رویکردی تطبیقی به خاستگاههای فلسفی مسائل اجتماعی زنان در اسلام و فمینیسم
وقتی به روند کلی نظریات مطرح شده در حوزه مسائل اجتماعی زنان نگریسته و به مسیر پیدایش و نضج آن ها در سیستم های خاص و فرهنگ های ویژه توجه می کنیم و هنگامی که تنوع و گوناگونی الگوهای توسعه و مشارکت امور اجتماعی زنان را ملاحظه نموده و به زیر نهاد و مبانی این الگوها نظر می اندازیم، به این نکته واقف می شویم که دیدگاههای فلسفی بر روند تغییر نظرات و آراء در حوزه مسائل اجتماعی زنان تأثیر می گذارند.
از آنجا که زنان به لحاظ جمعیت، نیمی از اجتماعات بشری را تشکیل داده و به جهت حائز بودن مقام تربیت و تأثیر گزاری بر مردان، تمامیت اجتماعات محسوب می شوند، انجام هرگونه تحقیق و رویکردی به تحولات توسعه ای مسائل اجتماعی ایشان از ویژگی خاصی برخوردار است ولی در این میان رویکردهای مبنا نما و چالش های ریشه یاب اهمیت خاصی دارند، زیرا همه مسائل زنان، از مدیریت کلان زن تا خانه داری وی، از حقوق و وظایف اجتماعی و سیاسی تا حقوق و تکالیف زناشویی، همه و همه در بستر تأثیر پذیری از دیدگاههای فلسفی قرار می گیرند. حوزه های معرفتی و ادراکی که زیر ساز اصلی اندیشه های بشر در همه عرصه هاست، نقش تعیین کننده ای در کم و کیف نظریات اجتماعی مربوط به مسائل زنان را داراست. از بین فلسفه های تأثیر گذار بر حوزه مسائل اجتماعی زنان، فلسفه های معرفت شناختی، روان شناختی و جامعه شناختی از فعال ترین عناصری هستند که هم در طرح سیستم های کلان اجتماعی و فرآیند های مدیریتی مربوط به حوزه مسائل زنان و هم در نظریات مربوط به رهیافت ها، هنجارها، شیوه ها و بینش های فردی مربوط به ایشان، به صورتی سازنده تأثیر می گذارند.
این مقاله ضمن نشان دادن اهمیت این گونه رویکردها و چالشها، تأثیر بعضی از خاستگاهای فلسفی اسلام و فمنیسم را بر تعدادی از محورهای مهم مربوط به مسائل اجتماعی زنان (مثل انفکاک محیط های زنانه از مردانه در اجتماع، وضع قوانین در مسئله اشتغال زنان و مشارکت ایشان در الگوهای توسعه و … ) را نشان خواهد داد. زیرا پر هیجان ترین و شور انگیز ترین ماجراهای تاریخ بشر، ماجراهای فکر فلسفی و سیر اندیشه شناخت شناسی وجهان شناسی است و زیر سیستم همه نظریات و آرای فرعی بشر، همین ماجراهای فکری بنیادی در عرصه جهان بینی هاست.
گسترة تأثیر پذیری مسائل اجتماعی زنان از خاستگاه های فلسفی و فواید تحقیق و بررسی در این زمینه
مسائل اجتماعی را بر هر پایه و مبنایی که تقسیم و طبقه بندی کنیم، امکان تأثیر خاستگاه های فلسفی در آن ها غیر قابل انکار است. در حوزه مسائل زنان، نظریاتی که در نتیجه «تحقیقات بنیادی» به منظور تبیین ساختار صوری و تحلیل منطقی نگرش ها درباره جایگاه زن بدست آمده و هم نظریاتی که از طریق تحقیقات هنجاری که به منظور ارزش گذاری و ارزیابی مسائل زنان ارائه گردیده اند و هم نظریاتی که از طریق تحقیقات راهبردی که به منظور توصیف وضع موجود و تصویر وضع مطلوب و بهترین راه وصول به آن حاصل شده اند، همه و همه دارای خاستگاه هایی فلسفی بوده و از پیش فرض هایی که در جهان بینی های کلی مطرح می شوند به نحوی از انحاء تأثیر پذیری دارند، بنابر این یکی از مسائل مهمی که توجه به آن از جهات مختلف اهمیت دارد، این است که در محور های نگرشها، روش ها، ارزش ها و … همیشه اختلاف نظر در مسائل زنان منحصر به اختلاف نظر درباره جایگاه، شئونات، حقوق، تکالیف و سایر مسائل تخصصی مربوط به امور زنان نیست بلکه در بسیاری از موارد، اختلافات موجود در این وادی ناشی از اختلاف نظر در مبادی و پیش فرض های فلسفی و کلامی مربوط به آن مباحث است.
کلیه مسائل مربوط به زنان را می توان در محورهای زیر خلاصه کرد و هر یک را در رابطه با سه محور سنجید:
الف)جایگاه و شأن زن، در رابطه با خدای هستی ؛
ب ) حقوق زن، در رابطه با هستی خود و شئونات آن ؛
ج ) تکالیف زن، در رابطه با جهان هستی و شئونات آن.
گستره تأثیر پذیری مسائل زنان همه موارد فوق را در بر می گیرد. به عنوان مثال، اگر حقوق اجتماعی زن را به دو بخش حقوق طبیعی و اکتسابی تقسیم کنیم در هر دو بخش، جهان بینی های فلسفی و کلی در حدود و ثغور این حقوق تأثیر می گذارد، چه ریشه برخی از تبعیضاتی که در حقوق طبیعی زن و مرد، گذاشته شده است به این اصل نگرشی باز می گردد که این دو صنف در احراز حقوق،با یکدیگر تفاوت دارند و اصولاً زن نمی تواند از حقوق طبیعی همچون مرد، برخوردار شود، توجه به واقعیت فرهنگ، جامعه و تمدن، واقعیت چند حیثیتی بودن مسائل زنان و واقعیت تداخل دانش های بشری، ما را بر شدت این تأثیر گذاری بیشتر واقف می سازد و دقت در چگونگی ارتباط جهان بینی ها با ایدئولوژی ها و فروع با اصول در سایر عرصه های علوم انسانی نیز، گستره تأثیر پذیری مسائل حوزه اجتماعی زنان، از جهان بینی ها و خاستگاه های فلسفی را نشان می دهد.
بررسی و ریشه یابی تعدادی از خاستگاه های فلسفی در مسائل زنان دارای نتایج مفید و فوائد سودمندی است که برخی از آن ها را ذیلاً فهرست وار بیان نموده ایم:
تسهیل در سنجش خط فاصل بنیان های فلسفی نظریات اجتماعی با بنیان های فلسفی جهان بینی دینی مورد قبول ؛
تسهیل در طبقه بندی نظریات اجتماعی بر اساس اصول و بنیان های فلسفی و بهره وری از فوائد این نوع طبقه بندی ؛
تبیین ریشه های فکری و خاستگاه های بنیادی بعضی از نظریه ها برای نظریه پردازان و فرضیه نویس هایی که از لوازم نظریات اجتماعی خود در بنیان ها و ریشه ها غفلت می کنند ؛
بیان ریشه های فکری و خاستگاه های بنیادی نظریات اجتماعی برای خوانندگان و مخاطبینی که صحت و سقم هر مطلبی را فقط از ناحیه ارزیابی صحت و سقم جهان بینی ها و اصول و ریشه های نظریات می توانند ادراک نمایند؛
وضوح ریشه های فکری و خاستگاه های بنیادی فلسفی نظریات اجتماعی برای کسانی که قصد شناسایی و ارزیابی ارتباط این فرضیه ها و نظریات را با جهان بینی های گوناگون دیگر دارند.
انعکاس غیر مستقیم سیر تحولات در خاستگاه های فلسفی و افکار زیر بنایی فکر بشر ؛
تسهیل در چگونگی ارتباط آراء و نظریات حوزه اجتماعی مسائل زنان با یکدیگر از ناحیه ارتباط آن ها در ریشه ها و خاستگاههای فلسفی ؛
پیش بینی راه حل هایی کار بردی برای تصحیح آراء انحرافی در مسائل اجتماعی زنان از طریق باطل و مخدوش نمودن جهان بینی مرتبط با آن ؛
پیش بینی راه حل هایی کاربردی برای ارائه آراء صحیح در مسائل اجتماعی زنان از طریق ارائه نگرش های مثبت و خاستگاههای صحیح فلسفی مرتبط با آن ؛
پیش بینی و بدست آوردن آمار و ارقامی که طبق حساب احتمالات بتواند آینده بعضی از نظریات و آراء را در حوزه اجتماعی مسائل زنان با توجه به تغییرات و تحولات فلسفی پیش بینی کند.
چگونگی تأثیر حوزه های ادراکی و فلسفی بر مسائل زنان
تراکم روز افزون اطلاعات،گسترش سطحی فرضیات و افزایش تعداد تئوری ها و مکاتب علمی و فلسفی سبب شده است که بشر از دریچه انواع تکنولوژی ها، رفتارشناسی ها، معادلات و فرمول های فکری و سکوی پارادکس ها در دیدگاههای مختلف مربوط به مسائل زنان را به تماشا بنشینید ولی در این بین تأثیر حوزة های ادراکی و فلسفی بر مسائل زنان قابل توجه است.
چند گرایی های فرهنگی و لایه های درونی برگرفته شده از خاستگاههای خاص فلسفی و حتی در بعضی موارد، گرایش های غیر دینی و گاهی تاریخ و جغرافیای جوهای سیاسی و انقلابات علمی و فرهنگی و فلسفی جهان، بر کم و کیف نظرات مطرح شده در حوزه مسائل زنان نقشی تعیین کننده دارد. البته مراد از حوزه های ادراکی و فلسفی تأثیر گذار بر مسائل زنان تمام شاخه های مختلف اعم از فلسفه علم، فلسفه سیاست، فلسفه اخلاق، فلسفه تاریخ، فلسفه روانشناختی و فلسفه زیبا شناختی و روش شناختی و … است.
دیدگاههای هستی شناسانه ای که انسان را به شناخت یقینی و ضروری می رساند، به گونه ای و دیدگاههای فلسفه های حس گرایانه و شک انگار غربی به صورتی دیگر بر نظریات اجتماعی مربوط به زنان اثر می گذارد. دیدگاههای فلسفی ای که منکرمعرفت عقلی است به گونه ای و دیدگاههای معرفت شناختی ای که مبتنی بر اصالت عقل و نقل ودین دریافت شده از عقل ونقل است به گونه ای دیگر برآراء نظریات حوزه مذکور اثر میگذارد.
به عنوان مثال آراء کسی که در بحث فلسفه های معرفت شناسی دینی، قائل به نسبیت معرفت است و علم را حقیقتی ثابت نمی داند، مبانی فکری استمرار اجتهاد فقیه در استنباطهای احکام مربوط به موضوع های تازه و بی سابقه را قبول ندارد و در موضوعات مستحدثه ای که همراه با تحولات اجتماعی در حوزه مسائل زنان چهره می نماید، به قول و رأی فقیه به عنوان یک نظریه دینی اتکا نمی کند. با آراء کسی که پیش فرض فلسفی اش ثبات علم و معرفت است، و استمرار جریان اجتهاد را در هر زمان باور دارد و پذیرفته است که مجتهد به تناسب بعد طبیعی و اجتماعی خود در جهت تحصیل مقامهای ثابت معرفت حرکت کرده و به تدریج به دریافت آن ها نایل می گردد و براساس اصول ثابت در متن شریعت، احکام فروع جدید را استنباط می نماید، کاملاً متفاوت است.
معرفت شناسی هرگز پیوند خود را با هستی شناسی و این دو پیوندشان را با قوانین فرعی و جزئی مربوط به حقوق و تکالیف قطع نمی نمایند.
اگر کسی در هستی شناسی، به فلسفه ای معتقد باشد که غیب را انکار کرده و خرافه می خواند، مسلماً تنظیم قوانین اجتماعی برای حوادث آینده قبل از تحقیق ظرف عمل به آن قوانین را نیز، مطرود خواهد دانست و کسی که به عقلانیت مطلق معتقد است و گستره اتکا به عقلانیت را بی حد و مرز می داند، هرگز در احکام جزئی و فرعی از تمسک به آن چه در زعم او عقلانیت است عدول نمی کند.
کلیت نگاه اسلام و فمینیسم به جایگاه اجتماعی زنان
اصلی ترین شاخصه فمینیست ها و نگاه کلی ایشان به مسائل اجتماعی زنان، در جهتی است که به زعم و پندار خود، از زن و حقوق اجتماعی او طرفداری می کنند تا شخصیت اجتماعی و روابط صحیح اجتماعی او احیا گردد، و وی در صحنه اجتماع فرودست تر از مردان نباشد. «فمینیسم هرگز جنبش فکری یگانه ای نیست ولی تمام فمینیست ها هم عقیده اند که بایستی فرو دستی زنان را فهمید و زنان را آزاد کرد، اما در مورد دلایل این فرو دستی یا چگونگی رسیدن به این آزادی توافق ندارند. » (1) بنابر این تمام فمینیستی آن هم عقیده اند که اصلی ترین مسئله اجتماعی زنان، ستمدیدگی ایشان است ولی بعضی از گروههای آن مثل« فمینیست های رادیکال» به جایگاه اجتماعی زن به صورت یک طبقه اجتماعی نظر می نمایند و می گویند: «زنان منافع مشترک دارند زیرا همه آن ها مورد استعمار و ستم مردان قرار می گیرند، و بنا بر این زنان، طبقه ای را تشکیل می دهند که با طبقه دیگر – طبقه مردان – در تضاد است».(2)
فمینیست های مارکسیست و سوسیالیست، با توجه به نظام فکری خود مجبورند برای تعیین جایگاه اجتماعی زن، تحلیل های دو سویه ای را ارائه دهند و نظریة طبقاتی مارکسیستی با مسئله مرد سالاری منفور موجود در جهان (طبق نظر فمنیست ها) که با نظام فکری ایشان سازگاری دارد مطرح نمایند «فمینیست های سوسیالیست، رابطه زنان را با نظام اقتصادی به اندازه رابطه مردان با زنان، مسئله خود می دانند»(3) ولی بعضی دیگر از فمنیست ها به ایشان اعتراض می کنند که چرا به مسئله نظام طبقاتی سرمایه داری همان قدر توجه دارند که به نظام طبقاتی زن و مرد، زیرا از نظر ایشان ستم مرد سالاری بر ستم سرمایه داری همیشه مقدم بوده و هست.
فمینیست های لیبرال نیز هم آوای سایر فمینیست ها خواهان برداشته شدن تبعیض طبقاتی بین زن و مرد هستند «به طور تاریخی، فمینیسم های لیبرال به دفاع دربارة حقوق برابر برای زنان – یعنی برخوردار شدن زنان از حقوق شهروندی همانند مردان – می پردازند. فمینیست های طرفدار حقوق برابر، علیه قوانین و روال هایی که حقوقی را برای مردان و نه زنان قائل می شوند، مبارزه کرده اند. ایشان در ادعای برابری زن و مرد کار را به جایی رسانده اند که حتی با قوانین و روال هایی که برای حمایت خاص و امتیاز بخشیدن به زنان طرح ریزی می شود، مبارزه کرده اند. به علاوه آنان ضمن تشخیص این که تنها برابری رسمی کافی نیست از گذراندن قوانینی برای ممنوع کردن تبعیض علیه زنان و … نیز حمایت نموده اند». (1)
در این بین فمینیست های جدید، هم چنان به جدایی طبقه زنان از مردان می اندیشند ومعتقدندکه باید در اجتماع بین جهان زنان و جهان مردان چنان سد نفوذ ناپذیری را بوجود آورد که مردان نتوانند به حریم جهان زنانه، تجاوز و تعدی نمایند.
در چشم انداز نظر اسلام، زن از آنچنان ارزش و کرامتی برخوردار است که در کمترآیینی نظیر آن یافت می شود. تا آنجا که می توان قاطعانه ادعا کرد که در حیطة مسائل اجتماعی در سایه گسترش عدالت الهی شاید برجسته ترین پیام اسلام را بتوان حمایت از حقوق زنان و مخالفت با ظلم و ستم به آنان دانست. و لکن جریان فکری اسلامی طرفدار حقوق زن، دائر مدار دستورات و قوانین الهی است و بر خلاف بسیاری از جریان های فمینیستی که با هزاران شائبه نا خالصی پا به این میدان گذاشته اند، جریان اسلامی جنبش دفاع از حقوق زن، به دور از هرگونه حب، بغض، فعل و انفعال به احیاء شخصیت زن در همه ابعاد و حتی بعد اجتماعی پرداخته است. امروز آثار زیانبار بعضی از حرکتهایی که در دفاع از حقوق زنان به وجود آمده، بسیار مشهود است اختلال در نظام خانواده و شخصیت زن و از هم گسیختگی های روحی و فرزندان سرگردان، حاصل همین گونه حرکت های عجولانه است. جریان فکری اسلامی بدون آن که بر تعارض و تقابل بین زن و مرد اصرار ورزد و آنها را به رقابت ناسالم وا دارکند، هر دو را، دو پاره از یک پیکر قلمداد می کند و با وضع قوانین و احکام فقهی در مرحله عمل و وضع قوانین اخلاقی و ارائه جهان بینی سالم پشتوانه اجرایی آن قوانین را فراهم می آورد.
جریان های فمینیستی با شعار مبارزه با تحقیر زن و زن ستیزی، به گونه ای دیگر زن راتحقیر می کنند و نه تنها به تحقیر زن بلکه به تحقیر قوانین رهایی بخش زن در اسلام، می پردازند. القای ناکار آمدی نظام حقوقی زن در اسلام توسط فمینیست ها تا پای تهمت ها و مبارزه های فجیع با قوانین اسلامی پیش رفته و هر روز به آن بیشتر دامن زده می شود.
تصویر نگرش به جایگاه اجتماعی زن با سه عنصر «نگرش به شأن حقیقی او در جامعه »، «کم و کیف قوانین حقوقی و اجتماعی » و « تکالیف قانونی، اخلاقی و الهی در محیط اجتماع » ترسیم می گردد. نگرش اسلام و فمنیسم به جایگاه اجتماعی زن در قالب نگرش های این دو جریان به موضوعات خاص و پدیده های اجتماعی در حوزه مسائل زنان نمایان می شوند. اینک همچنانکه در مقدمه نیز اشاره شد، با ارزیابی و مقایسه دیدگاه اسلام و فمنیسم در مورد چند موضوع مهم اجتماعی مربوط به زنان، نگاهی به خاستگاه ها و مبانی فلسفی ای می اندازیم که سبب می شود نظر اسلام و فمینیسم در شاخ و برگ مسائل اجتماعی از هم منفک گردد.
اختلاط محیط
از دو چشم انداز می توان به این مسئله مهم اجتماعی نگریست اول منظر نگاه دین اسلام، دوم منظر نگاه فمینیسم.
بعضی از اقسام فمینیست ها بشدت با انفکاک محیط های مردانه از زنانه مخالفند. این حرکت از بدو پیدایش تا به حال دائماً مفاهیم جدیدی را به منظور تحلیل وضعیت زنان مطرح می نماید ولی در همه فعالیت ها و مباحثش داعیه طرفداری از گسترش حقوق و نقش زن در جامعه را دارد. آنان معتقدند چه در قلمرو فلسفی و در حوزه اجتماعی و چه در اقلیم مسائل ایدئولوژی و علمی، نوعی نگرش مردانه و پدر سالارانه سبب تضعیف زن و تحقیر شخصیت و تضییع حقوق او می شود. ایشان با مفهوم زن در خانه بشدت مبارزه کرده و حیات زن را در گرو حیات اجتماعی او می دانند نه حیات خانوادگیش. چنانچه «آندره میشل» در کتاب جنبش اجتماعی زنان می نویسد: «جریان های استثمارگری زنان سعی به تفکیک بخش خصوصی از عمومی نموده ودر بخش عمومی، تقدم را به مردان داده و زنان را به بخش خصوصی رانده اند، و این تمایز و تفکیک سیاسی است و القاء رابطه ای را دنبال می کند که وابستگی زنان به مردان و استثمار ایشان توسط مردان را در پی بیاورد».(6)
به دلیل همین نگرش خاص که معتقد است که فقط حضور فعال زن در جامعه می تواند او را از یوغ بردگی مرد رهایی بخشد. پس از طرح مسئله ضرورت حضور اجتماعی زن، در تمام عرصه هایی که مرد در آن ها حاضر است این مسئله مطرح می شود که آیا باید محیطهای اجتماعی زنانه از مردانه منفک باشد یا خیر ؟ شاید بتوان به راحتی حدس زد که در اکثر موارد، ایشان انفکاک محیط های مردانه از زنانه را ناشی از نوعی نگرش های مردانه بدانند، نه نگرش های واقع بینانه، آنگاه از همه عرصه ها فریاد دفاع از برابری همه جانبه حقوق زن و مرد را عنوان نمایند و بدیهی است که باید حضور اجتماعی زن را دوشادوش مرد و همپای او در همه محیط های اجتماعی بپذیرند. ایشان با هرگونه محدودیتی برای زنان مخالفند و اگر انفکاک را محدودیت و مانعی برای پیشرفت زنان بدانند از نقطه نظرهای مختلف با آن مبارزه می نمایند. به خصوص که بیشتر« جریان های فمینیستی» سر در آبشخور افکار« سوسیالیستی »،« مارکسیستی »، «لیبرالیسمی» و« سکولاریسمی» داشته و هرگز نظریه های دین شناختی مبتنی بر توصیه های اخلاقی درباره عنصر عفاف و ورع در روابط زن و مرد را مورد ملاحظه قرار نمی دهند تا بر مبنای آن به انفکاک محیط های زنان از مردان بیندیشند.
بعضی از فمینیست ها حتی به انواع جامعه شناسی ها نیز انتقاد می کنند و معتقدند که: «جامعه شناسی اساساً به تحقیق درباره مردان و به طور ضمنی به نظریه هایی که طرفدار مردان اند پرداخته و اغلب موضوعات و مسائل مربوط به زنان را نادیده گرفته و بی اهمیت می دانند » (7)
این تفکر معتقد است نوع طبقه بندی، تقسیم کار و استفاده از منافع قدرت به صورتی طراحی شده که زنان را در جایگاه فرودست تری قرار داده است، طبیعی است بر طبق این پیش فرض ها این احتمال می رود که ایشان در محیط هایی با شرایط سخت تر و امکانات و منابع کمتر بخواهند به حضور اجتماعی خود ادامه دهند و لکن در این بین فمینیست های فرامدرن بر عکس این قضیه می اندیشند یعنی می پندارند انفکاک محیط های زنان از مردان سبب خواهد شد که زنان به پیشرفت های بهتر و والاتری نائل آیند. این زمزمه نوپا یعنی انفکاک محیط های زنانه از مردانه در بعضی از مقالات و مکتوبات و محافل اجتماعی کشور ما نیز مطرح می شود. ظاهر این نظریه به نظریه دین در خصوص روابط اجتماعی زن و مرد تا حدودی شبیه است ولی با دیدگاهها، جهان بینی، اهداف، قالب ها و شکل های اجرائی این نظریه، با نظریات و آراء دینی بسیار متفاوت است.
فمنیست های فرامدرن در ارائه این پیشنهاد، هرگز احکام شرعی و ظرایف اخلاقی برخورد ها و روابط زن و مرد را مورد ملاحظه قرار نمی دهند، بلکه بر ویژگیهای خاص دنیای زنان در حد مبالغه آمیزی تأکید می نمایند، تا آن جا که معتقدین به این نظریه بر این باورند که: « حتی مبارزات زنانه نیز باید در کانون زنانه انجام گیرد تا تصمیم و اراده ای مبتنی بر عمل، تفکر و جهان زنانه آن را نظام دهد». (8)
در منظر نگاه فمینیست های فرا مدرن، برای پیروزی زنان در جنبش های فمینیستی باید به زن آموخت که بیش از پیش به ویژگیهای خاص خود بیندیشید و تفکر، ذهن و زبان زنانه و تولید دانش ها و جهان بینی های زنانه را جدی بگیرد و یکی از شیوه هایی که می توان در آن به اهداف فمینیستی دست یافت، کشیدن یک مرز محکم بین جهان زنانه و جهان مردانه است تا آن جا که محیط های آنان در صحنه اجتماع منفک و جدا گردد. اما نظریه اسلام درباره انفکاک و اختلاط محیط های زنان از مردان نظریه ای است که ضمن محترم شمردن حقوق انسانی، طبیعی و حتی حقوق خاص مربوط به ویژگی های جنسی، به عناصر اخلاقی، امنیت فکری، روح، عفاف، تقوی و مشارکت مرد و زن در میدان مسابقه معنویات توجه کامل نموده است.
« اولویت تفکیک محیط های زنانه از مردانه » در شرایط خاص و توصیه به کاهش اختلاط زن و مرد در اماکن عمومی (در صورتی که امر اهمی ضایع نشود )، از مسائلی است که روح معارف اسلام و سیره عملی پیامبر (ص) آن را تأکید و تقریر می نماید و لکن این نوع توصیه و ارشاد های اسلام از این جهت نیست که زن و مرد به دلیل تمایز در حقیقت وجودی خود نمی توانند با هم همکاری، هم اندیشی و رقابت سالم داشته باشند، بلکه بدین منظور است که با ایجاد زمینه های عفاف و امنیت فکری، سرعت و سبقت زنان و مردان در میدان مسابقه ای که هم زنان و هم مردان در آن مشارکت دارند، افزایش یابد. تأکید اسلام بر انفکاک محیط های زنانه از مردانه همانند فمینیست های فرامدرن نیست و اسلام نمی خواهد حیثیت تقابل جنس زن با جنس مرد را بزرگ جلوه دهد تا آن جا که این دو جنس، در مقابل و رویارویی با هم قرار گیرند. بلکه هدف اسلام، احترام به حقایقی تکوینی است که موجبات تکامل زن و مرد را فراهم می آورد. گرچه روح پوشش، حجاب،کنترل رفتار و رعایت وقار و متانت فقط به پوشش ظاهری بسنده نمی شود، بلکه حتی در نوع معاشرت و برخورد های ظاهری، حیاء اقتضاء می کند تا حد امکان و مطلوب این انفکاک مراعات گردد. این انفکاک از نظر اسلام حرمت بخشیدن به زن، حفظ حریم شخصیت و دور نگاه داشتن او از نگاه بیماردلانی است که در او طمع می کنند. چنانچه خداوند به این مناط و حکمت در حکم حجاب، هم تصریح فرموده است: « ذلک ادنی أن یعرفن و لا یؤذین »(9). تأکید اسلام بر حضور اجتماعی زن همراه با توصیه به او درباره حفظ مراتب ورع و تقوی است « و اذا سئلتمو هن متاعاً فأسئلوهن من وراء حجاب … »(10)
«هرگاه از ایشان - زنان پیامبر (ص)- چیزی خواستید از پشت پرده و حائل طلب نمایید.»
این آیه و آیات دیگری نظیر « ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن و إن یستعفن خیرلهن » (11) دلالت می کند که هر اندازه مرد و زن جانب ستر و پوشش و ترک برخوردهای غیرضروری در محیط های اجتماعی را رعایت کنند، به تقوی و پاکی نزدیک تر است نفس جوهری است که در ذات خود مجرد ولی در فعل خود محتاج به ماده است یعنی نفس نه مذکر است و نه مؤنث، ولی برای حضور در حیات طبیعی و مادی خود در نشئه حس احتیاج به جسم مادی دارد که این جسم یا مؤنث است یا مذکر.
احترام به شخصیت زن و حفظ حریم محیط های زنانه از نظر اسلام، تا حدی است که از قول امام صادق (ع) وارد شده: رسول خدا (ص) از داخل شدن مردان بر جمع زنان بدون اجازه آنها نهی فرموده است. « نهی رسول الله (ص) أن یدخل الرجال علی النساء الا باذنهن » (12) اسلام هر نوع حضور اجتماعی زن و اختلاط و معاشرت او با مردان، باید ها و نباید های اخلاقی ای را توصیه می نماید. درباره حضور اجتماعی زن این قید بیان شده است: « ان کل ما یجری الی الفتنه یجب الاحتراز عنه» (یعنی … باید از هر آن چه که منجر به فتنه و فساد می شود، اجتناب نمود. ). اصل حضور اجتماعی زن در موارد مثبت تا آن جا مورد تأکید اسلام است که در سیره نبوی وارد شده که پیامبر (ص) جمعی از زنان را با خود حتی به صحنه نبرد و جنگ با دشمن می برد. « ان رسول الله (ص) خرج بالنسا ء فی الحرب، یداون الجر حی … » (پیامبر زنان را با خود به نبرد برد و زنان به مداوای مجروحین می پرداختند ).
در جنگ خیبر نیز جمعی از زنان به حضور پیامبر (ص) رسیدند و ام سلمه که سخنگوی ایشان بود به پیامبر (ص) گفت: «انا نرید ان نخرج معک فی و جهک هذا، فنداوی الجرحی و یعین المسلمین بما استطعنا » (15)
پیامبر (ص) به این حضور اجتماعی وسیاسی زنان اجر نهاده و به ایشان اجازه شرکت در جنگ خیبر را دادند.
پیامبر اسلام (ص) حتی برای ام سلمه که برای دفاع از اسلام خنجربه کمر بسته و به میدان جنگ آمده بود، دست به دعا بلند می کند. حضور اجتماعی زن در محیط های آموزشی مختلط نیز به منظور کسب علم و معرفت (از نظر اسلام ) مردود نیست و حتی در بعضی از موارد، بسیار پسندیده هم هست لکن آن چه دائماً مورد تأکید اسلام می باشد این است که در حضور اجتماعی زن حتی در کلاس درس، حرمت شکنی نشود و حریم شخصیت زن و عفاف او کوچکترین لطمه ای نبیند. چنانچه ابو بصیر می فرماید: به زنی قرآن تعلیم می دادم، پس با او به چیزی شوخی کردم. سپس نزد ابی جعفر (ص) رفتم. ایشان فرمود: چه چیزی به آن زن گفتی ؟ رویم را پوشاندم. حضرت فرمود: به سوی او باز نگرد. (16)
دین اسلام به عقلانیت و تشخیص اهم و مهم بسیار بها می دهد و قاعده اهم و مهم به مستحبات و توصیه های ارشادی دین اسلام، حاکمیت دارد. یعنی اگر در جایی طرح مسئله انفکاک محیط های زنانه از مردانه به جای جلوگیری تز فتنه و فساد، خود سبب فتنه و فساد دیگری شود، یا امر مهم تری فوت گردد، باید از انجام این مستحبی که بواسطه ملازماتش از درجه استحباب ساقط شد احتراز نمود. ما در سیره عملی رسول خدا (ص) مشاهده می کنیم که ایشان امر فرمودند راه ورودی و درب ورود و خروج زنان از مردان در مسجد النبی (ص)، منفک گردد زیرا برای انجام این عمل مؤونه ای چندان لازم نبوده و هیچ ضرورت یا اولویتی فوت نمی شده است.
رویکردی به مبانی فلسفی اندیشه اجتماعی فمنیست ها در حوزه این محور
چنانچه قبلاً هم اشاره شد، همیشه تعدادی از مبادی تصوری و تصدیقی، اصول پایه، اصول موضوعه، اصول متعارفه و پیش فرض های فلسفی، زیر ساخت سیستم های نظریات فرعی و جزئی قرار می گیرد و هر نظریه اجتماعی را که مورد ملاحظه قرار می دهیم بی ارتباط با خاستگاههای فلسفی نیست. چشم اندازهای کلی اسلام و فمنیسم در فلسفه های هستی شناسی و معرفت شناسی و «هست ها» و«نیست ها»، «بایدها» و «نبایدها» و بر داشتها، جریان هایی به وجود می آورد.به عنوان مثال وقتی فمینیست های فرامدرن به این معنی تاکید می کنند که باید دیواری نفوذناپذیر بین جهان زنانه و جهان مردانه ساخت، در روان شناسی اجتماعی خود از روحیه زن و مرد و رفتار اجتماعی ایشان به نوعی رفتارگرایی،گرایش پیدا کرده اند. از شاخصه های بارز فمینیست های فرامدرن این است که « ایشان با تکیه بر روانشناسی رفتار گرایانه بر حفظ ویژگی های زنانگی تاکید می ورزند و معتقدند که باورهای جهان شمول«فمنیست های رادیکال»، نه تنها غیر قابل دسترسی است، بلکه می تواند اشکال جدیدی از ستم را نیز بیافریند. » (17)
مبانی تئوریک و مبانی فلسفی و معرفت شناختی و پیش فرض های فلسفی روان شناختی و جامعه شناختی و زبان شناختی خاص این گونه افکار را هدایت می کند و بعضی از حوزه های فلسفه های معرفتی و ادراکی که هم اکنون زیر ساز بسیاری از تئوریها، فرضیات و قضایا هستند، به صورت ضریبی مؤثر در این نظریه ضرب شده است.
از روزگار «کورت لورین»، روان شناسان اجتماعی براین باور بوده اند که شیوه بهتر، برای شناخت رفتار اجتماعی آن است که رفتار اجتماعی را کارکرد و پیامد دریافت های ذهنی مردم از پدیده های جهان پیرامونشان بدانیم، نه پیامد « بررسی های عینی آن ها از پدیده های… » در هر حال رفتار اجتماعی از دو جهت دریافت وپنداشت، شناختی است ….» (18)
رفتارگرایی(Behaviourism ) که از حوزه های زیر ساخت معرفتی نظریات فرامدرن فمینیستی است، یکی از مذاهب روان شناسی است که هم اکنون، آمریکایکی از پایگاههای اصلی آن است.
« به عقیده طرفداران رفتار گرایی، ذهن یک حقیقت جدای از بدن نمی باشد و هر حیوان یا انسانی رفتاری دارد که ناشی از عوامل فیزیولوژیکی است و چیزی به نام شعور و ذهن ، مستقلاً وجود ندارد و هر موجود زنده ای تحت شرایط و عوامل فیزیولوژیکی، رفتاری دارد و کارهایی انجام می دهد که مقداری از آن ها از ناحیه مغز انجام می گیرد »(19)
یکی از خاستگاههای فلسفی این مکتب، مکتب رفتار گرایی است. «این اصطلاح تزی را نشان می دهد که تجربی مذهبان جدید عنوان کرده اند و مدلول این اصطلاح این است که هر اصطلاح توصیفی، در زبان علم، حتی در علوم اجتماعی و انسانی، مربوط است به کلماتی که خواص قابل مشاهدة اشیاء را نشان می دهند و مسائل و مشکلات متا فیزیک، بیشتر به این علت غیر قابل حل می باشند که عبارات و قضایای آن ها دارای موضوع واقعی نمی باشند از ترکیب روانشناسی و فیزیکالیسم مکتب معروف اصالت رفتار و رفتار گرایی و روش خاص آن به وجود آمده است. »(20 )
وقتی که فمنیسم های فرا مدرن سر به آبشخور این فکر فلسفی فرو کرده و ازآن جرعه می نوشند طبیعی است که باید به رفتار ها اصالت خاصی دهند، آن هم رفتارهایی که فقط از عینیات و محسوسات اثر پذیری دارند و مسلماً فیلسوفی که جوهره فکر را حقیقتی ممتاز و متمایز از بدن نمی داند و به وجود یک فطرت اصیل مشترک بین زن و مرد قائل نیست و همه چیز را در طبیعت خلاصه می کند، به جهت تفاوت گذاشتن بین طبیعت زن و مرد و وضعیت جنسی و فیزیکی آن دو، فرقی جوهری بین جهان مرد و جهان زن قائل می شود. البته ما هرگز منکر تأثیر گزاری فیزیو لوژی و ارگانیسم بدن بر روی احساسات و افکار نیستیم ولکن آن چه را که به شدت مطرود می دانیم این است که به این تفاوت ها چنان اصالتی بدهیم که حقیقت انسانیت مشترک بین زن و مرد تحت الشعاع قرار گیرد. به طور کلی بعضی که به اصالت رفتار معتقدند در حوزه فکر فلسفی به نوع اصالت تجربه واصالت حس نیز اعتقاد دارند واز نظر گاه فلسفی ایشان،تجربیات، اصلی ترین وقوی ترین عاملی هستند که شاخصه های جهان بینی ها را سامان می دهند و مسلم است که یکی از پیامدهای خاستگاههای فلسفی، اصالت تجربه واصالت حس افراطی،تفاوت بنیادی گذاشتن بین جهان زن وجهان مرد است. فمینیست های روانکاو معاصر که با کاربرد نظریه های فروید و وارثان فکر فلسفی باطل ایشان سبب شده است که در حوزه مسائل مربوط به زنان نیز افکار معوج و فاسدی را ارائه دهند. «فروید» که معتقد است «غریزه لی بیدو » و «غریزه جنسی»، از غرایزی هستند که نقش اول را در بین غرائز بشری ایفا می نمایند(21) و همچنین دانشمندانی نظیر إبراهام ماسلو (از روانشناسان بنام آمریکایی ) که معتقد است نیازهای فیزیولوژی و بدنی و ارگانیسم بدن نقش اول را در رفتارها و شخصیت ها ایفا می کنند (22) و سایر نظریه پردازانی که به نوعی به مهلکه های افکار فمینیستی سقوط کرده اند، خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر خاستگاههای فلسفی حس گرایان و تجربه گرایان قرار دارند. « البته کسانی که قائل به اصالت تجربه یا اصالت رفتار هستند دارای مذاق ها و دیدگاهها و مشی های متفاوتی می باشند، عده ای نظیر « هابس انگلیسی» در عین تجربی مسلک بودن در منطق، روش قیاسی داشته اند و عده ای نظیر «ویلیام جمیز» آمریکائی، طرفدار اصالت تجربه کامل هستند و گروهی مثل «کانت» که قائل به «اصالت عقل» وکارائی عقل هستند در علم آدمی، حس وتجربه را بسیار مؤثر می دانند.» (23)
« دیدگاه فمینیستی، دیدگاه اقتصادی فعالانه به سود زنان دارد و در پی آن است که جهان بهتری را برای زنان بسازد و گاهی به نظریات اجتماعی خود رنگ و لعاب جذابی می دهد و این خاستگاههای فلسفی باطل را در آن پنهان می نماید.
کسی که به فلسفه اسلامی معتقد است اگر از آبشخور این گونه نظریات که فلسفه های عینی گرایی و تجربه گرایی و حس گرایی مطلق است با خبر باشد هرگز نیم نگاهی هم به این نوع نظریات اجتماعی نمی اندازد.
در نظریه اجتماعی فرامدرن فمینیستی، اولویت و ضرورت انفکاک محیط های زنانه از مردانه، مستقیماً از این مقدمه، نتیجه می شود که ذهن، زبان، فرهنگ، دانش ها و جهان بینی های زنانه با هم تفاوت کامل دارند، آن گونه که زن برای خود، جهانی و مرد نیز جهانی کاملاً متمایز با جهان زن دارد.
اگر همین گفته را بخواهیم بررسی کنیم در حوزه فلسفه معرفت شناسی نیز می توانیم با تحلیلی ساختاری و زیر بنایی به تعدادی از ساختگاهها و پیش فرض ها دست یابیم.کسی که معتقد است با تغییر تعدادی از هورمون های زنانه و مردانه و با تغییر وضعیت فیزیولوژی و بیولوژی جسم و نوع فعالیت های جنسی، حقیقت ذهن و زبان و فرهنگ و جهان زن با مرد متفاوت می شود، مسلماً باید قائل به نوعی از انواع نسبیت معرفت باشد. عده ای از نسبیت گرایان در حوزه معرفت شناسی برای تبیین نظر خود چنین مطالبی را عنوان می نمایند که:
« علم هر کس نتیجه ترکیب دوگانه ای است که بین داشته های درونی و داده های بیرونی واقع می شود از این رو شناخت هر کس نسبت به حقایق خارجی آن چنان که در نزد خود هستند هرگز به ذهن نمی آیند، بلکه همواره به صورت نسبی پس از ترکیب با قالب های ذهنی در نزد ما حاضر می شوند، پیش فرض های ذهنی نیز … قالب هایی هستند که تحت تأثیر انگیزه ها و عوامل مختلف روانی، اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، شکل می گیرند. »(25)
کسانی که در حوزه شناخت، به تجربیات و محسوسات اصالت می دهند قطعاً باید برای ذهن زن ومرد قالب های متفاوتی را قائل شوند زیرا انگیزه ها و عوامل مختلف روانی، اجتماعی و اقتصادی و … برای شکل دادن به این قالب ها در زن و مرد متفاوت است.این گونه خاستگاهها و افکار فلسفی، در حوزه معرفت شناسی، مبانی فلسفی دیگری در حوزه هستی شناسی در پی خواهد داشت. نسبی بودن شناخت، لازمه حتمی اعتقاد به این مطلب است که حقیقت، چیزی جز شناخت هر کس نیست و این معنی نیز می تواند خاستگاههای فلسفی متعدد دیگری داشته باشد.
پیش فرض ها و ذهنیت های فلسفی فمینیست های مارکسیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم نیز در خصوص این مطلب از القاب و عناوین ایشان پیداست.
فلسفه های مارکسیسم و سوسیالیسم که انواعی از فلسفه های الحادی می باشند و اصولاً خاستگاه فکر فلسفی ایشان این است که واقعیتی به جز جهان مادی و محسوسات وجود ندارد و انسان نیز جز با حس وتجربه نمی تواند به واقعیت و حقیقتی دست یابد، تمامی مفاهیم فردی و اجتماعی نیز در این نظام فکری رنگ و بویی از مادیت دارد. و مسلماً نظر ایشان درباره انفکاک و اختلاط محیط های زنانه از مردانه هم مناسب با نظام فکری و جهان بینی ایشان است «دیدگاه فمینیسم های سوسیالیستی که به آن نسبت دوگانه گرایی می دهند می کوشد تا درباره همه مفاهیم به گونه ای تحلیلات خود را ارائه دهد که گویا فقط دو نظام را باز می شناسد: نظام اقتصادی و نظام جنسیت، بر طبق این دیدگاه، مردان تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت می کنند. و ایشان باید علل و چگونگی این تسلط را باز شناسد و هدف ایشان پرداختن نظریه ای درباره مردسالاری است که در آن نظریه، فهم اوضاعی که در آن نظام سرمایه داری با سلطه مردان ساخته شده است، میسور باشد تابتوانند به طرفداری از حقوق زن در نظام اجتماعی بپردازند. نظریة مارکسیستی نیز سعی می کند جهان را از دیدگاه «پرولتاریا » (طبقه کارگری ) نشان دهد. » (26)
« فمینیسم های لیبرال نیز سر در آبشخور افکار فلسفی لیبرالی دارند. « قرائت های مختلفی از خود گرایی وجود دارد: از فرد گرایی آلمانی و فرانسوی تا فردگرایی انگلیسی و امریکایی، از فردگرایی انحصارگرا تا فردگرایی گسترش خواه، از فرد گرایی روش شناختی و معرفت شناختی تا فردگرایی ذره ای و ملکی، … و عنصر مشترک در تمام این قرائت ها، نقش محوری فرد است و اصالت فرد جنبه های اجتماعی را نیز حائز است و فمینیسم های لیبرال با نوعی گرایشات اجتماعی در حوزه اندیشه اصالت فرد با انفکاک محیط های زنانه از مردانه مخالفت می کنند «در جامعه شناسی و مسائل اجتماعی مسئله مورد توجه فمنیست های لیبرال یا اصلاح طلب اثبات این امر است که تفاوت های در خور توجه میان دو جنس ذاتی نیستند، بلکه نتیجه اجتماعی شدن و «شرطی سازی نقش جنسی اند » (28)
اصل اصالت لذت،اصالت منفعت در همه این فلسفه ها، به سایر نظریه ها جهت می دهد.
اصالت لذت، اصالت سود و اصالت منفعت در نظام ارزشی که با پشتوانه این خاستگاه های فلسفی اداره می شود، به روابط آزاد جنسی و آزادی علی الاطلاق فرد حکم می کند و آزادی را فقط در محدوده ای که با سایر گزاره های نظام جهان بینی ایشان ناسازگار باشد محدود می نماید.
بنا بر این برای رعایت اخلاقیات، رعایت مراتب عفاف در قالب انفکاک و اختلاط محیط های مردانه هیچ جایگاهی در دیدگاه جریان های فمینیستی لیبرال و سوسیال و مارکسیسم باقی نمی ماند. فمینیست های لیبرال، سوسیال، مارکسیسم و سکولار هرجا که منافع زن را در اختلاط محیط های زنانه و مردانه به آن رأی می دهند و هر جا که اهداف فمینیستی خود را با این اختلاط در خطر ببینند به خلاف آن نظر می دهند. بنا بر این فمینیست های فرا مدرن می پندارند،اگر زنی در مجموعه ای رشد کند که مدیریت علمی و اجرایی و تمام عناصر آن مجموعه از مجرای فکر زنانه تنظیم شده باشد موفق تر خواهد بود و در رقابت با مردان پیروزی بیشتری بدست خواهد آورد ولی خاستگاه های فلسفی فکر دینی به گونه ای است که ضمن توجه دادن به ظرایف و ویژگی های خاص و لطافت های مربوط به جسم و روح زن، او را در وراء حجاب و با حفظ عفاف در تعامل و مشارکت با مردان قرار می دهد و آن ها را دو جلوه از یک حقیقت واحده می داند و به تعبیر دیگر، زن و مرد را یک حقیقت می داند که لباس متفاوت پوشیده یا دو مرکب مختلف را سوار شده اند و یا دو ابزار مختلف را بدست دارند.
رویکرد مبانی فلسفی و اندیشه اجتماعی اسلام
در مقابل مبانی و پیش فرض های فلسفی مذکور نظریه اجتماعی اسلام درباره حضور اجتماعی زن در اماکن عمومی و اختلاط یا انفکاک محیط های مردانه و زنانه نیز، از سرچشمه های مصفای فکر فلسفی نشأت می گیرد. در جهان بینی هستی شناسانه اسلام، زن در آفرینش و خلقت از همان گوهری آفریده شده است که مرد آفریده شده و هر دو جنس در ماهیت و جوهر یکسان و یگانه اند و فرقی در ماهیت و حقیقت میان زن و مرد نیست. قرآن کریم وقتی مسئله زن و مرد را مطرح می کند، می گوید: «این دو را از چهره ذکوریت و انوثیت نشناسید، بلکه از چهره انسانیت بشناسید و حقیقت انسان را روح او تشکیل می دهد، نه بدن او، انسانیت انسان را جان او تأمین می کند نه جسم او و نه مجموع جسم و جان او ». (29)
بنابر نظرگاه اسلام، چون ذهن از تجلیات روح است، نه جسم و معرفت و فرهنگ و زبان (به معنی مفاهیم تکلمی ) به قوه ناطقه و مدرکه انسان مربوط است نه به وضعیت فیزیکی بدن او، بنا بر این تفاوت وضعیت بدنی هرگز یک تفاوت جوهری بین ذهن و زبان و فرهنگ و معرفت زن و مرد به وجود نمی آورد.
دیدگاه اسلام با نظر گاه فمینیست های فرامدرن در مبنا آن چنان تفاوت دارد که می توان گفت دارای مبانی متناقضی می باشند.
فمینیست های فرا مدرن بین جهان زن با جهان مرد تمایزی حقیقی می بینند، در حالی که از نظر گاه اسلام آن قدر جهان زن و مرد یکی است که بحث از این که آیا این دو صنف، متساویند یا متمایز، بحثی بی معنی است زیرا «حقیقت هر کسی را روح او تشکیل می دهد و جسم ابزاری بیش نیست و این ابزار هم گاهی مذکر است و گاهی مؤنث» (30) بنابر این، اسلام زن و مرد را اصلاً دو صنف نمی داند تا بخواهد درباره تساوی یا تمایز آن ها بحث کند بلکه ایشان را یک حقیقت می داند.
مسلماً مبنای فلسفی این نظریه ادعا داردکه بشر دارای روح است و اصالت با روح می باشد و خاستگاه فلسفی اصالت روح نیز این است که تنها حقایق و واقعیات جهان، ماده و مادیات نیستند، بلکه مجردات نه تنها حقیقت و واقعیت دارند، بلکه اصالت نیز با آن هاست.
از دیگر پیش فرضهای فلسفی نظریه اسلام در این زمینه این است که تنها ابزار شناخت و معرفت بشری حواس و تجربیات او نیست، چون اگر چنین بود تفاوت های محسوس فیزیولوژی و بیولوژی سبب می شد که ایشان دارای معرفتی کاملاً متباین با مردان باشند. خاستگاه فکر فلسفی در حوزه معرفت شناسی این گونه است که عقل نظری که وصفش اندیشه و علم است نه مذکر است و نه مونث و دل که کارش کشف و شهود است و از دیگر ابزارهای شناخت در فلسفه اسلامی به شمار می آید، نه مذکر است و نه مؤنث، و مسائلی که به علم برمی گردد خواه علم حصولی و خواه علم حضوری، اگر هیچکدام ذکورت و انوثت نداشت، عالم که به علم حصولی یا شهودی متصف می شود آن هم نه مذکر است و نه مؤنث و اگر در مسائل علمی نه از جهت صفت و نه از لحاظ موصوف، سخن از ذکورت و انوثت نبود، اصلاً این بحث جایی ندارد که آیا زن و مرد در معرفت و ذهن و مفاهیم ذهنی همتای هم هستند یا خیر! مسلماً بین معرفت زنانه و معرفت مردانه از این نقطه نظر فرقی وجود نخواهد داشت».(31) در حوزه فلسفه شناخت شناسی اسلامی، علم حقیقتی، ثابت و مجرد است و نسبیت ندارد و لذا قالب ذکوریت و انوثیت و تجربه های ویژه زنان یا مردان در حقیقت معرفت تغیر و تحولی ایجاد نمی کند و اگر یک زن و یک مرد بخواهند تحمل فطری و ایمان شهودی (دور از تجربه های فردی ) به معرفت های نظری و عملی دست یابند و هر دو در یک مسیر گام بردارند و از یک مکتب نظری و عملی تبعیت کنند به یک حقیقت نائل خواهند گردید. بنا بر این مسئله انفکاک محیط های زنانه از مردانه آن گونه که فمینیست های فرامدرن آن را تفسیر می کنند، با مبانی فلسفی فکر اسلامی سازگار نیست. در نظام معارف قرآن و اسلام، امر بدین منوال است که جهان بینی پشتوانه و ضامن اجرای توصیه های اخلاقی است، چون مسئله رجحان انفکاک محیط های زنانه از مردانه (در بعضی از شرایط ) یک امر اخلاقی است مسلماً بدون خاستگاه های فکری قوی و ضامن اجرایی در جهان بینی و نگرش دینی قابل توصیه و اجرا نیست.
به عنوان مثال در این آیه شریفه بعد از آن که خداوند زن را از اعمالی که موجبات تحریک و فتنه مردان را فراهم آورد، نهی می کند می فرماید به سوی خدا بازگشت کنید تا رستگار شوید
« ولما یضر بن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن و توبوا الی الله جمیعاً ایهاالمؤمنون لعلکم تفلحون»(32)
زنان به منظور آشکار کردن زینت های خود، پای بر زمین نکوبند، همه به سوی خدا، بازگشت کنید، باشد که رستگار شوید.
بعضی از خاستگاههای فلسفی این گونه اوامر اخلاقی، اعتقاد به مبدأ، معاد و خلاق جهان است و اعتقاد به این معنی که جهان خلاقی داردکه حکیم است و جهان را عبث نیافریده و در پس ماجرای اسرار آمیز این جهان، جهان دیگری است که همه کائنات هستی به آنجا رجعت می کنند. یکی دیگر از خاستگاههای فلسفی این فکر اعتقاد به این معنی است که فلاحت و رستگاری یک حقیقت عینی است و حقیقت ذهنی و اعتباری نیست امکان دست یابی و وصول انسان به این حقیقت عینی وجود دارد.
توجه به گزاره های فکر فلسفی اسلام این مطلب را تبیین می کند که انفکاک های محیط های زنانه از مردانه سبب می شود روح انسان از جاذب های کاذب جنسی در امان بماند و انسان با چشم فرو بسته از جمال های محدود، به جمال مطلق و تعالی حقیقی دست یابد و سرعت سیر او در مدار رسیدن به فلاحت بیشتر می شود.
تساوی یا عدم تساوی قوانین اجتماعی زنان و مردان خارج از محدوده
تفاوت نقش های جنسیتی از دیدگاه اسلام و فمنیسم
یکی دیگر از مسائل پر جنجال مربوط به حوزه اجتماعی مسائل زنان که بحث های دامنه داری را در مجامع بین المللی و جنبش های آزادیبخش زنان و کنوانسیون ها و تشکل های مربوط به زنان به خود اختصاص داده، مسئله تساوی یا عدم تساوی حقوق و تکالیف زنان در قوانین اجتماعی است.این سئوالات همیشه در حوزه اجتماعی مسائل زنان مطرح بوده است که آیا زن و مرد، فقط در حوزه تفاوت نقش های جنسیتی و تفاوتهای فیزیولوژی، رفتارهای مختلفی از خود نشان داد. و دارای تکالیف و حقوق متفاوتی می شوند و در سایر عرصه های اجتماعی، اقتصادی،سیاسی و… باید دارای حقوق و تکالیف کاملاً مساوی باشند، یا این که غیر از مسائل مربوط به تفاوت نقش های جنسیتی باید در بعضی دیگر از قوانین نیز بین زن ومرد تفاوتهایی را قائل شد ؟ و یا این که باید در هر حال مساوات و برابری بین حقوق زن و مرد را در تمامی عرصه ها و ابعاد رعایت نمود؟ بحث تساوی حقوق زن و مرد از مباحثی است که تاریخچه بسیار طویل المدتی را دارد ولکن یکی از زیر شاخه ها و اشکال این مبحث، بحث از صحت و سقم انحصار تفاوت در وضع قوانین حقوقی و اجتماعی برای زن و مرد در خارج از حوزه تفاوتهای نقش های جنسیتی است.
عده ای از فمنیست ها معتقدند حوزه تفاوت زن و مرد را فقط باید محدود به حوزه نقش های جنسیتی دانست بنابراین تفاوت گذاری در وضع قوانین را نیز فقط و فقط باید به همین حوزه محدود دانست. برخی از نظریه پردازان برای استدلال بر مدعای مذکور بر پایه های زیستی تاکید می کنند و رجوع به رفتار شناسی اجتماعی را، الگوی مفیدی برای زندگی اجتماعی بشر می دانند.
دیدگاه اسلام درباره این مسئله اجتماعی این است که در این زمینه باید پیرو نظریات، قوانین،تشریعات ناظم و طراح خلقت باشیم، همان خلاقی که نقش های دو گانه جنسیتی را رقم زده است و نباید این تفاوتهای موجود در احکام اجتماعی را فقط مربوط به یک حوزه خاص بلکه هر جا که شارع مقدس تفاوتی را قائل شده است، انسان باید نظر شارع را گرامی بدارد، زیرا شارع همان خالق است و قوانین تشریع با قوانین خلقت و تکوین تطابق کامل دارد.
عموماً اکثر شاخص های جریان های فمنیستی اگر هم قائل به تفاوتی در ناحیه قوانین حقوقی و اجتماعی بین زنان و مردان باشند، این تفاوت را فقط مربوط به حوزه تفاوت نقش های جنسیتی می دانند و ماهیت کاملاً یکسانی را برای کلیه قوانین و قراردادهای مربوط به زنان و مردان ( در بخش های غیر مرتبط با ریشه های فیزیولوژی و ژنتیکی ) اثبات می نمایند.
البته باز هم تفاوت نظرگاه ها و نظامهای مختلف فکری فمنیست ها سبب می شود که ایشان به اشکال و صور متفاوتی در خصوص این موضوع بیندیشند. عده ای از این فمنیست ها بشدت بر پایه های زیستی تاکید می کنند و عده ای معتقدند تفاوتهایی که در اندیشه عرف در گرایش به یک نوع مشاغل بین زن ومرد گذاشته می شود هیچ پایه زیستی و جنسیتی ندارد. بلکه نوعی القائات است که از جامعه شناسی و سلطه مردان در اجتماعات بشری القا شده است. فمنیست های مارکسیست، آن نوع تقسیم کاری را که مرد تامین کننده امکانات اقتصادی زن باشد قبول ندارند و نظام خانواده را متناسب با اهداف مارکسیستی و فمنیستی خود نمی دانند.
آنان معتقدند که نباید در قوانین اقتصادی مرد را عهده دار مسائل اقتصادی زن نمود و نقطه نظر این مارکسیست ها، فمینیست هایی هستند که با نظریه های تحقیقاتی که حوزه روابط خانوادگی و تفاوت نقش ها ی جنسیتی را در نظر نمی گیرند بشدت مخالفند. « پاملا ابوت » و « کلرو الاس» دو فمینیست جامعه شناس در این با ره می نویسند: « ما به جامعه شناسیی احتیاج داریم که این زمینه ها ( زمینه تفاوت زنان و مردان) را یافته، در مورد ایشان نظریه بپردازد و برای نظام جنس و جنسیت علاوه بر طبقه و نژاد و سن، اهمیت قائل شود.» (33) فمینیست های فرا مدرن نیز قاعدتاً باید معتقد باشند که باید قوانین اجتماعی زن و مرد کاملاً متفاوت وضع می شود.
مسلماً حوزه اجتماعیات و روابط اجتماعی که موضوع مورد مطالعه جامعه شناسی است ربطی به حوزه رفتارهای جنسیتی ندارد ولی با این وجود بعضی از فمنیست ها، احیاء حقوق زن را در این می دانند که تفاوتهای جنسی بین زن و مرد، در غیر حوزه نقش های جنسیتی باید مورد ملاحظه قرارگرفته و قوانین اجتماعی متناسبی با در نظر گرفتن جنس و جنسیت زن وضع شود.
در این بین بعضی از نظریه پردازان اجتماعی با وضع قوانین اجتماعی متفاوت برای زنان و مردان (در غیر حوزه های تفاوت جنسیتی ) مخالفت جدی می کنند، ایشان تاکید عجیبی نیز بر پایه های زیستی دارند و معتقدند: بررسی زندگی حیوانات و رجوع به رفتار شناسی جانوران به ما این امکان را می دهد که بتوانیم با شناخت پایه های زیستی الگویی برای زندگی و روابط اجتماعی در جوامع انسانی پیدا کنیم. ایشان معتقدند «تفاوتهای رفتاری حیوانات در بین دو جنس نر و ماده، عموماً در ناحیه انتقال پیام ژنتیکی مربوط به دو گانگی های جنسیتی است و در سایر نواحی و بخش های غیر مرتبط با ریشه های فیزیولوژی و جنسی، اختلافی نیست. از دیدگاه این نظریه پردازان توجه به پایه های زیستی تفاوتهای زن و مرد می تواند این ایده را تقویت کند که همان طور که در زندگی اجتماعی جانوران این گونه است، ماهیت احکام و قوانین برا ی زن و مرد باید یکسان باشد و فقط در محدوده قلمرو مسائل مربوط به نقش ها و رفتارهای جنسی و مسائل مربوط به بقاء نسل تفاوتهای رفتاری و اختلاف در قانون خالی از اشکال است.»(34 ) و در حوزه غیر مرتبط با مسائل فیزیکی و ژنتیکی تفاوتهای قوانین را جایز نمی شمارند.
آن چه از روح معارف اسلامی مستفاد می شود این است که تنها تفاوت مردان و زنان همانند تفاوت جنس نر و ماده د رعالم جانوران محدود به تفاوت در حوزه رفتارهای جنسی نیست بلکه اگر چه زن و مرد، در اصل روح، دارای یک حقیقت واحده اند ولی زنانگی و مردانگی مانند لباس نازکی است که روح ایشان را در برگرفته، بنابراین در بعضی از جلوه های رفتاری که از تجلیات روح می باشد رنگ لباس زنانگی یا مردانگی باز هم هویدا است.
به عنوان مثال، زن می تواند عقل و اندیشه انسانی خویش را در ظرافت عاطفه، زیبایی گفتار و رفتار،کیفیت محاوره و اندیشه انسانی و تفکر عقلانی خویش متجلی سازد …. خلاصه آن که زن ( به حکم زنانگی خود) می تواند ظرایف حکمت را در ظرایف هنر ارائه دهد و مرد ( به حکم مردانگی خود) میتواند ظرایف هنر را در ظرایف حکمت جلوه گر کند.
بها دادن به حس و تجربه وتاکید بر پایه های زیستی در جهت شناخت الگوی صحیح اجتماعی برای جوامع انسانی نیز از نظر اسلام، مطلوب نیست، به خصوص اگر در این الگو برداری تمایز انسان از حیوان را در بعضی از کیفیات خاص ذهنی و… تحت تاثیر جهشی ناگهانی در سلسله تکامل زیستی بدانیم،این اصل نیز از نظر اسلام مردود است. از نظر اسلام حقیقت روح انسان، تمایزی بسیار عجیب و جوهری بین انسان و سایر حیوانات به وجود می آورد و موجود برتر و این اعجوبه خلقت در جستجوی الگوی ارزشی خود هرگز نباید به الگوهای جوامع جانداران اقتدا کند بلکه خالق او، در عالم تشریع بهترین الگوهای ارزشی مطابق با حقایق تکوینی را برای او طراحی و ترسیم نموده است و در دین، شریعت کامل و تامی را به او ارائه داده است.
در عالم تشریع، هر جا که تفاوت تکوینی بین مرد و زن وجود داشته باشد به این تفاوت ها بها داده شده و ملاحظه این حقایق تکوینی،درقوانین فقهی غیر مرتبط با حوزه نقش های جنسیتی، اثر گذاشته است.؟
فرقهایی که بین قوانین اجتماعی زن و مرد در اسلام وجود دارد هرگز تبعیض نیست. بلکه این تفاوتها تعادل بین حقوق زن و مرد را فراهم می آورند (اگرچه تساوی حقوق را موجب نمی شود).
خداوند می فرماید: « إن مٍنً شَیٍ اِلا عٍندنا خَزائٍنه وَ ما نُنَزله اِلا بِقدر مُعلومٍ»(35) یعنی هیچ شئ در عالم طبیعت نیست مگر آن که خزائن آن در نزد ما موجود است و ما آن شئ را از خزائن نازل نمی کنیم مگر آنکه ابتدا آن را به اندازه ای خاص مقدر می گردانیم.
بنابراین تفاوت های زن و مرد (که البته نوعی تفاوت در ابزار کار است ) از ناحیه خزائن اسماء سرچشمه گرفته و شریعت مبین اسلام و قوانین اجتماعی دین نیز از همان سرچشمه نازل می شود.
دین کامل اسلام نقشه راهنمای حقیقی و الگوی تمام عیاری است که نظام احسن فکری و عملی و مکاتب یا نظام احسن در عالم تکوین ارائه می دهد واز نظر دین اسلام نباید با قیاس و استحسان و حتی استنباط از طبیعت و پایه های زیستی به الگوگیری برای انسان و جوامع انسانی پرداخت و پیدایش انسان در سلسله تکامل زیستی جانداران در اثر جهش نیز از نظرگاه دین اسلام، مطرود است. یکی از پیش فرض ها و خاستگاههای فلسفی مشترک بین نظرگاه اسلام و فمینیست هایی که با تاکید بر پایه های زیستی معتقدند، باید تساوی را در غیر حوزه تفاوت نقش های جنسیتی مراعات نمود، این است که می توان «باید ها» را براساس «هست ها» و« ارزش ها» را بر طبق «واقعیت ها» و « حقیقت ها »، تفسیر کرد ولکن اسلام و فمینیست در پیش فرض دیگری که در این پیش فرض ضرب می شود با یکدیگر اختلاف دارند. جریان فکر اسلامی در یکی دیگر از پیش فرضهای فلسفی اش به این نکته معتقد است که بسیاری از« هست ها » و «نیست ها »را ، نه تنها نمی توان با حس و تجربه به دست آورد بلکه حتی « عقل نظری » و « عقل عملی » معمولی بشر یعنی عقل جزئی نیز قدرت آن را ندارد که تمام « هست ها » و« نیست ها » را کشف کند. ولی خاستگاههای فکر فلسفی بسیاری از جریان های فمینیستی این است که « هست ها » و « نیست ها » با «تجربه »و «حس» و «عقل جزئی» می توانند کشف شوند. از نظرگاه بسیاری از متکلمین و فلسفه اسلامی «وحی» وظیفه تفسیر بسیاری از «بایدها» و «نبایدها» را براساس «هست ها» و« نیست های» تکوینی به عهده گرفته است کسانی که تفاوتهای زن و مرد را فقط در ناحیه تفاوتهای فیزیولوژی و ژنتیکی می بینید و تفاوتهای ظریف و لطیفی را در ناحیه تجلیات روحیات زن و مرد انکار می کنند، خواسته یا ناخواسته «هست ها» و«نیست ها» را منحصر به آن چیزهایی دانسته اند که با حس و تجربه دریافته اند. البته باید دقت داشت که اصولاً بعضی از گرایش ها چند لایه اند و در بعضی از گرایش ها لایه های مثبت فکری با بعضی از شائبه های افکار فاسد در آمیخته است.
همه گرایش های فلسفی از قبیل اصالت عمل، اصالت واقع، اصالت رفتار و… که تاکنون در انگلستان و ایالات متحده آمریکا زیر عنوان فلسفه ظهور کرده اند، فقط سایه های گوناگونی از همان مکتب لا ادریون هستند و شاید در یک تحلیل نهایی، ریشه همه اینها به گونه ای به بعضی از پیش فرض های فلسفه هیوم بر می گردد. (36)
بعضی از خاستگاههای فکر فلسفی ناشی از گرایش های فمینیستی،به انواع فلسفه های شکاکیت باز می گردد. آن دسته از نظریه پردازان اجتماعی که برای دامن زدن به تساوی و برابری حقوق زن و مرد به پایه های زیستی و رفتارشناسی اجتماعی تاکید می کنند از نظر فلسفی باید با نوعی از اصالت انسان که منشاء روح انسانی را از خداوند می داند، مخالف باشند و تمایز انسان از حیوان را جز تحت تاثیر جهشی ناگهانی در سلسله تکامل چیز دیگری ندانند، زیرا اگر کسی به تمایز جوهری و حقیقی بین انسان و حیوان قائل باشد، هرگز نباید پایه های زیستی و الگوهای زندگی اجتماعی را مستمسک اثبات و حتی تایید بعضی از الگوهای رفتاری در جوامع انسانی قرار می دهند.
البته در فلسفه اخلاق، فقه و حتی کلام، نظریات فلسفی و پیش فرض هایی نظیر دیدگاه تعریف گرایانه، حسن ذاتی افعالی حق، و عینی و غیر اعتباری بودن احکام فقهی، مؤید این معنی است که الگوی احکام شریعت اسلام بر طبق حقایق تکوینی طراحی شده است ولکن این حقیقت تکوینی هرگز نمی تواند صرفاً طبیعت و پایه های زیستی رفتارهای اجتماعی جانداران و … باشد در عرفان نظری اسلامی، مبحث تطابق نسخه تشریع و تکوین از بحث های بسیار متداول و تبیین کننده ای است.که حاکی از تطبیق آن دو می باشد.
پی بردن به مفهوم نظم و وجود فی الجمله و الگوهای طبیعی در مقام واقع و ثبوت، پیش فرضی است که در فلسفة اسلامی مورد قبول است ولکن اگر بنا باشد این پیش فرض در مقام اثبات، پایه یک قیاس منطقی برای وضع احکام، قوانین فقهی، حقوقی و اجتماعی و … قرار گیرد، خالی از اشکال نیست . خاستگاههای فلسفی و عرفانی نظیر اعتقاد به« تطابق قوس نزول و قوس صعود»،« اعتقاد به تنزلات وجود و کیفیت ارتباط آن ها به عوالم»، و توجه به« اسرارالشریعه» و« اسرارالطریقه» و … و همه از مسائلی است که این گزاره فلسفی را تأیید می کند که« باید ها» و« نباید ها» باید بر اساس هست ها و نیست ها تدوین گردند و لکن در دیدگاه متفکران شیعی مذهب نمی توان علل الشرایع را جز از راه «تنصیص به علت »، شناخت.بنابر این صرفاً وجود تشابه های رفتاری بین زندگی انسان و جانداران نمی تواند یک الگوی متین و کامل را به جامعه انسانی ارائه دهد. مبانی معرفتی جامعه شناسی اسلامی نیز بر پایه تکیه بر وجود علم قدسی و تعبد در برابر علم مطلق بنا نهاده شده است. روش شناخت در جامعه شناسی دینی، روش مشاهده و تجربه و روش آزمون و خطا نیست بلکه تکیه بر وحی است یعنی تکیه و تعبد در برابر شناختی که از طریق ابزار کشف و شهود بدست آمده است آن هم نه هر کشف و شهودی بلکه کشف پیامبر (ص) در قالب تلقی وحی که نوعی اتصال عقل قدسی به معدن علم مطلق و انباء از آن در قالب گزاره های دینی است. مسلماً مکاتب و دیدگاههایی که تنظیم روابط اجتماعی و قوانین اجتماعی مربوط به زنان و مردان را براساس دانش حسی و تجربی مورد مطالعه قرار می دهند، هرگز نمی توانند داعیه کمال دانش خود را داشته باشند. از دیدگاه دین، وحی عملی است که «از نشئه ناسوت و طبیعت گذرکرده و به قلمرو ملکوت و از آن جا به جبروت بار یافته باشد و از لوح محفوظ و کتاب مبین و ام الکتاب، بهره برده و از خزائن الهی و دو قوس نزول و صعود و…. خبر دهد.»(37)
مسلماً یک متفکر اسلامی به جهت اعتقاد به اسلام غیر از سایر متفکران اجتماعی می اندیشد و تمام خاستگاههای فلسفی در هستی شناسی و معرفت شناسی او، در تبیین و تفسیر جایگاه اعتقاد او به تساوی یا عدم تساوی قوانین اجتماعی بین زنان و مردان تاثیر گذاراست. این تاثیر به حدی شدید ومداوم است که اگر بخواهیم تمامی خاستگاهها و ارتباط آن را با مفاهیم ماخوذ در این نظریه تبیین نمائیم، لازمه اش این است که بخواهیم اصول و شاخصه های نظام معرفتی اسلام را تبیین کنیم و این امر از حوصله مقال خارج است.
« بینش علما و متفکران اسلام، نسبت به آفرینش، نسل، جامعه و تاریخ، « بینشی اندام واره» است. همه اجزا، کار خود را انجام داده اند و هر جزء در حد خود با اجزای دیگر، روابطی معین دارند و این بینش از توجه به فلسفه و حکمت اسلامی ناشی می شود. محور اصلی حکمت الهی به معنای اخص ، نیز تاکید بر سلسله مراتب در موجودات است.» (38 )
در این بینش، نوع انسانی در یک سلسله مراتب از اجناس، انواع عالی، سافل و دانی قرارگرفته که مجموعه جهان هستی با یکدیگر در تعاملند.
در خاستگاه فلسفی فکر اسلامی انسان یک نوع است و ذکوریت و انوثیت از عوارض خارج از ذات و ذاتیات انسان محسوب می شود و لکن این ذکوریت و انوثیت از عوارض لازم ذات به حساب می آید و عرضی است که « مفارق » نیست، (مفارقت نوعی خروج از طبیعت محسوب می شود) به همین جهت به همان اندازه که در دیدگاه متفکران اسلامی وحدت ذات و حقیقت زن و مرد به عنوان یک« نوع» مورد ملاحظه قرار می گیرد، به همان اندازه هم این تفاوتهای عرضی مورد توجه قرار گرفته است.
البته بسط این معنای لطیف مبحث بسیار مستقل و جداگانه ای را می طلبد که در این مختصر نمی گنجد، به قول فروید: « از دیدگاه معرفت شناسی باید به مجموعه معارفی پرداخته شود که زمینه ها و مبانی جهان شناختی هر علم و نظریه را در هر حوزه تاریخی می سازد. در این صورت است که می توان به درک تاریخی از موضوع مورد مطالعه به( عنوان یک واقعیت تام) نائل آمد». (39)
بنا براین وقتی یک نظریه پرداز اجتماعی ادعای تساوی حقوق زن و مرد در همه حوزه ها و یا در همه حوزه های غیر مرتبط به وضعیت های جنسی را می کند، باید از او پرسید که نظام معرفت شناختی او چیست و نظام جهان شناختی او چیست؟
باید از او پرسید که در مبحث انسان شناسی، انسان را چگونه تفسیر می کند ؟ و به روح تا چه اندازه اصالت می دهد؟ باید از او پرسید که رابطه جسم و بدن را در فلسفه چگونه تفسیر می کند ؟ مسلماً کسی که هیچ فرقی در رفتارها و حوزه های غیر مرتبط با وضعیت جنسی زن و مرد نمی بیند یا به روح اصالت چندانی نمی دهد و فقط تفاوت ها را در تفاوت های شیمیایی و فیزیکی جنسی مشاهده می کند و یا این که نتوانسته است در فکر فلسفی و نگرش کلی خود به انسان و رابطه روح و جسم او را به خوبی تبیین کند. در فلسفه اسلامی هر چند روح، تمام حقیقت انسان محسوب می شود و لکن نقش و تأثیر ابزاری جسم او و رابطه اصیل جسم و روح نیز مد نظر قرار گرفته است. از مبانی فلسفی حکمت صدرایی این است که روح،« جسمانیه الحدوث» است و در عین حال جسم صورت نازله نفس است بنابر این اگر جسمی لطیف تر باشد، این لطافت در روح نیز بی تأثیر نیست، اگر چه هرگز در حیطه ذات و ذاتیات روح نیز تأثیر نمی گذارد. روح مذکر و مؤنث نیست اما بر مرکبی سوار شده که آن مرکب یا مؤنث و یا مذکر است. در مبانی فلسفی فکر اسلامی در تعریف نفس آمده است: که نفس، جوهری است که در ذات خود مجرد ولی در فعل خود محتاج به ماده است یعنی نفس نه مذکر است و نه مؤنث، ولی برای حضور در حیات طبیعی و مادی خود در نشئه حس احتیاج به جسم مادی دارد که این جسم یا مؤنث است یا مذکر نمایان است، بنا براین چرا نباید انتظار داشت که دین اسلام که وحی خالق بشر است، در قوانین اجتماعی غیر مرتبط با حوزه های مستقیم نقش های جنسیتی گاهی در حوزه هایی که به صورت غیر مستقیم به زنانگی و مردانگی مربوط است نیز تفاوت های ظریف و لطیفی را قائل شود ؟
متفکرین اسلامی در حوزه فکر فلسفی به حرکت جوهری اعتقاد دارند. مسأله هستی و تشکیک آن و پیوستگی درجات و مراتب وجود و سیلان حرکت در ذات این موجودات در نظام هستی شناسی، بی ارتباط با نظریات اجتماعی اسلام در مورد قوانین اجتماعی مربوط به زنان و مردان نیست.
در حرکت جوهری، « تبدیل» وجود دارد، جسم انسان در مسیر حرکت جوهری به جایی می رسد که لایق دریافت روح می شود. و خداوند از این مرحله آفرینش، با تعبیر خلق دیگر یاد می کند.
« ثُم انشأناه خلقاً آخر، فتبارک اللهُ احسن الخالقین» (40)
« در این تبدیل و چیز دیگر شدن، سخنی از ذکورت و انوثت نیست، زیرا اگر این انتقال به نحو تجافی یا نظیر تبدلات کون و فسادی و مادی بود امکان داشت گفته شود چون این بدن ساخته شد و سپس به صورتی مجرد درآمده، قهراً روح زن و مرد فرق نمی کند، اما این گونه نیست، در اینجا سخن از حرکت زمانی و مکانی نیست چنانچه سخن از حرکت کمی و کیفی هم نیست که مثلاً بدن زن یامرد حرکت می کند تا به مقام روح برسد، یعنی انوثت و ذکورت در حرکت باشد، بلکه آن چه در متن حرکت راه دارد گوهر هستی شئ است و گوهر هستی. نه مذکر است و نه مؤنث پس فرقی در مرحله « و ثم انشأناه خلقاً آخر» نیست » (41)
ولی پس از آن روح مجرد سوار بر این جسم می شود و در مجاری تحریکی و احساسی جسم تجلی می کند، تفاوت ابزارها بی تأثیر بر تفاوت کارکرد ها نیست و ممکن است شارع مقدس که برای هر یک از این ابزارها توصیه های ویژه را بیان فرماید.
«با تشکر از دفتر مطالعات و تحقیقات مسائل زنان قم»
ادامه دارد
پی نوشتها:
پاملا ابوت و کلروالاس، در آمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ص 15
همان، ص 42
همان، ص 43
همان، ص 246
فصلنامه شورای فرهنگی اجتماعی زنان، ش 4،ص 139
آندره میشل، ترجمه دکتر هما زنجانی زاده، جنبش اجتماعی زنان،ص 124
پاملا ابوت و کلروالاس، در آمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی
روزنامه زن، نسل جدید زن در ایران، سال اول، ش 173
احزاب،59
احزاب،53
نور،61
کلینی، فروع کافی، ج 5، ص 528
فاضل میبدی،مسالک الافهام
وسائل الشیعه، ج 11،ص 86
همان، ج 7، ص 674
همان، ج 14، ص 144
تازه های اندیشه، ش 2، نگاهی به فمینیسم
رحمتی،محمد صادق، کیهان اندیشه، مقاله روان شناسی اجتماعی معاصر، ش73
جوادی، ذبیح الله، الفبای فلسفه جدید، ص 26
همان،ص256
سیاسی، علی اکبر، نظریه های شخصیت، ص 26
همان، ص 247
تاریخ فلسفه غرب
جرج ریگزر نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاث
آیت الله جوادی آملی، شریعت در آئینه معرفت، ص 272
پاملا ابوت و کلرو الاس، در آمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ص 260و 261
کتاب نقد، اسلام و نظام در لیبرال سرمایه داری، ج 11
پاملا ابوت و کلروالاس، در آمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی، ص 246
آیت الله جوادی آملی، زن در آئینه جلال و جمال، ص 76
همان، ص 77
همان، ص 79
نور، 31
پاملاابوت و کلروالاس، در آمدی بر جامعه شناسی نگرش های فمینیستی
پایه های زیستی در تفاوت های زن و مرد، فصلنامه فرزانه، ش 3و 2
حجر،21
اثین ژیلون، نقد تفکر فلسفی غرب از قرون وسطی تا اوایل قرن حاضر، ترجمه احمد احمدی ص 270
آیت الله جوادی آملی، شریعت در آئینه معرفت، ص 215
تقی زاده أرمکی، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان از فارابی تا خلدون، ص 105
همان، ص 103
مؤمنون، 14
آیه الله جوادی آملی، زن در آئینه جلالی و جمال، ص 86