ماهان شبکه ایرانیان

ویژگی های دانش پژوهان

به عقیده من، تولید علم نیاز به مقدماتی دارد که تقریبا می توان گفت مانعة الخلوند. من این مقدمات و عوامل را در هفت هشت نکته خلاصه می کنم و دعوی استقرای کامل یا حصر عقلی هم ندارم؛ ولی تا آنجا که من می فهمم این نکات، تا حد بسیاری به تولید علم کمک می کنند و این نهضت ضروری را راه می اندازند و به پیش خواهند برد

به عقیده من، تولید علم نیاز به مقدماتی دارد که تقریبا می توان گفت مانعة الخلوند. من این مقدمات و عوامل را در هفت هشت نکته خلاصه می کنم و دعوی استقرای کامل یا حصر عقلی هم ندارم؛ ولی تا آنجا که من می فهمم این نکات، تا حد بسیاری به تولید علم کمک می کنند و این نهضت ضروری را راه می اندازند و به پیش خواهند برد. ان شاءالله.
نخست این که تولید علم - بدون هیچ گونه مجامله و تعارفی - جرئت و شجاعت علمی می خواهد. متاسفانه، فرهنگ رایج ما در حوزه ها به گونه ای است که دانش پژوهان را میدان نمی دهد. آنها را از درگیری تنگاتنگ با مسائل می ترسانیم. مقداری از این فرهنگ محتاطانه، مربوط به همان نکته ای می شود که قبلا عرض کردم؛ یعنی قرار دادن همه نظریه ها - اعم از بشری و الهی - در هاله هایی از قداست. قدسی کردن نظریه های علمی، جرئت نقد را از هر دانشمندی می گیرد. دلیل دیگرش، این است که ما سبت به بزرگان دینی و پیشینیان خود، به مرتبه ای از خود باختگی رسیده ایم که کمتر می توانیم حرفی بالای حرف آنها بزنیم. البته به زبان نمی گوییم؛ ولی در عمل طوری رفتار می کنیم که گویا همه گفتنی ها را گفته اند و مثلا در اصول دیگر نمی توان چیزی فراتر از آنچه مرحوم شیخ انصاری گفته است گفت. وقتی از برخی دانشمندان خود به «خاتم الفقهاء و المجتهدین» تعبیر می کنیم، در واقع جرئت را از معاصران گرفته ایم. درست است که جناب شیخ مرتضی انصاری - رحمة الله علیه - در اصول، سنگ تمام گذاشته اند، ولی این به آن معنا نیست که دیگر سنگی نمانده است که ما بگذاریم. یکی از اساتید محترم و دوست داشتنی حوزه، وقتی با سؤال یکی از طلبه ها مواجه می شود. می گوید: «این اشکالی که شما می کنید، در جوانی به ذهن من هم خطور کرد؛ ولی من با خود گفتم مگر می شود طلبه کم بضاعتی مثل من، چیزی را بفهمد که مثلا بوعلی سینا نفهمیده است!؟ آنها که اعجوبه روزگار بودند و نبوغ داشتند، چنین اشکالی به ذهنشان خطور نکرده است؟ پس معلوم می شود این اشکال وارد نیست؛ وگرنه آنها به آن توجه می کردند! برای همین من از آن پرسشی که داشتم، دست برداشتم و به شما هم توصیه می کنم که همین کار را بکنید!» چنین فرهنگ و فضایی، تولید علم را عقیم می کند. در این محیط، طلبه هایی رشد نمی کنند که به خود جرئت منازعه علمی با ابن سینا بدهند. وقتی همه دست از سؤالات و اشکالات خود برداشتند، چیزی که باقی می ماند همان حرف های گذشتگان است؛ یعنی تولید ممنوع!
به نظر من فرهنگ مرید و مرادی هم به این فضا دامن می زند. در بعضی حوزه های درسی، چنان رابطه مرید و مرادی قوی است که محصل، فکر سؤال و نکته گیری به ذهنش خطور نمی کند. تصورش این است که هر چه استاد محبوبش گفته است، باید پذیرفت و روی چشم گذاشت. وقتی شما یا من، اول مرید فلان استاد قلم شدیم، بعد شاگرد ایشان، نمی توانیم به اندازه ظرفیت هایی که داریم از استادمان استفاده کنیم. استفاده علمی از یک استاد، نیاز به روحیه علمی دارد، و روحیه علمی در کسی است که خودش را از تقلید و ارادت ورزی های بی قاعده، نجات داده باشد. از روحیه مریدانه، نمی توان انتظار داشت که ابداع احتمال کند و بر سر حرف خود بماند. یا اصلا سوال نمی کند و یا اگر کرد، زود تسلیم می شود؛ گویی اصلا سؤالی نداشته است! منظورم این نیست که سر درس ها، با استادهایمان منازعات بی مبنا کنیم؛ ولی به هر حال بدون بحث و جدل هم نمی توان به حرف جدیدی رسید. خضوع، خوب است؛ اما نه در علم. مقام علم، برتر از مقام عالم است. ما همگی اساتیدمان را دوست داریم، ولی علم را بیشتر دوست داریم. روحیه خضوع، نهایتا شما را در مرحله فراگیری علوم کمک می کند؛ یعنی آنچه را که هست، می فهمم؛ و بس. اما فهم جدیدی را تولید کردن، از روحیه جسورانه علمی ساخته است. البته می پذیرم که این روحیه هم آفاتی دارد و گاهی به جدل های بی فایده می کشد و از همه بدتر این که ممکن است به اسائه ادب منجر شود. ولی آفات آن در مجموع کمتر از آفات تقلید و مرید بازی است. فوایدی هم که دارد، قابل صرف نظر نیست؛ در برخی مؤسسات علمی - پژوهشی حوزه، اگر دقت کنید، خواهید دید که طلبه ای که کاملا خودش را تسلیم نظرات مسئول آن مؤسسه کرد و به خود جرئت بحث علمی نداد، موفق تر است. طلبه هایی که نهایت سعی و هنرشان این است که حرف استاد را تقریر کنند و یا به بیانی دیگر بیان کنند در آن نهاد مقرب ترند. برای ترمیم این نقیصه بزرگ، باید فکری کرد. خود اساتید حوزه باید از شاگردانشان بخواهند که اهل ابداع و نقد و نظر باشند....................
امل سومی را که در تولید علم بسیار مؤثر می دانم، «انگیزه» است. تولید دانش، مانند همه کارهای بزرگ و سختی که در جهان سراغ داریم، موقوف به انگیزه است. فقط انسان های انگیزه دار می توانند به چنین توفیقاتی نایل شوند. بی انگیزگی، انسان را چنان بی نشاط می کند که تا مرتبه تولید، فرسنگ ها فاصله دارد. کسی که می خواهد سراغ تولید و ابداع برود، باید در خود انگیزه چنین کار شاقی را احساس کند؛ و گرنه دلیلی ندارد که به خود زحمت بدهد و پیامدهای - گاه تلخ - آن را به جان بخرد. در جامعه هنری و در میان هنرپیشگان تئاتر یا سینما، این اصطلاح هست که می گویند بازیگر، اول باید حس بگیرد و بعد برود جلو دروبین یا روی سن. یعنی اگر می خواهد نقش یک پدر پیر را بازی کند، باید بتواند خودش را جای چنین آدمی بگذارد تا حس این نقش را پیدا کند. اگر نتواند حس بگیرد، از عهده آن نقش بر نمی آید؛ مصنوعی می شود. تولید دانش هم نیاز به چنین مقدمه ای دارد؛ یعنی طلبه باید این حس را در خود به وجود آورد. در عالم هنر و فیلم، از تعبیر «حس» استفاده می کنند و می توان همین معنا را در عالم دانش با کلمه «انگیزه» بیان کرد. اگر انگیزه در کار تولید علم نباشد، مثل این است که هنر پیشه ای حس لازم را نداشته باشد و بدون مقدمه دیالوگ بگوید.
 در گذشتگان علمی خود که توجه می کنیم، می بینیم که علمای بزرگ و موفق ما این حس یا انگیزه را داشتند. چرا مرحوم علامه امینی (ره) آن طور از خودگذشتگی کرد و چنان کارهای بزرگی را بنیاد گذاشت؟ چون احساس کرد که جهان اسلام از معارف اهل بیت - علیهم السلام - غافل است و عده ای هم - به عمد یا ناخواسته - تیشه به ریشه تشیع می زنند. حسی که به علامه امینی (ره) دست داد، حس مقدسی بود که او را برای ورود به این میدان سخت و مصاف با دشمنان قوی پنجه و قسم خورده آماده می کرد. همین حس و انگیزه، موجب شد که آن بزرگوار بتواند نقش آفرینی کند و الغدیر را بیافریند و آن منازعات عجیب علمی را راه بیندازد. اگر همین مرد بزرگ، در خانه می نشست و آن حس و حساسیت را پیدا نمی کرد، آیا قادر به چنین تولیدی بود؟ هنر علمای اخلاق ما این بود که می توانند شیطان و شیطنت های او را جلو چشم طلبه ها ترسیم کنند و نشان دهند که چه دشمن خونریزی پیش روی آنها ایستاده است. همین، باعث می شد که در طلبه ها حس مبارزه با چنین دشمن قسم خورده ای پدیدار شود. یعنی در شاگردان خود، حس مبارزه با رذایل را پدید می آوردند و این حس، دیگر کار خودش را می کرد و طلبه را برای غلبه بر شیطان، کمک می داد. وقتی انگیزه پیدا شد، همه سختی ها و دشواری های راه از نظر می افتند. یکی از علمای معاصر می گویند: من روزی مرحوم علامه امینی (ره) را در مشهد دیدم. آن روزها، ایشان تازه از سفر هند برگشته بودند. خدمتشان عرض که من شنیده ام شما در گرمای 52 درجه فلان شهر هند، روزی شانزده ساعت کار می کردید و دائم سر در کتاب و دفتر داشتید. می خواستم بدانم که چگونه می شود که آدم بتواند در چنان گرمای طاقت فرسایی که توان یک ساعت کار مفید را هم از آدم می گیرد، شما این همه توفیق داشتید و تحقیقاتتان را پیش می بردید؟ مرحوم علامه امینی (ره) به من گفتند: همین سؤال را در هند، از من پرسیدند؛ ولی بعد از این که این سؤال را از من کردند، من تازه فهمیدم که هوا چقدر گرم است. تا آن موقع اصلا به این
مسئله توجه نداشتم. انگیزه و عشق به کار، چنین حالت هایی را در انسان به وجود می آورد. همین انگیزه قوی، منشا تولید کتابی مانند الغدیر می شود.
عشق به مطالعه و تحقیق، واقعا معجزه می کند. اختصاصی هم به موضوع علم ندارد؛ انسان در هر کاری که عشق و انگیزه داشته باشد، مشکلات و ناهمواری ها را نمی بیند؛ یعنی اصلا به نظرش نمی آید. در یکی از همین مصاحبه های تلوزیونی، با همسر شهید چمران این خانم می گفت: سه ماه از ازدواجم با فلانی گذشته بود که یک روز، یکی از دوستانم به من گفت: این سلیقه ای است که تو داری؟ گفتم: چطور؟ گفت این آقایی که تو با او ازدواج کرده ای، طاس است. عیبی که آن خانم به این همسر شهید، گفته بود، یک عیب ظاهری بود که معمولا در نگاه اول به هر چشمی می آید. این همسر شهید می گوید: من تا آن روز که سه ماه از زندگی مشترکمان می گذشت، اصلا متوجه این عیب ظاهری نبودم. باورم هم نمی شد که این طور باشد. صبر کردم و در اولین دیدار با همسرم، دیدم که حق با آن دوست عیب جوی من بود؛ ولی من اصلا این عیب را نمی دیدم. چرا؟ عشق، مانع می شود که انسان مشکلات و مرارت های راه را در نظر بیاورد.
همین مطلبی را که شما می فرمایید، یک بیان روان شناختی هم دارد. بعضی روان شناسان می گویند نظریه پرداز، اول باید با بحران مواجه شود و نقاط بحرانی مسئله را ببیند، بعد به سمت پاسخ و حل آن برود؛ چون مشاهده بحران، در حل مسئله بسیار موثر است.
مساله بالاتر از مواجهه با بحران است. انسان خودش باید سراسر بحران بشود، بحران علم دوستی. ما در حوزه سنتی خودمان، از این گونه حس آفرینی های ارزشمند بسیار داشتیم یا هنوز مقداری داریم. در مدرسه ای که ما دروس حوزوی خود را آنجا شروع کردیم، مدیری بود که معتقد به اجرای برنامه حضور و غیاب در سر کلاس ها نبود. وقتی به ایشان می گفتند که چرا حضور و غیاب نمی کنید، می فرمودند: اگر از روز اول این حس به طلبه دست داد که سرباز امام زمان است، خودش بهترین ناظم و مبصر برای خودش هست؛ دیگر نیازی به نظم و انظباطهای بیرونی ندارد. اگر طلبه ای که چنین حسی دارد، سر وقت در کلاس حاضر نشد، می دانیم که حتما عذر موجهی دارد. اما اگر این حس در او به وجود نیامد که سرباز امام زمان (ع) و یا شاگرد امام صادق (ع) است، هزار تا ضابطه و قانون و مقررات هم که بگذاریم، فایده ای ندارد. القای این حس که تو سرباز امام زمان (ع) هستی، می تواند یک طلبه معمولی را به یک علامه تبدیل کند. اما اگر این حس و انگیزه نباشد، هیچ کاری نمی توان کرد. ما باید در انتشار این حس، مؤثر باشیم.
حس تولید و انگیزه پیشرفت علمی در میان اهل علم کم شده است. اگر بتوانیم این باور صحیح و اصیل را جا بیندازیم که طالبان علوم دینی، سربازان امام زمان (ع) هستند، و هر طلبه ای، در حکم سربازی در میدان نبرد حق و باطل است، گام بزرگی برداشته ایم. به راستی چرا در جنگ هشت ساله با عراق، جوانان بسیجی در کمترین مدت، به درجات عالی عرفان و اخلاق می رسیدند؟ به اصطلاح یک شبه، راه هفتاد ساله را می پیمودند. همان موقع طلبه هایی که به جبهه می رفتند، خیلی پیشرفت اخلاقی می کردند، و وقتی بر می گشتند، تا مدت ها در حال و هوای قدسی به سر می بردند. همان موقع هم در حوزه، درس های اخلاق دایر بود؛ ولی این تاثیر را نداشت. دلیلش این است که در جنگ، حس دفاع از اسلام در همه پدید می آمد؛ به طوری که به میدان مین رفتن، بسیار عادی شده بود. جبهه، حس و انگیزه می داد. هر کس که آنجا می رفت، انگیزه دفاع پیدا می کرد و طوری شده بود که یک یک بچه هایی که آنجا بودند ، پیروزی اسلام را موقوف به شهادت خود می دانستند؛ برای همین کسی از بذل جان دریغ نمی کرد. اگر بتوانیم چنان حس و انگیزه ای را دوباره ایجاد کنیم، احتمال توفیقات علمی ما بسیار بالا می رود. الان هم طلبه ها باید احساس کنند که عزت و سربلندی اسلام به تلاش علمی و تحقیقات عمیق آنها معلق شده است. اگر این انگیزه پدید آمد، همان هایی که به آسانی بذل جان می کردند، الان از صرف وقت و عمر و استعداد و امکانات خود برای تولید علم و پیشرفت علوم دینی، دریغ نمی کنند و کم نمی گذارند. مدیریت حوزه باید چنین تصویری به وجود آورد؛ تصویری که همه احساس کنند در یک میدان سخت قرار گرفته اند و پیروزی در این میدان، به صرف عمر و استعداد در زمینه های علمی است. سرباز امام زمان (ع) بودن، هر وقت یک معنایی دارد. اگر یک روزی به این معنا بود که از جان و مال خود بگذریم، الان به مفهوم دیگری است؛ باید همه امکانات مادی و معنوی خود را در مسیر پیشرفت علوم دینی و تحقیقات راهبردی بسیج کنیم. امروز هم در میدان نبرد حق و باطل قرارگرفته ایم. مدیریت حوزه و بزرگان باید این تصویر و تصور را به وجود آورند که در این میدان، پیروزی حق بستگی به تلاش علمی طلبه ها دارد. به حتم و یقین، عرصه تبلیغ و تولید، الان مهم ترین و حساس ترین جبهه نبرد میان حق و باطل است.
مگر خطر جهانی سازی فرهنگ غربی، کمتر از توپ و تانک صدام است؟ چرا آن موقع همه احساس مسئولیت کردند و به میدان آمدند، ولی الان آن حس و انگیزه - در آن سطح و عمق - پیدا نمی شود. کافی است صحنه جنگ و میدان نبرد را جلو چشم ها ترسیم کنیم و نشان دهیم که الان در وضعی قرار داریم که واقعا به یک بسیج علمی نیاز داریم. اگر این میدان را خالی کنیم، همه آرمان های خود را به خطر انداخته ایم. ما همگی از روایاتی که درباره علائم آخر الزمان است، خبر داریم. آیا آن علائم یک یک در حال ظاهر شدن نیستند. آیا جهانی سازی در معنای جدید آن، جهانی شدن فرهنگ کفر و ستیز با اسلام، ایمان و معنویت نیست؟
اگر ما بتوانیم زوایای مختلفی جهانی سازی و نقاط محوری ستیز با اندیشه دینی را در گستره آن نشان دهیم آن وقت است که طلبه احساس مسئولیت می کند و به دنبال راه های برون رفت از این وضعیت می گردد. پس از اندکی جستجو، می فهمد که تنها راه نجات از این وضع اسفبار، آن است که علوم دینی دوباره به مرحله تولید و پاسخگویی برسند. این که الان همه گوش به غرب سپرده اند، یک دلیلش این است که صدایی غیر از آوای فرهنگ غربی در جهان پخش نمی شود. وظیفه شرعی و حوزوی طلبه، ایجاب می کند که با توفیق در تولید، آوای دلنشین وحی را در جهان بپراکند تا شایستگان به این سو بیایند:
در جهان دو بانگ می آید به ضد                   تا کدامین را تو باشی مستعد
محال است که اهل دین و علم، بدانند که در دنیا چه خبر است و چه تیشه هایی برای بریدن ریشه اسلام به کار افتاده است، ولی کار نکنند. ما در یک جنگ فرهنگی تمام عیار قرار گرفته ایم. جنگ تمدن ها که نظریه پرداز مشهور امریکایی، بر سر زبان ها انداخت، یک واقعیت است. نظام فکری غرب، تبلیغ می کند که تنها راه سعادت و آرامش انسان، همخوانی با برنامه های اوست. من گمان می کنم که ما خیلی وجود خطر را لمس نکرده ایم و هنوز از عمق فاجعه بی خبریم.......................

مسئله دیگری که در رشد انگیزه، بسار مهم است، مشاهده آثار و ثمرات تلاش است؛ یعنی اگر نویسنده ای ببیند که نظریه او را فهمیده اند و جدی گرفته اند و حداقل عده ای آن را شایسته نقد دیده اند، انگیزه او قوی تر می شود. همه می دانیم که نظریه پردازی در علوم انسانی، کار آسانی نیست. اگر صاحب نظری پیدا شد و عمر و استعداد خود را گذاشت روی تولید نظریه ویژه ای در موضوع خاصی، باید آثار زحمت خود را ببیند. صرف چاپ شدن کتاب در تیراژهای دو یا سه هزار، محصول دهی محسوب نمی شود؛ چون نهایتش این است که عده ای آن را می خوانند و چند جمله تحسین آمیز می گویند و بعد دیگر هیچ. زحمتی که نظریه پرداز می کشد، بدون آثار علمی، انگیزه او را ضعیف می کند. وقتی دید که در جامعه علمی کشور، دوغ و دوشاب یکی است، همه چیز را رها می کند و می افتد دنبال کارهای سطحی و نان آور..................
عامل دیگر که به نظر می اید در تولید علم، نقش اساسی و کلیدی دارد، مایه داری علمی است. کسانی، قادر به تولید علم خواهند بود که مایه های علمی و اطلاعاتی آنها، اندک و سطحی نباشد. هر تغییری در نظام سنتی حوزه باید با حفظ صلابت علمی و افزایش اطلاعات طلاب باشد. این اصلاحاتی که در یکی دو دهه گذشته وارد حوزه شده از جهاتی مطلوب و مثبت بود؛ ولی از یک جهت - حداقل - نگرانی های عمیقی را برانگیخته است، و آن کاهش سطح علمی طلبه هاست. اصلاحات، نباید حوزه را تهی از عمق نگری و ژرفابینی کند. اگر تربیت محصلان حوزه به همین روال پیش برود، چشم انداز امیدوار کننده ای برای تولید علم پیش روی ما نیست. در نتیجه، هم چنان مصرف کننده باقی خواهیم ماند که نقض غرض در امر اصلاحات است. این روند، قادر به تربیت «تبدیل کننده» است نه «تولید کننده» ؛ یعنی گروه هایی از طلاب، تربیت می شوند که می توانند حرف های دیگران و نظریه های آماده شده در غرب را، تبدیل به حرف هایی کنند که ظاهر دینی دارند، اما در باطن، همان زیر ساخت های غربی را دارد.
نظام پیشین حوزه، نظام کتابی بود؛ یعنی سطح علمی و سواد هر کس را از روی کتابی که می خواند، حدس می زدند. کسی به شما نمی گفت: سال چندم هستید؟ قبلا از هم می پرسیدیم که چه کتابی می خوانی؟ جامع المقدمات؟ سیوطی؟ لمعه؟ کفایه؟ به همین دلیل طلبه تا یک کتاب را خوب نمی خواند، نمی رفت سراغ کتاب بعدی. به مدتی هم که طول می کشید، کاری نداشت. باید جامع المقدمات را خوب می خواند تا سیوطی را بفهمد و. ... ولی الان به شما یک مدت معین وقت می دهند که این کتاب را تمام کنی! بعد از انقضای آن مدت، شما را می برند در کلاس بالاتر. کافی است در امتحان نمره مقبولی بیاوری. وقتی زمان بندی شد، استاد هم عجله می کند و طلبه هم در فکر این است که این کتاب را هر طور که شده در عرض این مدت، مرور کند و بگذارد کنار. فقط هم این مشکل نیست؛ مشکلات دیگری هم پیدا شده که در نظام سنتی حوزه نبود. اولا آمدیم کتاب ها را تا آنجا که توانستیم، فارسی کردیم؛ ثانیا متناسب با نظام جدید درسی، روش های جدید طراحی نکردیم و. .. مثلا گفته می شود که مدرسه عالی شهید مطهری (ره) مدت زمان کمتری را برای تدریس ادبیات عرب در نظر گرفته است، ولی فارغ التحصیل های آن مدرسه، تسلط بیشتری بر ادبیات عرب، نسبت به طلبه های حوزه، دارند. دلیلش این است که حتما در آنجا روش مناسب تری به کار گرفته اند. روش، بسیار اهمیت دارد. فقط این نیست که ما زحمت بکشیم و وقت بگذاریم؛ روش هم باید درست باشد. اگر روش و متد آموزشی ما غلط یا ضعیف بود، از مقدار وقتی که می گذاریم، بهره کافی نمی بریم.
من گمان می کنم ما به اصلاحات در اصلاحات نیاز داریم؛ یعنی باید در تغییراتی که در نظام سنتی آموزشی دادیم، تجدید نظر کنیم و هر جایی را که نیاز به ترمیم دارد، تغییر دهیم. طلبه های حوزه، به اندازه وقتی که می گذارند و به تناسب انگیزه و شوری که برای تحصیل دارند، بهره برداری نمی کنند. همه تقصیرها را نباید گردن محصل دینی انداخت؛ نظام آموزشی ما هم بی عیب و نقص نیست و درست جواب نمی دهد. شما بهتر می دانید که بحث درباره برنامه های درسی و نظام آموزشی حوزه، بسیار دامنه دار و معرکه آراست. بنابراین فعلا به همین مقدار اکتفا کنیم که سیستم درسی ما، برای تولید دانش، مشکلاتی دارد که باید در جای خود بحث و بررسی شود.
غیر از مشکلات آموزشی، ما مشکلات دیگری هم داریم که به نظام آموزشی مربوط نمی شود. مثلا همین موانعی که بر سر راه ورود دانش آموختگان حوزه به عرصه پژوهش است. این مسئله را نباید دست کم بگیریم. دانش آموختگان فاضل و فرهیخته حوزه با روش های جدید پژوهشی آشنایی ندارند؛ روشمند پژوهش نمی کنند؛ نمی دانند چگونه از مهارت های قلمی و حوزه گسترده توانایی های قلم استفاده کنند. متون درسی حوزه، به گونه ای است که قدرت فارسی نویسی را از طلبه می گیرد. کسی که همه جوانی خود را صرف فهمیدن عبارت مغنی و مختصر و کفایه کرده است، نمی تواند فارسی را روان و ملیح بنویسد. من گمان می کنم حوزه بخش مهمی از توجه و سرمایه های خود را باید صرف آموزش روش های تحقیق و نگارش کند تا سرمایه هایی که در مغز و اندیشه طلاب است، به روی کاغذ بیاید و به مرحله عام المنفعه بودن برسد.
نکته سومی که اهمیت آن کمتر از اهمیت رفع نقایص آموزشی و بحث روشمندی نیست، مساله سیستم اطلاع رسانی در حوزه است. طلبه ها را باید از همان سال های نخست تحصیل، با موضوعات مختلف آشنا کرد. اگر از همه چیز بی خبر باشند، وقتی از مدرسه بیرون می آیند، یک مرتبه با دنیایی از نظریه ها و اندیشه های عجیب و غریب آشنا می شوند که احتمال دارد، فریب آنها را بخورند و جذب بشوند. وقتی طلبه را در فضای بسته تربیت کنیم، آسیب پذیر می شود و در مقابل هر نظریه رنگین یا جدیدی، خودش را می بازد؛ چون در مدرسه این ها را نشنیده و بررسی نکرده است. خیلی فرق می کند طلبه ای که در گوشه حجره این حرف ها را شنیده و برای تامل در آنها به اندازه کافی وقت داشته است با طلبه ای که هیچ خبری از تحولات علمی و مکاتب و نظریه ها به گوشش نخورده و یک مرتبه وسط میدانی قرار می گیرد که از هر سو، شمشیری به روی او کشیده اند. این طلبه، قدرت دفاع نخواهد داشت و اگر خیلی در این میدان، دلیری کند، چند مکتب و نظریه را رد می کند، ولی بالاخره حرفی یا نظریه ای پیدا می شود که در مقابل آن کم می آورد و تسلیم می شود. از قبل، باید اطلاع رسانی کرد و این حرف ها را به گوش محصلان علوم دینی رساند تا فرصت کافی برای تامل و خرد ورزی داشته باشند؛ وگرنه محاصره و مغلوب خواهند شد.
البته من اذعان می کنم که برخی از این اندیشه های مخالف، عمیق هستند و به راحتی از پا در نمی آیند؛ ولی اکثر آنها سطحی و زود گذرند. اگر برنامه آشنایی با این اندیشه ها در برنامه درسی حوزه نگنجد و اطلاع رسانی صورت نگیرد، بعدا فرصت کافی برای نقد و بررسی همه آنها نیست. پس از همان سال های نخست طلبگی، این آشنایی باید حاصل شود. البته تاکید می کنم که ورود طلاب به میدان اندیشه های مختلف بدون اساتید راهنما و مشاور نتیجه معکوس می دهد.
بعضی معتقدند که طلبه، وظیفه ای جز مطالعه دروس اصلی حوزه را ندارد و نباید وقت خود را صرف افکار و اندیشه های بیرونی کند. این گروه مطالعه جنبی و آشنایی با نظریه های متفاوت را، ضروری نمی دانند و معتقدند اگر طلبه می خواهد به این مسائل بپردازد، باید به صورت مطالعه آزاد و در ساعات بیکاری باشد. در حالی که برخی مسائل هستند که واقعا باید برای آنها وقت گذاشت و عمیق شد. مثلا همین مسئله حقوق زن که از شاخه های علوم انسانی است، حوزه گسترده ای دارد که با مطالعه آزاد نمی توان جوابگو بود. ما گاهی مقاله ای به پژوهشگری که تخصص دارد و در رشته خود کار کرده است، سفارش می دهیم؛ ولی وقتی مقاله اش را که می آورد، معلوم می شود، خیلی عمیق نیست. چون تصور او از مسئله «مطالعات زنان» یک تصور روزنامه ای است. به این گمان بوده است که با مطالعه چند مقاله و کتاب، می تواند از عهده برآید. همان آدم اگر در موضوع دیگری مقاله بنویسد احتمال دارد عمیق باشد؛ ولی در این موضوع، سطحی برخورد کرده است. چرا؟ چون این حوزه و بخش را خیلی مهم نمی داند و گمان می کند با آسمان ریسمان کردن به نتیجه می رسد. هر محقق دیگری هم که هر موضعی را مهم تلقی نکند، نمی تواند در آن اثر آفرین باشد و تحقیق شایسته ای ارائه کند. حالا اگر این همه طلاب که در مدارس هستند، حداقل به اهمیت این مسائل وقوف نیابند و ندانند که غیر از آن چه در مدرسه می خوانند، مسائل مهم دیگری هست که اجتناب ناپذیرند، خودش را آماده می کند و با آمادگی به میدان می آید. در همین رشته «مطالعات زنان» ، دانشگاه کالیفرنیای آمریکا، ده رشته و 245 عضو هیئت علمی دارد. برخی از فارغ التحصیل های همان دانشگاه که فوق دکترای همین رشته را گرفتند، به ایران آمدند و در دانشگاه های کشور، نگرش های فمنیستی را ترویج می کنند. چطور می توان با مطالعه چند مقاله روزنامه ای، با این مسئله مواجهه علمی کرد؟ چرا اصلا این قدر مسائل را سطحی گرفته ایم؟ چون سیستم اطلاع رسانی ما آن گونه نبوده است که از اول اهمیت این مسائل را گوشزد و ما را آماده عملیات فرهنگی کند. دانش آموخته ای که با ماهیت نظریه پردازی در مسائل حساس علمی آشنا نیست، در آینده مشکل پیدا می کند و خیلی زود به دام این و آن می افتد. البته من با این نظر کاملا موافقم که طلاب به ویژه در ده سال اولیه تحصیل خود باید تمرکز بسیاری بر علوم رایج حوزوی برای دستیابی به یک استخوان بندی محکم داشته باشند و اصلا تفرقه حواس را جایز نمی دانم اما این به معنای آن نیست که از فضاهای میان درسی و وقت های خالی استفاده شایسته را نبریم.
معمولا طلبه ها، به اندازه کافی نسبت به مسائل متفرقه، حساسیت لازم را دارند؛ فقط باید این حساسیت خام، به عکس العمل های روشمند و عمیق تبدیل شود. از طرفی نباید بگذاریم وقت و همت و برنامه روزانه طلاب، صرف حساسیت هایی بشود که گاهی مصنوعی و ساختگی است. نظر شما در این باره چیست ؟
موافقم. یک مطلب مهم، همین است که ببینیم این حساسیت ها از کجا تولید می شوند. چه کسانی این حساسیت ها را می سازند و حوزه را مشغول می کنند؟ شما ببینید موضوعات راهپیمایی های ما در این چند سال اخیر، بیشتر چه بوده است؟ یا این بوده که به یک شخصیت حوزوی توهین شده و به حوزه برخورده است و یا مثلا ماجرای دادگاه میکونوس و مانند آنها. من نمی گویم توهین به یک شخصیت ارزشمند حوزوی، آن اهمیت را ندارد که طلاب حساسیت نشان بدهند و به خیابان ها بریزند. عرض بنده این است که باید همین مسائل را عمیق تر دید و عمیق تر برخورد کرد. حساسیت نسبت به مسائل سیاسی سطحی، وقت حوزه را خیلی گرفته است. عده ای از سیاسیون سطحی که البته متدین هم هستند، بر این نوع حساسیت ها دامن می زنند. چون سطح فهم و آینده نگری آنها همین قدر است. اگر از همین ها بپرسید که الان مهم ترین مسئله روز چیست، مثلا می گویند ماجرای «زهرا کاظمی» و مرگ مشکوک او! این طوری سر همه را گرم می کنند و ما را از کارهای اصلی خودمان می اندازند. در همین روزهایی که همه مشاعر و حواس ما جلب مسئله ای مانند مرگ زهرا کاظمی می شود، صد تا اتفاق مهم تر در گوشه و کنار کشور و دنیا اتفاق می افتد که ما از آنها بی خبریم. شما ببینید در همین ایامی که ما سر مرگ خبرنگار ایرانی - کانادایی، مشغول جنگ و دعوا بودیم، دو کنوانسیون مهم در مجلس تصویب شد که یکی از آن دو کنوانسیون محو همه اشکال تبعیض علیه زنان بود. آیا همین قدر که به مرگ آن خبرنگار اهمیت دادند به این قانون هم پرداختند؟ نه. چرا؟ چون اولی یک خبر سیاسی است، ولی دومی ماجرای دیگری دارد که عقل و شعور سیاست مداران سطحی، به آن حساس نمی شود. چرا ما نسبت به یک مسئله حساس می شویم، ولی نسبت به یک مسئله مهم تر و عمیق تر، حساسیت لازم را پیدا نمی کنیم؟ دلیلش این است که حساسیت ها را روزنامه های سیاسی ایجاد می کنند و از آن جا شروع می شود؛ بعد به حوزه و دانشگاه می رسد. اگر حوزه خودش تشکیلات اطلاع رسانی داشته باشد، پی در پی به دام هایی که سیاسیون سطحی پهن می کنند، نمی افتد؛ به مسائل مهم تر می پردازد؛ حساسیت های طلاب را جهت صحیح می دهد؛ مانع جریان سازی های سیاسی می شود؛ از برخوردهای کم فایده یا بی فایده جلوگیری می کند، و هزارو یک فایده دیگر که بر اطلاع رسانی متعهد، علمی و روز آمد حوزوی مترتب است.
حتی ما گاهی با جریان سازی هایی مواجه می شویم که به ظاهر خیلی مهم و عمیق است؛ ولی در حقیقت، آن قدر اهمیت ندارد که حوزه را علیه آن بسیج عمومی کنیم و همه اذهان و افکار طلاب را به دام التهاب و حساسیت بیندازیم؛ مانند جریان هایی که در حوزه، همه هم و غم خود را گذاشته اند روی مسئله «وهابیت». هیچ کس در حوزه، منکر این معنا نیست که وهابیت، یک خطر است و دشمنی با اهل بیت - علیهم السلام - مذموم ترین کاری است که می توان تصور کرد؛ ولی اگر همه توجهات و سرمایه ها را جلب این مسئله کنیم، با خطرهای بزرگ تر چه کنیم؟ آیا الان مسئله جهانی سازی و پیوستن یا نپیوستن به سازمان تجارت جهانی، نباید در کانون توجه حوزه باشد. نظام سرمایه داری جهانی، عزم خود را برای ایجاد استحاله فرهنگی و مقابله با آنچه بنیادگرایی اسلامی می خواند جزم کرده است. جریان جهانی سازی، چه سرنوشتی را برای ما رقم می زند؟ همه می دانیم که اگر این جریان کاملا موفق بشود و به همه زوایا و اندرونی های کشور پا بگذارد، اثری از دین و دیانت باقی نمی ماند. در چنین ضعیت بغرنجی، و با این امکانات محدود، حساسیت ها و اقدامات را باید به کدام سو هدایت کرد؟ وهابیت یا مشکل جهانی سازی که قدم به قدم جلو می آید؟ علت این که ما اولویت ها را فراموش می کنیم، این است که اطلاع رسانی درست و عمیق نداریم. این، باعث شده است که هر روز جو سیاسی خاصی، حوزه را ملتهب کند و یک مشت افکار خام و بی تجربه و احیانا مغرض، هر روز حوزه را به درگیری با مسئله ای سطحی و سیاسی بکشاند. متاسفانه اطلاع رسانی، در دست کسانی افتاده است که دور دست ها را نمی بینند و دائم می خواهند حوزه را خرج حل مشکلات روزمره و سطحی کنند. شما ببینید این خبرنامه ها و بولتن هایی که به دست حوزوی ها هم می رسد توسط یک گروه از فرهیختگان حوزه و آدم های اهل اندیشه تدوین می شود یا آدم های متوسط و سطحی نگر؟ من گاهی که این بولتن ها را می خوانم، ادبیاتی را در آنها می بینم که نشان دهنده خامی و قشری بودن نویسندگان آنهاست. فقط این را یاد گرفته اند که جای رضا پهلوی، بنویسند «ربع پهلوی» یا فعالان سیاسی یک جناح سیاسی کشور را هوچی گر بخوانند و. .. با این حرف ها که مشکل کشور یا حوزه حل نمی شود.
اگر بتوانیم اطلاع رسانی علمی و جامع راه بیندازیم، خود به خود این گونه بولتن سازی های سبک حذف می شود و جای خود را به اطلاعات دقیق با تحلیل های عمیق می دهند.
چنین فعالیت هایی که جای آنها واقعا در حوزه خالی است، نیاز به مدیریت فرهنگی دارد. برای کنترل و ارتقای سطح ورودی ها و خروجی ها حوزه، چنین مدیریتی ضروری است؛ ولی متاسفانه با فقدان مدیریت فرهنگی، و در نتیجه، با هرج و مرج فرهنگی مواجهیم.
درست است. این هم معضل دیگری است که باید به آن توجه کرد. ما در ارزش گذاری ها و تصمیماتی که در سطح کلان حوزه می گیریم، اهمیت چندانی به این نوع مدیریت ندادیم. اصلا یک عقیده نادرستی در میان طلبه ها رایج شده است که مدیریت را با کار اجرایی یکی می گیرند. اگر شما به یک طلبه فاضل و با تجربه و آشنا با مسائل فرهنگی، بگویید که بیا در فلان جا مدیر شو، می گوید: من کار اجرایی نمی کنم! همین مدیرانی را هم که داریم، آموزش نمی دهیم. همیشه فکر می کنیم که آموزش، باید برای کسانی باشد که مرئوس هستند؛ در حالی که رؤسا بیشتر به آموزش احتیاج دارند. مدیریتی، مفید و کارآمد است که با فضای علمی حوزه و انگیزه های کلان حوزه در مسیر تولید دانش و تهذیب اخلاق و. .. تناسب داشته باشد. اگر همه شرایط در کسی جمع شد، لایق مدیریت است. چنین سمتی، کم نیست که ما بگوییم یک کار اجرایی است و از اعتبار علمی ما می کاهد! شما ببینید قبلا چه کسانی مدیریت مدارس علمیه را برعهده می گرفتند. اگر یک مدیر لایق و دلسوز در تهران، مدرسه ای را اداره کند، طلبه های آن مدرسه، به مراتب موفق تر از طلبه هایی خواهند بود که در مدارس قم که مهد علم و اجتهاد است، تربیت می شوند. تصور ما از مدیریت این بود که کسی پیدا شود که کار علمی چندانی ندارد و حوصله رتق و فتق امور مدرسه را داشته باشد! بنابراین مدیریت مدارس را گاهی به کسانی سپردیم که تجربه ای در تربیت علمی و آموزش ندارند. از زیر دست مدیری که خودش در دنیای علم و تحقیق رتبه ای ندارد، طلبه هایی بیرون نمی آیند که در عرصه علم و تحقیق موفق باشند. مدیری که در درس و بحث حوزوی موفق نبوده و همه چیز را سطحی گرفته، در امتحانات مدرسه هم سطحی برخورد می کند اگر چنین آدمی را شما مدیر یک مؤسسه تحقیقاتی کنید، از آن مؤسسه صد تا مقاله بیرون می آید که یکی از آنها به درد نمی خورد. چون آن مدیر، خودش فرق تولید علم را با ترویج علم نمی داند. بنابراین مدیریت، در درجه های نخست اهمیت قرار می گیرد و این تصور غلط که مدیر لازم نیست فرهیخته و ملا باشد، ضربه های سختی به ما زده است. من نمونه هایی از مدارس موفق می شناسم که همه توفیق و موفقیت های خودشان را مدیون یک مدیر دلسوز، ملا و فهیم هستند. در مقابل، هرجا که به دست سرپرستی سطحی و کم سواد، سپرده شده است، سودی برای اسلام و حوزه نداشته است؛ اگر زیان نرسانده باشد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان