سیامین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران هم آمد و در حال رفتن است. امروز روز آخر این نمایشگاه است و حیف است که ما با بدون پرداختن به حاشیههای آن بگذاریم که برود. اینکه کتابخوان و کتابنخوان جماعت رفته بودند تا سری به این نمایشگاه بزنند و چند کتابی بخرند و بخوانند و بخرند و نخوانند، اتفاقی است که هرساله در این روزها در این سرزمین با فرهنگ ما میافتد و به هرحال اتفاق مبارکی است. البته طبق عادت مالوف، کم و کاستیها و حاشیههایی هم بود که اگر با بنیتا همراه باشید خواهید دید که این حاشیهها چقدر به متناش میچربد.
شهر آفتاب واقعا شهر آفتاب است
اول از مکان و اسم نمایشگاه شروع میکنیم؛ «شهر آفتاب» به نظر منِ کمترین، اسم این نمایشگاه همهجوره با معنی است. یعنی شما که بعد از اینکه توانستید با رد شدن سه قطار از مقابلتان در ایستگاههای مختلف خطوط 1 و 3 مترو تهران، محوطهای 20 در 30 سانتی متری در یکی از واگنهای مترو پیدا کنید و در حالی که از شدت فشار ابعادتان فشردهتر میشود، راهی این نمایشگاه میشوید. بعد از طی مسیری که از نظر مسافت و زمان با سفر قندهار پهلو میزند، به شهر آفتاب میرسید و تازه اینجاست که میفهمید چرا اسم اینجا را شهر آفتاب گذاشتهاند. بعد از خروج از ایستگاه مترو محوطهای را میبینید که آفتاب با سنگدلی تمام بر آن حکومت میکند و مغز را در سر آدمی از شدت گرما آبپز میکند. باز جای شکرش باقی است که وسایل نقلیهای «شاتل برقی» نامیده میشوند، در آنجا تعبیه شده که بعد از ایستادن در صفی یک کیلومتری، میتوانید سوار آنها شوید و بالاخره خود رابهصورت نیمه جان به خود نمایشگاه برسانید و تازه اینجاست که قصه شروع میشود.
حالا از کجا شروع کنم؟
سوالی که در ذهن تکتک کسانی که وارد نمایشگاه میشوند، جوانه میزند این است که از کجا شروع کنم. گویا مسئولان برگزاری نمایشگاه تمام سعیشان را بر این گذاشتهاند که سختترین شیوهی ممکن در شمارهگذاری راهروها و غرفهها و ردیفها را به کار ببندند و الحق که در این کار موفق بودند. البته اگر استعدادشان را روی ساختن هزارتو و مارپیچ میگذاشتند، موفقیت بیشتری نصیبشان میشد.
کارتخوانهایی که خواندن بلد نبودند
مسئلهی بعدی کارتخوانهایی بود که کار نمیکرد. در روز اول و ساعتهای اول تعدادی از دستگاههای پوز در نمایشگاه، هیچ کارتی را به رسمیت نمیشناختند و جماعت پوزکش، کارت به دست و دست به دعا ایستاده بودند که شاید کارتخوانها گوشه چشمی به منتظران کنند.
بالاخره شهر آفتاب یا شهر باران؟
اسم نمایشگاه شهر آفتاب بود که چند پاراگراف بالاتر علت نامگذاری آن را عرض کردم اما غافلگیری جالبی داشت این شهر آفتاب. باران بهاری بارید و کف نمایشگاه و غرفههای کتاب را که از خشکی و شدت گرما ترک برداشته بودند، زندگی دوباره بخشید و شهر آفتاب را به شهر باران تبدیل کرد. البته این ادعا توسط آتشنشانی تهران تکذیب شده بود.
زنده شدن حس و حال سیزدهبدر در نمایشگاه
در نمایشگاه امسال تمام تمهیدات برای راحتی بازدیدکنندگان اندیشیده شده بود. مثلا ایجاد مکانهایی برای استراحت کسانی که شانههایشان غرفه به غرفه سنگینتر و آویزانتر میشد یا کسانی که میخواستند بعد از چرخ زدنی لذتبخش در میان غرفههای منظم نمایشگاه، در فضایی راحت و زیر سایهبانهایی که مانع از رسیدن تیغ آفتاب به چشمان بازدیدکنندگان میشد، استراحتی کرده و غذایی تناول کنند. تصاویری که از استراحت کتابخوان جماعت در محوطهی نمایشگاه میدیدیم، یادآور سیزدهبدر بود.
فروش کتاب به شیوهی مترو
در متروی تهران امروزه با پدیدهای روبرو هستیم که در چشممان نگاه میکند و میگوید: «دوتاش 3 تومن، سهتاش 5 تومن». این پدیده گویا به سیامین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران هم سرایت کرده است.
منبع: بنیتا