ماهان شبکه ایرانیان

زن، عرفان، دینداری

در دنیای امروز سخن گفتن از دین و عرفان نه تنها غریب و بعید نیست بلکه یکی از نیازهای جدی آدمیان و از ضرورتهای زندگی بشر امروز به شمار می آید

در دنیای امروز سخن گفتن از دین و عرفان نه تنها غریب و بعید نیست بلکه یکی از نیازهای جدی آدمیان و از ضرورتهای زندگی بشر امروز به شمار می آید. در روزگاری که صدای گوشخراش انفجار اطلاعات و هیاهوی تکنولوژی فرصت تأمل، اندیشه و انتخاب را گرفته است، برخی خود باختگان صنعت و ماشین و موشک به پایان دین و دینداری حکم کردند و قرن بیستم را قرن پایان ایدئولوژی ها نامیدند، در عرصه ای که انسان به عنوان بزرگترین ناشناخته کائنات همچنان سرگردان مانده و علم زدگی و تجدد گرایی او را به ورطه «از خود بیگانگی» و «با خود بیگانگی» سوق داده، در زمانه ای که آدمی غریب تر از همیشه و تنهاتر از هر زمان بر روی کره خاکی به دنبال «آشنا» می گردد، مهمترین بحران زندگی بشر یعنی بحران معنویت رخ داده است.

در چنین اوضاع و احوالی است که «عرفان»، به عنوان طریقی برای رهایی از وحشت تنهایی و راهی برای اتصال به ملکوت خداوند و ساحلی برای نجات غرق شدگان دریای بی انتهای بیهودگی و بی کسی، هواخواهان بسیاری می یابد. که عرفان چکیده معارف الهی و لُبّ و لباب ادیان آسمانی است، که در ابتدای امر برای آنان که از حقیقت پیمایش دشوار آن ناآگاهند، بسیار ساده و هموار می نماید. (خاصه) که سروکار داشتن با دل و قلب و لطافتهای احساس و طبیعت آدمی، از جمله دستمایه های مشرب عرفانی است که برای اغلب افراد بشر بسیار خوشایند و دلپذیر است.

از همین روست که از دیر باز در بین اکثر جوامع انسانی، عرفان بازار گرمی داشته و مشتریهای فراوانی را به خود جلب نموده است. همچنانکه امروزه نیز انواع و اقسام آئینهای عرفانی همچون آئین بودیسم، هندوئیسم، یوگی، ذن، مدیتیشن و غیره در میان آحاد جوامع غربی رواج دارد.

اما عرفان یک تیغ دو دم است. یعنی از جهتی در صورت حقیقی بودن می تواند انسان را به ملکوت برساند و آدم خاکی را تا اوج افلاک بالا ببرد، اما از جهت دیگر براحتی می تواند مورد سوء استفاده شیاطینی قرار بگیرد که همواره در کمین اند تا با عرضه کالایی تقلبی انسانها را فریب دهند و در دام افکار مسموم و رفتارهای جاهلانه گرفتار کنند و با ارائه بَدَل به جای اصل، سرمایه های آنان را به غارت ببرند. در راستای همین سیاست است که استعمار پیر انگلیس در عصر ما ناگهان تبدیل به بزرگترین حامی فِرَق صوفیه در بلاد مسلمین می شود و کار بدانجا می رسد که «ادوارد براونِ» مسیحی، خرقه صوفیانه می پوشد و القاب دروغین منتسب به علی (ع) دریافت می کند (عکسی از او در کسوت تصوف در چاپهای قدیم کتاب «تاریخ ادبیات ایران» قابل رؤیت است).

در طول تاریخ اسلام نیز، چنین خیانتهایی در حق دین و عرفان حقیقی و طالبان ناآگاه آن شده است. یعنی پابه پای عرفان اصیل شیعی که در میان اهل بیت (ع) و خواص و اولیای الهی وجود داشته و بعد از آنها توسط عرفای پایبند و عامل به شریعت دنبال شده، نوعی عرفان دست ساز تقلبی خانقاهی نیز دیده می شود که هدف از آن علم کردن خانقاه، در مقابل مساجد و حسینیه ها و تضعیف بنیانهای شیعی بوده است. در این عرفان ساختگی، این حقیقت که راه خدا از میان خلق می گذرد و رسیدن به مقامات معنوی و طی مراحل عالیه سیر و سلوک جز در سایه بندگی خدا در میان بندگان خدا و عمل کردن به روایت «کلکم راع، و کلکم مسؤول عن رعیته» امکان پذیر نیست، نادیده گرفته می شود و دوری گزیدن از خلق خدا و چلّه نشینی و رسوب کردن در زاویه های خانقاه و ذکر اوراد و ادعیه بعضا مجعول تشویق می گردد، تا آنجا که اینچنین عرفانی به جای دادن فهم و بینش و شعور انسانی و افزایش هشیاری نسبت به خود و جهان اطراف (که از نتایج پرداختن به معنویت حقیقی و ارزشهای واقعی دینی و عرفانی است) تبدیل به مخدّری شده که آدمی را به خواب غفلتی فرو می برد که اگر راهزنان، تمام منابع طبیعی و ارزشهای فرهنگی و آثار تاریخی و سایر سرمایه های ملی و حتی مذهب و معنویت حقیقی او را به یغما ببرند روح او خبر دار نخواهد شد.

و در این طوفان سهمگین که جان آدمی هر لحظه به سویی تبعید می گردد، زنها بیشتر از مردان در معرض خطرند. زیرا از سویی خسته و سرخورده از علوم مادی و پرستش بتهایی چون پول، ثروت، شهرت، مد و زیبایی بجای عبادت معبود حقیقی، بدنبال هویت واقعی خویش و در جستجوی معنویت است تا آرامش و آسایش حقیقی خود را بیابد و از سوی دیگر بدلیل لطافت طبع و زیبایی روح، روحیه ای مذهبی تر از مردان دارد و به اعتراف بسیاری از روانشناسان غربی و اندیشمندان اسلامی (1) «علایق دینی و زیبایی سیاسی در زنان بیشتر است و زنان بیش از مردان به مسایل اخلاقی و مذهبی توجه دارند». (2) همین امر موجب شده تا بهنگام رویکرد به دین امت ساز و عرفان کاذب، مورد ظلمی مضاعف قرار گیرند.

جریانهای رنگارنگی همچون فمینیسم که برای اثبات ادعای دروغین حمایت از زن حتی خدا را به جرم «زن» آفریدن زنان، به محاکمه می کشد و العیاذ باللّه خداوند را وادار کند که برای ابراز همدردی با زنان جنسیت زنانه ای برای خود قایل شود!!!(3) و در جهت فریب هر چه بیشتر افکار زنان جهان و برای تحمیق هر چه بیشتر آنها و ایجاد فاصله میان زنان و نیمه دیگر اجتماع یعنی مردان، مجموعه ای جعلی بنام «الهیات فمینیسم»! را ترتیب داده است تا بتوانند در متون مقدس همچون قران و عهد عتیق نیز دست برده و با فرض جنسیت مؤنث و مذکر برای فرشتگان و سایر نمادهای معنوی، معارف دینی را تکه تکه کرده و به مصداق آیه «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» تکه هایی از دین را که توانسته اند تحریف کنند و از مفهوم حقیقی آن تهی سازند، پذیرفته و باقی آنرا به دست فراموشی سپرده و زنان جهان را نیز به باور اینچنین شیر بی یال و دم وا شکمی! دعوت می کنند.

زنان جامعه ما نیز از این خطر بدور نیستند. دیده می شود که طی سالهای اخیر برخی از مجلات و محافل زنانه برای فریب افکار زنان مسلمان ما دست طلب به سوی افکار بیگانه و از جمله تفکرات فمینیستی، ادیان رنگارنگ غیر الهی آسیا و هند و چین و انواع ابتذالهای مدرنیسم و پست مدرنیسم دراز کرده اند.

سلسله مقالات حاضر که شماره نخست آن را در صفحات آینده می خوانید بنا دارد تا به این امر مهم بپردازد. یعنی ابتدا معرفی کوتاهی از مشرب عرفان نزد آیینهای غیر آسمانی و همچنین نزد ادیان ابراهیمی یهود و مسیحیت صورت می گیرد سپس با اهتمام به تبیین نظرات دین اسلام که دین خاتم است و به نص صریح قران مجید و به اعتراف ارباب سایر ادیان الهی در آن تحریفی صورت نگرفته، امکان رشد معنوی و تعالی زن به سمت ملکوت بررسی می گردد و برای آنکه اعتبار و اهمیت ویژه این دین نسبت به زنان روشن شود، مختصری به جایگاه زن در میان مذاهب غیر آسمانی و مذهب یهود و نصاری به عنوان ادیان ابراهیمی اشاره می شود و آنگاه عرفان اسلامی و چگونگی عروج زن بسوی ملکوت، مورد مداقه قرار می گیرد.

عرفان؛ شاهراه ادیان و بشریت

تعریف عرفان

یکی از سه کلید واژه این گفتار «عرفان»(4) است. اصطلاحی که بر روشی خاص از شناخت دلالت می کند. معرفتی که بر کشف و شهود و ذوق و اشراق قلبی و روحی، بیشتر اعتماد دارد تا بر عقل و استدلال. حالتی روحانی و توصیف ناپذیر که برای انسان این احساس پیش می آید که ارتباطی مستقیم و بی واسطه با وجود مطلق یافته است. (5)

به این ترتیب عرفان، مفهومی کلی و عام است که تعاریف مختلف و متنوعی از آن شده است. ویلیام جیمس می گوید (6): «عارف حالی دارد که آن را به بیان نمی توان آورد، آنچه در ضمیر اوست اندیشه نیست مجرد احساس است.»

ابو علی سینا در نَمَط نهم از اثر معروفش «الاشارات و التنبیهات» چنین می گوید: «العرفان مبتدی من تفریق و نفض و ترک و رفص مُمعنُ فی جمع هو جمع صفات الحق للذات المریدة بالصدق منقه الی الواحد ثم وقوف»

عرفان با جدا کردن خود، از شواغل آغاز می شود و با دست افشاندن از ماسوا ادامه می یابد، با دست شستن از خویش و فنا کردن خود و رسیدن به مقام جمع صفات حق، برای کسی که همراه با صدق ارادت پیش رفته ادامه می یابد و آنگاه باتخلق به اخلاق ربوبی و رسیدن به حقیقت واحد و سپس با «وقوف» به کمال می رسد. خواجه نصیر الدین طوسی در «شرح الشارات» وقوف را چنین بیان می کند: «مرحله ای که در آن همه «او» ست و غیر او نیست... نه واصفی و نه موصوفی، نه سالکی و نه مسلوکی، نه عارفی و نه معروفی و این مُقام بر آستان حق است.»

در عالم اسلام معمولاً عرفان وتصوف را مترادف همدیگر بکار می برند گرچه باید توجه داشت عارف عنوان فرهنگی اهل این اقلیم است و صوفی عنوان اجتماعی آن (7)، جنید بغدادی تصوف را مجموعه هشت خصلت می داند که از هشت پیامبر اخذ شده است: «سخاوت از ابراهیم، رضا از اسحاق، صبر از ایوب، اشاره از زکریا، قربت از یحیی، پشمینه پوشی از موسی، سیاحت از عیسی و فقر از محمد(ص)».

ابو الحسن نوری تصوف را نه رسم می داند و نه علم، بلکه آن را اخلاق می داند که نه با مجاهدت حاصل می شود نه با تعلم بلکه حصول آن را به معاملت و انصاف منوط می داند. (8) و صوفی را کسی می داند که از کدورت بشریت آزاد گشته و از آفت نفس و هوی خلاص شده است. (9)

ذوالنون تصوف را علم باطن می داند و ویژه خواص، و بیان می دارد که: «عوام از گناه توبه می کنند و خواص از غفلت، قول صوفی حق است و فعلش فقر»(10) و در باره صوفیان می گوید: «مردمانی که خدای را بر همه چیز بر گزینند و خدای ایشان را بر همه بگزیند».(11)

شبلی گوید: «صوفی کسی است که در دو دنیا با خدا جز خدا نبیند»(12) و ابوسعید ابوالخیر تصوف را عبارت از آن می داند که: «آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و آنچه بر تو آید نجهی» (13) و به قولی سخن جنید را در تعریف تصوف خلاصه نموده آنجا که گفته است: «تصوف صافی کردن دل است از مراجعت خلقت و مفارقت از اخلاق طبیعت و فرو میراندن صفات بشری و دور بودن از دواعی نفسانی و فرود آمدن بر صفات روحانی و بلند شده به علوم حقیقی و به کار داشتن آنچه اولی تر است الی الأبد و خیرخواهی به همه امت و وفا به جای آوردن بر حقیقت و متابعت پیغمبر کردن در شریعت».(14)

یا به عبارت دیگر «اصلاح سیرت آدمی است»(15) به قول ابن عربی «تخلق به اخلاق اللّه » (16)

و به بیان عرفان شناس اسلامی آن ماری شیمل «عشق به مطلق».(17)

البته به قول شیخ اشراق در تعریف آن، افزون آید به هزار قول که نوشتن آن دشوار باشد گرچه اختلاف در لفظ است و نه در معنا(18) در هر صورت چنین تعاریف و توضیحاتی اشاره و دلیل راه هستند چرا که غایت و منظور عارف حقیقتی است سر به مهر و ناگفتنی.

عرفان عملی، عرفان نظری

با وجود تفاوتی که بین عقاید و تعالیم رایج در مذاهب مختلف عرفانی هست باز شباهت بین آنها به قدری است که محققان طریقه عرفان را طریقه ای می دانند که میان اقوام گوناگون جهان اشتراک و شباهت دارد و اساس آن از جهت نظری عبارت است از اعتقاد به امکان ادراک حقیقت از طریق علم حضوری و اتحاد عاقل و معقول و از جهت عملی عبارت است از ترک رسوم و آداب قشری و ظاهری و تمسک به زهد و ریاضت و گرایش به عالم درون به این ترتیب عرفان به عنوان یک سیستم علمی و فرهنگی دارای دو بخش است: بخش عملی و بخش نظری.

بخش نظری عبارت است از آن قسمت که روابط انسان را با خودش و خدا بیان می کند. این بخش از عرفان علم سیر و سلوک نامیده می شود. در علم سیر و سلوک از نقطه و منزلگاه نخستین، از منازل و احوالات و واردات رهرو در طی این مسیر سخن گفته می شود و از اموری که منحصرا به یک سالک در خلال مجاهدات و طی طریقها دست می دهد و مردمِ دیگر از این احوال و واردات بی بهره اند.

عرفان عملی مانند اخلاق، در باره چه باید کردها بحث می کند با این تفاوتها که:

1 - مهمترین محور عرفان رابطه انسان با حقیقت مطلق یا خداوند متعال است در حالی که همه سیستمهای اخلاقی ضرورتی نمی بینند که در این رابطه بحث کنند و فقط سیستمهای اخلاقی مذهبی، این جهت را مورد عنایت و توجه قرار می دهند.

2 - سیر و سلوک عرفانی از سفر معنوی سالک سخن می گوید و لازمه این امر پویایی و تحرک است در حالیکه اخلاق ساکن است. به همین دلیل به قول استاد مطهری (ره) از نظر اخلاق روح انسان مانند خانه ای است که باید با یک سلسله زیورها و زینتها و نقاشی ها مزّین گردد بدون اینکه ترتیبی در کار باشد که از کجا آغاز شود و به کجا انتهاء یابد. مثلاً از سقف شروع شود؟ یا از دیوارها و از کدام دیوار؟ ولی در عرفان، روح بشر مانند یک گیاه و یا یک کودک است و کمالش در نمو و رشدی است که طبق نظام مخصوص باید صورت گیرد.

3 - عناصر روحی اخلاقی محدود به معانی و مفاهیمی هستند که غالبا آنها را می شناسند اما عناصر روحی عرفانی بسیار وسیعتر و گسترده تر است.

عرفان نظری به تفسیر می پردازد، در باره خدا و جهان و انسان سخن می گوید. عرفان در این بخش مانند فلسفه و حکمت الهی است که در مقام تفسیر و توضیح هستی است و همانطور که فلسفه الهی برای خود موضوع، مبادی و مسائلی را معرفی می کند عرفان نیز موضوع و مسائل و مبادی خاص خود را معرفی می نماید با این تفاوت که:

1 - استدلالات عقلی فلسفی مانند مطالبی است که به یک زبان نوشته شده باشد و با همان زبان اصلی مطالعه شود ولی استدلالات عرفانی مانند مطالبی است که از زبان دیگر ترجمه شده باشد. یعنی عارف لااقل به ادعای خودش آنچه را با دیده دل و با تمام وجود خود شهود کرده است با زبان عقل توضیح می دهد و از آن رو که این حقایق قابل ادراک هستند ولی قابل توصیف نیستند سخن عارف «معما» و «راز» و «رمز» می شود و اصطلاحات آن با اصطلاحات سایر علوم کاملاً متفاوت است.

2 - معرفت مطلوب حکیم و فیلسوف، معرفت فکری و ذهنی است نظیر معرفتی که برای یک ریاضیدان از تفکر در مسایل ریاضی پیدا می شود ولی معرفت مطلوب عارف، معرفت حضوری و شهودی است. حکیم طالب علم الیقین است و عارف طالب عین الیقین.

3 - ابزار فیلسوف عقل و منطق و استدلال و برهان است ولی ابزار کار عارف دل و مجاهده و تصفیه و تهذیب و تکمیل نفس و حرکت و تکاپو در باطن است. عرفان منطقش اینست: از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی.(19)

4 - از نظر فیلسوف الهی هم خدا اصالت دارد و هم غیر خدا الاّ اینکه خدا واجب الوجود و قائم بالذات است و غیر خدا ممکن الوجود و قائم بالغیر و معلول واجب الوجود ولی از نظر عارف غیر خدا به عنوان اشیایی که در برابر خدا قرار گرفته باشند هر چند معلول اول باشند وجود ندارند بلکه وجود خدا همه اشیاء را در بر گرفته است. یعنی همه اشیاء، صفات و شئون و تجلیات خداوند هستند نه اموری در برابر او.

به این ترتیب عرفان با حکمت الهی وجه مشترکی می یابد و آن اینکه هدفِ هر دو «معرفة اللّه » است. اما با این تفاوت که از نظر حکمت الهی هدف اختصاصا معرفة اللّه نیست بلکه هدف معرفت نظام هستی است که معرفة اللّه رکن مهم این شناخت است، ولی از نظر عرفان هدف منحصر به معرفة اللّه شناخت خداوند جل و جلاله است. از نظر عرفان معرفة اللّه معرفت همه چیز است. همه چیز از وجهه توحیدی و در پرتو معرفة اللّه باید شناخته شود و اینگونه شناسایی فرع بر معرفة اللّه است.

عناصر اصلی عرفان

عناصر و اصول اساسی عرفان عبارتند از راز و رمز، ریاضت، عشق، شهود، فنا، وحدت.

راز: عرفان با اشکال گوناگونش در تمام ادوار و در میان همه اقوام و ملل با مسئله باطن و تعالیم باطنی و اسرار و رموز همراه بوده است و همین تعالیم باطنی و اسرار، آنان را به انتخاب مجامع اختصاصی و تشکیل گروه و دسته های خاص اجتماعی مجبور کرده است که مبادا اسرار و رموز مکتب و طریقت در اختیار بیگانگانی قرار گیرد که شایستگی دریافت آنها را نداشته باشند به قول مولوی:

عارفان که جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و پوشیده اند

هر که را اسرار حق آموختند

مهر کردند و دهانش دوختند

عشق: عشق از عناصر عمده و اساسی بینش و حرکات عرفانی است اما حقیقت عشق چیست؟

این سؤال را نمی توان پاسخ گفت زیرا عشق مانند هستی، مفهومی دارد که اعرف الاشیاء است اما کنه و حقیقت آن در غایت خفا است که:

هرچه گویم عشق را شرح و بیان

چون به عشق آیم، خجل باشم از آن

گرچه تفسیر زبان روشنگر است

لیک عشق بی زبان روشن تر است.

محی الدین عربی در باره عشق که آن را دین و ایمان خود می داند می گوید: «هر کس که عشق را تعریف کند آنرا نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم آن را نشناخته که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند»(20) و به قولی عشق افراط در محبت است و آتشی است که در دل عاشق حق می افتد و جز حق، را می سوزاند این عشق امری الهی و آمدنی است نه آموختنی. (21)

بدینسان عرفا عشق را در مسایل کل عالم ساری و جاری می بینند و از مسایل مهم جهان بینی و سلوک مطرح می کنند از جمله عشق در آفرینش و خلقت، عشق در پرستش، عشق در رابطه با کل هستی به عنوان مظاهر حق.

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

ریاضت: مکاتب عرفانی اتفاق نظر دارند که بشر فقط در اثر تلاش پی گیر و پرمشقت می تواند به کمالات حقیقی خویش نائل شود گرچه برخی این ریاضت ها را بواسطه گناه نخستین بشر، یا دیدگاههای ثنوی و گنوسی قائلند ولی برخی دیگر آن را صرفا وسیله ای برای شهود حقیقت می بینند.

شهود: عرفا با علم بخشی و اکتفا به جمع آوری اطلاعات و محفوظات نسبت به حقایق عالم مخالفند و صحیح ترین و صائب ترین راه ادراک و دریافت حقایق را علم حضوری به آن می دانند یعنی شهود حقیقت و کشف آن از طریق باطن و دل، البته در مورد قلمرو کشف و شهود و میزان و ملاک صحت و سقم آن بحثهای بسیاری صورت پذیرفته است.

فنا: هدف عارف فنای در حقیقت است در حالیکه هدف عالم فهم حقیقت فنا همان رفع تعین بنده است و در حقیقت جز تعّین و خود بنده حجاب دیگری در میان نیست و چون تعین که موهم غیریت می شود مرتفع گردد، آشکار می شود که غیر از حق هیچ موجود نبوده است. (22)

وحدت: محققین معتقدند (23) تجربه و مفهوم کانونی تمام عرفانهای گوناگون وحدت است. هستی حقیقت واحدی است که در باطن با وحدت کامل خویش از هر گونه تفرقه و کثرتی منزه است و ظاهری دارد که منشاء نمایش کثرت است و این کثرتها ظاهری و خیالی هستند و نه واقعی و حقیقی.

عرفان در میان مذاهب غیر آسمانی

«عرفان» به عنوان طریقه خاصی از معرفت و شناخت غیبت و ماوراء الطبیعه از دیر باز مورد توجه پاره ای اذهان واقع شده است. بگونه ای که حتی آثاری از صورتهای ساده تر و ابتدایی تر این طریقه را در ادیان و مذاهب قدیم و بدوی نیز می توان یافت از جمله در مذهب پرستندگان توتم (24) و آئین پرستندگان ارواح هم نوعی عرفان وجود دارد آنان نیز به قوای نامرئی و غیبی معتقدند. به گونه ای که فرد بومی توتم پرست همه عالم را با توتم خویش مربوط می شناسد و همه عناصر را به سبب انتسابی که هر یک از آنها به نحوی با توتم وی دارند در سرنوشت خود و زندگی تمام جهان مؤثر می بیند دنیایی که در چشم غیر او مجموعه ای از صور و اشکال محسوس چیز دیگری نمی باشد. دنیای او آکنده از اسرار و رموز است. آنچه نزد وی «مانا» خوانده می شود چیزی مثل آنچه نزد ما «روح» یا «روان کائنات» خوانده می شود محسوب می گردد. این بدوی برای وصول به آن، همه عمر سعی می کند و حتی با داروهای مخدّر و رقصهای گوناگون که از سنتهای کهن برایش باز مانده، خود را با همه کائنات که کم و بیش با توتم وی ارتباط دارند، هماهنگ می کند. (25) در این طرز فکر، عناصر ابتدایی پاره ای از مبادی عرفان را می توان یافت. در بین معتقدان به ارواح هم کسانی که به عنوان «کاهن» به کار سحر و جادو اشتغال دارند در حقیقت گویی مدعی ارتباط و اتصال با ارواح و خدایان هستند و به این معنی می توان نوعی عرفان را در عقاید آنها سراغ گرفت.

در آئین شَمَن (Shamanis) و مناسک و آدابی که بین شمنان متداولست نیز می توان صورتی از عرفان یافت همانند آن مراسم و آدابی که طوایف یاکوت (Yakots) انجام می دهند و آنچه که کارلوس کاستاندا نیز در کتب خود به نقل از «دون خوان» بیان می کند. در میان آئین شمنی هست گرچه کاستاندا در آغاز خود را ساحر می نامد و در روش او را ساحری می یابیم، ولی در دو اثر اخیر خود به وضوح از آئین شمنی سخن می گوید و هنگام ارجاع به گذشته به جای واژه ساحری از واژه شمن استفاده می کند.(26)

اما اصل و بنیاد ساحری که کاستاندا از آن نام می برد به معنای بکارگیری قدرتهای فوق طبیعت و فراخوان ارواح و طلسمهات و افسونها نیست، بلکه به گفته او ساحری یکی کردن و جسمیت دادن به بعضی از مفروضات نظر و عملی ویژه در باره ماهیت و نقش درک و مشاهده در شکل بخشیدن به جهان اطراف است. بعضی از مراسم شمنها حاکی از تصور عروج شمن به معارج آسمان است که نزد آنها اولگان بای ( Ulgan Bai) خدای آسمان در مرتبه اعلای آن واقع است و این عروج و اتصال می تواند نوعی عرفان محسوب شود.(27)

در میان بعضی از طوایف ساکن آفریقا و هند نیز ساحرانی هستند که وقتی حال بیماری سخت می شود آنها را به بالین وی می برند و آتش می افروزند و غالبا دو تن از این کاهنان در کنار آتش به رقص و وجد می پردازند و از خود بیخود می شوند و در آن حال با ارواح نهانی که غالبا سبب پیدایش بیماری پنداشته می شوند، ارتباطی می یابند و بیمار را به گمان خویش علاج می کنند. آداب و تشریفاتی که بعضی طوایف بومی استرالیا در مورد تشرف به جرگه اهل دیانت خود انجام می دهند نیز غالبا متضمن مقدماتی از قبیل گوشه گیری و روزه داری است.(28)

تعلیم یوگا نیز نوعی عرفان است عرفانی حاصل از یک نوع تعقل اشراف منشانه هندی که در آن «برهما» مبداء کل عالم است حقیقت همه چیز و اصل تمام کائنات. به عقیده برهمنان ماهیت «آتما» (Atman)یعنی منشاء دنیای درون، با برهما یکی است و برای رهایی از این جدایی ظاهری که بین انسان و برهماست و بزرگترین مصیبت انسان همان است. راه چاره عبارت است از تصفیه وجود از آلایشهای جسمانی و عبور متوالی از تنگنای تناسخ که در طی آن روح انسان که بقول یک عارف هندو به قورباغه ای می ماند که در سوراخ چاه گیر کرده باشد رهایی می یابد و به نجات می رسد(29)

البته نجات واقعی انسان به ریاضت نیست و به معرفت است که موجب وحدت هویت «اتما و برهما» می شود معرفتی که نوعی مکاشفه است مبتنی بر شهود و اشراق روحانی، عرفان هندی برهمن هندو را به فقر و تجرد و دریوزگی سوق می دهد و هوای فرزند و مال را از سر او به در می کند و بدینگونه فقیر هندو با موی فرو هشته و با ژنده ای سیاه که دارد وجود ضعیف خود را مهبط انوار و مظهر تجلی برهما می داند و در این حال چنان که در «بهاگوات گیتا»(Bhagvat - Gita) آمده است دیگر غم و اندوه او را نمی فرساید و خوشی و لذت او را زیاده شادمان نمی کند. هیچ چیز دیگر او را به هیجان نمی آورد و نه حرص و نه حسد و نه خشم و نه غضب.... چنین کسی راهب و مقدس است. زاهدی است که از همه تعلقات جهان ظاهری مجرد و آزاد گشته است و مالک نفس خود و خداوند احوال خویش است. (30)

در تعلیم بودا نیز با آنکه در آن اصلاً تصور خالق و مخلوق مطرح نشده و برخی محققان وجود چیزی را به نام عرفان بودایی انکار کرده اند، ولی می توان فکر فقر و زهد و ریاضت و فنا به نوعی عرفان منتهی می شود و در جهت تخریب فردیت و انانیت بکار گرفته می شود گرچه این آئین به امر ثابتی به نام وجود مطلق معتقد نیست.

در نزد یونانیان قدیم نیز ریشه بعضی تمایلات عرفانی را می توان جست. مراسم و تشریفاتی که به نام اسرار و رموز بجا آورده می شد و غالبا شامل تطیهر و روزه و نوعی تعبد بوده و سالک مبتدی درون غارهایی تاریک که عبور از آنها به منزله عبور زیر زمینی تلقی می شد، به جذبه و خلسه نائل می آمد و ازتعلقات فردی می رست و به خدا اتصال می یافت. (31)

عرفان و ادیان

از دیگر سو عرفان در محیط هر یک از ادیان صورت و رنگ همان دیانت را به خود گرفته است.

جریان روحانی عظیمی که از میان ادیان می گذرد (32) و اهل آن در همه مذاهب عالم سعی کرده اند تا تجربیات متنوع خویش را در طریقتی که سالک یا رهرو باید آن راه را در طلب خداوند طی نماید ظهور بخشند و با تمام تفاوتهایی که میان آنها موجود است نقاط مشترک بسیاری نیز با یکدیگر دارا هستند. زیرا در همه آنها این انسان مفطور به فطرت پنهان و الهی است که بدنبال یگانه معشوق حقیقی می گردد. از آنجا که عالم پر از آیات و نشانه های اوست و صدای انبیاء و پیام آوران آن یگانه مطلق در تمام عالم طنین انداز است که: هیچ معبود و معشوقی جز او در عالم نیست «وحده لااله الا هو» پس چه جای شگفتی از این شباهتها؟

گرچه برخی افراد اصرار دارند که جوشش فطری عرفان را، «عرفان غیر مذهبی» بنامند و معتقدند از عرفان در حوزه مذاهب کار فلاح بر نمی آید و آن را «عرفان محکوم» می نامند. (33) در تناقض گویی این افراد همین بس که اقرار دارند وحی به تأیید و تنفیذ حس عرفانی شتافته(34) و حس عرفانی را نیز جنبشی در جهت غیب جویی بشر به منظور ارتقاء روح انسانی بدان مقعد صدق قرب ملیک مقدر می دانند.(35) و نکته جالب آنکه قدمت آنرا به قدمت مسیحیت می دانند: خاستگاه عرفان در مشرق زمین بیش از دو هزار سال سابقه ظهور دارد.(36)

عرفان یهود

با وجود فاصله زیادی که در دیانت یهود میان «یهوه»، خدایِ جبّار عزیزِ منتقم و انسان هست، و با وجود جنبه قشری و صوری آن که در رعایت آداب و سنن، بیش از حد دقت و وسواس دارد و به همین دلیل عموما آنرا از هر گونه گرایشات عرفانی بر کنار می انگارند، در حالیکه از ذوق عرفان خالی نیست همان اختصاص «یهوه» به قوم بنی اسرائیل که اساس عبادت یهود بشمار می رود راه فرض وحدت بین انسان و خدا را با وجود فاصله زیادی که بین آنهاست باز می کند. همچنین ادعای رؤیت و دریافت وحی که در کتب عهد عتیق در مورد انبیاء آمده است حاکی از همین فرض اتصال و ارتباط مستقیم با خداست. از آن جمله کتب «اشعیاء و حزقیال از کشف و اشراق حکایت دارد. در مزامیر نیز به تجلی خداوند، شوق انسان در طلب خدا و محبت الهی اشارات و نکاتی دیده می شود چنانکه در کتاب یرمیاه نیز به محبت بین انسان و خدا و اتحاد بین انسان و او اشاره شده است. البته محققین و مفسرین تورات معتقدند (37) محبت خدا در حق اسرائیل غالبا پدرانه است و گاه مثل محبت شوهر است در حق زن. یهوه عدالت را دوست می دارد و به مردم ساده و فقیر نیز محبت می ورزد این معانی در کتب عهد عتیق خاصه «مزامیر و یرمیاه» با بیانی لطیف آمده است. به موجب قلمرو و تعالیم ربانیم، خداوند مردمان ساده و صلح جو و کسانی را که محبوب همگانند دوست دارد. محبت انسان به یهوه نیز در سفر تثنیه به منزله یک نوع حکم و وظیفه شرعی است. نزد «خسیدیم» قدیم منشاء محبت انسان به خدا ترس و خشیت است و به عقیده آن طایفه محبت خداوند خودخواهی و خود پرستی را در وجود انسان مقهور می کند و قلب او را از بهجت و مسرت روحانی می آکند.

در آئین یهود نه فقط احوال و سخنان انبیاء حاکی از مکاشفات و الهامات روحانی و جذبه بیخودی در نزد آنهاست بلکه در زهد و ریاضت بعضی فرقه های یهود هم می توان سابقه نوعی از عرفان را یافت.

قراین و شواهد بسیاری موجود است که مشخص می کند از قدیم فرقه های عرفانی در این دین پدید آمده است. مانند فرقه «فلسطینیان یا ربانیم» که در آن تعالیم یهود و آئین مهر و گنوسی ترکیب شده است.

کاملترین نمونه ادبی این نوع عرفان مجموعه «کبالا» است که اساس تعلیم آن مبتنی است بر اعتقاد به ظهور و تجلی الهی، اعتقاد به وجود روح القدس، اعتقاد به فیوض ربانی، اعتقاد به وجود خدا و جهان، اعتقاد به اتصال روح انسان با مبداء وجود، اعتقاد به تأثیر حروف و نیروی آنها و عقایدی از این قبیل.

شاخه عرفانی دیگری نیز در اسکندریه بوجود آمد که نتیجه ترکیب علم کلام یهود با یونانیان بود. و نمونه آن را در تعالیم «اریستو بولس» (قرن دوم ق - م) و «فیلون» یهود قرن اول میلادی و کتابی موسوم به حکمت سلیمان می توان یافت. البته عرفان یهود غیر از این مباحث که جنبه معرفتی محض دارد، از رنگ مکاشفه و شهود نیز بهره ورست. نه فقط کتب مکاشفات که در ادب عرفانی یهود است شاهد این دعویست، بلکه وجود فرقه هایی مثل «اسنی ی ها» نیز که زهد و ریاضت راکه با کشف و شهود آمیخته بوده اند خود دلیل این مدعاست و این فرقه نیز مثل صوفیه دارای تشکیلاتی از نوع «اخوت» بوده است و غایت سلوک و مجاهده برادران اسنی نیل به روح القدس به شمار می آمده است چنانکه همین اندیشه است که نزد متأخران فرقه خسیدیم نیز رنگ تازه یی گرفته است.

زن در آئین یهود

در کتب و مقالات مربوط به فرهنگ و سنت قوم یهود ضرب المثلهایی در مورد زن موجود است(38) از جمله:

1 - برای خرید زمین خیز بردار و برای زن گرفتن، دست به عصا راه برو.

2 - وقتی مرد پیر، زن جوان می گیرد، مرد جوان می شود و زن پیر.

3 - اگر دیدی الاغ از نردبان بالا رفت، زن هم عقل پیدا می کند.

در کتاب تورات نیز در غزلهای سلیمان و امثال سلیمان مطالبی مربوط به زن مطرح شده است در مجموع سه بخش از تورات منسوب به حضرت سلیمان (ع) است. غزلها، امثال و کتاب جامعه که دارای سه وجه متضاد و مخالف است (39) آنچه بیش از همه محل بحث و گفتگو قرار گرفته است «غزلهای سلیمان» می باشد که به عشق زمینی و اشعار عاشقانه و توصیف اندام معشوقه می پردازد. وجود چنین غزلهایی در یک کتاب آسمانی و یا به عبارت صحیح تر در یک کتاب مذهبی به شکل یک معما باقی مانده است. اما آنچه که امروز محرز است اینکه در غزلها و امثال و کتاب جامعه اثراتی از فرهنگ یونانی و بابلی مشهود است که به ظن قوی می توان گفت به دوره حضرت سلیمان مربوط نمی باشد.

محققان در باره زمان و سبب و منشاء غزلها نظرات متفاوتی دارند برخی معتقدند اینها سرودهایی بابلی در وصف «ایشتار»(40) و «تم موز»(41) خدایان عشق و عشق ورزی بابلی بوده است که شاعران عبرانی آنرا ترجمه کرده اند و با توجه به اتهامات رایج در تورات نسبت به حضرت سلیمان (بی دینی، طبع شاعری، شهوت گرایی) این اشعار را به ایشان منسوب کرده اند تا زودتر پذیرفته شوند. گروهی دیگر می گویند شاید شاعران عبرانی تحت تأثیر روح ادبیات یونانی، هنگامی که اسکندر و یونانیان به اورشلیم رفتند، این اشعار را سروده باشند. چرا که تعابیر و الفاظ یونانی در این غزلها آشکار است.

برخی دیگر می گویند از آن رو که در این غزلها عاشق و معشوق همدیگر را خواهر و برادر می نامند ممکن است که منشاء آنها بستر رود نیل باشد چون تعابیر عاشق و معشوق به خواهر و برادر، ویژه ادبیات مصر باستانی است.

پاره ای از محققان را نیز عقیده بر آن است که این غزلها در اصل نمایشنامه هایی بوده است که شاعران عبرانی به مناسبت عروسی سلیمان با دختر فرعون سروده بودند و در مجامع عمومی آن را به معرض نمایش می گذاشته اند. محققان این نظریه از امثال و کتاب پادشاهان، برای تأیید نظر خود شواهدی می آورند.

عده ای دیگر معتقدند که غزلها، سرودهای عروسی مرسوم میان یهود می باشد اینان بر آنند که شکل غزلها به گونه ای است که آنها را به هفت بند می توان تقسیم نمود و چون عروسی در میان قوم یهود به موجب تورات هفت روز طول می کشیده است دسته همسرایان هر بندی را در روزی می خوانده اند.

بر همین اساس برخی نیز معتقدند این گونه سرودها از سرودهای مذهبی و شایع میان اقوام و ملل باستان بوده است. که در جشنهای زراعت برای باروری زمین و در جشنهای عروسی برای باردار شدن زنان سروده می شده است.

به این ترتیب برخی (42) معتقدند وجود غزلها در کتاب مقدسی برای مفسران مذهبی درد سر و اشکالات فراوانی ایجاد کرده است بهمین دلیل می کوشند تا با تفاسیر و عناوین صورت اصلی اشعار را پنهان کنند و بهمین جهت است که می گویند این راز و نیازهای عاشقانه، شکلی مذهبی دارند و منظور از معشوق، خداوند و کلیسا و حقیقت است و اینها سرودهایی عرفانی هستند که شکل سمبولیک و استعاره آمیز دارند به این ترتیب بسیاری از علمای یهود و عیسوی، مضمون عشق غزلها را به عشق میان خالق و مخلوق تعبیر می کنند.

ولی در عین حال برخی دیگر معتقدند هر گونه تفسیری که از این غزلها بشود این اشعار، غزلهایی عاشقانه است که سر شار از عشق و هوس و شهوت، شادکامی و زیبایی و احساسی عنان گسیخته می باشند به گونه ای که راه را بر هر تفسیر عرفانی می بندد و به این ترتیب یکی از وجوه ممتاز عهد عتیق در مورد زن، اشعاری است در مورد جسم و جسمانیت وی. آنهم با مضامینی زمینی آن چنانکه به گواهی فرهنگ و سنت قوم یهود، آنرا مناسبِ مجالس عروسی نموده است. تا جائیکه عده ای اظهار کرده اند اینها همان غزلهای «بیلی تیس» می باشند، غزلهایی آن چنان آشوب ناک و هوس آلود و شهوانی که در خلال قرون و اعصار، قدوسیت یافته و جزو مقدسات به شمار آمده است. گرچه ما به علت صراحت و رکاکت اشعار، از نقل مستقیم آنها خودداری نموده ایم.

برخی افراد برای یافتن وجه انتصاب غزلها به سلیمان چنین گفته اند: اصولاً زبان تغزل بسیار پرمایه و بی پرده و شورانگیز است که با توجه به طبع شهوانی شهرت شاعری و زیبا پرستی و بی دینی منسوب به سلیمان در تورات، انتساب این اشعار به او بعید به نظر نمی رسد. ولی چگونه می توان باور داشت که سلیمان در مزامیر تورات همان حضرت سلیمان «علی نبینا و آله و علیه السلام» است که در قران مجید از او با عناوینی مثل «حکیم» و «علیم»(43) و «نعم العبد»(44) یاد شده است.

امثال سلیمان

در تورات مُحَرّف اعمال بسیار ناشایستی به پیامبران خدا از جمله حضرت سلیمان نسبت داده شده از آن جمله ارتباط با روسپیان.

چنانکه می گویند: سلیمان با تساهل بسیاری که داشت، در امر روسپیان تسهیلاتی قائل شد و از تمام اقوام دور و نزدیک، زنان بدکاره به اورشلیم آمدند به نحوی که در بسیاری از آیات تورات مشاهده می شود که فریاد مصلحان از این همه زشتی بلند است و این کار تا بدانجا توسعه یافت که معبد اورشلیم نیز در زمان «مکابیان» به صورت فاحشه خانه ای در آمد.

در آن زمان عده روسپیان در میان یهود بایستی چه بسیار باشد و روسپی گری چه مقدار رایج، که نیمی از امثال در منع زناکاری و روسپی گری و پرهیز از آن است. به گونه ای که اصالت خانواده که در وصایا نسبت به آن تأکید شده بود در حال فرو ریختن و انهدام بسر می برد از آنرو مصلحان به پند و اندرز جوانان کوشیدند بطوریکه در تورات آمده است که: «از زن جوان خودت شادکام باش و همچون یاری محبوب و آهویی زیبا در آغوشش کش و از وجودش لذت ببر و همیشه از او مسرور باش. اما ای پسر من چرا به دنبال زنان روسپی می روی و دل به بند محبت آنها می نهی و زنان بیگانه را در آغوش خود جای می دهی چونکه این بر خلاف مردمی و خلاف راه خداست و خداوند همواره ناظر کارهای ماست.»(45)

در سراسر امثال چنانکه اشاره شد با لحنهای همسانی از زنان روسپی پرهیز داده می شود و شاید بتوان گفت در هیچ جایی و در ادبیات هیچ کشوری در یک کتاب کوچک این اندازه اصرار و تأکید در این باب نشده است.

البته در کتاب امثال جمله ای نیز در مورد زینت جسمی و عقلی زن نیز آمده است که:

«زن زیبای نادان، همچون حلقه زرینی است در بینی گراز»

ده ویژگی زن در عهد عتیق:

1 -آفریده شدن حوا از دنده چپ آدم(ع)

در تورات آمده است خداوند برای آسایش آدمی و آرامش او هر یک از پرندگان هوا و جانوران صحرا را بر او عرضه کرد تا هر که را خواهد به یاوری و معاونت برگزیند؛ اما آدم هر یک از آنها را به نامی خواند و هیچ یک را به یاری بر نگزید «و خداوندِ خدا گفت خوب نیست آدم تنها باشد پس برایش معاونی موافق وی بسازم و خداوندِ خدا هر حیوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمین سرشت و نزد آدم هر ذی حیات را خواند، همان نام او شد. پس آدم هم بهایم و پرندگان آسمان و هم حیوانات صحرا را نام نهاد لکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.»(46) آنگاه خداوند بر آدم خوابی سنگین مستولی کرد تا به خواب رفت سپس یک دنده او را در آورد و جایش را با گوشت پر کرد. خداوند با دنده ای که از آدم برداشته بود زنی ساخت و پیش آدم برد، آدم چنین گفت: بالاخره این استخوانی است از استخوانهای من و گوشتی از گوشت من، پس باید که او «ایشه» - زن - نامیده شود (در مقابل ایش به معنی مرد) زیرا که از مرد گرفته شده است.

در تلمود، دلیل آفریده شدن زن از چنین عضوی به این گونه بیان شده: «خداوند این نکته را مورد توجه قرار داد که زن را از کدامین عضو بیافریند او گفت من زن را از سر آدم نمی آفرینم تا آنکه سبک سر نگردد و سر خود را از روی نخوت و غرور بالا نگیرد، نه از چشم، تا اینکه بسیار کنجکاو نباشد و نه از گوش، تا اینکه استراق سمع نکند و سخن چین نشود و نه از دهان تا اینکه پرحرف و وراج بار نیاید و نه از دل تا اینکه حسود نشود و نه از دست، تا اینکه هرزه دست نشود و نه از پا، تا آنکه ولگرد نباشد. من زن را از قسمتی از بدن آدم که همواره پوشیده و نهفته است می آفرینم تا اینکه موجودی محجوب و عفیف بار آید.»(47)

2 - زن عامل گناه نخستین و هبوط آدم از بهشت

تورات رانده شدن آدم (ع) را چنین بیان می کند که پس از خلقت آدم و زنش، مار، که از همه حیوانات صحرا مکارتر بود به زن گفت: آیا خداوند گفته است از هیچ درختی از این باغ نخورید زن گفت: از میوه درخت این باغ خواهیم خورد، اما خداوند گفته است از میوه آن درختی که در میان این باغ است نخورید و آن را لمس نکنید مبادا بمیرید. مار گفت: حتما نخواهید مرد، زیرا خداوند می داند روزی که از آن بخورید چشمهای شما باز می شود و مانند خداوند تشخیص دهنده نیک و بد خواهید شد. زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو و برای چشمها هوس انگیز است و برای معرفت دار شدن پسندیده است، از میوه آن گرفت و خورد و به شوهرش هم داد. چشمان هر دو گشوده شد، دانستند که عریان اند برگهای انجیر را به هم دوخته وسیله ستر عورت برای خویش ساختند.(48) سپس گفتگوهایی میان خداوند و آدم و حوا نقل می شود و آدم در پاسخ خداوند، که وی را مخاطب قرار داده است می پرسد چه کسی تو را مطلع نمود که عریان هستی، آیا از درختی که آن را از تو نهی کردم خوردی؟ می گوید زنی که در کنار من نهادی از آن درخت به من داد و خوردم، خداوند به زن گفت این چه کاری است که کردی؟ زن گفت مار فریبم داد. خداوند به مار گفت: چرا این کار را کردی در میان تمام چهارپایان و حیوانات وحشی صحرا، ملعونی و بر شکمت راه خواهی رفت و تمام روزگار زندگی ات خاک خواهی خورد. و به آدم گفت: چون به حرف زنت گوش کردی و از آن درخت خوردی، زمین به خاطر تو ملعون است، تمام عمرت با رنج از محصول آن خواهی خورد.

3 -تخفیف گناه زن با روشن کردن شمعهای شبات

تورات در ارتباط با روز شبات چنین می گوید: روشن کردن شمعهای شبات بعهده زنان است. علت این امر این است که حوا آدم را وادار کرد از میوه ممنوع بخوردو او را واداشت تا از امر خدا سر پیچی کند(49) و این امر بخاطر آنست که زن با گناه نخستین چراغ زندگی بشر را خاموش کرد از این رو، با روشن کردن چراغ شبات تا حدودی این خطا را جبران می نماید زیرا اجرای دستورات شبات و روشن کردن شمعها ایمان را روشن می گرداند و به این وسیله گناه زن تخفیف می یابد.(50)

4 - رنج بارداری و زایمان زنان مجازات وسوسه آدم

خداوند پس از عقوبت مار به زن می گوید: رنج بارداری تو را زیاد خواهم کرد که فرزندان را با رنج بزایی. (51)

5 - ناپاکی مطلق زن در ایام حیض

تورات تمام مردان پاک و زنان پاک را به کناره گیری مطلق از زن حائض فرمان می دهد: «زنی که جریان دار باشد باید هفت روز در قاعدگی خود بماند و هر کس او را لمس کند تا شامگاه ناپاک خواهد بود، هر چه را که هنگام قاعدگی اش زن روی آن بخوابد ناپاک خواهد بود و هر کس روی آن بنشیند ناپاک خواهد بود و... و اگر مردی با وی همخوابگی کند ناپاکی زن به او منتقل خواهد شد (و آن مرد نیز) 7 روز ناپاک خواهد بود.» به این ترتیب زن حائض کاملاً ناپاک تلقی می شود و اگر فردی با او نشست و برخاست کند و یا به هر صورت با وی تماس پیدا کند باید بدن و لباس خود را شستشو دهد زیرا مطلق نشست و برخاست با زن حائض موجب نجس شدن بدن و لباس انسان می گردد.

6 - تسلط مرد بر زن و انحصاری بودن حق طلاق برای شوهر

در واقعه هبوط، خداوند پس از آنکه حوا را به رنج زایمان و بارداری مجازات می کند بدنبال آن عقوبت دیگری را بیان می کند: «و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و امر او بر تو مسلط خواهد بود»(52) و چه بسا این امر به جبران تسلط زن بر مرد در بهشت انگاشته شود. تورات در ارتباط با عدم رضایت شوهر از زن چنین می گوید: «هر گاه مردی زنی بگیرد و با او ازدواج کند چنین مقرر است که اگر چیز ناپسندی در او بیابد و زن در نظرش پسندیده نیاید برایش طلاق نامه ای نوشته بدستش دهد و از خانه خود بیرون کند»(53)

7 - نحوه رفتار با کنیزان عبری

در آئین یهود فروش دختران امری رایج بوده است در ارتباط با حقوق آنها آمده: «هرگاه زن عبری به تو فروخته شود شش سال برایت خدمت کند و در سال هفتم او را آزاد کن و اگر بگوید از پیش تو نخواهم رفت چون از بودن پیش تو خشنود است آنگاه درفشی برداشته گوش او و در اتاق را با هم سوراخ کن تا کنیز ابدی تو شود».(54)

8 - مجاز نبودن زنان به برگزاری برخی مراسم عبادی دسته جمعی

بسیاری از اعمال عبادی و دعاهایی که در کنیسه برگزار می شود بدون حضور 10 نفر مرد عاقل و بالغ رسمیت نمی یابد و جماعت زنان در صورت عدم حضور 10 مرد حتی اگر از صد نفر متجاوز باشد مجاز به انجام بعضی مراسم از قبیل نماز جماعت نیستند اما بر طبق مذهب یهود هر پسر یهودی از سن 13 سال و یک روز از نظر مذهبی بالغ و مسئول و مکلف می باشد و در این سن می تواند عضو «مین یان» یعنی نفرات حاضر در نماز جماعت که حداقل 10 نفر ذکور بالغ هستند به حساب آید.(55)

9 - زیادتر بودن نذر سلامتی برای پسرها، نسبت به دختران

در دین یهود مانند اعراب جاهلیت تولد دختران برای پدر ننگ آور بود. تولد یک پسر جشن و سرور بدنبال داشت و تولد یک دختر غم و اندوه بهمراه می آورد(56) در تورات نیز چنین می یابیم: کسی که صریحا نذری می کند و نذرش مربوط به سلامت انسانی باشد و حسب ارزیابی مقرر، نذرش از آن «آدونای»(57) خواهد بود ارزیابی برای مذکر اینست: از بیست ساله تا شصت ساله ارزشش 50 شقل نقره بر اساس شقل مقدس باشد و اگر مؤنث باشد ارزشش 30 شقل باشد(58)

10 - متفاوت بودن دوران ناپاکی زنِ دختر زا و پسر زا

در آئین یهود دوران ناپاکی زنی که صاحب فرزند دختر می شود، دو برابر زنی است که پسر بدنیا می آورد: «هرگاه زنی زمینه را برای پذیرش نطفه مرد آماده نماید پسر خواهد زائید و هفت روز ناپاک خواهد بود و آن زن سی و سه روز در دوره پاکی صبر کرده و تا کامل شدن روزهای پاکیش هیچ چیز مقدسی را لمس نکند و به خانه مقدس نیاید. اگر دختر بزاید مانند دوره قاعدگیش دو هفت و در دوره پاکی شصت و شش روز از نزدیک شدن به خانه مقدس خودداری کند».(59)

عرفان در مسیحیت

عرفان نصاری کامل کننده و دنباله عرفان یهود است با این تفاوت که ارتباط با شخص عیسی (ع) آنرا تا حدی رنگ غیر مجرد داده است. در واقع در عرفان یهود طریق و غایت، هر دو امر مجرد و متعالی بشمار می آمدند در صورتیکه در عرفان نصاری این هر دو چیزی جز شخص عیسی (ع) نیست. استغراق و فنای تام در وجود این عیسی (ع) است که حیات روحانی زاهد مسیحی را صبغه عرفانی می بخشد و او را با مدد معرفت و محبت و شفقت و ریاضت به طلب اتحاد با خدا که همان عیسی میسح است وا می دارد.

ریشه و اساس این تعلیم عرفانی را در حیات عیسی، در روح القدوس، در انجیل یوحنا، و در اعمال رسولان، می توان یافت بعلاوه تعمید و عشای ربانی و اندیشه قیام مردگان نیز از عناصر عرفانی خالی نیست.

عارف مسیحی با توبه و عزلت و اندوه و روزه داری از هر آلایشی پاک شده و به عیسی مسیح تعلق خواهد یافت. بگونه ای که حضور وی در قلب عارف سکون و صفا پدید خواهد آورد. قلبی که بدینگونه در تصرف عیسی در می آید از اشراق و الهام وی لبریز می شود و دیگر جز هوای عیسی ندارد. از آن پس جهل و گناه در دل وی راه نمی یابد و گویی محبت عیسی دل وی را از معرفت واقعی سرشار می کند. این محبت گاه چندان غالب و قوی می شود که وجود جسمانی و حیات ظاهری عارف سالک را بکلی دگرگون می کند. این عشق ربانی چنان که یکی از عرفای قدیم نصاری می گوید: امریست مبتنی بر جذبه و مکاشفه در آن حال که این عشق ربانی استیلا دارد عاشق دیگر مالک خویش نیست بلکه تعلق به معشوق دارد.

عرفان نصاری بیشتر به عشق و اشراق تکیه دارد و غایت آن اتحاد با خداست. در واقع مقصد تربیت عرفانی نزد بعضی از عرفای مسیحی عبارت است از عشق، این عشق چیزی است که خداوند خود به قلب انسان می اندازد آتش مقدسی که عارف را در وجود خدا فانی می کند. برای عارف مسیحی تعلیم عمده ایی که انسان را به خدا می رساند عبارت است از فقر و خاکساری که آمیخته به محبت و عشق الهی است.

راه سلوک از مذلت به شفقت و از آنجا به توبه می رسد. و مقامات پس از آن در دوازده مرحله بر اساس نظر «سن برنارد» (وفات 1153 میلادی) تا وصول به حق ادامه می یابد. عالیترین مرتبه سلوک نیز «بیخودیست» که در آن نفس صافی و زدوده می شود و با خداوند اتصال پیدا می کند. (60)

برای تبیین عرفان مسیحی باید دو نکته اساسی را مدّ نظر قرار داد. اول آنکه نظریات عرفانی محدود به آنچه در ابتدای ظهور مسیحیت و توسط پدران اولیه کلیسا گزارش شده است، نمی باشد و دیگر اینکه امروزه به اثبات رسیده که ریشه افکار عرفانی غرب را بایستی در فضای مذهبی شرق جستجو کرد و شواهد موجود مسلم می سازد که این قالب فکری مدتها قبل از آن که با مسیحیت ترکیب شود در ادیان شرقی شکل گرفته بوده است.(61) البته در قرون وسطی فرقه های بزرگ عرفانی همانند فرانسیسیان و دومینیکنها شکل گرفته اند.

زن در آئین مسیحیت

بعضی از آیات انجیل زن را جلال و شکوه مرد توصیف نموده و به مردان توصیه می کند که زن را مانند قسمتی از وجود خود دانسته و به وی محبت نمایند و از طرف دیگر او را مورد تحقیر قرار می دهد. بگونه ای که حتی قائل به عدم خلود روح زن می باشند. در حالیکه برای مردان قائل به جاودانگی روح هستند. در مجامع عیسوی ایتالیا و اسپانیا پس از بحث زیاد به این نتیجه رسیده اند که در میان زنان دنیا، فقط حضرت مریم (س) انسان بوده و دارای روح جاوید است ولی بقیه زنان دارای صفت انسانی نیستند و علاوه بر اینکه روح جاوید ندارند برزخ مابین انسان و حیوان محسوب می گردند.(62)

ویژگیهای زن در عهد جدید

1 - آفرینش زن از مرد و نفی آفرینش مرد از زن

پولس رسول در رساله اول قرنتیان را مخاطب قرار داده و می گوید: « مرد از زن نیست بلکه زن از مرد است».(63)

2 - زن برای مرد آفریده شده و نه مرد برای زن

در همان رساله از پولس رسول آمده است: «مرد به جهت زن آفریده نشده بلکه زن برای مرد آفریده شده است.» (64)

3 - تسلط مرد بر زن و ضرورت اطاعت از او همانند اطاعت از خداوند

پولس رسول در رساله اول خود به تیموتائوس می گوید:«زن را اجازه نمی دهم که... بر شوهر مسلط شود»(65) در رساله اول پولس به قرنتیان نیز آمده است: «اما من می خواهم شما بدانید که سر هر مرد مسیح است و سر زن مرد و سر مسیح خداست» (66) در رساله نخست پولس رسول به افسیسیان نیز چنین آمده است: «ای زنان، شوهران خود را اطاعت کنید چنانکه خدا را (اطاعت می کنید) زیرا که شوهر، سر زن است چنانکه مسیح نیز سر کلیسا و او نجات دهنده بشر است».(67)

4 - زن عامل گناه نخستین و رانده شدن آدم از بهشت

در رساله اول پولس رسول به تیموتائوس آمده:«خدا اول آدم را آفرید و بعد حوا را، آدم فریب نخورد بلکه زن فریب شیطان را خورد و در تقصیر گرفتار آمد.»(68)

5 - رنج زایمان مجازات وسوسه آدم و وسیله رستگاری

در همان آیه ادامه می دهد که «از این جهت (گمراه نمودن آدم) خداوند درد زایمان را به حوا داد اما به زائیدن رستگار خواهد شد اگر در ایمان و محبت و قدوسیت و تقوی ثابت بماند.»

6 و 7 - محرومیت از تعلیم و فرمان سکوت

پولس رسول در رساله اول خود به تیموتائوس می گوید: زن را اجازه نمی دهم که تعلیم دهد بلکه باید در سکوت بماند.

8 - رهبانیت و برتری تجرد

پولس رسول در رساله اول خویش، در پاسخ سؤال مسیحیان قرنتس، پیرامون ازدواج چنین می گوید:«در نامه آخرتان از من چند سؤال کرده اید جواب من اینست که اگر بتوانید مجرد بمانید بهتر است ای کاش همه می توانستند مثل خود من مجرد باشند، ولی ما همه مثل هم نیستیم. خدا به هر کس نعمتی بخشیده است یکی را نعمت ازدواج کردن و دیگری را نعمت مجرد ماندن، پس به آنهایی که هنوز ازدواج نکرده اند و به بیوه زنان می گویم بهتر است، اگر می توانید مثل من مجرد بمانید.» (69)

9 - به شمار آوردن طلاق زن در حکم زنا

در انجیل متی پیرامون طلاق زن چنین آمده است، هر کس زن خویش را بدون آنکه خیانت از او دیده باشد، طلاق دهد و آن زن دوباره شوهر کند، آن مرد مقصر است چون باعث شده زنش زنا کند و مردی هم که با این زن ازدواج کرده، زنا کار است. (70)

در باب نوزدهم همین انجیل آمده است: «فریسی ها پیش او آمدند تا با بحث و گفتگو او را غافلگیر کنند پس به عیسی گفتند آیا شما اجازه می دهید که مرد زنش را طلاق دهد؟ عیسی جواب داد: مگر شما کتاب آسمانی را نمی خوانید؟ در کتاب آسمانی نوشته شده است که در آغاز خلقت خداوند مرد و زن را آفرید و دستور داد مرد از پدر و مادرش جدا شود و برای همیشه با زن خود یکی شود بطوریکه آن دو نفر دیگر دو تن نیستند بلکه یکی هستند، هیچ انسانی حق ندارد آندو را که خدا بهم پیوسته است جدا کند، آنها پرسیدند اگر اینطور است، پس چرا موسی فرموده است که مرد می تواند زنش را طلاق دهد و فقط کافی است طلاق نامه ای بنویسد و بدستش دهد و از او جدا شود؟ عیسی جواب داد: «موسی این را گفت چون می دانست چقدر سنگدل و بیرحم هستید و من این را به شما می گویم که هر کس بغیر از علت زنا، به هر علت دیگری زنش را طلاق دهد و با زن دیگری ازدواج کند آن مرد زنا کار محسوب می شود.»

فرقه کاتولیک نیز با استفاده از این حکم است که با مقدس شمردن پیمان ازدواج، تنها راه جدایی و رهایی زوجین را مرگ می داند و طلاق را امری مطرود و غیر ممکن می شمارد. حتی در صورت عدم سازش و اختلاف، هر یک از زن و شوهر فقط می توانند به صورت جداگانه در منزلی به سر برند ولی از ازدواج مجدد محرومند.

آنچه را تقدیم داشتیم حاصل کاوشی پر تأمل در مقوله زن و عرفان در شرایع ابراهیمی پرداخته شده بود و در ادامه راه، در همین موضوع جستاری در آخرین شریعت آسمانی خواهیم داشت و از منظر «خاتمیت» که خود بیانگر چیستی و گستره توانایی این شریعت در پاسخگویی به نیازهای متغییر و سیّال عصرها و نسلهاست خواهیم پرداخت. در ادامه این نگارش، نگرش اسلام را نسبت به زن و قابلیتهای او در قبول عالیترین و عرشی ترین قرب ها که مقصد عرفان ناب است طرح خواهیم نمود. و شما خواننده گرامی را به مطالعه در شماره آتی دعوت می نمائیم.

پی نوشتها:


1- نظام خانواده در اسلام، استاد مطهری، مقدمه.

2- روانشناسی زن، سید مجتبی رکاوندی.

3- «God is he or she» (یکی از سوالات مهم در الهیات فمینیستی این سوال است)

4- سیمای اسلام ص 664My sticism ) واژه انگلیسی مترادف عرفان تلقی شده که بنا به نظر ویلیام چیتیک واژه ای بسیار نامناسب است)

5- ارزش میراث صوفیه، دکتر عبدالحسین زرین کوب، فصل اول قلمرو عرفان

6- My sticism

7- کشف المحجوب هجویری، ص 45

8- همان، ص 42

9- همان، ص 44

10- همان، ص 41 و پیدایش و سیر تصوف نیکلسون، ص 51

11- تذکرة الاولیاء، ج 1، ص 133

12- کشف المحجوب، ص 44

13- اسرار توحید، ص 297

14- تذکرة الاولیاء، ج 2، ص 32

15- سیمای اسلام، چیتیک، ص 665

16- همان، ص 665

17- ابعاد عرفانی اسلام، آن ماری شیمل، ص 37

18- عوارف المعارف، باب پنجم

19- رشف الالحاظ فی کشف الالفاظ، حسین الفتی، ص 41 به نقل از فرهنگ اصطلاحات نوربخش، جواد نوربخش ص 25

20- فتوحات مکیه، ج 2 ص 111

21-انسان کامل، ص 198

22- شرح گلشن راز / ص 379

23- عرفان و فلسفه / ترجمه خرمشاهی / ص 59

24- Totemisme

25- ارزش میراث صوفیه، فصل قلمرو عرفان

26- مقاله کاستاندا و آئین شمنی، مهران کندری، مجله زنان شماره 56

27- ارزش میراث صوفیه، فصل قلمرو عرفان

28- همان

29- همان

30- همان

31- همان

32- ابعاد عرفانی اسلام، 36

33- مقاله جستارهایی نو در عرفان، دکتر حبیب نبوی ایجی، روزنامه اطلاعات 15/7/78

34- همان

35- همان

36- همان

37- ارزش میراث صوفیه، ص 257

38- بهشت خانواده، ص 252

39- ادیان بزرگ جهان، ص 382

40- Ishtar

41-Tammus

42- ادیان بزرگ جهان، ص 358

43- انبیاء، 79

44- سبا، 30

45-ادیان بزرگ جهان، ص 393

46- سفر پیدایش باب 2 آیات 18 تا 20

47- تلمود، ص 178

48- سفر آفرینش، باب سوم آیات 1 تا 7

49- سفر خروج

50- نگرش تطبیقی، ص 26

51- سفر آفرینش، باب سوم

52- سفر آفرینش، باب سوم

53- سفرتثنیه، باب 24

54- همان، باب پانزدهم

55- نگرش تطبیقی، ص 27

56- حقوق مدنی زوجین

57- نام مقدس خدا در دین یهود که به علت تقدس در لفظ بکار نمی رود.

58- سفر لاویان، فصل 27

59- همان، فصل 12

60- ارزش میراث صوفیه، ص 27

61- تحقیقی در دین مسیح، ص 45

62- آنچه باید یک زن بداند، ص 28

63- باب یازدهم

64- باب یازدهم

65- باب دوم

66- باب یازدهم

67- باب پنجم

68- باب دوم

69- باب هفتم

70- باب پنجم

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان