یکی از پرسش های کلیدی و بنیادین که همواره پیش روی عرفان پژوهان و حتّی مشتاقان سیر و سلوک عرفانی که بیشتر دلداده ساحت عملی عرفان بودند، وجود داشته و دارد، این است که آیا عرفان، در قرآن آموزه ها و گزاره های وحیانی دارد یا نه؟ به بیان دیگر، عرفان اسلامی، اسلامی است یا به تدریج، اسلامی شده است؟ یعنی نا آشنا و بیگانه ای بود که آشنا و یگانه شد؟ و اگر مسأله را به زبان امروزین طرح کنیم، چنین خواهد شد که آیا عرفان اسلامی داریم یا عرفان مسلمین؟ عرفان، در متن اسلام وجود داشت یا در حاشیه که خارج از متن بود و با بازسازی ها و اصلاحاتی، آرام آرام وارد متن شده است؟
سؤال یا سؤالات یاد شده، دغدغه دیرینه و تاریخی عرفان شناسان و عرفان پژوهان بود. البته با رویکردها و رهیافت های متفاوت، پاسخ های گوناگون و حتّی متهافت نیز پیدا کرد؛ به گونه ای که برخی به نظریة این همانی یا عینیّت اسلام و عرفان معتقد شدند که حداقل دو پیامد داشت: الف. هر چه عارفان در حوزه های عرفان نظری و عملی گفتند، عین اسلام است و هیچ تضاد، تعارض و خبط و خطایی در نسبت عرفان با اسلام وجود ندارد. ب. اسلام، به عرفان تحدید شد و به تعبیر امروزین، تحویل گرایانه و فروکاهشانه اسلام را محدود به عرفان کردند و ابعاد و ساحت های دیگر اسلام را ندیدند و همة آیات قرآن و احادیث را با تفسیر و تأویل به بعد عرفانی و باطن گرایی، محدود و منحصر ساختند.
برخی نیز بر این نظریه پافشردند که نسبت اسلام با عرفان غیریت و این نه آنی است که این نظریه، خود لوازمی معرفتی داشت؛ همچون: 1. اسلام، تُهی از عرفان است و به سطح و قشر پرداخته و از عمق و لایه های باطنی محروم است؛ یعنی دین عوامان و عالمان قشری است. 2. عرفان، دانشی است بیگانه و وارداتی که در اثر گسترش جغرافیای سیاسی اسلام و تعامل با ملل و فرهنگ های دیگر در صدر اسلام به خصوص قرن دوم با نهضت ترجمه وارد فرهنگ و تمدن اسلامی شد؛ یعنی عرفان اسلامی نداشتیم و عرفان، به تدریج اسلامی شد و آن هم با انگیزه ها و اندیشه های مختلف، اعم از معرفت شناختی، روانشناختی و جامعه شناختی و تاریخی – سیاسی.
در برابر دو نظریه افراطی و تفریطی، نظریه اعتدال گرایان مطرح شد که عرفان، اسلامی است؛ هویت و شناسنامه ای کاملاً اسلامی دارد؛ عرفان در دامن فرهنگ اسلام ، زاده شد و رشد یافت؛ ولی در اثر تبادل و تعامل با فرهنگ و تمدن دیگران، هم از آن ها متأثر شد و هم بر آنان مؤثر گشت. البته در سیر تطوری و تکاملی اش به ویژه پس از قرن نهم با بدعت ها، تحریف و انحراف های مختلف چه در بُعد علمی و چه در بُعد عملی همراه شد که بیشتر به تصوف و صوفی موصوف و موسوم است. در نظریه سوم، اوّلاً اصالت عرفان اسلامی یا اسلامی بودن عرفان پذیرفته شد و ثانیاً نه عرفان، عین اسلام تلّقی شد و نه غیر آن قلمداد شد؛ بلکه در عین حال که دارای هویت اسلامی و اصالت و استقلال است، از عرفان های شرقی و غربی نیز متأثر شده و گرفتار گرداب بدعت ها و عوام زدگی ها و تحریف و انحراف ها نیز گشته است. نه اسلام، به عرفان و تأویل به آموزه های عرفان محض و محدود تحویل گشت و نه عرفان بیگانه ای تلقّی شد که به تدریج، اسلامیزه شود و یگانه تلقی گردد.
در نوشتار حاضر، درصدد پژوهش و پردازش دربارة نظریه های یاد شده نیستیم؛ ولی با عطف توجه به نظریة سوم و البته با نگاه و نگره ای که تاریخ نگرانه نیست، به رابطه عرفان و قرآن اهتمام داریم؛ به معنایی که به تعبیری مستقل از دیدگاه های مطرح شده است، زیرا معتقدیم اوّلاً بایسته است عرفانِ اسلامی را از عرفانِ معهود تاریخی یا مسلمین که خود معرفتی از معارف دینی و قرائتی از قرائت های دربارة «دین» و آموزه های دینی است، تفکیک کنیم و ثانیاً بدون پیش فرض ها و پیش داوری ها، مستقیم و مستقل به سراغ «متن» یعنی قرآن کریم و سنّت و سیرة معصومان علیهم السلام برویم، تا عرفان را هم در جنبه نظری – علمی و هم در جنبه علمی – عینی به نظاره بنشینیم و عرفانِ قرآنی عترتی، عرفان و حیانی و عرفان کتاب و سنّت، عرفان نبوت و امامت یا عرفان ناب اسلامی را که از هر اعوجاج و کژی یا انحراف و تحریفی منزّه است و از کاستی ها و خلأهای عرفانِ مصطلح نیز رنج نمی برد، مطرح کنیم، تا گامی به سوی عرفان قرآنی – ولایی برداریم.
الف. قرآن و عرفان
مقصود ما از عرفان، «معرفت الله»، توحید الهی، لقاء الله و رضوان الله است و عارف، کسی است که به معرفتِ توحیدی در عالی ترین سطح و ساحت ممکن و اخلاق، مَنِش و گرایش های «الهی» در برترین و والاترین مرتبة وجودی رسیده است. عرفان، یعنی تخلّق به اخلاق الهی، تشبّه به باری تعالی و «خداخُو» شدن. حال سؤال این است که آیا قرآن کریم، به عرفان که روش و طریقه ای ویژه برای شناختِ خداوند متعال و حقایق هستی و رابطة انسان با خدا بر محور شهود و اشراق، وصول و فنا و بر روش تهذیب نفس، طهارت باطن و سیر و سلوک است، پرداخته یا نه؟ آیا قرآن به یکی از نیازهای بسیار عمیق فطری انسان که معنویت گرایی و عرفان است اهتمام ورزیده است؟ به سراغ قرآن می رویم تا ببنیم چه می گوید.
قرآن کریم، کتاب «هدایت انسان» و تأمین سعادت حقیقی او است؛ کتابِ عرفان، فلسفه، فقه، ریاضیات، جامعه شناسی، تاریخ و... نیست که مثل چنین علومی بر اساس موضوع، مسائل، متد و... به هر کدام از آن ها بپردازد؛ امّا معارف عرفانی، حکمی، فقهی و.. دارد. آیاتی در قرآن وجود دارد که ثابت می کند قرآن به «عرفان» به نحو کامل و جامع پرداخته است؛ برای مثال: « وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ»1 « مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ»2 یا « وَکُلَّ شَیْءٍ أحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ»3 حال آیا می توان تصور و تصدیق نمود قرآنی که تبیان هر چیز و دربردارنده هر چیزی است و «هر چیز» یعنی همه آنچه را که «انسان» در ساحت عقلانی، نفسانی و جسمانی به آنها نیازمند است واگذارد و آن را مطرح نکند؟ کتابی که کتاب انسان شناسی و انسان سازی است به یکی از ابعاد بسیار مهمّ وجودی انسان و نیاز عمیق آدمیان توجّه ننماید؟ علاوه اینکه این کتاب یعنی قرآن کریم مدّعی جامعیت، جهان شمولی و جاودانگی است و اسلام دین کامل و تمام « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإسْلامَ دِینًا»4 و دین خاتم و پیامبر اسلام خاتم پیامبران است یعنی «عنصر خاتمیت» که حداقل از دو مؤلفه کمال و جامعیت برخوردار است، دالّ بر پرداختن به عرفان و سیر و سلوک الی الله نیز هست، به تعبیر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه :
مراد از «من شیء» کوتاهی های گوناگون است که نفی شده و معنای آن، این است که چیزی نیست که رعایت حال آن واجب و قیام به آن و بیان آن، لازم باشد، مگر این که ما آن را در این کتاب رعایت کرده و در امر آن کوتاهی نکردیم، پس کتاب، تامّ و کامل است». 5
یا در جایی دیگر فرمود: «بیان تامّ همه چیز مخصوص قرآن است»6. و استاد جوادی آملی با توجه به آیه « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» فرمود:
«... مفهوم تمامیت، اعم از جامعیت است. چیز تام، بی شک جامع نیز هست؛ اما عکس قضیه صادق نیست. تعالیم، اسلام تامّ است؛ یعنی به مرتبه ای رسیده است که محتاج امری خارج از خود نیست.7 بنابر این اسلام، به همه نیازهای انسان به خصوص نیاز معنوی و معرفتی انسانِ سائر و سالک الی الله پرداخته است و به توصیف و توصیه آن ها اهتمام خاصّی ورزیده است. به تعبیر علامه حسن زاده آملی:
کلمه مبارکه «کل شیء» انکر نکرات است؛ پس چیزی نیست که قرآن، تبیان آن نباشد؛ ولی قرآن، در دست انسان زبان فهم، تبیان کل شئی و زبان کلمات بی انتهاست. این انسان زبان فهم، راسخ در علم است « وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ»8، لکن « الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ»9 10چنان که امام باقر علیه السلام فرمود: ان الله تبارک و تعالی لم یَدَع شیئاً یحتاج الیه الُامّة الاّ انزله فی کتاب و بیّنه لرسوله؛11 همانا خداوند تبارک و تعالی چیزی را که این امت بدان نیازمندند، فرو نگذاشته است، مگر این که آن را در کتاب [قرآن] نازل کرده و برای رسولش تبیین نموده است و امام صادق علیه السلام فرمود: «ان ا لله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کل شئی حتی وا لله ما ترک ا لله شیئاً یحتاج الیه العباد حتّی لایستطیع عبد یقول: لو کان هذا أنزل فی القرآن الا و قد انزل ا لله فیه؛12 همانا خداوند تبارک و تعالی در قرآن، روشنگر هر چیز را نازل کرده است، تا آن جا که – به خدا سوگند – هر چیز که بندگان، بدان نیازمندند، تا بنده ای نتواند بگوید: «کاش، این امر، در قرآن نازل شده بود».
بر اساس تفسیری که از آیات یاد شده وجود دارد و روایات فوق الذکر، نگرش حداقلی و حداکثری به قرآن در برآوردن نیازها و انتظارات انسان از دین نیز مطرود و نفی شده است؛ بلکه نگرش کامل و جامع، طرح و تأیید شد؛ امّا باید دانست که فهم « تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ»، « مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ» در انحصار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله که « لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ»13 است و نیز در انحصار عترت طاهرش علیهم السلام که مصداق راسخان در علم، تأویل شناسان حقیقی قرآن و مطهّر هستند می باشد. دیگران نیز به تفکر و تعقّل و تدبّر در قرآن، از حیث حصولی و طهارت نفس و تهذیب درون از حیث دریافت های حضوری و شهودی در معارف وحیانی دعوت شدند تا راه فکری و ذکری یا عقلانی و عرفانی فهم خطاب محمدی صلی الله علیه و آله به روی همگان باز باشد و به تعبیر آیت اللهجوادی آملی:
هرگز معنای بیان بودن، این نیست که خود نقل قرآنی، به تنهایی همه احکام را به شکل شفّاف بیان کرده است؛ بلکه با کمک عقل یا نقل است و تتمیم آن، با روایت نقلی یا درایت عقلی منافی با تبیان بودن قرآن کریم نیست.14
به تعبیر علامه طباطبایی:
مراد از «کل شیء» همه چیزهایی است که برگشتش به هدایت باشد؛ از معارف حقیقیّه مربوط به مبدأ و معاد و اخلاق فاضله و شرایع الهیّه و قصص و مواعظی که مردم در امتداد و راه یافتنشان به آن محتاج هستند و قرآن، تبیان همة این ها است».15
در تفسیر نمونه آمده است:
قرآن، کتاب تربیت و انسان سازی است و برای تکامل فرد و جامعه در همه جنبه های معنوی و مادی نازل شده است. روشن می شود که منظور از همه چیز، تمام اموری است که برای پیمودن این راه لازم است. هدف اصلی و نهایی قرآن، انسان سازی است و در این زمینه، چیزی را فروگذار نکرده است.»16
امام خمینی (ره) نیز کلمة «ما» در عبارت « ما فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ» را «مای» نافیه که مفید اطلاق است دانسته و معتقد است قرآن کریم، همه معارف از جمله معارف باطنی و معنوی را دربردارد.17 و...
حال سوال این است که آیا قرآن کریم که باب «معرفت الله» و کتاب «توحید» و صحیفه تبیین راه و قانون سیر و سلوک معنوی برای «انسان سازی» است و اساساً هدف بعثت، تزکیه نفس، تعلیم کتاب و حکمت یعنی تأمین نیازهای معرفتی – فکری و معنویتی – ذکری است، برای تحقق «عدالت اجتماعی» می باشد از «عرفان» به معنایی که گذشت، تُهی است و از این جهت خلأ دارد؟ به تعبیر امام خمینی (ره): «مسائل عرفانی به آن نحو که در قرآن کریم است، در کتاب دیگری نیست».18 جای دیگر فرمود: «قرآن کریم، مرکز همه عرفان ها است، مبدأ همة معرفت است»19؛ اما باید توجه داشت که به تعبیر قرآن کریم: « قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا»20 به راستی طرح آیة شریفة « فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»21 و « یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»22 برای چیست؟ آیاتی که می گوید «لقاء الله» به معنای لقاء وجه الله و رؤیت شهودی با چشم سر و بصیرت خداوند متعال در همین دنیا ممکن است و «امید لقاء رب» را با امر به «عمل صالح» مطرح می نماید و تصعید تکاملی انسان را با انگیزه، اندیشه، اخلاق و اعمال طیّبه و رفعت به مکانت برتر و مقامات معنوی طرح می نماید، برای چیست؟ مگر عرفان گردیدن، صیرورت و شدن انسان برای «لقاء الله» نیست و مگر قرآن کریم، مسیر این لقاء را از فهم و بصیرت به «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»23 تا « إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ» تبیین نکرده است؟... و اینک اصول و مؤلفه های اصلی عرفان در قرآن کریم را مطرح و به ذکر شواهدی از آن ها می پردازیم:
1. اصل معرفت الله: یکی از اصول مهم عرفان نظری و رها ورد عمیق سیر و سلوک یا «عرفان عملی»، معرفت به خدا است که اَُسّ و مغز عرفان اسلامی است. قرآن کریم، ضمن به رسمیت شناختن راه های عقلی و تجربی شناخت خدا، راه قلبی، شهودی و باطنی «عرفان به خدا» را نیز از حیث معرفت شناختی پذیرفته و آن را عمیق ترین و صائب و صادق ترین راه معرفت الله می داند. از آیه «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الآفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»24 و «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ * أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ»25 سه راه، قابل استفاده است که عبارتند از: الف. راه افاقی که به معرفت حصولی خدا می انجامد؛
ب. راه انفسی که اگر از طریق معمول و شناخت مفهومی و عقلی – علمی باشد، همان راه آفاقی است و اگر از راه شهودی و باطنی باشد، به معرفت شهودی خدا می انجامد؛26
ج. راه معرفت خدا به خدا که در ذیل «علی کل شیء شهید» و «بکل شیء محیط» قابل استفاده است.
در هر یک از راه های سه گانه، ویژگی هایی مطرح است که قابل تأمل می باشد؛ مثلاً در راه آفاقی، سالک (رونده)، مسلک (راه) و مسلوکٌ الیه (هدف) از هم جدا هستند. در راه انفسی، سالک و مسلک یکی و مسلوک الیه جدا است. در راه سوم که سیر در حقیقت هستی است، مسلک و مسلوک الیه از حیث عینی و خارجی یکی هستند، یعنی وحدت خارجی دارند؛ اگر چه کثرت مفهومی دارند؛ بنابراین، به تعبیر امام صادق علیه السلام:
لایدرک مخلوق شیئاً الا با لله و لاتدرک معرفة ا لله الا با لله27؛ هیچ آفریده ای چیزی را درک نمی کند مگر به واسطة خدا و معرفت خدا را [نیز] درک نمی کند، مگر به واسطة خدا. یا اعرفوا الله بالله28؛ خدا را به واسطة خدا بشناسید. و به تعبیر حضرت علی علیه السلام: یا من دل علی ذاته بذاته29؛ ای که به وسیلة ذاتش، بر ذاتش دلالت کرده است. و به تعبیر امام زین العابدین: بک عرفتک، و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک و لولا انت لم ادرما انت؛30 به واسطه وجودت، تو را شناختم و تو مرا بر خودت دلالت کردی و به سویت فرا خواندی و اگر تو نبودی نمی دانستم، تو چیستی؟
چنین راهی، نزدیک ترین راه، عمیق ترین راه و امن ترین راه برای رسیدن به «هدف» یعنی معرفت خدا است31 و چنین معرفتی به خدا است که آیات « هُوَ الأوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ »32 و « وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ »33 را قابل فهم و تجربه یا درک و دریافت می نماید. و انسان هایی که از حیث معرفتی – معنویتی صاحب نظر و صاحب بصر یا صاحبدل شده اند به تعبیر قرآن مصداق: « إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَی لِمَنْ کَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَهُوَ شَهِیدٌ »34 خواهند شد و دارای عرفان به خدا از طریق خدا، لکن بر محور شهود.
2. اصل توحید: توحید، قلّه منیع و مقصد رفیع اولیاء خدا و عارفان الهی است که سرچشمه حیات حقیقی آن ها و مبدأ سیر و سلوک و طیّ مقامات معنوی آن هاست. توحید معرفتی، معرفت توحیدی، توحید وجودی و توحید صمدی، حقایقی است که سراسر قرآن را برگرفته است. اساساً قرآن، از آغاز تا انجام، بر توحید بنیاد نهاد شده است که عارف آن را از « هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأسْمَاءُ الْحُسْنَی یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »35 دریافت می نماید؛ زیرا مقام احدیت ذات، مقام واحدیت و خالقیت و ربوبیت که توحید ذاتی، صفاتی، افعالی یا توحید خالقی، ربوبی و الوهی برای «توحید عبودی» و «عملی» است، از چنین آیاتی مستفاد است. همچنین آیة « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَالْمَلائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ »36و «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ»37 و « لا إِلَهَ إِلا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکِیلا»38 و تا آیاتی چون « أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ»39 «مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ»40 و... درس توحید شناسی و درد توحید مداری را ابلاغ و القا می کند، تا برسد به این که در دار وجود، جز «خدا» چیزی نیست. توحید عارف، یعنی جز «خدا» نشناختن و جز خدا ندیدن. به تعبیر استاد شهید مطهری قدس سره: توحید عارف، یعنی موجود حقیقی منحصر به خدا است، جز خدا هر چه هست، «نمود» است، نه «بود». توحید عارف، یعنی «جز خدا هیچ نیست»؛ توحید عارف یعنی طی طریق کردن و رسیدن به مرحله «جز خدا هیچ ندیدن».41 قرآن، سراسر معرفت توحیدی و عبودیت توحیدی و هدف و غایت توحیدی را ارائه می دهد. به تعبیر آیت اللهجوادی آملی «سفر سالک، از رب العالمین تا مالک یوم الدین، سفری از خدا به خدا است».42
3. اصل مجاهدت و ریاضت: عارف، برای تحصیل معرفت خدا و توحید الهی؛ هم به جهاد عقلی و ریاضت های فکری و هم به مجاهدت و ریاضت های باطنی و عملی نیازمند است. برای تحصیل دیدار دوست و شهود ربّ، جز جهاد اوسط که جهاد فضائل و رذائل یا جنگ جنود عقل و جهل در صحنه نفس و برای غلبه عقل بر جهل و فضیلت ها بر رذیلت ها و همچنین جهاد اکبر که جهاد عقل و عشق است تا عقل متعارف و استدلال و حسابگر به عقال عشق درآید راهی ندارد که خلق حماسة سلوک، فرع بر پیروزی در هر دو جبهه جهاد اوسط و اکبر است.
خدای سبحان، در قرآن فرمود: « وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»43. جهاد را با «فینا» تحدید کرد، تا رهاوردش هدایت خاصه یا ایصال به مطلوب و قرار گرفتن در سبیل خاص خدا و صراط مستقیم سلوک تا شهود باشد. چنین جهاد خدایی و خالصانه، معیّت خاصه الهی را نیز همراه دارد، تا سالک از خانه خودیت و منزل منیّت خارج شده و کوی حق و بارگاه قدس ربوبی را هدف قرار دهد و مقام احسان که مقام شهود حقایق الهی است، برای او حاصل آید و آماده سفر به مقام «اَنّ» که مقام حضور علم الله است فراهم گردد، به تعبیر شاعر عارف، حافظ شیرازی:
صلای باده زد پیر خرابات
بده ساقی که فی التّاخیر آفات
سلوک راه عشق از خود رهایی است
نه طیّ منزل و قطع مسافات
بنابراین، مجاهدت معقول، ریاضت مشروع و سلوک معتدل، از آموزه های قرآن کریم است، تا انسان، به هدف نهایی که توحید و لقاء الله است برسد. عرفان منهای ریاضت و سلوک بدون مجاهدت، در هیچ کدام از دو قسم عرفان نظری و عملی نداریم که فرمودند: «تا جان به لب نیاید، جام به لب نیاید». جهادی که انسان را به مقام «تبتّل» و «تبتّل الیه تبتیلاً» برساند که مقام انقطاع الی الله و توجه قلبی به خدا است.44 آن هم تبتّل و انقطاع به اسم رب: « وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلا»45 و همچنین فرار به سوی خدا «فَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ»46 که فرار از جهل به عقل، از شرک به توحید، از کفر به ایمان، با توجه به مراتب فِرار و هجرت به سوی خدا است. به تعبیر علامه طباطبایی قدس سره با توجه به دنباله آیه « إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ»47 لازمه گریز به خدا، پرهیز از غیر او است؛ یعنی فرار از غیر خدا به خدا و توجه به یک حقیقت48 که تنها با مجاهدت نفسانی و ریاضت های شرعی حاصل شدنی است.
4. اصل چهارم: لقاء الله که غایت آمال عارفان و نهایت آرزوی سالکان الی الله است و قرآن کریم در بسیاری از آیات، به آن پرداخته و راه های وصول به دیدار شهودی حق را مطرح کرده است، قرآن کریم، فرجام حیات انسان را لقاء الله معرفی کرده است. آیه « یَا أَیُّهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»49 لقاء الله را عام و حتمی الوقوع می داند؛ ولی رسیدن به لقاء رحمت و وجه ربّ و شهود اسماء جمال را تنها در پرتو عمل صالح شمرده است؛ عملی که توحیدی، خالص و دور از هر شرک علمی و عملی است: «فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلا صَالِحًا وَلا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»50. لقاء الله همان مشاهده باطن و به وسیلة چشم بصیرت و معرفت بالوجه است.51
از آنچه گفتیم معلوم شد که خطوط کلی عرفان در منابع اصیل اسلامی وجود صریح و قوی دارد و اصلاً عرفان خمیرمایه دین مبین اسلام است و به خوبی بطلان نظریه وارداتی بودن عرفان در اسلام معلوم شد. در شماره های بعد به ادامه مطالب پیرامون رابطه عرفان و اسلام خواهیم پرداخت. ان شاء الله
پی نوشت ها:
ــــ
|