برای ساختن بنای مستحکمی به نام « اعتماد به نفس» باید ابتد شش ستون استوار بنا کرد تا اعتماد به نفس بر اساس آن به زیبایی ساخته شود. بنایی که از باد و باران و توفان و حوادث ناگوار در امان بماند و گزندی نبیند. این شش ستون عبارتند از:
1- خود توانی
2- خودآگاهی
3- خودبازشناسی
4- خودباوری
5- خود احترامی
6- خود بیانی
قبل از این که این شش ستون را توضیح بدهیم بهتر است « خود» را تعریف کنیم:
آگاهی انسان از خویشتن، « خود» نامیده می شود. مارسل پروست، نویسنده فرانسوی، می گوید: « انسان توانسته است به قعر دریاها نفوذ کند و به اعماق آسمان ها بنگرد، ولی هنوز این قدرت را نیافته است که به « خود» بیندیشد.»
« خود» بسیار مهم است و ما باید سعی کنیم « خود» را بیشتر بشناسیم. از این رو باید بیندیشیم و تلاش کنیم تا ضعف ها و توانمندی های خود را بیابیم. آن خصوصیاتی که موجب افتخار ماست، در خود تقویت کنیم و آن چه ما را در چشم خود و دیگران حقیر می نماید، تغییر دهیم.
« خود» یعنی مرکز شخصیت. « خود» آن بخش از خصوصیات درونی ما است که خیلی به ما نزدیک است و ما توسط آن با خدا ارتباط برقرار می کنیم. « خود» موجودیت واقعی ما است. هر کس در زندگی اجتماعی خود در موقعیت های مختلف به صورت های مختلف ظاهر می شود، جایی به صورت یک پزشک، جایی به صورت یک همسر، یک فرزند، یک همکار و ... اما در تنهایی آدم کاملاً متفاوتی است که واقعیت « خود» او است. « خود» چیزی است پوشیدن از دیگران. شاید هیچ گاه نتوانیم « خود» کسی را بشناسیم. بخشی از « خود» ذاتی است و بخشی از آن اکتسابی، که فرد از والدین و محیط می آموزد. به کلام دیگر « خود» هر کس همانی است که در تنهایی با خدا صحبت می کند، تنها با خود « خود»ش، و فارغ از صورتک هایی که در اجتماع به صورت می زند.
ستون اول: خودتوانی
زمانی که نوزاد به دنیا می آید، به طور ژنتیکی دارای توان روانی و توان جسمانی خاصی است. توان جسمانی این است که تکان می خورد، حرکت می کند، گریه می کند، فریاد می کشد؛ توان روانی این است که می تواند سینه مادر را پیدا کند، به مادر نگاه کند و از راه نگاه با مادر ارتباط برقرار کند.
توانایی های کودک سالم و باهوش در مقایسه با کودک بیمار و کم هوش، کاملاً آشکار است. نوزاد کم هوش در آغوش مادر ساکت و ی حرکت می ماند. مادر سینه را در دهانش می گذارد، او نمی تواند درست سینه را بگیرد، و شیر روی سر و صورتش می ریزد. در حالی که نوزاد سالم در بغل مادر آرام نمی گیرد، حرکت دارد، دستش را می گذارد روی شانه مادر، دهانش به دنبال سینه می گردد. این هوش، ارزش فراوانی برای او دارد.
ما آدم های بزرگسال این توانایی های کوچک را زیاد درک نمی کنیم و به آن ها توجه زیادی نداریم. نوزادان سالم به ما نگاه می کنند، شیرشان را که نوشیدند، به چشمان مادر چشم می دوزند. بچه های عقب مانده این نگاه ها را ندارند. گویی گرفتار فلج عمومی بدن هستند. نگاه کردن یک توان است. به آغوش کشیده شدن یک توان است. خود را در آغوش مادر جای دادن و جنبیدن یک توان است. ادار کردن هم نمونه ای از « خودتوانی» است. این گونه توانایی ها پایه زندگی را تشکیل می دهند و تا آخر عمر با ما هستند. برای هر یک از این توانایی های مهم، ژن هایی وجود دارد. دسته ای از ژن ها به ما می گویند که پاها را کجا بگذاریم. دسته ای دیگر دستور نگاه کردن را صادر می کنند. ممکن است برخی از کودکان چنین ژن هایی را نداشته باشند.
این گونه توانایی های ذاتی بعدها به تدریج متکامل می شوند و به خندیدن و پس از آن به صحبت کردن، راه رفتن و غذا خوردن تبدیل می شوند. به این توانایی های جسمانی « خودتوانی» گفته می شود. کودکان باهوش « خودتوانی» بالایی دارند. محققاً کسانی که توان های ذاتی شان زیاد است در آینده اعتماد به نفس بالایی دارند.
توانایی های روانی، ما را قادر به فهمیدن و درک کردن می کنند.
حواس پنجگانه ی ما یعنی شنوایی، بویایی، چشایی، بساوایی و بینایی که از جمله توانایی های جسمی ما محسوب می شوند به ما کمک می کنند از توانایی های روانی خود، به خوبی استفاده کنیم و آن ها را پرورش بدهیم. اما توانایی های ما بیش از این هاست. یک کودک سالم همه توانایی های لازم برای یک زندگی خوب را با خود به دنیا می آورد.
در مقابل توانایی ها، متأسفانه ما عدم توانایی هایی هم داریم. کودکانی به دنیا می آیند که ماه گرفتگی دارند. لب شکری هستند، سوراخ قلب شان بسته است، یا میان دهلیز و بطن قلب شان باز است، یا شش انگشت دارند. این ها همه توانایی های جسمی هستند. کم هوشی، عقب افتادگی، وسواس، اضطراب، افسردگی ذاتی نیز نمونه ای از ناتوانایی های روانی هستند.
معمولاً ناتوانایی های جسمی به ناتوانایی های روانی منجر می شوند؛ به عنوان مثال اگر بینایی خود را از دست بدهیم، یا بر اثر سرطان، عضوی از اعضای ما را مثل سینه، زبان و ... بردارند، مسلماً برای مدتی افسرده می شویم؛ یعنی یک ناتوانی جسمی، باعث یک ناتوانی روانی می شود.
توانایی ها اساس و پایه اعتماد به نفس هستند. اول باید درک کنیم که نگاه کردن یک توانایی است. خندیدن یک توانایی است. خود را در آغوش مادر جا دادن و شیر خوردن یک توانایی است. این توانایی ها بسیار اهمیت دارند و باید برای داشتن آن ها نماز شکر به جا آورد.
پس از درک و فهم این توانایی ها باید به آن ها پاسخ بدهیم. اگر به یک توانایی پاسخ لازم را ندهیم، از میان می رود. مثلاً اگر شما به عشق کسی پاسخ ندهید، این عشق از بین می رود. به دلیل همین پاسخ ندادن هاست که حتی زن و شوهرها بعد از سال ها زندگی مشترک، یکدیگر را دوست ندارند. چون به عشق و دوستی یکدیگر پاسخ نداده اند. اگر نوزادی دست ما را محکم گرفت، باید دست او را بگیریم و ببوسیم. گرفتن دست نشانه سالم بودن عصب آن است. این خود یک توان است. کودکان از طریق گرفتن انگشت های ما، رفته رفته یاد می گیرند که احساسات شان را نشان دهند. کودک انگشت ما را می گیرد، به این معنا که « من تو را دوست دارم». ما باید به این احساس او پاسخ بدهیم. باید به او نشان بدهیم که ما هم تو را دوست داریم. تو انگشت ما را گرفتی، ما هم انگشت تو را می گیریم.
پاسخ ها باید مناسب باشد. وقتی کودک، خود را در آغوش مادر جای داد، مادر هم باید او را بفشارد. این فشار کوچک و نرم مادر یعنی من احساس تو را درک می کنم و به آن پاسخ می دهم.
وقتی کودکی از سینه مادر شیر می خورد، مادر باید احساس کند که یک « آدم» دارد شیر می خورد. این خیلی مهم است، پاسخ لبخند طفل شیر خوار، لبخند شماست. باور کنید بعضی مادرها دادن چنین پاسخ ساده ای را از کودک شان دریغ می کنند. موقعی که با چهره ای عبوس به کودک می گویید: « بچه ول کن دیگه»، پاسخ منفی به توان بچه داده اید. لبخند کودک شیرخوار معنادار است و هنگامی که شما با لبخند خود پاسخ او را می دهید، ارتباط خوب و پرمعنایی را برقرار می کنید.
کودکان همه دوست داشتنی هستند ولی متأسفانه به آن ها جفا می شود، و مورد نامهربانی و کم محبتی برخی والدین قرار می گیرند، و این گناه والدین گناهی است که نباید از آن گذشت. ما چه قدر فرزندان کوچک خود را آزار می دهیم. کودک می گوید: « مامان!» او نمی گوید: « جانم:. می گوید: « چیه؟ خفقان بگیرد». می گوید: « زهر مار. صد تا سوال داری. چه قدر سوال می کنی». او کودک است، تنها سه سال دارد. او ضعیف است و توان دفاع ندارد، این رفتار واادین اشتباه و خیلی ظالمانه است.
کودکی که موی شما را می کشد در واقع می خواهد با شما رابطه برقرار کند؛ پس باید خوشحال باشید. شکل رابطه در این جا گرفتن مو است، خوردن شیر و فشار دادن دست و پا است. کودکانی که کلام ندارند و نمی تتوانند حرف بزنند، پس از این طریق، رابطه برقرار می کنند. آن ها از طریق پوست و لامسه با مادر ارتباط برقرار می کنند؛ مثلاً جاهای مختلف پوست ما را می گیرند و لمس می کنند. رابطه از طریق پوست بسیار مهم است. پاسخ ما باید لبخند باشد. در این لحظه مادر باید فرزند خود را لمس کند. لمس کردن بدون هیچ مانعی، بچه عریان در آغوش مادر عریان، نه با لباس و پالتو، و نه با لحاف، پاسخ دادن به احساس کودک از طریق لمس بدنی بسیار مهم است. کودک در می یابد که احساسش فهمیده شده و کسی او را درک کرده است.
این پاسخ های مثبت، توانایی های او را رشد می دهد و موجب آن می شود که روز به روز ارتباط بهتری با ما برقرار کند.
ما به این پاسخ ها می گوییم پاداش یا همان « تشویق». وقتی شما برای کسی چیزی می خرید، وقتی تمایل خود را به بازی با کسی نشان می دهید، به کسی لبخند می زنید، وقتی دست کسی را گرم می فشارید یا او را می بوسید، در واقع دارید او را تشویق می کنید.
لازم نیست دائم برای فرزندان خود چیزی بخرید. کافی است آن ها را نرم در آغوش بگیرید، ببویید و ببوسید.
نوزادها به وسیله بو اطرافشان را می فهمند. آن ها از طریق بو مادران شان را می شناسند. شما هم طفل خود را ببویید و با بوی او آشنا شوید. این خود یک راه ارتباط است. ما به این « پیوند» می گوییم. با کودک خود پیوند به وجود بیاورید. کودک با استشمام بوی مادر، آرام می گیرد؛ به همین دلیل است که تأکید می شود هنگام شیر داد، از هیچ مواد معطری استفاده نکنید. بگذارید کودک بوی طبیعی شما را حس کند و بشناسد.
این برقراری ارتباط با کودک فقط وظیفه مادر نیست بلکه پدران هم در این رشد سهمی دارند. هرگونه توجه به کودک پاداش یا تشویقی به حساب می آید. در عمل پدران باید بیشتر به این رفتارهای شان توجه کنند چرا که مادران به راستی در این زمینه استادان فطری هستند.
ستون دوم: خودآگاهی
گام دوم رسیدن به « اعتماد به نفس»، « خودآگاهی» است. کودک از همان لحظه ای که خود را درک می کند یا از بودن خودش آگاه می شود- که مرحله بسیار مهمی در رشد روانی است- به تفاوت خود با دیگران و اشیاء اطراف پی می برد. در این لحظه ممکن است با دو مسئله مواجه شود: یا توانایی های مناسبی دارد که می توانند زندگی طبیعی و خوبی برای او به ارمغان بیاورند؛ یا ناتوانایی هایی دارد که زندگی را برای او مشکل می کنند و او باید با آن ها کنار بیاید. نوع مواجهه کودک با این موقعیت ها بستگی به رفتارها و روش تربیتی والدین دارد. کودک با هوش می کوشد دست به کارهایی بزند که والدین او را تشویق کنند؛ اما اگر والدین به او توجه نکنند و برای تلاشی که می کند، او را تشویق نکنند، خودآگاهی او ضعیف می شود؛ اگر والدین به کودک یاد ندهند که چگونه زندگی کند، او مهارت های استفاده از توانایی های خود را پیدا نمی کند. از فرد 25 ساله ای می خواهیم که خود را توصیف کند. می گوید: « من آدم خوبی هستم». قبول، ولی برای بیان این خصوصیت دست کم باید هفت یا هشت ویژگی خود را نام ببرد. من بداخلاق هستم، خوش اخلاق هستم، چه ویژگی های مثبت و منفی ای دارم. این فرد نمی تواند به این
موارد اشاره کند چون خودآگاهی او صفر است.
نوزاد در چند ماهگی خودآگاه شدن را یاد می گیرد. مادر، پدر و اطرافیان با پاسخ های مثبت خود این خودآگاهی را در او تقویت می کنند. مثالی بزنیم: در آزمایشگاه گربه ای را در قفسی می گذاریم و به او آموزش می دهیم تا دکمه قرمز را از میان چهار دکمه با رنگ های مختلف فشار دهد و به غذا برسد. گربه ای که یاد می گیرد چنین کاری را انجام بدهد، به یک نمونه از درک رسیده است. اگر گربه جدیدی در قفس قرار دهیم، گیچ می زند، او نمی داند کدام دکمه را بزند تا به غذا برسد. یعنی او به این درک نرسیده است.
نوزادها خیلی زود به این درک می رسند که چه کارهایی بکنند تا به رابطه معناداری برسند و تشویق شوند و پاداش دریافت کنند. کودک در ذهنش به این نتیجه می رسد که اگر این کار را بکند مادرمی خندد، اگر آن کار را بکند مادر اخم می کند؛ این، مرحله بسیار مهمی در رشد و زندگی کودکان است.
اگر شما نسبت به کودکان بی توجه باشید، اگر به شما بخندند و شما نخندید، شما را لمس کنند، و شما آن ها را لمس نکنید، گریه کنند و شما اهمیت ندهید، در این صورت شما مانع خودآگاهی و رشد طبیعی آن ها می شوید.
والدین باید با درک کردن توانایی های فرزندان شان و دادن پاسخ مناسب به آن ها، خودآگاهی آن ها را تقویت کنند. روند افزایش خودآگاهی روز به روز رشد می کند. یک انسان سالم باید در چهل یا پنجاه سالگی از خودآگاهی بالایی برخوردار باشد.
اگر از جوانی که به یک خواستگاری ناموفق رفته بپرسیم که آیا دختر او را پسندیده؟ معمولاً یا پاسخی نمی دهد و یا می گوید: نمی دانم. در حالی که طبیعی آن است که جواب دهد دختر از من خوشش نیامد. مرا نپسندید یا انتخاب نکرد. باید در بزرگسالی بدانیم و احساس کنیم که دیگران نسبت به ما چه احساسی دارند. ما کسانی را دوست داریم، افراد زیادی ما را دوست ندارند. باید ببینیم چه ایرادهایی آشکار و نهانی داریم، که مردم از ما خوششان نمی آید.
خیلی ساده می توان گفت به خواستگاری رفتم، مرا انتخاب نکردند، برای این که من آدم تلخی هستم، برای این که اصلاً خنده یا تبسم بر چهره من نمی نشیند، ادب را رعایت نمی کنم و خجالت می کشم. به این ها می گوییم خودآگاهی یا آگاه بودن از وضع خود.
در آغاز تولد، کودک از ناتوانایی های جسمانی و روانی خود، آگاهی ندارد. او نمی داند که چه شکلی دارد، یا دست و پای او چه وضعی دارد؛ اما از دو سالگی رفته رفته به وضع و شکل خود و تفاوتی که با دیگران دارد و کارهایی که نمی تواند انجام بدهد پی می برد. وظیفه والدین این است که با ناتوانایی های فرزندان شان بسیار واقع بینانه برخورد کنند. بعضی ناتوانای های جسمی قابل درمان هستند. اشکالی در چهره است که کودک را زشت کرده، این عیب را می توان بعد از 18 سالگی با عمل جراحی برطرف کرد. به کودک سه یا چهار ساله می گوییم: « تو لب شکری هستی، در سن 18 سالگی می توان آن را جراحی کرد، این اشکال رفع شدنی است». می پرسد: « نمی شود زودتر خوبش کرد؟» می گوییم: « امکان پزشکی اجازه نمی دهد». می گوید: « غصه می خورم». می گوییم: « نیازی به غصه خوردن نیست، چون غصه خوردن چیزی را حل نمی کند و ما می توانیم مشکل تو را در زمان خود اصلاح کنیم. باید صبر کنی». پیام بهبودی و امکان درست شدن برای بچه ها خیلی مهم است.
بعضی از ناتوانایی های جسمی علاج ناپذیرند. مثلاً کودکی یک پا دارد. پیام صادقانه این است که به او بگوییم این عیب اصلاح پذیر نیست. کودک می گوید: « من یک پا ندارم، چه کار کنم؟» می گوییم: « چوب زیر بغل داریم. خیلی ها با کمک عصا راه می روند. پای مصنوعی هم داریم». می پرسد: « آیا با پای مصنوعی می توان راه رفت؟» می گوییم: « بله می توان. خیلی ها با پای مصنوعی راه می روند. بیست ساله که شدی پای مصنوعی خوبی برایت می سازیم». می پرسد: « اگر بخواهم به مهد یا مدرسه بروم چه کنم؟» می گوییم: « با چوب زیر بغل می روی. بچه ها باید بدانند تو یک پا داری. بچه ها می بینند که تو با چوب زیر بغل راه می روی و همه چیز عادی است». هرگز نباید بگوییم « شب می خوابی و فردا که بیدار شدی می بینی دو پا داری».
به این ترتیب کودک با شما و با خود به صلح می رسد و وضعیت خود را می پذیرد. مگر نه این است که همه ما به مشکلات خود عادت می کنیم؟ از مرگ ناگوارتر مگر چیزی وجود دارد؟ ما با مرگ خو می گیریم. می پنداریم اگر فلان فرد بمیرد چه قدر سخت و تحمل ناپذیرد خواهد بود. فلانی می میرد و ما دوره سخت سوگواری را پشت سر می گذاریم و. رفته رفته به نبود او عادت می کنیم و می بینیم فقدان او آن طور هم که می پنداشتیم سخت هم نبود. به زندگی طبیعی و عادی خود ادامه می دهیم. همه ما عزیرانی را از دست داده ایم، ولی به مرگ آنان عادت کرده ایم. بدون دو چشم هم می توانیم زندگی کنیم و به آن عادت می کنیم. بدون داشتن دو دست با پا نقاشی می کنیم. انسان موجود شگفتی است. پیام من به شما این است که با ناتوانی های جسمی فرزندان خود، واقع گرایانه برخورد کنید. هرگز در این مورد به آنان دروغ نگویید. در هیچ موردی به آنان دروغ نگویید.
باید به همه سوالات کودکان، حتی سوالات جنسی آن ها پاسخ صحیح داد، باید با ناتوانی های جسمی برخوردی سالم داشت. کودک نابینا می پرسد: « مامان من خوب می شوم؟» باید جواب داد: « نه فرزندام، هیچ گاه». به کودک خود می گوییم: « این یکی چشمت طبیعی است و آن دیگری مصنوعی. ممکن است ضمن بازی چشم مصنوعی از حدقه چشمت بیرون بیفتد. نترس آن را دوباره سرجایش قرار بده». بچه ها خیلی زود با وضع موجود خود صلح می کنند و به آن خو می گیرند. پس هرگز لازم نیست به فرزندی که ناتوانی جسمانی دارد، ترحم کنید. به هیچ کس ترحم نکنید. یکی از عادت های بد مردم، نگاه کردن به عضو معیوب دیگران است. هر کس چیزهایی دارد که بسیار قشنگ و زیباست. چرا فقط به یک چشم نداشته او توجه می کنیم و روی آن تمرکز می کنیم. « که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند».
این برخورد نادرست ما به ناتوانی جسمانی کودکان است که اعتماد به نفس آن ها را درهم می شکند. اگر کودک با ناتوانی اش به صلح برسد و ما دخالتی در این امر نکنیم و واقع گرایانه به آن بنگریم، تزلزلی در اعتماد به نفس او به وجود نخواهد آمد.
در دبستان علی کوچولویی داریم که یک پا دارد یا یک چشم او نابینا است، ولی همه نمراتش بیست است. شما که از نمره بیست خوشتان می آید، خیلی هم خوب و عالی است، پس بگذارید علی کوچولوی ما با یک پا یا با یک چشم و یا با نابینایی خود زندگی کند و با ناتوانی جسمی اش کنار بیاید.
ما در برخورد با ناتوانی های روانی و تشخیص دادن آن ها مشکل بیشتری داریم. البته اگر کودک « کانا» باشد یعنی بهره هوشی اش 20 باشد، تشخیص آن بسیار آسان است. چنین کودکی سست و بی حال است و تقریباً زندگی گیاهی دارد. این گونه کودکان را باید به آسایشگاه های ویژه سپرد؛ اما تشخیص کودکانی که دارای بهره هوشی 60، 70 و یا 80 هستند برای وادین آسان نیست. ما هوش بچه ها را در مدرسه هنگام یادگیری تشخیص می دهیم.
معمولاً والدین نمی دانند با کودک کم هوش که ناتوانی روانی دارد چه باید بکنند. گاهی اوقات وقتی فرزندشان کارها را درست انجام نمی دهد و چیزی را نمی آموزد و یا بسیار دیرآموز است، با او رفتار تند و سرزنش آمیزی دارند. می گویند این میز را تمیز کن، فقط همان جایی را که دست گذاشته اند تمیز می کند. مادر عصبانی می شود و می گوید: « مگه کوری، مگه خری. همه جای میز را تمیز کن!».
پیام من این است که، اگر همان جایی را که دست گذاشته اید تمیز کرد، ناراحتی نشان ندهید. خوشحال باشید و بگویید: « این جا را چه قشنگ تمیز کردی.» اگر او را تشویق کنید، فردا گستره تمیز کردن بیشتر می شود. انسان موجودی است که با تشویق رشد می کند. مغز ما با تشویق کار می کند.
کودک درمرحله خودآگاهی رفته رفته خود را به عنوان موجودی که از دیگران و اشیاء جداست، شناسایی می کند. کودک به بدن خود زیاد نگاه می کند. این چیست؟ این دست است. این ها چیست؟ این ها ناخن هستند. شما هم می پرسید: « بینی ات را نشان بده». کودک نشان می دهد. نیازی به زحمت شما نیست. شما چه بپرسید و چه نپرسید او رفته رفته همه اعضای خود را خواهد شناخت. چرا این قدر سوال می کنید؟ او را آزاد بگذارید، خود او در زمان مناسب از شما خواهد پرسید. او پیوسته درباره اندام هایش- گوش، چشم، بینی، پا و دست- فکر می کند. او پی می برد که با دستانش می تواند مادرش را نوازش کند. با دست و پایش می تواند بخزد یا با دو پایش راه برود. کودکان پیوسته در حال فکر کردن هستند. با اسباب بازی هایشان چه کنند، با پاهای شان چه کنند، و همین شناسایی هاست که کودک را وارد مرحله سوم یا « خود بازشناسی» می کند.
ستون سوم: خود بازشناسی
« خود بازشناسی» ادامه مرحله « خودآگاهی» است. در این مرحله اگر شما اسم کودک را اشتباه صدا کنید، ناراحت می شود. به علی می گویید حسین. او با رنجش می گوید: « من علی هستم، حسین نیستم».
کودک در این مرحله اعتراض می کند. از خود دفاع می کند. می گویید: « بستنی نخور». می گوید: « برای چی؟» می گویید: « اگر بستنی بخوری نمی توانی ناهار بخوری». می گوید: « من دوست ندارم ناهار بخورم». کودک می گوید: « مامام من شام نمی خواهم، من شکلات می خواهم». بهتر است همه سر سفره بنشینید و اجازه بدهید هر کس هر غذایی را که خواست بخورد. کودک باید چیزی را بخورد که دوست دارد. کودک هم مانند هر انسانی از این که دیگران نظرات شان را به او تحمیل کنند، ناراحت می شود. آیا شما می خواهید که کسی مجبورتان کند کاری را خلاف میل باطنی تان انجام دهید؟ پس چرا با فرزندان خود به چنین شیوه ای رفتار می کنید؟
کودک در مرحله خود بازشناسی- که حدوداً از سه سالگی آغاز می شود- پی می برد که هویت دارد و برای خودش کسی است، سلیقه ها و امیال خاص خودش را دارد، توانایی های خود را می شناسد، می داند که می تواند ادرار و مدفوع خود را مهار کند، و می خواهد کارهایی را که یاد گرفته خودش انجام بدهد؛ او دوست دارد خودش لباش بپوشد، خودش غذا بخورد، و آن لباسی را بپوشد که خودش انتخاب کرده و آن غذایی را بخورد که از مزه اش لذت می برد؛ و والدین بایدا تا جایی که از حد خود خارج نشود او را آزاد بگذارند.
معمولاً افراد به دلیل این که در گذشته فرصت لازم برای پرورش « خود» نداشته اند، « خود باز شناسی» درستی ندارند. آن ها نمی دانند چه بپوشند، چه طور بنشینند. نمی دانند چطور باید حرف بزنند. اصولاً ما باید دائماً بدانیم چه وضعی داریم . توان « خود بازشناسی» به ما کمک می کند تا خود را با دیگران و جامعه تطبیق بدهیم و راه خود را در زندگی بیابیم، و در عین حال آن طور باشیم که خودمان می خواهیم نه آن طور که دیگران می خواهند. لباس خوب و مناسب بپوشیم، درست بنشینیم، مرتب باشیم، و به موقع حمام کنیم.
رشد خودآگاهی و خود بازشناسی تا آخر عمر ادامه دارد. پیشرفت این دوویژگی در 60 سالگی نسبت به 30سالگی، چشمگیرتر است.
گروه درمانی به رشد « خود بازشناسی» ما کمک می کند. گروه درمانی بسیار اثربخش است. از طریق گروه درمانی تفاوت خود را با سایرین احساس می کنیم. بنابراین گروه درمانی به ما کمک می کند تا به اصلاح اشتباهات گذشته بپردازیم و تغییرات مثبتی داشته باشیم.
ستون چهارم: خود باوری
در مسیر رشد و تحکیم اعتماد به نفس به مرحله جدیدی به نام « خودباوری» می رسیم. این چهارمین گامی است که برای به دست آوردن اعتماد به نفس سالم بر می داریم. با اندوخته هایی که از سه مرحله قبلی به دست می آوریم، به خود باوری می رسیم. باور می کنیم که ما یک شهروند هستیم.
نام من علی است. در خانه همه برای من احترام قائل هستند. وقت ناهار، مرا صدا می زنند. تا من نیایم، ناهار نمی خورند. به خرید که می روند، برای من کفش، کلاه و لباس می خرند. مرا به دیگران معرفی می کنند و سخنان نیکی درباره من می گویند. خود باوری باید ستون استواری باشد. در این مرحله باید مجموعه توانایی ها و ناتوانایی های خود را شناخته باشیم و خود را آدم توانا و محترمی بدانیم. حالا چهار یا پنج سال داریم.
افرادی هستند که حتی در بزرگسالی خود را باور ندارند، چرا که در کودکی دیگران نادانسته خود باوری آنان را خدشه دار کرده اند، دائم به او گفته اند: « تو چه بچه دست و پا چلفتی هستی، تو چه قدر آدم بی خاصیتی هستی. تو خودت نمی توانی کارهایت را انجام بدهی. بی عرضه ای و بی عرضگی از سر و رویت می بارد». هر وفت خواسته کاری را انجام بدهد، مثلاً خواسته کفشش را بپوشد، مادر بزرگ دخالت کرده و او کفش را به پای کودک کرده است. در نتیجه چنین کودکی رفته رفته آدم وابسته ای بار می آید، رفته رفته خود باوری اش را از دست می دهد و باور می کند که واقعاً بی عرضه است. در واقع به او محبت نکرده اند، آن ها نادانسته بی عرضگی را به او یاد دادند.
خود باوری در ساختار اعتماد به نفس نقش والایی دارد. خانواده موظف است صفات نیک فرزندانش را تحسین و تشویق کند.
به نظر می رسد که در ایران، مردم از تشویق خوششان نمی آید و تنبیه کردن را بیشتر دوست دارند و یکدیگر را پیوسته تنبیه و سرزنش می کنند. در خانه، مدرسه، دانشکده، اداره و کلاً در جامعه، ایرادهای واقعی و غیر واقعی همدیگر را به رخ می کشند و هر کس سعی می کند دیگری را بکوبد.
به نظر می رسد ما مردم شرق میانه، میانه خوبی با تشویق نداریم. می گوییم اگر بچه را تشویق کنیم لوس می شود. در حالی که اگر می خواهیم آدم بسازیم، باید او را، در تمام مراتب زندگی، در همه جا و در هر سن و سالی تشویق کنیم. تشویق از لحظه تولد آغاز می شود و تا آخر عمر ادامه پیدا می کند.
کودک شش ساله ای دارد نقاشی می کند، کافی است شما او را تماشا کنید. خود همین نگاه کردن، یک نوع تشویق است، کودک بر می گردد و به شما نگاه می کند، او حالا دارد برای شما نقاشی می کند. کسی دارد تمرین خوشنویسی می کند، کافی است فقط بگویید: « چه سین زیبایی نوشتی». او دستش روی سین می ماند. می گوید: « قشنگ شد؟» می گویید: « آره، خیلی قشنگ شده». بچه کوچولویی با لگو خانه ای ساخته است و خانه خوبی هم ساخته است، به او می گویید: « این خانه را تو ساخته ای؟» می گوید: « آره، خودم به تنهایی ساخته ام». آن را روی طاقچه بگذارید و هر مهمانی که می آید، آن را نشان بدهید و بگویید: « این را علی ساخته. ببینید چه خانه جالبی ساخته! در حالی که پدرش مهندس معمار نیست».
ما معمولآً به افراد توجه نمی کنیم و به آن ها اهمیت نمی دهیم، اما پس از مرگ شان، صفات نیک آنان را به زبان می آوریم. به مجالس ترحیم مردگان دقت کنید. همه، آن ها را محترم و مهربان می دانند. چرا همه مرده ها را مهربان می دانند؟ چرا ما مهربانی را بعد از فوت افراد می بینیم؟
تشویق در زمان حیات، برای رشد خودباوری افراد اهمیت اساسی دارد. پس اگر دیدید کسی کار درستی انجام داده، در زمان حیاتش از او قدردانی کنید و در جمع به او بگویید: « چه کار مهمی انجام داده اید!» بگذارید دل مردم شاد و اعتماد به نفس شان تقویت شود. بگذارید به خود بگویند: « سرانجام کسی پیدا شد و ارزش کار مرا درک کرد».
برای تقویت اعتماد به نفس در کودکان راه دیگری جز تشویق نداریم. ابتدا باید خود توانایی های کودکمان را بشناسیم و بر پایه این شناخت، آنان را تشویق کنیم تا خود باوری آن ها ارتقاء پیدا کند. فرض کنید پی بردید که کودک شما کم هوش و حواس است، منطق حکم می کند که توقع شما متناسب با توان او باشد. مثلاً سال گذشته چهار تا تجدید آورده، امسال سه تا. او را تشویق می کنید و بابت پیشرفتش، از او تشکر می کنید. البته تشویق باید به جا و درست و منطقی باشد. مثلاً فرزند خانواده ای تصویر اسبی را می کشد که اصلاً شبیه اسب نیست، بیشتر شبیه سگ است. آن را برای برنامه کودکان تلویزیون می فرستند. تلویزیون هم وقت مردم را می گیرد و نشان می دهد و می گوید: « این اسب را حسن پنج ساله از کرج کشیده و فرستاده». این اصلاً تصویر اسب نیست، تازه به ژاپن هم می فرستند که جایزه بگیرد. این ها تشویق نیست. این انحراف از تشویق است. این تشویق برای حسن خیلی زیاد است. حسن با این تشویق ها دچار خود بزرگ بینی می شود. این زیادی خود را باور کردن است. تشویق های بی پایه، خود باوری های بی پایه به وجود می آورد.
گاهی کودکان اشتباهاتی می کنند که باید آنان را تنبیه کرد، و این تنبیه و جریمه باید در حد محروم کردن کودک از یک سری امتیازات و امکانات اضافه باشد، نه تنبیه بدنی؛ اما متأسفانه برخی از والدین فرزندان خردسال و ضعیف خود را کتک می زنند. تنبیه بدنی بدترین میراثی است که می تواند از والدین به فرزندان برسد. تنبیه بدنی شانه های کودک را پایین می آورد و او را کوچک می کند. تنبیه باید کلامی باشد. هیچ حیوانی بچه هایش را تنبیه بدنی نمی کند. هیچ دیده اید پلنگ بچه اش را تنبیه کند؟
تنبیه بدنی، کودک را از حرکت و از حرف زدن باز می دارد. حتماً دیده اید بعضی از بچه ها نمی توانند حرف بزنند. نمی توانند به ما نگاه کنند. خجالت می کشند در کلاس دست شان را بالا ببرند و بگویند من جواب این پرسش را می دانم. این حاصل تحقیر کردن بچه هاست. تا کودک حرف می زند، والدین می گویند: « این مزخرفات چیه می گی؟» حرف نزن! ساکت باش! بچه که جلوی بزرگتر حرف نمی زند». وقتی کودک کاری انجام می دهد و تنها عیب های او را می بینیم و ایراد می گیریم، همه خلاقیت هایش را نابود می کنیم.
تنبیه و تحقیر کردن، کودکان را به زمین می زند. آن چنان که بعضی مواقع دیگر قدرت بلند شدن هم ندارند. بی دلیل نیست که کودک لکنت زبان می گیرد و شب ادراری پیدا می کند. بچه را از پدر می ترسانیم: « بذار بابا بیاد!» بابا ساعت ده شب فریاد زنان می آید. بچه از ترس جایی پنهان می شود. آیا انتظار دارید چنین کودکی شب ادراری پیدا نکند؟!
تنبیه گاهی ضروری است، ولی چگونه و به چه اندازه؟ فرزند خود را به گونه ای تربیت کنید که با نگاه کوچکی که نشانه نارضایتی است، احساس کند کار بدی کرده است. ولی در زمان خواب، او را ببوسید، دست نوازشی بر سرش بکشید، شب بخیر بگویید تا کودک با قهر نخوابد، دلش نشکند و خواب های پریشان نبیند.
یک نگاه با معنا، یک قهر کوچک، کافی است. کودک می پرسد: « مامان با من حرف نمی زنی؟» می گوییم: « چرا با تو حرف می زنم ولی آن حرف تو، آن کار تو درست نبود». خیلی زود آشتی و صلح را برقرار کنید.
اگر کودکی پیوسته کار بد می کند، پیوسته اشتباه می کند، یک دقیقه آرام ندارد، شاید کو.دک « بیش فعال» است. او را باید معالجه کرد. با حرف و نصیحت کار درست نمی شود، با کتک زدن درست نمی شود. با زندانی کردن او در توالت یا حمام کار بدتر می شود. ده بار انجام داده اید و نتیجه ای نگرفته اید؟ خب دیگر انجام ندهید. راه دیگری را امتحان کنید! اصولاً مغز ما درباره پیام تنبیه همیشه پاسخ منفی می دهد. به این پاسخ منفی می گوییم لجبازی، لجبازی یعنی شب اداری، یعنی ضد پدر و مادر عمل کردن، یعنی به دزدی و اعتیاد رو آوردن.
تنبیه بدنی و تحقیر به رشد سالم و به اعتماد به نفس متعادل آسیب می رسانند، و خود باوری کودک را درهم می ریزد. او به خود می گوید: « پس من آدم درست و حسابی نیستم، پس من ارزشی ندارم». فروپاشی خود باوری بر توانایی، خود آگاهی و خود بازشناسی او تأثیر مخربی دارد.
در امتحانات مدرسه از جدول ها، از پانویس ها، از مطالب ریز و کم اهمیت سوال بیرون می کشند؛ گویی تلاش استاد محترم این است که ثابت کند دانشجوها چیزی نمی دانند. معلم محترم دقت نمی کند که اگر آن مطلب مهم بود، طراح کتاب آن را در متن می آورد، نه در پانویس و توضیحات اضافه. گویی هدف، پایین آوردن اعتماد به نفس دانش آموزان و دانشجویان است نه تحصیل و آموختن علم.
اگر تحصیل کردگان خارج از کشور را با تحصیل کردگان داخل مقایسه کنیدف به تفاوت تشویق و تنبیه پی می برید. تحصیل کردگان خارج وقتی به ایران می آیند، مغرور نه، اعتماد به نفس شان بالاست. چرا؟ چون برای هر تلاش کوچک تشویق شده اند. خودباوری آن ها را مخدوش نکرده اند، اعتماد به نفس آن ها را نگرفته اند. بیشتر نمرات شان در سطح الف است، چون پرسش های آزمون ها از مطالب اصلی کتاب بوده که معلم سر کلاس درس داده است. به دنبال نکات ریز و پانویس و پیچیده و دور از ذهن و خارج از توان حافظه نرفته اند، آن ها را وارد رقابت های فرسایشی نکرده اند. در غرب، دانش آموز و دانشجو را این گونه بار می آورند. پس بی دلیل نیست که آن ها خود را دوست دارند و ارزش وجودی خود را می شناسند. این دانش آموز یا دانشجو احساس می کند کسی است و می تواند کارهای مفیدی انجام دهد.
استاد محترم داخلی گویی نمی خواهد دانشجوها قبول شوند. با این شیوه آزمون گرفتن چگونه انتظار داریم جوانان ما استعداد خود را نشان دهند؟ شیوه های آموزشی ما باید از نگاه تنبیهی به نگاه تشویقی، چه در مهد، چه در مدرسه و چه در دانشگاه تغییر جهت دهد. بدون خود باوری نمی توان سالم زندگی کرد، نمی توان استعدادها را پرورش و نشان داد و از آن ها در جهت رشد فردی و رشد کشور استفاده کرد.
ستون پنجم: خود احترامی
گام بعدی ما به سوی اعتماد به نفس، « خود احترامی» است. به خود احترام گذاشتن هم از عوامل مهم در شکل گیری اعتماد به نفس است. زمانی که باور کردیم که ما آقا هستیم، ما خانم هستیم، در خانه ما را فاطمه خانم صدا زدند نه فاطی، سر سفره که آمدیم کمی برای ما از جا بلند شدند، آن گاه « خود احترامی» را می آموزیم.
اگر به ما احترام بگذارند احترام به خود را می آموزیم. اگر در سه سالگی و پنج سالگی هنگام حرف زدن، تشویق و احترام ببینیم، به ما توهین نکنند، ما را پیوسته سرزنش نکنند و ایراد نگیرند، ستون « خود احترامی» ما بالا می رود و استوار می گردد.
چندگانگی در خانه به ستون « خود احترامی» آسیب می رساند. اگر پدر بگوید: « این قدر فاطی را تحویل نگیر!» و مادر مقاومت کند یا برعکس، فاطمه خانم نمی داند فاطی است یا فاطمه خانم است، پدر و مادر باید یک پیام واحد بدهند. دوگنه رفتار کردن گیجی و آشوب فکر به وجود می آورد و مانع از رشد سالم کوک می شود. زمانی بود که پدر به مادر می گفت خانم، و مادر به پدر می گفت آقا، یا حاج آقا، همه برای هم احترام قائل بودند. این روزها مد شده که می گوییم مامی، پاپی، فاطی. یا ضمیرهای اشاره به اجسام را به کار می بریم. می گوییم: این گفت، آن این حرف را زد. احترام به یکدیگر در خانه ها کمتر دیده می شود و این اواخر که دیگر با زبان فحش با هم حرف می زنند. مثلاً در خانه ای پدری پسرش را گوساله صدا می کرد. وقتی به اعتراض کردیم گفت: « خبر نداری، بز هم داریم:. منظور از بز فرزند دیگرش بود.
هرگز به خلقت توهین نکنید. خداوند وقتی انسان را خلق کرد به همه فرشتگان گفت به او سجده کنند، همه سجده کردند جز شیطان. خلقت ما انسان ها چنین عظیم و شگفت انگیز است. ما چنین موجود عظیمی را در کهکشان خودمان داریم. ما موجود خاصی هستیم، می اندیشیم، حرف می زنیم، خالق هنرها هستیم، و به راستی انسان چه قدر عظیم و باشکوه است. آیا با خواندن او به نام حیوانات شرم آور نیست، خجالت ندارد؟
هدف ما رعایت کردن احترام افراد، در خانه است. ملت ما در طول تاریخ احترام فراوانی به دست آورده است. ما در طول تاریخ با هفده تجاوز بزرگ و نابود کننده روبه رو بوده ایم. ولی هنوز استوار و محکم روی پای خود ایستاده ایم. ما نظیر کسانی نیستیم که تا دو دقیقه برق می رود، به گریه می افتند. ما خاموشی ها دیده ایم، روشنی ها دیده ایم. زلزله ها، سیل ها و حوادث ناگوار زیادی را پشت سر گذارده ایم. ما ملت حادثه دیده و خاصی هستیم. ما قابل احترامیم. ما بزرگسالان این واقعیت را می دانیم ولی کودک پنج ساله ما که نمی داند. او چه می داند که تاریخ ده هزار ساله مملکت ما چه بوده است. گوش این کودک فقط با فحش آشناست. بچه را باید بغل کرد و بوسید. باید او را صدا زد آقا، خانم، باید به او گفت ما به شما افتخار می کنیم. افتخار می کنیم علی داریم، علی آقا داریم، فاطمه خانم داریم.
هرگز با تحقیر فرزندان خود را صدا نزنید. روی آن ها اسم های عجیب و غریب نگذارید. نام هایی انتخاب کنید که نتوان آن ها را کوچک و خلاصه کرد. اسم های زیبا و خوش آهنگ برگزینید. کودک را با احترام صدا بزنید. منتظر شوید تا با او غذا بخورید، با او به مهمانی بروید. این روش های احترام آمیز پایه و بنیان خوداحترامی را می سازند.
کاری کنیم تا کودکی که زندگی مان را برای رشدکردن و راحتی او بنا کرده ایم، در آینده برای خود احترام قائل شود.
در قرآن کریم، به دفعات زیاد با احترام از انسان نام برده شده و به او درود فرستاده شده است. در تورات و انجیل هم به همین صورت است. بنابراین ما حق نداریم به انسان، یعنی به خودمان و دیگران، بی احترامی کنیم. وقتی ستون « خود احترامی» ما استوار باشد، به کسی اجازه نمی دهیم به ما توهین کند. تمام کودکانی که در مقابل توهین های ما مقاومت می کنند و به خود احترام می گذارند، کودکان سالمی هستند و همه کودکانی که در برابر توهین ها و بی احترامی های ما مقاومتی می کنند، بیمارند. تمام بچه هایی که مطیع اند و هر چه بگویید قبول می کنند، بچه های سالمی نیستند. با این دید به قضیه نگاه کنید. به تمام کودکانی که از حقوق و از انسانیت خود دفاع می کنند به چشم افراد سالم بنگرید. در آینده آنان کسانی هستند که به حقوق بشری خود آگاهند و احترام به انسان را خوب می فهمند. چه میراث ارزشمندی، چه میراث باشکوهی.
ستون ششم: خود بیانی
پس از خود احترامی به مرحله « خود بیانی» می رسیم. کودک در پنج شش سالگی واژگان زیادی را آموخته است و به خوبی حرف می زند، و در بیان مطالب و داستان گویی تواناست. در این مرحله کودک دوست دارد خود را بیان و معرفی کند. « مامان! این طور شد. مامان! آن طور شد». ما باید برای حرف های آن ها وقت بگذاریم. می توان ساعت معینی را تعیین کرد. مثلاً یک بعدازظهر یا هشت شب. این درست نیست که او حرف بزند، در حالی که شما دارید بادمجان سرخ می کنید و حواس تان جای دیگر است. کودک می فهمد که شما به حرف هایش گوش نمی دهید. او به خود می گوید: حرف های من ارزشی ندارد. این خود نوعی بی احترامی است.
شما دارید برنامه جالبی را از تلویزیون تماشا می کنید، در این میان کودک پنج یا شش ساله شما که در مرحله « خود بیانی» است، صدا می زند: « مامان، مامان». شما چه می کنید؟ چه پاسخی به فرزندتان می دهید؟ شما جوابش را نمی دهید. او بار دیگر صدا می زند، باز جواب نمی دهید. دفعه سوم می گویید: « زهرمار». کودک به گریه می افتد. برخی از کودکان مقاوم ترند، بر می خیزند و بین شما و تلویزیون می ایستند، یا آن را خاموش می کنند و می گویند: « مرا نگاه کن نه تلویزیون را». این رفتار اوج خود بیانی است. نیاز کودک به بیان تجربه و احساس خود بسیار شدید است. او از شما می خواهد به او نگاه کنید و حرف هایش را بشنوید. مگر ما در زندگی کاری مهم تر از پرورش فرزندانمان داریم؟
اگر ستون های « خود توانی»، « خودآگاهی»، « خود بازشناسی»، « خود باوری»، « خود احترامی»، و « خود بیانی» خوب پی ریزی شودند، سقفی استوار و بنای مستحکمی به نام « اعتماد به نفس» ساخته می شود که از گزند باد و باران و توفان ها و از حوادث ناگوار زندگی در امان می ماند.
آری، بنای « اعتماد به نفس» روی این شش اصل، پایه و ستون قرار می گیرد. برای ساختن اعتماد به نفس پی ریزی تمام این ستون ها لازم است. اگر هر یک از این ستون ها ناقص پی ریزی شود، اثر نااستواری اش را روی دیگر ستون ها خواهد گذاشت و به همان نسبت « اعتماد به نفس» فرد آسیب خواهد دید.
منبع مقاله :
مجد تیموری، میر محمد ولی؛ ( 1391)، اعتماد به نفس، تهران: نشر قطره، چاپ ششم.