جام جم، 22/10/80
مقاله با اشاره به نقش علم و عقل در ارائه اصول و مبانی مستدل، متقن، عینی و همگانی در دوران مدرنیته و مخالفت نویسندگان و نظریه پردازان پست مدرنیسم با ایده علم محوری و عقل مداری مدرنیستی، به نقش و جایگاه علم و عقل در اصلاحات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی از دیدگاه مدرنیسم و پست مدرنیسم می پردازد و تلاش می کند به این سؤال پاسخ دهد که آیا نظریه پست مدرنیسم، نظریه مناسبی برای تبیین اصلاحات است و آیا می توان از نظریه پست مدرنیسم برای انجام اصلاحات استفاده کرد؟ ایشان در راستای تبیین تفکر پست مدرنیسم در مورد میزان کارآیی علم و عقل در اصلاحات، به معنای اعم آن، چنین اظهار می کند: پست مدرنیست ها هر گونه داعیه شناخت قطعی و فراگیر از سوی مکاتب مدرنیسم و یا روایت کلان را رد می کنند و معتقدند که داعیه های شناخت، تنها می توانند جزئی، جانب دارانه و محلی یا محدود باشند . برای مثال، فوکو عقیده دارد که قدرت، پدیده واحد و همگونی نیست که مثلا بر محور دولت متمرکز باشد . لذا نفس مقاومت در برابر قدرت نیز باید به صورت نامتمرکز یا به گونه ای محلی و درونی صورت بگیرد .
در مقابل، برخی معتقدند که پست مدرنیست ها مایلند که زیر پرچم پست مدرنیسم از شر پروژه ناتمام مدرنیسم رهایی یابند . همچنین بسیاری از منتقدان، ظهور و اوج گیری پست مدرنیسم را به مثابه تهدیدی جدی برای برنامه های اصلاحی و رفاهی تلقی می کنند .
در پاسخ به این انتقادها، پست مدرنیست ها اظهار می کنند که پست مدرنیسم، یک رشته بازی های ذهنی و بی معنای روشنفکری نیست; بلکه واکنشی است در برابر عمیق ترین بحران های معنوی و فلسفی عصر ما; یعنی شکست و ناکامی روشن گری و عقلانیت .