چکیده:
اصلاحات دو نظریه مختلف داشته است. نخست، گروهی از علما هستند که سعی می کنند دین را از پیرایه ها پاک و آن را احیا کنند و دوم، گروهی از روشنفکران هستند که با الهام از فرهنگ و تحولات غرب، تحت عنوان پیرایه زدایی، دین زدایی می کنند. اینان با دینی درگیر هستند که دعوی حضور در حیات عمومی بشر را دارد و اتفاقا طالب دینی هستند که در کار عمومی جامعه و در سیاست گذاری ها، نظارتها و ارزشیابی های اجتماعی دخالت نکند. در تاریخ ایران، هرگاه دین و دولت با هم ترکیب شده است، آثار مثبت فراوان بر جای گذاشته است. اصلاح طلبان در عصر مشروطه و در وضعیت کنونی جامعه به دنبال غربی کردن جامعه بوده اند و حتی برخی علما ناخواسته با تفسیر اسلام به رسم غرب به این جریان کمک کرده اند.
خطر اساسی، غربی کردن دین است. چند مفهوم است که در این صد ساله اخیر تحت عنوان اصلاحات مطرح شده است. در واقع اصلاحات دو نظریه مختلف داشته است. نخست، گروهی از علما هستند (نظیر میرزای شیرازی و امام خمینی) که سعی می کنند دین را زنده کنند و دیگری، روشنفکرانی هستند که خارج از حوزه های علمیه سعی می کنند به احیاگری بپردازند. گروه اخیر غالبا تحت تاثیر فرهنگ غربی هستند و با الهام از پروتستانها و فلاسفه غربی تحت عنوان پیرایه زدایی، دین زدایی می کنند. این جریان شاخه های متعددی دارد. عده ای تحت عنوان علمی کردن اسلام، پدیده ای به نام ساینتیسم، (scientism) را مطرح می کنند و بعضی می گویند برای اینکه دین صدمه نبیند باید دین را از حوزه عمومی جامعه جدا کرد و میان دین و دنیا تفکیک قائل شد. ادامه این جریان گاهی اوقات به نفی کلی دین منجر می شود که در امثال کسروی و شریعت سنگلجی نظیر آن را دیدیم. البته آنچه گفتیم تنها جنبه سلبی نظریه این گروه بود; مشکل اینها بیشتر در اثبات است که وقتی می خواهند چیزی را به عنوان جایگزین دین معرفی کنند، غرب را مطرح می کنند. این ایده را باید وسترنیزاسیون، یعنی غربی شدن و غربی کردن جامعه بنامیم که در واقع ذیل مفاهیم وسیعتر دیگری انجام می شود که یکی از آنها مدرنیزاسیون (نوسازی، نوگرایی، تجدد) است و دیگری سکولاریزاسیون که به معنای دنیایی شدن و جدا شدن دین از سیاست است. البته سکولاریزاسیون فقط مفهوم جدا شدن دین از سیاست را ندارد، بلکه در صورت وقوع این پدیده، دین از علم، هنر و اقتصاد هم جدا می شود که همه اینها در غرب تحت عنوان «جهانی شدن » و یکسان سازی جهان مطرح است. شما در بیست سال اخیر این جریان را در شکلهای مدرن تری می بینید که تحت تاثیر پوپر و نئولیبرالهای غربی هستند و باعث فروپاشی سوسیالیسم شدند.
جریان اصلاح طلب در وضعیت کنونی کشور به دنبال غربی کردن جامعه است. نفی شان ولایت فقیه است تحت عناوینی چون پدرسالاری و فاشیسم و امثال آنها و در مقام اثبات از یک نوع عرفان گرایی وارفته که هیچ خاصیتی ندارد، دفاع می کنند. می گویند: دین جوهرش ایمان و اخلاق است، نه سیاست. اینها می خواهند دین را از عرصه عمومی جامعه حذف کنند و وقتی حذف کردند چیزی از دین باقی نمی ماند; در آن صورت دیگر نه از آن عرفان گرایی خبری خواهد بود و نه از آن اخلاق گرایی.
اینان با دینی درگیر هستند که دعوی حضور در حیات عمومی بشر را دارد و اتفاقا طالب آن دینی هستند که در کار عمومی جامعه و در سیاست گذاری ها، نظارتها و ارزشیابی های اجتماعی دخالت نکند. اینها می گویند چون دین در عرصه جامعه دچار صدمه می شود، پس بیاییم دین را خصوصی کنیم، در حالی که اساسا همین جدا کردن دین از عرصه عمومی حیات انسان موجب صدماتی بر دین می شود. برخلاف آنچه سکولارها تبلیغ می کنند، هر زمانی که در ایران، دین و سیاست با هم ترکیب شدند جواب مثبت داده است. ما دو دولت بزرگ در تاریخ ایران داشته ایم که یکی از آنها دولت شیعه و دیگری دولت سنی بوده است. الان شما به هر شهری بروید (از جمله اصفهان) می بینید آثار به جا مانده از این دو دوره پابرجاست. اساسا وحدت ملی ما مدیون دوره صفویه است که نتیجه نزدیکی علما به دولت صفویه می باشد.
این گروه اسلام را در کلیتش درک نمی کنند. حقیقت این است که دین هم شریعت دارد، هم طریقت و هم حقیقت. عرفا و فقها و متفکرین بودند که این سه ساحت دین را صیانت می کردند، ولی روزگاری می شود که هر سه را می بینیم که نفی می شود و به حاشیه رانده می شود. این عرفان گرایی مدرنیته که الان هست یک عرفان گرایی حقیقی نیست.
بنابراین همه اندیشمندان اصلاح طلب در این نظریه مشترک القول اند که به تدریج به دین پیرایه هایی بسته شده و آن گوهر اصیل به تدریج گم شده است. جنبه سلبی اصلاحگری مشترک بین همگی است; مهم جنبه اثبانی آن است که اصلاحات باید موجب هدایت مردم به سوی خیر و صلاح باشد. اگر اصلاحات حقیقی انجام شود جامعه باید اخلاقی تر، عرفانی تر و شرعی تر بشود; اما اگر من کاری کردم که کفار از من ستایش کردند، این چه اصلاحی است؟
امروز چالش بین دو اندیشه (یعنی اسلامی و غربی) است. آینده این چالش به همت مسلمانان بستگی دارد. اسلام گرایان باید سعی کنند در همین پدیده های مدرن (که بنابر اضطرار و تحت تاثیر جهانی شدن فرهنگ به کشورهای اسلامی نیز راه می یابد) تصرف کنند و آن قدر تصرف کنند که جوهره انسانی و ایمانی اینها را نابود نکنند و بین خودشان و فرهنگ غرب فاصله گذاری کنند. بعضی فکر می کنند این صنعتی شدن و مدرن شدن جزء اسلام است; ولی عده ای فکر می کنند که جزء ذات اسلام نیست ولی می شود مهارش کرد و در آن به صورت اصولی تصرف کرد. بنده به نظریه اخیر معتقدم. هم اکنون غرب از مرحله انقلابها گذشته است و در مرحله استحاله است; یعنی تبدیل کردن جوامع غیرغربی به غربی که تحت عنوان مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون و امثال آن اتفاق می افتد. جامعه ما در انقلاب مشروطه غربی شد اما غربی شدنش نیمه و ناقص ماند، حتی می توان گفت که علمای مشروطه ناخواسته در این رویداد مؤثر بودند. آنها با قرائت و تفسیر اسلام به رسم غرب (مثل همان کاری که مرحوم نائینی در تنبیه الامه و بسیاری از علمای نجف و اصفهان مثل حاج آقا نورالله و آخوند خراسانی کردند) به غربی شدن جامعه کمک کردند.
مشروطیت بالذات اسلامی نبود، نه اینکه مشروطیت منحرف شد; مشروطیت از اول منحرف بود منتهی علمای اسلامی نمی دانستند چه کار می کنند و در واقع موتور محرک برای کشاندن مردم به فضا شدند. می خواستند اصلاحاتی بکنند اما دیدیم عدالت خانه تبدیل به پارلمان شد و بعد مساله حقوق جدید و بالاخره حذف علما صورت گرفت. البته چون کشورهای اسلامی آن استعداد لازم را برای غربی شدن تمام عیار نداشتند و هنوز هم ندارند، یک نوع مقاومت ذاتی در درونشان هستند. با توجه به خصلت ایرانیان و مسلمانان تلاش برای غربی شدن و حذف کامل دین از صحنه جامعه موفق نمی شود. هم اکنون نیز می گویم بسیاری از اصلاح طلبان قلبشان مؤمن است، اما عقلشان کافر است. اینها خودشان هم نمی دانند چه می خواهند؟ برای مثال، حتی وقتی من نوشته های آقای محبیان و آقای جواد لاریجانی را می خوانم و با نوشته های اصلاح طلبان مقایسه می کنم می بینم که اینها در یک جا با هم وحدت دارند و آن تجدد است. اینها در امر صنعتی کردن جامعه وحدت نظر دارند، اما اختلافشان در اخلاق و سیاست است.
به هر حال، اصلاحات فعلی اولین بار نیست که رخ می دهد. اگر اصلاح طلبان دینی توانستند تحلیل کنند و پاسخ آنها را بدهند و آراء مردم را جلب کنند، اینها کاری نمی توانند بکنند. مسلمانان یک برگ برنده ای دارند و آن شهادت طلبی و نترسیدن و زدن به موج مرگ است. چیزی که اصلاح طلبها آن را ندارند.
اشاره
1. ایشان در آغاز گفتگو از دو گونه اصلاح طلبی سخن می گوید اما در ادامه بیشتر از نوع دوم از اصلاح طلبی (اصلاح طلبی روشنفکری) بحث می شود و از دیدگاه نخست (اصلاح طلبی) کمتر سخن به میان می آید. جا داشت با نشان دادن ویژگی های اصلاح طلبی دینی، تفاوتهای این دو نظریه به طور مشخص بیان می گردید. این ابهام خواننده را تا پایان با پرسشهای گوناگون بر جای می گذارد.
وانگهی، به نظر می رسد که جریان اصلاح گری از چنان تنوع و پیچیدگی برخوردار بوده است که با این تقسیم دو وجهی هرگز نمی توان از زوایای آن پرده برداشت. اتخاذ موضع صریح در موضوع اصلاح گری نیاز به اطلاعات بیشتر و تحلیلهای خردتر دارد.
2. جناب آقای مددپور اظهار داشته است که فرایند مدرن شدن را «می توان مهار کرد و به طور اصولی در آن تصرف کرد» ولی تا آنجا که می دانیم تاکنون نه در این گفتگو و نه در دیگر آثار خود به طور مشخص تصویر روشنی از این نحوه تصرف به دست نداده اند. باید دانست که علامه نائینی و بسیاری دیگر نیز با همین اعتقاد که باید در عناصر فرهنگ غربی تصرف کرد، به تعدیل در نظریه مشروطیت دست زدند و با همین نگاه برخی از دانشوران مسلمان بر این عقیده اند که با حضور اخلاق و سیاست در صحنه جامعه، می توان مدرنیزاسیون را از صورت غربی آن جدا کرد. اینکه نظر گوینده محترم با اینان چه تفاوت جوهری دارد، در این گفتگو تبیین نشده است.
در مجموع، به نظر می رسد که گفتمان اصلاح طلبی و روشنفکری در سالهای اخیر به آستانه ای رسیده است که نیاز به مباحث جزئی تر و دقیقتری دارد و انتظار می رود که ایشان و سایر نویسندگان فرهیخته کشور در عمق بخشیدن به این گونه مباحث همت والای خویش را مصروف دارند.