ماهان شبکه ایرانیان

موج نوین سکولارزدایی

چکیده: سکولاریزاسیون (عرفی شدن) به عنوان یک پدیده اجتماعی، معمولا همزاد مدرنیسم یا نوگرایی شمرده می شود و بسیاری از دانشمندان غربی و غرب گرا اظهار داشته اند که سرنوشت کلیه جوامع بشری با افول و زوال دین همراه خواهد بود

راهبرد، ش 20

چکیده: سکولاریزاسیون (عرفی شدن) به عنوان یک پدیده اجتماعی، معمولا همزاد مدرنیسم یا نوگرایی شمرده می شود و بسیاری از دانشمندان غربی و غرب گرا اظهار داشته اند که سرنوشت کلیه جوامع بشری با افول و زوال دین همراه خواهد بود . اما این نظریه در چند دهه اخیر تا حدود زیادی با شکست مواجه شده و تحقیقات فراوان نشان می دهد که جوامع اروپایی و غیر اروپایی، رویکرد جدیدی را به دین یا نهادهای دینی تجربه می کنند و به اصطلاح پدیده «سکولارزدایی » در حال رخ نمودن است . مقاله حاضر، که توسط یکی از نظریه پردازان جامعه شناسی دین به رشته تحریر درآمده است، یکی از تازه ترین آثار در این زمینه است .

چند سال پیش، اولین جلد از مجموعه به اصطلاح «پروژه بنیادگرایی » (1) را روی میز کار خود دیدم . پروژه بنیادگرایی حت سرپرستی و ریاست مارتین مارتی، (2) مورخ مشهور تاریخ کلیسا در دانشگاه شیکاگو به مرحله اجرا درآمد و بودجه آن را بنیاد مک آرتور (3) تامین می کرد . روزی این سؤال را از خود پرسیدم که بنیاد مک آرتور چه توجیهی برای تخصیص بودجه ای چند میلیون دلاری به مطالعه و بررسی بنیادگرایان دینی دارد؟ دو جواب به ذهن متبادر شد . جواب اول: بنیاد مک آرتور دارای تشکیلاتی پیشرو است و بنیادگرایان را افرادی ضد پیشرفت تلقی می کند; لذا این بنیاد، با انجام این پروژه، به شناخت دشمنان خود می پرداخت . اما جواب جالب توجه دیگری نیز وجود داشت: «بنیادگرایی » پدیده ای عجیب است که درک آن مشکل است و هدف از انجام این پروژه، تعمق در این دنیای بیگانه و درک هر چه بیشتر آن بود . اما بنیادگرایی برای چه کسانی دنیای عجیبی تلقی می شود؟ آنچه سبب شد «پروژه بنیادگرایی » اجرا شود، ناشی از درک وارونه جهان بود که بر طبق آن بنیادگرایی پدیده ای نادر و غامض تلقی می شد . اما اگر با دقت به تاریخ و یا به جهان معاصر نظر بیفکنیم، درخواهیم یافت که آنچه نادر است، پدیده بنیادگرایی نیست; بلکه آگاهی و علم ناقص و ناکافی ماست . پدیده ای که درک آن مشکل است، آخوندهای ایران نیستند; بلکه اساتید دانشگاه های آمریکا هستند که در این زمینه منفعل عمل کرده اند . شرح و توضیح این مطلب می تواند پروژه ای چند میلیون دلاری را طلب کند .

نقایص نظریه سکولاریزاسیون: در این جا باید اذعان کرد که نمی توان گفت ما در جهانی سکولار زندگی می کنیم . به جز چند مورد استثنایی، جهان که همانند گذشته آکنده از احساسات دینی است و در برخی مناطق، این احساسات بسی بیشتر از گذشته است و این بدان معناست که کل ادبیاتی که مورخان و جامعه شناسان نام «نظریه سکولاریزاسیون » را بر آن نهاده اند، دارای نقایص عدیده ای است . با وجودی که اصطلاح «نظریه سکولاریزاسیون » می تواند دربرگیرنده آرا، افکار و مطالبی باشد که در خلال دهه های 1950 و 1960 منتشر شده اند، ولی عمدتا می توان ریشه اصلی این نظریه را در عصر روشن گری جست وجو کرد . ایده ساده ای است: نوگرایی لزوما به افول دین، هم در جامعه و هم در نظر افراد، منجر خواهد شد . ولی همین ایده بسیار ساده، غلط از آب در آمد .

البته نمی توان انکار کرد که نوگرایی در برخی مناطق تاثیر بیشتری بر جای گذاشته است; اما باید به این نکته نیز توجه داشت که نوگرایی در بسیاری از مناطق، حرکت های قدرتمند ضد سکولار را به دنبال داشته است . علاوه بر این، سکولاریزاسیون در سطح اجتماعی، لزوما با سکولاریزاسیون در سطح تفکر فردی ارتباط ندارد . برخی نهادهای دینی، قدرت و نفوذ خود را در بسیاری از جوامع از دست داده اند; اما عقاید و روش های دینی کهنه و نو همچنان در زندگی افراد تاثیرگذار هستند . این عقاید گاهی منجر به شکل گیری نهادهای جدید می شوند و گاهی نیز انفجار عظیم احساسات دینی را به دنبال دارند . بر عکس، نهادهای شناخته شده دینی نیز می توانند نقش های اجتماعی و سیاسی در جامعه ایفا کنند; در حالی که افراد انگشت شماری به دین و روش دینی مورد حمایت این نهادها اعتقاد دارند . نهایت این که رابطه بین دین و نوگرایی تا حدودی پیچیده است .

یا «تطابق » (5) دو راهبردی هستند که جوامع دینی می توانند در جهان سکولار اتخاذ کنند . البته از لحاظ نظری می توان بسیاری از افکار و ارزش های جدید را رد کرد; اما مشکل می توان رد کردن آنها را با زندگی مردم مرتبط دانست . برای نیل به این هدف باید یکی از دو راهبرد زیر را دنبال کرد: راهبرد اول، «انقلاب دینی » (6) است; یعنی فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورد و دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند . راهبرد دیگری که می تواند مردم را وادار به رد تفکرات و ارزش های جدید در زندگی خود کند، ایجاد خرده فرهنگ های دینی (7) است که هدف از ایجاد آنها جلوگیری از تاثیر جوامع خارجی می باشد . این راهبرد تا حدودی کارآمدتر از راهبرد انقلاب دینی به نظر می رسد; اما با مشکلات عدیده ای رو در رو است . فرهنگ جدید از قدرت فراوانی برخوردار است و تلاش مضاعفی لازم است تا بتوان نظام دفاعی مستحکمی در برابر آن ایجاد کرد . جالب توجه آن که نهادهای دینی با توسل به راهبرد تطابق، بر نظریه سکولاریزاسیون خط بطلان کشیده اند . اگر ما واقعا در دنیایی سکولار زندگی می کنیم، پس در آن صورت انتظار می رود که نهادهای دینی برای بقای خود هر چه بیشتر با سکولاریسم سازگاری یابند . این، همان نمود تجربی راهبرد تطابق است .

حقیقت آن است که جوامع دینی، علی رغم عدم تطابق و سازگاری با الزامات جهان سکولار، همچنان باقی مانده و حتی گسترش یافته اند . به بیان ساده تر، تجربه دین سکولاریزه شده، عموما با شکست مواجه شده است; اما حرکت های دینی به همراه اعتقادات و روش هایی که از گرایشات مافوق طبیعی منبعث می شدند، با موفقیت های چشم گیری مواجه بوده اند .

کلیسای کاتولیک در مقابل نوگرایی: کشمکش بین نوگرایی و کلیسای کاتولیک رم، مشکلات ناشی از اتخاذ راهبردهای گوناگون را به خوبی نشان می دهد . در آستانه عصر روشن گری و تحولات متعدد ناشی از آن، عکس العمل اولیه کلیسا نسبت به این پدیده در ابتدا ستیزه جویانه و سپس رد اعتراض آمیز آن بود . شاید بتوان گفت که مهم ترین رخداد اعتراض آمیز کلیسا در این زمینه، در سال 1870 اتفاق افتاد . حدود یکصد سال بعد، شورای دوم واتیکان، این موضع طردآمیز را تا حد زیادی تعدیل کرد و سعی نمود تا کلیسا را با مسائل روز هماهنگ و هم آوا ساخته، آن را با جهان جدید منطبق و سازگار نماید . انتظار می رفت که شورای دوم واتیکان دریچه های جدیدی بر خرده فرهنگ کاتولیک بگشاید . این خرده فرهنگ هنگامی شکل گرفت که مشخص گردید کل جامعه را نمی توان تحت سیطره خود درآورد . مشکل گشایش دریچه های جدید این است که نمی توان نظارت کاملی بر ورود مطالب به داخل داشت و در واقع ورود دنیای متلاطم فرهنگ جدید، مشکلات قابل توجهی را فرا راه کلیسا قرار داده است . در قلمرو کنونی پاپ، کلیسا دوره های مختلف توجه به راهبردهای دوگانه «طرد» یا «تطابق » را تجربه کرده است; راهبردهایی که در کشورهای مختلف نتایج متناقضی را به دنبال داشته است . به عنوان یک جامعه شناس دین احتمال می دهم که کلیسای رم، در آستانه تحولات و دگرگونی های بعد از شورای دوم واتیکان، مجبور بوده است اصول و روش خود را تجدید نماید .

عرصه جهانی دین: می توان گفت که در عرصه جهانی دین، حرکت های محافظه کارانه، ارتدکس یا سنتی هستند که تقریبا در همه جا روندی رو به رشد داشته اند . این حرکت ها دقیقا همان حرکت هایی هستند که سازگاری کلیسا یا نوگرایی را به نحوی که روشنفکران پیش رو تعریف می کنند، مردود می شمارند . بر عکس، حرکت ها و نهادهای دینی که تلاش بسیاری جهت تطابق دین با نوگرایی مصروف داشته اند، تقریبا در همه جا سیری نزولی را دنبال نموده اند . در ایالات متحده در مورد این پدیده بسیار سخن گفته شده و تفاسیر فراوانی ارائه گردیده است که نمونه بارز آن را می توان در افول مشرب اصلی پروتستانیسم و ظهور مسیحیون انجیلی در آن جا مشاهده کرد . در این زمینه نمی توان ایالات متحده را یک استثنا دانست . حرکت محافظه کارانه کلیسای کاتولیک رم تحت سرپرستی پاپ ژان پل دوم، هم منجر به روی گردانی مردم از کاتولیسیسم گردیده است و هم احساسات کاتولیکی ژرفی را در میان جوامع کاتولیک، به ویژه جوامع کاتولیک کشورهای غیر غربی، در پی داشته است . پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کلیسای ارتدکس در روسیه جان تازه ای گرفت . گروه های رو به رشد یهودی در اسراییل و خارج از سرزمین فلسطین، همگی ارتدکس هستند . به همین ترتیب، خیزش های چشم گیر محافظه کاری دینی در بسیاری از جوامع مهم دینی، نظیر اسلام، هندوییسم و بوداییسم مشاهده شده و این گونه حرکت ها در جوامع کوچک تر، نظیر شینتو در ژاپن و سیکیسم در هند به چشم می خورد . وجه مشترک این حرکت ها، همانا الهام پذیری آنان از دین می باشد . روی هم رفته، این حرکت ها بر این اندیشه که نوگرایی و سکولاریسم پدیده های هم ریشه و مرتبطی هستند، خط بطلان می کشد . آنچه می توان گفت این است که حرکت های فوق الذکر نشان می دهد به همان میزان که سکولاریسم پدیده مهمی در جهان معاصر محسوب می شود، حرکت های ضد سکولار نیز از چنین اهمیتی برخوردارند .

بنا به دلایل کاملا قابل درک، نوگرایی، بسیاری از قطعیات قدیمی موجود در جامعه را دچار تزلزل نموده است . عدم قطعیت، وضعیتی است که تحمل آن برای بسیاری از مردم مشکل است; لذا هر حرکتی (حتی حرکت های غیر دینی) که مبشر تجدید قطعیات گذشته و یا ارائه قطعیات جدید باشد، از اقبال خوبی برخوردار است .

تفاوت های موجود میان نهضت های مترقی: اهمیت این موضوع (تفاوت میان نهضت ها) هنگامی روشن می شود که به دو نمونه مهم خیزش دینی در جهان امروز، یعنی خیزش اسلامی و خیزش مسیحیت انجیلی اشاره کنیم . مقایسه آنها می تواند نمایان گر نامناسب بودن اطلاق صفت «بنیادگرا» به هر دوی این خیزش ها باشد .

خیزش اسلامی، به واسطه پیامدهای مشهود و بلافصل سیاسی، بیشتر شناخته شده است . با این حال، اگر تنها از بعد سیاسی به مساله بنگریم، مرتکب اشتباه بزرگی خواهیم شد . این خیزش در واقع احیای مؤثر و مؤکد تعهدات دینی است و پهنه جغرافیایی گسترده ای را در بر گرفته و کلیه کشورهای اسلامی از شمال آفریقا تا جنوب شرق آسیا را تحت تاثیر قرار می دهد . تجدید حیات اسلامی، چنان که برخی روشنفکران پیش رو اعتقاد دارند، محدود به بخش های عقب افتاده اجتماع که کمتر با پدیده نوگرایی آشنا شده اند، نیست . بر عکس، این حرکت در شهرهایی گسترش یافته که پدیده نوگرایی به میزان قابل توجهی در آنها رسوخ کرده است و در برخی کشورها این حرکت در میان افرادی مشاهده شده است که از آموزش عالی به سبک غربی برخوردار بوده اند .

در عین حال، در درون حرکت تفاوت هایی به چشم می خورد . حتی در خاستگاه اسلام، یعنی خاورمیانه، تفاوت های دینی و سیاسی عمده ای بین حرکت های شیعه و سنی به چشم می خورد . مثلا محافظه کاری اسلامی در کشورهایی نظیر ایران و عربستان سعودی، تفاوت های ماهوی با یکدیگر دارند . هر چه از خاورمیانه دورتر می شویم، تفاوت ها بیشتر و چشم گیرتر می شوند; و لذا در اندونزی که پرجمعیت ترین کشور اسلامی است، نهضت دینی قدرتمندی نظیر «نهضت العلما» طرفدار مردم سالاری و کثرت گرایی بوده و با آنچه که معمولا بنیادگرایی اسلامی نامیده می شود، کاملا متفاوت است .

بنا به دلایلی که ریشه در درون سنت دارد، می توان گفت اسلام در تطبیق خود با مفاهیم جدیدی نظیر مردم سالاری، تکثرگرایی و اقتصاد بازار، دوران سختی را پشت سر گذاشته است .

خیزش مسیحیت انجیلی نیز به همان اندازه حیرت آور بوده است . در جوامع چینی، (علی رغم مجازات های سنگین در سرزمین اصلی چین)، کره جنوبی، فیلیپین، جنوب اقیانوس آرام، صحرای آفریقا و در برخی مناطق اروپا که سابقا تحت سیطره کمونیسم بوده اند، این حرکت نمود چشم گیری دارد; اما حرکت فوق الذکر در آمریکای لاتین از موفقیت بسیاری برخوردار بوده است .

قدر مسلم آن که مفهوم و محتوای دینی حرکت های اسلامی و پروتستانیسم انجیلی با یکدیگر کاملا متفاوت است . این تفاوت، در تبعات سیاسی و اجتماعی آنها نیز مشهود است . اما این دو حرکت از یک جنبه بسیار مهم دیگر نیزبا یکدیگر تفاوت دارند: نهضت اسلامی عمدتا در کشورهای اسلامی و در میان مهاجران مسلمان، نظیر مهاجران مسلمان در اروپا نضج گرفته; در حالی که حرکت پروتستانیسم انجیلی در کشورهایی در حال رشد و گسترش است که قبلا با این مسلک بیگانه بوده اند و یا پیروان آن، اقلیت ناچیزی از جمعیت آن مناطق را تشکیل می داده اند .

استثناهایی در فرضیه سکولارزدایی: اروپا اولین استثنا در این زمینه است; مخصوصا آن قسمت از اروپا که در غرب دیوار برلین قرار دارد . اما برخی از آثاری که اخیرا در زمینه جامعه شناسی دینی در فرانسه، بریتانیا و منطقه اسکاندیناوی به رشته تحریر درآمده اند، اطلاق واژه «سکولاریسم » بر این تحولات را زیر سؤال برده اند . مجموعه اطلاعات موجود، بقا و حضور قدرتمند دین را علی رغم بیگانگی گسترده مردم از تعالیم سازمان یافته کلیسا نشان می دهد . «تغییر جایگاه نهادی دین » می تواند بهتر از «سکولاریسم » وضعیت اروپا را توصیف کند; لذا اروپا با سایر نقاط جهان، از جمله با ایالات متحده، تفاوت دارد . یکی از جالب توجه ترین معماهای جامعه شناسی دین این است که چرا آمریکاییان بیش از اروپاییان، دین گرا و مذهبی هستند؟

استثنای دیگری که در زمینه نظریه سکولارزدایی وجود دارد، از ابهام کمتری برخوردار است . این استثنا، همانا وجود یک خرده فرهنگ بین المللی است که افراد آن از نوعی آموزش عالی کاملا سکولار به سبک غربی، به ویژه در ادبیات، علوم تجربی، علوم انسانی و علوم اجتماعی بهره مند هستند . این خرده فرهنگ، در واقع عمده ترین حامل ارزش ها و اعتقادات پیشرو و روشن گر می باشد . پیروان این خرده فرهنگ جهانی از نفوذ فراوانی برخوردارند و بر نهادهایی که تعریف رسمی پدیده هایی نظیر نظام آموزشی، وسایل ارتباط جمعی، و حدود نظام حقوقی را ارائه می دهند، احاطه دارند .

آنچه در این جا می توانم بدان اشاره نمایم، این است که ما از یک فرهنگ نخبه جهانی برخورداریم; لذا خیزش های دینی در کشورهای مختلف دارای ویژگی کثرت گرایانه هستند . این حرکت ها بیش از آن که از انگیزه های دینی صرف نشات گرفته باشد، اعتراض و مقاومت در برابر نخبگان سکولار را نشان می دهد . جنگ به اصطلاح فرهنگی در ایالات متحده نیز از این ویژگی برخوردار است . می توانم به این نکته اشاره کنم که صحت و اعتبار نظریه سکولاریسم، به میزان فراوانی مدیون این خرده فرهنگ بین المللی است . روشنفکران به هر جا سفر می کنند، در محافل روشنفکری داخل شده، با افرادی نشست و برخاست می کنند که شباهت بیشتری با آنها دارند . به همین دلیل، روشنفکران ممکن است دچار این اشتباه فاحش شوند که این محافل، منعکس کننده افکار کلیه افراد جامعه هستند .

دین خیزش گر; خاستگاه ها ودورنماها: در این جا به برخی سؤالات مطرح شده در مقالات گردآمده در این کتاب می پردازم .

سؤال اول: خاستگاه خیزش دینی در جهان چیست؟ در جواب این پرسش می توان به دو پاسخ احتمالی اشاره کرد . پاسخ اول: نوگرایی سعی می کند در قطعیاتی که مردم در طول تاریخ با آن زیسته و خو گرفته اند شبهه و شک ایجاد نماید . شک و شبهه در مورد قطعیات، وضعیتی ناراحت کننده ایجاد می کند که بسیاری آن را غیر قابل تحمل می دانند و لذا حرکت های دینی که ادعای ارائه قطعیات به مردم را دارند، مقبولیت عام می یابند . پاسخ دوم: جایگاه اجتماعی دیدگاه های صرفا سکولار، در میان نخبگان فرهنگی است . بخش عمده ای از مردم که با این فرهنگ بیگانه بوده ولی نفوذ آن را احساس می کنند، این دیدگاه ها را مردود می شمارند . این مشکل آن جا صورت حادتری به خود می گیرد که فرزندانشان با آن نظام آموزشی تربیت می شوند که حتی مستقیما عقاید و ارزش های آنها را مورد هجمه قرار می دهد .

سؤال دوم: روند آتی خیزش دینی چگونه خواهد بود؟ با توجه به تنوع حرکت های دینی در جهان معاصر، نمی توان یک پیش بینی جهانی در این زمینه ارائه کرد . با این حال، پیش بینی زیر در این جا می تواند تا حدودی صحیح باشد: هیچ دلیلی وجود ندارد که گمان کنیم جهان در قرن 21 کمتر از جهان امروز به دین توجه دارد . گروه قلیلی از جامعه شناسان دین تلاش کرده اند تا نظریه قدیمی سکولاریسم را با آنچه که من آن را تز «آخرین خاکریز» نام نهاده ام، نجات دهند: نوگرایی، سکولاریسم را رواج می دهد و نهضت های دینی، نظیر حرکت اسلامی و حرکت پروتستانیسم انجیلی، نماد آخرین دفاع و خاکریز دین در برابر سکولاریسم هستند که پایدار نخواهند ماند و در نهایت این سکولاریسم است که پیروز خواهد شد . به بیان دیگر، نهایتا روحانیان ایرانی، واعظین مسیحی و لاماهای (8) تبتی همگی همچون اساتید ادبیات در دانشگاه های آمریکا رفتار کرده، چون آنان خواهند اندیشید . اما من این تز و فرضیه را قانع کننده و قابل قبول نمی دانم .

با ارائه این پیش بینی که در قرن آینده، جهان کمتر از امروز به دنبال دین و مسائل دینی نیست، باید در مورد عرصه های مختلف حرکت های دینی نیز تامل کرد . به عنوان نمونه، من گمان می کنم ستیزه جوترین نهضت های اسلامی درخواهند یافت که بعد از به دست گرفتن قدرت در کشور، اتخاذ سیاست ها و مواضع کنونی در برابر نوگرایی مشکل است (به نظر می رسد این امر در ایران روی داده است) . افزون بر این در عرصه دین نیز همچون سایر عرصه های تلاش انسان، برخی افراد نقش های عمده ای ایفا می کنند که مورخان و جامعه شناسان تمایلی به پذیرش آنها ندارند . به عنوان مثال، در ایران بدون وجود آیت الله خمینی نیز امکان وقوع انقلاب اسلامی وجود داشت; اما در آن صورت مطمئنا ماهیت آن متفاوت از اکنون بود . هیچ کس نمی تواند ظهور شخصیت های کاریزماتیک را که آغازگر حرکت های قدرتمند دینی در جوامع و مناطق دور از انتظار هستند، پیش بینی کند . چه کسی می داند; شاید حرکت و خیزش دینی بعدی، در آمریکا، در میان دانشگاهیان پسانوگرای (9) سرخورده و مایوس به وقوع بپیوندد!

سؤال سوم: آیا خیزش های دینی در انتقاد خود از نظام سکولاریسم با یکدیگر تفاوت دارند؟ بله، تفاوت دارند و این تفاوت بستگی تام به نظام های اعتقادی آنها دارد . با این حال، آنچه آنان در مورد آن اتفاق نظر دارند، بی محتوا بودن فرهنگی است که تلاش می کند بدون هیچ گونه پایگاه متعالی، همه گیر و فراگستر شود . میل به دین و تلاش برای یافتن معنایی که ورای فضای محدود دانش و علم تجربی بشر باشد، یکی از ویژگی های بشر بوده است . این گفته نه تنها در چارچوب علم الهیات، بلکه در قالب علم انسان شناسی نیز مصداق دارد و یک فیلسوف «ندانم گرا» (10) و حتی مشرک نیز آن را می پذیرد .

سکولاریسم هر اندازه شکل و حالتی نو را اقتباس کند، نقد سکولاریسم می تواند حداقل نقد برخی از جوانب نوگرایی را نیز به دنبال داشته باشد; اما باید توجه داشت که حرکت های دینی مختلف، روابط مختلفی را با نوگرایی ایجاد کرده اند . همان گونه که قبلا اشاره شد، از یک جهت می توان گفت که خیزش اسلامی، دیدگاهی منفی نسبت به نوگرایی دارد و در برخی موارد، نظیر نقش زنان، دیدگاه های این حرکت کاملا مخالف دیدگاه های نوگرایانه در قبال زنان می باشد . همچنین به گمان من می توان گفت که خیزش پروتستانیسم انجیلی در بسیاری از مناطق، مخصوصا آمریکای لاتین، دیدگاه های مثبت تری نسبت به پدیده نوگرایی داشته است .

اشاره

نکته جالب توجه در این مقاله، رویکرد نویسنده به جایگاه دین در حیات اجتماعی بشر است . وی تاکید می کند که آنچه از نظر جامعه شناسی به عنوان یک پدیده خلاف عادت باید مورد مطالعه قرار گیرد، سکولاریسم یا سکولاریزاسیون است; نه دین گروی یا بنیادگرایی; چرا که دین همواره در حیات انسانی حضور داشته و نقش آفرین بوده است . توجه به نکات زیر در کنار مباحث نویسنده، شاید به روشن تر شدن موضوع کمک کند:

1 . چنان که می دانیم، نظریه سکولاریزاسیون که به «عرفی شدن » یا «دنیوی شدن » ترجمه می شود، معمولا در سه محور مورد مطالعه قرار می گیرد: عرفی شدن دین، عرفی شدن جامعه و عرفی شدن فرد . به عبارت دیگر، گاه سخن از تقدس زدایی از مفاهیم یا آداب دینی و حضور آنها به صورت یک امر عرفی و دنیوی است و گاه سخن از فاصله گرفتن قوانین، نهادها و مناسبات اجتماعی از شریعت و فرامین الهی است و گاه بحث درباره دور شدن افراد از آداب و عقاید دینی است . بدیهی است که عرفی شدن در این سه حوزه لزوما به یک معنا نیست و ملازمه قطعی میان آنها وجود ندارد . برای مثال، ممکن است با عرفی شدن جامعه و تفکیک نهاد دین از سایر نهادهای اجتماعی، مفاهیم و شعائر دینی به سمت قدسیت و تعالی گرایش پیدا کند; یا از سوی دیگر، گاهی با حضور دین و معنویت در افراد، جامعه به سمت سکولار شدن پیش رود . اگرچه نویسنده اشاره ای کوتاه به این مساله دارد و اجمالا پدیده سکولارزدایی را در هر سه حوزه مد نظر دارد، اما روشن نمی کند که این فرایند در هر یک از نهضت های دینی دقیقا در کدام یک از حوزه های سه گانه رخ داده است . واضح است که مشخص شدن این موضوع در بحث حاضر اهمیت زیادی دارد .

2 . نویسنده همچنین میان سکولاریسم به عنوان یک ایدئولوژی و سکولاریزاسیون به عنوان یک فرایند اجتماعی تمایز چندانی قائل نشده است و گویا در نظر ایشان پیوند تنگاتنگی میان این دو مقوله وجود دارد . هر چند این ادعا - اگر درست برداشت کرده باشیم - چندان دور از واقع نیست، اما به هر حال این دو مساله را باید به طور جداگانه نیز مورد بررسی قرار داد; چرا که در عمل، هر کدام شرایط و پیامدهای خاص خود را داراست .

3 . ارتباط میان مدرنیسم (نوگرایی) با سکولاریسم و سکولاریزاسیون که نویسنده نیز اشاره ای به آن کرده است، نکته بسیار مهم و حساسی است و چنان که باید در این مقاله بدان توجه نشده است و موضع نویسنده آشکار نیست . ایشان از یک سو نوگرایی شورای دوم واتیکان را موجب عرفی شدن می داند و از سوی دیگر، نهضت های اسلامی را به دلیل مقابله با نوگرایی سرزنش می کند . در هر حال باید گفت اگر منظور از نوگرایی، همان مدرنیسم به سبک غربی است، نه تنها با پدیده سکولاریزاسیون، بلکه با ایدئولوژی سکولاریسم همراهی و ملازمه دارد; ولی اگر نوگرایی به معنای مطلق توسعه و تکامل اجتماعی است می توان نشان داد که دست کم در ادیان الهی، دین گرایی با نوگرایی هیچ گونه تضاد و ستیزی ندارد .

4 . این نکته درست است که نهادها و حرکت های دینی غالبا در برخورد با نوگرایی به یکی از دو شیوه «طرد» یا «تطابق » روی آورده اند، اما این امر را نمی توان به عنوان یک قاعده کلی تلقی کرد . برخی از خیزش های دینی، از جمله انقلاب اسلامی ایران، روش دیگری را در پیش گرفته اند و دست کم سعی داشته اند که در چارچوب آرمان ها و ساختار اندیشه دینی، از عناصرو مؤلفه های مدرن نیز حتی الامکان بهره برداری کنند . این که نویسنده همسو با کسانی مانند میشل فوکو، انقلاب اسلامی ایران را یک انقلاب ضد مدرن می خواند، نشان از آشنایی ناقص نویسنده با اهداف و مضامین برنامه های انقلاب دارد . انقلاب اسلامی ضمن ارائه یک گفتمان انتقادی نسبت به مدرنیته، از منطق طرد و نفی سخت پرهیز کرده است .

5 . ایشان دین گرایی در دنیای جدید را با یکی از دو راهبرد زیر ممکن می داند: راهبرد انقلاب دینی و راهبرد ایجاد خرده فرهنگ های دینی . هر چند وی معتقد است که هر دو راهبرد با دشواری هایی مواجه است، ولی در مجموع شیوه دوم را کارسازتر ارزیابی می کند . به نظر می رسد که این داوری دست کم به صورت یک قاعده کلی چندان درست نیست . اشتباه نویسنده از دو عامل مایه می گیرد: اولا برداشت ایشان از انقلاب دینی، تصوری ناقص و سطحی است . وی انقلاب دینی را که بر اقدامات ژنرال فرانکو در اسپانیا و انقلاب اسلامی در ایران قابل انطباق می داند، چنین تعریف می کند: «یعنی فرد تلاش کند تا کلیت جامعه را تحت سیطره خود درآورده، دین ضد تجدد خود را بر همه تحمیل کند» . این تعریف دست کم بر انقلابی که با امواج میلیونی انسان ها به وقوع پیوسته و در قانون اساسی خود بسیاری از عناصر تجدد را نهادینه کرده، اصلا صادق نیست . ثانیا نظر ایشان در مورد تاثیر خرده فرهنگ های دینی بر جریان عام و پرشتاب مدرنیسم و سکولاریسم، اندکی خوش باورانه است . کسی که دین گرایی را جزء جدایی ناپذیر حیات انسانی می داند و بازگشت به این حقیقت وجودی را حق انسان معاصر می شمارد، چگونه اظهار می دارد که در برابر موج عظیم دین ستیزی که بر پایه تمدن سازی و تولید دانش سکولار استوار است، صرفا می توان با ایجاد جریان های جزئی و فرهنگی مقاومت کرد . به اجمال می توان گفت که دین گرایی در جهان معاصر دقیقا از همان راه هایی ممکن می شود که مدرنیته در دو قرن اخیر سعی در سکولار کردن جامعه داشته است . اگر امروز سکولاریسم در شالوده های تمدن بشری لانه کرده است و در نتیجه همه مظاهر فردی و اجتماعی را به دوری از دین فرامی خواند، جهت گیری نهضت های دینی باید به سمت ایجاد تمدن نوین دینی باشد و آرمان ها و ارزش های دینی و اخلاقی را در بن مایه های تمدن و جامعه پی ریزی کنند . بدیهی است که این امر نه به معنای تجددستیزی است و نه موجب تحمیل و سیطره افراد بر جامعه می شود . برای رسیدن به این هدف، بسته به شرایط اجتماعی و فرهنگی، گاه نیاز به انقلاب دینی است و گاه می توان از راه های دیگر اقدام کرد .

پی نوشت:

1. fundamentalism project.

3. Martin Marty.

3. Mac Arthur Foundation.

4. rejection.

5. adaptation.

6. religious revolution.

7. religious subcultures.

(روحانی بودایی) 8. lama

9. post-modernist.

10. agnostic.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان