یادآوری:
در نخستین قسمت، پس از شرح موضوع عرفان به جایگاه شرافت این علم پرداخته شد. دیدیم که عرفان اشرف علم است. عرفان راه وصول به حقیقت را نشان می دهد. هم راه علمی آن و هم مشی عملی آن را. مقصود اصلی در عرفان چه در بخش نظری و چه در محدوده عملی آن، شناخت خداوند و دستیابی به این تنها حقیقت است.
اینها مطالبی است که سرکار خانم طباطبایی برای جمعی از خواهرانی که در واحد خواهران دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم به تحصیل علوم اسلامی اشتغال دارند ایراد نموده اند.
شما را به پی گیری بخش دیگری از این بحث دعوت می کنیم.
***
ویژگیهای عارف
یکی از ویژگیهای عارف، علم و بصیرت اوست. امام امت قدس سره توصیه می کنند که علم بیاموزید تا جاهل نمانید، چون آموختن علم برای مؤمن، فریضه است. مؤمن نمی تواند جاهل باشد، لکن مهم این است که در علم نمانید و بتوانید از آن عبور کنید. اگر در علم ماندید، از خدا دور افتادن به همراه خواهد داشت. اینکه گفته اند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اشاره به همین مطلب است. بدین خاطر، امام امت قدس سره در اشعار خود از فلسفه و عرفان، از درس و کلاس، بیزاری جسته و می فرمایند:
این امور، بابی را به روی انسان نمی گشایند و از اینها راهی برای انسان، حاصل نمی گردد.
در درس و بحث و مدرسه ام حاصلی نشد
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
ابوعلی سینا در زمینه ویژگیهای عارف می گوید: عارف، مجاهد و شجاع است. عارف، دلیر است چرا که جز خدا از کسی ترس ندارد. بدین سبب، حضرت امام با وقوف به قدرت نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا فرمودند: «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.» عارف با تمام وجود، این اصل توحیدی را لمس کرده است که «لا مؤثّر فی الوجود الا اللّه »، تمام قدرتها به قدرت خدا برگشت می کند و قدرت مطلق از آن خداست. به این جهت در سخت ترین شرایط از هیچ کس واهمه نداشته و با جرأت و اطمینان خاطر می گفتند: ما باید احکام اسلام را پیاده کنیم. قدرت آمریکا از دید یک مؤمن، پوچ و توخالی است و چنین بینشی جز با تهذیب نفس، ذوب شدن در اسلام و ترس از خدا میسر نیست.
عارف، مجاهد است. از طرفی با نفس خود، جهاد و مبارزه می کند که جهاد اکبرش خوانند و از طرف دیگر با دشمنان خدا و ستمگران، جهاد می کند و در برابر آنان خاموش نمی نشیند. عرفانی که انسان را در مقابل ستمگران به جهاد و مبارزه نخواند، عرفان منفی است. عرفان مثبت شیعی با ظلم، سر سازگاری ندارد. از این روست که شیخ الرییس می گوید: عارف، مجاهد است.
ویژگی دیگر عارف از دیدگاه بوعلی سینا، کینه توز نبودن عارف است. عارف چون دلش متوجه حق است، خاطره ای از کسی در یاد او نمی ماند تا کینه او را به دل گیرد. سالک الی اللّه وقتی چشمه های معرفت به رویش گوده و افق «حال» به سویش باز گردید، خود را فراموش می کند تا چه رسد به دیگران و خطاهای آنان. سیطره و هیمنه حق، آنقدر زیاد است که وقتی به حرم دل عارف باللّه وارد شد، همه چیز را ذوب و در خود حل می کند.
این ویژگی یکی از خصوصیتهای بارز حضرت امام بود که برای ما بنا به اقتضای نزدیکی با ایشان بیشتر از دیگران ملموس بود. برای نمونه، نامه ای که سراپا فحش به ایشان بود و برای چاپ کردن در روزنامه های خارجی، در حال خروج از کشور بود، کشف و حامل آن را دستگیر کرده بودند. بعد واسطه ای رجوع کرد که از امام عذرخواهی کنند و اجازه آزادی اش را بگیرند. امام امت به محض اینکه نامه را دیدند، فرمودند: به من فحش داده، چه کارش دارید؟ رهایش کنید، دلش خواسته به من فحش بدهد. گفتند: نسبت به مقدسات مردم و حزب اللّه هست. فرمودند: از آنچه مربوط به به من است، گذشت کردم. ایشان حاضر نبودند که در محضر ایشان، حتی در باره بدترین افراد، یک کلمه بد گفته شود. شیخ الرییس بوعلی سینا گوید: ویژگی دیگر عارف این است که دنیا برایش ارزشی نداشته و از دنیا منقطع است. انقطاع و بریدن از دنیا و مادیات دو گونه است: انقطاع مثبت و انقطاع منفی. بدون شک مراد از انقطاع دنیا به معنای ترک دنیا و مردم و زهد به معنای صوفیانه آن نیست که این، انقطاع منفی است، بلکه به معنای عدم توجه و دلبستگی نداشتن به دنیا و مادیات است. سالک طریق حق باید تمام تعلقات مادی، از زن، فرزند، مقام، شهرت و جاه طلبی... را از دل ریشه کن ساخته باشد که این حالت، انقطاع مثبت و مراد ماست.
این ویژگی در حضرت امام متجلی بود. در عین حال که در متن سیاست و در مقام رهبری انقلاب بودند، به اندازه ذره ای تعلق و وابستگی به مادیات و امور دنیوی نداشتند. در عین حالی که مرجع تقلید و مقام زعامت عامه داشتند و اهل درس و بحث بودند، وقتی احساس کردند که وقت انقلاب فرا رسیده و ظرفیت پذیرش احکام اسلام در ملت ایران بالا رفته، برای رضای خدا قیام کردند، به پاریس رفتند، در حالی که شرایط پاریس با روحیات ایشان که در حوزه علمیه بزرگ شده بودند، متناسب نبود. بنابراین، بریدن از دنیا به معنای گوشه گیری و در کنج انزوا نشستن و ذکر گفتن نیست، بلکه عارف واقعی آن است که از دنیا منقطع شود و علاوه بر اینکه خود سیر الی اللّه دارد، دست مردم را نیز گرفته و با خود به ملکوت اعلا ببرد، چنان که پیامبر اکرم(ص) در بازگشت از معراج، چنین کرد.
ابوعلی سینا، پس از بیان این ویژگیها می گوید: در نتیجه، عارف از لطافت روحی و فکری برخوردار خواهد شد، به گونه ای که به هر چیز که بنگرد، نشانه حق را در آن می بیند. طبعا چنین فردی نمی تواند نسبت به محیط اطراف خود، جامعه و آیات حق، بی تفاوت بماند و در این مقام است که «سالک الی اللّه » خدا را قبل از اشیا و با اشیا و بعد از اشیا می بیند، چرا که اشیا، دیگر واسطه و مانع نخواهند بود. مخلوقات جهان را به همراه علت آنها می بیند و می فهمد که این موجودات و ممکنات، از خود وجود استقلالی ندارند و تنها جلوه ای از صفات و اسمای خداوندند. از این رو، به اشیا، افراد و خلق خدا علاقه مند می شود. مردم را دوست می دارد و خدمت به خلق خدا را افتخار خود می داند، چرا که خدا را دوست دارد. دوستی و دشمنی اش جهت دار می گردد و سرانجام تمام زندگی او رنگ خدایی به خود می گیرد.
خدای سبحان در قرآن کریم می فرماید:
«صِبْغَةَ اللّه ِ وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَةِ»(1)
رنگ آمیزی خداست و هیچ رنگی بهتر از رنگ خدایی نیست.
این ویژگی نیز در زندگی سراسر درس حضرت امام نمود خاصی داشت. علاقه و دوستی ایشان نسبت به افراد، رنگ خدایی داشت. به بچه ها علاقه زیادی داشتند، زیرا بچه ها گناه نمی کنند و بر اساس فطرت پاک خود به خدا نزدیکترند. گاهی اوقات، وقتی از حرم امیرالمؤمنین علی(ع) به خانه برمی گشتند، با شور و شوق خاصی از آمدن بچه ها به نزد ایشان و لطافت روحی آنان تعریف می کردند. می فرمودند:
«این بچه ها جدیدالعهد به ملکوت هستند.»
ملاک محبت، برای حضرت امام قدس سره «به خدا نزدیکتر بودن» بود. آن حضرت، چنانچه احساس می کردند که فردی به خدا نزدیکتر است، او را بیشتر دوست می داشتند و در ملاقات با خانواده های شهدا، وقتی فرزندان آنان گریه می کردند، به شدت ناراحت می شدند.
عارف واقعی معتقد است تمام موجودات این جهان، وجود مستقل ندارند. ریسمان وجود آنها به دست خداوند متعال است. هیچ کس و هیچ چیز از خودش مایه ای ندارد، هر چه هست از خداست. تمام صفات، عَرَض است و عَرَض، قائم به جوهر است، عَرض از خود چیزی ندارد.
وجود از آنِ خداست و سرانجام، تمام اعراض به وجود برخواهند گشت و عارفان باللّه و سالکان وادی معرفت، زودتر از اجل مقرّر خویش به وجود اصلی و جوهر اولیه یعنی ذات اقدس ربوبی برگشته اند. آنان قبل از موت، مرده اند و قبل از فنای جسم، «فانیِ فی اللّه » شده اند، قبل از مرگ، نَفْس خود را میرانده اند که فرمود:
«مُوتُوا قَبْلَ اَنْ تَمُوتُوا»
یعنی قبل از مردن، تعلقات و دلبستگیهای مادی را از جان خود برکنید و نفس خود را بمیرانید.
حضرت امام قدس سره در شعر خود می فرمایند:
گر اسیر روی اویی، نیست شو، پروانه شو
پای بند روی هستی، درخور پروانه نیست
میگساران را دل از عالم بریدن شیوه است
آنکه رنگ و بوی دارد، لایق میخانه نیست
راه علم و عقل با دیوانگی از هم جداست
بسته این دانه و این دامها، دیوانه نیست
مست شو، دیوانه شو، از خویشتن بیگانه شو
آشنا با دوست، راهش غیر این بیگانه نیست
یعنی اگر خدا را می خواهی، باید در او فانی شوی و از همه چیز، منقطع و در او محو گردی و چون پروانه، آنقدر گرد وجودش بچرخی، تا با آتش عشق و محبت او گداخته و فانی شوی. چنانچه پای بند به خود بوده و خود را ببینی، شایسته پروانه بودن نخواهی بود. کسانی که شراب عشق خدا را چشیده و مست شده اند، دل از دنیا و تعلقات مادی می بُرند و این راه و رسم آنهاست و لیکن کسی که دلبستگی به دنیا و امور مادی دارد و دل به زرق و برق عالم، بسته است لیاقت نوشیدن شراب عشق و محبت خدا را ندارد. راه علم و عقل و راه کسانی که علم و عقل خویش را می بینند و در علم و عقل خود مانده اند، از راه دیوانگان(2) که از مرحله علم و عقل گذشته اند و همه چیز خود را در وادی دوست، گم کرده اند جداست و کسی که اسیر و پای بند عقل خویش است، دیوانه محسوب نمی شود تا بتواند خدا را ببیند. شراب عشق الهی را بنوش و از مرحله عقل و هوش، گذر کن و خود را نبین تا «خدابین» شوی. کسی که با حضرت دوست، آشنا گشت، برای رسیدن به او راهی جز دستورات شرع، برایش نیست و نمی تواند متأدّب به آداب شریعت نباشد.
ادامه دارد.
|