سوال: اگر مایل باشید، اینک سراغ راهبردها و درمان ها برویم؛ هر چند شما به این مسئله هم اشاره هایی داشتید. در تقسیم بندی شما، دو دسته علوم داریم: علومی که اسلامی محض اند و علومی که چنین نیستند، بلکه از دین بهره برداری می کنند. بفرمایید در هر یک از این دو دسته، از چه راه باید وارد شویم تا مشکلات نظریه پردازی و نوآوری در تولید علم را از میان برداریم؟
جواب: مسئله درباره علوم دسته اول - یعنی علوم اسلامی به معنای اخص - آسان تر است. شما باید سؤال را به متکلم یا فقیه «ارائه» دهید؛ یعنی به او تفهیم کنید که الان این مسئله یا شبهه مطرح است؛ چون خیلی وقت ها متکلم ما، سراغ مسئله نمی رود. از آن اطلاع ندارد. او را باید، ترغیب کرد. ضرورت ها را برایش گفت و حساسیت مسئله را برایش روشن ساخت تا وارد میدان شود و جواب را پیدا کند. پس، مسئله در این جا خیلی پیچیده نیست.
در باب دیگر علوم، وضع فرق می کند؛ یعنی علومی که به صورت غیر مستقیم اسلامی اند. فقیه در این جا به تنهایی نمی تواند کار کند؛ چون متد، فقهی نیست؛ تجربی یا عقلی است. منتها از داده های فقهی استفاده می کند؛ مثلا در علم اقتصاد کسی نمی تواند فقط به کتاب و سنت رجوع کند و فتوا بدهد و فتوایش لازم الاجراء شود. فتوا کافی نیست. اگر فقیه هزار فتوا هم بدهد و به قوه مجریه ارائه کند، فتوا عملی نیست. فتوا باید به قوانین و آیین نامه هایی تبدیل شود که در جامعه قابل اجرا باشند و این کار، کار فقیه نیست. در حقیقت، دانشگاه ها را برای چنین کارهایی تاسیس کرده اند؛ یعنی این کار، اساسا کار دانشگاهی است. نیازمند کارشناسی است که در واقع از فقه کمک می گیرد؛ اگر می خواهند اسلامی باشد. البته این بحث فقط در فقه مطرح نیست. مسئله «بومی شدن» که الان مطرح است، به این معنا است که باید کارشناسی های ما با وضعیت کشور متناسب شوند؛ چون یکی از مشکلات ما این است که کارشناسان ایرانی، در امریکا و اروپا تحصیل می کنند و فرمول هایی را که در آن جا جواب داده اند، به کشور دیکته می کنند. مدیران ما هم گمان می کنند علم همین است، ولی این فرمول ها با همان شرایط زمانی و مکانی تناسب دارد. البته ممکن است بتوانیم از آن ها استفاده کنیم. بومی سازی فقط از این نظر ضروری نیست که کشور ما اسلامی است، بلکه غیر از اسلام، فرهنگ کشور هم با فرمول های بیگانه سازگاری ندارد.
بنابراین، کار فقط با رجوع به کتاب و سنت سامان نمی یابد. رجوع به کتاب و سنت، مقدمه کار است. باید کار کارشناسی کرد و این از عهده فقیه بر نمی آید. از این جا است که ضرورت همکاری حوزه و دانشگاه بیشتر روشن می شود. حوزه باید مبادی و مبانی را ارائه کند و دانشگاه کارشناسی کند. امام از همان آغاز انقلاب، این ضرورت را حس کرد و موضوع «وحدت حوزه و دانشگاه» را پیش کشید. ما گمان می کنیم منظور امام این بوده که حوزه و دانشگاه با هم رفیق باشند و یا از شیوه های همدیگر استفاده کنند. مثلا اگر در حوزه مباحثه می کنند، در دانشگاه هم مباحثه کنند، در حالی که این مطلب، ربطی به وحدت حوزه و دانشگاه ندارد. این که مؤسسه ای از روش های خوب مؤسسه های دیگر استفاده کند، نیازمند تاکید و پافشاری نیست. همه از درستی اش آگاهند. امام ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کرد؛ چون برای ادامه انقلاب و حکومت اسلامی لازم است.
اگر حوزه از دانشگاه جدا شود، نمی تواند احکام اسلامی را در جامعه رواج دهد. جامعه امروز پیچیده است و مانند زمان پیامبر (ص) نیست. برای این که حکم فقهی به جامعه راه یابد، به واسطه، نیازمند است و این واسطه، «کارشناسی» است. از آن طرف، اگر دانشگاه از حوزه جدا شود، مانند دانشگاه های غربی می شود. دانشگاه غیر اسلامی نمی تواند نیاز حکومت اسلامی را برآورد. برای حکومت اسلامی مشکل درست می کند. پس این دو مرکز آموزشی و پژوهشی باید با هم باشند. از این رو، امام دستور داد کارهایی در این باره انجام دهند. کارهایی هم انجام شد، ولی پس از مدتی - اگر نگوییم تعطیل شد خیلی افول کرد.