با حضور حجة الاسلام والمسلمین محسن غرویان و دکتر محمد فنائی اشکوری
معرفت: عقل در دین چه جایگاهی و چه مراتبی دارد و ما تا کجا می توانیم عقلمان را در آموزه های دینی ملاک قرار دهیم؟
حجت الاسلام غرویان: این بحث گسترده است و می توان از ابعاد و زوایای متعددی به آن وارد شد. ما معتقدیم: خداوند متعال، که دین را برای هدایت بشر فرستاده، خودش خالق عقل است؛ عقل مخلوقی از مخلوقات خدا و یکی از پدیده های این عالم است. خداوند خالق العقل است و همین خداوند مبدأ تشریع هم هست؛ یعنی مبدأ شرع و مشروع اوست. شریعت و دین را خداوند قرار داده است. از این مقدمه، نتیجه می گیریم که عقل و دین به یک جا منتهی می شوند؛ از یک مبدأ سرچشمه می گیرند. بنابراین، اصلاً نمی توانیم بین عقل و دین در عالم واقع تباینی قایل شویم. اصولیان این بحث را مطرح کرده اند و می گویند: خداوند رئیس عقلاست، بلکه خالق عقل و عقلاست و چون خداوند خالق عقل است و خالق عقلا و رئیس عقلاست، دینی هم که برای هدایت بشر فرو می فرستد، در قالب مطالب وحیانی آن، نمی تواند با عقل ناهماهنگ باشد، و گرنه مستلزم این است که در علم خداوندی تناقض باشد. بنابراین، از نظر ما، عقل هیچ گونه تباین و تضادی با محتوای وحی ندارد.
معرفت: عقل بشری امروز چه جایگاهی در دین دارد و تا چه حد می تواند در امور دینی و مربوط به شریعت دخالت کند؟
دکتر فنائی اشکوری: منظور از عقل تقریبا مشخص است، یک تعریف فنی خاصی ندارد؛ عقل یا فاهمه بشری قوّه فهمی است که در بشر هست و با آن قوه می تواند از روش های متعارف و عادی معرفتی پیدا کند. منظورمان از دین هم مجموعه تعالیمی است که خداوند برای رستگاری بشر از طریق انبیاء علیهم السلام ارسال کرده است. حالا بین عقل و دین چه نسبتی است؟ یعنی بین این قوّه فاهمه بشری و دین، که برای رستگاری بشر آمده، چه نسبتی هست؟ این توانایی آدمی چه جایگاهی در دین الهی دارد؟
در این باره شبهات و بحث های زیادی وجود دارد. مهم ترین شبهه، که در حقیقت، انگیزه طرح این مباحث است، توهّم ناسازگاری بین این دو می باشد؛ گاهی چنین تصور می شود که بین حقایقی که عقل به آن ها می رسد و تعالیم دینی ناسازگاری هست. اعتقاد به این ناسازگاری موجب سرخوردگی بسیاری مردم از دین شده است، یا کسانی که دل بستگی به دین داشته اند، این ناسازگاری را به رسمیت شناخته و ادعا کرده اند راه دین از راه عقل جداست و اصلاً لزومی ندارد دین با عقل سازگار باشد، ولی آنچه مقتضای خود عقل است و هر انسان سلیم العقلی درک می کند، این است که از این قوّه عقلانی خودمان نمی توانیم فرار کنیم و پا از آن فراتر بگذاریم. آن که می گوید عقل با دین در تعارض است، عقل را به کار می گیرد، و حتی کسی که می گوید حوزه این دو جداست و نباید عقل را در دین دخالت داد، این عقل اوست که به این نتیجه رسیده است؛ یعنی هر حرفی بزنیم، داور نهایی و قطعی در آن، همان عقل است؛ چه حکم به سازگاری بکنیم و چه حکم به ناسازگاری بکنیم، چه بخواهیم یکی را بگیریم و دیگری را کنار بگذاریم، چه بخواهیم هر دو را با هم داشته باشیم. تصمیم گیرنده نهایی همان عقل است و بنابراین، نمی توان عقل را از حوزه دین یا حتی معرفت شهودی و عرفان خارج کرد. حتی کسی که می گوید عقل در عرفان و شهود راه ندارد، این یک داوری عقلی است؛ یعنی خود عقل است که می گوید شهودات عرفا با نتایج حاصل از منطق یا تفکر نظری بشر دو حوزه را تشکیل می دهند و یکی در دیگری راه ندارد، ولی خود این داور که از بالا نظاره می کند عقل است. بنابراین، همیشه عقل در مرتبه ای قرار گرفته که قضاوت می کند و نظر می دهد، و گریزی از عقل نیست.
براساس این مقدّمات، عقل با دین نسبت دارد، پیوند دارد، جایگاه غیرقابل انکاری دارد. اما این که این نسبت چه چیزی است، راه متعارف ما انسان های معمولی برای رسیدن به دین عقل است؛ صرف نظر از معدود افرادی که از راه مکاشفه و شهود یا انبیای الهی که خودشان با وحی ارتباط مستقیم دارند، عموم بشر تماسشان با دیانت از طریق عبور از مجرای عقل است. به عبارت رایج در فرهنگ دینی ما، اصول دین را باید با روش عقلی اثبات کرد. به هر حال، این چیزی است که دست کم در اسلام بر آن تأکید هست که راه متعارف پذیرش مبانی اعتقادات دینی راه عقل است.
معرفت: رابطه منطقی بین عقل و دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: مراد این است که آیا هر حکم دینی و آنچه در دین آمده در عقل هم هست و عقل هم به آن حکم می کند و بالعکس، هر چیزی عقل به آن حکم می کند، دین هم دقیقا در مورد آن حکم دارد و یا نه این چنین نیست؟ اگر رابطه این طور باشد، رابطه تساوی است و اگر احکام عقلی صد تا باشد، ولی احکام دینی هزار تا باشد، در این صورت، می گوییم: دین اعم مطلق است و عقل اخص مطلق. این رابطه منطقی رابطه عموم و خصوص مطلق است و بر عکس، اگر احکام عقل هزار تا باشد و احکام دین صدتا، عقل اعم مطلق می شود و دین اخص مطلق. و اگر مثلاً عقل 500 حکم دارد و دین هم 500 حکم، از این 500 تا 250 تا مشترک است و 250 تا خاص دین و 250 خاص عقل، این رابطه عموم و خصوص من وجه است. اگر هم به فرض، هیچ حکمی در عقل وجود ندارد و هیچ حکمی در دین وجود ندارد، این رابطه می شود تباین منطقی. گاهی مرادمان از عقل و دین، احکام عقل و دین بالفعل است؛ یعنی آنچه بالفعل در دین و در عقل داریم. اما گاهی مرادمان بالقوّه است؛ یعنی توانایی در عقل یا توانایی دین را در آینده در نظر می گیریم. اگر بالفعل در نظر بگیریم، آنچه ما در احکام عقلی در نظر داریم و امروز به نام «احکام دینی» شناخته می شود، رابطه اش عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی بعضی احکام در عقل وجود دارند که آن ها را حکم دینی و گزاره دینی نمی دانیم؛ مثلاً، احکامی که در ریاضیات و هندسه هستند و بالعکس، احکامی که در دین داریم، این ها را گزاره دینی صرف می دانیم و نام آن ها را «گزاره عقلی» نمی گذاریم؛ مثلاً، «نماز صبح دو رکعت است» یا «نماز مغرب سه رکعت است» یک گزاره دینی است و عقل در این خصوص حکم صریح و بالفعلی ندارد. این گزاره را «گزاره دینی» می گویند، عقل و فلسفه بر آن ها حکم نمی کند. ولی بسیاری از گزاره ها هم دینی اند و هم عقلی، مثل وجود خداوند؛ هم دین به ما می گوید که خدا مبدأ هستی است و هم عقل. این، هم گزاره دینی است و هم گزاره عقلی، و به این اعتبار رابطه اش عموم و خصوص من وجه است. اما یک نکته هست: «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرعُ حکم به العقل.» بر این اساس، رابطه این دو تساوی است. تفسیر این رابطه آن است که هر حکمی در شرع آمده، مخالف با عقل نیست و هرچه عقل حکم کند نمی تواند مخالف با شرع باشد. این رابطه عدم مخالفت را بیان می کند. وقتی در جایی می گوییم شرع حکم کرده است، عقل هم در آن مورد حکم دارد. اما وقتی می گوییم عقل حکم نکرده است، شرع هم هیچ حکمی ندارد؛ یعنی نمی توانیم موردی را پیدا کنیم که شرع حکمی داشته باشد و با عقل سلیم مخالف باشد، و نمی توانیم حکمی داشته باشیم که عقل ناب و سلیم به آن حکم بکند و شرع با آن مخالفت ورزد. آنچه در عقل هست، مخالفی در شرع ندارد و آنچه در شرع هست، در عقل مخالفی ندارد.
معرفت: ممکن است بعضی از گزاره ها صرفا عقلی باشند و شرع حکمی در آن ها نداشته باشد و به عکس، گزاره هایی صرفا دینی باشند و عقل در آن حکمی نداشته باشد. مسائل دینی ما بدون فلسفه نیست؛ مثل دو رکعت بودن نماز صبح، آیا نباید همه مسائل دینی فلسفه ای داشته باشند؟
حجت الاسلام غرویان: در عالم ثبوت، عالم واقع یا به تعبیری، در لوح محفوظ الهی، علم الهی، هر حکمی یک علتی دارد، مصلحتی دارد. چون کارهای خداوند حکیمانه است، عقل دنبال می کند که آن علت و مصلحت را کشف کند. ولی آیا عقل توانسته است همه این علل شرایع را کشف کند؟ شواهد و قراین نشان می دهند که عقل ما درصدد این کار هست، ولی به حدّ نهایی آن نرسیده است، ولی دلیلی بر خلاف هم ندارد؛ یعنی تا حدی می فهمد که خلاف نیست و بنابراین، درست است که احکام الهی، اوامر و نواهی الهی، همه تابع مصالح واقع و نفس الامری است که حکمت هایی در عالم واقع دارد. بحث بر سر این است که ما چه قدر با عقلمان می توانیم به آن ها برسیم. دوست داریم و تلاش می کنیم که فلسفه احکام را بفهمیم، اما به همه اش نرسیده ایم؛ باید تلاش کنیم و هیچ منعی وجود ندارد که ما تلاش کنیم و در پی علل و فلسفه احکام بر بیاییم.
معرفت: آیا این نقص از عقل ماست که ظرفیت بیش از این ندارد؟
حجت الاسلام غرویان: اسمش را «نقص» یا «ظرفیت محدود» بگذاریم، هر دو یکی است؛ یعنی ما توانایی ادراکمان در حدی نیست که به همه فلسفه ای که خداوند مدّنظر داشته است، برسیم، ولی تلاش می کنیم به آن نزدیک شویم.
دکتر فنائی اشکوری: اگر سؤال را تفکیک کنیم، جواب روشن تر می شود. یک سؤال این است که وقتی می گوییم آیا دین عقلانی است، آیا مرادمان این است که عقل می تواند به تمام تعالیم دینی برسد؛ جواب منفی است. اگر قرار بود عقل بتواند به تمام تعالیم دینی برسد، لزومی برای دین نبود؛ عقل بشر کافی بود. اما عقل بشر ما را بی نیاز از آن تعالیم نمی کند. بسیاری از حقایق و تعالیم هست که برای رستگاری به آن ها احتیاج داریم و عقل ما در اختیارمان قرار نمی دهد. خداوند از باب لطف، شرایع را به عنوان متمّم عقل فرستاده است. عقل حجتی است، وحی و نبی خدا هم یک حجتی است. بسیاری از معارفی که عقل می گوید، در شرع نیز هست و بالعکس؛ یعنی معارفی داریم که با پای عقل می توان به آن ها رسید و شرع نیز آن را تأیید می کند. همچنین عقل درمی یابد که حقایقی از طرف خداوند تشریع شده است، هرچند خودش نتواند به آن ها برسد.
معنای دیگر عقلانی بودن دین این نیست که عقل می تواند همه معارف دینی را خودش کشف کند، ولی ما در عین حال می گوییم که دین عقلانی است یا با عقل ناسازگار نیست؛ منظور این است که هیچ آموزه ای در دین نیست که در تناقض صریح با عقل باشد؛ پس دین الهی و راستین یعنی شریعت آسمانی که پیامبران علیهم السلام آورده اند اصولش با عقل اثبات می شوند. عقل به عنوان ابزاری در فهم دین به کار می رود؛ یعنی حتی آن جا که عقل ما خودش مستقلاً نمی تواند آن ها را کشف کند، به عنوان یک ابزار و قوّه ای برای فهم دین به کار می رود. ما بدون عقل نمی توانیم دین را بفهمیم. عقل در حقیقت، کلید فهم دین است. نکته دیگر این که دین عقلانی است یعنی حاوی تناقض نیست؛ یعنی همه اجزای دین باید با هم سازگار باشند. به این معنا، دین معقول است، اجزایش باهم سازگارند، اصولش مبتنی بر عقل انسانی هستند.
معرفت: خداوند خالق عقل و دین است. چه ضرورتی داشته که دین را کامل بیافریند، ولی عقل دارای نقصان باشد؟ آیا این نقصان سبب شده که برخی انسان هایی که دارای عقل هستند، این دین را نپذیرند؟
حجت الاسلام غرویان: به فرمایش برخی از بزرگان، اصلاً تفکیک بین عقل و دین درست نیست. بحث «جایگاه عقل در دین» داریم، نه بحث دین و عقل و تفکیک بین این دو. اصلاً عقل بیرون از دین نیست؛ این یک اشتباه است که در بعضی در نوشته ها دیده می شود؛ می گویند: رابطه عقل و دین چگونه است، آیا دین با عقل تعارض دارد یا نه؟ اصلاً چه کسی گفته است که ما عقل را از دین بیرون بکشیم؟ عقل به عنوان یک قوّه ادراکی، خودش منبعی است، ابزاری است برای تشخیص و درک بسیاری معارف دینی. بنابراین، چرا عقل را از حوزه دین بیرون بکشیم و بحث کنیم که آیا بین این ها تعارض است یا نه؟ اصلاً چنین نیست. بحث مستقلات عقلیه در فقه و اصول به عنوان منبعی مطرح می شود. ما حکم شرعی خودمان را از راه عقل به دست می آوریم و برخی از اصولیان بزرگ مثل مرحوم کمپانی و شاگردان ایشان مثل مظفّر قایلند به این که در بحث مستقلات عقلیه، اصلاً حکمی که عقل می کند، حجت شرعی است؛ حکم شرعی است البته با مقدّمات و شرایطی که دارد مثل این است که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله و امام معصوم علیه السلام می شنویم؛ ما به وسیله آن می توانیم در برابر خدا احتجاج کنیم. جایگاه این قدر بالاست. در غیر مستقلات عقلیه، با مقدّمه ای عقلی و مقدمه ای که از شرع گرفته می شود، حکمی به دست می آید که آن هم حجیت شرعی دارد. پس باید به این نکته توجه کنیم و عقل را از حوزه دین بیرون نبریم. همان گونه که گفتند، در اصول اعتقادات، که آغاز دین داری و آغاز معرفت دینی است، از عقل استفاده می کنیم. در فروع هم از عقل استفاده می کنیم. در فقه، جهان بینی، فلسفه، بحث مبدأ و معاد و نبوت عامّه و ضرورت وحی و بعثت، همه از احکام عقلی استفاده می کنیم. اصلاً توجه به دین، گرایش به دین و وحی آغازش از درون خود ماست.
فرض کنید بشری از صفر می خواهد ادراک خود را آغاز کند. از کدام منبع و از کجا سرمایه خود را به دست می آورد و می فهمد که در عالم خدایی هست، دینی هست، یا باید باشد. شروعش از عقل خودش است. پس باید به یک معنا بگوییم: عقل بر شرع رتبتا تقدّم دارد. برای چه؟ برای این که ما اصل ضرورت شریعت را با عقل اثبات می کنیم؛ یعنی پیش از این که به دین و دین داری برسیم، از عقل کمک می گیریم.
اما پاسخ سؤال دوم، به نظر من ابهام دارد. وقتی می گوییم: دین کامل است، یعنی چه؟ منظور از «دین کامل» دینی است که در لوح محفوظ قرار دارد یا آن دینی که نازل بر نبی است. ولی عقل دارای نقصان است. البته عقل بیرون از دین نیست؛ عالم، عالم تفاوت هاست و عقل برای خودش تعریفی دارد و توانایی ها و ظرفیت های محدودی دارد و قرار است در حکمت الهی، در عالم تفاوت هایی باشد. نظام احسن الهی اقتضا می کند عقل بشر این اندازه توان داشته باشد، قلب پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان مهبط وحی ظرفیتی داشته باشد. اما این که این تفاوت ها چه فلسفه ای دارد، بحث دیگری است. قرار است تفاوت در عالم باشد. اما این ضعف عقل است که انسان های بالغ در دوران های گوناگون، دین را نپذیرفتند، از دید ما ضعف عقل بوده است؛ یعنی ما معتقدیم که اگر عاقلانه بیندیشند، به ضرورت دین پی می برند، البته خود افراد این را قبول نمی کنند، ولی عقل سلیم و ناب انسان را به ارکان دین و عناصر دینی مثل پذیرش مبدأ و معاد هدایت می کند؛ همان گونه که در بحث های کلامی، ضرورت وحی، بعثت، مبدأ و معاد را با عقل اثبات می کنیم.
معرفت: فرمودید که عقل و دین در یک راستا هستند؛ در عرض هم هستند یا در طول هم؟
حجت الاسلام غرویان: در عرض هم قرار نمی گیرند، عقل به عنوان منبعی برای شناخت دین تلقّی می شود؛ همان گونه که در فقه هم می گوییم احکام فقهی از راه کتاب، سنّت و عقل و اجماع به دست می آیند. هم در فقه، عقل به عنوان منبعی برای دریافت حکم شرعی تلقّی شده، هم در کلام و فلسفه به عنوان منبعی برای درک حقایق عالم و حقایق هستی به شمار آمده است. هیچ جا در حوزه دین نمی گوییم ما این طرف هستیم و عقل آن طرف. هر جا در حوزه دین سیر کنید، چه در فلسفه، چه در فقه و چه اصول و فروعش، عقل هم آنجاست. همه جا عقل به عنوان منبع ادراکی، چه در بحث جهان بینی، هست ها و نیست ها و چه در باید و نبایدها، عقل همه جا حضور دارد.
معرفت: در زندگی اجتماعی و برای زندگی اخروی مان چه اعتباری بایدبه عقل بدهیم؟ چه اعتباری بایدبه آموزه های دینی بدهیم؟اگردرجایی قرار گرفتیم که عقلمان درک نکرد، باید چه کنیم؟
دکتر فنائی اشکوری: نکته ای را به بحث قبلی اضافه می کنیم: آیا خداوند عقل ما را ناقص آفریده و اگر ناقص آفریده علتش چیست؟ ما می دانیم که خداوند ما را کامل نیافریده است ما توانایی رسیدن به کمال را به ما داده است. اگر کامل می آفرید، تکلیفی نداشتیم، و تکلیف و طاعت و عبادت برای رسیدن به کمال است. اگر این کمال از قبل تحصیل شده باشد، جست وجوی کمال معنا ندارد. این که انسان با عقل کامل آفریده شود، یعنی انسانی کامل آفریده شده باشد، اما حکمت خداوند بر این بوده که راه کمال را خودمان طی کنیم، سرمایه کافی هم برای رسیدن به کمال در اختیار ما گذاشته و این خود ما هستیم که برای استفاده درست از این سرمایه باید به آن نزدیک شویم.
اما چرا این عقل که این همه از آن تجلیل می شود و دین هم بر پایه اوست، گاهی ادعامی شود که خلاف دین حکمی صادر می کند؟ ما وقتی می گوییم عقل، مراد عقل غیرمشوب و عقل سالم است.
عقل می تواند از دو ناحیه بیمار شود: یکی از ناحیه نظری؛ یعنی اگر عقل گرفتار مغالطه شود عینا مثل آن می ماند که میکروبی وارد اندام جسمانی بشود و سلامتی اش را در معرض خطر قرار دهد. وقتی یک مغالطه و شبهه ای وارد ذهن شود، مانع داوری درست عقل و کارکرد درست آن می شود و عقل را گمراه می کند. بنابراین، در بعد نظری، مغالطات و خطاهای نظری مانع رسیدن به حقیقت می شود. دیگری لغزش های عملی است؛ یعنی پیروی از شهوات و غرایز و غلبه تمایلات موجب می شود که عقل قدرت داوری اش را از دست بدهد. این که مثلاً می گویند دین می گوید حجاب داشته باش، عقل می گوید که آزاد باش، منظور عقلی است که مغلوب غرایز و خواسته های حیوانی شده است. بله، این جا دیگر عقل مطابق شرع حکم نمی کند، این جا عقل مقهور غرایز و خواسته ها و تمایلات است و بنابراین، طبق آن ها حکم می کند.
پس عقلی که موردتأییداست عقل سالم وغیربیمار یعنی آلوده نشده به مغالطات و زنجیر نشده به وسیله غرایز و شهوات است. این عوامل از بیرون می آیند و عقل را تحت فشار قرار می دهند و آن را از داوری درستش باز می دارند. اگر با این سنخ عوامل مبارزه کنیم دارای «تقوا» هستیم. «تقوا» یعنی همین؛ یعنی پرهیز از خطاها و لغزش ها، اعم از لغزش های فکری و ایمانی و گرایشی و لغزش های رفتاری و عملی. این عقل مطابق شریعت فتوا خواهد داد و هیچ گاه مخالف او نخواهد بود، هرچند معنای این سخن آن نیست که هرچه شریعت می گوید، عقل می فهمد؛ با این که عقل مستقیما ممکن است حکم شریعت را نفهمد، ولی حکم وسیع تری دارد که براساس آن می داند هرچه شریعت آورده راست است، و تحت آن حکم وسیع و فراگیر، حتی آن حکم تعبّدی و شرعی، که با پای عقل نمی تواند به آن برسد، عقل به قبول و صحّت آن حکم می کند.
معرفت: جناب دکتر فرمودند: همه چیز از نظر عقل نمی تواند درست باشد، بعضی مواقع شاید از شهوات باشد. مغالطه و اشتباه باشد، ولی جناب عالی فرمودید: هر چیزی عقل بگوید از دین و وحی است. لطفا در این باره بیش تر توضیح دهید.
حجت الاسلام غرویان: مراد از عقلی که با شرع هیچ تباینی ندارد عقل غیر مشوب به شهوات و امیال است. این عقل با عقلی که بتواند حکم شرع را بفهمد و یا تأیید کند و مشوب و به تعبیر جناب دکتر، مقهور و تحت تأثیر شهوات و امیال نباشد تباینی ندارد. نکته حساس بحث در این جا است که ما چگونه برای کسی اثبات کنیم که مثلاً عقل من مشوب به شهوات نیست و عقل تو مشوب به شهوات است. این بزنگاه اصلی بحث است، وگرنه به قول دکارت، در رساله اش می گوید: انسان ها هر یک به گونه ای به پیشگاه خداوند شکایت می کنند، ولی هیچ کس به خدا شکایت نمی کند که چرا به من عقل کم دادی و همه خودشان را عاقل کل می دانند و هرکس می گوید هر چیزم کم باشد، عقلم کم نیست. چون همه این ادعا را دارند، اثبات این که عقل تو ناقص است و عقل من کامل است، عقل تو مشوب به شهوات و مغالطات است و عقل من گرفتار این ها نیست، کار مشکلی است. همه فلاسفه و مکاتب در طول تاریخ فکر و اندیشه بشری، بر سر این بحث داشته اند. اصل نزاع به این برمی گردد که هر فیلسوفی می گوید: فلسفه من درست است؛ برای این که عقل من ناب است. دیگری می گوید: فلسفه من درست تر است، مکتب من درست تر است؛ برای این که عقل من ناب تر است. این مهم ترین بحث و چالش برای متفکران و فلاسفه در طول تاریخ بوده است. به دنبال فلاسفه و رؤسای مکاتب، بحث پیروان هر مکتب و فلسفه بر سر این بوده است که دیگری را متهم می کند شما عقلت ناقص است و من عقلم کامل است. این نزاع همواره ادامه خواهد داشت. بنابراین، حد یقف ندارد و همین طور خواهد بود.
معرفت: در این که نزاع دارند و هرکس می گوید عقل من ناب است، چه باید کرد. چه گونه می توان به عقل کلی مراجعه کرد؟ آن عقل کل کجاست؟ اعتقادات هرکس را باید با چه چیزی بسنجیم تا ببینیم کدام درست است؟
حجت الاسلام غرویان: در این کشاکش هرکسی تلاش می کند که مدعای خود را موجّه تر جلوه دهد و دارای آثار عملی و کاربرد بیش تر در زندگی بداند. همه تلاش می کنند بگویند که عقیده شان چه قدر کارایی دارد. البته حوزه های کارامدی فرق می کند؛ مثلاً، فلسفه کارایی عقل را فقط در حوزه حیات دینی و مادی و حیوانی خلاصه می داند، منتها هرکس می گوید: فلسفه من پرسش های بشر را بهتر جواب می دهد. در نهایت، هرکسی باید در هر مکتب و فلسفه ای هست، تلاش خود را بکند.
در پایان، به یک نکته در خصوص جایگاه عقل در دین اشاره می کنم تا توجه کنیم که ما با عقل به این موضوع می رسیم که به دین نیازمندیم نه این که اول دین پیدا می کنیم، بعد می فهمیم که عقل می خواهیم. عقل رتبتا بر خود شرع و دین یک نحو تقدّم رتبی دارد.
دکتر فنائی اشکوری: در این چالش ها و ادعاهای متعارض و متضاد چه باید کرد تا به حقیقت رسید؟ البته کار آسانی نیست، ولی ما کارهایی را می توانیم انجام دهیم. این که عرض کردم عقل گاهی مشوب به شهوات و گاهی غیر مقهور در برابر تمایلات است، این تا حدی تشخیصش آسان است. فرض کنید یک نفر حجاب ندارد و یک نفر حجاب دارد. می توان به راحتی تشخیص داد که کدام رأی متمایل و متأثر از تمایلات است و کدام خلاف تمایلات است. کسی که شارب الخمر است و کسی که شارب الخمر نیست، کسی که رباخوار است و کسی که رباخوار نیست، به راحتی می توان حضور و ظهور تمایلات را دید. پس تشخیص ممکن است. در بخش معرفتی هم این گونه نیست که دست و پای ما بسته باشد. به هر حال، بین هر کس و خدای او، عقل او حجت است؛ یعنی اگر انسان به مقتضای خرد رفتار کند، پا به پای منطق پیش رود، به هر نتیجه ای برسد، برایش حجت است. ما نمی توانیم تکلیف کنیم کسی را که به چه نتیجه ای برسد و به چه نتیجه ای نرسد، ما می توانیم لغزش ها را به او نشان بدهیم. البته پس از پذیرش دین، کار آسان تر می شود. اگر عقل ما را به آستانه دین رساند، همین چند کار را که برای ما انجام داد، عقل تحت تعلیم دین می آید و راهش روشن می شود و با چراغ هدایت الهی به پیش می رود. در این جا عرفا گفته اند که ما دست به دامن شهود و عرفان و سیر و سلوک می شویم. آن جا که عقل عاجز می شود، ما به معرفت بی واسطه و دیدار مستقیم خود حقیقت پناه می بریم.
معرفت: عده ای ادعا دارند که عقل ما برتر از عقل دیگران است. در چنین مواردی، چه چیزی میزان است تا بتوان سنجید که کدام عقل، سلیم و مشروع است و کدام غیرمشروع و تابع غرایز و احساسات؟
حجت الاسلام غرویان: ما می توانیم معیاری را برای قضاوت و داوری در مورد احکام عقلی افراد ارائه کنیم و آن معیار همان است که در فلسفه و منطق، با عنوان «بدیهیات اولیه» مطرح شده است. «بدیهیات اولیه» خود عقل هستند؛ یعنی عقل به معنای درک و ادراک، آغازش ادراک بدیهیات اولیه است. اگر کسی به هر دلیلی، فاقد بدیهیات اولیه عقلی باشد، در حقیقت فاقد عقل است و بنابراین، خود بدیهیات می توانند معیار و سنگ بنای اولیه هرگونه ادراک و معرفت بشری باشند. ما معتقدیم که بدیهیات گزاره ها و قضایایی هستند که مفری از آن ها نداریم، حتی کسی که به ظاهر ادعا می کند که من منکر بدیهیات هستم، در واقع مثبت آن هاست؛ مثلاً، معروف است که قضیه امتناع تناقض، سنگ بنای اولیه معرفت انسان است، اولی الاوائل و امّ القضایای همه گزاره ها و پایه همه معارف انسانی است. اگر کسی بخواهد قضیه امتناع تناقض را انکار کند، گفته اند: کار خودش بر اساس پذیرش همین اصل است؛ زیرا وقتی انکار می کند، معنایش این است که اثبات نمی کند؛ یعنی انکار خودش را نقیض اثبات می داند و می گوید من منکر هستم و دیگر مثبت نیستم؛ ادعا نمی کند که من هم منکر قضیه امتناع تناقض هستم و هم مثبت آن، می گوید: فقط من منکرم. این به دلیل درک ارتکازی پیشین است که انکار و اثبات هر دو باهم جمع نمی شوند. یعنی: می بینید کسی که در ظاهر، لفظا ادعا می کند منکر این اصل بدیهی است، در واقع مثبت آن است. بدین دلیل، حکمای ما گفته اند: چنین کسی را باید متنبّه کرد تا بفهمد که این کار او به واقع انکار نیست؛ به ظاهر، انکار است، ولی در واقع اثبات است. پس ما می توانیم بدیهیات اولیه را به عنوان معیاری برای سنجش احکام عقلی ارائه کنیم.
دکتر فنائی اشکوری: در این باره، من چند نکته را به اختصار عرض می کنم: اولاً، عقل اجتناب ناپذیر است؛ یعنی بخواهیم بپذیریم یا نپذیریم، آن را نفی کنیم یا اثبات، در هر حال، عقل را به استخدام گرفته ایم و از عقل استفاده می کنیم. گریزی از آن نیست.
ثانیا، عقل ضروری است؛ یعنی برای هر نوع تفکری، عقل لازم است، بخصوص برای اثبات دین و پذیرش اصول اعتقادی.
ثالثا، پس از آن که اصول و پایه های دین را اثبات کردیم برای فهم محتوا و تعالیم دین به عقل احتیاج داریم.
رابعا، تمام معرفت انسان از راه عقل نیست. ما اگر بخواهیم دانش ساده ای از خارج جهان پیدا کنیم، احتیاج به حواس، مثل چشم و گوش، داریم؛ اگر بخواهیم از گذشته اطلاع پیدا کنیم، احتیاج به نقل داریم. صرفا با استفاده از عقل نظری و استدلال نمی توانیم هیچ دانشی از گذشته و طبیعت داشته باشیم. ما اگر بخواهیم در باب امور ارزشی، چه خوب و چه بد، قضاوتی داشته باشیم، در وهله نخست احتیاج به مراجعه به وجدان و فطرت و بعد هم مراجعه به دین داریم. ما اگر بخواهیم رستگاری اخروی را به دست آوریم، باز عقل به تنهایی کافی نیست، به وحی احتیاج داریم که بیاید و دست ما را بگیرد و راه رستگاری را به ما نشان بدهد. علاوه بر این ها، ما اگر بخواهیم به باطن این عالم راه پیدا کنیم و شناخت باطنی و بی واسطه از حقیقت داشته باشیم، باز باید از عقل فراتر برویم. عقل همیشه یک دانش باواسطه به ما می دهد. ما از طریق یک سلسله معلومات، به یک مجهول پی می بریم. در حقیقت، آن مجهول غایب است و از طریق آن ها، حداکثر به علم الیقین می رسیم. با عقل نمی توانیم به عین الیقین و حق الیقین برسیم. در این جا عرفا گفته اند: «پای استدلالیان چوبین بود.» با این پا می توان راه رفت، اما فقط چند قدم، ادامه راه با پای شهود و اشراق ممکن است. ما می توانیم از راه عقل، تصوری از خدا داشته باشیم، تصدیقاتی داشته باشیم، قضایایی داشته باشیم، اما اگر بخواهیم شناخت زنده مستقیم و بی واسطه که در وجود ما تحوّلی ایجاد کند، داشته باشیم، باید این حصارها و حجاب های عقلی را برداریم و به نوعی خودمان را به شهود حقیقت نزدیک کنیم. مولوی می گوید:
دگر دخان ما را دلیل آتش است |
بی دخان ما را در این آتش خوش است. |
فلسفی از راه دود به آتش پی می برد؛ آتش هم برایش غایب است، آن که حاضر است دود است. ولی عارف می گوید: ما، که اهل شهود و عرفان هستیم، در وجود خود آتش داریم، از حرارتش برخوردار هستیم.
همه آنچه گفته شد، برای آن بود که معلوم شود عقل بسیار مهم است و بسیار لازم و ضروری است و دین ما را به پرداختن بدان تشویق کرده، اما حدود عقل را هم باید بدانیم. اگر کسی فکر کند که تنها با داشتن عقل می تواند درباره عالم داوری کند و از این رو، برای اعتقادات خودش نیازی به وحی ندارد و عقل خودش کار می کند، برای یافتن مسیر زندگی، برای فهم خوب و بد، نیازی به فهم و تعلیم انبیا ندارد، بر خطاست. عقل همه چیز ما نیست و همه حقیقت به چنگ عقل در نمی آید. خطا از آن جاست که ما به عقل انحصار ببخشیم و راه های دیگر معرفت را به روی خودمان ببندیم و خودمان را محصور به عقل کنیم. این انحصاری بودن و اکتفا کردن به این سرمایه شخصی و چشم بستن به آن راه ها و طرق دیگری که خداوند در اختیار ما گذاشته، ممکن است ما را دچار گم راهی کند.
معرفت: جایگاه تعبّد در دین چیست؟
حجت الاسلام غرویان: من معتقدم که ضرورت تعبّد مبتنی بر تعقل است؛ یعنی ما در دین تعبّد داریم، ولی خود تعبّد هم تعبّد صرف نیست؛ تعبّدی است مبرهن و مستدل. خود تعبّد هم مثل تقلید در فروع، مبتنی بر تحقیق و تعقّل است. این نکته ای است که باید به آن توجه کنیم. می خواهم از این نکته استفاده کنم که تعقّل در واقع، زیربنای اساسی و گسترده همه ابعاد و ساحت های دیانت و دین داری است. آن جا که جای تعبّد است، یک زیرساخت تعقّلی وجود دارد. توضیح مطلب این است که ما با عقل و با استدلال عقلی، اصل ضرورت دین، نبوّت عامّه، ضرورت بعثت و ضرورت شریعت را اثبات می کنیم. ما آغاز حرکت فکری و علم و معرفتمان از عقل است؛ یعنی با پای عقل آغاز می کنیم، بعد به دین و به ضرورت دین می رسیم. به عکس نیست؛ این چنین نیست که از دین شروع کنیم و بعد به عقل برسیم. از عقل آغاز می کنیم و بنابراین، اولین سنگ بنای دین و معرفت دینی را، که اعتقاد به مبدأ است، باید با برهان عقلی اثبات کنیم. وقتی به دین و به ضرورت وحی و نبوّت و بعثت رسیدیم و خداوند را به عنوان مبدأ تشریع شناختیم و گفتیم: خداوند هر امر و نهی می کند، براساس حکمتی است، این جا جای تعبّد است؛ یعنی می گوییم: این خدای حکیم احکامی دارد که ما با عقل خودمان نمی توانیم فلسفه و علت آن ها را کشف کنیم. در این جا، دیگر متعبّدیم، ولی زیربنای این تعبّد و بستر آن تعقّل است. یعنی ما در واقع، با مرکب عقل قدم به قدم خودمان را به آستانه تعبّدیات رسانده ایم و اعتراف می کنیم که تعبّدیات را نمی فهمیم. بنابراین، تعبّد ما ریشه تعقّلی دارد.
اما مسأله عالم برزخ، عالم مثال، معاد، بشیر و مبشّر و نکیر و منکر، هم از همین قبیل است. البته آن ها از این نظر که اصلشان جنبه اعتقادی دارد، باید با برهان عقلی ثابت شوند، اما ویژگی ها و جزئیات آن ها را باید تعبّدا از شریعت بگیریم. ملاصدرا در جلد 8 و 9 اسفار در بحث «معاد» این مطلب را دارد که جزئیات بهشت و دوزخ و فشار قبر و امثال این ها را ما از شریعت می گیریم.
معرفت: لطفا درباره حدود عقل توضیح دهید. عقل که مقدّم بر دین است، چگونه به وسیله دین راه یابی می کند؟
دکتر فنائی اشکوری: باید حدود عقل را بشناسیم؛ چون اگر این حدود را رعایت نکنیم، لازمه اش این است که چیزی را که وسیله حقیقت بود، مانع رسیدن به حقیقت شود و با آن وسیله دیگر نتوان به حقیقت رسید. کسانی که افکار ضد الهی دارند و مشی آن ها بر خلاف تعالیم دینی است، به عقل استناد می کنند؛ یعنی آنچه آن ها می فهمند همان است که به آن باورمند شده اند. اما این که چگونه عقلمان را تصحیح بکنیم، یک نسخه واحد و آسانی وجود ندارد. به واقع، این رسالت بزرگ انسان است؛ رسالت تمام عمر انسان که همه تلاش و همّت خود را به کار بگیرد برای تصحیح فهم خودش. منتهی خطوط کلی را می توان بیان کرد. به صورت متعارف، عقل پلی است برای رسیدن به دین. عقل ما را به دین می رساند. اصول دین را از راه عقل به دست می آوریم. اما بعد دین می آید و عقل ما را تصحیح می کند؛ یعنی یکی از کارکردهای دین یا کارکرد مهم دین این است که عقل سرگشته انسان را که در این عالم، معلوم نبود به چه نتیجه ای برسد، جهت می دهد. حکما و فلاسفه مکتب های مختلف در اعصار و دوران های گوناگون، به لحاظ عقلی و فکری، آدم های پیچیده ای بوده اند؛ آدم های ضعیفی نبوده اند، تمام توان عقلی شان را به کار گرفتند، ولی به نتایجی عجیب و غریب و متناقض و متضاد رسیدند.
راز این مسأله در معماگونه بودن قضیه است؛ درست مثل این که ما چراغی را از دور می بینیم و به طرف آن می رویم و می دانیم که آن چراغ را باید در دست بگیریم تا بتوانیم اشیاء را در تاریکی تشخیص بدهیم، راه را از چاه تشخیص دهیم و در دام نیفتیم. در حقیقت، عقل چشم ماست و چراغی را که راه را نشان می دهد، دین است. ما راه و مقصد را به کمک آن چراغ پیدا می کنیم. دین می آید عقل ما را تقویت و تصحیح می کند. عقل ما ممکن است از دو ناحیه دچار آسیب شود: یکی این که از راه فکری و نظری درگیر مغالطه و شبهه گردد و دیگری این که از ناحیه عملی تحت تأثیر منافع و علایق و غرایز قرار گیرد. دین در هر دو جهت، به کمک عقل می آید وعقل را تصحیح می کند. عقاید صحیح را در اختیار ما می گذارد و می گوید: معاد هست، خواه تو با عقل مستقل خودت به آن برسی و خواه نرسی. پس چون عقل نتیجه را می داند، می تواند به آن برسد، حتی می تواند برای آن استدلال پیدا کند. همین طور دین می گوید که غرایزی که خداوند در اختیار شما قرار داده، برای تأمین نیازهایی است، اما نباید زمام وجودت در اختیار آن ها باشد؛ فرمانروا تو هستی نه این غرایز. اما این کم تر اتفاق می افتد و بستگی دارد به همّت افراد که چه قدر تدبّر کنند و چه قدر برای تعدیل غرایز و تهذیب نفس مجاهده کنند.
معرفت: ما چه طور می توانیم به افراد بفهمانیم که تحت احساسات و غرایز قضاوت می کنند و قضاوتشان درست نیست؟
حجت الاسلام غرویان: من برای پاسخ به این سؤال، لازم است یک تحلیل و تبیین به یک معنا انسان شناختی و به یک معنا روان شناختی داشته باشم. انسان یک موجودی ذومراتب است، نه موجودی که یک سطح، یک قشر و یک مرتبه داشته باشد. به اصطلاح فلسفی، حقیقت و ماهیت انسان، تشکیکی است؛ مراتب دارد. و چون چنین است، در انسانیت، «رشد» معنا دارد. ولی اگر انسان دارای ماهیت و حقیقتی تک مرتبه ای بود، اصلاً رشد و تعالی در او معنا و مفهومی نداشت. مرتبه ای از وجود انسان و ماهیت او مرتبه غرایز است؛ مرتبه حیات طبیعی است؛ یعنی انسانی که می خورد و می آشامد، در مرتبه حیات طبیعی است؛ انسانی که فقط به غرایز خودش می پردازد، در مرتبه شهوات و مرتبه حیات مادی، حیوانی و طبیعی است. نفس انسان مراتب بالاتری هم دارد؛ حیات دیگری ما داریم که می توانیم آن را به تعبیر برخی از بزرگان، «حیات معقول» بنامیم؛ حیات معقول به اقتضای این که عقل رتبتا مقام بالاتری دارد. پس حیات معقول نسبت به حیات مادی و طبیعی انسان، مرتبه بالاتری دارد. این یکی از مطالبی است که همه عقلا فطرتا آن را درک می کنند. ما بر اساس عقل و معیارهای عقلی، در مورد حیات طبیعی قضاوت می کنیم. اگر کسی آنچه را می گوید و دنبال می کند، اهدافی که در زندگی تعقیب می کند؛ یعنی همه شؤون زندگی، حالات، حرکات و سکناتش به سمت شهوات، مادیات، غرایز حیوانی، خوردن، خوابیدن و آشامیدن و این گونه ملزومات حیات طبیعی و این گونه نیازهای طبیعی باشد، ما معتقدیم او در مرتبه حیات معقول نیست، این مرتبه اش مرتبه حیات طبیعی است.
با این مقدّمه می خواهم عرض کنم که ما می توانیم مرتبه افراد را تشخیص بدهیم، و این به نظر من، یک فهم ارتکازی است که چه کسی سخنان و مطالبش مشوب به شهوات است. خوب نگاه می کنیم، فلسفه ای که ارائه می کند تعبیر بنده از فلسفه های نقصانی است؛ یعنی توجیه گر غرایز، شهوات و حیات طبیعی است؛ فلسفه ای است معیوب و در حد حیات طبیعی، مادی و حیوانی، یا در سطح بالاتری قرار دارد؛ فلسفه متافیزیک است که انسان را به سمت حیات بالاتر از حیات طبیعی هدایت می کند. تصور می کنم که این یک معیار کلی است برای قضاوت.
معرفت: آیا دین در بسیاری از موارد موجب تعطیل و یا محصور شدن عقل نمی شود؟ همچنین حدود و اختیارات دین را بیان کنید.
دکتر فنائی اشکوری: کانت، فیلسوف آلمانی، فلسفه ای دارد که مبنای آن عبارت است از آن که به جای این که با عقل به شناخت جهان بپردازیم، به شناخت حدود خود عقل بپردازیم. البته این کار هم به عهده خود عقل است؛ یعنی عقل خودش حدود خود را درک می کند؛ یعنی تعقّل صحیح آن است که حدود عقل را ببیند. ولی وجود دین، تجربه، تاریخ و شهود، خودشان گاهی زمینه کار می شوند. گاهی عقل با مشاهده این ها به حدود خودش بیش تر پی می برد؛ یعنی داور نهایی خود عقل است. اما این امر از بیرون تأیید می شود.
اما این که آیا دین عقل را محصور می کند یا نه، دین عقل را محصور نمی کند، دین محدودیت عقل را به او نشان می دهد. گویی بینایی اش همه جا کارایی ندارد، بسیاری از نقاط سقوط را نمی بیند. دین می آید راه را به او نشان می دهد، حدود او را به او می نمایاند.
نکته دیگر این که آیا ما آن جا که فکر می کنیم دلمان می خواهد خواسته هایمان را از طرق مختلف و به شکل نامحدود تأمین کنیم، آیا این را عقل به ما می گوید، و آیا دین می آید مانع قضاوت عقل می شود، یا این ربطی به عقل ندارد و به غرایز و امیال انسان بستگی دارد؟ چیزی که عقل می گوید این است که انسان باید نیازهای خودش را برطرف کند. اما حدود و ثغورش را ممکن است عقل بتواند پیدا کند و ممکن است نتواند. کمال عقل به این است که خود عقل را درست به کار بگیریم و در سایه وحی پرورش پیدا کنیم. ما در تعلیمات دینی داریم که علاقه به چیزی، ممکن است مانع قضاوت درست درباره آن بشود، نفرت از چیزی هم مانع داوری درست درباره آن می گردد. این درباره هر چیزی جاری است. معرفت حقیقی، نهایی و باطنی به صرف عقل حاصل نمی شود. به چند آیه من اشاره می کنم:
«و مَن لَم یَجعلِ اللّهُ له نورا فماله من نورٍ.» (نور:40) نور یعنی معرفت؛ کسی که خداوند برای او نوری قرار نداده باشد، برایش نوری نیست.
«من یَتّقِ اللّهَ یجعل لَه مخرجا.» (طلاق: 2) تقوا همان تهذیب نفس است. تقوی موجب پیدا کردن راه حقیقت می شود.
«الذین جاهدوا فینا لَنهیدینّهم سُبلنا.» (عنکبوت: 69) جهاد و تلاش در راه خدا منتهی به هدایت و یافتن حقیقت می شود.
در احادیث هم داریم «العلمُ نورٌ یقذفه اللّه فی قلب من یشاءٌ» ما به وسیله عقل ممکن است چیزهایی را درک کنیم و به جاهایی برسیم، ولی آن عقل حقیقی، دریده شدن حجاب ها و اتصال به حقیقت، نوری است که خداوند در قلب انسان قرار می دهد. عقل بزرگ ترین خدمتی که می تواند به ما بکند، این است که ما را به این نور متصل سازد و ما را به دین بپیوندد. عقل در پرتو چراغ دین شکوفایی پیدا می کند و ما با استفاده از عقل و دین، می توانیم کمال نهایی را، که در زبان دین به آن «فلاح» یا رستگاری و در فلسفه «سعادت» گفته می شود، دریابیم.
معرفت: جایگاه عقل در دین را بیان نمایید.
حجت الاسلام غرویان: من می خواهم با نگاه دیگری به مسأله جایگاه عقل در دین، نکته ای عرض کنم، و آن این است که برخی از اهل سنّت برای عقل در شریعت جایگاهی قایل نیستند، در تفسیر آیات و احادیث نبوی، جمود به ظواهر می کنند. ما درباره جایگاه عقل در دین بحث می کنیم، بخصوص از منظر فرهنگ تشیّع.
نکته دیگری که می خواهم عرض کنم این است که این سؤال همواره در ذهن جوانان ما باید باقی باشد که به هر حال، ما در دنیای امروز، عقل چه کسی را معیار و ملاک قرار دهیم؛ در مورد این همه ادعاهای عقلی که در سراسر دنیا از سوی فلسفه ها و نظام های مختلف می شود، بالاخره معیار اصیل چیست؟ ما دین خودمان را عقلانی می دانیم و احکام دینی خودمان را مطابق با عقل می شماریم، و درست در نقطه مقابل، مکتب ها، فلسفه ها و نظام هایی هستند که خلاف احکام ما را معقول می دانند. در این جا، داوری چگونه است؟ می خواهم اشاره کنم که اگر بخواهیم با یک معیار تجربی هم در این زمینه قضاوت کنیم؛ یعنی اگر به تاریخ بشر نگاه کنیم، تصور می کنم که دین داران، داعیه داران دین و دین داری، حیاتی را که برای بشر ارائه داده اند، حیاتی را که انبیا و معصومان و پیروان انبیای الهی برای بشر ارائه داده اند معقول تر به نظر می رسد. این را حتی خود غربی ها هم اعتراف دارند.
در مجموع، فلسفه های الهی و فلسفه های همراه دین در تاریخ بشر بهتر جواب داده اند و حیات انسان را جامع تر تحلیل کرده اند. این به آن دلیل است که عقل جایگاه بسیار ارزشمندی در دین دارد و نتیجه اش هم حیات معقولی است که در ادیان حقیقی برای بشر ارائه شده.
معرفت: مفاهیمی را که ما امروزه از واژه ها و آموزه های دینی درک می کنیم، در صدر اسلام نبوده است. آیا می توان احتمال داد که عقل مثل امروز رشد نکرده بوده و آیا ممکن است در آینده هم چنان رشد کند که مسائلی را که امروز درک نمی کنیم، بتوانیم درک کنیم؟
دکتر فنائی اشکوری: البته من یقین ندارم که متدیّنان صدر اسلام فهمشان از دین کم تر از ما بوده است، یا ما بهتر می فهمیم. خوب بود این جور باشد و انتظار می رفت این طور باشد؛ و هر روز که می گذرد دین را بهتر از قبل بفهمیم. قرآن، خود می فرماید: «در آیات خدا تدبّر کنید.» در حقیقت دین خودش به ما دستور می دهد و تأکید می کند که عقل را در فهم دین به کار بگیریم و این نشان دهنده اعتبار عقل است.
در یک جمع بندی، می توان گفت: دخالت عقل ما در دین به دو شکل است: دخالت بیرونی؛ یعنی نقش بیرونی عقل که ما را به حقّانیت دین می رساند؛ و دیگری نقش درونی عقل در دین، که عقل برای فهم دین به ما کمک می کند. دین نیز به تصحیح عقل ما می پردازد. باید توجه داشت که عقل ما همه سرمایه ما نیست و ما غیر از عقل، طرق دیگری نیز برای معرفت داریم. عقل محدودیت دارد. عقل هرقدر هم که پیش برود، از دام وسوسه و شک به طور مطلق نمی تواند خود را رها کند؛ به دلیلی که عرض کردم که ما همیشه از دور حقایق را می بینیم، دانش ما به آن ها ذهنی است، و این تفاوت زیادی دارد با آن معرفتی که پرده های حاجب را می درد و ما را با خود حقیقت ارتباط و اتصال می دهد. برای آن که بر محدودیت های عقل فائق آییم و از آن استفاده درست ببریم، باید به طرق گوناگون معرفت پناه ببریم و مهم ترین طریق وحی و تعالیم انبیاست.
معرفت: از شما عزیزان که در این گفت وگو شرکت فرمودید سپاسگزاری می نماییم.