سه شنبه 23/3/1385
آخرین روز نجف
صبح ساعت 4:30 با اتوبوس حرکت کردیم و توفیق زیارت حرم امام علی(ع)† دست داد و ساعت 7 برگشتیم.
پس از صرف صبحانه، ساک ها را بستیم. همه اعضای کاروان ساک هایشان را در اتاقی گذاشتند و اتاقها را تخلیه کردند تا نظافت کاران، آنها را برای گروه بعد آماده کنند.
ساعت 9 برای آخرین زیارت، راهی حرم مطهّر شدیم. در زاویه جنوب شرقی صحن، در سایه تجمع کردیم. روحانی دعای عهد، زیارت امین اللّه ، وداع امیرالمؤمنین و نیز اشعاری را خواند:
مرغ روحم به نجف میل پریدن دارد
چون کبوتر دلم از شوق پریدن دارد
کاظمین ونجف وسامره وصحن حسین
خوش تر از خلد برین است که دیدن دارد
... در پایان، روحانی کاروان با امام علی(ع)† مناجات کرد و چون آخرین لحظات تشرّف در حرم بود، حاضران مخصوصاً خانم ها حال خوبی پیدا کرده بودند و می گریستند. اما من در این بین گریه نمی کردم. نمی دانم آیا در کربلا گریه خواهم کرد یا نه. اگر چنین شد، خواهم نوشت.
پس از ذکر مصیبت و مناجات، قرار شد ساعت 11 گرد آییم و با اتوبوس به هتل برگردیم. سپس همه متفرّق شدند.
یادی از امام خمینی
امروز پس از زیارت مفصّل، محل سکونت امام خمینی را به هنگام تبعید در نجف یافتم. هنگام ورود به شارع الرسول از طرف چهارراه، خانه در چهارمین کوچه سمت چپ واقع است و فاصله اندکی تا خیابان دارد. منزل در حال ویرانی است.
روحانی را در خیابان دیدم. با تعجب گفت: قصابی ای را دیدم که یخچال نداشت. پس از گفته او قصابی ای را دیدیم که یخچال بستنی فروشی داشت، اما گوشت ها را به قلاب آویزان کرده بود.
به اتفاق او به «مسجد هندی» در شارع الرسول رفتیم. امام خمینی در زمان تبعید خود در این مسجد تدریس می کرد. مسجد، مجاور کتابخانه آیت الله سید محسن حکیم قرار دارد. در آنجا طلاب و روحانیان فراوانی را دیدیم که حلقه حلقه گرد استاد نشسته اند و به درس او گوش می دهند. این صحنه، بیننده را به یاد معنای لغوی «شاگرد» می اندازد. می گویند: این کلمه در اصل «شاه گرد» بوده است. شاهان خدمتکارانی داشتند که برگرد او آماده به خدمت بودند و لذا به آنها «شاگرد» می گفتند. در مکتب خانه ها هم به دلیل اینکه جویندگان دانش بر گرد استاد می نشستند، به آنان «شاگرد» گفته اند.[1] نمونه ای از فقر
ساعت 11 برای صرف ناهار و آخرین نماز در نجف به هتل برگشتیم. هنگام ناهار، چهار زن و یک پسر بچه به در هتل آمدند و غذا در خواست کردند. به زنی که بچه شیرخوار در بغل داشت، خواستم مبلغی به او بدهم، اما او با دست به دهانش اشاره کرد که یعنی گرسنه است و غذا می خواهد. هرچه کردم پول را قبول نکرد. یکی از آنها می گفت: «ایران، برکات». منظورش این بود که نعمت در ایران فراوان است. به داخل رفتم و مقداری از میوه های خود و همسفران را بردم، اما همگی هجوم آوردند و به سختی توانستم مقداری از میوه ها را به او بدهم. با اینکه مابقی آن را میانشان تقسیم کردم، اما آنان هنوز در اطراف هتل حضور داشتند. در پاکت های پلاستیکی کثیفی که گویا از زباله دانی پیدا کرده بودند، غذا ریختم. هنگام دادن غذا آن قدر هجوم آوردند و سر و صدا راه انداختند که یکی دو نفر از کارکنان هتل آمدند و آنها را با تندی دور کردند و در را بستند.
روحانی گفت: این قبیل رفتارها در زمان صدام بسیار زیاد بود و آنچه دیدی، تنها گوشه اندکی از چیزی بود که آن زمان می دیدیم.
به سوی کربلا
پس از ناهار، نماز جماعت در نمازخانه هتل برگزار شد. اتوبوس ساعت 2 به طرف کربلا حرکت کرد و دو ماشین نظامی، اسکورت شش اتوبوس را به عهده داشتند. ساعت 3:30 به قبر منسوب به شهید کربلا «عون بن عبدالله بن جعفر» رسیدیم. قبر عون در گذشته بیرون کربلا بود، اما اکنون جزء شهر شده است.
پس از زیارت عون، با حفاظت ماشین های نظامی به طرف مزار «حرّ» حرکت کردیم. براساس اخبار، حضرت عباس(ع)† دور از بقیه شهدای کربلا و علی اکبر† پایین پای امام حسین(ع)† مدفون است و بقیه شهدا در یک جا پایین پای امام(ع)† دفن شده اند و خبری در مورد جدا بودن قبر عون وجود ندارد. روحانی کاروان هنگام حرکت به سمت مزار حر، طی سخنانی این عون را امام زاده دیگری معرفی کرد که نامش عون بن عبدالله بوده است؛ اما از شهدای کربلا نبوده است.
توفیق زیارت حرّ نیز نصیب شد. قدیمی ترین مدرکی که پیدا کرده ام که جدا بودن قبر حرّ از دیگران را نشان می دهد، «کامل بهایی» است که در سال 675 ق. تألیف شده است.[2] «نزهة القلوب» که به سال 740 ق. نوشته شده، قبر حرّ را جدا دانسته است.[3] شهید اوّل(م 786 ق.) در کتاب «دروس» یادآور شده که مناسب است پس از زیارت امام حسین(ع)†، علی اکبر و سایر شهدا و حضرت عباس و حرّ زیارت شوند.[4] شهادت شهید اوّل نگذاشت این کتاب به اتمام رسد. پس «دروس» را در پایان حیاتش نوشته است. بنابراین می توان مزار معروف را به حرّ نسبت داد.
در کربلا
عصر ساعت 5:30 به محل اقامت در کربلا؛ یعنی هتل سفینه، واقع در ابتدای خیابان جنّة الحسین(ع)†رسیدیم. به دلیل نزدیک بودن این هتل به حرم مطهّر، دیگر نیازی به اتوبوس نیست، بلکه نیروهای نظامی، از مقابل هتل، راه را بر ماشین ها می بندند و عابرانی که می خواهند وارد جنّة الحسین شوند، بازرسی بدنی می شوند.
امکانات اتاق ما: چهار تخت، کولر، تلویزیون، پنکه دیواری، حمام، توالت معمولی و فرنگی، دستشویی، آینه بزرگ، ساعت دیواری، تلفن داخلی، کمد، یخچال، فلاسک (فلاکس) چای.
در اینجا هم مانند نجف، آب جوش و چای کیسه ای، بطری آب بهداشتی و دربسته در هتل موجود است و مسافران هر مقدار بخواهند، می توانند رایگان از هتل دار بگیرند.
در هتل ساعات خاصی برای صرف غذا اعلام شده است: صبحانه: 7:30 9، ناهار: 2 3، شام: 9 10.
در اینجا به دلیل نزدیکی به حرم، تنها بعضی جاها که ممکن است زائران نتوانند راه را پیدا کنند، بنا شد با هم برویم. عصر ساعت 7 همگی از مقابل هتل به طرف حرم راه افتادیم و از پشت مرقد حضرت عباس(ع) سر در آوردیم. به احترام امام حسین(ع)† آن مزار را دور زدیم و از بین الحرمین به طرف آستان سیدالشهدا(ع) حرکت کردیم.
در حال حرکت دستهجمعی، یکی از همسفران با گوشی همراهش فیلمبرداری را شروع کرد. او رو به جمعیت و عقب عقب راه می رفت. با دست دیگر به یکی از زائران کاروان ما اشاره کرد که جلو بیاید. همسفر با این تصوّر که می خواهد از او فیلم بگیرد، فوری جلو جمعیت رفت و ژست شخصیت ها را به خود گرفت. چند قدمی راه نرفته بود که دوباره فیلم بردار به او اشاره کرد که: جلو بیا. معلوم شد فیلم بردار می خواسته بفهماند که آن شخص دوربین را بگیرد تا او بتواند میان جمعیت برود!
بین الحرمین
در گذشته هردو بارگاه میان خانه های مسکونی بود و بین دو حرم، علاوه بر خانه، بازار هم وجود داشت. تا اینکه به محض فرو نشاندن قیام، در سال 1411 ق. رژیم صدام شروع کرد به خراب کردن ساختمان های اطراف و بین دو حرم. اکنون میان دو حرم و بر گرد آنها خیابان عریضی ساخته اند. اگر دو طرف بین الحرمین، مانند اطراف صحن ها حجره یا دیوار بسازند، صحن بزرگ و کم مانندی بنا خواهد شد و ساختمان هردو حرم، جزء یک مجموعه به حساب می آید.
در مورد علت این اقدام صدام، نظرهای مختلف می دهند. بعضی می گویند: او می خواست با این کار ظاهر مذهبی به خود بگیرد. بعضی دیگر می گویند: برای رفاه زائران و جلب زائر، بلکه از نظر او برای جلب توریست، این کار صورت گرفت تا به درآمدهایش افزوده شود و... . اما به نظرم هدف اصلی صدام، هیچ یک از اینها نبود. او به محض فرونشاندن قیام، چنین کرد. در آن موقع هواپیماها و موشک های کشورهای خارجی مراکز مهم اقتصادی عراق را نابود کرده بودند. عراق از نظر اقتصادی در موقعیتی نبود که بتوان آن را آباد کرد. اگر صدام اهل آباد کردن عراق بود، کارهای مهم تری هم وجود داشت. به نظر می رسد به علت اینکه قیام کنندگان، به «حرمین» پناه بردند و کوچه پس کوچه های بین دو حرم محل امنی برای مجاهدان بود و از سوی دیگر هجوم به بارگاه های مذهبی خشم مردم را برمی انگیزد، او برای سرکوبی آسان مبارزان، اقدام به تخریب اطراف دو حرم و میان آنها کرد.
ذکر مصیبت
آقای ابراهیمی در بین الحرمین حال خوبی پیدا کرده بود و در طول مسیر گریه کنان اشعاری را می خواند. او گریه دروغین نمی کرد و به شنوندگانش هم اصرار و التماس نمی کرد که حتماً بگریند. اگر شنونده با صدای بلند گریه نمی کرد، سخنان بی اساس و غیر منطقی را به کار نمی برد: «نکنه دلت برای حسینِ فاطمه نمی سوزه؟ نکنه گناه، قلبت رو سیاه کرده؟ نکنه؟ نکنه؟» مدّاحی که این سخنان بی اساس را به زبان می آورد، بعید است که برای «حسین فاطمه» این کلمات را بر زبان آورده باشد، بلکه او احتمالاً مقاصدی جز این دارد؛ زیرا روحیات افراد متفاوت است: بعضی سریع به گریه می افتند و بعضی دیرتر. این حرف های نامربوط، باعث شده تا عده ای در مورد خودشان به شک بیفتند که نکند گرفتار ضعف ایمان اند و چه بسا بعضی به همین دلیل رغبتی به شرکت در مراسم عزاداری نشان نمی دهند و حتی ممکن است به دلیل گریه نکردن، خجالت بکشند. انسان های باتقوایی را سراغ داریم که در مراسم عزاداری به آسانی نمی گریند و در مقابل، شارلاتان هایی هم هستند که به شدّت گریه می کنند. «گریه» عملی مستحبی است مانند خیلی از مستحبات دیگر. همین که شخصی عملی مستحبی را به جا نیاورد، متهم به بی تقوایی نمی شود. خوشبختانه آقای ابراهیمی اهل این حرف ها نیست. او راست و دروغ را به هم نمی بافد تا به هر نحو ممکن شنونده را بگریاند.[5] وظیفه خود را انجام می دهد، خواه کسی گریه کند یا نکند. با این حال همراهان، به ویژه خانم ها، خیلی می گریستند:
پیش از ورود به صحن، روحانی اذن دخول خواند و علاوه بر مناجات با امام(ع) ذکر مصیبت کرد.
اولین زیارت سیدالشهدا(ع)
در صحن، دسته جمعی زیارت وارث را خواندیم. روحانی زبان حال حضرت زینب علیها السلام را در قالب اشعاری بیان کرد.
آقای ابراهیمی نیز ابیاتی در رثای حضرت علی اصغر(ع) خواند:
می رود تا آسمان ها
آه غربت از دل من
یک طرف من باگل خود،
یک طرف هم خیل دشمن
سینه ام دارد شراره،
روی دستم شیرخواره
تیر زهرآگین دشمن،
سوی او دارد نشانه
چون قبلاً صحن و سرای کوچک امام علی(ع)† را دیده بودم، انتظار داشتم آستانه امام حسین(ع)† هم کوچک باشد و لذا کوچکی آن، سبب شگفتی ام نشد.
پس از مراسم کوتاه، پراکنده شدیم و قرار شد بعد از نماز عشا همگی با هم به حرم حضرت عباس(ع) مشرّف شویم. اولین زیارت حضرت اباعبداللّه(ع) † را به جا آوردیم. در بارگاه باشکوه سیدالشهدا(ع) معنویت خاصی حاکم است. خانمی در کاروانی دیگر با اولین نگاه به گنبد مطهر، بیهوش شده بود.
اینجا محلّ رفت و آمد ائمه اطهار:، علمای بزرگ و صالحان فراوان بوده است. بهترین انسان ها در این مکان به نماز ایستاده اند؛ بهترین انسان ها در همین جا به شهادت رسیده اند، چه در عصر امام حسین(ع)† و چه در عصر ما. محل اصابت هزاران گلوله بر در و دیوار حرم نمایان است. مردم عراق در سال 1411ق. علیه حکومت صدام قیام کردند و شهرهای مهمی چون کربلا را به تصرف خود درآوردند. اما وقتی قیام با شکست مواجه شد، مردم با این گمان که لشکر صدام حرمت حرم اباعبداللّه (ع) و حضرت ابوالفضل(ع) را نگه می دارد، به آن دو جا پناه بردند. اما بعثیان وحشی، به هر دو حرم هجوم بردند و مردم را به رگبار مسلسل بستند و عده زیادی را در جوار مولایشان به شهادت رساندند. مهاجمان می توانستند پناهندگان را با گازهای مخصوص از حرم خارج کنند، اما آنان با قتل عام در حرم و تیراندازی به ضریح های مقدس، به مردم فهماندند که هیچ چیز مانع دنیای آنها نمی شود و با هر وسیله ممکن و از هر راهی، مخالفانشان را نابود می کنند.
بگذریم، مدفن سیدالشهدا(ع) جدا از بقیه شهدا است و علی اکبر(ع) پایین پای حضرت مدفون است. چند متر پایین تر، بقیه شهدا در یک بقعه مدفون اند و نام هایشان را بر تابلویی نوشته اند. البته مزار حضرت عباس(ع) جدا است. مزار حرّ هم جدا است. حجره ها گرداگرد حرم را فراگرفته اند و کارگران در حال ساخت و ساز طبقه دوم آنها هستند. سقف برخی قسمت ها ساخته شده و هنوز آجری است و در برخی قسمت ها مشغول اسکلت بندی هستند.
مقام شهدای کربلا
ابهامی که تا پیش از سفر کربلا برایم حل نشده بود و شاید حل آن از برکات این سفر باشد، علت برخورداری شهدای کربلا از مقام استثنایی است. در مورد علت آن می گویند: با اینکه آنها قبل از عاشورا از شهادتشان خبر داشتند، دست از حمایت امام حسین(ع) برنداشتند.
به نظر می رسد اگر فضیلت آنها صرفاً به دلیل خبر داشتن از مرگ باشد، کسانی که عملیات شهادت طلبانه انجام می دهند، باید دارای همان مقام باشند؛ در حالی که کسی این را نمی پذیرد. پس آگاهی از کشته شدنشان، تنها یکی از عوامل مقام والای آنها است و باید موارد دیگر را نیز جستجو کرد. اهمیت حرکت امام تا پیش از عاشورا با عقل بشری قابل درک نبود و معلوم بود سرانجامش مرگ است. لذا شخصیت های برجسته ای چون: ابن عباس، محمد حنفیه، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خُدری و فرزدق، امام را از این قیام باز می داشتند و عاقبت وخیم را گوشزد می کردند.
امام در مقابل سفارش آنها، یا جواب نمی داد یا جواب او نوعاً استدلالی نبود. خلاصه برخی پاسخ های آن حضرت چنین است: بهتر از تو می دانم که کشته می شوم؛ هرچه قضای الهی باشد محقّق می شود؛ برنمی گردم؛ اینها نامه هایشان است؛ حرکتم به امر خدا و رسول او بوده است؛ به کوفی ها وعده داده ام؛ دیگر تصمیم خود را گرفته ام.
پاسخ های امام نشان می دهد حضرت چیزی در سینه داشت که نمی خواست به زبان آورد یا اینکه دیگران نمی توانستند درک کنند. امام فلسفه قیام خود را «امر به معروف و نهی از منکر» اعلام کرد؛ اما برای همه قابل درک نبود حرکتی که سرانجامش کشته شدن خود و اصحابش است، چگونه منشأ امر به معروف و نهی از منکر می تواند باشد؟ با اینکه توجیه سیاسی همه پسند تا پیش از عاشورا وجود نداشت، امام «بیعت» را نپذیرفت و نه تنها جوّ جامعه با امام نبود، بلکه به عکس، این قیام، بی نتیجه تلقّی می شد. درباره شهدای کارزارهای دیگر می توان گفت که استدلال و منطق مورد پسندشان و گاه تبلیغات و جوّ جامعه، آنان را به میدان شهادت می کشانَد، اما در قضیه کربلا تبلیغاتی به نفع امام نبود و تا پیش از عاشورا استدلال همه کس فهم برای این حرکت وجود نداشت؛ بلکه به عکس، این قیام، ناموفّق تلقّی می شد و تقریباً همه می دانستند که پایانش مرگ است. در چنین وضعی، عده ای تا پای جان از امام حمایت کردند. آنان به دنبال فلسفه قیام نبودند، بلکه تنها چیزی که آنان را به حمایت واداشت، ایمانشان به حضرت بود، خواه خودشان درک کنند که امام چه می کند و خواه ندانند و خواه جوّ موجود، قیام حضرت را تأیید کند یا نکند. اگر امام برمی گشت، همه آنها برمی گشتند و اگر بیعت می کرد، آنان نیز بیعت می کردند.
لذا تا آنجا که سخنان «شهدای کربلا» را دیده ام، آنها نمی گفتند: ما برای مبارزه با یزید یا با ظلم یا برای امر به معروف و نهی از منکر می جنگیم؛ بلکه می گفتند: ما خودمان را فدای امام می کنیم. چنین روحیه ای حتی در میان نوع اصحاب پیامبر(ص) و امام علی(ع) نبود. در جنگ های پیشین، پیامبر(ص)ˆ و امام علی(ع)†اصحاب را به نبرد دعوت می کردند؛ اما در این قضیه نه تنها امام(ع) اصحابش را در شب عاشورا تشویق به نبرد نکرد، بلکه بیعت خود را برداشت و اختیار را به آنان سپرد و شکست ظاهری را گوشزد کرد، حتی به آنان فرمود:
«دشمنان، تنها مرا می خواهند و پس از دست یافتن به من، دیگر کاری با شما ندارند».
عقل عادی اقتضا می کند حال که شکست مسلّم است و دشمنان، تنها در صدد دستگیری یا شهادت امام هستند و از دست اصحاب کاری ساخته نیست و از سوی دیگر، امام هم اجازه ترک میدان را داده، دیگر لزومی ندارد خود را به خطر بیندازند.اما اصحاب چنین نکردند و کشته شدن را ترجیح دادند.
دو گروه از دوستداران اهل بیت:، امام را یاری نکردند: یک عده، ترسوها و آنان که وابستگی مادی داشتند و گروه دیگر، کسانی بودند که نه ترسو بودند و نه دلبستگی به دنیا داشتند، اما اوضاع را تجزیه و تحلیل، و سبک و سنگین می کردند و با مصلحت اندیشی می خواستند کارها را پیش ببرند. پس کسانی به یاری امام شتافتند، که اهل این حرف ها نبودند. به عبارت دیگر، مجنون وار دنباله رو امام شدند.
جالب است که یکی از اصحاب به نام ضحّاک بن عبداللّه در میدان جنگ وقتی دید تنها اهل بیت امام و دو نفر دیگر زنده مانده اند، کاملاً ناامید شد و از سیدالشهدا(ع) اجازه ترک میدان گرفت. حضرت به او اجازه داد و او از میدان جنگ فرار کرد.[6] اگر هرکدام از شهدای کربلا چنین درخواستی می کردند، امام به آنها اجازه می داد، اما آنها چنین نکردند.
پس از عاشورا معلوم شد که امام و یاران او با شهادت خود، بهترین مشعل هدایت شده اند. اگر آن فداکاری ها نبود، مسلماً اسلام از نظر رشد و شکوفایی در وضعیت فعلی نبود. چه بسیار غیر شیعیانی که تحت تأثیر عزاداری سیدالشهدا(ع) و اصحاب او به تشیع گرویدند. شهدایی که خالصانه منشأ این همه آثار و برکات بودند، باید به آن مقام هم دست یابند. کسانی که می پندارند اگر در آن زمان زندگی می کردند، جزو اصحاب حضرت بودند، اگر به خوبی نکته فوق را دریابند، متوجه می شوند که این پندارشان نادرست است و خدا را سپاس می گویند که در آن زمان نبودند. چنین نیست کسی که برای امام حسین(ع)† چند قطره اشک ریخت و حتی غش کرد، اگر در آن زمان بود، جزء اصحاب حضرت می شد.
زیارت قمر بنی هاشم(ع)†
پس از نماز جماعت مغرب و عشا در بارگاه سیدالشهدا(ع) دسته جمعی به طرف صحن باصفای حضرت ابوالفضل(ع) به راه افتادیم. در صحن، زیارت مخصوص حضرت را خواندیم، همراه ذکر مصیبت و اشعار روحانی کاروان و آقای ابراهیمی.
پس از مراسم کوتاهی، به حرم مطهر باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس(ع) مشرف شدیم؛ محلی که حاجتمندان فراوانی را از دور و نزدیک به خود جلب کرده و حاجت های بی شماری را روا داشته است.
سنگ های حرم ابوالفضل(ع) را که جای گلوله ها و تیرها بر آنها نمایان بود، تعویض کرده اند. به جای آنها، دیوارها را مانند حرم سیدالشهدا(ع) تا حدود سه متر سنگ مرمر نصب کرده اند و بالای آن در حال نصب کتیبه ای به عرض تقریبی هفتاد سانتی متر هستند. بر کتیبه، آیات قرآن نوشته شده است. شنیدم سنگ های قبلی را به موزه منتقل کرده اند. اما سنگ های حرم امام حسین(ع) همچنان برجای خود باقی است. این سنگ ها را هم می خواهند عوض کنند که ای کاش چنین نمی کردند. این سنگ ها بیانگر گوشه ای از تاریخ عراق، بلکه تاریخ ایران هستند. این سنگ ها نشان می دهند که مردم عراق و ایران با چه جنایتکاری روبه رو بوده اند. وجود این سنگ ها در حرم مطهر، بی احترامی به امام(ع) به حساب نمی آید که ناچار به تعویض آنها باشند.
چه خوب است «موزه جنایات رژیم صدام سفّاک» را تأسیس کنند و ابزار قتل و شکنجه به وسیله این رژیم را در آن نگهداری کنند و در معرض نمایش قرار دهند. اگر آن چرخ گوشت بزرگ را که پسر صدام، انسان ها را در آن تکه تکه می کرد تا به ماهیانش بدهد، و اگر آن حوض اسید را که انسان ها را در آن می انداختند و ذوب می شدند، در معرض دید قرار دهند، به حتم گردشگران فراوانی از سراسر جهان به خود جلب خواهد کرد. آیت الله سید احمد مددی بیرجندی، از قول یکی از سادات عراقی نقل کرد: «برادرم را به جرم فعالیت سیاسی علیه رژیم دستگیر کردند و در مقابل چشمان من، او را در ظرف اسید انداختند و تنها مقداری از موی او بالا آمد». جنایات صدام بیش از اینهاست؛ بگذاریم و بگذریم.
به طور کلی، هرسه بارگاه امام علی(ع) و امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع)‰ شباهت زیادی به هم دارند. هرسه حرم در وسط صحن های تقریباً هماندازه واقع اند و در صحن می توان حرم را طواف کرد؛ تقریباً شبیه صحن و سرای امام زاده آقا علی عباس در پنجاه ، شصت کیلومتری کاشان اما با صحنی کوچک تر. هرکدام از سه بارگاه تنها یک ایوان با روکش طلا دارند و دو طرف ایوان ها دو گلدسته قرار دارد. تصاویر بارگاه عسکریین(ع)‡ در سامرا نشان می دهد که آن نیز به همین صورت است.
در هتل
پس از زیارت مختصر و بوسه بر ضریح حضرت ابوالفضل(ع)، به طرف هتل برای صرف شام برگشتیم. در اطراف دو حرم، سی دی های مختلف مدّاحی فارسی و عربی می فروشند.
شام عبارت است از: سوپ، دو سیخ گوشت، کمی ماکارونی، قدری پیاز خرد شده، نوشابه، ماست. دسر: گوجه، خیار، پرتقال، موز.
روی میوه ها سلفون[7] کشیده اند. در نجف تنها روز آخر چنین کردند. گویا گوشت های به سیخ کشیده، همان برگ در ایران است، اما برگ ایرانی کجا و برگ آنها کجا! آنها تخصّص در درست کردن برگ ندارند و شاید حوصله دردسر آن را نداشته باشند. کباب برگ آن قدر سفت بود که جویدن آن برای من که بعضی دندان هایم را کشیده ام، خیلی مشکل بود. برای جویدن گوشت ها آن قدر چانه ام را حرکت دادم که همسفری از من پرسید: شما دندان مصنوعی دارید؟! جواب دادم: دندان من مصنوعی نیست، این برگ ها مصنوعی اند.
بیشتر غذاها تاکنون خوب و مناسب بوده است.