درباره حافظ
اگر حافظ را «نامور ناشناخته» بخوانیم، حرفی بجا گفته ایم؛ زیرا بیشتر از هر گوینده فارسی زبان درباره اش حرف زده شده است، بی آنکه به درستی روشن شود در پی گفتن چه بوده است. حافظ، درست در زمانی پدید آمد که ایران، بخش بزرگی از تجربه های تاریخی خود را پشت سر گذارده بود و آخرین آن، یورش مغول بود. او بر سر تراکم آزموده ها نشست و اتفاق روزگار چنین خواست که قفل مکتب اندیشه ایرانی به دست او به کار افتد.
زمانی که او آمد، مردم این سرزمین دوران پرشکستگی خود را می گذراندند و آخرین حادثه آن دوران، آمدن تیمور بود.
حافظ در غزلی به این مناسبت، با این مطلع جرقه امید را روشن می کند:
به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند |
چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی |
حافظ در اوایل جوانی، قرآن را با قرائت های گوناگون متداول آن آموخته بود و ظاهرا تخلص او نیز از همین معنا بود. گذشته از آن، به تفسیر قرآن نیز شوقی داشت و در مطالعه کتاب های تفسیر، وقت می گذرانید. در کلاس درس عالمان بزرگ وقت حاضر می شد و چنان که معمول زمان بود، کتاب های مهم حکمت و کلام را نزد آنها می خواند.
قوام الدین حسن، وزیر شاه ابواسحاق، برهان الدین فتح الله، وزیر امیر مبارز، قوام الدین صاحب عیار، وزیرشاه شجاع جلال الدین توران شاه، وزیر دیگر شاه شجاع، و دیگر نام آوران عصر، بیشتر وقت ها در وی به چشم بزرگی نگاه می کردند. همه درها به روی او گشوده بود، اما شاعر به دربار و درباریان، چندان گرایشی نداشت. بی نیازی و بلندنظری او، نمی گذاشت تا عمر خویش را یکباره در خدمت ارباب بی مروت دنیا تباه کند.
منبع عمده اندیشه های حافظ، غیر از دل حساس و ذوق آفریننده اش، مطالعه کتاب است. لطف بیان و ایجاز و ابهام را از قرآن و تفسیرهای آن آموخته است و باریک اندیشی و دقت نظر را از آثار حکیمان و متکلمان. این است حافظ که اندیشه و احساس او نه تنها در خور شعر عصر ماست، بلکه در خور شعر همه زمان هاست. مانند یک فیلسوف، با نگرشی از فلسفه معاصر، ارزش عقل و علم را به میزان نقد می سنجد و همچون یک عارف دل آگاه امروزی، قدر اشراق و شهود را به درستی درک می کند. به زاهد ریاکار، نیشخند رندانه می زند و به ظالم فریب کار، دندان خشم می نماید.
در وحشت و سکوت دنیایی محدود که در حال خرد شدن و فروریختن بود، حافظ ندای شادی، نشاط و زنده دلی را در جان و روح همگان سرداد و در ورای دردهای ظاهر، عشق ها و زیبایی های باطنی را نشان داد. چهار قرن بعد که این ندای او به اروپا رسید، لبیک شوق آمیز گوته، شاعر آلمان به گوش رسید. دیوان شرقی گوته، نام او را گرامی داشت؛ زیرا که آن نیز چون شعر حافظ، هدیه دنیایی بود که در آن تخت ها می لرزید و امپراطوری ها از هم متلاشی می شد. اما تنها، گوته پیر نیست که سر سپیدی گرفته خود را به تعظیم، در جست و جوی نور بیشتر، به سوی این سرچشمه روشنایی یعنی دیوان حافظ بگرداند، فریدریش روکرت، ادیب و شرق شناس معروف نیز ابیات شعر وی را به آلمانی ترجمه کرد؛ چنان که نام و آوازه وی حتی به هوگو، بالزاک، و آندره ژید نیز که با تحسین و اعجاب از وی یاد کرده اند، رسید.
پیام متن:
1. بیان نکته هایی پیرامون عظمت حافظ.
2. تعظیم بزرگان غرب در برابر اندیشه و عرفان حافظ.
خداوند بی نظیر حافظ
حافظ مانند هر عاشقی، به معشوقی عشق می ورزیده و کعبه آرزوی خویش را در او می دیده است.
او حاضر نبوده هیچ کس و هیچ چیز را بر او ترجیح دهد ؛ چرا که چون اویی را به آسانی به دست نیاورده بود؛ چنان که خود گفته است:
گشته ام در جهان و آخر کار |
دلبری برگزیده ام که مپرس |
حافظ برای وصال چنین محبوبی، از دنیا و آخرت چشم پوشیده است، تا آنجا که تنها، خاک سر کوی او به چشمش می آمد و بس:
زهی همت که حافظ راست از دنیا و از عقبی |
نیاید هیچ در چشمش به جز خاک سر کویت |
معشوقی که حافظ، عشق واقعی خویش را به او معطوف کرد، از جنس جهان خاک و ماده نیست و به تعبیر او از سنخ «دلفریبان نباتی» و از آنها که با «زیور» عالم خاک زیبا می شوند، نیست. او در این باره می گوید:
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند |
که حسنش بسته زیور نباشد |
همچنین گفته است:
دل فریبان نباتی همه زیور بستند |
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد |
بلند همتی حافظ موجب شده است که از معشوقان عالم، آن را انتخاب کند که هیچ نظیر و شبیهی برای او در جهان هستی نباشد که چنین معشوقی را باید در جهانی فراتر از جهان حس و ماده جست و جو کرد. خود در این باره سروده است:
اینکه من در جست و جوی او ز خود بیرون شدم |
کس ندیده است و نبیند مثلش از هر سو ببین |
و یا در جای دیگر:
خیال نقش تو بر کارگاه دیده کشیدم |
به صورت تو نگاری نه دیدم و نه شنیدم |
گفتنی است که حافظ در سرودن این بیت ها ازاین آیه ها بهره گرفته است: «لیس کمثله شی ءٌ؛ برای او نظیر و شبیهی نیست» (شورا: 11) همچنین: «ولم یکن له کفوا احدٌ؛ هیچ گاه برای او شبیه و مانندی نبوده است». (توحید:4)
البته، «این جمله [لیس کمثله شی ءٌ]، در حقیقت پایه اصلی شناخت تمام صفات خداست که بدون توجه به آن، به هیچ یک از اوصاف پروردگار نمی توان پی برد؛ زیرا خطرناک ترین پرتگاهی که بر سر راه پویندگان طریق معرفت اللّه قرار دارد، همان پرتگاه تشبیه است که خدا را در وصفی از اوصاف، شبیه مخلوقاتش بدانند. این امر سبب می شود که [به دره شرک[ سقوط کنند. به تعبیر دیگر او، وجودی است بی پایان و نامحدود از هر نظر و هر چه غیر اوست، محدود و متناهی است از هر نظر.» حافظ می گوید:
ای پادشه صورت و معنی که مثل تو |
نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش |
و در جای دیگر در این باره چنین سروده است:
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد |
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد |
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند |
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد |
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی |
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد |
مولوی نیز زیبا گفته است:
دل من گرد جهان گشت و نیابید مثالش |
به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟! به که ماند؟! |
پیام متن:
حافظ به جست و جوی معشوقی بی نظیر بوده است و اقتضای چنین معشوقی آن است که فراتر از جهان خاکی باشد؛ که او جز پروردگار جهان نیست.
جهان، جلوه پروردگار
حافظ، انسانی موحد است و خداوند را به یگانگی می شناسد؛ چنان که خود در این باره سروده است:
چون دم وحدت زنی حافظ شوریده حال |
خامه توحید کش بر ورق انس و جان |
و در جای دیگر می گوید:
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی |
می خواند دوش درس مقامات معنوی |
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل |
تا از درخت، نکته توحید بشنوی |
حافظ نه تنها اهل توحید است، که اوج توحید را نیز شهود کرده است؛ بدان معنا که جهان هستی را در اصل، جلوه خداوند خویش می بیند و هر دو عالم را «یک فروغ از روی او» می داند. در نگاه حافظ، آفرینش آیینه ای است که چهره پروردگارش را در خود آشکار ساخته است. وی در این باره می گوید:
هر دو عالم یک فروغ روی اوست |
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم |
و در بیت های زیر آورده است:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد |
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد |
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود |
یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد |
و سرانجام آنکه:
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست |
ماه و خورشید هم این آینه می گردانند |
استاد مطهری نیز در این باره می گوید:
حقیقت وجود، منحصرا واحد است واو خداست. وجود، یعنی وجود حق. غیر از حق هر چه هست، وجود نیست، نمود و ظهور است. غیر حق، هر چه را شما ببینید، او واقعا وجود و هستی نیست. هستی نماست، نه هستی.
به تعبیر خود عرفا مثل مظهری است که در آیینه پیدا می شود. آنچه در آیینه می بینید، خودش برای خودش یک چیزی است، ولی نمی شود گفت که این چیزی است و آن شی ء خارج از آیینه که تصویرش در آیینه افتاد، چیز دیگر. این است که عارف، وجود را از غیر حق سلب می کند و غیر حق را فقط نمود و ظهور می داند. از [لبید بن ربیعه] شاعر معروف عرب، نقل است که گفت: «اَلا کلُّ شی ءٍ ما خَلاَ اللّه ِ باطِلٌ؛ آگاه باشید که هر چیزی غیر خدا باطل است».
شکسپیر نیز در این زمینه گفته است:
تو از کدامین گوهری که هزاران هزار سایه های شگفت، خود را در تو می آویزند؟ و این چگونه تواند بود که هر سایه ای را صورتی وهر صورتی را طرزی و طرازی دیگر می بینم وتو تنها یک چیز و تو تنها یک ذات و هر سایه ای را از تو نقشی دیگر. اگر جمال زیبایان را وصف کرده اند، خطی از جمال تو خوانده اند واگر چهره مه رویان را به تمام و کمال ستوده اند، شبحی ناتمام از جمال تو تصویر کرده اند و اگر از بهار و تابستان سخن گویند، این یک سایه حسن تو و آن یک سفره احسان توست.
ما تو را در تمامی صورت های قدسی می شناسیم و در هر چه بدیع و زیباست، نشانی از تو باز می یابیم.
و حافظ در این باره چه نیکو سروده است:
ندیم و مطرب و ساقی، همه اوست |
خیال آب و گل در ره بهانه |
که بندد طرف وصل از حسن شاهی |
که با خود عشق ورزد جاودانه |
پیام متن:
1. اشاره به مقام توحید حافظ.
2. حافظ، جهان هستی را جلوه پروردگارش می داند.
خداوندی که نزدیک ترین به ماست
خداوند، نادیدنی، اما یافتنی است. می توان او را یافت، ادراک کرد و با چشم قلب مشاهده کرد. چنین پروردگاری، به ما از خود ما نزدیک تر است؛ چنان که خود فرموده است: «نحنُ اقربُ الیهِ من حَبْلِ الورید؛ ما از رگ گردن به او (انسان) نزدیک تریم». (ق:16)
و در جای دیگر از قرآن کریم می خوانیم:
و اذا سَأَلَکَ عبادی عنی فانّی قریبٌ. (بقره: 186)
و آن گاه که بندگان من از دور و نزدیک بودن من می پرسند، بدانند که من به آنها نزدیک هستم.
حافظ نیز با توجه به این نکته و اینکه یار، نه تنها همیشه با ماست که با جان ما پیوند دارد، می گوید:
خیال روی تو در هر طریق، همره ماست |
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست |
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است |
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست |
و در جای دیگر گفته است:
بی دلی در همه احوال خدا با او بود |
او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد |
از مولانا در این باره چنین نقل است:
حق، عظیم نزدیک است به تو. هر فکرتی وتصوری که می کنی، او ملازم آن است؛ زیرا آن تصور و اندیشه را او هست می کند و برابر تو می دارد، الاّ او را از غایت نزدیکی نمی توانی دیدن.
خداوند، در جهان هستی حضور دارد و در حقیقت، آفرینش، چیزی جز جلوه او نیست؛ ولی مشاهده و ادراک او، نیازمند اندکی توجه و قلبی صفا یافته و به دور از زنگار است، که به تعبیر حافظ:
معشوق، عیان می گذرد بر تو ولیکن |
اغیار همی بیند، از آن بسته نقاب است |
و یا:
روی جانان طلبی آینه را قابل ساز |
ورنه هرگز گل و نسرین ندمد زآهن و روی |
یکی از نویسندگان غربی در این باره می نویسد:
از یک سو، یافتن خدا دشوارترین کار است و از سوی دیگر، اگر مصمم بوده و خلوص داشته باشید، یافتن او آسان است. خداوند تحت تأثیر ظواهر و تشریفات با شکوه قرار نمی گیرد. خدا وارد دروازه های تکبر و نمایش های مادی نمی شود. خدا را نمی توان از راه رابطه ای خشک و مکانیکی شناخت. خداوند، فقط به خواسته های صمیمانه و پاک قلبی پاسخ می دهد.
جبران خلیل جبران نیز گفته است:
چون بخواهید خدای را بشناسید، نیکوست که به اطراف بنگرید. او را خواهید دید که با کودکان تان در بازی است و اگر بر گستره آسمان بنگرید، او را خواهید دید که بر ابرها قدم می زند، بازوانش را در آذرخش می گشاید و در باران فرود می آید. شما خواهید دید او را لبخندزنان در گل ها. پس برمی خیزد ودستانش را لابه لای درختان می جنباند.
حافظ، چهره خداوند را در جهان هستی، بی نقاب می داند و او را «شاه خوبان» می پندارد که «منظور گدایان» شده است؛ یعنی حضور او را حتی در پایین ترین سطح آفرینش نیز می توان احساس کرد. وی در این باره می گوید:
زلف در دست صبا، گوش به فرمان رقیب |
این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه |
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای |
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه |
حافظا! در دل تنگت چو فرود آید یار |
خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه |
پیام متن:
دوست، نزدیک تر از من به من است |
وینت مشکل که من از وی دورم |
چه کنم؟ با که توان گفت که او |
در کنار من و من مهجورم2 |
سعدی |
حافظ و پرهیز از غم های بیهوده
غم و اندوه بی ثمر، فرسایش جسم و جان را در پی دارد. علی علیه السلام در این باره می فرماید: «الْهَمُّ یُذیبُ الجَسَدَ؛ اندوه، جسم انسان را ذوب می کند.» از پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز نقل است: «الْهَمُّ نِصْفُ الهَرَم؛ غم و غصه، نیمی از پیری است».
رسوخ غم و اندوه در دل، وتهی شدن جان آدمی از شادی و امید، توان نهفته در نهاد او را می کاهد و اندیشه و خرد را ناتوان می سازد و از کار باز می دارد.
نویسنده ای در این زمینه می گوید:
بیش از هر چیز، خشم و غضب، حسادت، نومیدی، احساسات روحی ناسازگار و تأثرات غم انگیز و اندوه را از مغزتان برانید! اینها شیطان های روح هستند. تنها به بر هم زدن نظم دماغی (فکری) بسنده نمی کنند، بلکه مایه رشد سلول های مسموم در بدن می شوند. با سم هایی که تولید می کنند، سلسله اعصاب را ضعیف می سازند و لطمه جبران ناپذیری به نشاط جسم و روح می زنند. امید را از میان می برند، هدف های عالی را نابود می کنند و سطح استعداد مغز را پایین می آورند. آنها را باید از زندگی راند. کسی که چنین کند، اراده اش بیشتر می شود و در سایه قدرت اراده ای که به دست می آورد، بر تمام مشکلات چیره می شود.
حافظ شیرازی، به درستی به آثار زیان بار غم و اندوه بر جسم و جان آدمی آگاه بوده است.ازاین رو، در بسیاری از شعرهای خویش، دیگران را به دوری از غم و غصه فرا خوانده است. به عنوان مثال:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد |
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم |
بیت هایی چون:
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف |
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی |
غم دنیای دنی چند خوری باده بخورحیف باشد دل دانا که مشوش باشد
و یا شعرهایی از این دست، همه بیانگر توجه حافظ به پی آمدهای ناگوار غم و اندوه و تأکید وی به رهایی از چنگال آن است.
مولانا نیز گفته است:
باده غمگینان خورند و ما زمی خوش دل تریم |
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش |
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال |
هر غمی کو گرد ما گردید، شد در خون خویش |
پیام متن:
1. غم و غصه بیهوده، به جسم و جال آدمی زیان می رساند.
2. به عیّاری بر آر ای دوست، دستی |
برافکن لشکر غم را شکستی |
نظامی
اهتمام حافظ به شادمانی
روی آوردن به شادمانی تا آن جا که به سرمستی نینجامد و با عقل و شرع در تعارض نباشد، امری شایسته، بلکه لازم است. اختصاص ساعت هایی از شبانه روز به تفریح های فرح بخش و سالم سفارش اهل بیت علیهم السلام بوده است و جالب آنکه در این روایت ها، کام جویی های حلال و پرداختن به شادمانی، عاملی جهت انجام دادن بهتر وظایف معرفی شده است. از امام موسی بن جعفر علیه السلام در این باره نقل است:
بکوشید که وقت شما چهار قسمت باشد: قسمتی برای مناجات با خدا؛ بخشی برای کار و کوشش و تأمین معاش، پاره ای هم برای معاشرت با برادران و افراد مورد اعتماد که عیب های شما را به شما یادآور شوند و از دل، نسبت به شما اخلاص ورزند و زمانی را هم به کام جویی و لذت های حلال [و کارهای نشاط آور] اختصاص دهید که به وسیله این ساعت [لذت و شادمانی]، بر انجام دادن وظایفی که در سه قسمت پیش ذکر شد، توانا می شوید.
همچنین نویسنده ای در این زمینه می گوید:
وقتی که مغز با نشاط است، فعالیت همه اعضای حیاتی، طبیعی است. مغز شفاف، خیلی بیشتر از مغز آشفته انجام وظیفه می کند. فکر درخشان، پیوسته با وجود بادها و طوفان ها، پیروز خواهد شد. کاری که به کمک مغز آرام و متوازن انجام داده شود، بی نقص و دوام پذیر است. کمال؛ همان گونه که در کارهای شخص غم زده و اندیش ناک دیده نمی شود، با ناخشنودی، نگرانی، یا حسد نیز در یک جا گرد نمی آید.
حافظ نیز از آثار مثبت شاد بودن بر جسم و جان آدمی با خبر بوده است. بر این اساس، همواره ما را به پرهیز از غم و غصه و روی آوردن به شادمانی سفارش کرده است. برای مثال:
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری |
خوش بیاسای زمانی، که زمان این همه نیست |
و ی
کامم از تلخی غم چون زهر گشت |
بانگ نوش شادخواران یاد باد |
درنگاه حافظ، کسی که «خاطری حزین» و قلبی اندوهگین دارد، قادر نخواهد بود «شعر تر» و بیت های سرورانگیز بسراید؛ چنان که خود گفته است:
کی شعرتر انگیزد خاطر که حزین باشد |
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد |
حاصل سخن آنکه، گاهی شاد بودن و شادی کردن، افزون بر آنکه یک نیاز روحی برای انسان هاست، مسیر رسیدن به خلق و خوی والای انسانی را نیز هموار می سازد. بنابراین، شادمانی بجا و سالم نوعی عمل اخلاقی نیز به شمار می آید.
به تعبیر آندره ژید:
ادبیات جهان غرب و به ویژه ادبیات رمانتیک، اندوه را ستوده و گسترش داده است، ولی نه اندوه فعال و پابرجایی که آدمی را به افتخارآمیزترین کارها برانگیزد، بلکه نوعی رخوت روحی را موجب شده است... شادی برای من نه تنها نیازی طبیعی به شمار می آید، بلکه به تعهدی اخلاقی بدل شده است... در ترک شادی، شکست هست ونوعی کناره جویی و بزدلی.
البته، گرچه شادمانی کردن در جای خود امری شایسته و لازم است، روح بلند حافظ، آن را هدف واقعی خود نمی داند، بلکه از خدای خویش «دلی شاد» می طلبد تا شهد شیرین «غم یار» که از هزاران شادمانی برتر است، به کام جانش بنشیند؛ آن گونه که خود گفته است:
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد |
ما به امید غمت، خاطر شادی طلبیم |
پیام متن:
1. چو شادی بکاهد، بکاهد روان |
خرد گردد اندر میان ناتوان |
فردوسی
2. مخسب ای دیده دولت زمانی |
مگر کز خوش دلی یابی نشانی |
نظامی
توجه حافظ به شادمانی برتر
برخی از انسان ها، شادمانی را تنها در گستره حس و ماده می جویند و از شادی های برخاسته از عوامل روحی و معنوی بی خبرند. به تعبیر قرآن کریم، اینها کسانی هستند که تنها «ظاهر جهان مادی را می نگرند و [از جهانی فراتر از آن و] عالم آخرت غافلند». (روم: 7)
علی علیه السلام نیز درباره این عده از آدمیان می فرماید: «دنیا، نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی نگرند».
در نگاه حافظ، شادمانی و سرور برتر آن گاه حاصل می شود که آدمی، حتی سر در سودای بهشت نیز نگذارد، بلکه تنها، دل در تعلق بهشت آفرین نهد و به گفته خود او:
گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد |
ما را غم نگار بود مایه سرور |
یا:
سبزه خط تو دیدیم و زبستان بهشت |
به طلب کاری این مهر گیاه آمده ایم |
و نیز در جای دیگر می گوید:
صحبت حور نخواهم که بود عین قصور |
با خیال تو اگر با دگری پردازم |
فیلسوف بزرگ، ملاصدرای شیرازی در [اسفار] خود در این باره چنین آورده است:
عشق بزرگ تر، همان شوق به دیدار خداوند و میل به شناخت خداوند و صفات و افعال اوست... کسانی که در بارگاه دیدار و شناخت صفات و اسمای حضرت حق تعالی اقامت دارند، به لذت ها و سرورهایی می رسند که زبان از وصف آنها عاجز است... کسی که دل از لذت های بهشت برکند، رستگاری، قرب خداوند و سرور و شادمانی دیدار او نصیبش می شود که هر نعمت و لذتی دیگر در برابر آن، ناچیز و کوچک است.
ملاصدرا، از همین رهگذر، عارفانی را که با چشم قلب شان به دیدار جمال پروردگارشان ره یافتند، خرسندترین و شاداب ترین انسان ها معرفی می کند و می گوید:
آنانی که در مراحل برتر و نهایی کمال و ره یابی به مقصود هستند، به نور الهی، از شرح صدر بهره مندند. به همین سبب، شاداب ترین انسان ها و خوش خلق ترین مردمانند و از خوشی معنوی وصف ناپذیری لذت می برند!
پیام متن:
1. از در خویش خدایا به بهشتم مفرست |
که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس2 |
2. گفتم خوشا هوایی کز باغ خلد خیزد |
گفتا خُنک نسیمی کز کوی دلبر آید3 |