در ره منزل جانان
قسمت سوم
آنچه پیش روی دارید بخش سوّم از سفری روحانی به دیوان خواجه شمس الدین محمّد حافظ شیرازی است.
پس از هفت مرحلهی ذکر شده در شمارههای پیشین به مراحل بعدی این سفر معنوی گام میگذاریم. به امید آنکه سعی دلهامان نیز در این سیر به یاریمان بشتابد و ارمغان عمل حاصل این سلوکمان باشد.
تسلط بر نفس امّاره:
سالک با ارادهای آهنین, دلی تسلیم؛ ضمیری آگاه؛ زبانی خاموش از ریا و عجب, امّا گویا به یاد دوست؛ مصمّم به حضور در جهادی عظیم میشود تا به یمن این تصمیم, کشور درون را از هرچه غیر یار پیراسته سازد و وجودش را به حضور جانان بیاراید.
سرزمین درون را از وجود حاکمی بازدارنده از نیکیها و امر کننده به بدیها, پاک سازد و فضای یخ گرفتهی خود محوری را به بهارانِ پر طراوت خدا محوری مبدّل سازد.
او تلاش میکند؛ ابراهیمآسا بت درون را بشکند و یوسفوَش به پناهگاه امن رحمت و غفران الهی پناهنده شود و بر زلیخای هزار چهرهی نفس؛ >لا< بگوید. و یوسفسان فریاد برآورد که:
)وَما أبرّﺉ نفسی إنّ النّفس لأمّارة بالسّوء إلاّ ما رحم ربّی...(([1]) ؛ >و من نفس خود را تبرئه نمیکنم, چرا که نفس قطعاً به بدی امر میکند, مگر کسی را که خدا رحم کند ... <
حضرت امام خمینی1 در شرح حدیث([2]) شریف نبوی که پیامبر اکرم9 یاران خود را جهت پیروزی بر سپاه دشمن تحسین نمودند و سپس آنها را به جهاد اکبر که جهاد با نفس است؛ فراخواندند؛ در باب مقامات معنوی مرتبهی بسیار دونِ نفس امّاره را به تصویر میکشند و خطرات سهمگین این دشمن درونی را که چون موریانه ریشههای ایمان انسان را میپوساند, گوشزد نموده و میفرمایند:
>بدان که مقام اوّل نفس و منزل اسفل آن منزل ملک و ظاهرِ دنیای آن است که اشعه و انوار غیبیهی آن در این بدنِ محسوس و بُنیهی ظاهر آن تابیده و او را زندگانی عَرَضی بخشوده و تجییش جیوش در این بدن کرده و میدان جنگ آن همین بدن است و قوای ظاهرهی آن لشکر آن است ... پس جهاد با نفس که جهاد بزرگ است و از کشته شدن در راه حقتعالی بالاتر است؛ در این مقام ؛ عبارت است از غلبه کردن انسان بر قوای خود, و آنها را در تحت فرمان خالق قرار دادن و مملکت را از لوث وجود قوای شیطانی و جنود آن خالی نمودن است.<([3])
پیروزی بر این دشمن سرسخت درونی تلاشی بسیار و عزمی نستوه میطلبد و سالک باید, سالیان سال را در این مرحله بگذارند و هزار توی درونش را با تهذیب نفس و تخلّق به اخلاق الهی؛ از شرّ نفس امّاره پاک گرداند تا به مقام اطمینان دست یابد. [آری] رام کردن نفس امّاره مستلزم سالها زحمت و پیروی از دستورات الهی است.
و حافظ سالیانی پی در پی گذرانده و طلوع و غروبهایی را به تجربه نشسته است و در مکتبخانهی رندان شاگردی کرده است, تا شیوهی در بند کشیدن حرص را به او آموختهاند. او خود میگوید:
سالها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوای خرد؛ حرص به زندان کردم([4])
پس باید برای این عزم جدّی و جهاد بزرگ چارهای جُست و راه نجاتی پیدا کرد. باید گوهر اشک بر صدف گونه افشاند, تا بلکه دل حاجت خود را بگیرد و پیروزی بر نفس حتمی شود. به قول پیر فرزانهی انقلاب حضرت امام خمینی1 >پس ای عزیز فکری کن و چارهجویی نما و راه نجاتی و وسیلهی خلاصی از برای خود پیدا کن و به خدای ارحم الراحمین پناه ببر و در شبهای تاریک و با تضرّع و زاری از آن ذات مقدس تمنّا کن که تو را اعانت کند در این جهاد با نفس؛ تا انشاﺀالله غالب شوی و مملکت را رحمانی گردانی و جنود شیطان را از آن بیرون کنی و خانه را به صاحبش دهی<([5])
ترک عادت
خصم, خود را به شدّت مهیای مبارزه با سالک نموده است و مانعها و دامهایی خیره کننده و پایگیر, جذاب و بازدارنده از سِیر, نهاده است.
کافیست که گرهی از آن دام, پای رهرو را ببندد و مانعی بر سر راهش قرار گیرد که نتواند امتداد مسیر را رصد کند. اینجاست که جهادش ناتمام میماند.
زیرا از سویی جاذبهی چشمگیر این دامها او را واله و شیدا میسازد و از جهتی دیگر, این جذابیّت موجب ایجاد عادت نسبت به گناهان میشود و خطرگاه اصلی اینجاست که گناه وعمل کردن بر خلاف خواستهی محبوب به قدری برای سالک عادّی شود که فراموش میکند کجای راه قرار داشته و هدفش چه بوده است؟
درد غفلت وجود او را فرا میگیرد. سالک با این عادات ازراه باز میماند و نفس امّاره روز به روز فربهتر شده و مخالفتش بیشتر میگردد.
به قول مولوی:
صد هزاران دام و دانه است ای خدا ما چو مرغان حریص بینو
دم به دم وابستهی دام توایم هر یکی گر باز و سیمرغی شویم
آری معاصی ما را به سمت خویش میکشاند و شیطان بذر عادت را در دل ما میکارد. و با اینهمه, توقع داریم منزلها را یکی پس از دیگری طی کنیم. آنچه را که چشم خدا بین مینگرد و گوش حقیقتپذیر میشنود و دل خدانگر میطلبد رها میکنیم و این عقلانیت محض را به عقل شیطانی میفروشیم. مینگریم, با آنچه چشم ظاهر مینگرد, میشنویم آنچه را که محبوب دوست نمیدارد, بر زبان میآوریم آنچه را که حضرت حق جلّ جلاله ناپسند میداند و بر دل مینهیم آنچه را که نمیگذارد تا قلبمان عرش الرحمان شود.
و عادت به همهی اینها ما را از پیروزی در جهاد با نفس باز میدارد.
این معنا در دیوان حافظ به عنوان خلاف آمدِ عادت؛ طلبیدن یاد شده است. به این مفهوم که لسان الغیب توصیه میکند تا سالک برخلاف آنچه او را دچار روزمرّگی و چرخیدن دور محور خود مینماید, رفتار نماید, آنجا که میفرماید:
از خلاف آمدِ عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم([6])
حافظ خود را از روزمرّگیها رهانیده است و آنچه میبیند و میشنود و میگوید, همه آن است که حضرت دوست میخواهد و میطلبد. او کسب جمعیت از زلف پریشان یار میکند, دل به خواستهی او مینهد. چرا که روزمرّگی, اسارت در پشت میلههای دنیا پنداری است, دنیایی که به عنوان هدف و به صورت بازیچهای در دست کودکان معنا شود. ترک عادت سالک را از غرق شدن در غرقاب دنیا میرهاند, در حالی که امیر بیان حضرت علی7 فرزندش را اینگونه پند میدهد که: >یا بُنیّ إنّ الدنیا بحرٌعمیق, غرقَ منه الاکثرون؛ فرزندم دنیا, دریای عمیقی است که مردم بسیاری در آن غرق شدند.<([7])
پرهیز از یار بد
سالک در طی طریق نباید به تنهایی گام بردارد, موفقیت در طی مسیر, در گرو داشتن دوستانی یکدل و همراه است که رهرو را از غم غربت برهانند, چرا که؛
>الغریب من کم یکن له حبیب؛ غریب کسی است که دوستی نداشته باشد.<([8])
در آغاز راه باید رفیقی صدیق و رهروی راهنما جُست که ترک مراحل بی همرهی خضر, آدمی را به دام ظلمات و گمراهیها خواهد افکند.([9])
پس ابتدا باید دوستان را یافت و سپس راه را پیمود, چون آموختهایم که:
>سل عن الرّفیق قبل الطّریق؛ ابتدا دوست را قبل از پیمودن راه بیاب<([10])
بنابراین گزینش دوست و همراه باید براساس معیارهایی والا صورت گیرد و در این انتخاب نباید جلب ظاهر ساختگی و آه و افسوسهای مشتری جلب کن شد. به قول حافظ هرکه چهرهای افروخته کرد و آینه ساخت, چهرهی برافروختهاش نشان از دلبری است و آینه ساختنش نمادی برسکندر بودن او.
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند نه هرآنکه آینه سازد سکندری داند([11])
بهترین رفقا و راهنمایان راه, انبیا و اولیای خدایند که مؤمنان با پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان همراه خواهند بود. و این مناسبترین ترکیب دوستی است. آنچنان که ذات اقدس الله در سورهی نساﺀ فرموده است:
)وَمن یطع الله والرّسول فأولئک مع الّذین أنعم الله علیهم مّن النّبیّن والصّدیقین والشّهداء والصّالحین وحسن أولئک رفیقاً(([12]) ؛ >و کسانی که از خدا و پیامبر اطاعت کنند, در زمرهی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با پیامبران و راستان و شهیدان و شایستگانند و آنان چه نیکو همدمانند.<
در ادبیات عرفانی حافظ, رفیق صدّیق به کیمیا تشبیه شده است, جواهری که سالک را به سر منزل سعادت میرساند و افسوس میخورد که چرا تاکنون این را ندانسته است:
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق([13])
اوّلین نصیحتی که لسان الغیب از استادش شنیده است احتراز از یار و مصاحب ناجنس میباشد. چرا که دوست بد, مانند راهزن تمام سرمایههای معنوی سالک را خواهد ربود و او را از سعادت باز خواهد داشت.
نخست موعظهی پیر می فروش این است که از مُصاحب ناجنس احتراز کنید([14])
حافظ در یکی از غزلهایش از دوست به عنوان صنم یاد میکند و او را آینهداری در مقابل بدیهایش میبیند, دوستی که آینهوار کژیها و انحرافاتش را به او تذکّرمیدهد:
در حلقهی مغانم دوش آن صنم چه خوش گفت با کافران چه کارت گر بت نمیپرستی([15])
معبودا ما را با دوستان واقعیات هم داستان گردان.
ادامه دارد...
|