واژه شفاعت

واژه «شفاعت» در فرهنگ واژه شناسان از ریشه «شَفْع» به مفهوم «جفت» آمده است، که در برابر آن، واژه «وَتر»، به معنی تک و تنها قرار دارد.
آن گاه به تدریج به مفهوم پیوستن ناتوان به توانا، ضعیف به نیرومند، و فردی به فردی دیگر به کار رفته است، که از نظر معنویت و کمال در اوج رشد و شکوفایی قرار دارد و می تواند در حساس ترین شرایط، یار و یاور دلسوز او گردد، و ضمن دفع خطرها و برطرف ساختن مشکلات در فراز و نشیب زندگی از سر راه او، وی را در راه نجات و رستگاری و رساندن به سرمنزل سلامت و سعادت، راه نماید. واژه شناس نامدار، «راغب اصفهانی» در تفسیر گران سنگ خویش در این مورد می نویسد: «الشّفعُ ضَمُّ الشَّی ءِ إِلی مِثلِهِ». (3)
واژه «شَفْع»، به مفهوم پیوستن و نیز پیوند دادن پدیده و انسانی به همانند خویش، آمده است. سپس نتیجه می گیرد که کاربرد واژه «شفاعت» بیشتر در پیوستن فردی که از نظر مقام و موقعیت، در درجه پایین و لرزان است، به کسی که از نظر مقام و معنویت، برتر و بالاتر است و می تواند او را شفاعت کند، به کار رفته است، و شفاعت در قیامت از این جمله است. 3. مفردات، ص 270، واژه «شفع».
شفاعت به مفهوم قرآنیش این است که،شخص گنهکار به خاطر پاره ای از جنبه های مثبت (مانند ایمان یا انجام بعضی از اعمال صالح) شباهتی با اولیاء الله پیدا کند و آنها با عنایات و کمک های خود او را به سوی کمال سوق دهند و از پیشگاه خدا تقاضای عفو کنند.و به تعبیر دیگر حقیقت شفاعت،قرار گرفتن موجودی قویتر و برتر، در کنار موجود ضعیف تر،و کمک کردن به او برای پیمودن مراتب کمال است1. 1. پیام قرآن، ج 6، ص 520.
مفهوم و معانی شفاعت:
شفاعت که از ریشه «شفع» به معنای «جفت» گرفته شده درمحاورات عرفی بدین معنی به کار می رود که شخص آبرومندی از بزرگی بخواهد که از کیفرمجرمی درگذرد یا بر پاداش خدمتگزاری بیفزاید. و شاید نکته استعمال واژه شفاعت دراین موارد، این باشد که شخص مجرم به تنهایی استحقاق بخشودگی را ندارد یا شخصخدمتگزار به تنهایی استحقاق افزایش پاداش را ندارد ولی ضمیمه شدن و جفت شدن درخواست «شفیع» چنین استحقاقی را پدید میآورد.
مشرکان برای جلب توجه خدای بزرگ یامصونیت از خشم وی، دست به دامن خدایان پنداری می زدند و به پرستش فرشتگان و جنیان وکرنش در برابر بتها و تندیس ها می پرداختند و می گفتند: «هَؤُلاءِ شفَعَؤُنَا عِندَ اللَّهِ»[iv] اینها شفیعان ما نزد خدا هستند .و نیز می گفتند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلا لِیُقَرِّبُونَا إِلی اللَّهِ زُلْفَی »[v] اینها را نمی پرستیم مگر به خاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند. و قرآن کریم در مقام ردچنین پندارهای جاهلانه ای می فرماید: «لَیْس لَهُم مِّن دُونِهِ وَلیٌّ وَ لا شفِیعٌ»[vi] (و در قیامت) جز خدا، نه یاوری دارند، و نه شفاعت کننده ای.
ولی باید توجه داشت که نفی چنان شفیعان و چنین شفاعتی، به معنای نفی مطلق شفاعتنیست. در خود قرآن کریم آیاتی داریم که "شفاعت باذن الله" را اثبات، و شرایطشفیعان و نیز شرایط کسانی که مشمول شفاعت، واقع می شوند را بیان فرموده است. درحقیقت، فرق بین اعتقاد به شفاعت صحیح و شفاعت شرک آمیز، همان فرق بین اعتقاد بهولایت و تدبیر باذن الله و ولایت و تدبیر استقلالی است.
واژه شفاعت گاهی به معنای وسیع تری به کار میرود و شامل ظهور هر تاثیر خیریدر انسان به وسیله دیگری می شود چنان که پدر و مادر نسبت به فرزندان و گاهی بالعکس، یا آموزگاران و ارشادگران نسبت به شاگردانشان و حتی موذن نسبت به کسانی که باصدای اذان او به یاد نماز افتاده و به مسجد رفته اند شفاعت می کنند. و در حقیقت، همان اثر خیری که در دنیا داشته اند به صورت شفاعت و دستگیری در قیامت، ظاهر می شود
[i]عن النبی (ص):ادخرت شفاعتی لا هل الکبائر من امتی.
شفاعتم را برایارتکاب کنندگان گناهان کبیره از امتم ذخیره کرده ام (بحارالانوار /ج /83740).
[ii]  سوره اسرا آیه 79.
[iii]  سوره الضحی آیه 5.
 
مفهوم و حقیقت شفاعت
شفاعت از «شفع » گرفته شده و آن در اصل به معنی جفت گرفته شده است. و در واقع مثل این است که شخص شفیع با وسیله ناقص شفاعت شده، ضمیمه می شود و تشکیل یک زوج می دهد که با آن جلب منفعت یا دفع ضرر از خود می کند. البته نه هر نفع و ضرری زیرا در مواردی که اسباب طبیعی، ایجاب خیر و شر می نمایند مانند گرسنگی و تشنگی، هرگز شفاعت نمی طلبیم بلکه به دنبال اسباب طبیعی می رویم. ما فقط در مورد سود و زیانها که از ناحیه اجرای قوانین عمومی یا خصوصی اجتماع به ما متوجه می شود، شفاعت می طلبیم با این توضیح که میان مولا و بنده و هر حاکم و محکومی احکامی وجود دارد که اگر به آن عمل شود مستوجب پاداش خواهد بود. گاهی این پاداش، مدح و تمجید است و گاهی منافع مالی یا مقامی; و برعکس، اگر مکلف سرپیچی و مخالفت نماید مستوجب کیفر و مجازات می شود که گاهی مذمت و توبیخ است و زمانی هم ضرر مادی یا معنوی خواهد بود. بنابر این در باب احکام دو نوع قرار داد است: یکی قرارداد اصل حکم و دیگری قرارداد تبعات و نتیجه حکم که پاداش موافقت و کیفر مخالفت تعیین می گردد.
این یک اصل قطعی است که در جمیع انواع حکومتهای عمومی در میان ملتها و حکومتها نسبت به زیر دستان; حکمفرماست.
اگر کسی بخواهد بدون تهیه مقدمات به پاداشی برسد و یا از مجازاتی برهد، اینجاست که مورد شفاعت و تاثیر آن است. البته نه در همه جا و برای همه کس. چه اینکه کسی که اصلا لیاقت نیل به کمالی را دارا نیست و یا اساسا رابطه ای میان او و آن که شفاعت نزد او می شود وجود ندارد. زیرا شفاعت یک سیر مستقل نیست. بلکه متمم و مکمل سبب است. از طرفی تاثیر شفاعت شفیع، یک تاثیر گزاف و بی جهت نیست بلکه باید شفیع متوسل به چیزی شود که در کسی که نزد او شفاعت می کند مؤثر گردد و طالب شفاعت را به ثواب منظور برساند و یا از عقاب و کیفر نجات بخشد. بنابر این شفیع از مولای بنده در خواست نمی کند که از مقام مولویت خود و عبودیت بنده اش صرف نظر کند. همچنین از وی تقاضا نمی کند که از حکم و تکلیف خود دست بردارد. و نیز از او نمی خواهد که قانون مجازات خود را در همه جا یا در این مورد معین ابطال کند.
خلاصه اینکه شفاعت کننده نه تاثیری در مقام مولویت و عبودیت دارد و نه در حکم و نه جزای حکم، بلکه او با قبول این جهات سه گانه، متوسل به یکی از جهات زیر شده و مقصود خود را به کمک آن عملی می سازد:
الف) صفاتی که در شخص مولا وجود دارد و مستوجب عفو و اغماض است مانند بزرگی و کرم و بخشش و شرافت او.
ب) اوصافی که در بنده است و مقتضی ترحم بر او است مانند فقر و مذلت و کوچکی و پریشان حالی او.
ج) اوصافی که در خود شفیع است مانند نزدیکی او به مولا و داشتن شخصیت و مقام در نزد وی.
از این بیانات روشن می شود که کاربرد شفاعت این است که یک رشته عوامل مؤثردر رفع عقاب را بر عوامل ایجاب کننده آن، برتری می دهد.
در حقیقت شفاعت یعنی واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع ضرر از کسی به عنوان حکومت نه به عنوان مبارزه و تضاد. در ضمن، معلوم شد که شفاعت از انواع سبب است. زیرا آن عبارت است از وساطت سبب نزدیک در میان سبب بعید و مسبب آن.
معنای اجمالی شفاعت را همه می دانند، چون همه انسان ها در اجتماع زندگی می کنند، که اساسش تعاون است.
و اما معنای لغوی آن به تفصیل: این کلمه از ماده (ش - ف - ع)است، که در مقابل کلمه(وتر - تک)به کار می رود، در حقیقت شخصی که متوسل، به شفیع می شود نیروی خودش به تنهائی برای رسیدنش به هدف کافی نیست، لذا نیروی خود را با نیروی شفیع گره می زند، و در نتیجه آن را دو چندان نموده، به آنچه می خواهد نائل می شود، به طوری که اگر این کار را نمی کرد، و تنها نیروی خود را به کار می زد، به مقصود خود نمی رسید، چون نیروی خودش به تنهائی ناقص و ضعیف و کوتاه بود.
و اما بحث اجتماعی آن، و اینکه تا چه پایه معتبر است؟ می گوئیم: شفاعت یکی از اموری است که ما آن را برای رسیدن بمقصود بکار بسته، و از آن کمک می گیریم، و اگر موارد استعمال آنراآمارگیری کنیم، خواهیم دید که بطور کلی در یکی از دو مورد از آن استفاده می کنیم، یا در موردجلب منفعت و خیر، آنرا بکار می زنیم، و یا در مورد دفع ضرر و شر، البته نه هر نفعی، و نه هرضرری، چون ما هرگز در نفع و ضررهائیکه اسباب طبیعی و حوادث کونی آنرا تامین می کند، از قبیل گرسنگی، و عطش، و حرارت، و سرما، و سلامتی، و مرض، متوسل بشفاعت نمیشویم، وقتی گرسنه شدیم بدون اینکه دست بدامن اسباب غیر طبیعی بزنیم، خود برخاسته برای خودمان غذافراهم می کنیم، و همچنین آب و لباس و خانه و دارو تهیه می کنیم.
و توسل ما باسباب غیر طبیعی، و شفیع قرار دادن آنها، تنها در خیرات و شروری، و منافع ومضاری است که اوضاع قوانین اجتماعی، و احکام حکومت، یا بطور خصوص، و یا عموم، بطورمستقیم یا غیر مستقیم، پیش می آورد، چون در دائره حکومت و مولویت از یکسو، و عبودیت واطاعت از سوی دیگر، در هر حاکم و محکومی که فرض شود احکامی از امر و نهی هست، که اگرمحکوم و رعیت بان احکام عمل کند، و تکلیف حاکم و مولی را امتثال نماید، آثاری از قبیل مدح زبانی، و یا منافع مادی، از جاه و مال در پی دارد، و اگر با آن مخالفت نموده، و از اطاعت تمرد وسر پیچی کند، آثار دیگری از قبیل مذمت زبانی، و یا ضرر مادی، و یا معنوی در پی دارد، پس وقتی مولائی غلام خود و یا هر کس دیگری که در تحت سیاست و حکومت او قرار دارد مثلا امر بکند، و یانهی کند، و او هم امتثال نماید، اجری آبرومند دارد، و اگر مخالفت کند، عقاب یا عذابی دارد، ازهمینجا دو نوع وضع و اعتبار درست میشود، یکی وضع حکم و قانون، و یکی هم وضع آثاریکه برموافقت و مخالفت آن مترتب میشود.
و بنا بر همین اساس آسیای همه حکومتهای عمومی و خصوصی، و مخصوصا حکومت بین هر انسانی با زیر دستش میچرخد.
بنا بر این اگر انسانی بخواهد بکمالی و خیری برسد، یا مادی و یا معنوی، که از نظرمعیارهای اجتماعی آمادگی و ابزار آنرا ندارد، و اجتماع وی را لایق آنکمال و آن خیر نمی داند، و یابخواهد از خود شری را دفع کند، شریکه بخاطر مخالفت متوجه او میشود، و از سوی دیگر قادر برامتثال تکلیف، و ادای وظیفه نیست، در اینجا متوسل بشفاعت میشود.
و بعبارتی روشن تر، اگر شخصی بخواهد به ثوابی برسد که اسباب آنرا تهیه ندیده، و ازعقاب مخالفت تکلیفی خلاص گردد، بدون اینکه تکلیف را انجام دهد، در اینجا متوسل بشفاعت می گردد، و مورد تاثیر شفاعت هم همینجا است، اما نه بطور مطلق، برای اینکه بعضی افراد هستندکه اصلا لیاقتی برای رسیدن بکمالیکه میخواهند ندارند، مانند یک فرد عامی که میخواهد باشفاعت اعلم علماء شود، با اینکه نه سواد دارد، و نه استعداد، و یا رابطه ای که میان او و آندیگری واسطه و شفیع شود ندارند، مانند برده ای که بهیچ وجه نمی خواهد از مولایش اطاعت کند، ومیخواهد در عین یاغی گری و تمردش بوسیله شفاعت مورد عفو مولا قرار گیرد که در این دوفرض، شفاعت سودی ندارد، چون شفاعت وسیله ای است برای تتمیم سبب، نه اینکه خودش مستقلا سبب باشد، اولی را اعلم علماء کند، و دومی را در عین یاغیگریش مقرب درگاه مولا سازد.
شرط دیگری که در شفاعت هست، این است که تاثیر شفاعت شفیع در نزد حاکمی که نزدش شفاعت میشود باید تاثیر جزافی و غیر عقلایی نباشد، بلکه باید آن شفیع چیزی را بهانه وواسطه قرار دهد که براستی در حاکم اثر بگذارد، و ثواب او و خلاصی از عقاب او را باعث شود، پس شفیع از مولای حاکم نمیخواهد که مثلا مولویت خود را باطل، و عبودیت عبد خود را لغو کند، و نیز نمیخواهد که او از حکم خود و تکلیفش دست بردارد، و یا آنرا بحکم دیگر نسخ نماید، حالایا برای همه نسخ کند، و یا برای شخص مورد فرض، که خصوص او را عقاب نکند.
و نیز از او نمیخواهد که قانون مجازات خود را یا بطور عموم و یا برای شخص مورد فرض لغو نموده، یا در هیچ واقعه و یا در خصوص این واقعه مجازات نکند، شفاعت معنایش این نیست، و شفیع چنین تاثیری در مولویت مولا و عبودیت عبد، و یا در حکم مولا، و یا در مجازات او ندارد، بلکه شفیع بعد از آنکه این سه جهت را مقدس و معتبر شمرد، از راه های دیگری شفاعت خود رامی کند، مثلا یا بصفاتی از مولای حاکم تمسک می کند، که آن صفات اقتضا دارد که از بنده نافرمانش بگذرد، مانند بزرگواری، و کرم او، و سخاوت و شرف دودمانش.
و یا بصفاتی در عبد تمسک جوید، که آن صفات اقتضاء می کند مولا بر او رافت ببرد، صفاتیکه عوامل آمرزش و عفو را برمی انگیزد، مانند خواری و مسکنت و حقارت و بد حالی وامثال آن.
و یا بصفاتی که در نفس خود شفیع هست، مانند محبت و علاقه ای که مولا باو دارد، و قرب منزلتش، و علو مقامش در نزد وی، پس منطق شفیع این است که میگوید: من از تو نمیخواهم دست از مولویت خود برداری، و یا از عبودیت عبدت چشم بپوشی، و نیز نمی خواهم حکم و فرمان خودت را باطل کنی، و یا از قانون مجازات چشم بپوشی.
بلکه میگویم: تو با این عظمت که داری، و این رأفت و کرامت که داری از مجازات این شخص چه سودی می بری؟ و اگر از عقاب او صرفنظر کنی چه ضرری بتو می رسد، و یا میگویم: این بنده تو مردی نادان است، و این نافرمانی را از روی نادانیش کرده، و مردی حقیر و مسکین، مخالفت و موافقت او اصلا بحساب نمی آید، و مثل تو بزرگواری بامر او اعتنا نمی کند، و بان اهمیت نمیدهد، و یا میگویم: بخاطر آن مقام و منزلتی که نزد تو دارم، و آن لطف و محبتی که تونسبت بمن داری، شفاعتم را در حق فلانی بپذیر، و از عقابش رهانیده مشمول عفوش قرار ده.
از اینجا برای کسی که در بحث دقت کرده باشد، معلوم و روشن می گردد که شفیع، عاملی از عوامل مربوط بمورد شفاعت، و مؤثر در رفع عقاب را مثلا، بر عاملی دیگر که عقاب را سبب شده، حکومت و غلبه میدهد، حال یا آن عامل همانطور که گفتیم صفتی از صفات مولی است، یاصفتی از صفات عبد است، یا از صفات خودش، هر چه باشد آن عامل را تقویت می کند، تا برعامل عقوبت، یا هر حکمی دیگر که میخواهد خنثایش کند، رجحان داده کفه ترازویش راسنگین تر سازد یعنی مورد عقوبت را از اینکه مورد عقوبت باشد بیرون نموده، داخل در مورد رفع عقوبت نماید، پس دیگر حکم اولی که همان عقوبت بود، شامل این مورد نمیشود، چون دیگر موردنامبرده مصداق آن حکم نیست، نه اینکه در عین مصداق بودن، حکم شاملش نشود، تا مستلزم ابطال حکم باشد، و تضادی پیش آید، آنطور که اسباب طبیعی بعضی با بعض دیگر تضاد پیدانموده، سببی با سبب دیگر معارضه نموده، و اثرش بر اثر دیگری غلبه می کند، اینطور نیست، بلکه حقیقت شفاعت واسطه شدن در رساندن نفع و یا دفع شر و ضرر است، بنحو حکومت، نه بنحومضاده، و تعارض.
نکته دیگریکه از این بیان روشن میشود، این استکه شفاعت خودش یکی از مصادیق سببیت است، و شخص متوسل به شفیع، در حقیقت میخواهد سبب نزدیکتر به مسبب را واسطه کند، میان مسبب و سبب دورتر، تا این سبب جلو تاثیر آن سبب را بگیرد، این آن نکته ایست که ازتجزیه و تحلیل معنای شفاعت بنظر ما رسید، البته شفاعتی که خود ما بان معتقدیم، نه هر شفاعتی.
شفاعت عبارت است از همان مغفرت که هر گاه به خدا نسبت داده شود، مغفرت  و هر گاه به اسباب مباشر، نسبت داده شود، شفاعت گفته می شود. و شفیع کسانی اند که می توانند سبب مغفرت الهی شوند، لفظ شفاعت از ماده شفع به معنی جفت ، در مقابل وتر به معنی طاق ، گرفته شده است ، علت این که به وساطت شخص برای نجات گناهکار، شفاعت گفته می شود، این است که مقام و موقعیّت شفاعت کننده و نیروی تأثیر او، با عوامل نجاتی که در وجود شفاعت شونده هست (هر چند کم و اندک باشد) ضمیمه (و جفت می شوند)، هر دو به کمک هم ، موجب خلاص شخص گناهکار از عذاب می گردند. به عبارت دیگر، شفاعت همان کمک کردن اولیاء خدا است با اذن خدا، به افرادی که در عین گناهکار بودن، پیوند معنوی خود را با خدا، و پیوند روحی خویش را با اولیاء خدا، قطع نکرده اند؛ و این ضابطه پیوسته باید محفوظ باشد.
و به یک معنی ، شفاعت این است : یک موجود مادون که استعداد جهش و پیشرفت دارد، از موجود بالا، به صورت یک امر قانونی ، استمداد و مدد می طلبد، البته مدد خواه از نظر کمال روحی باید به حدی سقوط نکند که نیروی جهش و تکامل را از دست بدهد، و امکان تبدیل او به یک انسان پاک، از میان برود.
 و بر اساس آیات قرآن و روایات ، پیامبر اکرم(ص)، ائمه اهل البیت علیهم السلام، علماء، شهداء و جمعی از بندگان مقرب الهی، اسباب مغفرت الهی شده و می توانند در آخرت، واسطه مغفرت شده و شفیع باشند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان