درآمد
جریان قانون علیت در حوادث و پدیده های سیاسی و اجتماعی همانند جریان آن در پدیده های فیزیکی، امری مسلّم و تشکیک ناپذیر است. البته کشف علل پدیده ها، اعم از طبیعی و انسانی، کاری بس مهم و دشوار است، اما این کار در حوادث اجتماعی به دلایلی، ظریف تر و دقیق تر است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
الف. حوادث اجتماعی ریشه در آرمان ها و خواسته های بشر دارند و چون این خواسته ها به طور مستقیم در تصرف و تجربه پژوهشگران قرار نمی گیرند، اهداف و منویّات بازیگران صحنه یک حادثه اجتماعی، به راحتی در دسترس ناظران آن حوادث قرار نمی گیرند. از این رو، نیازمند کاوش نسل های متعدد می باشند و چه بسا که هیچ گاه این عوامل به طور کامل کشف نگردند.
ب. بسیاری از حوادث اجتماعی، به ویژه حوادث اعتراض آمیز و پرخاشگرانه، در واکنش به اوضاع و شرایط نامطلوب حاکم بر جامعه صورت گرفته است؛ شرایطی که معمولاً بخشی از آن ها با مسائل فرهنگی، اقتصادی و سیاسی مربوط می شود و چون جریان این امور در طول زمان و با سیاست های خاصی و معمولاً اعلام نشده همراه است، در مقایسه با پدیده های فیزیکی از پیچیدگی بیش تری برخوردارند. در نتیجه، کشف این سنخ از عوامل و علل که در پیدایش حوادث اجتماعی نقش عمده ای ایفا می کنند، کار ظریف و دشواری است.
ج. گاهی علل و زمینه های پیدایش یک رویداد اجتماعی به قدری متنوع و زیاد است که تحدید و تعیین آن ها به طور مشخص تقریبا غیرممکن می نماید. برای روشن شدن این مطلب کافی است مجموعه ای از حوادث مشابه را در نظر آوریم؛ مثلاً یک انقلاب و حرکت اصلاحی ممکن است به دلیل فشارهای اقتصادی و یا مسائل سیاسی، فرهنگی و یا تحت تأثیر عامل نژادی و قومی و یا مجموعه ای از این عوامل به وجود آید.
علاوه بر این، در مواردی، شرایط اقلیمی و حوادث طبیعی و انسانی جنبی، نسبت به روند یک حادثه سازگار یا ناسازگار، شتاب دهنده یا کند کننده بوده و نیز هوش و ادراک شخصی بازیگران یک صحنه، در کمّ و کیف شکل گیری پدیده های انسانی نقش آفرین می باشند. تنوع این عوامل، مسأله ای است که قانونمند کردن دقیق پدیده های انسانی را با مشکل مواجه می سازد.
ویژگی حوادث تاریخی
علاوه بر جهات سه گانه مزبور، که از مشکلات تحقیق در علوم انسانی به شمار می رود، در خصوص حوادث تاریخی مطلب دیگری نیز رخ می نمایاند و آن مسأله منابع و مآخذ و صحّت و سقم آن هاست که تحلیل و بررسی همه جوانب یک حادثه از جمله عوامل و زمینه های پیدایش آن را با دشواری مواجه می سازد.
با توجه به آنچه ذکر شد، در تحلیل یک حادثه تاریخی ممکن است برخی از علل زمینه ساز به جای علّت تامّه گرفته شود و یا برخی از عوامل مهم با انگیزه های خاص سیاسی، مذهبی و... کم تر از آنچه هست نمایانده شود و یا اساسا ذکر نشود. از این رو، تحقیق و بررسی و تحلیل حوادث تاریخی، به طور مستمر، امری لازم و بایسته است.
در این فصل اجمالاً عوامل و زمینه های پیدایش نهضت عاشورا مورد بحث و بررسی قرار گرفته است؛ چه این که در این باره مطالب گوناگونی ابراز شده است. برخی از محققان علت اصلی قیام امام حسین علیه السلام را دعوت مردم کوفه دانسته اند و برخی دیگر، درخواست بیعت یزید از امام علیه السلام را مهم ترین عامل شمرده اند و برخی، انحرافات سیاسی و فرهنگی را علت تامّه قیام عاشورا می دانند و برخی عوامل قومی و قبیله ای را مطرح کرده اند. به هر حال، هر کس از زاویه خاصی به این نهضت الهی نگریسته و مطالبی اظهار کرده است. البته همه محققان و نویسندگان تأثیر عوامل مذکور را در پیدایش قیام حسینی قبول دارند و در این جهت اختلافی نیست، اختلاف در میزان تأثیر و نقشی است که هر یک از آن ها در پیدایش نهضت عاشورا داشته اند.
ریشه های تاریخی حادثه عاشورا
واقعیت این است که مهم ترین علّت قیام امام حسین علیه السلام تغییر ماهیت اسلام و دور شدن جامعه اسلامی از آرمان های بلندی بود که بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را به ارمغان آورده بود. هدف اصلی قیام، مسدود کردن رخنه و پرکردن شکاف انحرافی بود که در تفکر دینی از داستان سقیفه به بعد پدید آمده بود. سایر عوامل، علل زمینه ساز قیام عاشورا محسوب می شوند.
قیام سالار شهیدان حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام به عنوان بزرگ ترین حادثه تاریخ اسلام، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و به عنوان یک انقلاب بزرگ اجتماعی، از حوادثی است که زمینه های آن یک باره در سال 61 هجری پیدا نشد، بلکه ریشه های آن را باید در چند دهه پیش و در تحولات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی عصر خلفا جست وجو کرد.
آنچه پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در سقیفه بنی ساعده رخ داد، ریشه در حوادث عصر رسالت داشت و آن ها نیز به نوبه خود از حوادث پیش از اسلام ریشه می گرفت. حادثه عاشورا نیز یکی از پیامدهای تلخ سقیفه بنی ساعده بود. به عبارت دیگر، عاشورا حلقه ای از زنجیرهای به هم پیوسته ای بود که یک سر آن به سقیفه و سر دیگر آن به «کربلا» منتهی گردید؛ چنان که مهیار دیلمی در غدیریّه خود می گوید:
اَضالِیْلَ ساقَتْ مُصابَ الْحُسَیْن علیه السلام |
وَ مَا قَبلَ ذاکَ وَ ما قَدْ تَلا |
فَیَومَ السَّقیفَةِ یَابْنَ النَّبِیَّ |
طَرَّقَ یَوْمکَ فی کَربَلا |
وَ غَصْبُ اَبیکَ عَلی حَقِّهِ |
وَ اُمِّکَ حَسَّنَ اَنْ تُقْتَلا(1) |
و ابوذر غفاری در کنار کعبه فرمود: «اگر ولایت و امامت کسی را که خدای سبحان او را مقدّم داشت می پذیرفتید؛ ولیّ خدا محروم و درمانده نمی ماند و هیچ واجبی از واجبات الهی ضایع نمی گردید.»
(2)
چنان که ابن عباس به مردم بصره گفت: «ای امّتی که در دین خود سرگردان شده اید توجّه کنید! اگر آن کس را که خدا مقدّم داشته بود پیش انداخته، و آن کس را که خداوند واپس زده عقب می راندید، و ولایت را در همان جایگاهی که خداوند قرار داده می نهادید، هیچ نقصانی در ترتیب آنچه خداوند مقرّر فرموده بود پدید نمی آمد و دوستی از دوستان خدا فقیر نمی گشت و [حتی] دو نفر در حکم خدا با هم اختلاف نمی کردند و هرگز افراد امّت درباره چیزی از کتاب خدا با هم درگیر نمی شدند! پس بچشید پیامد این تفریط و کوتاهی خود را که به دست خویش انجام دادید. به زودی آنان که ستم کردند خواهند دانست که به کدامین سرانجام دچار خواهند شد».(3)
سقیفه نیز به عنوان یک پدیده اجتماعی، ناگهانی تحقق پیدا نکرد و ریشه های آن را باید در عصر جاهلیت و جریانات سیاسی و اجتماعی عصر نبوّت جست وجو کرد. در حقیقت سقیفه پیامد بازگشت معیارها و ملاک های جاهلی بود.
از این دیدگاه، همه بدبختی ها، انحراف ها و بدعت هایی که متوجّه اسلام گردید و همه ستم هایی که بر اولیای خدا رفت، به سقیفه می رسد و همه بدبختی های پس از هجرت به جریان های پیش از هجرت، و همه مشکلات پیش از هجرت به بعضی از بزرگان قریش منتهی می شود که منافقانه اظهار اسلام کردند. امام درباره این عناصر فاسد در جامعه اسلامی و فرصت جویی آنان برای رجعت طلبی فرمودند:
«... ما اَسْلَمُوا وَ لکِنِ اسْتَسْلَمُوا وَ اَسَرُّوا الْکُفْرَ، فَلَمّا وَجَدُوا اَعْوانًا عَلَیْهِ اَظْهَرُوهُ»؛(4) اینان مسلمان نشدند، بلکه فقط تظاهر به مسلمانی کردند و کفر را در دل پنهان داشته اند و آن گاه که یار و همدستانی یافتند کفر پنهان خویش را آشکار نمودند.
رویدادهای پس از رحلت رسول خاتم صلی الله علیه و آله این حقیقت را تأیید می کند که عوامل رجعت طلب، برای برگرداندن سنّت ها و عقاید دوران کهن با جدّیت تلاش کردند و عدّه ای از افراد ضعیف الایمان نیز به دلیل سستی اعتقاد، با سکوت خویش زمینه را برای قدرت یابی گروه نخست فراهم نمودند و به تدریج جامعه اسلامی به تباهی کشیده شد. البته این ارتجاع دور از انتظار نبود؛ زیرا علاوه بر این که مشرکان به طور کلّی در حجاز ریشه کن نشدند، تعدادی از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله نیز با تظاهر به اسلام، ایمان واقعی به رسالت حضرت صلی الله علیه و آله نیاورده بودند. اصولاً در هر انقلاب فرهنگی، سیاسی و اجتماعی چنین پدیده ای قابل پیش بینی است؛ زیرا در هر نهضتی اوّلاً تحول اعتقادی اخلاقی در افراد به کمال نمی رسد، ثانیا همه افراد، مشمول تحوّل نمی شوند. در نتیجه، هم بقایای آثار اعتقادی اخلاقی گذشته تا حدّی در فرد مؤمن باقی می ماند و هم عناصر تحوّل ناپذیر نقش ایفا می کنند و زمینه بازگشت جامعه به نظام پیشین را فراهم می نمایند.
بی توّجهی عدّه ای از مسلمانان صدر اسلام به جریان غدیرخم و ولایت علی علیه السلام و تشکیل سقیفه بنی ساعده، در واقع به همین علل بوده است. حضرت علی علیه السلام پس از ماجرای سقیفه با قلبی محزون فرمودند: «هان! به هوش باشید که دست از ریسمان اطاعت بر گرفته اید. و با تجدید رسوم جاهلیت، دژ محکم الهی را در هم شکسته اید... آگاه باشید! که پس از هجرت، [دوباره [همچون اعراب بادیه نشین شده اید، و بعد از اخوّت و برادری و اتحاد و الفت، به احزاب مختلف تقسیم گشته اید، از اسلام به نام آن اکتفا کرده اید و از ایمان جز تصوّر و ترسیمی از آن چیزی نمی شناسید... گویا می خواهید با هتک حریم الهی و نقض پیمانی که خداوند آن را مرز قانون خویش در زمین و موجب امنیت مخلوقش قرار داده، اسلام را وارانه کنید...!»(5)
تشدید جریان رجعت
وقتی مفسّر و مدافع قرآن کریم حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام از حق خود، یعنی حکومت، محروم و اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مهجور شدند، جریان رجعت سرعت یافت و در طول بیست و پنج سال خلافت خلفای سه گانه انحراف ها و بدعت های بسیاری پدید آمد. از این رو، هنگامی که حضرت علی علیه السلام زعامت جامعه را پذیرفتند، اصلاحات داخلی را بر هر امر دیگری ترجیح دادند. لکن جبهه نفاق در عصر خلفا، بخصوص زمان عثمان، و عناصر ناخالصی که تحوّل در آن ها به کمال نرسیده بود و در پی قدرت و منصب بودند، در پرتو قدرت سیاسی توانسته بودند قدرت اقتصادی و نظامی قابل توجّهی به دست آورند. به همین جهت با ایجاد جنگ های داخلی و مشکلات دیگر مانع اصلاحات علی علیه السلام گردیدند. با شهادت مظلومانه امیرالمؤمنین علیه السلام ، برنامه های اصلاحی آن رادمرد الهی ناتمام ماند. با استیلای بنی امیّه بر جهان اسلام، جبهه نفاق با قدرت بیش تری جامعه را به سوی انحطاط و تباهی سوق داد، و در اواخر حکومت معاویة بن ابی سفیان فساد و تباهی به اوج خود رسید و بسیاری از عقاید و خلق وخوهای جاهلی احیا گردید و سنّت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و قرآن کریم رو به زوال نهاد. از این رو، امام حسین علیه السلام برای احیای دین اسلام و سنن بر باد رفته آن، قیام کردند و فرمودند: «من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می خوانم؛ زیرا سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از بین رفته و بدعت زنده شده است.»(6)
بنابراین، مهم ترین علّت قیام امام حسین علیه السلام زنده شدن سنن جاهلی و سست شدن تعالیم آسمانی اسلام بود. رهبری جبهه باطل در فاجعه خونین عاشورا نیز به عهده فرزندان همان ملحدان و مخالفان عصر جاهلیت و منافقان عصر رسالت بود. در این جا این حقیقت تاریخی را با استناد به منابع کهن قدری بیش تر توضیح می دهیم:
چگونگی گسترش انحراف ها در جامعه اسلامی
وقتی امامت و رهبری از مرکز و محور خود دور شد و این امانت الهی(7) در دست کسانی قرار گرفت که به هیچ وجه شایستگی آن را نداشتند، زمینه گسسته شدن دیگر رشته های دین نیز پدید آمد. به دیگر سخن، تسلّط منافقان رجعت طلب بر قدرت سیاسی و حکومت، عوامل چندی را در خدمت آنان قرار داد. آنان با استفاده از این عوامل سیاسی و اقتصادی در انزوای اهل بیت علیهم السلام و جلوگیری از کتابت و نشر کلام نبوی کوشیدند و در نتیجه، زمینه بروز بدعت ها و جعل حدیث و تفسیرهای نادرست از قرآن کریم مهیّا گشت، جنبش ارتجاعی به طرز وحشتناکی در جامعه گسترش یافت و ارزش های معنوی و الهی یکی پس از دیگری جای خود را به ارزش های مادّی و جاهلی دادند. چنان که پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پیش بینی کرده بود، مردم در تاریکی و حیرت عجیبی قرار گرفتند.(8)
در نیمه دوّم خلافت عثمان این انحرافات و کج روی ها به اندازه ای زیاد شد که حضرت علی علیه السلام در مدت زمامداری خویش نتوانستند آن ها را اصلاح نمایند. با شهادت آن حضرت و سراسری شدن حکومت معاویه، جنبش ارتجاعی به انقلاب ارتجاعی منجر شده با حاکمیت بیست ساله معاویة بن ابی سفیان، بدعت ها و جنایت ها در حق اسلام و مسلمانان گسترش یافت. اهل بیت علیهم السلام در این مدت تلاش فراوانی برای اصلاح امور انجام دادند، اما این فعالیّت ها به دلیل ویژگی های شخصیتی معاویه و سیاست های فریبکارانه وی عمدتا نافرجام ماندند. مرگ معاویه و آغاز زمامداری یزید این فرصت را پدید آورد که امام حسین علیه السلام برای نجات جامعه از انحرافات وارد مبارزه شوند و با فداکاری خود امت اسلام را بیدار نمایند. اگر فداکاری امام حسین علیه السلام نبود، بدون شک بنی امّیه نامی از اسلام باقی نمی گذاردند.
امام حسین علیه السلام شاهد عینی حوادث پنجاه ساله
از آنچه گذشت اجمالاً روشن شد که حادثه عاشورا معلول حوادث پنجاه ساله جهان اسلام بود و این تصور که مقاومت و مبارزه امام حسین علیه السلام از هنگام مرگ معاویه و نشستن یزید بر جای او آغاز شد کاملاً خلاف واقع است. قیام امام حسین علیه السلام ریشه دارتر از آن است که بتوان آن را به شروع سلطه گری یزید و درخواست بیعت از امام علیه السلام محدود ساخت.
امام حسین علیه السلام پس از رحلت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، در فراز و نشیب هایی که برای جامعه اسلامی پیش آمد، حضور داشتند و با کمال هشیاری آن ها را نظاره می کردند. این گونه نبود که امام حسین علیه السلام به یک باره چشم باز کنند و نامه یزید را مقابل خود ببینند و متوجّه شوند چاره ای جز بیعت با طاغوت زمان، یا شهادت ندارند، بلکه آن حضرت سالیان متمادی بود که خون دل می خوردند.
آن حضرت با چشمان خود، گرفتاری های بسیار سختی را که برای پدر بزرگوارشان به وجود آورده بودند، دیده و سخنان پر هیجان و اندوهگین او را شنیده بودند. امام حسین علیه السلام هرگز نمی توانستند جمله «فَصَبَرتُ و فی الْعَینِ قَذی و فی الْحَلَقِ شَجی»(9) را فراموش کنند.
امام حسین علیه السلام دیده بودند که معاویه با سیاست های مزوّرانه خود چه مشکلاتی را برای حکومت علوی به وجود آورد و چگونه جنگ های ویرانگر و پر تلفات را بر پا کرد. آن حضرت با تیزبینی و حساسّیت خیانت ها و بدعت های معاویه در دوران زمامداریش را نظاره می کردند و پایمال شدن قوانین و ارزش های اسلامی با انواعی از مهارت ها و فریب کاری ها، که مردم معمولی از درک آن عاجز بودند، شاهد بودند. اما شرایط سیاسی و اجتماعی زمان معاویه به گونه ای بود که حضرت نمی توانستند واکنش شدید نظامی و انقلابی از خود نشان دهند. با مرگ معاویه و به تخت نشستن یزید زمینه قیام فراهم آمد.
در این جا به نمونه هایی از گرفتاری های جهان اسلام و انحراف ها و جنایت هایی که در عصر معاویه تحقق یافت، با اشاره به ریشه های تاریخی آن ها، اشاره می گردد:
1. سیاست تبعیض نژادی
اسلام به عنوان یک ایدئولوژی الهی و انسانی از روز نخست بافرهنگ نژادی و قومی مبارزه کرد و قرآن کریم با صراحت اعلام فرمود:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات: 13)؛ ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را تیره ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید؛ (این ها ملاک امتیاز نیست) گرامی ترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست.
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله در حجة الوداع فرمودند: «هیچ عربی را بر غیرعرب برتری و فضیلتی نیست جز به تقوا و پرهیزگاری.»(10) یاران پیامبر صلی الله علیه و آله نیز از ملیت های گوناگون بودند؛ سلمان فارسی، بلال حبشی، صهیب رومی، ابوذر غفاری، حذیفة بن یمان و... در کنار هم با حقوق مساوی زندگی می کردند، اما در دوران خلافت عمر بر خلاف نصّ صریح قرآن وسنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله سیاست تبعیض نژادی بنیان نهاده شد.
ابن ابی الحدید در این باره می نویسد: «وقتی عمر به خلافت رسید بعضی از مردم را بر بعض دیگر برتری داد. او سابقین در اسلام را بر مسلمانان دیگر؛ مهاجرین از قریش را بر غیر قریش، همه مهاجرین را بر انصار و عرب را بر عجم و صریح (کسی که پدر و مادرش عرب است) بر مولی (کسی که یکی از والدین او عرب است) برتری داد.»(11)
روش خلیفه دوم در اعطای امتیازات بیش تر به برخی از افراد، اثر سوء خود را نشان داد و زمینه را برای به وجود آوردن یک اختلاف طبقاتی که با سیاست مالی اسلامی هماهنگی نداشت، آماده ساخت. طبق بعضی از روایات(12) عمر، در اواخر، متوجه این موضوع شد و در صدد تغییر روش و برگشت به نظام معمول در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله برآمد، اما اجل به وی مهلت نداد. با روی کار آمدن عثمان و دست اندرکار شدن امویان، بکلی این فرصت از مسلمانان گرفته شد.
نصوص تاریخی، این جنبه از سیاست خلیفه دوّم را، که مظاهر مختلفی داشت، روشن می سازد. او در راستای سیاست تبعیض نژادی، اقامت در مدینه را بر غیرعرب تحریم نمود و عرب ها را در مقابل عجم ها قصاص نکرد و در تقسیم بیت المال، عرب را بر عجم و قرشی را بر غیر قرشی برتری بخشید.(13)
این سیاست در عصر معاویه گسترش یافت. وی خطاب به زیاد می نویسد: «وقتی نامه ام به دستت رسید عجم ها را ذلیل کن و به آنان اهانت نما و آنان را تار و مار و آواره کن. از آنان کمک مگیر و هیچ حاجتی برای آنان انجام مده. به خدا سوگند، تو فرزند ابوسفیانی. برادرم! تو نزد من راستگویی، تو همان کسی هستی که نامه عمر را بر اشعری در بصره خواندی... و او پس از شنیدن پیام عمر، ابن ابی معیط را با طنابی به طول پنج وجب فرستاد و گفت: "هر کس از اهل بصره پیش آمد اندازه بگیر، هر کس از غلام ها و مسلمانان عجم را دیدی که قامت او به پنج وجب می رسد او را پیش آور و گردنش را بزن." اما تو، ابوموسی را از تصمیمش منصرف کردی و این کار را از روی تعصبی که نسبت به غلامان داشتی انجام دادی؛ چون آن روز گمان می کردی که یک بنده ثقفی هستی! و نزد عمر رفتی و با اصرار او را از تصمیمش برگرداندی و او را از تفرقه مردم ترساندی.(14) ... ای برادر من! اگر تو عمر را از انجام آن کار باز نمی داشتی و سنّت او جاری می گشت، خدا آن ها را قلع و قمع می کرد و ریشه شان را می کند، آن گاه خلفای پس از او آن روش را ادامه می دادند تا این که احدی از آن ها باقی نمی ماند... به موالی و کسانی از عجم که اسلام آورده اند نظر افکن و همچنین مطابق سنّت عمر بن خطّاب با آن ها رفتار کن که ذلّت و خواری آن ها در این است که عرب از آن ها زن به همسری بگیرد و آن ها از عرب زن نگیرند؛ عرب از آن ها ارث ببرد و آن ها از اعراب ارث نبرند؛ مقرّری و ارزاقشان اندک باشد، در جنگ ها جلو انداخته شوند تا راه هموار کنند و درخت ها را قطع نمایند؛ احدی از آن ها در نمازی بر عرب امامت نکند؛ در حضور عرب کسی از آن ها در صف اول قرار نگیرد مگر آن که (عرب اندک باشد و) صف را تکمیل کنند؛ احدی از آن ها را بر سرحدّی از سرحدّات یا شهری از شهرها به ولایت مگمار؛ احدی از آن ها سِمت قضا را متصّدی نشود؛ و کسی از آن ها حکم و فتوا ندهد. این است سنّت و روش عمر در مورد آن ها...»(15)
سیاست تبعیض نژادی در عصر امویان به شدّت گسترش یافت و پیامدهای بسیار مخرّبی از خود بر جای گذاشت. این عامل در آغاز، زمینه اقتدار بنی امیّه را فراهم کرد ولی در دراز مدت یکی از عوامل مهم سقوط و زوال سلسله امویان شد؛ زیرا عباسیان از تحقیر و محرومیت موالی توسط آنان به صورت یک اهرم فشار نیرومند استفاده کردند.
پیشینه نفوذ امویان در دستگاه رهبری جهان اسلام عمدتا به زمان حاکمیت عثمان بر می گردد. وی در قدرت بخشیدن به بنی امیّه در دو جنبه سیاسی و اقتصادی به طرز عجیبی اقدام نمود؛ در جنبه سیاسی استانداری کوفه را به ولید بن عقبه و استانداری مصر (و شمال افریقا) را به عبداللّه بن ابی سرح و استانداری شامات را به معاویة بن ابی سفیان و استانداری بصره را به سعید بن ابی العاص داد.(16) این افراد همه از امویان بودند و در تصرف بیت المال ولایت تامّ یافتند. آن ها آن قدر قدرتمند شدند که پس از کشته شدن عثمان و زعامت یافتن علی بن ابی طالب علیه السلام توانستند در مقابل حضرت بایستند و جنگ های داخلی را یکی پس از دیگری سامان دهند و مانع اصلاحات او شوند و در نهایت، سلطه خود را بر کل جهان اسلام گسترش دهند.
2. اشرافیت اموی و سوء استفاده از بیت المال
در جنبه اقتصادی، خلیفه سوم از یک سو، نظام اقطاعی را بنیان نهاد و اموال عمومی را به خویشاوندان خود اختصاص داد و از سوی دیگر، بخشش های فوق العاده بزرگی انجام داد؛ وی به حارث بن حکم برادر مروان 300000 درهم بخشید و شترهای زکات و قطعه زمینی که پیامبراسلام صلی الله علیه و آله آن را وقف مسلمانان کرده بود به او داد. او به سعید بن عاص بن امیّه 100000، به مروان بن حکم 100000 و به ابوسفیان 200000 درهم بخشید. خود او 30500000 درهم و 350000 دینار و عبدالرحمان بن عوف 2560000 دینار از بیت المال برداشتند.(17)
مسعودی می نویسد: «عثمان بن عفّان در مدینه، کاخی از سنگ و آهک برای خود ساخت که پنجره ها و درهای آن از چوب های کمیاب بود. کشتزارها، باغ ها و قنات هایی در مدینه داشت و بهای املاکش در وادی القری و حنین و جاهای دیگر به یکصد هزار دینار می رسید و رمه های بسیار اسب و شتر هم به میراث گذاشته بود. این ها علاوه بر یک میلیون و صد و پنجاه هزار درهم پول نقد بود. به تبعیّت از او، دولتمردانش و بسیاری از مردم همین روش را دنبال کردند. زبیر بن عوّام کاخی در بصره ساخت که در این زمان (سال 332 ه.) معروف است و بازرگانان و ثروتمندان و صاحبان کاروان های تجاری که از راه دریا می آیند، در آن اقامت می کنند.
همچنین کاخ هایی در مصر و کوفه و اسکندریه ساخته بود. وقتی مُرد، پنجاه هزار دینار نقد، و هزار اسب و هزار بنده و کنیز و آن کشتزارها و کاخ ها را به میراث نهاد. همچنین طلحة بن عبیداللّه، کاخی در کوفه ساخت که امروز هم به نامش شهرت دارد. عبد الرحمن ابن عوف نیز ثروت سرشاری داشت. او در اصطبلش صد رأس اسب بسته بود. هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و هنگامی که مرد 321 اموالش هشتاد و چهار هزار دینار بود.
سعد بن ابی وقّاص در عقیق، برای خود کاخی ساخت بلند و در فضایی گشاده و بسیار وسیع... و زید بن ثابت به هنگام مرگ، آن قدر طلا و نقره به میراث گذاشت که آن ها را با تبر می شکستند و یُعلی بن منبّه، پانصد هزار دینار نقد به ارث نهاد و...»(18)
نتیجه آن که، در زمان عثمان اشرافیت نوینی در جامعه اسلامی پدیدار گشت و عدالت اجتماعی از بین رفت.
طبری می نویسد: «عثمان در امارت دادن به بنی اُمیّه و اختصاص دادن بیت المال به آن ها به حدّی افراط کرد که مردم در مناطق مختلف علیه او قیام کردند. و بنی امیه آن قدر جسارت پیدا کرده بودند که سعیدبن عاص وقتی استاندار کوفه شد اعلام کرد: "إِنَّ السَّوادَ بُسْتانٌ لِقُرَیْشٍ وَ بَنِی أُمَیَّةِ" = عراق بستان قریش و بنی امیه است (که مورد اعتراض مالک اشتر قرار گرفت.»(19)
از دیگر کارهای خلیفه سوم تقویت نظام اقطاعی بود. عمر تعدادی از زمین های بیت المال را به سابقین در اسلام و مجاهدان بزرگ اختصاص داد. عثمان زمین هایی را به عنوان هدیه به بستگانش تقدیم کرد و نظام اقطاعی را استوار ساخت.(20)
ابن ابی الحدید می گوید: «پیغمبر نقطه ای در بازار مدینه به نام مَهْرود را وقف مسلمانان کرده بود، ولی عثمان آن را به حارث بن حکم، برادر مروان، تیول داد! فدک را که فاطمه علیهاالسلام گاهی به عنوان ارث و گاهی به عنوان بخشش از خلفا مطالبه می کرد و به او ندادند، به مروان بخشید. مراتع اطراف مدینه را از دسترس مسلمانان خارج ساخت، و در اختیار احشام بنی امیّه گذاشت که در انحصار آن ها باشد. تمام غنایم فتح افریقا از طرابلس غرب تا طنجه را یک جا به عبداللّه بن ابی سرح بخشید... .»(21)
نتیجه سیاست نژادپرستانه و قبیله گرایانه عثمان، اقتدار بنی امیّه در ابعاد مختلف بود. آن ها با به دست آوردن قدرت سیاسی، امکانات اقتصادی جهان اسلام را نیز به خود اختصاص دادند و از این راه توانستند قدرت نظامی قابل توجهی به دست آورند.
معاویة بن ابی سفیان در اثر کیاست و نیرنگ بازی و توانمند بودن منطقه شامات، از نظر اقتصادی و نظامی قدرت زیادی کسب کرد و پس از شهادت حضرت علی علیه السلام حدود بیست سال بر تمام مناطق جهان اسلام حکومت کرد و برای فرزندش یزید به عنوان ولیعهد خود بیعت گرفت.
3. تبدیل خلافت اسلامی به سلطنت موروثی
فلسفه رهبری و زعامت در اسلام بر پایه «رهبر برای مردم، مردم برای رهبر» مبتنی است. از این رو، رهبر جامعه اسلامی باید در حق مردم خیر خواهی کند و آن ها را مانند اجزا و عناصر شخصیّت خود تلقّی نماید و از تقوای کامل و درک وظایف خطیر رهبری برخوردار باشد تا جامعه اسلامی را چنان که شایسته است به سعادت رهنمون گردد. تأثیر رهبران اجتماعی در اصلاح جامعه به حدّی بالاست که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «دو گروه از امّت من هستند که اگر فاسد شدند امّت من فاسد می شوند و اگر به صلاح و نیکی گرایش داشتند امّت من اصلاح گشته و صالح می شوند و آن ها عبارتند از دانشمندان و فرمانروایان.»(22) و علی علیه السلام فرمودند: «ملت اصلاح نشوند مگر این که والیان امور اصلاح شوند.»(23)
بنی امیّه رهبری و خلافت اسلامی را مانند بسیاری از مبانی دینی وارونه کردند. معاویه برای انجام دستور پدرش که گفت: «ای فرزندان عبد شمس خلافت را همانند یک توپ در برگیرید. سوگند به خدا نه بهشتی است و نه جهنّمی. و آن را برای فرزندان خود به ارث بگذارید»،(24) همه چیز را در خدمت بنی امیّه قرار داد و نه تنها خیرخواهی برای امّت اسلامی نکرد، بلکه خلافت اسلامی را تبدیل به سلطنت موروثی کرد و برای نخستین بار در تاریخ خلافت اسلامی، موضوع ولیعهدی را مطرح کرد.(25) وی در زمان حیات خود از مردم با زور و تهدید و دسیسه های دیگر برای ولیعهدی پسرش یزید بیعت گرفت، در حالی که هیچ یک از ابوبکر و عمر و عثمان که مورد قبول معاویه بودند، سخنی از ولیعهدی فرزندشان به میان نیاورده بودند. تا پیش از وی، آنچه عملاً مورد قبول عامّه بود، شورای اهل حلّ و عقد یا آرای عمومی بود. گذشته از اصل بدعت بودن ولیعهدی، شخص یزید نیز فردی آلوده و فاسد و منحرف بود و به هیچ وجه صلاحیت خلافت را نداشت. این کار معاویه آن قدر زشت و ناپسند بود که شخصی همانند زیاد بن ابیه، که خود از فاسقان روزگار بود، نیز به او اعتراض کرد.
او پس از دریافت نامه معاویه مبنی بر اخذ بیعت برای یزید، مردی را که به فضل و فهم او اعتماد داشت نزد خود خواند و به او گفت: من می خواهم تو را بر موضوعی امین گردانم که بر صفحات نامه بر آن موضوع اعتماد نکردم! آن گاه گفت: نزد معاویه به شام برو و به او بگو اگر ما، مردم را برای بیعت با فرزندت دعوت کنیم، آن ها به ما چه خواهند گفت؟ با آن که یزید با سگ ها و بوزینه ها بازی می کند و لباس های الوان می پوشد و به نوشیدن خمر معتاد است و روز را با آلات موسیقی به پایان می رساند! چگونه می توان مردم را به بیعت با چنین کسی دعوت کرد، حال آن که در میان اجتماع افرادی همچون حسین بن علی، عبدالله بن عباس، عبداللّه بن زبیر و عبداللّه بن عمر هستند؟ ولی اگر تصمیم داری برای یزید به عنوان خلیفه بیعت بگیری، امر کن فرزندت را که یک سال یا دو سال مانند آن چهار تن رفتار کند و اخلاق و روش آن ها را در پیش گیرد، تا ما بتوانیم از این راه امر را بر مردم مشتبه سازیم و از آن ها برای او بیعت بگیریم.»(26)
فضاحت و ننگ یزید تا آن جا بالا گرفته بود که حتی فرد ظالم و فاسدی مانند زیاد بن ابیه او را شایسته زمامداری نمی دانست!
معاویه خود بهتر از هر کس دیگری فرزندش را می شناخت و به مفاسد اعتقادی و اخلاقی وی واقف بود. او به خوبی می دانست یزید شایستگی زعامت و رهبری جهان اسلام را ندارد، اما از آن جا که معاویه اساسا اعتقادی به مصالح اسلام و منافع عمومی نداشت و شیفته فرزندش بود، او را به ولیعهدی معرّفی کرد.(27)
یزید حتی آن هنگامی که به عنوان ولیعهد معرّفی شده بود نیز به مصالح اجتماعی و ملّت اسلامی بی اعتنا بود و دردناک ترین حادثه برای امّت مسلمان کوچک ترین تأسف و تأثّری در او به وجود نمی آورد.
حسن بصری می گوید: «برای معاویه گناهانی بود که اگر بعضی از آن ها برای اهل زمین بود آنان را کفایت می کرد. یکی از آن ها این بود که زیاد بن ابیه را به پدرش ابوسفیان ملحق نمود و برادر خود خواند، دیگر این که حجر بن عدی و اصحابش را کشت. و جرم سوم او این بود که یزید را بر مردم مسلّط کرد.»(28)
معاویه با بدعتی که در خلافت اسلامی انجام داد زمینه را برای هتک مقدّسات فراهم آورد و شرایط را برای سلطنت مروانیان مهیّا ساخت؛ به گونه ای که از آن پس در میان دودمان حاکم اموی (و نیز بعدها در سلسله عباسی) تعیین ولیعهد، برای خلیفه مانند کسری و قیصر، معمول و مرسوم گردید.
4. الحاق «زیاد» به ابوسفیان
در فقه اسلامی اگر زنی برده (کنیز) زنا کند و از این راه بچه ای به دنیا آورد، فرزند به شوهر او (در صورت داشتن شوهر) و یا به مالک او تعلق می گیرد و مرد زناکار بهره ای از او ندارد.
پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله فرمودند: «الوَلَدُ لِلْفِراش و للعاهِرِ أَلْحَجر»؛(29) فرزند از آنِ پدر است و برای زناکار چیزی جز سنگ نیست (بهره ای ندارد.)
همچنین فرمودند: «اگر کسی ادّعا کند که شخصی پدر اوست، در حالی که می داند او پدرش نیست، بهشت بر او حرام خواهد بود»(30) و «از بزرگ ترین افتراءات این است که کسی را به غیر پدرش نسبت دهند.»(31)
مسلمانان نیز تا سال 44 هجری به این سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله ملتزم بودند. اما معاویه در این سال بر اساس یک سنت جاهلی مدّعی شد پدرش ابوسفیان، زمان جاهلیت با سمیّه مادر زیاد، که زن عبید بود، همبستر شده و سمیّه از وی باردار گردیده و «زیاد» به دنیا آمده است. معاویه ادعّای خود را مستند به شهادت ابو مریم سلولی، قوّاد زمان جاهلیت، می نمود.(32) اگر کسی «زیاد» را به ابوسفیان نسبت نمی داد، معاویه خشمگین می شد. به همین جهت یزید بن ربیعه گفت: «أَتغضبِ أَن یُقال أَبوک عَفٌّ و ترضی أَن یُقال ابوک زانٍ»؛(33) آیا خشمناک می شوی که بگویند پدرت پاکدامن بود و خشنود هستی که بگویند پدرت زناکار بوده است؟
چنان که مورّخان بیان کرده اند، انگیزه معاویه این بود که «زیاد بن ابیه» را، که فردی با هوش و مستعد و از کارگزاران حضرت علی علیه السلام بود به خدمت بگیرد و او را از آن حضرت جدا کند.
ابن اثیر می نویسد: «هنگامی که علی بن ابی طالب علیه السلام به خلافت رسید، "زیاد" را به عنوان والی فارس معرّفی کرد. زیاد نیز منطقه فارس را به خوبی اداره کرد و سنگرها را حفظ نمود. وقتی معاویه از این امر باخبر شد، بسیار عصبانی گردید و نامه ای به "زیاد" نوشت و او را تهدید کرد و گفت: "تو از ابو سفیان متولد شده ای."»(34)
وقتی «زیاد» نامه معاویه را خواند، در بین مردم گفت: از فرزند هند جگرخوار و رئیس منافقان تعجب است که مرا تهدید می کند و به سوی خود دعوت می نماید و حال این که بین من و او پسر عمّ رسول خدا قرار دارد که اکنون مهاجر و انصار پیرامون او را گرفته اند. به خدا سوگند اگر علی علیه السلام به من اجازه دهد نزد معاویه می روم و گردن او را با شمشیر می زنم.(35)
گزارش این ماجرا به علی علیه السلام رسید. حضرت در نامه ای به «زیاد» نوشتند: «من تو را شایسته حکمرانی دانستم و به تو حکمرانی فارس را دادم، ابوسفیان به خاطر آرزوهای باطل، لغزش کرد و حرف نابجایی گفت که هیچ گاه موجب ارث و حلّیت نسب نمی شود... اکنون از مکر و حیله وی حذر کن و خود را در دام او داخل نساز.»(36)
زیاد در زمان علی علیه السلام دعوت معاویه را رد کرد، اما پس از شهادت آن حضرت وقتی معاویه مجددا او را نزد خویش فرا خواند و ادّعای خود را تکرار نمود، در مجلس او حاضر شد. معاویه جماعتی را جمع کرد تا شاهد ماجرا باشند و عدّه ای را جهت گواهی دادن به صحّتِ ادّعای خود فراهم آورد و بدین صورت «زیاد» را به پدرش ملحق کرد و برادر خود خواند! و او را به خدمت گرفت.
امام حسین علیه السلام این بدعت معاویه را از جمله کارهای ناپسند او می شمارند و در پاسخی که به نامه وی می دهند می نویسند: «آیا تو نبودی که "زیاد" (پسر سمیّه) را برادر خود خواندی و او را پسر ابوسفیان قلمداد کردی، در حالی که پیامبر فرموده است: "نوزاد به پدر ملحق می گردد و بهره زناکار سنگ است؟".
ای کاش ماجرا به همین جا خاتمه می یافت، اما چنین نبود، بلکه پسر سمیّه را پس از برادر خواندگی بر ملّت مسلمان مسلّط ساختی و او نیز با اتّکا به قدرت تو مسلمان ها را کشت، دست ها و پاهایشان را قطع کرد.»(37)
5. بدعت های دیگر معاویه
معاویه بدعت های متعدد دیگری نیز بنیان نهاد که در ذیل به برخی از آن ها اشاره می شود:
1. بعضی از احکام حج را عملاً تغییر داد. او در هنگام احرام بر خود عطر زد و بوی خوش استعمال نمود.(38)
2. او در ظرف طلا و نقره آب می نوشید و غذا می خورد، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را نهی کرده بودند.(39)
3. لباس حریر (که بر مردان حرام است) بر تن می کرد و اعتنایی به محرمات الهی نمی کرد.(40)
4. در نماز عید فطر و قربان اذان و اقامه اضافه کرد، با این که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بودند: «لیس فی العیدین أَذان و اقامه.»(41)
5. خطبه های نماز عید فطر را پیش از نماز خواند و این عمل را بنی امیّه بر خلاف سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله ادامه دادند.(42)
6. کسی از معاویه پرسید: آیا می توان بین دو خواهر که برده و کنیز باشند جمع نمود (همزمان هر دو را به همسری گرفت)؟ معاویه پاسخ داد: آری من آرزوی چنین کاری را دارم.(43)
6. دشمنی با پیامبر صلی الله علیه و آله
در دوران معاویه دشمنی با نبیّ مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام آن حضرت تشدید شد. معاویه با جعل احادیث کذب سعی کرد مقام پیامبراکرم صلی الله علیه و آله را پایین بیاورد. معاویه خود سوگند یاد کرد که نام پیامبر صلی الله علیه و آله را دفن خواهد کرد.
زبیر بن بکّار از «مطَرِّف» پسر مغیره نقل می کند:«با پدرم مغیره در دمشق مهمان معاویه بودیم. پدرم به کاخ معاویه زیاد تردّد می کرد و با او به گفت وگو می پرداخت و در بازگشت به اقامتگاه همواره از عقل و درایت او یاد می کرد و او را می ستود، اما یک شب که از کاخ معاویه برگشت دیدم بسیار اندوهگین و ناراحت است، فهمیدم حادثه ای پیش آمده که موجب ناراحتی او شده است.
وقتی علت آن را پرسیدم، گفت: پسرم! من اکنون از نزد پلیدترین مردم روزگار می آیم! گفتم مگر چه شده است؟
گفت: امشب با معاویه خلوت کرده بودیم، به او گفتم: اکنون که به مراد خود رسیده ای و حکومت را قبضه کرده ای، چه می شد که در این آخر عمر با مردم با عدالت و نیکی رفتار می کردی و با بنی هاشم این قدر بدرفتاری نمی نمودی، چون آن ها بالاخره خویشان تو هستند(44) و علاوه بر آن، اکنون در وضعی نیستند که خطری از ناحیه آن ها متوجه حکومت تو گردد!؟
معاویه گفت: هیهات! ابوبکر خلافت کرد و عدالت گستری نمود و پس از مرگش فقط نامی از او باقی ماند. عمر به مدت دوازده سال خلافت کرد و زحمت ها کشید، پس از مرگش جز نامی از او باقی نماند. سپس بزرگ ما عثمان که کس در شرافت نسب به پای او نمی رسید، به حکومت رسید، امّا به محض آن که مرد، نامش نیز دفن شد. ولی هر روز در جهان اسلام پنج بار به نام این مرد هاشمی (پیامبراسلام) فریاد می کنند و می گویند: "اشهد أَن محمدا رسول اللّه" اکنون با این وضع (که نام آن سه تن مرده و نام محمد باقی مانده) چه راهی باقی مانده است جز آن که نام او نیز بمیرد و دفن شود؟»(45)
این گفتار معاویه که به روشنی از کفر وی پرده بر می دارد، زمانی که از طریق راویان حدیث به گوش مأمون رسید، طی بخشنامه ای در سراسر کشور اسلامی دستور داد مردم معاویه را لعن کنند.(46)
همچنین معاویه انتشار فضایل اهل بیت علیهم السلام را ممنوع کرد. ابن ابی الحدید در این باره می نویسد: «معاویه در عام الجماعه (سال 40 ه.) فرمانی عمومی برای کارگزارانش در تمام بلاد اسلامی صادر کرد که در آن آمده بود: هر کس که چیزی در فضیلت "ابوتراب" [علی علیه السلام [ و خاندانش روایت کند، خونش هدر است، و مالش حرمت ندارد، و از حوزه حفاظت حکومت بیرون خواهد بود.»(47)
معاویه به این که فضایل علی علیه السلام و فرزندانش پخش نشود قانع نبود، بلکه دستور داد احادیثی در ذمّ آن حضرت جعل کنند و گروهی از اصحاب و تابعان را گماشت تا اخبار زشتی را درباره علی علیه السلام جعل کنند و برای آنان امتیازاتی قایل شد تا دیگران نیز به این امر تشویق شوند.(48)
7. سبّ جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله (49)
معاویه در ادامه سیاست مهجور کردن علی علیه السلام ، و فرزندانش، بر خلاف سنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، سبّ علی علیه السلام ، همسر فاطمه زهرا علیهاالسلام و خلیفه رسول خدا صلی الله علیه و آله ، را روا شمرد! معاویه ابتدا خود سبّ و بدگویی به علی علیه السلام را آغاز نمود و سپس ائمه جمعه و جماعات و مردم را به این کار وادار نمود.
طبری می نویسد: «معاویه پس از طواف، همراه سعدبن ابی وقّاص به دارالنّدوة رفت. او وقتی روی تخت خود جلوس نمود، علی علیه السلام را سبّ کرد. سعد گفت: چگونه او را سبّ می کنی که اگر من یک خصلت از خصلت های علی را داشتم برایم بهتر بود از این که تمام عالم متعلّق به من باشد!»(50)
چنان که مورّخان گزارش کرده اند، معاویه از کارگزاران خود خواست تا با کسانی که حدیثی در مناقب و فضایل علی علیه السلام و اهل بیتش نقل می کنند برخورد نمایند. از سوی دیگر، خطبا و گویندگان را واداشت تا در هر مجمع و مکانی بر فراز منبرها به لعن علی بن ابی طالب علیه السلام و برائت و دوری از وی و تخطئه کردن اهل بیتش و لعن آن ها بپردازند.(51)
مغیرة بن شعبه وقتی از طرف معاویه حکومت کوفه را به عهده گرفت، بر فراز منبر علی علیه السلام و شیعیان آن حضرت علیه السلام را لعن کرد که مورد اعتراض "زید بن ارقم" واقع شد. زید به او گفت: مگر پیامبر صلی الله علیه و آله از سبّ اموات منع نفرمود؟ به چه دلیل علی را سبّ می کنی و حال این که او از دنیا رفته است؟ صعصعة بن صوحان نیز بر او پرخاش نمود.(52)
این بدعت زشت معاویه، تا چهل سال پس از او نیز ادامه یافت و خطبا و گویندگان، علی علیه السلام را سبّ می کردند، تا این که عمر بن عبد العزیز از انجام این عمل در خطبه ها و منابر جلوگیری نمود.
8. سرکوب شدید محبّان اهل بیت علیهم السلام
پس از شهادت علی علیه السلام و به خلافت رسیدن معاویه در سال چهل هجری، سیاست تهدید و قتل با شدّت و قدرت بیش تری اجرا شد. زیاد بن سمیه در کوفه، پایگاه شیعیان علی علیه السلام ، یاران علی علیه السلام را مورد تعقیب قرار داد، هر کس را پیدا کرد به قتل رساند یا دست ها و پاهای آن ها را قطع نمود و بر شاخه های درختان خرما به دار آویخت، یا نابینا ساخت، به طوری که احدی از شخصیّت های معروف شیعه در عراق باقی نماند.
به تعبیر ابن ابی الحدید، آن قدر اختناق شدّت یافت که افراد به خادم و همسر خود نیز اعتماد نداشتند و اگر می خواستند حرفی به آن ها بزنند قبلاً آن ها را قسم می دادند که مطالب را به حکومت منتقل نکنند.(53)
معاویه «سَمُرة بن جندب» را به فرمانداری بصره منصوب کرد. این مرد خون آشام گاهی به اندک بهانه ای مؤمنان را به شهادت می رساند.(54)
زیاد بن سمیّه در اواخر عمر، اهل کوفه را در دارالاماره جمع می کرد و آن ها را به سبّ علی علیه السلام وادار می نمود، هر کسی از لعن علی علیه السلام خود داری می کرد می کشت و خانه اش را ویران می ساخت.(55)
ابن ابی الحدید از امام باقر علیه السلام نقل می کند: سخت ترین زمان برای شیعیان ما زمان معاویه بود که در هر شهری آن ها را یافتند به قتل رساندند و پای آن ها را بریدند. زمان حکومت عبیداللّه بن زیاد و حجّاج در کوفه که رسید، فشار بر شیعیان به قدری زیاد شد که مردم ترجیح می دادند به آن ها کافر و زندیق بگویند تا شیعه علی!(56)
این سیاست وحشیانه معاویه تا آن جا پیش رفت که هر کس اهل بصیرت و تقوا بود گرفتار آن شد، درست همان طور که حضرت علی علیه السلام قبلاً از گستردگی این فتنه خبر داده بود.»(57)
معاویه برای فرو نشاندن آتش کینه ای که نسبت به علی علیه السلام داشت، یاران مخلص و ارادتمندان خاصّ حضرت علیه السلام را به طور فجیع و غیر انسانی به شهادت رساند. در این جا به دو نمونه اشاره می شود:
رُشید هَجَری: زیاد بن نصر حارثی می گوید: در حضور «زیاد» بودم، رشید هجری را آوردند، از او پرسید: مولای تو علی، به تو اطّلاع داده که چگونه ما تو را خواهیم کشت، تا مطابق گفته او تو را به قتل برسانیم؟ پاسخ داد: مولایم فرموده نخست دست و پای مرا می برند، آن گاه به دار می آویزند. «زیاد» گفت: سوگند به خدا هم اکنون خبر او را تکذیب می کنم. پس دستور داد او را رها کنند. چون خواست از پیش «زیاد» بیرون رود، «زیاد» گفت: به خدا سوگند هیچ سیاستی را شایسته تر از آنچه مولای او گفته در حق او نمی دانم؛ دست و پای او را ببرید و او را به دار بیاویزید. رشید گفت: هنوز کار دیگری باقی مانده که مولایم مرا از آن آگاه ساخته است. زیاد دستور داد تا زبان او را قطع کنند، رشید گفت: سوگند به خدا، اینک راستیِ خبر علی علیه السلام برای من آشکار شد!(58)
حُجر بن عدی کِندی و یارانش: حُجر بن عدی در نوجوانی همراه برادرش «هانی بن عدی» ایمان آورد. او با این که در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله از نظر سن و سال جوان بود، از یاران با فضیلت و عالی قدر آن حضرت به شمار می رفت.(59)
او مرد رزم بود؛ دلاوری و شجاعت با سرشت او در هم آمیخته شده بود. وی گرچه جنگ های زمان پیامبر صلی الله علیه و آله را درک نکرد، اما در فتح شام، جنگ قادسیه و فتح مدائن از فاتحان و جنگجویان دلیر به شمار می رفت.(60)
حجر، پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله پیوسته در کنار علی علیه السلام بود، از یاران خاص و علاقه مندان وفادار امیرمؤمنان به شمار می رفت، او در هر سه جنگی که در مدت خلافت علی علیه السلام پیش آمد، یعنی جنگ صفین، نهروان و جمل، در رکاب آن حضرت شمشیر می زد. او در جنگ صفیّن فرماندهی قبیله خود «کنده» و در جنگ نهروان فرماندهی جناح چپ سپاه علی علیه السلام را بر عهده داشت.(61)
هنگامی که «سفیان بن عوف غامدی» به دستور معاویه به شهر «انبار» واقع در قلمرو حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام حمله کرد و گروهی را کشت و شهر را غارت کرد و در آن حدود رعب و وحشت شدیدی ایجاد نمود، حضرت علی علیه السلام سعید بن قیس و حجر بن عدی را در رأس یک سپاه هشت هزار نفری برای بیرون راندن او اعزام نمود. همچنین علی علیه السلام برای مقابله با شبیخون های ضحاک بن قیس، یکی از فرماندهان بی باک معاویه، به حجر مأموریت داد و او با موفقیت آن را به انجام رساند و برگی دیگر بر افتخارات زرّین خود افزود.(62)
او با شیعیان در کوفه جلساتی برای مقابله با امویان بر پا می داشت. با مرگ مغیره و منصوب شدن «زیاد بن ابیه» به حکمرانی کوفه، حُجر مورد تهدید و خشم «زیاد» قرار گرفت. هنگامی که مأموران «زیاد» درصدد دستگیری حجر برآمدند، همراهان او مانع شدند. از این رو، «زیاد» جنگجویان بیش تری را برای دستگیری او فرستاد. حجر که نیروهای خود را نابرابر می دید، درگیری را به مصلحت ندانست و در منزل یکی از یارانش مخفی شد.
«زیاد» برای یافتن حجر کوشش فراوان نمود. و هر کس از همرزمان حجر را دستگیر می کرد زیر شکنجه قرار می داد تا محل اختفای او را نشان بدهد. سرانجام زیاد از دستگیری او نومید گشت و محمد بن اشعث، خویشاوند نزدیک حجر را خواست و به او اخطار کرد که اگر حجر را پیدا و تسلیم نکند باغ و خانه هایش را ویران و خود وی را خواهد کشت.
حُجر که از گرفتاری همرزمان و خویشان خود به شدّت رنج می برد، به محمد بن اشعث خبر داد حاضر است خود را تسلیم کند، به شرط این که با چند تن از بزرگان کوفه نزد زیاد برود و با زیاد شرط کند که پس از تسلیم شدن، او را به شام بفرستد تا سرنوشت وی در نزد معاویه معلوم گردد.
محمد بن اشعث با چند نفر دیگر نزد زیاد رفتند و او شرط حجر را قبول کرد. حجر خود را تسلیم نمود و همراه یازده تن از شیعیان علی علیه السلام که در زندان به سر می بردند به سوی شام اعزام شدند.
معاویه که حجر را خطری برای حکومت خود می دید و در قتل وی مصمّم بود، نمی خواست با وی روبه رو شود، از این رو، مأمورانی را به «مرج عذرا»، دوازده میلی دمشق، فرستاد تا او را به شهادت برسانند.(63)
مأموران گفتند: معاویه ما را مأموریت داده که به شما پیشنهاد کنیم که از علی بیزاری بجویید و به او بدگویی کنید، اگر این کار را کردید شما را آزاد می کنیم ولی اگر خودداری کردید شما را به قتل خواهیم رساند.
همه پاسخ دادند: هرگز این کار را نخواهیم کرد.
و گفتند: «شکیبایی بر تیغ تیز برای ما آسان تر از قبول پیشنهاد شماست، ما هرگز تن به چنین کار زشت و ننگینی نخواهیم داد و مرگ را استقبال می کنیم و ورود به خدمت پیامبر و علی علیه السلام را بر داخل شدن در آتش دوزخ ترجیح می دهیم.»(64)
از این رو مأموران معاویه حجر و شش نفر از یاران وی را در مرج عذرا مظلومانه به شهادت رساندند.(65)
عصر یزید، نفی همه اندیشه ها و ارزش های اسلامی
انحراف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در جامعه اسلامی با رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله آغاز شد و روز به روز گسترش یافت. در عصر عثمان ارزش های اسلامی و معنوی یکی پس از دیگری جای خود را به ارزش های مادّی و جاهلی دادند و این روند انحرافی در اواخر عمر معاویه به اوج رسید. با حاکمیت یزید بن معاویه، مبارزه با مبانی و ارزش های اسلامی شکل علنی به خود گرفت و جاهلیت با همه ویژگی هایش ظهور یافت و دین اسلام در معرض نابودی قرار گرفت.
امام حسین علیه السلام در پاسخ مروان، که از امام علیه السلام برای یزید بیعت می خواست، فرمودند:
«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ عَلَی الاِْسلامِ أَلسَّلام إِذْ قَدْ بُلِیَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید»؛(66) وقتی امت گرفتار شخصی مانند یزید شد فاتحه اسلام خوانده شده است.
هنگامی که یزیدِ متجاهرِ به فسق و جور در مسند خلافت نشست، مبارزه با قرآن کریم و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله شکل علنی به خود گرفت و خط اضمحلال دین، جدّی شد. شهید مطهری قدس سره در این زمینه می گوید: «فرق است بین خلیفه ای که شخصا ناصالح است ولی امور را دُرست می چرخاند و بین خلیفه ای که وجودش علیه مصالح مسلمانان است. در زمان امام حسین علیه السلام عمده این بود که مدار خلافت اسلامی تبدیل به سلطنت جائرانه و ظالمانه و مترفانه و فاسقانه عربی شده بود و اگر امام حسین علیه السلام قیام نمی کرد خطر این بود که بساط اسلام از طرف مردم با انقلاب ممالک فتح شده برچیده شود.»(67)
تفاوت یزید با پدرش معاویه در این بود که آنچه معاویه مخفیانه انجام می داد، او آشکارا مرتکب می شد. از این ر، تأثیر اجتماعی آن به مراتب بیش تر بود. مسعودی می نویسد:«در اثر تظاهر یزید به گناه[این کار]، در بین عمّال و کارگزاران حکومت وی نیز شایع گردیده بود، حتی در مکه و مدینه [که دو شهر مذهبی و مقدس بودند] غنا و استعمال آلات لهو و نوشیدن شراب علنی شده بود.»(68)
با سلطنت یزید بن معاویه بدعت ها و گمراهی ها آشکار گردید، قرآن کریم و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله به فراموشی سپرده شد. به همین جهت امام حسین علیه السلام در نامه خود به مردم بصره نوشتند:
«أَدْعُوکُمْ إِلی کِتابِ اللّه ِ وَ سُنَّةِ نبیّه فَإِنَّ السُّنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ...»؛(69) شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش دعوت می کنم؛ زیرا در شرایطی واقع شده ایم که دیگر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله (یکسره) از میان رفته و جای آن را بدعت فرا گرفته است.
شرک و کفر یزید
یزیدبن معاویه بر خلاف پدرش که خود را مسلمان وانمود می کرد، پرده از روی چهره پرتزویر و کفر آلود بنی امیّه برداشت و هدف اصلی خاندان بنی امیّه از حکومت را آشکار ساخت. وی که در فکر خام خود کار دین داران و اسلام را تمام شده تلقّی می کرد، یکسره به فکر می گساری و عیّاشی بود. در ماجرای کربلا، با خواندن شعری آشکارا از شکست کفّار قریش در برابر مسلمانان در جنگ بدر اظهار تأثّر و اندوه نمود و کشتن فرزندان پیغمبر و خاندان وحی را به حساب انتقام از پیامبر صلی الله علیه و آله عنوان کرد و آرزو کرد اجداد و پدران وی زنده بودند و کشته شدن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را می دیدند و به او می گفتند: ای یزید دست تو شَل مباد. و در پایان گفت: بنی هاشم با ملک و قدرت بازی کردند، پس باید دانست نه خبری آمده و نه وحیی نازل گردیده است.(70)
از شواهد دیگری که بر کفر یزید دلالت می کند، اشعاری است که ابن جوزی از وی نقل کرده است؛ یزید قصیده را چنین سروده است: ای عَلیّه،(71) نزد من بیا و مرا شراب بنوشان و ترانه بخوان ؛ چرا که مرا با مناجات (خدا) دوستی و الفتی نیست. ای عَلیّه، داستان جد بزرگوارم ابوسفیان را برایم بخوان، آن هنگامی که (برای جنگ با مسلمانان) به اُحد رفته بود (و آن چنان در برابر محمد مقاومت کرد و از مسلمانان کشت) که محمد عدّه ای را گماشت که بر کشتگان مسلمانان بگریند! ای علیّه، نزد من آی و به من مِی بنوشان، همان مِی که تشنگان را خوش آید و از انگورهای شام باشد! ای علیّه، آن گاه که ما به گذشته [دوران جاهلیت] واپس می نگریم، شراب را پی در پی حلال می بینیم! ای ام حیّم(72) پس از مرگم، شوهر اختیار کن و آرزوی ملاقات مرا [در دنیای دیگر] در دل مدار؛ زیرا آنچه درباره قیامت و روز رستاخیز گفته اند، سخنان تاریک و باطلی است!»(73)
علاوه بر این که یزید در موارد متعدد علنا شرک و کفر خود را اظهار می داشت، رفتار و کردار او نیز گواه این مدّعاست. یزید بیش از سه سال حکومت کرد. سال اول، امام حسین علیه السلام ، آن حجت خدا و یارانش را به شهادت رساند. سال دوّم مدینة الرّسول را قتل عام و غارت نمود و سال سوّم کعبه (خانه خدا) را به منجنیق بست.(74) بدون تردید هیچ یک از این جنایت های فجیع از انسان موحّد و مسلمان صادر نمی شود.
سبط ابن جوزی در این باره می نویسد: «صالح فرزند احمد بن حنبل می گوید: من به پدرم گفتم که مردم، ما را به دوستیِ یزید نسبت می دهند. پدرم گفت: فرزندم آیا ممکن است کسی دارای ایمان باشد و با این حال یزید را دوست بدارد؟! گفتم: پس چرا او را لعن نمی کنی؟ پدرم گفت: چگونه لعن نکنم کسی را که خداوند در کتاب خود او را لعنت کرده است؟! گفتم در کجای قرآن خدای متعال یزید را لعن نموده؟ پاسخ داد آن جا که می فرماید: "فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَکُمْ أُولئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَ أَعْمی أَبْصارَهُمْ."(75)
فرزندم! آیا فسادی بزرگ تر از قتل نفس و کشتن (برخلاف حق)، وجود دارد!؟»(76)
سابقه تباهی و فساد یزید
گرچه پاره ای از مظاهر کفر و شرک و آلودگی یزید که به آن ها اشاره شد، پس از خلافت او و بعد از حادثه کربلا رخ نموده است، امّا او از همان جوانی و از دوران ولیعهدی چنین بود و امام حسین علیه السلام و بزرگان دیگر جامعه از آن آگاه بودند. از این رو، امام حسین علیه السلام از همان زمان ولیعهدی او در مخالفت با این امر، روی ماهیت پلید او تکیه کردند، چنان که در یکی از نامه های خود به معاویه، پس از یادآوری بدعت های او، نوشتند: «ثُمَّ وَلَّیْتَ ابْنَکَ وَ هُوَ غُلامٌ یَشْرَبُ الشَّرابَ وَ یَلْهُو بِالْکِلابِ فَخُنْتَ أَمانَتَکَ وَ أَخْرَبْتَ رَعِیَّتَکَ وَ لَم تُوَدِّ نَصیحَةَ رَبَّکَ فَکَیْفَ تُوَلّی عَلی أُمَّةِ مُحَمّدٍ مَنْ یَشْرَبُ الْمُسْکِرَ؟ وَ شارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الْفاسِقینَ وَ شارِبُ الْمُسْکِرِ مِنَ الاَْشْرارِ وَ لَیْسَ شارِبُ الْمسْکِرِ بِأَمینٍ عَلی دِرْهَمٍ فَکَیْفَ عَلَی الاُْمَّةِ؟»؛(77) سپس فرزندت یزید را ولیعهد خود نمودی، او جوانی است که شراب می خورد و اهل بازی با سگ هاست. تو در امانت خیانت کردی و امور رعّیت را به تباهی کشاندی و به خیر خواهی و (اوامر) پروردگارت بی توجهی نمودی، (ای معاویه) چگونه (وجدانت قبول کرد) شخص شرابخوار را بر امّت محمد صلی الله علیه و آله ولایت بدهی؟! در حالی که شرابخوار از فاسق و از اشرار شمرده می شود. شرابخوار بر دِرهمی امین نیست، چگونه می تواند بر امّتی امین باشد؟!
حضرت در بیان دیگری فرمودند:
«وَ یَزیدُ شاربُ الْخُمُورِ... وَ مِثْلی لا یُبایِعُ مِثْلَهُ»؛(78) شخصیتی چون من با یزید شراب خوار بیعت نمی کند.
وضع پریشان امّت
سیر انحطاط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی جهان اسلام (پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله ) در سال 60هجری به اوج خود رسیده بود؛ بدعت ها جایگزین سنت پیامبر صلی الله علیه و آله شده بودند، تبعیض و فساد و تباهی اجتماعی گسترش یافته و افراد فاسق و منافق چون معاویه و فرزند شراب خوارش یزید، سرنوشت امّت اسلام را به دست گرفته بودند و شخصیت و عزّت مسلمانان در اثر اختناقی که امویان به وجود آورده بودند به شدّت آسیب دیده بود. در مجموع، وضع جامعه اسلامی از جهات مختلف نابسامان بود. از این رو، وقتی که مردم کوفه مطّلع شدند امام حسین علیه السلام بر ضد دستگاه اموی قیام نموده و در مکّه اقامت کرده است؛ سیل نامه ها را به سوی مکه روانه ساختند و از آن حضرت خواستند تا اوضاع پریشان آنان را سامان دهد.
با مروری بر سخنان امام حسین علیه السلام وضعیت نابسامان جامعه اسلامی، از جهات مختلف، آشکار می گردد. امام علیه السلام درباره شرایط فرهنگی و سیاسی و اجتماعی کشور اسلامی روی چند مطلب تأکید کردند:
1. محو سنت ها و رواج بدعت ها
امام حسین علیه السلام پس از ورود به مکّه در نامه ای که به سران قبایل بصره فرستادند چنین نوشتند: «اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می فرستم. شما را به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می کنم؛ زیرا در شرایطی قرار گرفته ایم که سنت پیامبر علیه السلام از بین رفته و بدعت ها زنده شده است. اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت خواهم کرد. درود و رحمت و برکات خدا بر شما باد».(79)
در کنگره عظیم حجّ در اجتماع صدها نفر از صحابه و تابعین فرمودند: «شما به چشم خود می بینید که پیمان های الهی را می شکنند و با قوانین خدا مخالفت می کنند، ولی بیم و هراس به خود راه نمی دهید. از نقض عهد و پیمان پدرتان به هراس می افتید، ولی به این که پیمان ها رسول خدا شکسته یا خوار و بی مقدار گشته است هیچ اهمیت نمی دهید.»(80)
و در منزلی به نام«بیضه» وقتی با سپاه «حُرّ» برخورد کردند، درباره وضعیت فرهنگی فرمودند: «... مردم! آگاه باشید (بنی امیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل کرده اند.»(81)
این سخنان، به خوبی نشان می دهد که جامعه اسلامی، از نظر فرهنگی در حکومت معاویه، تا چه حد در انحراف و انحطاط بوده است.
2. تسلّط افراد فاسق بر سرنوشت مسلمانان
یکی از مشکلات جدّی مسلمانان در عصر معاویه، تسلّط عدّه ای از افراد فاسق و فاجر بر سرنوشت آنان بود. این معضل از زمان خلیفه دوّم آغاز گردید و در عصر معاویه به اوج خود رسید. معاویه افرادی همچون عمرو بن عاص، مغیرة بن شعبه، بُسر بن أَرطاة، زیاد بن ابیه، سمرة بن جُندب و یزید را که برای درهمی امین نبودند بر عِرض و جان و مال مسلمانان مسلّط کرد. امام حسین علیه السلام در مواضع گوناگون درباره این معضل و پیامدهای آن مطالبی بیان فرمودند. آن حضرت در سخن رانی خود برای صحابه و تابعین ضمن انتقاد از آنان فرمودند: «اگر در راه خدا مشکلات را تحمل کرده، در برابر آزارها و فشارها شکیبایی از خود نشان می دادید، زمام امور در قبضه شما قرار می گرفت و همه امور زیر نظر شما اداره می شد، ولی شما، ستمگران را بر مقدرات خود مسلط ساختید و امور خدا (حکومت) را به آن ها تسلیم کردید تا حلال و حرام را در هم آمیزند و در شهوات و هوسرانی های خود غوطه خورند. در هر شهری از شهرها، گوینده ای (مزدور را برای تبلیغ اهدافشان) بر فراز منبر می فرستند و همه کشور اسلامی در قبضه آن هاست، دستشان در همه جا باز است و مردم برده آنان و در اختیار آنان هستند، هر ستمی که بر این مردم بی پناه کنند، مردم نمی توانند از خود دفاع نمایند... شگفتااز این وضع! چرا در شگفت نباشم در حالی که زمین در تصرّف فردی ستمگر و دغلکار، و باجگیری نابکار است که بر مؤمنان بی هیچ ترحّم و دلسوزی حکمرانی می کند...»(82)
3. دگرگون شدن ارزش ها و فضیلت ها
از نابسامانی های جامعه اسلامی در عصر معاویه فراموش شدن ارزش های اسلامی و حاکمیت یافتن هنجارهای عصر جاهلی بود. امام حسین علیه السلام در راه عراق در منزلی به نام «ذی حُسُم» در میان یاران خود بپا خاستند و خطبه ای بدین شرح ایراد نمودند: «پیشامد ما همین است که می بینید، جدا اوضاع زمان دگرگون شده، زشتی ها آشکار و نیک ها و فضیلت ها از محیط ما رخت بر بسته است، مردم در زندگی پست و ذلّت باری به سر می برند و صحنه زندگی، همچون چراگاهی سنگلاخ و کم علف به جایگاه سخت و دشواری تبدیل شده است.»(83)
4. اختناق و محو شخصیت اسلامی
امویان با کشتن و شکنجه کردن مخالفان خود و حبس آنان در زندان های مخوف، اختناق شدیدی در کشور اسلامی به وجود آورده بودند. این فشارهای سیاسی و اختناق به قدری شدید بود که شخصیت اسلامی مسلمانان را از بین برده بود. به عنوان نمونه، هزاران نفر از مردم کوفه، که به امام حسین علیه السلام نامه نوشته بودند و با حضرت مسلم نماینده امام علیه السلام بیعت کرده بودند، وقتی شنیدند عبیدالله زیاد حکمرانی کوفه را به دست گرفته است چنان وحشت کردند که احدی حاضر به یاری مسلم نشد و او مظلومانه به شهادت رسید.
حسین بن علی علیه السلام در این باره خطاب به اشراف کوفه فرمودند: «اگر بیعت شکنید و نقض بیعت کنید، به جانم سوگند که، این نخستین بار نیست که چنین ننگی را مرتکب می شوید؛ زیرا شما با پدر و برادرم و پسر عمویم مسلم بن عقیل نیز چنین بی وفایی کردید. فریب خوردگی است که کسی به وعده های پوچ شما دل ببندد. شما با این سستی و ترس، خود را بدبخت کردید، و بهره خود را ضایع نمودید.»(84)
چنان که از سخنان امام حسین علیه السلام استفاده می شود، مردم در عین حالی که گرفتار تبعیض ها و بی عدالتی های حزب اموی بودند و از آن ها دلی پر خون داشتند، اما جرأت قیام و مبارزه با بنی امیّه را نداشتند و ظلم و ستم آنان را تحمل می کردند. سخن فرزدق به امام حسین علیه السلام نیز این حقیقت را تأیید می کند. او در پرسش امام علیه السلام از وضع کوفه گفت: «قُلوب الناسِ مَعَک و سُیُوفُهُم مَعَ بنی امیّة»؛(85) مردم دل هایشان با تو است و شمشیرهایشان با بنی امیّه و علیه تو.
شهید مطهری می نویسد: «فرزدق نظر عامّه را گفت؛ عامه ای که محکوم روش کُبَرا و رؤسا بودند و از خود اراده ای نداشتند، ولی "مجمع بن عبداللّه" بین اشراف بی ایمان و عامّه ضعیف مقلد فرق گذاشت. مجمع بن عبداللّه گفت: "اما اشراف و بزرگان کوفه، رشوه های کلانی به آن ها پرداخت شده است و حکومت جوال های آن ها را پر کرده تا محبت آنان را به خود جلب کند، پس آن ها یکپارچه علیه تو جنگ می کنند. امّا سایر مردم دلهایشان با توست و شمشیرهایشان فردا علیه شما کشیده شده است."
این وضعیت حاصل سیاست های جبارانه و ظالمانه امویان بود که شخصیت ملت مسلمان را لکه دار کرده بودند، کوبیده بودند، و دیگر کسی از روح عزّت و آزادگی و ظلم ستیزی چیزی در خودش نمی دید.»(86)
5. بازگشت همه جانبه فرهنگ جاهلی
چنان که از سخنان امام حسین علیه السلام در موارد مختلف استنباط می شود و منابع کهنِ تاریخ نیز از آن حکایت می کند، جامعه در عصر معاویه و یزید به صورت بنیادی به عقب برگشته بود. به همین جهت امام علیه السلام از گناهان و کارهای ناروای کوچکی که میان عامّه مردم شایع بود سخن نگفتند، بلکه از تغییر رویه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و بازگشت آن ها از حالت اسلامی به حالت جاهلی شکوه می کردند. حتی اگر گروه زیادی از مردم به قانون اسلام عمل نمی کردند، باز نمی توانست چنان شرایط و اوضاع ناگواری به وجود بیاورد که ولی خدا و حجت حق را به ستوه آورد و آرزومند شهادت سازد. آنچه تأثّر فرزند رسول خدا را بر می انگیخت، ترک سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و قرآن کریم در تمام شؤون فردی و اجتماعی بود که از طرف حکومت دیکته و ترویج می شد و در عصر معاویه و یزید تحقق پیدا کرده بود. طبیعی است که در چنین محیطی، انسان آزاده و با ایمانی مانند امام حسین علیه السلام آرزوی مرگ کند و برای بیدار ساختن مردم با تمام وجود به پا خیزد. او که از دودمان پاک نبوت بود و در دامان برجسته ترین انسان ها تربیت شده بود و به عنوان بزرگ ترین شخصیت دینی و اسوه و الگوی ممتاز در جهان اسلام مطرح بود، نمی توانست نسبت به آنچه بر اسلام و مسلمانان می گذرد بی تفاوت باشد. سکوت او در برابر چنین وضعی، چه بسا توهّم مشروعیت آن را در افکار عمومی به وجود می آورد. این معنا، از سخنان دلپذیر آن حضرت کاملاً آشکار است. آن امام معصوم علیه السلام فرمودند:
«أَلا تَروْنَ أَنَّ الْحقَّ لایُعْمَلُ بِهِ و أَنَّ الْباطِلَ لایُتَناهی عنه لِیَرغَبِ الْمُؤمِنُ فی لِقاءِ ربِّهِ مُحِقا فإنی لا أَرَی الموتَ إِلاّ سَعادَةً و لا الْحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إِلاّ بَرَما»؛(87) مگر نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل اجتناب نمی گردد؟ در این هنگام است که شخص با ایمان باید مشتاق دیدار پروردگارش باشد (طالب مرگ باشد). من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمکاران را جز تنگدلی و ملالت نمی بینم.
همچنین آن بزرگوار در وصیت نامه شان به مهم ترین علّت قیام خود که همانا امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با مفاسد وسیع و نابسامانی های فراوان اجتماعی و دینی بود تصریح فرمودند:«أُریدُ أَنْ امُرَ بالْمَعْروف و أَنْهی عَنِ الْمُنکَرِ و أَسیرُ بسیرَةِ جَدّی و أَبی علی بن ابی طالب»؛(88) برای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم و به راه و رسم جدّم و پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام حرکت می کنم.
امام حسین علیه السلام در یکی از منازل بین راه در مورد اهداف قیام خود فرمودند: «ای مردم! پیامبر خدا فرمود: هر مسلمانی با سلطانی زورگو مواجه گردد که حرام خدا را حلال نموده، پیمان الهی را درهم شکند، با قانون پیامبر مخالفت کند، در میان بندگان خدا راه گناه و معصیت و دشمنی را ترویج نماید، ولی او در مقابل چنین سلطانی، با عمل و یا گفتار اظهار مخالفت ننماید، بر خداوند است که این فرد را به محلّ همان طغیانگر (آتش جهنّم) داخل کند.
ای مردم! آگاه باشید اینان (بنی امیّه) اطاعت خدا را ترک و پیروی از شیطان را بر خود فرض نموده اند، فساد را ترویج و حدود الهی را تعطیل نموده و حلال و حرام خداوند را تغییر داده اند و من به هدایت و رهبری جامعه مسلمانان و قیام بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدّم را تغییر داده اند از دیگران شایسته ترم...»(89)
··· پی نوشت ها
1 عبدالحسین احمد امینی، الغدیر، ج 4، تهران، دارالکتب الاسلامّیه، چاپ دوّم، ص 248. گمراهی ها و حیرت ها به حدّی رسید که عزای حسین علیه السلام و مصیبت های قبل و بعد از آن را به پا کرد. ای زاده مصطفی این روز سقیفه بود که راه کربلا را هموار کرد و از آن جا که حق پدرت (علی علیه السلام ) و مادرت (فاطمه علیهاالسلام ) غصب گردید تو را کشتند.
2 لَوْ قَدَّمْتم مَنْ قَدَّمَ اللّه ُ وَ اَخَّرْتُمْ مَنْ اَخَّرَ اللّه ُ، وَ جَعَلْتُمُ الْوِلاْیَةَ حَیْثُ جَعَلَهَا اللّه ُ، لَما عالَ وَلیُّ اللّه، وَ لَما ضاعَ فَرَضٌ مِنْ فَرائِضَ اللّه، طبرسی، الاحتی، ج1، تحقیق هادی به و بهادری، ص367.
3 شیخ مفید، امالی، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، ص 60.
4 همان، نامه 16.
5 نهج البلاغه، خطبه 192.
6 محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، تهران، ص 340 / ابو جعفر محمدبن جریرطبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ص 305.
7 إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُوءَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها (نساء:58) یکی از مصادیق بارز امانت در آیه شریفه حکومت و مسؤولیت های اجتماعی می باشد. مجمع البیان، ج2،ص 63.
8 پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: «سَتَکونُ فِتَنٌ لایَسْتَطیعُ الْمؤمِنُ أَنْ یُغَیَّر فیها بِیَدٍ و لالِسانٍ»؛ به زودی فتنه هایی پدید خواهد آمد که در آن فرد مؤمن نمی تواند اوضاع را به دست و زبان تغییر دهد. ر.ک. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 18، ص144، شیخ صدوق، امالی، ص302.
9 نهج البلاغه، خطبه 3 (شکیبایی ورزیدم، ولی به کسی می ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته است).
10 علامه امینی، الغدیر، ج 6، ص 188.
11 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، قم، منشورات مکتبة آیة اللّه مرعشی نجفی، 1404 ق، ص 111.
12 ابوالقاسم اجتهادی، بررسی وضع مالی و مالیه مسلمین، تهران، سروش، 1363، ص 05 به نقل از: طبقات ابن سعد، ج 3، ص 217.
13 یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 106.
14 سلیم بن قیس، اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله ، چاپ هفتم، ص 152-153 / شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 2، ص 165.
15 سلیم بن قیس، پیشین، ص 154 / شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج2، ص 165 / همو، نفس الرّحمن، ص 144.
16 ابن ابی الحدید، پیشن، ج 3، ص 11-13.
17 ابن ابی الحدید، پیشین، ج1، ص 198 / امینی، الغدیر، ج 8، ص 286.
18 مسعودی، مروج الذّهب، ج 2، ص 350 / امینی، پیشین، ج 6، ص 286.
19 طبری، پیشین، ج 3، ص 365 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 129.
20 ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص269. قطیعه و قطائع به زمینی گفته می شود که متعلق به بیت المال است و زارع باید خراج آن را پرداخت کند. به واگذار کردن چنین زمینی به افراد و دریافت مالیات ناچیز قطیعه (تیول) گفته می شود.
21 همان، ص 199.
22 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 2، ص 49. قالَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله : صَنْفانِ مِنْ أُمَّتی إِذا صَلُحا صَلُحَتْ أُمَّتی وَ إِذا فَسَدا فَسَدَتْ أُمَّتی قیلَ یا رَسُولَ اللّه مَنْ هُما قالَ: اَلفُقَهاءُ وَ الاُْمَراءُ.
23 نهج البلاغه، خطبه 216. فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلاّ بِصَلاحِ الْوُلاةِ.
24 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 33، ص 208. «تَلَقَّفُوها یا بَنی عَبْدِ شَمسٍ تَلَقُّفَ الْکُرَةِ فَوَاللّهِ ما مِنْ جَنَّةٍ وَ لا نارٍ وَ ما زَلْتُ أَرْجُوها لَکُمْ إِلیَ أَبْنائِکُم وِراثَةٌ».
25 سعید بن مسیّب می گفت: خدا معاویه را کیفر بدهد، او خلافت را تبدیل به سلطنت کرد. خود معاویه نیز می گفت: من نخستین پادشاهم. (تاریخ یعقوبی، ج2، ص221).
26 یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 220.
27 ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج1، ص202.
28 سبط بن الجوزی، تذکرة الخواص، منشورات المطبعه الحیدریه، النجف الاشرف، 1382ق، ص286، و زبیر بن بکار، الاخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضی، ص574.
29 ابن اثیر، النهایة فی غریب الأثر و الحدیث، ج 3، مادّه عَهَر.
30 محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب، چاپ چهارم، ج5، ص 419 / امینی، الغدیر، ج 10، ص 216 به نقل از مسند احمد، ج 5، ص 38-46.
31 ابوبکر احمد بن الحسین بیهقی، السنن الکبری، بیروت، دارالفکر، ج 7، ص 403.
32 علامه امینی در جلد10 الغدیر، ص217 احادیث متعددی در این باره نقل کرده است.
33 امینی، پیشین، ج10، ص219 / مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص 15 / امینی، پیشین، ج10 ص 220.
34 ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، داراحیاء التراث العربی، بیروت، ص 470.
35 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 183 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 470.
36 ابن ابی الحدید، پیشین، ص182.
37 طبری، الاحتجاج، ج2، ص161 / مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 212.
38 محمدبن عقیل، النصایح الکافیه لمن یتولّی معاویة، مطبعة الجناج، بغداد، ص 94.
39 ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص26.
40- همان، ج 8، ص 201.
41و42- علامه امینی، الغدیر، ج10، ص193.
43 همان، ص 191، برای اطلاع بیش تر در این زمینه ر.ک: به الغدیر، ج 10.
44 بنی هاشم از نظر نسب به هاشم بن عبد مناف و بنی امیّه نیز به عبد شمس بن عبد مناف می رسند، لذا عبد مناف جدّ مشترک بنی هاشم و بنی امیّه است؛ امّا به تعبیر علی علیه السلام هرگز «امیّه» همچون «هاشم» و «حرب» به سان «عبدالمطلب» و «ابوسفیان» مانند «ابوطالب» نبودند و نیز هیچ مهاجری همچون آزاد شده از بند اسیری نیست، هرگزآلوده نسب،مانند خاندان و دودمان پاک و معصوم نمی باشد.( نهج البلاغه، نامه 17).
45 مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص454 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، ص 463 / زبیر بکّار، الأخبار الموفقیات، منشورات الشریف الرضی، ص 576.
46 مسعودی، پیشین، ج 3، ص 454.
47 ابن ابی الحدید، پیشین، ج 11، ص 44.
48 همان، ج 13، ص 219-220.
49 «سبّ» یعنی بدگویی و لعن کردن، مجمع البحرین، ج2.
50 امینی، پیشین، ج 10، ص 257 / طبری، پیشین، ج 6، ص 149 / مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 61 / سبط بن الجوزی، تذکرة الخواص، ص 12.
51 ر.ک، امینی، الغدیر، ج10، ص 257-267.
52 امینی، پیشین، ج 10، ص 263 / از مسند احمد، ج 1، ص 188 و الاغانی، ج16، ص2 و المستدرک، ج 1، ص 385.
53 ابن ابی الحدید، پیشین، ج 2، ص 45.
54 همان، ج 4، ص77.
55 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 39، ص 321.
56 ابن ابی الحدید، ج 11، ص 44.
57 علی علیه السلام درباره فتنه بنی امیّه می فرماید: «ترسناک ترین فتنه ها از نظر من، فتنه بنی امیّه است؛ فتنه ای است ظلمانی و تار، حکومت آن بر همگان، و آزارش دامنگیر مردم نیکوکار و دیندار، آن که فتنه را بشناسد آزار آن بدو رسد و آن که آن را نبیند و نفهمد از بلای آن برهد. به خدا سوگند! پس از من فرزندان امیّه را برای خود اربابان بدی خواهید یافت، چون ماده شتر کهنسالِ بدی خوی که به دست بر زمین کوبد و به پالگد زند و به دندان گاز گیرد، و از شیر خود آن ها را منع کند همواره با شما با سختی رفتار کنند جز کسانی که برای آن ها سودی داشته باشد و یا لااقل به آن ها ضری نرساند. شکنجه های آن ها بر شما طولانی خواهد شد تا آن جا که پیروزی شما بر آن ها به پیروزی بردگان بر مالک خویش، و یا تابع بر پیشوای خود می ماند. (و به آسانی بر آن ها پیروز نخواهید شد). فتنه های آن ها پشت سر یکدیگر با قیافه زشت و ترسناک بر شما فرو می بارند، نه راهنمایی در آن خواهد بود و نه پرچم نجاتی در لابه لای آن به چشم می خورد... در آن هنگام قریش دوست دارد آنچه در دنیاست بدهد تا یک بار مرا ببیند؛ گر چه لحظاتی کوتاه به اندازه کشتن شتری باشد تا با اصرار از آن ها چیزی را بپذیرم که امروزه پاره ای از آن را می خواهم و نمی دهند! (نهج البلاغه، خطبه 93).
58 شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، لبنان، ص 171 / ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص211.
59 علی بن محمد ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، بیروت، دارالفکر، ج 1، ص 385.
60 حیاة الصحابة، ج4، ص 511 به نقل از بحث های استاد جعفر سبحانی/ مهدی پیشوایی، شخصیت های اسلامی شیعه، قم، انتشارات توحید، چاپ دوّم، 1373، ج 2، ص171.
61 ابن اثیر، اسدالغابة، ج 1، ص 385.
62 ابواسحاق ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ترجمه عبدالحمید آیتی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371، ص160.
63 محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، دارالکتاب العربی، ج6، ص219.
64 مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص12.
65 الغدیر، ج11، ص53.
66 خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام ، ج1، ص185.
67 مرتضی مطهری، حماسه حسینی، صدرا، ج3، ص89.
68 مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص79.
69 طبری، پیشین، ج 4، ص 304، ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص535.
70 امینی، الغدیر، ج 3، ص260 / ابن ابی الحدید، پیشین، ج 14، ص279.
لیتَ اشیاخی ببدر شهدوا |
جزع الخزرج من وقع الاسل |
قَدْ قَتَلْنَا الْقَوْمَ مِنْ ساداتِهِم |
وَ عَدَلْنا مَیْل بَدْرٍ فَاعْتَدِلْ |
فَاَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً |
مِنْ بَنی أَحْمَدَ ما کانَ فَعَل |
لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلا |
خَبرٌ جاءَ وَ لا وَحیّ نَزَل |
71 نام یکی از معشوقه ای او بوده است.
72 ام حیم کینه همان علیّه بوده است.
73 سبط بن جوزی، همان، ص250.
74 مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص80-84.
75 سوره مبارکه محمد صلی الله علیه و آله ، آیات 22 و 23. اگر (از این دستورها) رویگردان شوید، جز این انتظار می رود که در زمین فساد و قطع پیوند خویشاوندی کنید؟! آن ها کسانی هستند که خداوند از رحمت خویش دورشان ساخته گوش هایشان را کر و چشم هایشان را کور کرده است.
76 تذکرة ابن جوزی، ص 257.
77 موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ص 258.
78 سیدبن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، مترجم: صحفی، ص22.
79 ابومخنف، مقتل الحسین علیه السلام ، قم، ص 85 / محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی علیه السلام ، از مدینه تا کربلا، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، ص 54.
80 موسوعة کلمات الامام حسین علیه السلام ، ص 276، از تحف العقول، ص 168 و بحارالانوار، ج 44، ص 79.
81 طبری، پیشین، ج 4، ص 304 / ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 552.
82 موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، ص 276 به نقل از: بحارالانوار، ج 100، ص 79 و تحف العقول، ص 168.
83 محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 192.
84 خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام ، ج 1، ص 234/ محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 44، ص 383.
85- ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 547.
86 مرتضی مطهری، حماسه حسینی، ج3، ص 145. متن سخنان مجمع چنین است: اما اشراف الناس فقد عظمت رشوتهم و ملئت عزائرهم، یستمال به ودّهم و یستلخص به نصیحتهم، فهم البّ واحدّ علیک و امّا سائر الناس، فإِنّ افئدتهم تَهوی الیک و سُیُوفهم غدا مشهورة علیک (لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف، مقتل ابی مخنف، تعلیفه حسن غفاری، قم، مطبعة العلمیة، 1398ق، ص88.
87 محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 44، ص192.
88- خوارزمی، مقتل الحسین علیه السلام ، ج2، ص 273 / محمدباقر مجلسی، همان، ج 44، ص 329.
89 طبری، پیشین، ج 4، ص 304 / ابن اثیر، پیشین، ج 2، ص 552 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 382.