ماهان شبکه ایرانیان

پلورالیزم دینی (۲)

در بخش نخست این مقاله، پلورالیسم را معنا و قلمرو و حوزه های آن را تبیین کردیم و به بیان زمینه های پیدایش پلورالیسم پرداختیم. در این قسمت، اصول و مبانی پلورالیسم دینی را مطرح و نقد و بررسی می کنیم.

اشاره:

در بخش نخست این مقاله، پلورالیسم را معنا و قلمرو و حوزه های آن را تبیین کردیم و به بیان زمینه های پیدایش پلورالیسم پرداختیم. در این قسمت، اصول و مبانی پلورالیسم دینی را مطرح و نقد و بررسی می کنیم.

همچنین اشکالات پلورالیستها را مطرح کرده و مورد نقد قرار خواهیم داد.

 

اصول و مبانی پلورالیسم دینی

 

چنانکه اشاره شد، «پلورالیسم دینی» یکی از مباحث مهم «فلسفه دین» و «کلام جدید» می باشد که در دهه های اخیر، در عرصه دین پژوهی مطرح شده و تکثر و تنوع ادیان را به عنوان یک امر مهم و سرنوشت ساز تبیین می کند و تعیین می کند که انسانها در قبال سایرادیان، چه واکنشی داشته باشند؛ آیا فقط یک دین را برگزینند یا به همگونی و هماهنگی ادیان معتقد شده و همگی آنها را بر حق بدانند؟ پاسخی که یک پلورالیست به این پرسش می دهد این است که ادیان، همگی بر حق بوده و هر یک از انسانها با گزینش یک دین (هر دینی که باشد) از میان ادیان مختلف، می تواند به نجات و رستگاری برسد.

بحث «پلورالیسم دینی» گر چه ابتدا در اروپا مطرح شد، ولی دیری نپایید که به سایر کشورها ریشه دوانید و واکنشهایی را برانگیخت. برخی از نو اندیشان دینی هم در کشور ما به تقلید از فرهنگ غرب به طرح و ترویج این تفکر پرداخته و سعی در بومی سازی پلورالیسم دینی داشتند. اینان با استفاده از آنچه از غرب گرفته بودند و نیز با توسل به برخی آیات و روایات، در صدد این برآمدند که به آن رنگ دینی بزنند.

این نوشتار، در پی نقد و بررسی چنین رویکردی است و با بهره جستن از ادله عقلی (برون دینی) و ادله نقلی (درون دینی) پلورالیسم دینی را غیرقابل قبول می داند.

پلورالیسم دینی بر یکسری اصول و مبانی استوار است که مهم ترین آنها عبارت اند از:

 

1. دین واحد و برداشتهای متفاوت

 

این دیدگاه معتقد است که دین، همواره واحد است، ولی فهمها و برداشتهای انسانها از این دین واحد، مختلف و متعدد است؛ بدین معنا که دین اسلام، مسیحیت، یهودیت و... همه برداشتهای مختلفی از یک دین هستند.

این دیدگاه از نظریه معرفت شناسی کانت، در تبیین پلورالیسم استفاده می کند. کانت معتقد بود که ما در عالم، یک «نومن» داریم و یک «فنومَن.» منظور از نومَن (واقعیت و پدیده) چیزی است که در واقع وجود دارد یا به عبارت دیگر، «واقعیت فی نفسه» می باشد. و منظور از فنومن (نمود و پدیدار) چیزی است که برای ما ظاهر و متجلی می شود و به عبارت دیگر، «واقعیت در نزد ما» می باشد. و ما وقتی می خواهیم به چیزی شناخت پیدا کنیم، نمی توانیم به واقعیت و باطن آن پی ببریم، بلکه این ظاهر و نمود شی ء است که بر ما پدیدار می شود.(1)

کثرت گرایان از این نظر کانت چنین استفاده می کنند که «دین» آن گونه که در واقعیت عالم می باشد، قابل شناخت نیست. به عبارت دیگر، انسانها نمی توانند به واقعیت الهی دست رسی پیدا کنند، بلکه این ظاهر دین است که بر انسانها مکشوف و پدیدار می شود و در نتیجه، انسانها به خاطر اینکه هر کدام قوای ادراکی خاصی دارند و هر یک از منظر و عینک خاصی به آن می نگرند، برداشتهای مختلفی از دین پیدا می کنند. بنابراین، حقیقت و باطن ادیان یکی بیش نیست و این اختلافات ادیان، ظاهری است و ناشی از قوای ادراکی انسانهاست.

هیک، از داستان معروف مردان کور و فیل استفاده می کند: «برای گروهی از مردان کور که هرگز با فیل مواجه نشده بودند، فیلی آوردند. یکی از ایشان پای فیل را لمس کرد و گفت که فیل، یک ستون بزرگ و زنده است. دیگری خرطوم حیوان را لمس کرد و اظهار داشت که فیل، ماری عظیم الجثه است. سومی عاج فیل را لمس کرد و گفت که فیل شبیه به یک گاو آهن است و الی آخر... البته همه آنها درست می گفتند، اما هر کدام صرفا به یک جنبه از کل واقعیت اشاره می کردند و مقصود خود را در قالب تمثیلهای بسیار ناقص بیان می داشتند.»(2)

او می گوید: «ما نمی توانیم بگوییم که کدام منظر صحیح است؛ چرا که هیچ منظر نهایی ای وجود ندارد که ما بتوانیم از آن منظر مردان کور و فیل را در نظر آوریم. حقیقت آن است که همه ما، انسانهای کوری هستیم که در بند مفاهیم شخصی و فرهنگی خود گرفتار آمده ایم. اختلاف این سه (مؤمن و گبر و یهود)، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است؛ آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیاء. حقیقت یکی بوده است که سه پیامبر از سه زاویه به آن نظر کرده اند... .»(3)

 

نقد و ارزیابی

 

گذشته از ایرادی که بر نظریه کانت (تفکیک نومن از فنومن) وارد است و آن اینکه تمایز بین نومن (واقعیت فی نفسه) و فنومن (واقعیت نزد ما) نتیجه و لازمه منطقی اش چنین می شود که ما باید به نسبی گرایی و شکاکیت تمام عیار معرفتی معتقد باشیم و هرگز نتوانیم به واقعیت و باطن جهان خارج، علم و معرفت پیدا کنیم، نمی توان از این سخن کانت، پلورالیسم دینی را نتیجه گرفت. بهتر است این نکته را با داستان تمثیلی هیک بیان کنیم:

ما نمی توانیم هیچ چیز درباره فیل واقعی بدانیم؛ حتی نمی توانیم اطمینان داشته باشیم که فیلی وجود دارد. همین امر، در مورد واقعیت غایی هم صدق می کند. در واقع، نکته ای که می توان از داستان تمثیلی هیک آموخت، این نیست که همه مردان کور درست می گفتند، بلکه این است که هیچ کدام درست نمی گفتند. آنچه آنها لمس می کردند، ستون، مار یا تیغه گاوآهن نبود، بلکه یک فیل بود و این ادعا که آن فیل یکی از آنها یا همه آنهاست، ادعایی کاملاً غلط است.(4)

جالب اینجاست که برای انبیاء شأنی همچون شأن کوران در برابر فیل قائل اند و اختلاف آنها را تفاوت نظر گاه می دانند. از نظر آنان «اختلاف سه دین بزرگ یهودیت و زردشتی گری و اسلام، اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه است؛ آن هم نه نظر گاه پیروان ادیان، بلکه نظرگاه انبیاء.» در حالی که موضع انبیاء را موضع آدمیان کور بر می شمارند، موضع کثرت گرایان را موضع بینایانی می دانند که از بام هستی بر این نزاعها و اختلافها نظر می کنند. آیا چنین دیدگاهی، نشان از تکبری معرفت شناسانه نمی دهد که بشر عصر جدید را گرفتار کرده و حرمتی برای آدم تا خاتم باقی نگذاشته است؟(5)

در تفکر اسلامی، انبیاء و امامان معصوم علیهم السلام کسانی هستند که با اتصال به غیب، به واقعیت و باطن عالم راه دارند. پیامبران، دین را آن گونه که خداوند متعال به آنها نازل می کند، دریافت کرده، به مردم ابلاغ می کنند.

همچنین این دیدگاه به نسبی گرایی در دین و معرفت دینی می انجامد، در حالی که نسبی گرایی را نمی توان پذیرفت؛ چرا که نسبی گرایی هم مخالف ایمان و هم مخالف ضرورتهای دین می باشد. از جمله آیاتی که مخالف نسبی گرایی است، این آیه است: «یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُعَلِّمُکُمْ مالَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ»؛(6) «کتاب و حکمت و آنچه را که نمی دانستید به شما می آموزد.» که بر اساس آن، خداوند از طریق پیامبر صلی الله علیه و آله ، کتاب و حکمت را به مسلمانان تعلیم داده است. اگر فهم بشری همیشه از درک واقع قاصر می ماند، چگونه ممکن است که بگوییم: مسلمانان از طریق پیامبر صلی الله علیه و آله ، کتاب و حکمت آموخته اند؟

 

2. هرمنوتیک و صامت بودن شریعت

 

یکی دیگر از مبانی پلورالیسم، تنوع در فهم انسانها از متون دینی است. دلیل این گونه گونی فهم و برداشتها از متن، صامت دانستن متون دینی و کمک گرفتن از انتظارات، پرسشها و پیش فرضها در تفسیر متون مقدس می باشد که مبنا و ریشه در هرمنوتیک فلسفی گادام دارد. او قائل به نامتعیّن بودن عالم متن است؛ بدین معنا که متن، قابلیت دارد هر معنا (یا معانی بیشماری) را در خود جای دهد؛ هر چند که این معانی با هم متناقض باشند. به عبارت دیگر «عبارات، نه آبستن که گرسنه معانی اند. حکیم، آنها را چون دهانهایی باز می بیند، نه چون شکمهایی پر. و معانی مسبوق و مصبوغ به تئوریها هستند.»(7) یا «مفسران وحی اسلامی، همیشه براساس پیش فهمها، علائق و انتظارات خود از کتاب و سنّت به تفسیر آن پرداخته اند.»(8)

بنابراین، به باور کثرت گرایان، وقتی فهمها و برداشتها از یک متن (دینی)، متکثر شد (= پلورالیسم قرائی)، نتیجه آن پلورالیسم دینی می شود.

 

نقد و ارزیابی

 

نظریه تحول فهم دینی، نظریه ای پارادوکسیکال (تناقض آمیز) می باشد و از اثبات (صدق) آن، نفی (کذب)اش لازم می آید؛ چرا که این نظریه بر آن است که همه فهمها و معرفتها در تحول و تغیّر می باشند، در حالی که این سخن هم خود یک نوع، فهم و معرفت به شمار می رود و در نتیجه، مفاد و مفهوم این نظریه، خود شمول و خودشکن می باشد.(9)

اما این ادعای هرمنوتیسینها و پلورالیستها که مفسر در مقام تفسیر و فهم متن دینی (مانند قرآن کریم)، متأثر از پیش فرضها و ذهنیّتهای خودش می باشد، ادعایی باطل است و در اسلام به نام نوعی «تفسیر به رأی» می باشد که در قرآن و روایات از آن نهی شده و جایگاه چنین شخصی آتش جهنم است.

در فرض پذیرفتن مقدماتی که گفته شد، یعنی تحول همه معارف دینی و صامت بودن شریعت، باز هم نمی توان از این مقدمه و مبنا، پلورالیسم دینی را نتیجه گرفت. تنها چیزی که می توان از آن نتیجه گرفت، تکثر و تنوعِ میانْ فرقه ای و مذهبی یا به عبارت دقیق تر، پلورالیسم درون دینی است، نه پلورالیسم برون دینی؛ نه به این معنا که تمام ادیان، حق اند، بلکه نهایتا حقانیت و صدق مذاهب مختلفِ (مانند تشیع، تسنن و...) درون یک دین (مانند اسلام) را اثبات می کند که البته این سخن هم از لحاظ عقلی و هم از لحاظ اطلاعات مربوط به دین ادعایی باطل است. از لحاظ عقلی باطل است؛ چرا که حقانیت تمامی فرقه های یک دین (مانند مذاهب مختلف دین اسلام: تشیع، تسنن و...)، نوعی قائل شدن به تناقض است؛ چون هر یک از مذاهب یک دین، ادعاهای مخالف با مذهب دیگر دارند و چگونه می توان حکمْ به تساوی دو ادعای مخالف داد؟

امّا بطلان کثرت گرایی درون دینی (یعنی حقانیت مذاهب مختلف یک دین) از جهت اطلاعات دینی این گونه است که خداوند، تنها یک دین و یک مذهب (مثلاً اسلام) را نازل کرده است، نه اینکه مذاهب مختلفی مانند: تشیع و تسنن و... را بر پیامبر نازل کرده است. علت پدید آمدن مذاهب مختلف یک دین نه خود پیامبران و خداوند، بلکه علتهایی مانند: تحریف دین (در یهودیت و مسیحیت) و عمل نکردن به دستورات پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در مورد اطاعت اهل بیت علیهم السلام می باشد.

 

3. تجربه دینی و پلورالیسم دینی:

 

یکی دیگر از مبانی پلورالیسم دینی، تجربه دینی و تفکیک تفسیر از تجربه می باشد.(10) پلورالیستها ادعا می کنند که همه انسانها در مواجهه با واقعیت غایی (خداوند متعال)، احساسات و تجارب دینی را از سر می گذرانند و به خاطر اینکه از لحاظ فرهنگی، ادراکی و زبانی مختلف هستند، در نتیجه وقتی که می خواهند «تجربه دینی» خود را به قالب زبان بریزند و آن را برای دیگران تعبیر و تفسیر کنند، دچار اختلاف می شوند و گرنه همه با یک چیز مواجه می شوند. بنابراین، باید همه آنها را به رسمیّت شناخت و نمی توان هیچ یک از آنها را باطل خواند و هر دینی، تفسیری شخصی از تجربه های شخصی است.

این استدلال، در واقع، نوعی ادعاست که دلیلی بر آن، اقامه نشده است. اما چنین ادعایی اگر درست باشد، اثبات خواهد کرد که در چارچوب احساسات دینی، میان «مردان باطنی» (عارفان، پیامبران و شاعران) هیچ تمایزی به «درست و نادرست» امکان ندارد و هر دعوی وحیانی و عرفانی، با هر مؤدّی و لوازم و نتیجه ای می تواند تصدیق و تأیید شود؛ گر چه این تجربیات، مفاد و ملزوماتی متضادّ با یکدیگر داشته باشند.

عبارت «تجربه دینی» (Religious experience) مفهوم خاصی دارد که محصول فلسفه تحلیلی غرب است. برخلاف تعابیری چون «شهود»، «کشف»، «مکاشفه» و «عرفان» و «رؤیای صالح صادق»، «واقعه غیبی» و... در فرهنگ اسلامی، که همگی به نوعی از «آگاهی» (آگاهی لطیف از حقایق ربّانی) حکایت دارند، تعبیر «تجربه باطنی و دینی»، مطلقا اشاره به نوعی «معرفت و آگاهی» (از یک نفس الامر غیرمادی) ندارد، بلکه آن را صرفا در حد یک احساس شخصی، (آن هم بدون مفاد معرفتی «تجربه») به رسمیت می شناسد.

در دیدگاه پلورالیستها، این احساس، هر چه باشد، «خوب» است و از آنجا که نوعی ادراک به شمار نمی آید و راه معرفت ماوراء طبیعی و شهودی، در این فلسفه، مسدود است و قابل تقسیم به حق و باطل، درست و نادرست و صادق و کاذب نیست؛ برخلاف مفاهیم عرفانی اسلام که حتی مکاشفات عرفانی را به «رحمانی» و «شیطانی» تقسیم می کنند و معیاری که برای ارزیابی یک «مکاشفه» می آورند، اولاً: عدم تناقض آن با بدیهیات و مستقلات عقلی (مثل امتناع تناقض) و ثانیا: عدم تناقض آن با «وحی و قرآن و عترت» در محکمات عقائد و اخلاق و احکام اسلامی و ضروریات دین می باشد.

وقتی از احساس شخصیِ غیرقابل داوری، به نام «تجربه دینی» سخن به میان آید، اساسا از هر گونه ارزیابی درباره صدق و کذب و درست و نادرست آن، نمی توان بحث کرد. احساس، احساس است و به آدمی دست می دهد. ممکن است «معلولات یا عللی» داشته باشد (و دارد)، ولی فاقد «مدلولات و دلائل» می باشد؛ یعنی نه مدلول معرفتی و نه دلیل، هیچ یک را ندارد، بلکه باید گفت که بی نیاز از دلیل است؛ زیرا از سنخ «معرفت مطابق با واقع» نیست تا «دلیل» بطلبد.(11)

در حقیقت، در استدلال فوق (که براساس تجربه دینی، پلورالیسم دینی استنتاج شده است)، وحی به تجربه درونی و شخصی پیامبر تنزّل و فرو کاسته شده است (= تحویل گرایی(12) «Reductionism») و ماهیت قدسی و الهی وحی، مورد نفی و انکار قرار گرفته است. طبق دیدگاه تجربه گرایی در وحی، پیامبر، فقط مواجهه و تجربه ای را نسبت به خداوند از سر می گذراند، نه اینکه حقایق و گزاره هایی واقع نما را از خداوند متعال دریافت کرده باشد؛ در حالی که به اعتقاد تمامی مسلمانان و متفکران اسلامی، وحی، واقعیتی قدسی، فرا تاریخی و فرا تجربی است که از طرف خداوند، بر پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شده و او در فرآیند وحی، حقایق و پیامهایی را دریافت و به مردم انتقال می دهد. به عبارت دیگر، وحی، «سرشت زبانی» دارد.

 

ادله وحیانی بودن الفاظ قرآن

 

ادله ای که بر سرشت زبانی وحی و اینکه ساختار و الفاظ قرآن، وحیانی و الهی است، دلالت دارند، عبارت اند از:(13)

1. نخستین دلیل بر وحیانی بودن الفاظ قرآن کریم، معجزه جاوید بودن آن است. قرآن، تنها کتاب آسمانی است که با قاطعیت تمام، اعلام داشته که هیچ کس توان آوردن کتابی مانند آن را ندارد و حتی اگر همه آدمیان و جنّیان با یکدیگر همکاری کنند، قدرت چنین کاری را نخواهند داشت: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلی اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لایَأْتُونَ بِمِثْلِهِ»؛(14) «بگو: اگر انسانها و جنها جمع شوند تا مثل این قرآن را بیاورند، نمی توانند مانند آن بیاورند.» و نه تنها قدرت آوردن کتابی مثل قرآن را ندارند، بلکه توانایی آوردن ده سوره و حتی یک سوره یک سطری را هم نخواهند داشت: «اَمْ یَقُولُونَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بَعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیتٍ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دوُنِ اللّه ِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»؛(15) «یا می گویند: او به دروغ این [قرآن] را به خدا نسبت داده است؟ بگو: اگر راست می گویید، شما هم ده سوره ساختگی همانند این قرآن بیاورید و تمامی کسانی را که می توانید ـ غیر از خدا ـ دعوت کنید.»

«اَمْ یَقُولوُنَ افْتَریهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دوُنِ اللّه ِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»؛(16) «یا می گویند: او به دروغ این قرآن را به خدا نسبت داده است؟ بگو: اگر راست می گویید، یک سوره مثل آن را بیاورید و [در این کار] هر که را می خواهید ـ غیر از خدا ـ دعوت کنید.»

سپس قرآن کریم با بیشترین تأکیدات، همگان را مورد «تحدّی» قرار داده و به معارضه طلبیده و عدم قدرت ایشان را به چنین کاری، دلیل بر خدایی بودن این کتاب و رسالت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله دانسته است: «وَاِنْ کُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَداءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّه ِ اِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ»؛(17) «و اگر در آنچه بر بنده مان نازل کردیم، شک دارید، پس سوره ای مثل آن بیاورید و [در این کار] گواهان خود را ـ غیر از خداوند ـ دعوت کنید، اگر راست می گویید.» با این بیان، دامنه این تحدّی نه تنها کافران و منکران کتاب الهی، بلکه تمام انسانها را شامل می شود و گستره تعجیز همه انسانها را در برمی گیرد؛ حتی خود پیامبر صلی الله علیه و آله نیز بدون وحی الهی قدرت آوردن چنین کتابی را ندارد.

2. دلیل دوم، اطلاق لفظ «قول» و «قرائت» به وحی است. در چندین آیه، از قرآن کریم به عنوان قول یاد شده است که دلالت بر الهی بودن ساختار جملاتِ قرآن دارد: «اِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ»؛(18) «قرآن، سخنی است که حق را از باطل جدا می کند.» «اِنّا سَنُلْقی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً»؛(19) «ما سخن سنگینی را به تو القا می کنیم.»

همچنین در آیات دیگر تعبیرات «قرائت»، «تلاوت» و «ترتیل» به کار رفته است: «فَاِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِـعْ قُرْءانَهُ»؛(20) «آن گاه که آن را خواندیم، از قرائتش تبعیت کن.» «وَرَتِّلِ الْقُرْانَ تَرْتیلاً»؛(21) «قرآن را با دقت و تأمل بخوان.» «ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الاْآیاتِ وَالذِّکْرِ الْحَکیمِ»؛(22) «اینها را که بر تو می خوانیم، از نشانه هاست و یادآوری حکیمانه است.»

باتوجه به اینکه «قول» به مجموع دال و مدلول اطلاق می شود و نه مدلول تنها، و همچنین «قرائت» عبارت است از: بازگو کردن عبارات و الفاظی که دیگری تنظیم کرده است، در برابر تکلم که انشاء معنی است با لفظ و عباراتی که خود انسان تنظیم می کند، نتیجه این می شود که الفاظ و عبارات قرآن، از پیامبر نیست. از این رو، نمی گوییم: پیامبر قرآن را تکلم کرد، بلکه می گوییم: قرآن را قرائت یا تلاوت کرد.

 

اشکالات پلورالیستها و نقد آن

 

علاوه بر مبانی ای که برای «پلورالیسم دینی» ذکر شد، برخی از نو اندیشان، برای اثبات پلورالیسم دینی، به آیات و روایات توسل جسته اند و سعی در تبیین آن از طریق «درون دینی» دارند. در این بخش از نوشتار، به برخی از ادله ای که از آیات و روایات معصومین علیهم السلام برای پلورالیسم دینی ذکر کرده اند، می پردازیم.

اما قبل از پرداختن به ادله درون دینی پلورالیسم، نکته ای روش شناختی را در مورد بحث متذکر می شویم. و آن نکته، این است که کثرت گرایان مدعی اند که «کثرت گرایی دینی نظریه ای است معرفت شناسانه و دین شناسانه در باب حق بودن ادیان و محق بودن دین داران.»(23) بنابراین، طبق اعتقاد اینان، بحث پلورالیسم دینی، معرفت شناختی برون دینی و مربوط به «فلسفه دین» می باشد و بحث درون دینی در این باب معنای محصّلی ندارد.

به نظر می رسد که «پلورالیسم دینی» گرچه از مباحث مهم فلسفه دین محسوب می شود و فلسفه دین هم بحثی برون دینی می باشد، نه درون دینی و فیلسوف دین، در مقام بحث از مسائل فلسفه دین، غیرمتعبدانه وارد بحث می شود، ولی هیچ مانعی وجود ندارد که متکلمان و دین داران هم در قبال مباحث، این چنین اتخاذ موضع کنند و بحث درون دینی بکنند؛ چرا که شخص دین دار حق دارد نظر دین خود را نسبت به مسائلی که به نحوی به عقاید و اعمال دین داران مربوط می شود، بداند.

گذشته از این، اگر بحث پلورالیسم دینی، مربوط به فلسفه دین و بحثی برون دینی است، پس چرا پلورالیستها خود به این مبنا وفادار نمانده و در تأیید پلورالیسم دینی به آیات و روایات تمسک جسته و در صدد اثبات آن برآمده اند؟

بنابراین، پلورالیسم دینی گر چه در اصل، بحثی فلسفی به شمار می رود، ولی می توان در کلام از آن بحث کرد و موضع دین را در مقابل آن مشخص کرد.

 

دلائل پلورالیستها

1. استدلال بر مبنای هدایت الهی

 

مسلمانان، خداوند را «هادی» می خوانند و هدایت او را جهان شمول می دانند. بنابراین، باید همه یا اغلب بشریت را هدایت یافته بدانیم و الاّ اگر اکثریت مردم را بر سبیل ضلالت و گمراهی بدانیم، «هادی» بودن خداوند را نسخ و لغو کرده ایم.(24) به عبارت دیگر: «می توان پرسید: اگر واقعا امروزه از میان همه طوایف دین دار (بی دینان به کنار) که به میلیاردها نفر می رسند، تنها اقلیت شیعیان اثناعشری هدایت یافته اند و بقیه همه ضالّ یا کافرند ...، در آن صورت هدایت گری خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عالم گیر هدایت او به سر چه کسانی سایه افکنده است و لطف باری (که دستمایه متکلمان در اثبات نبوت است) از که دستگیری کرده است؟ و اسم هادی حق، در کجا متجلی شده است؟»(25)

 

نقد و بررسی

 

در نقد استدلال فوق باید گفت:(26) آیا معنای هدایتگری خداوند این است که افراد، از روی اختیار هدایت را بپذیرند یا از روی اجبار؟ اگر بنا شود که پذیرش هدایت اختیاری باشد، قطعا کسانی که آن را نپذیرند غیرمهتدی، ضال و کافر خواهند بود. لازمه لطف باری این است که دستورهای هدایت را به آنها عرضه کند، خواه بپذیرند یا نپذیرند.

از همین جاست که قرآن می گوید: پس از آنکه پیامبران آمدند و حجت را بر مردم تمام کردند، براساس عدلْ میان آنها حکم خواهد شد؛ یعنی این گونه نیست که هر کس از هر مسیری که خواست حرکت کند، خود را هدایت شده تلقی کند؛ «وَلِکُلِّ اُمَّةٍ رَسُولٌ فَاِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَهُمْ لایُظْلَمُونَ»؛(27) «برای هر امتی پیامبری هست. پس هنگامی که پیامبرشان آمد [و حجت بر آنها تمام شد] براساس عدل، میان آنها حکم خواهد شد و بر هیچ کس ستم نخواهد شد.»

«هادی بودن» خداوند منافاتی با ضلالت و شقاوت گروههایی از بشریت ندارد؛ زیرا هادی بودن خداوند، بدان معنی است که علاوه بر هدایت عام تکوینی، آنچه برای هدایت تشریعی نیز لازم بود، از جانب خدای متعال صورت گرفته است. اعطای قوای ادراکی حسّی، عقلی و شهودی، فطرت و از همه مهم تر، فرستادن پیامبران و کتب آسمانی و توضیح «معارف»، «اخلاقیات» و «احکام عملی» لازم برای نیل به سعادت و کمال، همه و همه به مقتضای اسم «هادی» صورت گرفته و حجّت بر انسان مختار و آگاه، تمام است. در مواردی نیز که حجّت تمام نیست و کمبود عقلی و ادراکی، یا محرومیت از ابلاغ تفصیلی پیامبران وجود دارد، تکلیفی نخواهد بود و خدای متعال کمبودها را جبران خواهد کرد.

هیچ مستضعف و جاهل معذوری به جهنم نخواهد رفت؛ اما نکته ای مهم که از آن غفلت می شود، دخالت عنصر «اختیار» در مفهوم «هدایت و اهتداء» است. آقایان، «هدایت» را با «اجبار» اشتباه می کنند؛ زیرا انسان را «غیرمختار» مفروض گرفته اند، حال آنکه اساسا هدایت بدون اختیار، معنی ندارد؛ چنان که «ضلالت» نیز مسبوق به مختار بودن انسان است.

پس اگر اکثریت مردم نیز «راه گم کرده» باشند، باز خداوند «هادی» است و البته هدایت یافتگیها و گمراهیها نسبی است و هر یک درجاتی دارد؛ ولی عامل این گمراهیها در هر حال، «هادی نبودن» خداوند نیست، بلکه نفسانیّتها، جهلها، ظلمها، سوء اختیار، حاکمیتهای فاسد و سایر مظالم بشری، عامل همه ضلالتها و شقاوتهاست.(28)

 

2. ناخالصی همه امور

 

یکی دیگر از ادله پلورالیسم دینی، ناخالصی امور عالم است: «نکته قابل توجهی است که هیچ چیز خالص در این جهان یافت نمی شود. خدای جهان هم بر این نکته انگشت تأیید نهاده است، آنجا که می گوید: «اَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ اَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَدا رابِیا... کَذالِکَ یَضْرِبُ اللّه ُ الْحَقَّ وَالباطِلَ فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً واَمّا مایَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاَْرْضِ»؛(29) «از آسمان آبی فرستاد و از هر درّه و رودخانه ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد. سپس سیل به روی خود کفی حمل کرد... خداوند، حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کفها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند، در زمین می ماند.»

نه تشیع، اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن (گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند)، نه اشعریت حق مطلق است نه اعتزالیت. نه فقه مالکی نه فقه جعفری. نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر طباطبایی... .»(30)

 

نقد و بررسی

 

در مورد این استدلال می توان گفت: اینکه از آیه شریفه 17 سوره رعد ناخالصی امور عالم و آمیخته بودن حق و باطل را نتیجه می گیرند و براساس آن به پلورالیسم دینی فتوا می دهند، نتیجه صحیحی نمی باشد.(31) در این آیه خداوند می فرماید: گر چه باطل، احیانا جولانی دارد و پوششی بر روی حق قرار می گیرد، ولی استقرار ندارد و از بلندای هیاهو فرو می افتد. آن گاه چهره تابناک حق، خواهد درخشید.

این آیه، درست همان چیزی را می گوید که در آیه هجدهم سوره انبیاء آمده است: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ»؛ «همواره حق را بر باطل فرو می زنیم تا آن را هلاک سازد و در این هنگام باطل، نابود گردد. وای بر شما از آنچه توصیف می کنید!»

بنابراین، مقصود از آیات، این است که حق، هیچ گاه مقهور باطل قرار نمی گیرد، بلکه حق همواره پیروز و باطل شکست خورده است.

به یک سخن از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در همین راستا استناد کرده اند و آن اینکه حضرت فرمودند: «لَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ؛(32) اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت، زبان دشمنان از آن قطع می شد.»

اما سخن امیرالمؤمنین علیه السلام هم این نیست که حق خالصی نداریم، بلکه سخن حضرت این است که فریبکاران برای اینکه باطل را موجه و خوش ظاهر نمایند، مقداری حق را هم با آن می آمیزند و لذا یافتن حق را برای طالبان حق دشوار می کنند. آیات حق می خوانند و به روایات حق استناد می کنند، اما باطلی در نهان دارند که می خواهند به خورد مردم بدهند.

همان طور که دیدیم در این استدلال، برای تأیید پلورالیسم دینی، آیه ای از قرآن، یا خطبه ای از نهج البلاغه، به صورت نیمه و منقطع ذکر شده و از همان نیمه ناقص، برداشتی صورت گرفته که تعارض صریح با همان آیه و خطبه دارد. در واقع کثرت گرایان، دچار «مغالطه حذف» شده اند. بدین سبب، برای روشن شدن مسئله، بهتر است کل آیه و خطبه ذکر شود:

«أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذ لِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الحَقَّ وَالباطِلَ فَأَمّا الزَّبَدُ فَیَذهَبُ جُفاءً وَأَمّا ما یَنْفَعُ النّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الأَرضِ کَذ لِکَ یَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثالَ»(33)؛ «خداوند از آسمان آبی فرستاد، پس از هر درّه ای و رودخانه ای به اندازه آنها سیلابی جاری شد. سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آنچه [در کوره ها[ برای به دست آوردن زینت آلات یا وسائل زندگی، آتش روی آن روشن می کنند نیز کفهایی مانند آن پدید می آید. خداوند حق و باطل را چنین مثل می زند. اما کفها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند [= آب یا فلز خالص] در زمین می ماند. خداوند این چنین مثال می زند.»

و اما خطبه حضرت علی علیه السلام :

«اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ وَاَحْکامٌ تُبْتَدَعُ یُخالَفُ فیها کِتابُ اللّه ِ وَ یَتَولّی عَلَیْها رِجالٌ رِجالاً عَلی غَیْرِ دینِ اللّه ِ فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَی الْمُرْتادینَ وَلَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ وَلکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ فَهُنالِکَ یَسْتَوْلِی الشَّیْطانُ عَلی اَوْلِیائِهِ وَ یَنْجُو «الَّذینَ سَبَقتْ لَهُمْ مِنَ اللّه ِ الْحُسْنی»(34) (انبیاء/101)؛ همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها، هواپرستی و بدعت گذاری در احکام [آسمانی] است؛ [نوآوریهایی که] قرآن در آن مخالفت می شود. و گروهی (با دو انحراف یاد شده) بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که بر خلاف دین خداست. پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد، بر طالبان حق پوشیده نمی ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت، زبان دشمنان از آن قطع می گردید، امّا قسمتی از حق و قسمتی از باطل گرفته می شود و به هم آمیخته می شوند، آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت.»

 

3. اسلام به معنای «تسلیم»

 

یکی از آیاتی که کثرت گرایان در تأیید پلورالیسم دینی، ذکر می کنند، آیه شریفه «اِنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّه ِ الاِْسْلامُ»(35) و آیات دیگری است که در آنها از کلمه «اسلام» سخنی به میان آمده است. این آیات گرچه بر رد و ابطال پلورالیسم است، اما برخی از کثرت گرایان، از این آیات به نفع خود تفسیر (تفسیر به رأی) می کنند. اینان «اسلام» را به معنای مطلق تسلیم ذکر می کنند و نتیجه می گیرند که اگر کسی در مقابل خدا تسلیم باشد، بر سبیل نجات است و لازم نیست حتما به دین خاصی (مثلاً اسلام) پایبند باشد.

یکی از پلورالیستها در توضیح آیه شریفه «وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دِینَاً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرِینَ »؛(36) «هر کس دنبال دینی غیر از اسلام برود، از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت از زیانکاران خواهد بود.» می گوید: «شما اگر به تفسیر المیزان مرحوم طباطبایی مراجعه کنید، آنجا خواهید دید که ایشان اسلام را درست به همین معنای اسلام واقعی که ما گفتیم و گفته اند می داند که منظور، حقیقت تسلیم، در مقابل خداوند است.» ایشان سپس برای تأیید تفسیر خود از اسلام، به روایتی از امام علی علیه السلام استشهاد کرده که حضرت می فرماید: «اَلاِْسْلامُ هُوَ التَّسْلیمُ؛(37) اسلام عبارت است از تسلیم.»(38)

 

نقد و بررسی

 

هر چند اسلام به معنای تسلیم است، اما در اصطلاح قرآن، صرفا روحیه تسلیم، اسلام نامیده نمی شود. اسلام در اصطلاح قرآن گاهی، به معنای یک دین، آیین و مکتب خاص است؛ مثلاً اسلام در آیه «اَلیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِـیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً»؛(39) «امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را برای شما [به عنوان] آیینی برگزیدم.» یقینا به معنای دین و مکتب خاص است که در روز غدیر به حد کمال رسیده است.

همچنین در آیه «یَمُنُّونَ عَلَیْکَ اَنْ اَسْلَمُوا قُلْ لاتَمُنُّوا عَلَیَّ اِسْلامَکُمْ»؛(40) «از اینکه اسلام آورده اند بر تو منت می نهند. بگو: بر من از اسلام آوردنتان منت مگذارید!» یا آیه «کَفَرُوا بَعْدَ اِسْلامِهِمْ...»؛(41) «و پس از اسلام آوردنشان کفر ورزیده اند...» و حتی در همین آیه ای که به آن استناد شده بود، یعنی: «اِنَّ الدّینَ عِنْدَاللّه الاِْسْلامُ وَ مَااخْتَلَفَ الَّذینَ اُوتُوا الْکِتابَ اِلاّ مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیا بَیْنَهُمْ»؛(42) «در حقیقت، دین نزد خدا همان اسلام است و کسانی که کتاب [آسمانی] به آنان داده شده با یکدیگر به اختلاف نپرداختند، مگر پس از آنکه علم برای آنان [حاصل] آمد، آن هم به سابقه حسدی که میان آنان وجود داشت.» به همین معناست. این آیه که اختلاف و مخالفت اهل کتاب را در دین خدا مطرح می کند، قرینه بر این است که اسلام در صدر آن به معنای مکتب و دین خاص مورد قبول خداست.

از این گذشته، بر فرض اینکه اسلام مورد قبول قرآن، همان صدق در طلب و تسلیم در مقابل حقیقت باشد، طالبان کاذب و مسخره گر را چه کنیم؟ آیا می توان این گروه را هم مسلم دانست؟ پس آیه «مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الاِْسْلامِ دینا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ»؛(43) «و هر که جز اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیانکاران است.» ناظر به چه کسانی است؟(44)

مرحوم علامه محمد تقی جعفری در مورد آیه شریفه 19 آل عمران می فرماید: «در «اِنَّ الدّینَ عِنْدَاللّه ِ الاِْسْلامُ»هم نمی گوید «اسلام» (به صورت نکره)؛ زیرا حصر در میان است. البته اسلام یک معنی وسیعی است که تا ظهور دین اسلام، با جلوه های متنوعی بروز کرده است؛ ولی بدان جهت که جلوه های ابراهیمی ما قبل اسلام در تغییرات و تحریفات فرو رفته است، لذا منظور از «الاسلام» معنای خاص آن است که در اسلام محمدی صلی الله علیه و آله جلوه گر شده است.»(45)

ادامه دارد... 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان