گفت وگو با حجّة الاسلام و المسلمین دکتر محمدباقر حجتی
قرآن خود را در برخی آیات با عنوان مبین معرفی کرده است (تلک آیات الکتاب المبین) (قصص / 2) و در عمل نیز مخاطبان آن در صدر نخست به میزان نیاز و توان خویش از آن بهره می گرفتند و در تنظیم ساختارهای زندگی فردی و اجتماعی خود به آن تمسک می جستند گرچه همان زمان و بعدها کسانی انسان را از فهم قرآن یکسره ناتوان معرفی کردند یا زبان و گویش قرآنی را زبانی فرابشری برشمردند و با این تعظیم نسبت به ساحت قرآن این کتاب زندگی رااز عرصه تأثیر گذاری خارج کردند.
دستیابی به پیام وحی به گونه ای که از لابلای قصص و تشبیه ها، مواعظ و توصیه ها انذار و تبشیرها بتوانیم دردهای جامعه بشری و نیازهای افراد انسانی را بیابیم نیازمند به روشمندی ویژه ای است که زلال ناب قرآنی از سویی تاویلهای نو گرایانه نشود و از سوی دیگر حوادث کهنه زمان نزول از پیچیدگیهای رو به تزاید دنیای امروز عقب نماند.
در جست و جوی این اصول و روش فهم قرآن با استاد فرهیخته و اندیشمند قرآنی جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای دکتر محمد باقر حجتی (که طی سالیان گذشته در تألیف و تدریس علوم و معارف قرآنی خدمات ارزنده ای را به ساحت مقدس قرآن کریم تقدیم کرده اند) گفت و گویی داشتیم که تقدیم خوانندگان عزیز می شود.
ضمن تشکر از جناب عالی به خاطر شرکت دراین گفت و گو، لطفا نظرتان رادرباره قابل فهم بودن متن قرآن کریم بیان فرمایید و اساسا برای فهم روشمند قرآن کریم چه مراحلی را باید پیمود ؟
دکترحجتی : قرآن کریم در میان همه نوشتارهایی که تاریخ بشر سراغ دارد، از چند جهت کتابی منحصر به فرد است: اولاً، این آخرین پیام الهی است و از آن پس پیام دیگری را از خدا و پیامبر دیگری را در تاریخ سراغ نداریم که هم دارای کتاب آسمانی و هم پیامبری باشد ک از سوی خدا به سوی مردم مبعوث شده باشد. از نظر دیگر، قرآن کریم عینا سخن خداست و ساخت و ساز خود خداوند است، مانند پدیده های عالم طبیعت و این پدیده ها به گونه ای است که بشرنمی تواند به همانند سازی آن دستیازی کند،لذا بشر سخنی مانند آن را نمی تواند بیافریند.
قرآن تنها نصی است در میان نصوص و متونی که بشر سراغ دارد که از هر گونه دستبرد و تحریف هم مصون مانده است این سه جهت و خصوصیت ویژه قرآن است یعنی ما اگر یک نص تاریخی آسمانی یا غیر آسمانی سراغ کرده باشیم، قطعا در آن دستبردهایی انجام گرفته و در آن تحریف راه یافته و آن سخن به مرور زمان از دستبرد و دگرگونی مصون نمانده است به اعتراف خویشمند و بیگانه یعنی مسلمان و غیر مسلمان این کتاب آسمانی مسلمین و نص آسمانی در میان همه نصوص از این جهت یعنی مصونیت منحصر به فرد است و بسیاری از مستشرقان نیز در این باره زبان به اعتراف گشوده اند. با در نظر گرفتن این سه خصیصه نمی توان گذرا با آن برخورد کرد و در هر حرف تا چه رسد به کلمه، تا چه رسد به جمله و سوره و بالاخره کل قرآن. باید ژرف بیندیشیم و آن سوی قضیه را بنگریم و لذا قرآن کریم گاهی ما را به خاطر عدم تدبر مورد عتاب قرار می دهد و فرمان می دهد که در قرآن به تدبر بپردازیم یعنی آن سوی نزول وحی را نیز باید مورد توجه قرار داد و همان طور که اشاره شد حتی در به کاربردن حرف و واژه ها بایستی به غوررسی و ژرف بینی روی آوریم.
در آن صورت است که قرآن می تواند برای مسلمانان کارساز باشد و گرنه اگر بخواهیم به صورت سنتی در تفسیر قرآن اقدام نماییم هر چند یک سلسله نیازهای بسیط و ساده را برآورده می سازد اما نیازهای برون مرزی را تأمین نمی کند چنان که عملاً تأمین نشده است.
طبق روایات در اصحاب قرآن هرگز جوی را نمی توان سراع گرفت که مطیع و خوار دیگران باشد بلکه سرفرازند به شرط این که درست قرآن را بازیابند و به اصطلاح موتور قرآن راروشن نمایند که بتواند بارهای سنگین و بسیار بزرگ و سترگ را به دنبال خویش بکشاند و مسلمانان را به هدف وراثت زمین نایل سازد. قرآن بیان و زبان خاصی است که به طور خلاصه می توان گفت بیان و زبان خود خداست. پیامبر اسلام دو گونه سخن گفتن دارد؛ یک نوع سخن که خود می فرمود منتها محتوایش وحی بود یعنی خداوند به ایشان در تفصیل مطالب یا در پاسخ به نیازهای مردم وحی می کرد«ان اتبع الا ما یوحی الی»(انعام/50) نه تنها گفتارشان وحی بود بلکه هر پدیده ای که از و جود پیامبر برمی خواست و در جهت بیان نیازهای مردم بوده ریشه در وحی داشت؛ یعنی هم گفتار و هم کردار و هم تقریر ایشان وحی تلقی می شود، نوع دوم آنچه از رهگذر وحی می فرمود ، اگر در قالب بیان خودش می بود حدیث نامیده می شد. و اگر عینا بیان الهی را منتقل می کرد قرآن نام می گرفت مسلما بیان بشری آن عظمت، آن اهمیّت و آن قداست را ندارد که کلام خداوند از آنها برخوردار است چنان که فرآو رده های صناعی بشرآن ارزشی را که فرآورده های طبیعی که ساخت و ساز خداست دارا نمی باشد یعنی به اندازه آن چندان مهم نیست هر چند که در مورد آن صنعت و تکنیک به اوج خود رسیده باشد
بنابراین باید در هر زاویه ای از زوایای موجود در سخن الهی به غور رسی بنشینیم این مفهومش آن نیست که بنده در این زمینه کاری کرده باشم، امّا اجمالاً اگر اندکی از زوایای قرآن کریم را برای تحقیق هدف قرار دادیم به جاهای باریکی رسیدیم و در یافتیم که در خور آن است که بیشک از آنچه تا کنون اندیشمندان تلاش نموده اند در ز مینه فهم قرآن و برداشتهای صحیح و بهره جویی از قرآن در پاسخ به نیازهایی که پیش می آید از طریق خود قرآن به تلاش و کنکاش بپردازد البته کار دشواری است و باید دسته جمعی صورت پذیرد یعنی همه نیروهای انسانی کار آمد در علوم قرآنی اعم از تفسیر و سایر دانشهای وابسته به قرآن و نیز تمام ابزارهای اقتصادی همبستگی بیابند و در زمینه قرآن کار جدیدی صورت دهند تا قرآن بتواند نیازهای جوامع اسلامی را به طوری جدی پاسخ دهد .
به نظر بنده زبان قرآن این است که: «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»(ابراهیم/4) زبان قرآن به زبان قومش یعنی عربی است. در میان همه زبانها و همه جوامع پیامبری از درون جامعه عرب انتخاب شد. علت این که پیامبر در آن جا انتخاب شده (و البته هر رسولی به زبان قومش از سوی خدا گسیل می شود) برای این است که زبان عربی بسیار گویاست؛ یعنی آن اعجام و گنگی که در زبان عجمی وجود دارد در زبان عربی نیست. آن ویژگی که در زبان عربی وجود دارد، در هیچ زبانی وجود ندارد، یعنی یک واژه ممکن است در زبان عربی گویای معناهای فراوان باشد، در حالی که واژه هایی که در دیگر امتها و دیگر زبانها وجود دارد نمی تواند این چنین گویا باشد. یعنی زبان عربی در عین فشردگی و کوتاهی، پربار است.
با کوتاهترین تعبیر بیشترین معنی را افاده می کند؛ فی المثل اگر در فارسی بخواهیم یک معنایی را در قالب لفظی ارائه کنیم، گنگ است و ناگزیریم که لفظ و تعبیر را طولانی سازیم تا درک صحیح صورت گیرد؛ مثلاً اگر گفتید که من رفتم شیر خریدم، نمی دانیم او متصدی باغ وحش است، که شیر درنده خریده، یا فرد عادی است که شیر خوردنی یا شیر سماور یا آب را خریده است، در حالی که وقتی می گویید «اسد» یا «لبن» این معنای مقصود معلوم است. از لحاظ حروف شیر و اسد مانند هم هستند، در حالی که با اسد می فهمیم که مقصود حیوان درنده است نه شیر خوردنی و جز آن. تازه انواع مختلفی از شیر درنده داریم؛ بی یال و کوپال، نر، ماده و... و برای هر کدام واژه ای در زبان عربی وجود دارد: اسد، لیث، غضنفر، قسورة و... بارها شنیده اید که ابن عباس می گفت: معنای فاطر را نمی فهمیدم. حال آیا او عرب نبوده؟ فاطر و خالق و باری ء همه به معنای آفریننده است. اما این که چرا در هر جایی یکی از این واژه ها به کار رفته است. هر کدام از این الفاظ اگر عربی تلقی شود، یعنی من متلبس به عربیت باشم، ذوق عربی نسبی من اقتضا می کند که از خاطر مطالبی را دریابم که از خالق نمی توانم استفاده کنم، یعنی هر یک از این واژه ها در قرآن در خور مقامی خاص است با خصوصیاتی که در مفهوم ساده آن واژه وجود دارد. اگر خداوند می فرماید: «أفی الله شک فاطر السموات و الارض»(ابراهیم/10) گویا خداوند تعجب می کند (چرا که در او انفعال راه ندارد) ولی لحن به گونه ای است که اگر کسی غیر از خدا این سخن را می گرفت، آن را تعجب تلقی می کرد، چرا نفرمود: أفی الله شک خالق السموات و الارض و یا دیگر واژه ها. علما قایلند که در قرآن مترادف نداریم و در ترجمه ها و گاهی تفاسیر می یابیم که همه این کلمات را به معنای آفریننده تفسیر می کنند. واژه هایی مانند فطر و فصل و فطم و دیگر کلماتی که با فاء شروع می شود، به معنای جدا کردن و شکافتن است. ابن عباس گفت که معنای فاطر را نمی فهمیدم، یعنی آن گونه که عرب عاربه و اصیل می فهمد، متوجه نمی شده است. و می گفت باید خصوصیتی در فاطر باشد که در ارتباط با آن می گوید که آیا مگر می شود در خدایی که فاطر است شک شود. لحن به نحو استفهام است. ابن عباس معنای عربی این واژه را در بیابان یافت و دید بر سر چاه دعوایی است که یکی می گوید: «انا فطرتها»؛ یعنی من بدین کار آغاز کردم و تو پس از من آمدی. ابن عباس می گوید فهمیدم که فاطر یعنی وجودی که آغازگر آفرینش است و گرنه ما آفرینشهای هنری و جز آن داریم که خالق آنها آغازگر آفرینش نیستند.
مفهوم این آیه این است که تمام سلسله علل و معالیل و تمام اسباب و مسببات و تمام متحرکات و محرکات باید به محرکی منتهی شود که خود متحرک نیست. باید به سببی منتهی شود که خودش مسبب نیست و به علتی منجر گردد که خود معلول نیست وگرنه مستلزم دورو تسلسل است و تسلسل هم به دلیل عقلی مثل برهان تطبیق و سلم و براهین دیگر باطل است. پس هیچ عاملی نمی تواند در خدا شک کند، چون آغازگر بوده است؛ یعنی برای این عالم آغازگری باید شناسایی کرد که آن عبارت از خداست. در آغاز سوره بقره هنگام وصف متقین، کفار و منافقین می بینیم که سه گروه از جامعه اسلامی در زمان نزول قرآن را تشکیل می دادند؛ چه این که عرضه شدن قرآن کریم بر مردمان به سان عرضه شدن آفتاب بر پدیده های عالم طبیعت است. اگر گل است خوشبو می شود. اگر میته و مردار است متعفن می گردد. برخی هم زیر لفافه قرار دارند که چندان تعفن درون آنها برملا نیست. به عبارت دیگر، عده ای در سایه قرآن تعالی می یابند و روحشان گسترش پیدا می کند. عده ای هم که مرده هستند «ان الذین کفروا سواء علیهم ءأندزتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم» (بقره / 7-6) تعفن وجودشان مشام محیط را می آزارد، یعنی کفار - گروه سومی هم هستند «و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین »(بقره/8) اینها زیر پوشش نفاق آمیز خویش مانده اند که هنوز بوی تعفن شان به مشام کسی نمی رسد.
مشاهده می کنید که خداوند در این آیات پس از «و اولئک هم المفلحون» به معرفی کفار می رسد هیچ حرفی را به کار نمی برد و می گوید: «ان الذین کفروا...»، اما هنگامی که به معرفی منافقین می رسد حرف «واو» را ذکر می کند که «و من الناس من یقول....» ما وقتی به ذوق عربیت آشنا باشیم، در می یابیم که عرب خالص حروف عطف مانند واو، ثم، فا، بل، لا را در جای خاصی به کار می برد. عرب وقتی واو را به کار می برد، مفهوم اشتراک را از آن استفاده می کند (گفتیم که قرآن به زبان عربی است و خداوند از میان زبانها تنها عربی را شایسته برای بیان مقاصد خویش یافته است. پس اگر این زبان را بفهمد و هضم کند، حجت بر او تمام می شود.) خداوند به پیامبر می فرماید: «و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله...»(توبه/6) اگر مشرکی به تو پناه آورد به او پناه بده تا کلام الله را بشنود، چرا که او عرب است و می تواند با فطرت عربی اش آن کلام را هضم کند. به ویژه فرمود کلام الله نه قرآن؛ یعنی سخن خدا که مؤثر است. شما در کنار طبیعت که می نشینید قلبتان باز شده و آرامش می یابد اما اگر مدت زیادی هم در کنار فرآورده های صناعی بنشینید تحولی در شما ایجاد نمی شود. «کلام الله» یعنی خدا و یعنی اثر گذارنده. کلم به معنای جرح است و جرح هم اثر باقی می گذارد عرب اینها را می فهمد. اگر ایمان آورد که خوب و گرنه باید او را به محل امن خود رساند.
باید علت ظریف به کار رفته در کلام خدا در قرآن را بیابیم. واو حرف عطف برای جمع و ایجاد اشتراک بین دو چیز است. بنابراین باید گفت که: بین منافقین و کفار از سویی و بین منافقین و مومنین از سوی دیگر وجه اشتراک موجود است. مسلما منافقین از لحاظ چهره ظاهری مانند مسلمانان هستند و با کفار هم از لحاظ درونی اشتراک دارند. به هر صورت کار این واو جمع است؛ چه عطف باشد و چه در مقام استیناف، به هر حال اشتراک را می رساند. نتیجه این که اگر انسان از مرز ایمان در ظاهر و باطن پا را فراتر بگذارد، در لبه پرتگاه قرار می گیرد که راه بازگشت ندارد. «ان الذین کفروا»؛ یعنی کسی که در کفر پافشاری می کند، دلش آلوده و وجودش تیره شده است؛ لذا فرقی نمی کند که مورد معالجه قرار بگیرند یا خیر، بهبودی حاصل نمی کنند، نه قرص و کپسول و نه چاقوی جراحی اینها را درمان نمی کند. پس بین مؤمنین و کافرین یک بیگانگی وجود دارد که خداوند واو را نیاورده است. آن بیگانگی که راه بازگشت به راه راست محال می گردد؛ یعنی وقتی انسان از خط مستقیم فاصله بگیرد، هر چه بیشتر و سریعتر جلو برود، فاصله اش از خط مستقیم فزونی می یابد تا به جایی می رسد که نمی تواند تا ابد به جایگاه نخست برگردد؛ چرا که از این راه به اختیار خود منحرف شده است و کسی که در کفر و انکار حقایق پافشاری می کند، قهرا باید فرجامش این گونه باشد. «ختم الله علی قلوبهم» ؛ یعنی اینها خودشان تمام مجاری حواس و ادراک را بسته اند.
اما درباره منافقان فرموده: «و من الناس»یعنی برای ایشان دو راه بازگشت وجود دارد؛ یا راه بازگشت به طرف کفار؛ یعنی علنا کافر شوند، چنان که شدند و جامعه اسلامی هم فهمید که اینها کافر بودند، یا احیانا با آنها بودند، مانند ابی عامر راهب که مسجد ضرار را ساخت و بعد هم از سوی خدا افشاگری شد که مسجد را برای دلسوزی نسبت به مسلمانان نساخته بلکه برای سد راه خدا و تفریق بین مسلمانان بنا کرده است. او به کفر برگشت، پیامبر او را مهدور الدم اعلام کردند و او به روم فرار کرد تا سپاه بیاورد با پیامبر بجنگد. ابتدا می گفت که مسجد را برای رضای خدا و آسایش مسلمانان می سازد تا کسانی که پیرمرد و پیرزن هستند و نمی توانند به مسجد پیامبر بیایند در اوقات بارانی و لحظات تاریک شب و سرما و... جایی برای عبادت داشته باشند، اما به تدریج چهره اش افشا شد و سپس فرار کرد و در بین راه هم مُرد.
راه بازگشت به ایمان نیز برای منافقین وجود دارد؛ چون چهره اسلامی دارند و از درون به بازگشت توفیق می یابند و کاملاً فرض می شود این «واو» این معارف را می رساند. اما کافر مصرّ بر کفر هیچ وجه اشتراک با مؤمن ندارد، بلکه مباینت کلی با هر دو دسته مسلمان و منافق دارد.
استاد، جناب عالی از ظرافتهای حروف قرآن، کلمه و آیه سخن گفتید و البته همه اینها در گرو وحیانی بودن الفاظ قرآن است، خود این وحیانی بودن الفاظ قرآن مقداری در هاله ای از ابهام است، بفرمایید که لباس لفظ پوشیدن مقاصد الهی در چه مرحله ای صورت گرفته است؟ آیا جبرئیل همین الفاظ را دریافت کرده و به پیامبر منتقل نموده، یا این که در هنگام انتقال این مفاهیم و معانی توسط جبرئیل، خداوند لباس لفظ به آن معانی پوشیده است؟ یا این که جبرئیل معانی را دریافت کرده و سپس خود آنها را به لباس لفظ درآورده است؟
دکترحجتی: قرآن عین کلام خداوند است؛ مانند این که در عالم خلق این درخت و این حیوان را خود آفریده است و جبرئیل عین الفاظ را که دریافت کرده بوده به پیامبر(ص) منتقل نموده است و لذا پیامبر اسلام مضمون را براحتی می گرفت و برای این که در گرفتن الفاظ دچار ضایعه و آسیب نشود شتاب می ورزید و ولع عجیبی در تلقی وحی داشت. جبرئیل عین لفظ را دریافت کرده است، نهایت نه لفظی که از مخرج فم صادر شده باشد. اگر توجه به واژه کلام الله کنیم مشکل حل می شود. حال این که کلام الله چگونه صادر می شود، مربوط به عالم متافیزیک است که هرگز با پارامترهای فیزیک قابل درک نیست ؛ مانند اوصاف خداوند، اوصاف بهشت و جهنم. ما به هیچ گونه نمی توانیم عمق واقعیت را در این مورد درک کنیم. فقط الفاظی درباره مثلا اوصاف بهشت ذکر کرده که ذهنمان به مطلب نزدیک شود، تا یک دورنمایی از آنها را درک کنیم وگرنه اوصاف بهشت مربوط به عالمی است پس از این عالم و اسمش هم آخرت است.
مطالب معقول را نمی توان به صورت محسوس ترسیم کرد مگر این که تشبیه نماییم. اگر رمّان و اعناب و... در قرآن اند نمی توان آنها را تبیین نمود لذا مثلهای گوناگونی آورده تا معقولات را از رهگذر محسوسات به اذهان نزدیک کند. نه این که بتوانیم از رهگذر آنها کنه معقولات را تشخیص بدهیم. اما آنچه که مربوط به زندگی است، در قرآن به طور ملموس ذکر شده که قابل تحسین است. فی المثل در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فردی، اخلاقی و... امکان پذیر است و هر جا قابل لمس نباشد، خداوند مثل می زند یا تشبیهی می آورد که در این جا باید ممثّل له را شناسایی کنیم. خود مثل هم همواره عناصرش محسوس است گر چه در عینیت خارجی دارای مصداقی نباشد، ولی به هر حال مثل می زند: «ایود احدکم ان یکون له جنة من نخیل و اعناب» (بقره/ 266). برای حبط عمل مثل می زند که یک عمر انسان کار می کند و آخرش همه از بین می رود، در حالی که لازم نیست واقعا باغی باشد و....
باری، این کلام الله است و سخن خود خداست و البته بحثهایی کرده اند که آیا کلام الله قدیم است یا حادث و به بحث کنونی ما چندان ربطی ندارد. اگر چه پرواضح است که خداوند کلام را ایجاد می کند و تکلم از صفات افعال است و نمی تواند قدیم باشد. بلی علم خداوند و قدرت خداوند عین ذاتش است و قدیم، ولی متکلم بودن خداوند چون از صفات فعل است نمی تواند عین ذات و قدیم باشد و گرنه همیشه باید کلام ایجاد کند، یا همیشه به بندگان روزی برساند. در حالی که «یقیض و یبسط» می رساند که حادث است.
خلاصه این که قرآن کلام خداست و لذا نمی شود برایش همانند آورد. یک برگ درخت را نمی توان همانند سازی کرد. یک مگس را نمی توان ایجاد کرد «یا ایها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا»(حج /72)؛ یعنی بشر اکنون در عصر فضا یا در اعصار گذشته، بلکه در آینده نیز تا قیامت یک مگس را نمی تواند خلق کند، چه اینکه همه گونه تجهیزات در آن به کار رفته که به میلیونها ویژگی برسد.
فهم قرآن را باید از پایین شروع کرد؛ از واژه شناسی؛ یعنی واژه های قرآن را به صورت عربی و قرآنی شناسایی کنیم. به اصطلاح یکی از دانشمندان حاضر پیش از هر کار قرآنی و درخواست هر نیازی از قرآن، باید این را درک کنیم که این کتاب عربی است، خودش هم به عربیتش می بالد. باید مطالعه کرد حقایق را دریافت کرد؛ این که از چه رو این واژه های قرآنی بهترین تعبیر و واژه و ساختار است.
مثلاً چه رموزی در این گیاه است که ریشه گیاه از آب بی رنگ و خاک بی مزه استفاده می کند و به ساقه و شاخه و برگ که می رسد، رنگ عوض می شود، مزه و بو پیدا می کند.
باید معنایی را که یک عرب عاربه از قرآن فهمیده ابتدا درک شود و بعد مطالب دیگری را از قرآن درخواست نمود؛ یعنی جان و روح واژه های قرآن همان چیزی است که عربها درک می کردند. این را باید به دست آورد و بعد قالب و کالبد جدید به آن پوشاند، که در آن صورت بلا اشکال است و گرنه آنچه ما اکنون از قرآن می یابیم، به ویژه در ترجمه ها عبارت از آن گونه معانی هستند که مانند کالبد بی جان می باشند، روح اصلی همان معنای اول است. ما اکنون از فاطر خالق می فهمیم، ولی عرب می فهمید «انا فطرتها» ؛ یعنی من آغازگر به خلق بودم. منبع مطالعه ابن عباس صحرا بود، چرا که زبان عربهای بیابانی اصیل و خالص بود. عرب با فطرت عربی لغات را می فهمید. روح لغت در اختیارش بود نه معنایی را که در طول مرور زمان لغت در استخدام آن درآمده است؛ مثلاً کلمه انتقاد؛ یعنی سکه مغشوش را از خالص جدا کردن، در حالی که امروزه ما تعمیم داده ایم و جدا کردن هر سره از ناسره را انتقاد می دانیم. حال این لغت در گستره ای بسیار وسیع بار فراوانی یافته است، اما در آغاز تنها در بحث سکه به کار می رفته است. لذا نقود و نقدین یعنی سکه طلا و نقره و امثال آنها. این معانی در طول تاریخ بر آن معنای اول حمل شده است؛ اما این که چرا اکنون انتقاد در این معانی به کار می رود باید رابطه تاریخی اش را پیدا کرد.
بر طبق فرمایش شما ما باید همواره در واژه شناسی قرآنی بازگشتی بنماییم و جو نزول آیات و بار معنایی اصیل آن را در آن فضا شناسایی کنیم؛ حال آیا در شرایط کنونی بریدن متن قرآن از آن تاریخچه پدید آیی معنای قرآنی با جاودانگی و شمول پیامهای قرآنی منافاتی ندارد؟
دکترحجتی : بار معنایی که روی لفظ در اثر تطور زمان پدید می آید، هیچ اشکالی را به بار نمی آورد. پیامبر(ص) خود الفاظ را در معانی جدید به کار بردند و در واقع زمینه پدید آمدن حقیقت متشرعه و یا شرعیه را فراهم ساختند. نهایت باید دانست که این معنای جدید چه ربطی با معنای اصیل آن داشته است. صلات را چرا صلات می گویند و حال این که معنای اولیه آن دعا بوده است. باید توجه به معنای اصلی آن نمود که صلات یعنی دعا و بر این اساس اکثر نماز چون نیایش و درخواست از خداوند است، این نماز اصطلاحی را صلات نام گذاشته اند.
آیا اگر نقش توجه به معنای اصیل و جو نزول زیاد است و متأسفانه ما دچار نوعی فقر تاریخی در روایات تفسیری که مبین شأن نزول هستند، می باشیم، نوعی ابهام و ایهام مخل در فهم قرآن ایجاد نمی شود؟
دکترحجتی : اگر منابع را بکاویم روایات هم داریم. فرصت و نیروی انسانی زیاد می طلبد. هزینه اقتصادی جدی را هم درخواست می کند. بیشتر این اسباب نزول هایی که در اختیار داریم، از منابع اهل سنت است. اسباب النزول که ما شیعیان داشتیم، نسخه ای از آن پیدا نشده مثل اسباب النزول ابن شهر آشوب که در فهرست آثارش از آن اسمش آمده است. باید در اسباب النزول با معیار حدیثی تحقیق نماییم تا آن سبب نزول را پیدا کنیم و چنین نیست که آن سبب مخصوص آن زمان نزول بوده باشد، بلکه همیشه این سبب در هر زمانی وجود دارد. تاریخ در واقع تکرار می شود.
کارهای بشر در طول تاریخ وجوه اشتراک زیادی دارد. در نتیجه، اگر سبب نزولی در آن زمان پدید آمد، در زمان ما هم اسبابی وجود دارد که ما را به طرف آیه مربوطه می کشاند و این نیاز به کاوش علم الحدیثی در اسناد دارد و در حوزه مطالعات حدیثی می گنجد. پس از انقلاب مقداری دین در متن زندگی افتاد، ولی هنوز ما همه در آغاز راهیم و نیاز به تلاش جمعی سامان یافته بیشتری داریم.
ناظر بودن قرآن به مسایل زمان خویش چگونه است؟ تا چه اندازه می توان پذیرفت که قرآن از فرهنگ زمانه خویش تأثیر پذیرفته است؟ گزاره های قرآنی که جن زدگی، باغ و بستان و مسایل مهم در نگاه مردمان شبه جزیره را مطرح می کند، با فرازمانی و فرامنطقه ای بودن قرآن چگونه توجیه می شوند؟
دکترحجتی : قرآن هرگز اثرپذیر و منفعل نمی شود. مساله جن زدگی یک اطلاعات عرفی و محدود به آن زمان نبوده است، بلکه یک واقعیت است. واقعا وجود داشته و دارد.
امّا جن در انسان حلول نمی کند؟
دکترحجتی : بلی ما نمی توانیم جن را بشناسیم از اسمش معلوم است که پوشیده است و نمی توانیم آن را ببینیم خداوند فرموده است که چنین واقعیتی داریم از احساس شما مخفی هستند و شماآن را نمی بینید و اگر احیانا می بینید تشخیص نمی دهید ولی آنها هم مثل شما هستند سوره جن و آیات مربوطه به اجنه در قرآن دیده می شود اگر قرآن بخواهد فرازمانی و فراگیر باشد محدودیتی در این رابطه ندارد آنچه هست مربوط به گذشته هم اکنون و آینده است در زمان ما نیز جریانات و سوالاتی است که آیات قرآنی در خور پاسخ به آنهاست قرآن همانند ثابتات است که به مرور زمان عوض نمی شوند از قبیل آب خوردن که برای ادامه بقای آدمی باید آب بخودر نمی شود گفت که چون مردم زمان دقیانوس را که نیاز به آب داشتند پشت سرگذاشتند و حالاکه پیشرفت نموده اند پس اینک بشرهم که تغییر نمی کند الان هم دروغ و جفا و کم فروشی بد است و وفای به عهد و صداقت نیکوست همیشه چنین بوده است
بر اساس روایات متن قرآنی دارای طاهر و باطنی است بفرمایید که حکمت نزول قرآن به این نحو چیست؟ آیا وابسته به استعداد و ظرفیت فهم و تحمل مردم زمانه های گوناگون است برخی بر سر سفره ظاهر قرآن می نشینند و برخی از باطن قرآن بهره مند گردند و یا وجه دیگری دارد؟
دکترحجتی : تأویل و بطن یا بطون بسیار مهم و مبنایی است و باید فرصتی بهتر و بیشتر فراهم آید تا مفصل بحث کنیم که اصلاً تأویل به چه معنی است و بحث درباره آن در مجالس دیگر مناسبتر است قهرا تأویل را حمل لفظ بر معنای محتمل مرجوح می دانند در حالی که در قرآن تأویل به دین معنی به هیچ وجه به کار نرفته است مبنی بر این که ما به دلیل سنت قطعی و دلیل عقلی لفظی را بر معنایی غیر ظاهر که همان باطن باشد حمل نماییم چیزی که در لفافه وجود دارد و ما فقط احتمال می دهیم که چیزی باشد، کلام را نمی توان بر آن حمل نمود این احتیاج به بحثی گسترده دارد که این همه الفاظ تأویل در قرآن که به کار رفته چه ارتباطی بین معانی مختلف و کلمه تأویل موجود است.