سوال: شما فرمودید در غرب فضایی است که در آن نابغه بیشتر ظهور می کند. این فضا را ساختارهای گوناگونی که آنها به فکر و عمل خود داده اند، به وجود آورده است. درست است که به گفته شما، نبوغ فیض الهی است، ولی چرا آنها در دریافت این فیض، الان موفق تر از ما هستند؟ آیا گمان نمی کنید ساختارهای فکری، در استفاضه از فیض خدا، بی نقش و تاثیر نیستند؟ چرا ما نمی توانیم آن ساختارها را به وجود آوریم و در میان خود نوابغی را پرورش دهیم؟ ظاهرا چاره ای جز این نیست که بحث را ببریم روی ساختارها و اندیشه های سیستم ساز؛ شبیه آنچه در شهید صدر و شهید مطهری بود.
جواب: حوزه علمیه، ساختاری هزارساله دارد که بسیار حساس است و تغییر دادن آن، به همتی بلند و اندیشه هایی ظریف محتاج است. ما به هیچ وجه نمی توانیم از بیرون، تحولی را به حوزه تحمیل کنیم. امام (ره) هم این کار نکردند و به رغم اینکه مایل به چنین تغییرات و تحولاتی بودند، منتظر ماندند که حوزه به صورت خودجوش، متحول شود.
البته وقتی سخن از تحول می گوییم به این معنا نیست که همه چیز را دگرگون کنیم. در ساختار سنتی حوزه، شاخص های فوق العاده مثبتی هست که متاسفانه ما داریم آنها را هم از دست می دهیم؛ مثلا آزادی در نظام آموزشی حوزه، یک اصل بود که با کمال تاسف، باید عرض کنم که رو به نابودی است. ما تا داخل نظام های آموزشی دنیا نشویم، قدر این نعمت، یعنی آزادی در انتخاب درس، استاد و کتاب را نمی دانیم. ما می توانیم نواقص را تکمیل کنیم و نقایص را مرتفع سازیم، بدون اینکه به بخش های مثبت این نظام کهنسال نیرومند و کم خرج دست بزنیم. این همه اهتمام روی نمره و امتحان، در حوزه سابقه ندارد و این بسیار نکته منفی و آزار دهنده ای است. ساختار کنونی حوزه، نیاز به پاره ای اصلاحات دارد که برخی از این اصلاحات، در واقع برگرداندن حوزه به وضعیت قبلی آن است. ما داریم کم کم از بخش های مثبت حوزه می کاهیم و بر قسمت های منفی آن می افزاییم. مدیریت علمی و آموزشی مدارس، از سنت آموزشی حوزه فاصله گرفته است و از مدرسه های حوزه، چیزی شبیه دبیرستان های متوسط الحال ساخته ایم. حتی اگر ما این مدارس را مشابه دانشگاه ها اداره میکردیم، باز عقبگرد بود، چه رسد به اینکه آنها را شبیه دبیرستان ها کرده ایم.
آن سبک آموزش سنتی حوزوی، موهبت بزرگی بود که خداوند نصیب ما کرده بود؛ ولی ما به دست خود، در حال از بین بردن آنیم. وظیفه ما این بود که این مدارس را به روز کنیم، نه اینکه آزادی های مرسوم در حوزه های قدیم را از آنها بگیریم. فقط باید کاستی ها را رفع کنیم؛ مثلا در کنار کرسی آزاد فقه، کرسی آزاد جامعه شناسی را بر قرار کنیم و. ...
یکی از کارهای واجب و مهمی که باید در حوزه ها صورت بگیرد تا مسیر تولید علم، هموارتر شود، برقراری ارتباط با فضاهای خارج از حوزه است. حوزه، قدری خودش را محبوس کرده است و تمایل چندانی به برقرار کردن ارتباط با بیرون از خودش را ندارد. البته چنین ارتباطی، نیاز به بالا بردن سطح تحمل عمومی حوزه ها دارد. مثلا وقتی آقای فضل الله یک نظر تاریخی داد، حوزه باید بتواند این نظر را تحمل کند. اگر تحمل نکنیم، نمی توانیم نقد و بررسی هم بکنیم. ما توقع داریم که ذهن ها شکوفا بشود، ولی نمی دانیم با ذهن های پرسشگر و شکوفا باید چکار کرد. یک متفکر، مدت ها فکر می کند تا مواد یک مقاله را فراهم آورد. اگر او را بترسانیم و عرصه را بر او تنگ کنیم او هم به خود اجازه فکر کردن نمی دهد و از تولید مقاله یا تالیف باز می ماند. متفکری که نگران باشد و هراس داشته باشد، نمی تواند ذهن خود را شکوفا کند. رو به خانه نشینی و انزوا می کند. وقتی اینها را خانه نشین کردیم، یک مشت حرف های تکراری و یک آدم های سطحی باقی می مانند که نه به دردخودشان می خورند و نه به درد حوزه و جامعه. به نظر می رسد محیط حوزوی ما، فوق العاده کم تحمل شده است؛ خیلی زود رنج شده ایم. طوری تربیت شده ایم که بعد از چند سال درس خواندن، فکر می کنیم نماینده خدا روی کره زمین هستیم. در این وسط مقصر کیست؟ من نمی دانم؛ ولی این را می دانم که مدرسان و مدیران ارشد حوزه، می توانند این فضا را بشکنند. هر حرفی، پایه های دین را سست نمی کند. در واقع عکس العمل ما در برابر مخالفانمان، به دین و دیانت ضربه می زند، نه چند نظریه جدید که کاملا قابل نقد و ارزیابی است. سال ها تحصیل در حوزه، باید علم و اخلاق و خویشتن داری ما را بالا ببرد، نه غرور و ادعاهای ما را. چرا اجازه نمی دهیم با ما بحث کنند؛ حرفشان را بزنند و...؟ هر کس که مخالف فکر و شیوه ماست، لزوما مخالف خدا و پیغمبر (ص) نیست! متهم کردن اهل اندیشه به ارتباطات پنهانی با اجانب، راه حل و فصل مشکلات علمی ما نبوده، دردی بر دردهای ما نیز می افزاید.
این شیوه ای که شما برای نقد و بررسی آرای مختلف، پیشنهاد می کنید، مستلزم بازخوانی مفاهیمی مانند تکفیر و بدعت است.
حالا اگر اهل بازخوانی نیستیم و به هر دلیلی صلاح نمی بینیم که در مفاهیم سنتی، دست ببریم، حداقل از آنها کمتر استفاده کنیم. هر مخالفی را ملحد خواندن و هر اندیشه ای را بدعت شمردن، در شان عالمان برجسته حوزوی نیست. علمای پیشین ما سعه صدر داشتند و سنگینی حرف های خود را می دانستند. راه های بهتر و سالم تری هم وجود دارد. اگر کسی با شما مخالف فکری بود، می توانید بسیار محترمانه و انسانی با او مواجهه کنید. یعنی تا این راه هست، نباید راه های دیگر را رفت. حتی اگر اندیشه ای را بدعت یافتیم، می توانیم پس از نقد و بررسی و تحلیل علمی، بدعت بودن آن را نشان بدهیم. یعنی ابتدا حرف را نقد کنیم و بدون اینکه در گفتارمان تندی یا اسائه ادب باشد، نشان دهیم که این گونه حرف ها، اصالت دینی ندارند. اینکه اول بحث، بگوییم این بدعت است و شما بدعت گذار هستید، راه علم را مسدود کرده ایم. دیگر بحثی باقی نمی ماند. روش هایی که برخی از ما به کار می گیرند، چیزی را حل نمی کند. راه های مرسوم ما نهایتا به حذف فیزیکی مخالف می انجامد و بس. در حالی که حذف فیزیکی وی، اول مشکلات ماست. ما به اندازه انگشتان دستمان هم متفکر نداریم؛ چرا همین معدودی را هم که هستند، از خود برانیم؟ بسیاری از این متفکران، غرضی ندارند. اگر به جلسات علمی ما دعوت شوند و یا به مجالس آنها برویم، خواهیم دید که سوء تفاهم، بیشتر از هر چیز دیگر در میان است. معلمان اخلاق در حوزه، از این جهت وظیفه سنگینی بر عهده دارند. وظیفه من طلبه نیست که به تنهایی وارد این میدان ها بشوم. استادان اخلاق، باید نصیحت کنند و از سعه صدر ائمه (ع) بگویند. به نظر می رسد اخلاق اجتماعی در حوزه، نیاز به کار و ارتقا دارد. شما هر وقت که در درس اخلاق آقایان می نشینید، کاری جز سر زدن به عالم قبر و برزخ و معاد ندارید. اخلاقی که به ما می گویند، مربوط به آن سوی دنیاست. اخلاق اجتماعی و تربیت اسلامی برای زیست جمعی را به ما نیاموخته اند.
ما نباید توقع داشته باشیم که در فضاهای بسته و سرشار از تکفیر و ارعاب، ذهن ها رشد کنند و نظریه پرداز ساخته بشود.