مقدمه
1. مباحث فلسفی و مبنایی اخلاقی برای بسیاری از فیلسوفان بزرگ از جمله سقراط، افلاطون، ارسطو و کانت[1] مسائل مهمی بوده است و حاصل این تأملات فلسفی پیدایش چهار مکتب مهم در حوزه گسترده «فلسفه اخلاق» می باشد: نتیجه گرایی (teleologism)، وظیفه گرایی (deontologism) اخلاق فضیلت بنیاد (virtue-based ethics) و اخلاق حق بنیاد (right- based ethics). در این میان، بدون شک بزرگترین نماینده و سخنگوی مشرب وظیفه گرایی «کانت» است، اگرچه به اجماع محققان هیچ یک از سه مشرب دیگر نیز از تأثیر آراء و نظرات کانت بر کنار نمانده اند. [2] بدین جهت آشنایی با نظریات اخلاقی کنت از جهات مختلفی ضروری است. از سوی دیگر وقتی توجه داشته باشیم که «فلسفه اخلاق» کانت با «فلسفه سیاسی» و «فلسفه حقوق» وی ارتباط دارد، اهمیت دیدگاه های وی در زمینه اخلاق روشنتر می شود. این ارتباط را از این سخن کانت بهتر می توان فهمید که می گوید: «نظام حقوق هر جامعه مدنی باید اساس اخلاقی داشته باشد.» [3] این ارتباط تا حدی است که حتی «راجر سالیوان»[4] کانت شناس معاصر وقتی می خواهد مباحث «اخلاق در فلسفه کانت»[5] را مطرح نماید از نظام سیاسی کانت آغاز می کند.
2. در گفتگو از اخلاق چند پرسش اساسی مرتبط به هم وجود دارد که کانت در خلال مباحث اخلاقی[6] خود به آنها پاسخ می دهد؛ آن پرسش ها عبارتند از:
1. کار خوب اخلاقی چیست؟
2. چگونه کار خوب اخلاقی را تشخیص دهیم؟
3. وقتی کار خوب اخلاقی را تشخیص دادیم، چگونه به آن عمل کنیم؟
در این نوشتار می خواهیم به بررسی مبدأ تکالیف اخلاقی از دیدگاه کانت بپردازیم.
ما این کار را در ضمن پاسخ به پرسش اول و دوم انجام می دهیم. در واقع می خواهیم ببینیم که کانت چگونه دستورات و تکالیف اخلاقی را مورد شناسایی قرار می دهد؟ چه مبنایی برای تکالیف و دستورات اخلاقی قایل است؟ دستورات اخلاقی از کجا و چگونه قابل استخراج هستند؟
فعل خوب اخلاقی چیست؟
کانت در پاسخ به این پرسش که «خوب های اخلاقی کدامند؟» جواب می دهد که کار خوب اخلاقی کاری است که بر اساس «اراده خوب» انجام می شود: یعنی کسی که در انجام عملش قصد خوبی داشته باشد، فرد نیکوکاری خواهد بود؛ به بیان دیگر، قصد خوب داشتن، معیار کار خوب است.
در اینجا این پرسش پیش می اید که ایا واقعاً معیار کار خوب اخلاقی می تواند «نیت خیر» باشد، یا باید آن کار ذاتاً خوب باشد؟ ایا امکان ندارد کاری بد باشد، ولی من نیت خوبی از انجام آن داشته باشم؟ و یا برعکس، ایا ممکن نیست کاری خوب باشد و من نیت نادرستی از انجام آن داشته باشم؟ در اینجا می بینیم که معیار کار خوب و بد باید چیز دیگری باشد. اکنون با وجود پرسش هایی که بیان شد، کانت باید به ما پاسخ بدهد که منظور او از اراده خیر چیست؟ چرا که با پاسخی که کانت به ما داده است، هنوز روشن نشده است که کار خوب اخلاقی چیست؟
کانت در ادامه، در پاسخ به این مسأله که «اراده خوب چیست؟» چنین می گوید که نیت خوب داشتن، به این معنا است که قصد داشته باشیم آن کار را بر اساس «وظیفه» انجام دهیم. حال این پرسش مطرح می شود که ایا این جواب می تواند مفهوم کار خوب اخلاقی را توضیح دهد؟ کار مطابق با وظیفه چه کاری است؟ ایا ممکن نیست کسی کار «الف» را مطابق با وظیفه بداند در حالی که فرد دیگری آن را مطابق با وظیفه نمی داند؟ به نظر می رسد هنوز مفهوم کار خوب اخلاقی کاملاً واضح نشده است؛ چرا که به طور مثال ممکن است فردی جمع آوری ثروت را برای خودش وظیفه بداند و کس دیگری این کار را وظیفه نداند. پس باید به دنبال معیار نهایی دیگری برای کار خوب اخلاقی باشیم. باید از کانت پرسید «عمل مطابق با وظیفه یعنی چه؟» کانت می تواند چنین پاسخ دهد: «تنها انگیزه اراده خوب، انجام وظیفه برای انجام وظیفه است.» [7] و به عبارتی عمل بر اساس وظیفه یعنی عمل بر اساس «قانون اخلاقی» و نه عمل بر اساس «امیال و خواهش های نفسانی».
ما با شنیدن این پاسخ، اگر چه به جواب پرسش اصلی خود نزدیک تر شده ایم؛ ولی باز هم ابهامات دیگی وجود دارد؛ دستورات اخلاقی چیستند؟ چگونه می توان به دستورات اخلاقی دست یافت؟ دستورات اخلاقی چگونه شکل می گیرند؟ از کجا می ایند و منشأ آنها چیست؟ ایا نسبت به افراد مختلف یکسان هستند؟ کانت در مباحث خود درباره این مسایل گفتگو می کند و درباره استحصال یا استخراج دستورات اخلاقی مطالبی بیان می کند. قبل از اینکه به توضیحات کانت درباره دستورات اخلاقی بپردازیم، بهتر است درباره پاسخ نهایی کانت بیشتر صحبت کنیم.
کانت در مبحث اخلاقی خود، از جمله در درس های فلسفه اخلاق[8] بیان می کند که اعمال اختیاری انسان از دو موضع مختلف ناشی می شوند: [9]
1. تمایلات و خواش ها
2. قوانین و اصول
عمل بر اساس انگیزه ها و تمایلات همان پاسخ مثبت به خواهش های نفسانی است که در برابر عمل بر اساس وظیفه یا تکلیف قرار دارد. اگرچه مفاهیم «وظیفه» و «تکلیف» تفاوت هایی با یکدیگر دارند، ولی در اینجا به طور کلی منظور این است که اعمال ما نباید بر امیال و خواهش های نفسانی مبتنی باشند، و برعکس باید بر اساس قوانین و دستورات اخلاقی عقلانی شکل بگیرند. این گونه است که مفهوم «وظیفه» در برابر مفهوم «خواهش» قرار می گیرد.
کانت عمل بر اساس میل و انگیزه را رد می نماید و معتقد است تمام زیان هایی که انسان می بیند ناشی از ابتکارات و آزادی های اوست. هرگاه انسان بدون مراعات قواعد، تابع تمایلاتی باشد که به ذهن او خطور کرده است مورد تنفر دیگران واقع می شود. کانت معتقد است چنین اعمالی که بر اساس تمایلات نفسانی صورت می گیرند، می توانند تمام طبیعت را بر هم بزنند، و به همین دلیل است که نتیجه می گیرد: «پس انسان باید متکی بر قوانین باشد.» در حقیقت کانت آزادی بر اساس امیال و خواهش های نفسانی را اصیل نمی داند و آن را نفی می کند و صریحاً بیان می کند «انسان باید حدود رفتار خود را مشخص کند.» بنابراین، «پایه تمام تکالیف عبارت است از هماهنگی اختیار با غایت ذاتی انسانیت.» [10] آنچه برای کانت مهم و اساس اخلاق است، وظیفه شناسی و عمل بر اساس وظیفه است.
کانت به حدی بر مفهوم وظیفه شناسی در اخلاق توجه می نماید که حتی عمل بر اساس احساس را امری اخلاقی نمی داند، مثلاً کمک کردن به کسی از روی دلسوزی یا عملی که محرک آن عشق به چیزی است، کار اخلاقی به شمار نمی اید. به عقیده وی هر تصمیمی تنها به این شرط از نظر اخلاقی نیکو و پسندیده است که به خاطر نفس وظیفه و به انگیزه وظیفه شناسی گرفته شود؛ البته برخلاف تصور بسیاری[11] از خوانندگان نوشته های اخلاقی کانت، این به آن معنا نیست که اگر کسی همسایه خود را دوست بدارد، همین موجب می شود که آنچه نسبت به او انجام می دهد، براستی به انگیزه وظیفه شناسی نباشد؛ مراد این است که می توان به همنوعان ادای وظیفه کرد بدون دوست داشتن آنان و حتی با وجود بیزاری و تنفر از ایشان.[12]
منشأ رفتار در انواع موجودات
نکته مهمی که کانت به آن توجه دارد، این است که عمل بر اساس وظیفه یا خواهش که از اختیار ناشی می شود از ویژگی های اساسی انسان و موجودات معقول می باشد. موجودات دیگری وجود دارند که اخلاق درباره آنها یا معنا ندارد و یا معنایی غیر از «اخلاق انسانی» را دارد؛ مثل خدا، موجودات قدسی (معصوم) و حیوانات.
شاید بتوان تقسیم بندی اعمال و رفتارهای موجودات گوناگون را بر اساس مباحث اخلاقی کانت و شارحان وی به صورت زیر بان نمود.
اعمال و رفتارها:
1. اعمال و رفتار موجودات مختار مثل انسان
- بر اساس میل و خواهش
- بر اساس قانون اخلاقی
- بر اساس احساس اخلاقی
2. اعمال و رفتار موجودات غیرمختار
- اعمال حیوانات
- اعمال موجودات قدسی
3. اعمال و رفتار خداوند
کانت از میان سه منشأ عمل موجودات مختار، فقط منشأ قانونی اخلاقی را برای اخلاقی بودن رفتارها معتبر می داند وی کار خوب اخلاقی را فقط کاری می داند که بر اساس وظیفه عمل به دستور اخلاقی شکل می گیرد. کانت کاری را که از احساس اخلاقی برخاسته باشد، کار اخلاقی نمی داند. برای وی عمل به تکلیف به عنوان مبدأ اخلاق مهم است. احساسات اخلاقی وقتی معنا دارند یا مهم هستند که بر اساس قانون و تکلیف باشند.
«یاسپرس»[13] در اثبات و تبیین سخن کانت می گوید: «طبیعت به هیچ انسانی احساسات کاملاً پاک نبخشیده است»[14] و بعد بیانات کانت را می آورد. «این ابلهی است که با خوشباوری بر نیکی فطری روان تکیه کنیم و بپنداریم که نیازی به برانگیختن، بازداشتن و فرمان دادن نیست و بدینسان تکلیف خود را فراموش کنیم.»[15] وی می افزاید: بی شک گرایش هایی نیک، دل پاک و زیبایی روان بس گران بها هستند؛ اما برای نگهداری آنها الزام روشن لازم است. حس اخلاقی وجدان سوبژکتیو، تنها آن گاه می تواند بنیادی استوار باشد که از مرحله پیش از فهم فراتر رفته، به مرحله فهم رسیده باشد. بس زیباست که آدمی از روی عشق به همنوع به دیگران نیکی کند و یا از روی عشق به راستی، راست و درست باشد؛ ولی اینها کافی نیست؛ ما باید برای رفتار خود یک اصل اخلاقی نیز داشته باشیم. بهتر آن است که با غرور و خودستایی نگوییم که ما از مفهوم تکلیف برتریم؛ نگوییم که ما را بس است که تنها برای خشنودی میل های شایسته خود عمل کنیم بی آنکه هیچ گونه فرمانی در کار باشد. [16]
کانت تصریح می کند که «هیچ اصل اخلاقی، چنانکه بعضی پنداشته اند، واقعاً مبتنی بر احساس نیست؛ بلکه در مابعدالطبیعه مبهمی است که هر فردی در سرشت عقلانی خود واجد آن است.»[17] کانت بدین ترتیب با نفی عمل بر اساس خواهش و یا عمل بر اساس احساس اخلاقی، ما را به اهمیت قانونی اخلاقی و مبنای مابعدالطبیعی آن آگاه می سازد.
ضروری بودن رفتار در موجودات غیرمختار
موجودات قدسی
به غیر از انسان که موجود مختاری است، موجوداتی وجود دارند که گزینش دستور اخلاقی و رَد امیال و خواهش ها در مورد آنها معنایی ندارد؛ از قبیل حیوانات و موجودات قدسی. می توان وجودی با چنان سرشتی تصور کرد که همواره قادر است صرفاً بر اساس دستورهای اخلاقی عمل کند و هرگز میل به کاری مغایر با آن دستورها نمی کند؛ چنین وجودی را کانت وجود معصوم یا قدسی (holy) و صاحب اراده قدسی می خواند. آدمی یارای رسیدن به این کمال مطلوب را ندارد و همیشه به کارهای بد و نادرست متمایل است و به این جهت دست کم در پاره ای موارد دستخوش تعارض بین خواهش و وظیفه می گردد. در چنین وضعیتی است که انسان می کوشد تا خویشتن را به متابعت دستورهای اخلاقی ملزم نماید. [18]
حیوانات
در مورد حیوانات بر اساس آنچه کانت می آورد می توان چنین توضیح داد که در وجود حیوانات، تمایلات از طریق زمینه ضروری درون ذهنی، مشخص می شوند؛ بنابراین در مورد آنها بی نظمی معنا ندارد. حال اگر انسان تمایلات خود را آزادانه ارضا کند، حتی خود را نازل تر از حیوانات قرار داده است؛ یرا مرتکب بی نظمی شده است؛ یعنی چیزی که در حیوانات وجود ندارد. در این صورت انسان در شخص خود یا غایت ذاتی انسانیت در تناقض است و بر ضد خود عمل می کند.[19]
بدین ترتیب می بینیم که در موجودات قدسی، عمل بر اساس قانون اخلاقی و در حیوانات، عمل بر اساس تمایلات به صورت و خارج از حیطه اختیار صورت می گیرد. در انسان است که اختیار می تواند منشایی برای حرکت او به سوی قانون اخلاقی یا ارضای تمایلات باشد کسی که دست به ارضای نادرست تمایلات خود می زند در واقع از اختیار خود به نحو نامطلوبی استفاده کرده است؛ به همین دلایل کانت می گوید: «هر شری در جهان برخاسته از اختیار است؛ حیوانات چون آزاد نیستند مطابق قاعده عمل می کنند؛ اما موجودات مختار فقط اگر به اختیار خود، طبق قاعده، تعین بخشند، می توانند منظم عمل کنند.» [20]
مسئله گزیش اخلاقی، وظیفه شناسی و عمل به دستور اخلاقی ما را به بحث مهمی کشانده است به نام «اختیار».
اختیار
بحث «اختیار» و «جبر» مسأله مهمی در اخلاق و مباحث آن به شمار می اید. نقطه عزیمت نظریه اخلاقی کانت نیز مفهوم اختیار است. [21] انسان برای اینکه کار خوب اخلاقی را انجام دهد، باید بیش از هر چیز بر شناخت و انجام آن مختار باشد و به عبارتی هم در تصمیم گیری و هم در انجام آن دارای اختیار باشد، و شاید بتوان گفت انسان باید در تصمیم گیری مختار و در عمل به آن توانا باشد. این یک پیش فرض همه اعمال در عالم و بنابراین همه تصمیمات خردمندانه است که فاعل انجام کار، خالق چیزی است که انجام می دهد. [22]
مفهوم اختیار مانند برخی از مفاهیمی که کانت آنها را مورد استفاده قرار می دهد، به نحو پیشینی استناج می شود[23] و در ارتباط با غایت بودن افراد انسانی در اخلاق معنا پیدا می کند؛ با این توضیح که غایت بودن هر یک از افراد و احترام به فرد فرد موجودات عاقل به این معنی است که اراده هر فرد انسانی منشأ قانون اخلاقی است؛ یعنی هر فردی خود سازنده و مقوم قانون کلی اخلاق است، این امر منشأ اختیار افراد است. [24]
اختیار عبارت است از توانایی در اراده کردن غایت فعل برای خودم. هر نوع استخراج غایات خودم از یک منبع خارجی مرا در همان زمان تابع آن منبع می سازد. [25] فعلی که از من صادر می شود صرفاً می تواند به من نسبت داده شود و بنابراین به یک معنای واقعی از آن من است. من با توجه به این فعل مختار هستم. من هرگاه خودم عمل کنم، عملم مختارانه است و هرگاه عامل دیگری از طریق من عمل کند، عملم غیرمختارانه خواهد بود. [26]
یک فعل از من ناشی می شود هرگاه که من صرفاً با در نظر گرفتن آن به انجامش اقدام ورزم.[27] من امیال، منافع یا سایر شرایط تجربی را در تصمیم گیری دخالت نمی دهم؛ زیرا این کار به منزله آن خواهد بود که خود را تابع علیت طبیعت سازم. [28] به نظر کانت برای اینکه ما کاری را از روی اختیار انجام داده باشیم و یا به عبارتی برای اینکه از اختیار خود به نحو مطلوبی استفاده کرده باشیم، باید در انجام آن، از عقل خود استفاده کنیم؛ یعنی اگر کار ما عاقلانه باشد آن گاه به نحو اعلا مختارانه نیز خواهد بود؛ بنابراین، اختیار؛ عبارت است از توانایی برای اداره شدن به وسیله عقل.[29]
برای جمع بندی آراء کانت در مورد اختیار، خلاصه ای از آنچه را که وی در درس های فلسفه اخلاق خود درباره اختیار بیان می نماید، در ذیل می آوریم:
1. اختیار عالی ترین درجه حیات، و پایه و اساس هر نوع کمالی است. [30]
2. اختیار، استعدادی است که سایر قوای انسان را بی نهایت تقویت می کند و اگر به موجب قواعد عملکرد، محدود نشده باشد، خطیرترین امری است که یافت می شود.
3. اختیار وجه تمایز انسان و حیوان است، آن چنان که کانت تصریح می کند «اختیار فقط متعلق به انسان است؛ تمام حیوانات می توانند قوای خود را مطابق اراده خود به کار گیرند؛ اما این اراده، آزاد نیست؛ بلکه به موجب تحریکات و انگیزه ها ضرورت می یابد.»
4. از نظر کانت اختیار، ارزش دهنده هستی است، به گونه ای که اگر اختیار نبود و همه موجودات فقط از اراده ای مشروط به انگیزه های حسی برخوردار بودند، جهان خالی از ارزش بود، ارزش درونی جهان که به خیر نهایی آن است، در گرو اختیار ناشی از اراده ای است که برای عملکرد، تحت جبر نباشد.
5. برای اینکه اختیار تعین واقعی خود را داشته باشد، انسان باید قانون اخلاقی را ملاک عمل خود قرار دهد و قانون کلی این است: «چنان رفتار کن که همیشه قانون بر اعمال تو حاکم باشد.» در مورد فرد به خصوص نیز تعین اختیار، به این معناست که شخص نباید تابع تمایلات خود باشد و بنابراین می توان گفت در نظر کانت حاکمیت اراده، اصل اعلای اخلاق است. اراده انسان قوانین اخلاقی را خود وضع می کند و خود اجرا می کند. [31]
دستورهای اخلاقی
اکنون می توانیم به این مطلب بپردازیم که دستورات اخلاقی از کجا می ایند؟ منشأ و مبدأ آنها چیست؟ و انسان چگونه می تواند تکالیف اخلاقی را دریابد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش ها از یک مقدمه آغاز می کنیم و آن مقدمه این است که کانت خوب های اخلاقی را به دو نوع تقسیم می نماید: [32]
1. خوب های مشروط (یا مقید): qualified good
2. خوب های ذاتی (یا مطلق): intrinsic good
مشابه چنین تقسیمی در مورد دستورات اخلاقی نیز وجود دارد و می توان دستورات اخلاقی را به دو نوع «دستورهای مشروط» و «دستورهای مطلق» تقسیم نمود. ما در ادامه درباره این تقسیم و مفهوم دستورات مشروط و مطلق صحبت خواهیم کرد. اکنون به توضیح تقسیم خوب های اخلاقی می پردازیم:
ا نظر کانت بیشتر چیزهایی که خوب تلقی می شوند فی حدنفسه خوب نیستند. این نوع خوب ها، «خوب های مشروط» نام دارند. خوب بودن خوب های مشروط به خاطر این است که آنها زمینه ای و مقدمه ای برای دست یافتن به یک خوبی ذاتی دیگر می باشند، مثلاً هوش، ذوق، قدرت تشخیص، دلیری، ثروت و تندرستی خوب های مشروط هستند، نه خوب های ذاتی. ما آنها را تنها به این دلیل با ارزش می دانیم که ما را به ارزش های دیگری می رسانند. در مشروط بودن آنها همین بس که ارزش آنها ذاتی نیست؛ چون اگر ذاتاً خوب بودند، انسان های شرور نمی توانستند از آنها در راستای اهداف ضداخلاقی خود سود جویند. و حال آنکه همان گونه که کانت نیز خاطر نشان می سازد، این نوع خوب ها می توانند مورد استفاده فرد شرور قرار گیرند؛ به طور مثال تندرستی ممکن است موجب افزایش غرور یا تکبر نفرت انگیز و حتی پرخاشگری انسان بشود. [33]
به همین دلایل است که کانت سعادت را نیز خوب مقید می داند، نه خوب مطلق؛ چراکه عمدتاً سعادت را همین خوب های مشروط مثل ثروت، تندرستی، هوش، قدرت و... می پنداریم، و حال اینکه این خوب های مشروط ذاتاً خوب نیستند. به کلی امروزه از دیدگاه بیشتر فلاسفه صرفاً میزان خالص سعادتی که در جهان وجود دارد، ارزش اخلاقی جهان را تبیین نمی کند، بلکه تا اندازه ای «چگونگی توزیع سعادت» ارزش اخلاقی جهان را تبیین می نماید. [34] خوب های ذاتی یا مطلق آن نوع خوب هایی هستند که غایت هستند؛ البته نه غایت الغایات اخلاق؛ بلکه از نظر غایت اخلاقی «انسانیت» است. این خوب های ذاتی، خوب هایی هستند که ارزش درونی دارند و نمی توانند وسیله ای برای اهداف ضداخلاقی باشند.
برای شناخت خوب های ذاتی باید راهی وجود داشته باشد؛ مثلاً شاید بتوان در مورد خوب ها و دستورات اخلاقی این پرسش ها را مطرح کرد که ایا آنها خودشان هدف هستند، یا وسیله ای برای اهداف اخلاقی دیگر می باشند؟ ایا آنها برای معنابخشی به یک خوب دیگری به کار می روند؟ ایا آنها می توانند وسیله ای برای یک هدف ضداخلاقی باشند؟ می توانیم این پرسش ها را در مورد یک خوب یا دستور اخلاقی مطرح کنیم و آن قدر ادامه بدهیم تا به جایی به نام خوب ذاتی برسیم. نکته ای که در اینجا وجود دارد این است که ما وقتی با ردیفی از هدف ها روبه رو می شویم، این پرسش پیش می اید که هدف نهایی کدام است؟ اگر در پاسخ بگوییم: «برترین نیک»، آن گاه همه فرمان ها مشروط خواهند بود[35] و فقط یک دستور یا خوب اخلاقی خواهیم داشت.
توضیحاتی که در ادامه، درباره تقسیم امر به «امر مطلق» و «امر مشروطه» خواهد آمد، در حقیقت روشن کننده مفهوم خوب اخلاقی و منشأ تکلیف اخلاقی خواهند بود. در اینجا در بحث از دستورات اخلاقی نکات دیگری را بیان می داریم.
از نظر کانت وظیفه شناسی به عنوان مهمترین رکن اخلاق در قالب عمل به قانون یا دستورات اخلاقی معنا پیدا می کند. عمل کردن به وظیفه در مقابل عمل کردن بر اساس احساس اخلاقی و یا عمل کردن بر اساس خواهش نفسانی، معیاری برای تشخیص کار خوب اخلاقی است که تعین بخش اختیار هستند. به نظر کانت وقتی یک تصمیم اخلاقی است که نه صرفاً برای رفع تکلیف بلکه به منظور وظیفه شناسی یا به خاطر نفس وظیفه اتخاذ شود.[36] به عقیده وی ارزش اخلاقی عمل به دستوری است که به موجب آن، فعل اخلاقی انجام شده است. او توضیح می دهد که دستور، همانا مبدأ ذهنی عمل است؛ یعنی مبدایی که دستوری که فاعل بر حسب آن عمل می کند، با قانون اخلاقی منطبق باشد. ولی از سوی دیگر ممکن است با قانون مذکور منافات داشته باشد.[37] وقتی می گوییم عملمان به پیروی از دستور است، این قول به این معنا نیست که پیش از عمل یا در حین آن، لزوماً دستور را به خود یادآوری می کنیم یا حتی آگاهانه متوجه آن هستیم. گاهی ممکن است چنین کنیم، فی المثل اگر شخص تندخو و زودخشمی بخواهد از دستور فرو بردن خشم متابعت کند، احتمالاً باید برای عمل کردن به آن به خود تلقین کند. [38]
دستور یک عمل خاص با تصمیم به اجرای آن فرق دارد و گزینش دستور، مساوی است با گزینش خط مشی و سیاست. دستور، ممکن است ساده باشد مثل: «ابداً نباید دروغ گفت» و همچنین دستور ممکن است پیچیده باشد، اما اگر به قدری آکنده از شرط و قید باشد که هیچ عملی بر طبق آن صورت نپذیرد، نباید دستور خوانده شود. معمولاً دستور به گونه ای است که بسیاری و حتی بی نهایت کارها ممکن است با آن مطابقت داشته باشند. [39] دستور شخصی، قاعده ای است که شخص تصمیم به پیروی از آن در اعمال خویش می گیرد[40] و البته ما باید به گونه ای عمل کنیم که اعمال ما بر یک قانون کلی منطبق باشند.
عمل کردن به قانون و دستور نیز وضعیت هایی دارد که قبلاً به آن اشاره نمودیم، عمل کردن حیوانات به قانون طبیعت به صورت ضروری و غریزی است، در حالی که عمل کردن انسان به دستور اخلاقی در نسبت با اختیار و به صورتی آگاهانه معنا می یابد و به قول کانت «هر چیزی در طبیعت مطابق قانون عمل می کند، اما فقط موجود عاقل دارای این توان است که مطابق تصور قانون یعنی مطابق با اصول عمل کند.» [41]
بنا به توضیح کانت یک عمل اخلاقی است به این شرط و فقط به این شرط که بتوانم اراده کنم دستوری که از آن پیروی می کنم به قانون کلی مبدل شود. [42]
در اینجا باید مفهوم مهمی را توضیح بدهیم که از نظر کانت اصل نخستین اخلاق شمرده می شود؛ مفهومی به نام «امر مطلق»:
امر مطلق
قبلاً بیان شد که اعمال انسانی سه منشأ می توانند داشته باشند:
1. میل و خواهش نفسانی 2. احساسات اخلاقی 3. دستورات اخلاقی
و اشاره کردیم که کانت معتقد است موجود مختاری مثل انسان باید بر اساس قانون یا دستور اخلاقی عمل کند، نه بر اساس میل یا احساس اخلاقی. از نظر کانت آدمیان برخلاف موجودات قدسی هرگز قادر نیستند اصل صوری اخلاق را جز در قالب «امر» دریابند. امر تکلیفی به ما فرمان می دهد که به وظیفه خویش عمل کنیم و این کار را به خاطر خودش انجام دهیم. چنین امری، مشروط و متوقف به هیچ شرطی نیست و به ما نمی گوید: «به وظیفه خود عمل کن اگر چنین و مگر چنان شود.».[43]
بنابراین از نظر کانت دستورات اخلاقی دو گونه هستند: [44]
1. دستورهای مشروط
2. دستورهای قطعی یا مطلق
اما مشروط نوعاً با یک اگر شروع می شود نظیر «اگر می خواهی بمانی، مودّب باش» در اینجا عایت، مشروط است و امر، وسیله دست یابی به آن را بیان می کند. اوامر مشروط هرچند می توانند معتبر باشند؛ ولی هیچ گاه نمی توانند عینی باشند. زیرا همواره مشروطند. اعتبار آنها نیز کلی و عمومی نیست؛ آنها برای همه انسانها الزام آور نیستند.
امرهای مطلق نوعاً حاوی «اگر» نیستند. آنها آنچه را باید به طور نامشروط انجام داد به شما می گویند. با این حال می توان از آنها با دلایل عقلی دفاع کرد. [45] فرمان های مطلق فرمان هایی هستند که دعوی حقیقت مطلق دارند، در حالی که فرمان های مشروط برای رسیدن به هدفی هستند.[46] امر مطلق به نحو پیشینی و مستقل از تجربه می باشد و عبارت است از «متابعت از قانون کلی.»[47]
اندیشه کانت این است که اراده نیک به وسیله شرطی تعیین می شود که خود نامشروط است. فقط خرد ناب آن را می شناسد و از هرگونه محتوایی در جهان آزاد است، قانونی است که تنها به خود استوار است. [48] این قانون به صورت یک فرمان قطعی بیان می شود:
«چنان رفتار کن که گویی اصل رفتار تو، بخواست تو، به صورت یک قانون کلی طبیعت درخواهد آمد.»
این امر مطلق که بعداً صورت های مختلفی از آن را بیان خواهیم کرد، هنجارنهایی اخلاق می باشد. چنین هنجاری یکتاست و وجود بیش از یکی از آن ممکن نیست. [49] نوعی از صورت بندی امر مطلق را می توان به منزله مبنایی برای قاعده معروف موسوم به «قاعده طلائی» تلقی کرد که بیان می دارد: «ما باید آن گونه عمل کنیم که انتظار داریم با ما عمل شود.» [50]
امر مطلق یا فرمان قطعی یک بیان صوری است؛ از این رو برای به کار رفتن در وضعیت های معین نیازمند یک قضاوت عملی است. قاعده این قضاوت عملی این است:
«از خود بپرس کاری که می خواهی انجام دهی، اگر قرار بود طبق یک قانون طبیعت صورت بپذیرد- طبیعتی که خود تو جزیی از آن هستی- ایا می توانستی آن قانون را به اراده خود ممکن بشمری؟»[51]
کانت از کسی سخن می گوید که قانون اخلاقی را محترم می شمرد و از تصور آن چنان جهانی که اگر توان آن را داشته باشد که به راهنمایی خرد عملی خویش آن را بیافریند، شاد می گردد. معنی چنین سخنی این است:
«آن گاه که به کرداری می پردازی به یاد داشته باش که جهان آن نیست که هست. بلکه آن است که تو با کردار خویش و آفریدنش سهمی داری. نه از راه شناسایی؛ بلکه از راه کردار توست که آنچه را واقعی است فرا می گیری.» [52]
همه آنچه که بیان شد بر این اساس استوار است که اگر واقعاً قانون اخلاقی وجود دارد، باید وجوه مشخصه قانون را دارا باشد از دیدگاه کانت این وجوه مشخصه، «کلیت» و «ضرورت»اند. قانون اخلاقی هر قدر دقیق باشد، به وضوح چشم انداز کلی دارد، زیرا همه موجودات عاقل را شامل می شود. همچنین حداقل بر حسب ظاهر، نوعی از ضرورت را نیز دارد، زیرا همه موجودات عاقل را ملزم می کند که به طریق معینی رفتار کنند. ضرورتی که در اینجا مطرح است، الزام یا اجبار اخلاقی است و می توان آن را «ضرورت اخلاقی» نامید.
قبل از اینکه توضیح دهیم چگونه این قانون مطلق از عقل استنباط می شود، بهتر است صورت های سه گانه آن را بیان کنیم.
کارکردهای امر مطلق
قانون اخلاقی دو کارکرد مختلف دارد: یکی اطاعت طلبی از ما و دیگری محک زدن و آزمودن هر ضابطه ممکن. [53]
کارکرد نخست: (اطاعت طلبی) از آنجا که ما موجودات قدسی نیستیم و همواره ممکن است برگزینیم که برخلاف قانون اخلاقی عمل کنیم، قانون اخلاق در آگاهی عقلی ما حاضر است و بی اعتنا به امیال و گرایش هایمان از ما اطاعت می طلبد و اگر آن را نقض کنیم، ناگزیر محکوممان می کند؛ به همین دلایل کانت اخلاق را محدودکننده امیال و گرایش های ما می داند. البته آشکار است که این «محدود کردن» و «یا ملزم به اطاعت نمودن» به صورت اجباری و قهری نیست.[54]
کارکرد دوم: امر مطلق همچنین معیار کیفیت اخلاقی ضوابط ممکن است. امر مطلق برای اینکه هنجارنهایی اخلاق برای ما باشد، باید به ما بگوید چه چیزی اخلاقاً درست نیست؛ بلکه چه چیزی اخلاقاً الزامی است؛ بنابراین باید بپرسیم: ایا این قضیه به طور تحلیلی صادق است که هر عامل کاملاً متعقل می تواند بر طبق ضابطه مورد بحث عمل کند؟ پس برای آزمودن ضوابط رفتاری، لازم است بپرسیم: ایا این آنچنان ضابطه ای هست که هر عامل متعقل محض قادر به برگزیدن آن باشد؟[55]
بنابراین امر مطلق ما را یاری می کند تا «رویه های کلی» و «ضوابطی» پیش بگیریم که بتوانیم اخلاقی زندگی نماییم.
استنباط دستورات اخلاقی
از آنجا که اتخاذ رویه های کلی با استناد به عقل انسان صورت می گیرد. انسان قواعد اخلاقی را از عقل و خرد درونی خود استنباط می نماید. از نظر کانت امر مطلق به عنوان هنجارنهایی اخلاقی یک امر پیشینی است و از طرفی فراتجربی نیز هست؛ یعنی برای رسیدن به آن باید همه شرایط تجربی را که اعمال ما را در بر می گیرند، کنار بگذاریم. در این وضعیت است که می توانیم ادعا کنیم که قانون ما بر مبنای عقل عملی مبتنی خواهد بود. زیرا آن را از همه مبانی دیگر جدا و مجرد ساخته ایم. هر فردی با این فراگرد تجرید (انتزاع) به یک دیدگاه عضوی از یک عالم معقول، دست می یابد. چنین دیدگاهی در خارج از تجربه فرد قرار دارد؛ بنابراین می تواند توسط هر عامل معقول (فاعل عقلانی) صرف نظر از شرایط وی اتخاذ شود. قانونی که در این حالت بدست می اید، امری خواهد بود که به نحو عام و کلی و همچنین ضروری در همه موجودات معقول قابل اعمال است. این قانون پیشینی است؛ چراکه مبتنی بر چیزی است که می تواند بر مبنای عقل صرف، خود را توجیه کند. در این حالت می توان گفت موجود مختار هم عامل و هم منبع همه ارزش ها تلقی خواهد شد و به نظر کانت به عنوان غایتی است که در خود زیست می کند؛ در نتیجه باید گفت: اگر اساساً قرار است واجد ارزش ها باشیم، می باید وجود و مجاهدات موجود معقول را ارج بگذاریم. قیدی که بر آزادی ما وجود دارد آن است که می باید به آزادی همگان احترام بگذاریم و اما چگونه آزادی و اختیار ما می تواند به قوانین کلی منجر شود؟ چنین وضعیتی در مورد همه صورت بندی های امر مطلق وجود دارد؛ به طور مثال وقتی که می گوییم: «باید چنان عمل کنیم که انسانیت ما و دیگران یک غایت در نظر گرفته شود، نه وسیله» انسانیت در اینجا شامل همه موجودات معقول است. و عقلانی بودن این امر مطلق از معقول بودن انسان مختار قابل فهم است. و به بیان اسکروتن: من در انتزاع تمایزات در مسیر دست یابی به قانون اخلاقی همواره به اقتدار و حاکمیت عقل احترام می گذارم؛ بنابراین در حالی که صورت قانون من کلی و عام است، محتوای آن باید از کاربرد آن در خصوص موجودات معقول به عنوان غایات فی نفسه استنتاج شود؛[56] لذا در مورد هر موجود معقولی باید گفت: اراده او به عنوان یک اراده قانون گذاری عام نقش مهمی در دست یابی به قانون اخلاقی دارد.[57] کانت از فرمان مطلق یعنی فرمانی که قانون کردار ما را معین می کند چون سرچشمه ای سخن می گوید که هر انسانی چون یک باشنده خردمند آن را می شناسد و آن گاه که ما این قانون را می شکنیم، به هیچ رو نمی خواهیم که این قانون شکنی به صورت یک قانون کلی دراید؛ تنها چیزی که می خواهیم این است که برای خشنودی میل خود استثنایی در آن پدید آوریم.[58]
بنابراین می توان گفت: «منشأ تکلیف اخلاقی عقل است، نه تجارب حاصله از ارتسامات و اعیان؛ و هرقدر هم علل طبیعی فراوان و محرک های حسی متعدد مرا به خواستن (یا اراده کردن) چیزی سوق دهند، ممکن نیست در من حالت مکلف بودن ایجاد کنند.»[59] در حقیقت کانت از صورت نخستین امر مطلق هنجاری برای قانون گذاری اخلاقی ایجاد می نماید، وقتی که می گوید: «فقط بر طبق رویه ای عمل کن که در عین حال بتوانی اراده کنی به صورت قانون عام دراید.» بر این مسأله مهم تأکید می کند که اراده، قانون گذار و مجری دستورات اخلاقی است. این فرمول را می توان فرمول عام نامید و از آن به «خودایینی» تعبیر نمود.
البته قانون خودایینی (Law of Autonomy) بر این مطلب تایید دارد که هر عاملی تا آنجا که بر مبنای عقل عمل می کند، فقط ضوابطی بر می گزیند و بر پایه آنها عمل می کند که خالی از تناقض باشد[60] و در عین حال می تواند تحت تأثیر امیال قرار گیرد؛ لذا عنصر اساسی در فهم، قانون خودایینی مسأله آزادی اراده انسانی است و این قانون بر این اساس استوار است که انسان یا هر موجود عاقل، غایت بالذات است. یعنی آدمی بیرون از هرگونه زنجیره علّی و بنابراین، خارج از هر قِسم سلسله مراتب وسایل و غایات قرار دارد.[61]
وظیفه شناسی نیز در عمل به این قانون خودایینی است که معنا پیدا می کند. هنگامی که به انگیزه وظیفه شناسی عمل می کنیم، از قوانینی که خود برای خویشتن مطاع قرار داده ایم پیروی می کنیم، و بنابراین در عین اینکه تابعیم، مقنن نیز هستیم[62] و در عین حال موجود مختار می تواند برخلاف قانون وضع کرده خویش عمل کند. یک موجود خردمند خود را چون هوش، متعلق به جهان معنوی می شمارد و علیت خود را چون علت مؤثری که فقط به جهان معنوی تعلق دارد اراده، می نامد؛ اما اگر من فقط به جهان معنوی متعلق بودم، می بایست همه کردارهایم طبق اصل خود قانون دهی یک اراده ناب صورت می گرفت و اگر فقط بخشی از جهان حسی بودم، همه آنها می بایست در مطابقت کامل با قانون های طبیعت- که فرمانروای هوس ها و تمایلات اند- می بود.[63]
کانت در عبارات زیبای دیگری به این دو جنبه متضاد حیات انسانی اشاره می نماید:
«دو چیز جان مرا از اعجاب و احترام سرشار می کند، چنان که هرچه اندیشه ام بیشتر و ژرف تر به آن می پردازد، این شگفتی و احترام فزونی می یابد: آسمان پر ستاره بالای سر من، و قانون اخلاقی در درون من. نیازی نیست درباره آنها به تحقیق و حدس و گمان بپردازیم چنان که گویی در پرده ای از تاریکی پوشیده شده اند و یا اینکه در حوزه ای آن سوی افق دید من هستند؛ نه، من آنها را پیش روی خود می بینم و در هستی آگاه خویش به طور بی واسطه با آنها در تماسم. اولی از جایی که من در جهان حسی و بیرونی دارم آغاز می شود و بستگی های مرا با این جهان افزون می کند و تا حد جهان هایی آن سوی جهان ها و نظام هایی آن سوی نظام ها و زمان بی پایان دوران های حرکتشان و آغاز و تداوم آنها گسترش می دهد. دومی از خود ناپیدای من، از شخصیت من آغاز می شود و مرا به جهانی می برد که به راستی بی پایان است و تنها فهم است که بویی از آن می برد و بدین وسیله است که در می یابیم در شبکه ای از بستگی هایی که فقط اتفاقی باشد، نیستم بلکه بستگی من با این جهان بی پایان نیز، همانند بستگی های جهان دیده شدنی، لازم و کلی است. دیدگاه نخست و نگریستن به جهان های بی شمار، اهمیت وجود مرا ناچیز می کند و به من می فهماند که وجودی حیوانی هستم و ماده ای که از آن پدید آمده ام پس از آنکه زمانی کوتاه از زندگانی برخوردار بوده است، بی آنکه کسی چگونگی آن را بداند، باید دوباره به سیاره ای که خود آن چیزی جز نقطه ای ناچیز از کیهان نیست، بازگردد. اما از سوی دیگر، دیدگاه دوم، ارزش مرا چون یک هوش (یعنی باشنده معنوی) به وسیله شخصیت و قانون اخلاقی آن که آشکارکننده یک زندگانی آزاد از هرگونه حیوانیت و حتی از کل جهان دیده شدنی است، ... تا بی نهایت بالا می برد.» [64]