1887]

3- Marx, 1986 [1852]: 118-19.

4- (1952-70 [1835],pt .lI, chaps. 1-4)

5- به عنوان مثال، رجوع شود به:

.Boudon & Bourricaud, 1987: 210-12

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان