چکیده
ابوالنجم ایاز (درگذشته 449 ه . ق) غلام ترک زاده ای بود در دربار غزنوی، و سلطان محمود غزنوی علاقه و دلبستگی ویژه ای به او داشت و داستان این علاقه زبانزد خاصّ و عام بود. پس از مرگ سلطان محمود، اشتهار این داستان بیشتر شد و در ادبیات غنایی و عرفانی فارسی، جایگاه خاصّی یافت. از سده ششم به بعد، واقعیّت تاریخی این داستان دگرگون گشت و کسانی چون احمد غزالی، عین القضات همدانی، عطّار نیشابوری، مولوی و... از آن برای تبیین مفاهیم عرفانی بهره بُردند. در سده های دهم و یازدهم هجری، داستان دلبستگی محمود به ایاز، مورد توجّه شاعران قرار گرفت و چند مثنوی در این باره سروده شد، که مثنوی محمود و ایاز زلالی خوانساری مشهورترین و شاخص ترین آنهاست. زلالی خوانساری، داستان عاشقانه ایاز و محمود را در هاله ای از مفاهیم عرفانی و معنوی به سلک نظم کشیده و شاخ و برگ بسیار بر واقعیت تاریخی آن افزوده است.
کلید واژه: ایاز، سلطان محمود، حسنک وزیر، عشق عرفانی، عشق زمینی.
سیر داستان محمود و ایاز از آغاز تا سده ششم
سلطان محمود غزنوی (360 421 ه . ق) مقتدرترین پادشاه سلسله غزنوی و واسطه عقد این خاندان بود. وی در سال 387 ه . ق به حکومت رسید و تا سال 421 ه بر اریکه قدرت بود. محمود علاوه بر سلطه بر تمام ایران، به هندوستان نیز لشکرکشی کرد و بت های هندیان را شکست. به این دلیل و همچنین به دلیل قدرت و ثروت فراوان در زمان حیاتش در ذهن مردم، امیری برتر از امیران و مؤمنی مجاهد و با ایمان به شمار می آمد. بطوری که جنگ های او را افسانه ای توصیف کرده اند. نمونه آن قصیده فتح سومنات فرّخی سیستانی (وفات 429) در شرح جنگ محمود با هندیان و تصرف سومنات است که سرشار از حوادث خارق العاده و افسانه ای است با مطلع زیر:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر |
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر1 |
شخصیت تاریخی محمود در زمان حیاتش کم کم به اسطوره پیوند می خورد و حکایات افسانه مانند به او نسبت می دهند، نظیر داستان پیل خداداد که گردیزی نقل می کند.2
مرگ محمود نیز چون قهرمانان اسطوره ای بیان شده است که نشسته جان می سپارد.2 تبدیل محمود به شخصیت اسطوره ای، سبب از بین رفتن معایب او نظیر کشتار شیعیان و معتزله و تعصب او می شود. به این دلیل در نزد شعرای عارف شخصیتی متعالی یافته است. مخصوصا دلبستگی او به غلام ترک زاده ای به نام ابوالنجم ایاز (وفات 449) دستاویزی شد برای شعرای عارف و صوفیان شاعر که با توسعه و تحول این داستان شخصیت آن دو را مظهر عاشق و معشوق و طالب و مطلوب عرفانی بدانند. آنگونه که تاریخ روایت می کند، غلام ترک زاده ای بنام ایاز فرزند اویماق نزد پادشاه مقتدر غزنوی محمود بن سبکتگین، محبوبیت ویژه داشت و داستان این محبوبیت در سراسر حکومت شاه غزنوی گسترش یافته و زبانزد خاص و عام گشته بود. بعد از مرگ محمود شهرت این داستان بیشتر شد و جایگاه رفیعی در ادبیات غنایی و عرفانی فارسی پیدا کرد.
آنچه با بررسی آثار و منابع تاریخی و غیر تاریخی عصر محمود و یا نزدیک به آن به دست می آید این فرضیه را تأیید می کند که از سده ششم به بعد واقعیت تاریخی این داستان دگرگون می شود و با گسترش عرفان و ادبیات عرفانی این محبوبیت جای خود را به عشق پاک عرفانی می دهد و وسیله ای برای بیان مفاهیم عرفانی می شود. برای تأیید این فرضیه آثار ادبی و تاریخی دوره محمود غزنوی تا سده ششم و سپس از آن تا دوره معاصر بررسی و تحلیل می شود:
فرّخی سیستانی (وفات 429) شاعر دربار محمود غزنوی در قصیده ای که در مدح ایاز سروده او را به صفات جنگاوری، شجاعت و زیبایی توصیف می کند:
امیر جنگجو ایاز اویماق |
دل و بازوی خسرو روز پیکار |
سواری کز در میدان درآید |
به حسرت در فتد دلهای نظّار |
دلیران از نهیبش روز کوشش |
همی لرزند چون برگ سپیدار |
اگر بر سنگ خارا بر زند تیر |
به سنگ اندر نشاند تیر سوفار... |
به روز روشن از غزنین برون تاخت |
همی زد با جهانی تا شب تار |
نماز شام را چندان نخوابید |
که دشت از کشته شد با پشته هموار |
گروهی را از آن شیران جنگی |
بکشت و مابقی را داد زنهار |
جز او هرگز که کردست این به گیتی |
بخوان شهنامه و تاریخ و اخبار3 |
اوّلین اثر تاریخی که به این داستان اشاره کرده، تاریخ بیهقی نوشته ابوالفضل بیهقی (470 385) دبیر رسائل محمود غزنوی و پسرش مسعود است. در آنجا که پنج بار از ایاز یاد می شود:
الف): در شمار اسامی کسانی که پس از مرگ محمود غزنوی و بر تخت نشستن محمد پسرش (مقتول 432) از غزنین فرار می کند، و به مسعود غزنوی (مقتول 432) می پیوندد:
پس از رسیدن ما به نشابور، رسول خلیفه در رسید... و از اتفاق نادر، سرهنگ علی عبداللّه و ابوالنجم ایاز و نوشتگین خاصه خادم از غزنین در رسیدند با بیشتر غلام سرایی4
ب): در داستان حسنک وزیر و اهانت میکائیل (از صاحب منصبان دربار سلطان مسعود) به حسنک وزیر و بیان عاقبت کار او:
پس از حسنک این میکائیل که خواهر ایاز را به زنی کرده بود، بسیار بلاها دید و محنت ها کشید و امروز بر جای است و به قرآن خواندن مشغول شده است و چون دوستی زشت کند چه چاره از باز گفتن.4
ج): در ضمن داستان طغرل عضدی، غلام اهدائی خاتون ارسلان از ترکستان، و اشاره به اوایل کار ایاز که سمت ساقی گری داشته است:
این غلامی بود که از میان هزار غلام چنو بیرون نیاید به دیدار و قد و رنگ و ظرافت و لباقت. و او را از ترکستان، خاتون ارسلان فرستاده بود... امیر این طغرل را بپسندید و در جمله هفت و هشت غلام که ساقیان او بودند پس از ایاز بداشت.4
د): در ردیف کسانی است که به سلطان مسعود پیشنهاد می شود جهت سالاری به گرگان و طبرستان فرستاده شود. تنها در اینجا است که از قول مسعود غزنوی به محبوبیت ایاز و تربیت ارتقای مقام او نزد محمود غزنوی اشاره می شود:
ایاز هر چند عطسه (= تربیت شده) پدر ماست، اما از درگاه دور نبوده است و سرد و گرم نچشیده و هیچ تجربت نیافته است... .4
ذ): در داستان نوشتگین از غلامان درگاه محمود و اوایل کار ایاز که هنوز در نزد محمود جایگاه خاصی ندارد:
غلامی که او را نوشتگین نوبتی گفتندی از آن غلامان که امیر محمود آورده بود بدان وقت که با قدرخان دیدار کرد.
غلامی چون صد هزار نگار که زیباتر و مقبول صورت تر از وی آدمی ندیده بود و امیر محمود فرموده بود تا او را در جمله غلامان خاصه تر بداشته بودند که کودک بود و در دل کرده بود که او را به روی ایاز برکشد.4
دیگر اثری که به این داستان به طور ضمنی اشاره دارد، قابوسنامه نوشته عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگیر زیاری (وفات 462) است که به محبوبیت ایاز در نزد محمود اشاره کرده است، اگر چه دلیل این محبوبیت را ذکر نمی کند:
تا از این حال پنج سال برآمد، روزی اندر مستی فرمود که هر چه پدر من (= محمود) ایاز را فرموده بود همان باقطاع و معاش، جمله نوشتگین نوبی را منشور نبیسند. آنگاه بدانستند که مقصود او نوشتگین نوبی بوده است.5
با بررسی و تحلیل نظراتی که در زمان محمود غزنوی و یا روزگار نزدیک به او درباره ایاز بیان شده، می توان نتیجه گرفت که از دلایل مهم محبوبیت ایاز در نزد پادشاه متعصب غزنوی علاوه بر جمال و زیبایی، شجاعت و جنگاوری، هوش و فراست و وفاداری او به ولی نعمت خویش، محمود، بوده است.
ایاز و خانواده او در دربار غزنویان دارای جایگاه و اعتبار والایی بوده اند، به طوری که میکائیل، از اعیان و صاحب منصبان دولت محمود غزنوی، خواهر ایاز را به زنی می گیرد، یا وی در زمان مسعود غزنوی به امارت مکران و قصدار که محدوده بزرگ و با اهمیتی در این دوره بوده، رسیده است.6
همچنین بنا بر اشاره بیهقی، به سلطان مسعود پیشنهاد می شود ایاز به سالاری و امارت گرگان و طبرستان برگزیده شود. چنان که از آثار تاریخی مربوط به عصر غزنویان به خصوص تاریخ بیهقی دریافت می شود، درباریان محمود غزنوی در دربار سلطان مسعود نه تنها جایگاهی کسب نمی کنند، بلکه خائن محسوب شده، اعدام یا زندانی می گردند. نظیر حسنک میکائیل (معروف به حسنک وزیر) و علی قریب؛ و تعداد انگشت شماری به دلیل تجربه، سیاست، کاردانی و نیازی که به آنها احساس می شود، در دستگاه حکومتی سلطان مسعود باقی می مانند. نظیر بونصر مشکان، ابوالفضل بیهقی، آلتونتاش و ایاز.
و تو را باید دانست که کارها همه دیگر شد که چون به هرات رسی خود بینی و تو در کار خود متحیر گردی که قومی نوآیین کار فرو گرفته اند، چنانکه محمودیان در میان ایشان به منزلت خائنان باشند.
و استاد ابونصر (بونصر مشکان استاد بیهقی) را سخت بنواخت ولکن بدان مانست که محمودیان گناهی سخت بزرگ کرده اند و بیگانگانند اندر میان مسعودیان.7
با توجه به سخن بیهقی و عملکرد قهرآمیز سلطان مسعود غزنوی در دوره حکومتش نسبت به درباریان سلطان محمود غزنوی، می توان اعتبار و احترام ایاز در دربار مسعود را نشان کاردانی و لیاقت او در امور دولتی و غیر آن دانست.
غیر از آثار تاریخی، در آثار شاعران عارف قرون بعد نیز داستان هایی آمده که می تواند دلیلی بر این مدعا باشد.
مولوی (604 672 ه . ق) در دفتر ششم مثنوی علت محبوبیت ایاز را در نزد سلطان محمود در حکایتی اینگونه بیان می کند:
چون امیران از حسد جوشان شدند |
عاقبت بر شاه خود طعنه زدند |
کین ایاز تو ندارد سی خرد |
جامگی سی امیر او چون خورد |
شاه بیرون رفت با آن سی امیر |
سوی صحرا و کُهستان صیدگیر |
کاروانی دید از دور آن ملک |
گفت امیری را برو ای مؤتفک |
رو بپرس آن کاروان را بر رصد |
کز کدامین شهر اندر می رسد |
رفت و پرسید و بیامد که ز ری |
گفت عزمش تا کجا درماند وی |
دیگری را گفت رو ای بوالعلا |
باز پرس از کاروان که تا کجا |
رفت و آمد گفت تا سوی یمن |
گفت رختش چیست هان ای مؤتمن |
ماند حیران گفت با میری دگر |
که برو واپرس رخت آن نفر... |
همچنین تا سی امیر و بیشتر |
سست رای و ناقص اندر کرّ و فر |
گفت امیران را که من روزی جدا |
امتحان کردم ایاز خویش را |
که بپرس از کاروان تا از کجاست |
او برفت این جمله واپرسید راست |
این وصیت بی اشارت یک به یک |
حالشان دریافت بی ریبی و شک |
هر چه زین سی میر اندر سی مقام |
کشف شد زو آن به یک دم شد تمام8 |
همچنین سنائی غزنوی شاعر عارف سده ششم (وفات 545) در حدیقه الحقیقه داستانی نقل می کند در موضوع دادخواهی زنی از محمود غزنوی و دستور محمود به ایاز در گسیل کردن گروهی برای مجازات عامل ظالم که می تواند نشانه اعتماد محمود به ایاز باشد. چند بیتی از انتهای این داستان ذکر می شود:
به ایاز آن زمان سبک فرمود |
که سخن بیش از این ندارد سود |
زین غلامان سبک یکی بگزین |
که رود زی نسا چو باد برین |
که بود مرو را سواری بیست |
بنگرد کاین عمید ابله کیست |
کار بر مرد بد بگیرد سخت |
پس مرو را فرو کند به درخت9 |
اگرچه عشق به غلامان ترک در دوره مورد بحث (عصر غزنویان) امری معمول بوده، اما به دلایل ارائه شده، محبوبیت ایاز در نزد پادشاه غزنوی که به تعصب در امور دینی معروف بوده، صرفا به دلیل زیبایی و جمال و عشق زمینی نمی توانست باشد. بنا به نقل شهرستانی در ملل و نحل، محمود غزنوی کرامی بوده است. همچنین در مذهب حنفی تعصبی مفرط داشته و به علت همین تعصب، فراوان از معتزله واسماعیلیه را می کشد.10
نظامی عروضی سمرقندی(نویسنده و شاعر سده 6) در چهار مقاله داستانی نقل می کند که نشان دهنده وقار و خرد ایاز و توجه و علاقه محمود به اوست. اما خودداری محمود را نیز در مقابل این دلبستگی نشان می دهد:
عشقی که سلطان یمین الدوله محمود را بر ایاز ترک بوده است، معروف است و مشهور. آورده اند که سخت نیکو صورت نبود، لیکن سبز چهره شیرین بوده است. متناسب اعضا و خوش حرکات و خردمند و آهسته و آداب مخلوق پرستی او را عظیم دست داده بود... و سلطان یمین الدوله مردی دین دار و متقی بود. شبی در مجلس عشرت به زلف ایاز نگریست.
عنبری دید بر روی ماه غلتان، سنبلی دید بر چهره آفتاب پیچان... ترسید که سپاه صبر او با زلفین ایاز بر نیاید. کارد برکشید و به دست ایاز داد که بگیر و زلفین خویش را ببر. ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت از کجا ببرم؟
گفت: از نیمه. ایاز زلف دو تا کرد و تقدیر بگرفت و فرمان بجا آورد.11
زیبایی زلف و چهره ایاز و خودداری محمود در مقابل آن در عین شوریدگی و عدم آمیخته شدن عشق پاک به فسق، شاید سبب شده باشد در اشعار عارفانی چون عطّار، محمود غزنوی پادشاهی عارف جلوه نماید.
تجلی داستان محمود و ایاز در ادبیات عرفانی از سده ششم تا دهم هجری
چنانکه اشاره شد سیر این داستان از سده ششم به بعد متحول شده و این داستان کاملاً در خدمت مفاهیم عرفانی قرار می گیرد. به نظر می رسد احمد غزالی (وفات 520) و شاگردش عین القضات همدانی (مقتول 525) شاخ و برگ هایی بر این داستان افزوده و محبوبیت ایاز نزد محمود را با مایه هایی از عشق عرفانی پیوند زده باشند.
آنگونه که تذکره ها و شخصیت هایی نظیر ابن جوزی (وفات 559)، شمس تبریزی (وفات پس از 645)، رافعی قزوینی (وفات 623)، فخرالدین عراقی (وفات 688)، مستوفی اربلی (وفات 637)، جامی (وفات 898) و دیگران آورده اند، احمد غزالی پیرو مکتب جمال پرستی و زیبایی پرستی ظاهری به قصد مشاهده جمال مطلق حق بوده و شاگردش عین القضات و فخرالدین عراقی و جامی که در سیر عرفانی این داستان نقش داشته اند نیز منسوب به این گروه می باشند.12
از دوره احمد غزالی به بعد درنوشته ها و اشعار نویسندگان و شعرای عارف مسلک، این ماجرا تبدیل به داستانی عرفانی شده است. احمد غزالی و شاگردش عین القضات همدانی بهترین مفاهیم عرفانی را با استفاده از این داستان بیان کرده اند.
احمد غزالی در سوانح العشاق دو حکایت درباره محمود و عشق او به ایاز آورده که هر دو خواندنی و شیرین است:
آورده اند که روزی سلطان محمود نشسته بود در بارگاه. مردی درآمد و طبقی نمک بر دست نهاده و در میان حلقه بارگاه آمد و بانگ می زد که: نمک که می خرد؟ محمود هرگز این حالت ندیده بود. بفرمود تا او را بکوفتند. چون خالی شد، او را بخواند و گفت: این چه حالت و جسارت بود که تو نمودی؟ و بارگاه محمودی چه منادی گاه نمک فروش بود؟ گفت: ای جوانمرد مرا با ایاز تو کار است، نمک بهانه است. گفت: ای گدا تو که باشی که با محمود دست در کاسه کنی؟ مرا که هفت صد پیل بود و جهانی ولایت و تو را یک شبه نان نیست. گفت: ای محمود قصه دراز مکن که این که تو می گویی ساز وصال است نه ساز عشق. ساز عشق دلی است بریان و کباب و آن ما را به کمال است.13
دیگر اینکه:
روزی محمود وا ایاز می گفت: یا ایاز هر چند من در کار تو زارترم، تو در پندار از من پیش تری، و هر چند عشق من و یگانگی با تو به کمال تر است، از من بیگانه تری... میان ما هیچ حجاب نبود، اکنون حجاب بر حجاب است. ایاز گفت که آن وقت مرا ذلت بندگی بود و تو را سلطنت و عزّت خداوندی. طلایه عشق آمد و بند بندگی برگرفت. پس نقطه عاشقی و معشوقی در دایره حقیقی اثبات افتاد.14
همچنین عین القضات همدانی در تمهیدات خویش بهترین مفاهیم عشق عرفانی را با استفاده از این داستان بیان می کند:
ایاز گفت در خدمت سلطان هیچ گناه چنان نمی دانم که مرا بر تخت مملکت می نشاند و آنگاه او زیر تخت من می نشیند و می گوید: ای آنکه عشق ما از تو مراد یافته است. ای آنکه وجود تو مملکت حضرت ما گشته است. ای ما از تو و ای تو از ما.15
در جای دیگری گوید:
محمود گفت لشکر خود را که هر چه می خواهید که می گویید از من و از مملکت من گویید. اما از ایاز هیچ مگویید. ایاز را به من بگذارید...15
دریغا سلطان محمود ایاز را دوست دارد و او را بر تخت می نشاند و دیگران را پی گم کند که شما اهلیت آن ندارید که مملکت مرا لایق باشید. خود دانی که این کلمه چیست؟16
همچنین در جای دیگر سرّ احد را با احمد (پیامبر) به سر ایاز با محمود تشبیه می کند و می گوید: «پس احد را با احمد سرّی است که مصطفی (صلعم) با آن سرّ همچون ایاز با محمود».17
همچنین سنائی غزنوی (وفات 545) به عنوان اوّلین شاعری که مفاهیم عرفانی را از طریق شعر بیان کرده، با استفاده از این داستان تعابیر زیبای عرفانی خلق نموده است. نمونه را چند بیتی از عشق نامه او می آوریم.
گفت محمود روزی از سر درد |
با ایاز آن به حسن و خوبی فرد |
کای به رخسار تو روانم شاد |
نفسی بی توام حیات مباد... |
از چه برخاست انبساط قدیم |
ورچه بنشست در دلم تعظیم |
دلم از عشق هر چه ریش تر است |
با تو بیگانگیم بیشتر است18 |
که به حکایت ذکر شده از سوانح احمد غزالی شباهت زیاد دارد. همچنین حکایتی که عینا با حکایت احمد غزالی در سوانح مطابق است:
بود روزی به طالع مسعود |
حاضر بارگاه خود محمود |
دید کاورد مردی از ناگاه |
طبقی پر نمک در آن درگاه... |
مرد گفتا گشاده گفتم راز |
هست مقصود از این بهانه ایاز19 |
پس از این در آثار عطار(540 618) بیشترین نمود عرفانی این داستان را مشاهده می نماییم و در اکثر آثار عطار برداشت های عرفانی او را به صورت حکایاتی که در این باره آورده، می بینم. توان گفت عطار جنبه عرفانی و برداشت عرفانی از این داستان را به اوج رسانده است. محمود و ایاز درآثار عطار شخصیتی متعالی و عرفانی می یابند. چهره محمود غزنوی در آثار عطار با واقعیت تاریخی آن کاملاً متفاوت است. در نظر عطار، محمود مظهر قدرت و دیانت است. محمود غزنوی پادشاه آرمانی عطار است که پایین ترین افراد اجتماع با او رو در رو حرف می زنند و بر او ایراد می گیرند و محمود از سخنان آنان منقلب می شود. از مطالعه بعضی از داستان های موجود در الهی نامه، مصیبت نامه و منطق الطیر، خواننده به یاد تحول روحی ابراهیم ادهم و فضیل عیّاض می افتد. مهمان رند گلخن می شود. در ماهیگیری با کودکی شریک می شود. با خارکشی همراهی کرده به او کمک می کند. دیگر از آن حرص و آز و ثروت اندوزی خبری نیست. تمام غنیمتی را که از فتح سومنات به دست آورده، به درویشان می بخشد. بازوبند شاهی خود را در مسیر خاک بیزی می اندازد تا او بی نصیب نشود.20
محمود مظهر پادشاهی مقتدر و دیندار و عارف مسلک است که هر انسان ضعیفی می تواند او را نصیحت کند و متحول نماید. عطار در ضمن حکایتی محمود را طرف نصیحت عاشقی دیوانه قرار می دهد:
شد مگر محمود در ویرانه ای |
دید آنجا بیدلی دیوانه ای |
سر فرو برده به اندوهی که داشت |
پشت زیر بار آن کوهی که داشت |
شاه را چون دید گفتا دور باش |
ورنه بر جانت زنم صد دورباش |
تو نه شاهی رو که بس دون همتی |
در خدای خویش کافر نعمتی |
گفت محمودش مرا کافر مگوی |
یک سخن با من بگو دیگر مگو |
گفت اگر می دانی ای تو بی خبر |
کز که دور افتاده ای زیر و زبر |
نیستی خاکستر و خاکت تمام |
جمله آتش ریزیی بر سر مدام21 |
ایاز نیز در آثار عطار شخصیتی متعالی و عارفانه دارد. او بنده ای پاکباز و نماد سالکی مطیع است که مورد توجه حق قرار گرفته و محو وجود اوست. محمود و ایاز سالکان در عشق فانی و محو شده هستند. عاشق واقعی، وجودی برای خود قائل نیست. محمود سه روز در بی هوشی فرو می رود. ایاز نیز بی هوش می شود. عطار راز این سخن را از زبان ایاز این گونه بیان می نماید:
شاه چون بی خود شود بی خود شوم |
چون بخود باز آید او بخود شوم |
از سر خویشم وجود خاص نیست |
این سخن جز از سر اخلاص نیست |
چون وجود من بود از شهریار |
کی شود بی او وجودم آشکار |
بنده دایم از تو موجود است و بس |
خود که باشد بنده محمود است و بس |
جهد کن پیش از اجل ای خود پرست |
تا ز خُلَّت ذره ای آری بدست |
گر شود یک ذره خلت حاصلت |
باز خندد آفتابی در دلت22 |
سیر عاشق واقعی به سوی معشوق و رسیدن به وصل، زمینی نیست. سیری است با دل.
«سیر عارف هر دمی تا پیشگاه» حکایت زیر از منطق الطیر بیان کننده این عقیده عطار است:
چون ایاز از چشم بد رنجور شد |
عاقبت از چشم سلطان دور شد |
ناتوان در بستر زاری فتاد |
در بلا و رنج و بیماری فتاد |
چون خبر آمد به محمود از ایاس |
خادمی را پادشاه حق شناس |
گفت می رو تا به نزدیک ایاز |
پس بدو گو ای ز شه افتاده باز |
تا که رنجوری تو فکرت می کنم |
تا تو رنجوری ندانم یا منم |
مانده ام مشتاق جانی از تو من |
نیستم غایب زمانی از تو من... |
گر کنی در راه یکساعت درنگ |
هر دو عالم بر تو گردانیم تنگ |
خادم سر گشته اندر ره فتاد |
تا به نزدیک ایاز آمد چو باد |
دید سلطان را نشسته پیش او |
مضطرب شد عقل دور اندیش او |
خورد سوگند او که در ره هیچ جای |
نه باستادم نه بنشستم ز پای |
من ندانم ذره ای تا پادشاه |
پیش از من چون رسید این جایگاه |
شاه گفتش نیستی محرم در این |
کی بری تو راه ای خادم در این |
من رهی دزدیده دام سوی او |
زانکه نشکیبم دمی بی روی او |
راه دزدیده میان ما بسی است |
رازها در ضمن جان ما بسی است |
از برون گر چه خبر خواهم ز تو |
در درون پرده آگاهم از او23 |
در سده هفتم نیز مولوی (604 672) که نماینده این دوره و نماینده عرفان مشرق زمین است، بهترین تعبیرات و مفاهیم عرفانی را در دفتر دوم، چهارم، پنجم و ششم با استفاده از این داستان بیان کرده است. به خصوص در دفتر پنجم با داستان حجره ایاز و آویختن چارق در آن و رفتن پنهانی ایاز در آن حجره، زیباترین مفاهیم عرفانی را نظیر معرفت نفس به عنوان مقدمه معرفت حق و ترک تعلقات و صیقل دادن آیینه دل برای تجلی انوار حق به نوع انسان می آموزد:
آن ایاز از زیرکی انگیخته |
پوستین و چارقش آویخته |
شاه را گفتند او را حجره ای است |
اندر آنجا زرّ و سیم و خمره ای است |
راه می ندهد کسی را اندر او |
بسته می دارد همیشه آن در او |
پس اشارت کرد میری را که رو |
نیم شب بگشای و اندر حجره شو |
هر چه یابی مر تو را یغماش کن |
سرّ او را بر ندیمان فاش کن |
هر که اندر عشق یابد زندگی |
کفر باشد پیش او جز بندگی |
نیم شب آن میر با سی معتمد |
در گشادِ حجره او رأی زد.. |
شاه را بر وی نبودی بد گمان |
تسخری می کرد بهر امتحان... |
باز گفتی دور از آن خوی و خصال |
این چنین تخلیط ژاژ است و خیال |
از ایاز این خود محال است و بعید |
کو یکی دریاست قعرش ناپدید |
هفت دریا اندر او یک قطره ای |
جمله هستی ز موجش چکره ای |
جمله پاکی ها از آن دریا برند |
قطره هایش یک به یک میناگرند |
شاه شاهانست و بلکه شاه ساز |
وز برای چشم بد نامش ایاز |
یک دهان خواهم به پهنای فلک |
تا بگویم وصف رشک آن ملک |
این قدر گر هم نگویم ای سند |
شیشه دل از ضعیفی بشکند... |
آن امینان بر در حجره شدند |
طالب گنج و زر و خمره شدند |
قفل را بر می گشادند از هوس |
با دو صد فرهنگ و دانش چند کس... |
بنگریدند از یسار و از یمین |
چارقی بدریده بود و پوستین... |
باز می گشتند سوی شهریار |
پر ز گرد و روی زرد و شرمسار24 |
همچنین مولوی به تناسب موضوع مورد بحث، درجهت تبین مفاهیم عرفانی، گریزی به داستان محمود و ایاز می زند و ابیاتی زیبا و سرشار از محتوای متعالی عرفانی خلق می کند:
ای ایاز گشته فانی از اقتراب |
همچو اختر در شعاع آفتاب25 |
چیست معراج فلک این نیستی |
عاشقان را مذهب و دین نیستی |
پوستین و چارق آمد از نیاز |
در طریق عشق محراب ایاز |
گشته بی کبر و ریا و کینه ای |
حسن سلطان را رخش آیینه ای |
چون که از هستی خود او دور شد |
منتهای کار او محمود شد26 |
مبتلا چون دید تأویلات رنج |
برد بیند کی شود او مات رنج |
صاحب تأویل ایاز صابر است |
کو به بحر عاقبت ها ناظر است |
همچو یوسف خواب این زندانیان |
هست تعبیرش به پیش او عیان27 |
در سده هفتم سعدی (606 690) چنانکه شیوه تربیتی و حکایت پردازی اوست، سعی می کند هرگونه شائبه عشق زمینی را از این داستان بزداید. بنابراین با کمرنگ جلوه دادن زیبایی و جمال ایاز که حتی در سیر عرفانی این داستان نیز همچنان برجسته بود، محبوبیت او را نزد محمود غزنوی ناشی از خلق و خوی پسندیده او می داند. قبل از سعدی این داستان توسط عرفایی چون عطار کاملاً در خدمت عشق عرفانی قرار گرفته بود، ولی سعدی با دیدی تا حدودی متفاوت به این داستان می پردازد. سعدی داستانی در گلستان نقل می کند در مورد خرده گرفتن افراد عصر محمود غزنوی به جمال ایاز که آن را دلیل محبوبیت او نزد مخدومش می دانستند:
حسن میمندی را گفتند: سلطان محمود چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی بدیع جهانیند. چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان میل و محبتی ندارد چنانکه با ایاز که زیادت حسنی ندارد. گفت: هر چه در دل فرود آید، در دیده نکو نماید.28
همچنین حکایتی در بوستان نقل کرده که به حکایت نقل شده از گلستان شبیه است، اما از نظر نتیجه گیری کامل تر و روشن تر است:
یکی خرده بر شاه غزنی گرفت |
که حسنی ندارد ایاز ای شگفت |
گلی را که نه رنگ باشد نه بوی |
غریب است سودای بلبل بر اوی |
به محمود گفت این حکایت کسی |
بپیچید از اندیشه بر خود بسی |
که عشق من ای خواجه بر خوی اوست |
نه بر قد و بالای نیکوی اوست29 |
از دیگر عرفایی که با دید عرفانی به این داستان نگریسته، نجم الدین رازی معروف به نجم دایه (وفات 645) صاحب کتاب معروف مرصادالعباد است. وی در ضمن بیان حال ملوک و سیرت ایشان اشاره ای به این داستان دارد و می آورد: «تکیه بر سلطنت محمودی نکند. ایاز وقت خود باشد.»30
از دیگر شعرای عارفی که از این داستان برای بیان مفاهیم عشق عرفانی بهره جسته است، فخرالدین عراقی (688 610) عارف معروف سده هفتم است. برای نمونه ابیاتی از غزلیات او آورده می شود:
معلوم کنی کز چه سبب خاطر محمود |
پیوسته پریشان سر زلف ایاز است31 |
عشق فرهاد و طلعت شیرین |
سر محمود و خاک پای ایاز31 |
عشق مشاطه ای است رنگ آمیز |
که حقیقت کند به رنگ مجاز |
تا به دام آورد دل محمود |
بترازد به شانه زلف ایاز32 |
از دیگر شعرای عارف که در ارتباط با این داستان باید به آن اشاره نمود، شاه نعمت اللّه ولی (827 730) عارف معروف سده هشتم و پیشوای فرقه نعمت اللهیه در عرفان است که به علت شهرت او در عرفان و ارتباط با مبحث فوق ابیاتی از او نقل می شود:
مائیم ایاز و یار محمود |
مائیم عباد و دوست معبود |
دل زره و مهر یار خورشید |
عشق آتش و جان عاشقان عود |
چون سایه مرا ز خاک برداشت |
مهرش چو جمال خویش بنمود |
بربست زبان ما به حیرت |
چون پرده ز روی کار بگشود33 |
سوختم بر آتش دل عود خویش |
یافتم از خویشتن مقصود خویش |
من ایاز حضرتم اما به عشق |
او ایاز است و منم محمود خویش |
تا نشستم بر سر کوی غمش |
ساکنم در جنت موعود خویش34 |
در میان شاعران سده نهم نورالدین عبدالرحمن جامی (898 817) شاعر، نویسنده و خلیفه معروف فرقه نقشبندیه در عرفان، بیشترین استفاده را از این داستان در بیان عشق عرفانی داشته است. در این قرن جنبه های زمینی این عشق کاملاً جای خود را جنبه های عرفانی داده و این داستان به سمبل عشق عرفانی تبدیل گردیده است. جامی در غزلیات زیادی به داستان فوق اشاره دارد که برای نمونه ابیاتی ذکر می شود:
بخرام باز و جلوه ده آن سرو ناز را |
پا مال خویش کن سر اهل نیاز را |
حسن تو را ز عشق من آوازه شد بلند |
محمود ساخت شهره عالم ایاز را35 |
به ناز می رود آن شوخ و باز می نگرد |
نیازمندی اهل نیاز می نگرد |
نظر به عرض سپاه است شاه غزنین را |
ولی به دیده دل در ایاز می نگرد |
بود جمال حقیقت مشاهد جامی |
بصورت ارچه به حسن مجاز می نگرد36 |
ابیات فوق اشاره به استدلال عرفای مکتب جمال پرستی و بیان هدف آنها از زیبایی پرستی ظاهری دارد که جامی نیز منسوب به آن گروه می باشد.
سیر داستان محمود و ایاز از سده دهم تاکنون
اوج توجه به داستان محمود و ایاز، سده دهم و یازدهم است. با وجودی که این دوره، زمان اقتدار غزل است، چندین شاعر از جمله صائب تبریزی، صفی کاشفی سبزواری و زلالی خوانساری اقدام به سرودن این داستان در قالب مثنوی می نمایند.37 پس از این در کنار مثنوی های عاشقانه خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و... مثنوی محمود و ایاز نیز قرار می گیرد. دید شعرا در این دوره نیز متناسب با سیر عرفانی قرون قبل، عرفانی است. معروف ترین و زیباترین مثنوی محمود و ایاز سروده زلالی خوانساری (وفات بعد از 1024) است که بسیار مورد اقبال و توجه هم در عصر شاعر هم بعد از مرگ شاعر قرار گرفت. و به دلیل این اقبال، نسخه های خطی فراوانی از این مثنوی در کتابخانه های ایران و خارج از ایران موجود می باشد.38
مثنوی محمود و ایاز زلالی خوانساری چهار بار در ایران به صورت سنگی به طبع رسیده است که به ترتیب عبارتند از:
1. تهران، 1302 ه . ق، چاپ سنگی، رقعی، در 109 صفحه
2. تهران، 1312 ه . ق، چاپ سنگی، رقعی، در 109 صفحه
3. تهران، 1321 ه . ق، چاپ سنگی، رقعی، در 109 صفحه
4. تهران، 1330 ه . ق، چاپ سنگی، رقعی، در 109 صفحه
این مثنوی یک بار نیز در لکنهوی هند به سال (1290 ق) به چاپ رسیده است.39
این مثنوی اوّلین اثری است که داستان عاشقانه بین دو مرد را به تصویر می کشد و بهترین مفاهیم عرفانی را نظیر وصل، هجر، دل، حسن، عرفان و... از زبان محمود و ایاز و حکمای دربار محمود، بیان می کند. در این مثنوی هیچ نشانه ای از عشق زمینی وجود ندارد. محمود و ایاز همدلانی هستند که چون شمس و مولانا زبان دل همدیگر را درک می کنند. زلالی داستان را با مرگ افسانه ای ایاز چون مرگ مجنون بر قبر لیلی به پایان می برد. پس از مرگ محمود، ایاز نیز بیمار می شود و بر سرتربت محمود رفته، جان می سپارد:
قدح از گردش چشمی که سر داد |
نظر بر تربت محمودش افتاد |
کشید آهی که ای دریوزه خاک |
شکسته توبه هر روزه تاک |
به خوابم آمدی امشب به تشویش |
بود تعبیر کامروز آیمت پیش |
از آنم دیر بربستند محمل |
که دردت جمع می کردم بهر دل... |
تذرو آواره بود و رشته پاره |
قفس خالی نمود از یک نظاره |
به زیر گل درش گلنار گشتند |
هوالمحمود بر خاکش نوشتند40 |
از سده دوازدهم به بعد به دلیل تزلزل ادبیات عرفانی و روی آوردن به اشعار مدحی، توجه به روایات تاریخی و رمز و اساطیر نیز محدود شد. از آن جمله انعکاس این داستان نیز به صورت اشاراتی به زلف ایاز در ادبیات غنائی، جایگزین دید عرفانی و سمبلیک آن گردید. چنانکه ملاحظه گردید، از سده ششم تا اواخر سده یازدهم این داستان به طور وسیعی در خدمت ادبیات عرفانی قرار داشت و کمتر شاعری بود که در جهت تصویر سازی و بیان مفاهیم عرفانی از آن بهره نگرفته باشد. در حالی که از سده دوازدهم به بعد، معدود شعرایی از این داستان به صورت تلمیحی یا تصویر سازی استفاده می کنند که به علت اطاله کلام از بررسی آن صرف نظر می شود.
پی نوشت ها
1. فرخی سیستانی، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، کتابفروشی زوار 1378، ص 66 .
2. گردیزی، عبدالحی، زین الاخبار، به تصحیح عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران 1347، صص 183 و 197.
3. فرخی سیستانی، دیوان، همان، ص 163.
4. بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر علی اکبر فیاض، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 2536 [ = 1356 ] صص 94، 232، 329، 342 و 527 .
5. یوسفی، غلامحسین، تصحیح و تعلیقات قابوسنامه، چاپ علمی و فرهنگی، چاپ ششم 1371، ص 84 .
6. همان، ص 321.
7. بیهقی، ابوالفضل، ج اول، ص 45 .
8. مولوی، جلاالدین، مثنوی، به کوشش محمد استعلامی، چاپ ششم 79، دفتر 6 ، ابیات 390 405.
9. سنائی غزنوی، حدیقة الحقیقه، به کوشش مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران 1377، ص 547 .
10. شهرستانی، ملل و نحل، به نقل از لغت نامه دهخدا، ذیل محمود غزنوی.
11. نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله، به کوشش دکتر محمد معین، انتشارات ارمغان، چاپ اوّل، صص 54 55 .
12. رجوع شود به تاریخ ابل، برگ 4، نفحات الانس جامی، ص 590 ، کلیات عراقی، مقالات شمس، التدوین فی علماء قزوین و تلبیس ابلیس ابن جوزی.
13. غزالی، احمد، سوانح العشاق، به کوشش احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران 1376، صص 146 و 147.
14. همان، صص 62 و 63 .
15. همدانی، عین القضات، به کوشش عفیف عسیران، چاپخانه دانشگاه 1341، صص 229 و 230.
16. همان، ص 279.
17. همان، ص 231.
18. سنایی، مثنویها، به کوشش مدرس رضوی، تهران 1348، عشق نامه، ص 38.
19. همان، ص 41.
20. عطار، فریدالدین، منطق الطیر، به کوشش انزابی نژاد و سعید قره بگلو، انتشارات جامی 1379، صص 75، 77، 126، 138 و 145.
21. همان، ص 156.
22. عطار، فریدالدین، مصیبت نامه، به تصحیح نورانی وصال، زوار، تهران 1338، ص 282.
23. منطق الطیر، صص 56 و 57. برای دیگر شواهد رجوع شود به خسرونامه، دیوان، مصیبت نامه، الهی نامه، اسرارنامه و دیگر آثار عطار.
24. مولوی دفتر 5 ، صص 102 92.
25. همان، دفتر 5 ، بیت 4151.
26. همان، دفتر 6، ابیات 239 235.
27. همان، دفتر 5 ، ابیات 98 1995.
28. سعدی، مصلح الدین، گلستان، شرح محمد خزائلی، انتشارات جاویدان 1379، ص 507 .
29. سعدی، مصلح الدین، بوستان، شرح خزائلی، انتشارات جاویدان 1368 ، صص 222 و 223.
30. نجم الدین رازی، مرصاد العباد، به کوشش محمد امین ریاحی، ص 447.
31. عراقی، فخرالدین، کلیات دیوان، انتشارات جاویدان، چاپ پنجم 1368، غزلیات، به ترتیب صص 100 و 255.
32. عراقی، فخرالدین، لمعات، ص 39.
33. شاه نعمت اللّه ولی، کلیات، به کوشش محمدجواد نور بخش، چاپ دوم 1352، ص 307.
34. همان، ص 435.
35. جامی، عبدالرحمن، دیوان کامل، به کوشش هاشم رضی، 1341، ص 153.
36. همان، ص 368.
16-37. منزوی، احمد، فهرست نسخ خطی فارسی، ج 7 منظومه ها، ذیل محمود و ایاز.
38. همان.
39. مشار، خان بابا، مؤلفین کتب چاپی فارسی و عربی، چاپ رنگین، ج 2، ذیل زلالی.
40. زلالی، محمد حسن، محمود و ایاز، همان، ص 140.
1. عضو هیأت علمی دانشگاه زابل، گروه زبان و ادبیات فارسی.