بهره گیری از مهارت حل مشکل مانند روش های دیگری چون مشاوره، تفکر و برنامه ریزی برای حل مشکل و ... شکلی از مقابله ی مسئله مدار به شمار می رود. فرد به کمک این روش می تواند به شیوه ای منظم و مؤثر مشکلات زندگی خود را حل کند. این مهارت از 6 مرحله تشکیل می شود:
مرحله 1: پذیرش مشکل
در این مرحله ممکن است افکار منفی زیادی به ذهن فرد خطور کنند و مانع از این شوند که فرد درک کند و بپذیرد که مشکلی دارد. برای مثال فرد ممکن است خود را ملامت کند که « چرا باید کاری می کردم که با مشکل مواجه شوم» یا ممکن به خود برچسب بزند که « من آدم بی عرضه ای هستم، یا مشکل را فاجعه آمیز تلقی کند « این فاجعه است هیچ کس مشکل مرا ندارد» یا مشکل خود را نادیده بگیرد و آن را کوچک بشمارد « چیز مهمی نیست. اصلاً نباید به آن فکر کنم». این نوع افکار سبب می شود که فرد نتواند بپذیرد که مشکلی وجود دارد و برای حل آن لازم است اقدامی صورت گیرد. بنابراین برای پذیرش مشکل بهتر است فرد افکار منفی را کنار بگذارد و به شیوه ای واقع بینانه به خود بگوید « حال که مشکلی پیش آمده چه باید کرد؟» یا این که « همه ی زن و شوهرها در
زندگی شان دچار مشکل می شوند، ما هم یکی از آن ها» یا این که « دیکته ی نانوشته غلط هم ندارد، من انسان هستم و به عنوان یک انسان این حق را دارم که در زندگی اشتباه کنم» . در این مرحله فرد باید به این نتیجه برسد که هرکس به ناچار در زندگیش با مشکل مواجه می شود و باید به جای فاجعه آمیزکردن مشکل در ذهن، نادیده گرفتن آن، سرزنش و ملامت خود یا دیگران، با خود بگوید اکنون که مشکل پیش آمده است، چه باید کرد؟ پس اولین قدم در حل مشکل، این است که فرد بپذیرد که مشکلی دارد و با خود بگوید « من با یک مشکل روبه رو هستم، چه کاری باید انجام دهم؟» اکنون به چند مثال توجه کنید:
لازم است یادآوری شود همان طور که پیش از این ذکر شد گاهی فرد با استرس هایی روبه رو می شود که توانایی کنترل و تغییر آن ها را ندارد ( مانند مرگ یکی از نزدیکان) . در چنین مواردی تنها راه حل، پذیرش مرگ است که خود یکی از شیوه های مقابله با استرس محسوب می شود. البته باید توجه داشت که پذیرش، یک احساس ناگهانی نیست بلکه نگرشی است که روزها، هفته ها و گاه ماه ها وقت لازم است تا شکل بگیرد. باید توجه داشت که تشخیص موقعیت های غیرقابل کنترل و تمیز آن ها از موقعیت های قابل تغییر از اهمیت زیادی برخوردار است. گاهی افراد به خاطر این که توانایی و مهارت مقابله با استرس را ندارند و یا این که شدت مشکل را بسیار اغراق آمیز برآورد می کنند، موقعیت های قابل تغییر را غیرقابل تغییر فرض می کنند و فقط به راهبردهای پذیرش متوسل
می شوند. بنابراین، ارزیابی واقع بینانه و دقیق موقعیت های استرس آور مهم ترین موضوع در این زمینه محسوب می شود.
مرحله ی 2: تعریف دقیق مشکل
در این مرحله باید مشکل تعریف شود تا امکان حل آن افزایش یابد. در صورتی که ما وقت و انرژی خود را صرف حل مشکلی نامشخص کنیم به نتیجه ی درست و روشنی دست نخواهیم یافت. برای همین منظور بهتر است ابتدا از خود بپرسیم مشکل چیست؟
برخی از افراد مشکل را به صورت کلی و مبهم مطرح می کنند. باید بدانیم که مسئله های کلی معمولاً به شیوه های مؤثر حل مسئله نمی انجامند. و تنها توصیف اختصاصیِ مشکل این امکان را فراهم می کند که به راهبردهای مفید در جهت حل مسئله دست پیدا کنیم. بنابراین شیوه ی تعریف مشکل نه تنها چگونگی حل آن را روشن می کند بلکه احساس فرد را نسبت به قابل حل بودن آن تعیین می کند. مثلاً با توجه به نوع نگرش فرد، مشکل ناسازگاری با فرزند یا همسر می تواند به شکل های مختلف تعریف و سپس بررسی شود. ممکن است فردی ناسازگاری با همسر را مانعی برای عملکرد اجتماعی خود بیابد و مشکل خود را این گونه تعریف کند: « چگونه می توانم اثر منفی ناسازگاری با همسرم را برعملکرد شغلی خود کم کنم؟ » فرد دیگری می تواند به شکلی دیگر موضوع را بررسی کند: « چگونه می توانم اثر ناسازگاری با همسرم را بر تحصیلات فرزندانم کم کنم؟ » در این جا می بینید که یک مشکل مبهم مثل ناسازگاری با همسر یا فرزند از دو دیدگاه
به دو شکل ساده ولی متفاوت تعریف شده است. بنابراین باید به افراد پیشنهاد کرد که مشکلات را بشکافند و تجزیه کنند. آن ها باید بدانند که برای مشکلاتی که به صورت کلی، پیچیده و مبهم بیان می شوند، نمی توان راه حلی مفید یافت. بهتر است یک مشکل پیچیده به چند مشکل کوچک تر تقسیم شود. همچنین می توان از فرد خواست تا فهرستی از مشکلات کوچک تر تهیه کند. پس از تهیه ی این فهرست آن ها را اولویت بندی کند و سپس از مشکلاتی شروع کند که اهمیت بیشتری برای وی دارند. جواب دادن به پرسش های زیر دراختصاصی کردن مشکل مؤثر است:
1- مشکل چیست؟
2- آیا مشکل بزرگ و پیچیده است یا کوچک و جزئی؟
3- آیا مشکل مبهم است یا شفاف و روشن؟
4- چند مشکل جزئی و شفاف را فهرست کرده ام؟
5- از بین مشکلات فهرست شده، کدام یک مهم تر است؟
6- می خواهم کدام مشکل زودتر از بقیه حل شود؟
برای مثال ممکن است فردی مشکل خود را این گونه ذکر کند: « من با همسرم مشکل دارم» ، « ما با هم تفاهم نداریم» ، « ما با هم اختلاف داریم» . در این جا مشکل او که به صورت کلی بیان شده است باید روشن و باز شود. برای این کار پرسیدن سؤالات زیر می تواند مفید باشد:
1- منظورت از این که با همسرت مشکل داری چیست؟
2- چه مشکلاتی با همسرت داری؟
3- می توانی بیشتر توضیح دهی که در چه مواردی با همسرت تفاهم نداری؟
4- می توانی نام ببری که در چه مواردی با همسرت اختلاف داری؟
5-می توانی چند مثال بزنی؟ ممکن است در پاسخ گفته شود اختلاف ما بیشتر در مورد تربیت بچه هاست. در این جا می توانید با طرح پرسش هایی به خود کمک کنید تا مشکل حل شود.
گفت و گوی بالا به شما نشان داد که مشکلات کلی و پیچیده باید اختصاصی و جزئی شوند. فهرستی از مشکلات اختصاصی تهیه شود و از بین آن ها یک مشکل که حل آن اولویت بیشتری برای فرد دارد، انتخاب شود و مهم تر از همه این که افراد باید به این نتیجه برسند که گرچه ممکن است مشکلات زیادی وجود داشته باشد، اما هر بار باید تنها به یکی از آن ها پرداخته شود.
به طور خلاصه در این مرحله فرد سعی می کند به طور کاملاً دقیق و مشخص مشکل خود را تعریف و معین کند.
مرحله ی 3: بارش فکری
مرحله ی « بارش فکری» را باید با طرح این پرسش آغاز کرد که چه
راه حل هایی برای حل مشکل تعریف شده وجود دارند؟ در این هنگام فرد باید به همه ی راه حل های ممکن بیندیشد و تا جایی که می تواند، راه های بیشتر و بیشتری را بیابد. مشورت با افراد با تجربه و کارشناس، مطالعه و تحقیق و همچنین رجوع به تجارب گذشته ی خود فرد می تواند روش بسیار مفیدی برای دستیابی به راه حل های هرچه بیشتر باشد. در این « بارش فکری» افراد باید آنچه را که در ذهن دارند بدون ترس و سانسور بیرون بریزند. هرگونه راه حلی چه خوب و چه بد، چه ممکن و چه غیرممکن، چه خطرناک و چه بی خطر می تواند به عنوان یک گزینه مطرح شود. موضوع مهم در این مرحله کمیت راه حل هاست، یعنی تعداد راه هایی که ممکن است وجود داشته باشند، و نه کیفیت آن ها و خوب و بد بودن شان. بررسی کیفیت خوب و بد بودن هر یک از راه حل ها باید در مرحله ی بعد انجام شود. فرض بر این است که کمیت، تولید کیفیت می کند و هرچه فرد راه های بیشتری در اختیار داشته باشد، امکان یافتن راه حل بهتر و مؤثرتر مسئله بیشتر خواهد شد. از طرف دیگر فایده ی مطرح کردن راه حل های منفی آن است که وقتی افراد ذهن خود را سانسور نکنند و به راه حل های منفی نیز فکر کنند، در مرحله ی بعد که همه ی راه حل ها مورد ارزیابی قرار می گیرند، آن ها می توانند به روشنی با پیامدهای منفی و یا خطرناک این راه حل ها آشنا شوند و امکان استفاده از آن ها را متنفی بدانند.
مثال(1): خانمی به شدت از شرایط زندگی خود ناراضی است. شوهرش او را کتک می زند و با او رفتاری غیر انسانی دارد. او دیگر نمی تواند شرایط خود را تحمل کند و به دنبال آن است که راه حلی برای مشکل خود بیابد. او
بدون این که به درستی یا نادرستی، خوب یا بد بودن، منفی یا مثبت بودن و یا امکان داشتن یا نداشتن آن فکر کند اقدام به بارش فکری می کند. یعنی با خود فکر می کند که چه راه هایی برای حل این مشکل وجود دارد:
1- طلاق بگیرم.
2- بچه ها را بردارم و از خانه فرار کنم.
3- جلسه ی خانوادگی یا فامیلی بگذارم.
4- از او شکایت کنم.
5- من هم او را کتک بزنم.
6- سرش کلاه بگذارم و پولی از او بگیرم یا خانه را به نامم کند.
7- مشکل را با خانواده ام مطرح کنم.
8- به خانواده او و دوستانش خبر بدهم.
9- با او صحبت کنم و احساسم را به او بگویم.
10- خودم را زخمی کنم تا آبرویش برود.
11- او را بکشم.
12- با مشاور و یا روان پزشک صحبت کنم.
13- خودم را بکشم.
14- تلافی را سربچه ها درآورم.
15- سکوت کنم و به همین وضع ادامه دهم.
به این ترتیب در این « بارش فکری» این خانم به راه حل های متعددی فکر کرده است که شاید در ابتدا بعضی از آن ها نادرست و خطرناک به نظر برسد. ولی قرار بر این نیست که در مرحله ی بارش فکری به خوب یا بدبودن #32
راه حل ها و کیفیت آن ها توجه شود. بعد از یادداشت کردن همه ی آن ها، خانم باید وارد مرحله ی دیگری از مهارت حل مشکل شود تا به یک راه حل درست و عملی دست پیدا کند.
مثال(2): مادری در برقراری رابطه ای درست و صمیمانه با فرزندش دچار مشکل است. فرزند مدام به مادر دروغ می گوید و همه چیز را از او پنهان می کند. مادر به دنبال یافتن پاسخی مناسب برای مشکل خود، در یک بارش فکری به راه های گوناگونی فکر می کند:
1- با پسرم درباره ی این موضوع صحبت کنم.
2- از همسرم بخواهم تا با او صحبت کند.
3- از دوستان صمیمی پسرم کمک بگیرم.
4- خودم به نزد مشاور یا روان پزشک بروم و کمک فکری بگیرم.
5- از پسرم بخواهم که نزد مشاور برود.
6- از راه مطالعه و تحقیق راهی برای حل این مشکل بیابم.
7- از مربیان و مسئولین مدرسه کمک بگیرم.
8- او را تهدید به برخورد خشونت آمیز کنم.
9- از راه بی اعتنایی، توجه او را به خودم جلب کنم.
10- از والدین و یا اقوام با تجربه ام کمک بگیرم.
11- در رفتارم با او تجدیدنظر کنم و به او توجه بیشتری داشته باشم.
مرحله ی 4: ارزیابی راه حل ها
در این مرحله تک راه حل هایی که در مرحله ی قبل به دست آمده بود، مورد قضاوت و ارزشیابی قرار می گیرد. برای این کار فرد باید پیامدهای هر راه حل را قبل از استفاده از آن پیش بینی کند. چنین کاری احتمال استفاده از راه حل هایی را که پیامدهای منفی و خطرناک داشته باشند، کاهش می دهد. برای پیش بینی پیامدها، استفاده از روش « اگر... آن وقت...» روش مفیدی است. یعنی فرد در قالب جمله ی « اگر از این راه حل استفاده کنم، آن وقت این اتفاق خواهد افتاد، پیامدهای مثبت و منفی هر راه حل را پیش بینی می کند. مثبت و منفی بودن هر راه حل بر اساس سودمند بودن و نبودن آن برای خود و دیگران، اثربخشی آن در حل مسئله و نیز همخوانی آن با اصول اخلاقی، مذهبی یا قانونی، مورد ارزیابی قرار می گیرد. ممکن است راه حلی در کوتاه مدت احساس خوبی به شما بدهد اما در درازمدت بی فایده یا مضر باشد و مشکلات بیشتری ایجاد کند. پس بهترین راه حل، راه حلی است که در درازمدت مفید باشد. از میان راه حل هایی که خانم در مثال قبلی برای حل مشکل خود با همسرش انتخاب کرد، بعضی از راه حل ها مفید نیستند، مانند:
- خودم را بکشم. ( برای خودم مضر است و همچنین به بچه ها لطمه می زند. )
- تلافی را سربچه ها درآورم. ( غیراخلاقی و به زبان بچه ها است. )
- خودم را زخمی کنم. ( برای خودم مضر است. )
- سکوت کنم. ( بی فایده است. )
- بچه ها را بردارم و از خانه فرار کنم. ( برای خودم و بچه ها مضر است) .
همان طور که می بینیم تعداد زیادی از راه حل ها به دلایل مختلف مفید نیستند. بهتر است برای ارزیابی راه حل ها و انتخاب بهترین آن ها، مزایا و معایب هر راه حل به شکل دو ستون در مقابل هم نوشته شود. به این ترتیب می توان راه حلی که مزایای آن از معایبش بیشتر است را انتخاب کرد و به اجرا درآورد. برای مثال:
راه حل شماره ی یک « طلاق بگیرم» را مورد بررسی قرار می دهیم و معایب و مزایای آن برمی شمریم. طلاق بگیرم.
مزایا
1- از کتک خوردن راحت می شوم.
2- با بچه ها خوش خواهم بود.
3- آزادی عمل خواهم داشت.
4- می توانم دوباره ازدواج کنم.
5- راحت می شوم که دیگر او را نمی بینم.
معایب
1- بچه ها بی پدر یا بی مادر می شوند.
2- ممکن است دادگاه بچه ها را به من ندهد.
3- پس از طلاق مردم پشت سرم حرف خواهند زد.
4- ممکن است بچه ها همسر جدید را نپذیرند یا برعکس.
5- ممکن است خانواده مرا از نظر مالی و اجتماعی حمایت نکند.
6- مهریه ام را می گیرم و خانه می خرم و ...
6- شاید ندهد و یا اصلاً طلاق ندهد و چند سال باید در دادگاه دوندگی کنم.
در ارزیابی راه حل هایی که مادر برای حل مشکل خود با فرزندش به آن ها دست پیدا کرده، بعضی از راه حل ها به دلایلی مفید نیستند.
برای مثال: - برخورد خشونت آمیز کنم. ( برای مادر و فرزند هر دو مضر است. )
- از راه بی اعتنایی توجه او را به خودم جلب کنم. ( از نظر عاطفی برای فرزند مضر است. )
در این میان می توان راه حلی را که مزایای آن از معایبش بیشتر باشد، انتخاب کرد و آن را به اجرا درآورد. برای مثال:
مزایا
1- همه ی اطلاعات لازم را از طریق مشاور به دست می آورم.
2- نیازی به کمک اشخاص دیگر نخواهم داشت.
3- ممکن است فرزند هم به مشاوره دعوت شود.
4- راه حل هایی پیشنهادی کاملاً کارشناسانه خواهند بود.
معایب
1- دیگر سراغ مطالعه نمی روم.
2- شاید نزدیکان با شناختی که از ما دو نفر دارند، پیشنهادهای سازنده ای داشته باشند.
3- شاید فرزند مقاومت کند و حاضر به مشاوره نشود.
این پرسش که کدام یک از راه حل ها مزایای بیشتری دارد؟ ممکن است برای افراد گوناگون پاسخ متفاوتی داشته باشد؛ چرا که شرایط زندگی و ویژگی های فردی اشخاص با یکدیگر متفاوت است.
بنابراین هیچ گاه نمی توان یک راه حل مشخص را به عنوان راهی درست و مناسب برای همه ی افراد مفید دانست.
مرحله ی 5: انتخاب بهترین راه حل و اجرای آن
در این مرحله بر اساس پیامدهای پیش بینی شده، راه حلی که بیشترین پیامدهای مثبت و کمترین پیامدهای منفی را در شرایط ما داشته باشد، انتخاب می شود. برخی افراد به ویژه خانم ها به دلیل ترس از اشتباه علی رغم انتخاب راه حل درست از انجام هرگونه اقدام عملی وحشت دارند. گاه نیز هجوم افکار منفی ناشی از ناامیدی و این که « فایده ای ندارد» و « اوضاع دیگر درست نمی شود» مانع حرکت آنان می شود. نکته ی مهم این است که فرد به هیچ وجه نباید خود را تسلیم افکار منفی کند و همیشه باید با این نوع افکار مقابله کند. علاوه بر این ها آنچه در اجرای بهترین راه حل ضروری به نظر می رسد، انتخاب زمان و مکان مناسب است.
برای مثال: مادری که تصمیم می گیرد مشکل خود با فرزندش را با همسر خود در میان بگذارد، باید این کار را در زمان و مکان مناسب انجام دهد. یعنی نه به محض ورود همسر به منزل و نه در حضور افراد دیگر یا در میان جمع. انتخاب زمان و مکان مناسب کمک بسیار مؤثری به حل مشکل می کند.
مرحله ی 6: بازبینی
در این مرحله راه حل انتخابی باید در عمل اجرا شود و پیامدهای آن مورد بررسی قرار گیرد. چنانچه راه حل مفید و رضایت بخش بود، فرایند حل مسئله پایان می یابد و اگر چنین نبود، باید راه حل های دیگری که در « بارش فکری» مطرح شده به کار گرفته شود و یا روند حل مسئله دوباره آغاز شود. بنابراین، فرایند حل مسئله زمانی پایان می یابد که آن موقعیت دیگر برای فرد استرس زا نباشد و یا کمترین استرس را در برداشته باشد.
یک مثال برای حل مشکل:
مثلاً من قصد دارم منزلی را که انتخاب کرده ام، بخرم. پس در انتخاب مشکلی ندارم. اگر کسی برای خرید منزل در انتخاب مشکل داشته باشد تعریفش از مشکل این است که « چه منزلی را انتخاب کنم؟» در این جا من با انتخاب منزل مشکلی ندارم، پس از این مرحله می گذرم. منزل را انتخاب کرده ام قیمتی دارد که من معادل آن مقدار پول را ندارم. مثلاً 30 درصد یا 40 درصد آن مقدار موجودی من است، و بقیه ی آن الان موجود نیست.
حالا مشکل من این است که چه طور مابقی پول را تهیه کنم؟ باید بگوییم که در مورد همین شرایط ممکن است فرد دیگر تعریف دیگری از مشکل داشته باشد، ولی حالا ما از این راه پیش می رویم.
مقداری که من کم دارم چقدر است؟ فرض کنید 100 میلیون تومان است. پس مشکل من این طور تعریف می شود که من باید 100 میلیون تومان برای خرید این خانه تهیه کنم.
حالا سعی می کنیم راه حل های مختلف را بررسی کنیم: 1) گرفتن وام بانکی 2) قرض گرفتن 3) فروش یک تکه زمین 4) فروش ماشین 5) فروش اشیا قیمتی 6) دزدی کردن 7)اختلاس.
این ها راه هایی هستند که ما می توانیم پول مورد نیازمان را به دست بیاوریم. مثلاً ممکن است کسی با توجه به شرایط شغلی خودش به راحتی مبلغ زیادی اختلاس کند. این یک راه است. البته مطمئناً راه حل هایی که به ذهن ما می رسند عموماً در چهارچوب منطق هستند.
حال که به راه حل ها فکر کردیم باید آن ها را ارزیابی کنیم.
وام بانکی: من اطلاع دارم که وام بانکی به کسانی داده می شود که ملک مورد نظر آن ها سند تجاری نداشته باشد. یعنی باید سند مسکونی داشته باشد. حالا این ملکی که من می خواهم بخرم سندش چیست؟ تجاری است. خود به خود این راه حل کنار می رود. یا این که من چون کارمند یا کاسب نیستم و درآمد ثابتی ندارم، بانک این اعتماد را نمی کند که به من وام بدهد. یا این که میزان قسطی که باید ماهانه پرداخت کنم از درآمد من بیشتر است، پس این راه حل را کنار می گذارم. می روم سراغ راه حل بعدی.
فروش یک تکه زمین: ممکن است پیش خودم بگویم که با فروش یک تکه زمینی که دارم می توانم پول مورد نیازم را به طور کامل تهیه کنم. حتی ممکن است مقداری هم اضافه تر از نیازم به دست بیاورم، به این ترتیب دیگر
زیربار قرض نمی روم. این جا باید نقاط ضعف و قوت را هم بگوییم. معایبش این است که شاید قیمت ملک بالاتر برود و این مقرون به صرفه نباشد که من بخواهم برای خرید ملک، زمین خودم را بفروشم، ضمن این که من در این زمین با برادر یا پدرم شریک هستم و جلب رضایت آن ها در حال حاضر برای من امکان پذیر نیست.
فروش ماشین: خیلی خوب است ما می توانیم از وسایل نقلیه ی عمومی استفاده کنیم، در عین حال ممکن است ماشین نتواند تمام آن پول را جور کند و شاید هم نیاز من به این ماشین خیلی زیاد باشد.
فروش اشیا قیمتی: اشیا قیمتی مثل طلا و جواهر یا هر چیز دیگری. این هم محاسن خاص خودش را دارد. آن ها خیلی سریع تبدیل به پول می شوند و می توان از آن ها استفاده کرد. پول قابل توجهی برای من فراهم می کند. من زیر بار قرض گرفتن از کسی نمی روم. ولی اشکالش این است که گاهی وقت ها ممکن است آن ها برای ما ارزش معنوی داشته باشند، یا این که آن ها هم قیمتشان روزبه روز افزایش پیدا کند و ما دوست نداشته باشیم آن ها را بفروشیم.
در نهایت همه ی این ها را در کنار هم می گذاریم. گرفتن وام تقریباً منتفی است یا فروش تکه زمین سخت است، در نتیجه تصمیم می گیرم که ماشینم را بفروشم و سعی می کنم که قسمتی از آن پول را هم از طریق وام جبران کنم. ممکن است تصمیم بگیرم که از برادرم پول قرض بگیرم. پس باید فکر کنم که چه مقدار از پول را قرض می خواهم، همه را یا بخشی از آن را؟ عیب این راه حل آن است که باید زیر منتِ برادرم بروم اما حسنش این است که
دردسرهای وام را ندارم و برادرم بهره ای از من نمی گیرد.
در نهایت بین همه ی این ها تصمیم می گیرم که با توجه به شرایط خودم زیر منت برادرم بروم. چرا؟ چون هم عملی تر است و هم برایم خطر کمتری دارد. گرفتن وام برایم مشکلاتی به وجود می آورد. زمین را امکان ندارد بفروشم. پس می توانم مقداری از برادرم قرض بگیرم و بقیه را هم از فروش ماشین به دست بیاورم.
بعد از انتخاب، نوبت اجرا و بازبینی است. مثلاً فرض کنید از برادرم تقاضای پول می کنم و او هم از این قضیه استقبال می کند و حتی پیشنهاد جدیدی هم ارائه می دهد. مثلاً شاید بخشی از پول را به من بدهد و بخش دیگری را از طریقی برایم فراهم کند و دیگر نیازی نباشد که ماشینم را بفروشم.
در کدام یک از مراحل حل مشکل به ریشه یابی مشکل می پردازیم؟
بستگی دارد که تعریف ما از مشکل چه باشد. گاهی وقت ها تعریف ما از یک مشکل، سطحی و روبنایی است. این که از کجا شروع به حل مشکل کنیم به شرایط ما بستگی دارد. من منزلی خریده ام و برای آن چک داده ام. الان چند تا طلبکار به دنبال من آمده اند. مشکل فعلی من این است که حالا چه باید بکنم که این طلبکارها برای من دردسر درست نکنند و آبروریزی نشود. الان این مشکل من است. این که چرا وضع مالی ام خراب است مشکل این لحظه ی من نیست. پس این که ما در هر زمان و هر موقعیتی چه تعریفی از مشکل داشته باشیم به وضعیت فردی، زمان و مکان ما مربوط می شود. به همین دلیل ما در مواردی وارد این مقوله نمی شویم که در واقع ریشه ی مشکل کجا دارد. این که ما بخواهیم مشکلی را ریشه ای حل کنیم یا فعلاً عوارض آن را به عنوان مشکل در نظر بگیریم، بستگی به مجموعه ی شرایطی که گفته شد دارد.
ما می توانیم فعلاً عوارض مشکل را برطرف کنیم، اگر دیدیم که ریشه ی مشکل باعث می شود دوباره با عوارض آن روبه رو شویم، پس باید حتماً آن را ریشه یابی کنیم و در صدد رفع ریشه ی آن باشیم.
یا این که با توجه به فوریت و ضرورت فعلاً جلوی عوارض را می گیریم تا این که بعداً سر فرصت بتوانیم به ریشه بپردازیم.
اگر راه حل انتخابی ما وضع را بدتر کرد چه باید بکنیم؟
مهارت حل مشکل مطلقاً تضمینی برای موفقیت نیست. اگر فرد این روش را با شناخت و بررسی های لازم به خوبی به کار ببرد، امکان خطایش کم تر می شود و احتمال این که راه های مشکل دار را انتخاب کند کم تر است. ما نمی خواهیم بگوییم که مهارت حل مشکل به فرد دانش زیاد می دهد.
من با کنار هم گذاشتن راه حل ها به این نتیجه می رسم که وام بگیرم. وقتی می بینیم که هیچ اطلاعی راجع به وام ندارم پس اول باید بروم اطلاعات لازم را راجع به وام به دست بیاورم و ببینم می توانم روی وام حساب کنم یا نه. وقتی که ما اطلاعات مان کامل باشد مهارت حل مشکل به ما یک راه تصمیم گیری بهتری را نشان می دهد.
در واقع روشی را به ما نشان می دهد که بهتر بتوانیم راه حل ها را ارزیابی کنیم و کم خطاتر عمل کنیم. حالا اگر فردی به دلیل این که دانش خیلی زیادی ندارد راهی را انتخاب کرده که به بن بست بخورد، شاید راه را درست انتخاب کرده یعنی روش را صحیح به کار برده ولی دانشش کم بوده یا اطلاعاتش کافی نبوده. پس باید اطلاعات خود را اضافه می کرده است.
منبع مقاله :
صمیمی اردستانی، مهدی؛ (1391)، حل مشکل، ( آموزش یکی از مهارتهای زندگی )، تهران، نشر قطره، چاپ چهارم