آنچه مى خوانید متن سخنرانى دکتر سیدحسن فیروزآبادى عضو هیات علمى دانشگاه علوم پزشکى بقیه الله درخصوص روحانیت است که چندى پیش ایراد گردید. ایشان در این سخنرانى ضمن تبیین جایگاه روحانیت در مذهب تشیع به بررسى توطئه هاى استعمار در طول تاریخ براى ایجاد خدشه در این جایگاه به ویژه از نظر تاثیرگذارى آن بر مردم پرداخت.
الحمدلله رب العالمین
اللهم صل على على بن موسى الرضا المرتضى الامام التقى النقى و حجتک على من فوق الارض و من تحت الثرى الصدیق الشهید صلوة کثیرة تامة زاکیة متواصله متواترة مترادفة کافضل ما صلیت على احد من اولیائک
اصولا مکتب تشیع، این مکتبى که امام زمان (عج) را دارد و زنده هست و هدایتش مى کند این مکتب، حکیم و متخصصش روحانیت است. یعنى مکتب تشیع جز از طریق روحانیت نداریم. این ویژگى را اگر از مکتب تشیع بگیریم دیگر مکتب تشیع نیست. این سند بسیار محکمى دارد، امام زمان (عج) امام زمان ماست، زنده است، روایتش هم قطعى است، خطاب به فقها فرموده فقها را معرفى کرده و فرمودند:
انهم حجتى علیکم و انا حجه الله
این چهار کلمه تکلیف قطعى دینى ما را مشخص کرده است، امام زمان (عج) فرموده اند از طریق فقها است راه دیگر نداریم من حجت خدایم فقها حجت من هستند، سلسله حجت از ما تا خداى متعال فقط دو واسطه دارد؟
فقیه و امام زمان (عج) روحى فداه
این هم اساس مکتب است. من بیشتر بحث نمى کنم این اساس به هیچ وجه داراى خدشه نیست، استعمار وقتى به ایران نزدیک شد دید برخلاف خیلى از کشورهاى اسلامى که خیلى راحت مى تواند بگیرد رفت و گرفت و همه جا را تصرف کرد و هر کارى دلش خواست کرد اما در ایران هر طور چنگ و دندان زد به جایى نرسید، با وجودى که سراغ ایران زودتر از سراغ بقیه کشورها آمده بود.
سراغ ایران از زمان شاه عباس صفوى آمدند ولى سراغ کشورهاى دیگر حدود صد یا صدوپنجاه سال بعد رفتند، آنجاها را موفق شدند اینجا را موفق نشدند. دقیقا به این نتیجه رسیدند که در ایران عواملى وجود دارد که این عوامل مانع مى شود که بشود زمام مردم را به دست گرفت، چون هر حاکمیت طاغوتى هم به وجود بیاید مى خواهد زمام مردم را به دست بگیرد آمدند مواجه شدند با این که در ایران نمى شود زمام مردم را به دست گرفت نشستند تجزیه و تحلیل کردند گفتند ببینیم چرا در ایران نمى شود زمام مردم را به دست گرفت، مثلا در هندوستان راحت رفتند یک گروه هندى را برداشتند خود مهاراجاهاى هندى را سرنگون کردند.
در کشور مصر رفتند یک گروه مصرى را برداشتند خود مصرى ها را سرنگون کردند یا در یمن همین کار را کردند.
در ایران این کار را نتوانستند بکنند. گیر کردند. همه جا آمدند و شروع کردند ولى نتوانستند آمدند در جزایر خلیج فارس، در بوشهر و بندرعباس آمدند، در شمال آمدند حتى داخل پایتخت آمدند خیلى هم تلاش کردند، سفارتخانه هایشان هم خیلى تلاش کردند موفق نشدند. به این نتیجه رسیدند که در ایران یک چیزى وجود دارد به اسم روحانیت که این روحانیت سه ابزار مهم دارد که با این سه ابزار مهم زمام امور مردم را در دست دارد و شاه با هر اقتدارى قادر نیست زمام امور مردم را به دست استعمار بدهد یعنى آنها هر کس را منصوب کنند نمى تواند همه قدرت را داشته باشد، این سه تا را هم زیبا تفکیک کردند و گفتند:
1- ثبت اسناد و املاک
2- خبر و فتوى
3- احکام الهى
گفتند سازمان ثبت احوال و اسناد درست مى کنیم این را از روحانیت مى گیریم متاسفانه در ایران روى این خوب کار نشده است اصلا یکى از پایه هاى اصلى اقتدار روحانیت این بوده است. بالاخره هر کس زمینى، خانه اى و بچه اى داشته مى رفته پیش آقا و آقا برایش ثبت مى کرد و بعد طرف همه چیزش را مى دانسته که مشروعیتش به این چیزها است که پیش آقا است این را آمدند گرفتند.
نکته دوم خبر است یعنى مردم هر روز صبح، ظهر، شب مى روند در مسجد جمع مى شوند یک آقایى مى آید آنجا مى گوید چه خبر در خراسان اتفاق افتاد، آقاى فلانى این را گفت، در خوزستان این اتفاق افتاد آقاى فلانى این را گفت به ما خبر رسیده در نجف آقا چه فرمودند و مردم هم این خبر را گوش مى دادند.
گفتند یک چیزى درست کنیم که مردم احساس نیاز به خبر مسجد نکنند لذا روزنامه ها و رسانه ها را درست کردند اینها را که من عرض مى کنم از روى یک سند قطعى موجود در فرانسه است و در یکى از مجلات سفارتخانه خودمان که در آنجا چاپ و منتشر شده است.
و سوم رسیدند به خود این آقاى روحانى گفتند این روحانى دو کار را انجام مى دهد و وجود خودش هم هست که این مرجع، حلال و حرام مردم است، گفتند براى این چه کار کنیم؟ گفتند براى این علم حقوق را درست مى کنیم و به مردم مى گوییم زندگى براساس قانون است چرا گیر حاج آقا هستید؟ قانون مى گوید مال تو یا مال تو نیست، قانون مى گوید شما جرم کردى یا جرم نکردى، شما از زبان بعضى روشنفکران و حقوقدان ها بارها در زمان امام و آقا شنیدید که مى گفتند امام فرمودند درست مال توى رساله است اما باید تبدیل به قانون بشود که قابل اجرا باشد. این هنوز هم گریبانگیر ماست با وجود 27 سال که از انقلاب گذشته است این هم ببینید اساس کار است.
بنابراین استعمارگران هم درست تشخیص دادند و هم درست عمل کردند و تشخیص دادند که اساس در شیعه در روحانیت است. درست هم عمل کردند آمدند سازمان ثبت احوال و اسناد را تشکیل دادند، این تکیه گاه دنیایى مردم را از دست روحانیت گرفتند، روزنامه و وسایل ارتباط جمعى درست کردند که دیگر مردم احساس نکنند که باید بروند در مسجد خبر بگیرند و از آنجا هدایت بشوند. براى حلال و حرام هم آمدند قانون مدنى و علم حقوق و این چیزها را درست کردند.
اینها یک چیزهاى تازه اى نیست بلکه از مشروطیت شروع شد و اینقدر کار و جنگ و دعوا شد و تا یک حدودى نیز به نتیجه رسید. از ابتدا نیز روش شان همراه با یک برنامه ریزى هاى اساسى فوق استراتژیک بود که در غرب علیه تشیع برنامه ریزى گردیده و به اجرا گذارده شده است. بسیارى از اوقات، بزرگان ما هم حتى در جریان نبودند دارند چه کار مى کنند خیلى ها هم فکر مى کردند که دارند کار خوب مى کنند و لکن اینها برنامه فوق استراتژیک آنان را اجرا مى کردند.
این بحث را باید بیاوریم اضافه کنیم حوادثى که از سال 1320 تا 1357 در کشور ما اتفاق افتاد، از 1309 این اتفاق افتاد که این دفعه یک مامور مزدور به اسم رضاخان گذاشتند گفتند که اصلا چهره روحانیت را حذف کن آمدند گفتند لباس هاى مردم را که شبیه لباس روحانیت است برمى داریم و لباس دیگر را جایگزین مى نماییم. روضه را تعطیل مى کنیم. آخوند را مى گیریم ریشش را مى تراشیم و حجاب زن ها را برمى داریم. همه تلاش ها براى این بود که اساس رهبرى روحانیت در شیعه را بردارند، این مربوط به دوران رضا شاه است که اتفاق افتاد. در گام دوم که غرب موفق شده بود یعنى دیگر نگاه داخلى مردم که صددرصد به روحانیت بود تبدیل شد به 50 درصد، به خاطر این که 50 درصد مردم عادى باز هم به روحانیت نگاه مى کردند اما دانشگاهى و روزنامه چى و هتل دارها و اینها که شهر را اداره مى کردند مثل تهران و شهرهاى بزرگ و دانشگاه ها را اداره مى کردند رفته بودند به آن سمت. حالا روشنفکران غرب زده آمدند به میدان. هر روش غربزدگان که حتى به ظاهر مدافع اسلام به نفع غرب بود به خاطر این که آنها مى خواستند به مردم بگویند که غیرروحانى هم مى شود راهبر مردم باشد.
به همین خاطر یک غیرروحانى که همه حرف هاى روحانیت را بزند هم استعمار و هم رژیم شاه مى پسندید و اتفاقا یک تعدادى از اینها و بعضى از اینها راجع به حلال و حرام هم کتاب مى نوشتند، بعد عکس خودشان را هم روى آن چاپ مى کردند. یک آدم فوکول کراواتى با کلاه شاپو که در کتاب هم راجع به حلال و حرام خدا نظر داده بودند این بار هم براى حذف اصل روحانیت بود.
یک جا فقط به طور صریح داریم در تاریخ که آمدند استعمارگرها با حاکم ایران صریح صحبت کردند، بقیه جاهایش پوشیده است فقط با نادرشاه آمدند صریح صحبت کردند و گفتند ما از تو مى خواهیم روحانیت را از ریشه برکنى بقیه اش با تو هستیم. بقیه اوقات هم پنهانى همین کار را کردند، در دوران 1320 تا 1357 نیز همین کار را کردند. ظاهر تاریخ را هم که نگاه مى کنید مى بینید که راجع به نهضت ها صحبت مى کند، به کتاب ها که مراجعه مى کنید به سوابق مجلات و روزنامه ها که مرور مى کنید بالاخره دو سرى رهبر فکرى جامعه را مى یابید. رهبر کلاهى و رهبر روحانى. این که در دوران معاصر یک آدم ملى مى بینید جاى رهبر مذهبى مى نشیند این در واقع 50 درصد موفقیت استعمار است. یعنى این قدر کار شده بود تا 1320 که به اینجا رسیده بود، مردم هم متوجه نبودند. مومنین که طرفدار روحانیت بودند ولى جانشان را براى آن آدم ملى هم مى دادند این محصول موفقیت طرح حذف روحانیت توسط غرب در ایران بود، به این وسیله توانستند پنجاه درصد رهبرى روحانیت را با نهضت ملى بگیرند.
الان خیلى عواملى است که فکر کنیم نهضت آزادى، حزب توده، منافقین و فداییان خلق و سایر گروه هاى چپ و راست بدون اتصال با دستگاه حکومتى شاه بودند، همه اینها در ارتباط با دستگاه حکومتى شاه بودند و تداوم شان را دستگاه حکومتى شاه مى خواسته است و غرب هم حمایت مى نموده است. به خاطر این که رهبرى غیرروحانیت را هر چه مى گفتند توسعه بدهیم دست ما بر ایران مسلط تر مى شود. من اسناد گروهک ها را در ساواک نگاه کردم در همه گروهک ها یک باکس پیدا مى کنید که مامور شاه است و وصل به مرکزیت وشاخه اى تبلیغاتى است، هم اطلاعات را مى دهد به دستگاه شاهى و هم دستگاه شاهى از آن طریق این گروهک ها را هدایت مى کند.
گروه هاى نخبه اى که رضاشاه از دانشگاهیان به غرب مى فرستد در واقع تشکیل جبهه رهبرى مورد نظر غرب در برابر روحانیت است که وقتى آنان به ایران برگشتند بتوانند جایگزین مناسبى باشند و خوب هم انتخاب کرده بودند. جالب است که شما ممکن است فکر کنید مرحوم دکتر مهدى بازرگان و امثالهم خیلى زرنگ بودند که جزو تیم اعزامى رضاشاه براى آموزش به غرب رفتند. در حالى که این طور نیست بلکه استعمارگران خواستند این آدم هایى که وجهه مذهبى دارند و درد دین دارند اینها را ببرند آموزش بدهند و اینها بیایند حرف هاى گنده گنده در دین بزنند که مردم ببینند که غیرروحانى هم مى تواند رهبر باشد یعنى چیزى که در مرحوم دکتر مهدى بازرگان درست کردند و تا امروز ادامه دارد. فکر نکنید این یک چیز اتفاقى است یا محصول مجاهدت هاى بازرگان است، این در استراتژى کلانش محصول استراتژى غرب است، جایگزینى رهبر غیرروحانى در جامعه شیعى یعنى مقابله با امام زمان (عج). مقابله با امام زمان (عج) کردن به این نیست که یکى بیاید حدیث امام زمان (عج) را انکار کند. مى آیند اصلا مبلغ امام زمان (عج) تربیت مى کنند. یادتان هست یک کسى بود به نام مهندس سجادى (علماى بزرگتر باید یادشان باشد قبل از انقلاب) این مهندس سجادى رهبر فکرى انجمن حجتیه بود. مشهد دکان و دستگاه عجیب و غریبى داشت، ما هم ساعت ها وقت مان پاى سخن او هزینه شد. مى آمدند مى گفتند مثلا راجع به نهضت محمدى صلى الله علیه واله و سلم آقاى مهندس سجادى سخنرانى مى کنند در خیابان ها، دانشگاه ها و تابلوها مى زدند، رژیم هم هیچ کار نداشت. و این مى آمد حرف مى زد اینقدر قشنگ صدر اسلام را مى گفت توطئه ها را مى گفت مکرها و حیله ها را مى گفت، امروز تنها تهدیدى که اسلام دارد بهائیت است. ما هم باید برویم با بهائیت مبارزه کنیم. ببینید خود درست کردن یک رهبر اینجورى در جامعه دانشگاهى ایران چیز خیلى مهمى بود.
پدر مرحوم شریعتى را همه مى شناسند یک آدم نوگرایى بوده، آن روز آنقدر تبلیغات نخبگان از فرنگ برگشته اثر روانى گذاشت که آمدند رسیدند به این که در اسلام نوآورى کنند. بعضى روحانیون لباس شخصى پوشیدند و کلاه فرنگى بر سر گذاشتند. مرحوم محمدتقى شریعتى پدر مرحوم دکتر على شریعتى این طور بود و تفسیر نوین قرآن را نوشت. این تفسیر نوین یک جمله اختلاف انگیز هم داشت که با وجودى که هیچ سندى در تاریخ نداشت توسط ایشان مطرح شده بود. یعنى علاوه بر اختلاف در لباس، اختلاف در فکر را هم مطرح کردند. من پاى سخنرانى مرحوم محمدتقى شریعتى در کانونى که مرکز تبلیغات نهضت آزادى در مشهد بود رفته ام، در بقیه کشورها هم پیش از آن درست کردند. مثلا در هندوستان هم درست کردند. سرسید احمدخان یک رهبر روحانى مسلمان است. لقب سر را انگلیس به ایشان دادند، شد سرسید احمد خان هندى، گفت موسى که از نیل رد شد اینجورى نبوده که آب بشکافد دو تا دیوار آبى بشود برخلاف صریح قرآن که اینجورى مى گوید، جزر و مد است. کف نیل همه تپه تپه بوده موقعى که آب رفته پایین سرتپه ها آمده بالا موسى رد شده بعد که مد شده فرعون آمده رفته زیر آب یعنى اینجورى آمدند نوع آورى کردند در اسلام، در کشورهاى مختلف و در ایران هم کردند چند نفر از این جنس در صد سال اخیر داریم.
از طرف روحانیت متوجه بودند که او یک کسى است که به روحانیت لطمه مى زند. مرحوم محمدتقى شریعتى هر جا که سخنرانى مى کرد مى گفتند روحانى روشنفکر است، شناختن روحانیت به لباس نیست. اینها واقعا زهرهاى اصلى بود که در جان تشیع مى ریختند. اساس همه این ها این بود که حرف امام زمان (عج) را باطل کنند. آن هم حجتى علیکم را از مردم بگیرند و مردم فکر کنند که باید از کسان دیگرى پیروى کنند و همین افکار ابتدا در نهضت آزادى سازمان یافته شد و افکار سازمان مجاهدین خلق (منافقین) از اینجا ریشه گرفت و نیز در سال هاى 55 به بعد گروهى به نام فرقان شکل گرفته که بر همان مبانى مادى قرآن را تفسیر مى کردند و نهایتا در آغاز انقلاب شهداى عزیز و بزرگ فکرى انقلاب آیت الله مفتح و آیت الله مطهرى را کشتند. خود مرحوم دکتر على شریعتى واقعا خدمت کرد، من صد درصد معتقدم که آدم موفقى بود و خدمت کرد. تفکر دینى را در ایران و دانشگاه ها احیا کرد کمونیزم و توده اى ها وجریانات چریکى مسلح را پس زد و آمد به جوان ایرانى دوباره اندیشه فکرى تشیع را داد، منتها چیزى که رژیم و غرب خوشش مى آمد این بود که شریعتى روحانى نیست و آمد در دهه 50 تا انقلاب رهبرى نهضت فکرى مذهبى در دانشگاه هاى ایران ظاهرا بیشتر به دست شریعتى بود. شریعتى بازداشت هم مى شد و آزاد هم مى شد ولى آن بلایى که به سر آیت الله شهید سعیدى و آیت الله شهید عفارى آوردند و آنها را زیر شکنجه به شهادت رساندند به سر شریعتى نیاوردند. هم مى گذاشتند مشهد سخنرانى بکند و هم تهران و هم در حسینیه ارشاد، دانشجوها مى آمدند و مى رفتند. کتاب هایش هم چاپ مى شد و در دانشگاه هم توزیع مى شد، درعین حال که مى گفتند ممنوع است. مى گیریم و زندان مى کنیم هیچ وقت ما را بابت توزیع کتاب شریعتى نگرفته اند یا اگر گرفته اند هم راجع به توزیع کتاب شریعتى از ما سوال نکرده اند به خاطر این که همین زمان که شریعتى را اینقدر میدان دادند یک اتفاق دیگر هم افتاد، یک تعدادى روحانى دربارى درست کردند، روحانیون دربارى که عملا خلاف اسلام عمل مى کردند. مثلا یکى سر راه دانشگاه ما بود به نام نوغانى در مشهد، خانه اش هم در خیابان دانشگاه بود خودش لباس روحانیت مى پوشید، سخنرانى مى کرد، رسما در حرم در شبستان ها و شاه که مى آمد مى رفت پیش اش مقامات ساواک مى آمدند مى رفت پیش شان. این آدم در خیابان دانشگاه راحت در خانه اش را باز مى کرد و بدین ترتیب چهره روحانیت را تخریب مى کردند. و بعد هم اخبارى که راجع به خرابى هاى روحانیت مى دادند. دو تا کتاب به نام «روحانیت در شیعه» منتشر شد و افرادى که سن شان اجازه مى دهد احتمالا دیده اند در زمان شاه یکى از طلبه ها نوشت یعنى یک کودنى را پیدا کردند مثل سیدعلى محمدباب این دفعه از این جنس که آقا ببینیم روحانیت چه اشکالاتى دارد این آمد دو تا کتاب نوشت و خیلى هم موثر بود در تخریب وجهه روحانیت و در این دو کتاب روحانیت را در ابعاد مختلف زیر سوال برده بود. مى خواهم بگویم چه مى کردند و این کتاب به نام نوشته روحانیت چاپ مى شد به وسعت، یعنى شما هیچ کتابفروشى نبود که این کتاب روحانیت شیعه را در آن نبینى. در حالى که بسیارى از کتب مورد نیاز جامعه شیعه ممنوع الچاپ و ممنوع الانتشار بود و روحانیون واقعى ممنوع المنبر و در زندان یا تبعید به سر مى بردند.
من دارم از دید نگاه استراتژیک با شما صحبت مى کنم، الان این حرف هایى که دارم مى زنم از بعد استراتژى و تاکتیک هاى دشمن براى تخریب امامت و تشیع است.
بنابراین از آن طرف غیرروحانى را با وجودى که مخالف خودشان هم حرف مى زد ترویج مى کردند. به وسعت و از این طرف روحانى خوب را جلوگیرى و روحانى بد را ترویج مى کردند این وسط یک محصول فرهنگى به دست آمد، محصول فرهنگى این بود: یک تعداد دانشگاه، جوانها بودند، جریان فکرى نو بود که آموزش هاى غربى را آورده بود در کشور مى خواست ترویج بدهند. این ها رهبران دینى شان بازرگان، سحابى، مصدق، رهبران مجاهدین خلق، رهبران فداییان خلق بودند و این ها گرچه اسم شان فراموش شده ولى آن زمان اسم بود. حنیف گفته، اشرف دهقانى گفته، فلان توده اى گفته، کلمات استالین و جملات استالین در دانشگاه ها رواج داشت. یعنى فضاى عمومى دانشگاه ها اینها بود، رهبرى را هم جوان دانشگاهى در این چهره ها مى دید. به شما بگویم در سال 1353 یک بار قرار شد راجع به امام در مشهد یک سرو صدایى دربیاوریم. قرار شد یک تعدادى طلبه و جوان کلاهى برویم از پایین خیابان که آن زمان کمتر مورد توجه ساواک بود به سمت حرم، بچه ها بدوند و بگویند خمینى خمینى. خیال مى کردیم اسم خمینى (ره) پیش خودمان روشن است پیش مردم هم روشن است، پشت سرش رفتیم نظرسنجى کردیم مردم که هیچ، مغازه دارها مى گفتند عده اى آخوند و جوان ها آمدند و مى گفتند خلینى خلینى اصلا هیچ نام خمینى در مشهد که آنجا دو تا مدرسه علمیه هست مسجد فیل و... نام رهبر دینى این ملت و تشیع شناخته شده نبود، به طورى که حتى صدنفر هم با هم مى آمدند داد مى زدند نام ایشان را کسى نمى شنید یک چیز دیگر مى شنید و این حقیقتى بود که در زمان شاه به وجود آمده بود. محصول فرهنگى اش این بود که بالاخره جوان ها در کشور باور کردند وقتى روحانیون شاگرد و طرفداران امام به صحنه آمدند و مسایل انقلابى را مطرح کردند، مرحوم شهید بهشتى، شهید باهنر، شهید مفتح، شهید مطهرى، اینها آمدند به صحنه چون وجود اینها را نتوانستند انکار کنند. در ابتدا روشنفکران گفتند رهبر روحانى داریم و رهبر غیرروحانى هم داریم، اتفاقا در دانشگاه مشهد که من بودم بقیه دانشگاه ها را خبر ندارم در دانشگاه ما دقیقا حساب شده عمل مى کردند. یک غیرروحانى مى آوردند در دانشکده ادبیات مى رفت در سالن سمینار سخنرانى مى کرد، آقاى مطهرى را مى آوردند توى سالن کنفرانس بیمارستان قائم (عج) و براى این غیرروحانى همه را صدا مى زدند و مى گفتند بیایید که نمى دانید کى آمده! آقاى مطهرى را مى گفتند یک شیخى هست یک حرف هایى هم مى زند، بعد هم در درون بیمارستان نه در دانشگاه 5 نفر، بیست نفر مى رفتند مى نشستند حرف هاى ایشان را گوش مى دادند. در عین حال چیزى که براى ما مسلم است این که آن هایى که در دوره ده سال آخر زمان شاه دانشگاه ها را دیدند این بود که در نزد جوان ایرانى رهبرى غیرروحانیت جا افتاده بود. یعنى این که مى شود از مرجعیت غیرروحانى رهبرى، دین، اخلاق، قرآن، حلال و حرام را گرفت. امام انقلاب کردند، انقلاب پیروز شد، امام عطیه الهى بود. لطف خداى متعال و عنایت امام زمان(عج) بود. هدایت هاى این طورى بود آمد همه این جوان ها وقتى رهبرى امام طلوع کرد تمام آن رهبرى هایى که آنها ساخته بودند همه در سایه قرار گرفت. آنها ستاره هاى کم فروغى درست کرده بودند که در پناه تابش نور عظیم برخواسته از ضیاء محمدى(ص) همه آن ستاره هاى ظاهرى کور شدند. و این اتفاق هم افتاد. همه آن رهبران غیرروحانى آمدند موضع امام را گرفتند، حتى فداییان خلق، کودتاچى و مجاهدین خلق همه موضع امام را گرفتند. براى این که دیدند یک جریانى است که این جریان، جریان موفق و حاکم است و آمدند به آن پیوستند، بعد با این فکر که مى شود امام را کنار زد و مى شود رهبرى غیرروحانى در ایران را جا انداخت و روشنفکران در دولت بازرگان جلو افتادند. آن آدم ها کسانى را آوردند در دولت بازرگان، مقاماتى را در ایران گرفتند که اصلا کسى آنها را نمى شناخت جز این که اینها تربیت شده هاى غرب بودند در گذشته هم رهبران فکرى غربزده بودند که در ایران تربیت شده بودند. حزب ملت ایران، جبهه ملى، نهضت آزادى و بسیارى دیگر و دو سه تا از این ها مثل بازرگان نماز خوان بودند، آمدند در واقع در طرح اولیه، کشور را تحویل اینها دادند. شاید هم ناچار بودیم و با محاسبه بوده و این اتفاق افتاد ولى امام دید که نمى شود آن راه را ادامه داد. اگر به صحیفه نور مراجعه کنید، حزب اللهى ها متوجه نبودند ولى امام صدها تذکر به اینها داده که جلو نیایید دستتان را رو مى کنم و معرفى تان مى کنم به مردم حزب الله، نمى دانستند و فکر مى کردند امام سلطنت طلب ها را مى گوید یا یک کسى دیگر را مى گوید در حالى که همین ها را امام مى گفتند. امام در نهضت گفت نیایید و مداخله نکنید دخالت نکنید. آن برخوردى که در لایحه قصاص امام کرد در واقع آمد اینها را در ذهن مردم شکست و در واقع عملیات اعلام دفاع امام، بهشتى لایحه قصاص را آورد و امام ایستاد. یک عملیات بزرگ بود براى شکستن رهبرى غرب زده ها. جبهه ملى منهدم شد، اینها چهل سال سر این چیزها با امام صحبت کرده بودند.
آن وقت مذاکره بوده و ما در طبس که بودیم اردوگاه طبس قبل از انقلاب کنفدراسیون کمونیست هاى اروپا آمدند در طبس موضوع را با آقا مذاکره کردند. من حتى یادداشت آن جلسه را دارم که چى مى گفتند خیلى صریح هم مى گفتند، مثلا روحانیت که کسى نبود حالا در این انقلاب خودشان را نشان دادند، ما سهم شما را قبول داریم و خیلى افتخار مى داد آن کمونیستى که از اروپا آمده بود به آقاى خامنه اى و مى گفت معلوم شد روحانیت هم نقشى دارد ما سهمش را در حکومت آینده لحاظ مى کنیم.
بعد امام و مردمى که گوش به حرف امام مى دادند در یک مبارزه پنهان رهبرانى را که غرب تراشیده بود براى این که روحانیت را منهدم کند و کشور را تصرف کند یک مبارزه مخفى کردند و علنى کردن آن باعث مى شد که پیروان همان غیرروحانى ها بیایند در برابر امام بایستند چون پیروان غیرروحانیون آمده بودند پیرو امام شده بودند. امام نیامدند این دعوا را علنى کنند که آن آدم ها بیایند پیروان شان را بکشند در برابر امام، هیچ وقت این پیروان تشخیص نمى دادند که امام با آنها مخالف است و امام اینها را تهدید مى داند. خدا رحمت کند دکتر دیالمه از کسانى بود که مى خواست این مبارزه را علنى کند. علت این که ما با اینها مخالف بودیم همین بود، مى گفتیم علنى نکنید آنها عقلشان به عمق قضایا نمى کشید ولى تصور مى کردند که باید علنى کنند این جنگ را. و اگر این جنگ علنى مى شد ملت شقه شقه مى شدند و آن موفقیت هایى که در دوران گذشته از نظر محصول کار فرهنگى غرب و تلاش هایش به وجود آمده بود مى آمد انقلاب را شقه مى کرد، امام با هوشیارى و همه هم متوجه نبودند شهید بهشتى، شهید مطهرى و آقاى خامنه اى متوجه بودند سرانى که نظام را اداره مى کردند متوجه این قضیه بودند. یک مبارزه مخفى و بسیار سهمگین و واقعا دردناک اتفاق افتاد تا رهبرى غیرروحانى که غرب براى حذف روحانیت تدارک دیده بود از انقلاب اسلامى کنار رفت. دعواهاى بنى صدر با امام از این جنس بود، بنى صدر آن حرفى را که زد و گفت که فقیه پنجاه مشخصه دارد منتظرى 49 تا دارد من پنجاه تا و از بنى صدر سوال شد که آقا نقش روحانیت در مبارزه شیعى چیست.
گفت من روحانى هستم و هر کس که از استقلال ایران و منافع ملى دفاع کند این روحانى است. آمد یک تعریف دیگرى از روحانیت داد و کتاب ولایت فقیه بنى صدر هم هست. اینکه بهشتى را شهید کردند، دفتر حزب جمهورى اسلامى را منفجر کردند و روز اول رفتند آقاى مطهرى را شهید کردند. مفتح را شهید کردند. رفتند آقاى دستغیب را زدند، چیزى نبود که بخواهند سرشاخه هاى اطراف امام را بزنند. دیدند اینها سنگرهاى محکم مقاومت براى حفظ رهبرى روحانیت و حفظ مکتب تشیع و مکتب امام زمان (عج) است باید اینها را بردارند. اصلا شاید احیاى مجاهدین خلق هم براى همین بود. چون مجاهدین خلق هم خیلى از این جوانها را بردند. من به یکى از دوستانم که خیلى هم رفیق بودیم گفتم خب من یک سوال از تو دارم، حالا رفتى شدى مجاهد خلق، مرجعت کیست؟ گفت مسعود رجوى، گفتم کى فتوا مى دهد؟ گفت مرکزیت، گفتم خاک بر سرت. اینها دستورى بود و این هدایت شده بود از سوى سفارت امریکا و غرب، مسعود رجوى پلید. رسما مرجعیت و رهبریت دینى را تبدیل کردند به یک غیرروحانى و یک مرکزیت غیرروحانى ناشناخته و این اصرار منافقین براى نگهداشتن جلال گنجه اى که هنوز لباس روحانیت مى پوشد و آنجا کنار رجوى مى نشیند؛ مى خواهند بگویند ما روحانیت را همین قدر قبول داریم روحانیت هم با ماست و حتى در سان و رژه هایى که در عراق مى گذارند جلال گنجه اى مى آید کنار جایگاه مى نشیند، من این را در فیلم هایشان دیدم. من خودم وقتى جلال گنجه اى آمد مشهد براى منافقین سخنرانى کند رفتم جلال گنجه اى را پیدا کردم گفتم مگر شما آخوند نیستى؟ گفت چرا، گفتم مگر نمى دانى منافقین آخوندها را دسته بندى کرده اند؟ گفت چى کردند؟ گفتم آخوندها را سه دسته کرده اند مراجع، وعاظ و طلبه ها. مراجع بت، و وعاظ نیمه بت هستند، طلبه ها را نیز مى شود تحقیق نمود و سوارى گرفت. این تقسیم بندى مجاهدین خلق روى روحانیت است. رسمى هم هست، تو هم آخوندى نمى دانى این چیزها را؟ گفت مى دانم. گفتم پس چرا آمدى اینجا برایشان سخنرانى کنى؟ یک نگاهى به ما کرد و پوزخندى زد و گفت خیلى ممنون!
ما هم اول انقلاب 27-28 سالمان بود و تصور کردیم که وى را هدایت کردیم بعدها فهمیدیم مثل آن فردى شد که گفت گربه را بکشم گوشت هایمان را نبرد، گربه را کشت رفیقش آمد گفت این که گربه نبود این ببر بود افتاد و غش کرد، ما هم رفته بودیم گربه بکشیم نمى دانستیم که جلال گنجه اى کیست، حالا مى فهمیم جلال گنجه اى کیست به هر حال اینها هیچکدام اتفاقى نیست که منافقین داخل خودشان یک روحانى به اسم جلال گنجه اى نگهدارند و تا امروز لباس بپوشد و با لباس روحانیت در تمام مجالس حاضر بشود. مى خواهند بگویند روحانیت هم یک شغل در جامعه هست. مردم دین دارند روحانى هم دارند در حالى که مکتب تشیع این نیست. مکتب تشیع همان است که امام فرمودند کشور بدون روحانیت مثل کشور بدون طبیب است. کشور شیعه فقط براساس روحانیت مى تواند حرکت کند، اینقدر وقت شما را گرفتم و اینقدر توى این مبانى بحث کردم براى این که بتوانم وارد فضاى حزب الهى انقلاب اسلامى بشوم، در فضاى حزب الهى انقلاب اسلامى ما چهار درگیرى داشتیم که ناشى از این تفکر بود.
1- در بعضى از استان ها افرادى با ذهنیت هاى سابق مطرح کردند بین امام جمعه ها و استاندارها که همیشه استاندار مى گوید ما چه کاره ایم در این استان، ما نماینده عالى دولت هستیم، این نماینده ولى فقیه کیست؟ امام جمعه چه مى گوید؟ در حالى که نماینده ولى فقیه و امام جمعه مى گوید که این مردم شیعه هستند، پیرو امام زمان (عج) هستند، حجت شان امام جمعه است و حجت شان نماینده ولى فقیه است، استاندار نماینده دولت است تا کارهاى اجرایى انجام بدهد. دولت، دولت ولایت و مردم است، استاندار هم استاندار ولایت فقیه و مردم است، به جاى این که چیز به این روشنى درک بشود اختلاف افکنى کردند.
منبع: روزنامه جوان