لیبرالیسم آرمان گرا

چکیده: معرفی لیبرالیسم در ایران همراه با کاستی ها و نارسایی هایی است که غالبا موجب بدفهمی نسبت به لیبرالیسم شده است . محافظه کاران نولیبرال در دهه های اخیر برابری و همبستگی را موجب تضعیف آزادی فردی دانسته اند; حال آن که بدون برابری و همبستگی، آزادی در جامعه تحقق عینی نخواهد یافت . این سه مقوله در پیوند نزدیک و چند سویه با یکدیگر قرار دارند .

آفتاب، ش 6

چکیده: معرفی لیبرالیسم در ایران همراه با کاستی ها و نارسایی هایی است که غالبا موجب بدفهمی نسبت به لیبرالیسم شده است . محافظه کاران نولیبرال در دهه های اخیر برابری و همبستگی را موجب تضعیف آزادی فردی دانسته اند; حال آن که بدون برابری و همبستگی، آزادی در جامعه تحقق عینی نخواهد یافت . این سه مقوله در پیوند نزدیک و چند سویه با یکدیگر قرار دارند .

یکی از مطرح ترین و آرمان گراترین اندیشه های سیاسی دوران مدرن، یعنی لیبرالیسم، در ایران هیچ گاه نتوانسته مقام و جایگاه شایسته خود را به دست آورد . تنها این جا و آن جا کسانی از عقایدی دفاع کرده اند که تنها شباهت هایی با اصول مورد باور لیبرال ها دارد . بدون شک لیبرالیسم در چند دهه اخیر در مقر تاریخی خود، یعنی اروپا و آمریکای شمالی نیز دچار وضعیتی بحرانی بوده است . اکنون مدتی است که احزاب لیبرال به احزابی حاشیه ای تبدیل شده اند و همه جا نئولیبرالیسم که ملقمه ای از محافظه کاری، تاکید بر حفظ وضعیت اقتصادی موجود و تاکید لیبرالیسم بر آزادی فردی است، به سان شکل مدرن لیبرالیسم معرفی می شود . اما باید پذیرفت که موقعیت لیبرالیسم در اروپا وآمریکای شمالی چندان نیز بحرانی نیست . گرچه از درجه نفوذ احزاب لیبرال کاسته شده، اما همزمان برخی احزاب سوسیال دموکرات به جرگه مدافعین جدی لیبرالیسم پیوسته اند . به علاوه، شماری از برجسته ترین متفکران سیاسی عصر، کسانی مثل راولز، هابرماس و بوبیو، هم خود را صرف بررسی و اشاعه اصول آن ساخته اند .

در ایران نیز در یک دهه اخیر تلاش هایی در جهت اشاعه لیبرالیسم صورت گرفته است; اما این تلاش ها محدود بوده و گاه حتی درک های نادرستی را تبلیغ کرده است . عبدالکریم سروش را به جرات می توان برجسته ترین اشاعه دهنده افکار و نظریه های لیبرال در ایران معاصر نامید . آنچه در لیبرالیسم برای سروش مهم به شمار می آید، جامعه باز (برگرفته از پوپر)، آزادی و عقلانیت است . البته مبنای اصلی برای او، جامعه باز است; نه آزادی یا عقلانیت . درک سروش ممکن است به درک پوپر از امور نزدیک باشد; اما تطابق زیادی با درکی که از نظر تاریخی، «لیبرالیسم » نام گرفته و متفکرانی مثل لاک، کانت، میل، راولز و ... مطرح کرده اند، ندارد . سه رکن لیبرالیسم، فردیت یا آزادی فردی، عقلانیت و حق است . مشکل عمده لیبرالیسم مساله نظم است . تحقق آزادی فردی و کارکرد عقلانیت معطوف به برآوردن منافع و تمایلات فردی، همه را در گستره جامعه مقابل یکدیگر قرار می دهد . افراد آزاد و معقول خود به خود چنین نظمی را نخواهند پذیرفت . در یک جامعه لیبرال می توان یقین داشت که همه در حالت رقابت و حتی جنگ با یکدیگر قرار خواهند گرفت و شیرازه زندگی اجتماعی از هم می پاشد .

راه حل کلاسیک این مشکل، نظریه «قرارداد اجتماعی » بوده است . از دید لیبرال ها آنچه قرارداد اجتماعی را برپا نگاه می دارد، صرفا تعقل حساب گرانه نیست; رویکردی اخلاقی به امور هم هست . عقلانیت انسان وجهی اخلاقی نیز دارد . دیگران همنوع فرد هستند . برای انسان واضح است که او و دیگران فقط در صورت پایداری جامعه و منافع جمعی می توانند از امکان آزادی عمل و به رسمیت شناخته شدن حقوق خود بهره مند شوند . متفکران لیبرال عملا باید تناقض فردیت، آزادی، عقل و حق را با یکدیگر و وجود اجتماعی انسان حل کنند . طرح بحث قرارداد اجتماعی و اخلاق، تلاشی در جهت گذشتن از این از هم گسیختگی و انشقاق است . با مطرح شدن این دو مساله، نظریه لیبرال ها قوام و اعتبار لازم را پیدا می کند .

یکی از کاستی های برداشت سروش از لیبرالیسم این است که مفاهیم قرارداد اجتماعی و اخلاق مورد بررسی قرار نمی گیرد . جامعه و اخلاق برای او به گونه ای تلویحی امری داده شده است . این بی توجهی از آنجا نشات می گیرد که سروش رادیکالیسم نهفته در فردیت، آزادی و تعقل را درنیافته است و از این رو پیامدهای طرح آنها را متوجه نمی شود و لازم نمی داند که با طرح ایده قرارداد اجتماعی و اخلاق، به مقابله با از هم گسیختگی ناشی از طرح این مقولات برخیزد .

در هر حال، لیبرالیسم در شکل بنیادین و کلاسیک خود امروزه پاسخ گوی بسیاری از مسائل و مشکلاتی که آحاد جامعه با آن درگیرند نیست . امروز در غرب چیزی از نظام بسته سنتی باقی نمانده و فرد آزاد است آن گونه که خود می خواهد زندگی کند . امروز مشکل فرد بیش از هر چیز انفراد و احساس ضعف در مقابل نیروهای عظیم اجتماعی و اقتصادی است . فرد دیگر وابستگی چندانی به نهادهای اجتماعی ندارد و خانواده هسته ای مدام با تهدید طلاق و خروج اعضا روبه روست . فرد عملا تنها و بی پشت و پناه است . همزمان نهادهای سیاسی و مؤسسات اقتصادی قدرتی غول آسا پیدا کرده اند و زندگی فرد تابع تصمیمات و عملکرد آنها شده است . از سوی دیگر، علی رغم افزایش امکانات و ظرفیت ها، توزیع امکانات بیش از پیش حالتی نامساوی و ناموزون دارد . در این شرایط مشخص است که اکثریت مردم توان اعمال اراده و احقاق حق خود را ندارند . از این لحاظ متفکران لیبرال معاصر، نظیر راولز و هابرماس، به ناگزیر بر اهمیت برابری و همبستگی تاکید کرده اند . (8) اما راولز و هابرماس هر دو ضمن وفاداری به آرمان های لیبرالیسم، آزادی را اصلی مقدم بر همبستگی و برابری می شمرند و اهمیت آنها را از آن رو می دانند که تحقق آزادی را ممکن می سازند . این لیبرالیسم، آزادی را بیش از آن مهم می داند که محدود شدن آن را بپذیرد و معتقد است که با محدود ساختن آزادی عملا به هیچ آرمان والایی نمی توان دست یافت . نقض آزادی افراد، حتی اگر به خاطر گسترش برابری و تعمیق همبستگی باشد، نقض وجود انسانی آنها و تقلیل آنها در حد وسیله ای برای رسیدن به مقصدی بیگانه با خواست و میل آنهاست . البته آنها نسبت به شرایط مادی امکان پذیری آزادی بی توجه نیستند; اما مشکل این جاست که در این مورد حساسیت کافی نشان نمی دهند .

در یک کلام، سه مقوله آزادی، برابری و همبستگی اجتماعی در ارتباط تنگاتنگ و چندجانبه با یکدیگر هستند و در غیاب یکی از آنها نمی توان به هیچ یک از دوتای دیگر رسید .

الف) برابری: آزادی توان اعمال اراده را می طلبد . در صورت عدم برخورداری فرد از امکانات اساسی، وی توان و شور و شوق بیان و برآورده ساختن افکار، نیازها و تمایلات خود را ندارد . با این حال، بهره مندی از امکانات اساسی به مثابه تحقق برابری، حتی به صورت نسبی آن نیست . هرجا مساله رقابت بر سر ورود به حوزه های عمومی و بازار کار و مصرف در میان باشد، گروه ها و اقشار ثروتمندتر عرصه را بر دیگران تنگ می کنند . زمان، فرصت ها و منابع موجود همیشه محدود هستند . وانگهی، تجربه آزادی، اراده آزاد، اعتماد به نفس و دانش کافی را می طلبد . انسان منفعل و سرخورده به طور طبیعی شور و شوق عمل و حرکت را ندارد تا بتواند آزاد عمل کند . به علاوه، وجود یا عدم وجود آزادی برای او علی السویه است . در جامعه نابرابر، لایه های مرفه نیز با محدودیت هایی در زمینه آزادی بیان و عمل روبه رو می شوند . آنها می توانند هر چه می خواهند انجام دهند . همین سهولت کار آنها را از شور و شوق تلاش برای باز شناختن خود یا شناخت اشکال گوناگون ابراز وجود تهی می سازد . به طور کلی، آزادی همیت خود را برای آنها از دست می دهد و به شکل امری داده شده درمی آید . گفته می شود که برابری همچون آزادی نیست که برقراری آن با رفع موانعی تحقق یابد; بلکه اقدامات ایجابی لازم دارد . انجام اقدامات ایجابی نیز مستلزم یک دستگاه قدرتمند اداری است که عملا با قدرت و کارکرد خود مخل آزادی های موجود می شود . در پاسخ باید گفت اولا برقراری آزادی نیز بدون بازسازی نظم اجتماعی و سیاسی امکان پذیر نیست و ثانیا برابری را می توان به تدریج و گام به گام در جامعه استقرار بخشید و در هر مرحله عواقب آن را بررسی و اصلاح نمود . به هر حال، این نکته را باید در نظر داشت که نابرابری نیز به نوبه خود آزادی را با محدودیت روبه رو می سازد . مساله اصلی، یافتن نقطه تعادل است; نقطه ای که در آن آن قدر برابری برقرار شده باشد که دیگر نابرابری نتواند محدودیت عمده ای بیافریند و در عین حال، حرکت در جهت استقرار برابری آن چنان بر اعمال و رفتار اشخاص سایه نینداخته باشد که خود این حرکت دامن زننده محدودیت باشد .

بدون شک یافتن چنین نقطه تعادلی فقط در بستر سیاست آزمون و لغزش ممکن است . مساله این است که برابری هم خودش یک ارزش است و هم ضامن تحقق آزادی . البته برابری همچون آزادی مفهومی نسبی است . شکل مطلق آن وجود ندارد . برابری هدفی است که باید همواره برای استقرار آن، یعنی تعمیق و گسترش آن مبارزه کرد . (9)

ب - همبستگی: آزادی فرد در متن جامعه و زندگی اجتماعی معنا پیدا می کند . او تنها تا جایی که دیگران فردیت و جایگاه اجتماعی او را به رسمیت می شناسند می تواند به سان انسانی آزاد و خودسامان عمل کند . اگر فرد اعتماد به نفس و حمایت جمع را نداشته باشد، نمی تواند بر ترس و دغدغه خود نسبت به امکان اشتباه و تنهایی غلبه کند . در غیاب شور و شوق دیگران یا توافق ضمنی آنها، فرد به طور طبیعی شور و شهامت ابراز نظر و پافشاری بر حقانیت باورها و مشروعیت تمایلات خود را نخواهد داشت . آنچه جمع را به سمت به رسمیت شناختن هویت یکه فرد و نشان دادن حساسیت و توجه به افکار و تمایلات او سوق می دهد، همانا همبستگی اجتماعی است . همبستگی، در یک کلام، احساس مسؤولیت نسبت به یکدیگر را در وجود همه دامن می زند . فقط چنین جمعی می تواند بدون هراس از اضمحلال و از هم پاشیدگی، آزادی اعضای خود را به رسمیت بشناسد و از سر احترام به تمامیت و انسجام شخصیتی آنها آزادیشان را پاس بدارد .

در گذشته، عواملی همچون عوامل جغرافیایی، سیاسی، فرهنگ و تاریخ مشترک و ارتباط تجاری گسترده، افراد را بدون آن که خود بخواهند، با یکدیگر همبسته می ساخت; اما در شکل مدرن زندگی و با پویایی فوق العاده آن، افراد باید در وجود یکدیگر و در باورهای مشترک خود علاقه و دل بستگی احساس کنند تا همبسته باقی بمانند . به این دلیل، احترام متقابل، آزادی فردی و اعتقاد به باورهایی متکی به اصول عام و جهان شمول می تواند بنیاد محکمی را برای همبستگی فراهم کند .

همبستگی اجتماعی پدیده ای ارزشمند است . همین ارزش می تواند از دید محافظه کارانه سبب شود که انسان ها فکر کنند که همبستگی را باید به هر بهای ممکن، حتی با حذف یا محدود کردن آزادی فردی، حفظ و تقویت کرده; حال آن که همبستگی، جز در شکل تحمیلی و برونی خود، از سوی آزادی فردی تهدید نمی شود . البته اگر کسی بخواهد منافع و تمایلات خود را بدون توجه به منافع و تمایلات دیگران دنبال کند، زمینه ای برای عروج همبستگی شکل نمی گیرد . مع هذا لزومی ندارد در این مورد از آزادی فردی و سرزندگی انسان ها در هراس بود; زیرا انسان به خودی خود موجودی اخلاقی است . برای هرکس، دیگری غایتی در خود است; حریم مقدسی است که نمی تواند بدون اجازه در آن دخل و تصرف کند .

بنابراین، همبستگی اجتماعی عملا در دو عامل تاریخ، هنجارها و ارزش های مشترک از یک سو و رویکرد اخلاقی فرد از سوی دیگر ریشه دارد . در مقابل، عاملی که می تواند همبستگی را با مشکل روبه رو کند، همانا نادیده گرفتن یا نفی هنجارها و ارزش های مشترک و رویکرد یا تمایلات اخلاقی انسان است . در جامعه ای که کسب ثروت و قدرت به هر صورت ممکن یک ارزش و آرمان معرفی می شود نمی توان انتظار داشت فرد به دیگری از دیدی خنثی و اخلاقی، به سان یک انسان با دل بستگی ها و وابستگی های متعارف انسانی، بنگرد .

نئولیبرالیسم و مساله برابری و هماهنگی: در دهه های اخیر محافظه کاران نئولیبرال توانسته اند این بحث را در جامعه رواج دهند که تحکیم و تعمیق برابری و همبستگی باعث تضعیف آزادی و فردیت می شود . اما آنها بیشتر نگران محدود شدن امکان رقابت آزاد در حوزه اقتصاد هستند . برداشت محافظه کاران لیبرال از آزادی و فردیت، محدود و بی مایه است . آزادی، گستره وسیعی از فعالیت های اجتماعی را در بر می گیرد و فردیت انسان، نه صرفا با حضور فعال انسان در بازار کار و مصرف، که با حضور فعال در عرصه های گوناگون زندگی اجتماعی (خانواده، گروه همسالان، مناسبت های سیاسی و اجتماعی و . .). شکوفا می شود . روشن است که تامین آزادی برای گروه های مهم و وسیعی از جامعه در گرو برقراری این محدودیت هاست . البته در جهت تحکیم و تعمیق برابری و همبستگی لازم نیست آزادی های اساسی انسان، نظیر آزادی بیان، آزادی اعتراض و آزادی بنیان گذاری و عضویت در انجمن های سیاسی و اجتماعی نقض شود . آنچه لازم است محدود شود، همانا آزادی افراد صاحب قدرت و امکانات در زمینه فعالیت های اقتصادی است . در این مورد نیز لازم نیست عملکرد افراد یک سره تحت نظارت قرار گیرد . کافی است که بخشی از امکانات و قدرت افراد ثروتمند و قدرتمند از آنها بازستانده شود تا حد مطلوبی از برابری و همبستگی به دست آید .

بنابراین، آرمان برابری و همبستگی هنوز جذابیت خود را حفظ کرده; اما بر خلاف سوسیالیسم خام، این نظر که می توان ساختار جامعه را به وسیله اقداماتی انقلابی و ایجاد مرکزی قدرتمند به نحو مطلوبی دگرگون ساخت، دیگر از اعتبار چندانی برخوردار نیست .

اشاره

نویسنده این مقاله به جای ساده سازی های متداول از مفهوم لیبرالیسم، به مبانی و مؤلفه های اصلی آن پرداخته و تلاش کرده است که ضمن دفاع از اصول لیبرالیسم، آن را با مقولات سوسیالیستی، همچون برابری (عدالت) و همبستگی اجتماعی، سازگار و همبسته نشان دهد . با این حال، ملاحظات زیر قابل توجه است:

1 . ایشان هر چند از ارائه تصویر رادیکال از لیبرالیسم پرهیز نداشته، ولی مبانی فلسفی و انسان شناختی آن را چنان که باید معلوم نکرده است . به گمان ما معنای دقیق لیبرالیسم را آن گاه می توان شناخت که تعریف مقولاتی چون انسان، معرفت و ارزش های انسانی در این مکتب روشن گردد . تعارض آشکار لیبرالیسم با ادیان الهی و اخلاق دینی را از این دریچه می توان نشان داد .

2 . ایشان معتقد است که با دو عنصر «قرارداد اجتماعی » و «اخلاق » می توان گسیختگی و انشقاق را در نظریه لیبرالیسم پر کرد; حال آن که نه قرارداد اجتماعی به تنهایی می تواند انسان های خودجو و خودمحور را در کنار یک سفره گرد آورد و آنها را به یک نظم و سامان اجتماعی واحد رهنمون شود و نه در مبانی لیبرالیسم راهی برای دیگرخواهی و نوع خواهی اخلاقی وجود دارد . نظریه ایشان از جهات زیر درون متناقض است:

الف) نویسنده هر چند خود بر دکتر سروش ایراد می کند که در تبیین لیبرالیسم از دو عنصر قرارداد اجتماعی و اخلاق بحث نکرده و آن دو را امری داده شده انگاشته است، ولی خود ایشان نیز نتوانسته است به تبیین این دو مفهوم و ارتباط آن با مبانی لیبرالیسم بپردازد . اگر کسی بخواهد این دو مقوله را امری داده شده نپندارد، باید توضیح دهد که در تفکر لیبرال چگونه می توان به یک قرارداد اجتماعی، حتی در صورتی که به زیان منافع فرد باشد، وفادار ماند و اساسا اخلاق جز در آن جا که منافع فعلی یا آتی خود فرد را تامین کند، چه معنایی دارد؟

ب) با آن که نویسنده به تفصیل و تکرار از قرارداد اجتماعی سخن گفته است، ولی گامی در جهت تبیین این مفهوم و کارکرد آن در از اوایل قرن هفدهم که توسط آلتوزیوس (11) مطرح شد و هابز، لاک و روسو آن را شرح کردند، تا دهه های اخیر که دوباره مطرح شده است، هم از نظر مفهوم و هم از نظر جایگاه آن در نظریه های اجتماعی، دچار تحولات معنایی فراوانی شده است . در آغاز، قرارداد اجتماعی به عنوان محور جامعه و علت پیدایی آن مطرح بود و با مفهوم «حقوق طبیعی » گره می خورد، ولی اخیرا تنها به عنوان عاملی در راه پیوند انسان ها و حتی در نظر بعضی فقط به عنوان مرحله ای خاص در حرکت جامعه پنداشته می شود . نویسنده نظر خویش را به وضوح بیان نکرده است; چراکه هر یک از این دیدگاه ها لوازم و تبعات خاصی دارد . دورکیم و برخی دیگر از جامعه شناسان بزرگ غرب معتقدند که پیش از قراردادهای اجتماعی، ارزش های مشترک به عنوان پایگاه نظم و همبستگی اجتماعی مطرح است و وجدان جمعی حامل این ارزش های مشترک است . به هر حال به نظر می رسد که ایشان در تبیین عوامل همبستگی اجتماعی گاه به قرارداد اجتماعی تمسک می جوید و گاه به احساس مشترک اجتماعی در مقابل دیگران و گاه به اخلاقی بودن انسان ها استناد می جوید که این دیدگاه ها هر کدام از یک نظریه خاص اجتماعی برخاسته است . از سوی دیگر، پرسش های زیر در این بحث باید پاسخ گفته شود: آیا اخلاق و قرارداد اجتماعی هر کدام به تنهایی در برقراری همبستگی و برابری کفایت می کند، یا باید هر دو با هم نقش داشته باشند؟ نقش مکمل هر کدام چیست؟ آیا قرارداد اجتماعی پایه اخلاق است، یا اخلاق بر مبنای قرارداد اجتماعی شکل می گیرد؟ حقوق انسانی پیش از قرارداد اجتماعی از چه طریقی حاصل می شود؟ آیا به حقوق طبیعی باور داریم یا به حقوق وضعی؟ اساسا قرارداد چگونه انجام می شود و ضمانت اجرایی آن در درون انسان لیبرال و در جامعه لیبرال چگونه تامین می گردد؟ و ... .

ج) نظریه اخلاقی نویسنده از این هم مبهم تر است . ایشان گاه مسؤولیت اخلاقی را براساس خودگروی (12) مطرح می کند و عایت حقوق دیگران را از آن رو لازم می شمارد که به منافع فردی او می انجامد و گاه به نظریه دیگرگروی (13) یا حتی وظیفه گروی (14) روی می آورد . آنچه در این مختصر می توان اشاره کرد این است که عباراتی مثل «انسان به خودی خود موجودی اخلاقی است » در لیبرالیسم نامفهوم است یا دست کم نیاز به توضیح دارد .

3 . طرح نهایی نویسنده برای برقراری برابری و عدالت نیز جای تردید دارد . وی با آن که به تفصیل از تاثیر نابرابری های اجتماعی در محدود شدن آزادی ضعیفان سخن گفته است، ولی در مقام راه حل اظهار می دارد: «آنچه لازم است محدود شود، همانا آزادی افراد صاحب قدرت و امکانات در زمینه فعالیت اقتصادی است » و این محدود کردن را چنین تعریف می کند: «کافی است که بخشی از امکانات و قدرت افراد ثروتمند و قدرتمند از آنان باز ستانده شود تا حد مطلوبی از برابری و همبستگی منتج از آن به دست آید» . البته این راهکار در یک دیدگاه اقتصادگرا که ریشه نابرابری های اجتماعی را در نابرابرهای اقتصادی می جوید، قابل توجیه است; ولی از نویسنده که خود به نئولیبرال ها انتقاد می کند که آزادی را تنها در محدوده بازار و مصرف مطرح می کنند و خود ایشان شکوفایی فردیت انسان را در گرو حضور فعال در همه محیطهای خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی می داند، ارائه این نسخه ساده و سطحی شگفت آور است . آیا واقعا نویسنده گمان می کند که مثلا با گرفتن مالیات و عوارض سنگین تر از صاحبان قدرت و ثروت و توزیع آن در بین محرومان می توان به نابرابری در تصاحب قدرت های رسانه ای، تبلیغی، حزبی و انحصارات اقتصادی و ... پایان داد؟

پی نوشت:

1) برای آشنایی با نظریه راولز و هابرماس در این زمینه به متن مقاله مراجعه شود .

2) نویسنده به ویژگی های برابری مطلوب اشاره کرده است . به متن مقاله، ص 23 مراجعه شود .

3. socialcontract.

4. Althusius.

5. egoism.

6.altruism.

7. deontologism.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر