Normal
0
false
false
false
EN-US
X-NONE
AR-SA
MicrosoftInternetExplorer4
جام جم، 28/5/81
مقاله به بررسی و نقد آرای
دکارت در باب خدا می پردازد و با تاکید بر این نکته آغاز می شود که دغدغه دکارت در
باب خدا، دغدغه ای معرفت شناختی است; نه وجودشناختی . او در صدد اثبات خدایی با
سعه وجودی بی نهایت و صفات جلال و جمال نیست; بلکه چون نظام فکری او بدون فرض وجود
خدا فرو می ریزد، خود را ناچار به فرض آن می بیند . او معتقد است اگر به وجود خدایی
غیرفریب کار قائل نباشیم، چه بسا علل و اسباب دیگری باعث شود به آسانی تغییر رای
دهیم و در این صورت به هیچ عرفت یقینی ای نخواهیم رسید; معرفت یقینی ای که باید دو
صفت «وضوح » و «تمایز» را دارا باشد . نویسنده در نقد آرای دکارت می گوید: او
زیرکانه خدا را از صحنه حذف کرده است . خدای دکارت نه حاکم مطلق هستی، که از
جعلیات ذهن او برای حفظ نظام فکری اوست . دکارت با شک دستوری آغاز می کند و در
نهایت به انکار خدا و نفس می رسد; یعنی انکار دو مقوله ای که می خواهد آنها را با
ادله فلسفی اثبات کند . همین شک فلسفی مبنای کار هیوم و دیگران قرار گرفت و آنان
به سوی نفی خدا سوق داد .
دکارت علت غایی عالم را نیز
انکار می کند و جهانی صرفا مکانیکی به تصویر می کشد که خدای آن نیز رنگ و آب
فیزیکی دارد . در فلسفه معرفت شناختی دکارت، انسان، فاعل شناساست و تنها اموری
موجودند که در حیطه معرفت او بگنجند و در عین حال خدا و اصول ایمانی را اموری
می داند که درک آنها واجد صفت «صراحت » نیست; ازاین رو معرفت به آنها معرفت یقینی
نیست و این به منزله انکار آنهاست، و به همین دلیل دکارت وحی را نیز به منزله منبع
شناخت معتبر نمی داند .