ماهان شبکه ایرانیان

ماهیت احساسات و عواطف

مهربانی زبانی است که لال می تواند با آن سخن گوید و کر می تواند آن را بشنود و بفهمد. همانند شادی و غم، کم رویی، خجالت، شرم ترس، لذت، تعجب، حس گناه و غیره همگی از انواع اصلی عواطف و هیجانات ما هستند

ماهیت احساسات و عواطف

مهربانی زبانی است که لال می تواند با آن سخن گوید و کر می تواند آن را بشنود و بفهمد.

همانند شادی و غم، کم رویی، خجالت، شرم ترس، لذت، تعجب، حس گناه و غیره همگی از انواع اصلی عواطف و هیجانات ما هستند. لذا قبل از هر چیز ابتدا لازم است عاطفه یا هیجان ( emotion ) را بشناسیم.

تعریف

از نظر تعریف، احساس ( feeling و نه حس یا sense ) حالتی است که نهاد یا ضمیر یا روان ما آن را تجربه و درک می کند ( نظیر احساس خوشحالی، غم، خشم، درد، لذت و... ) به عبارت دیگر، احساس یک حالت ذهنی است که فقط توسعه خود فرد درک می شود و هیچ نمود و حضور خارجی و مادی ندارد ( به مطالب بعدی، مبحث ضمیر ناخودآگاه مراجعه کنید ). اما هیجان یا عاطفه ( emotion ) یک مرحله فراتر از آن بوده و دارای دو جزء احساسی ( همان چیزی که شخص تجربه و درک می کند ) و کارکردی ( functional ) است. جزء کارکردی هیجان خود متشکل از سه جز رفتاری ( behavior )، فیزیلوژیک ( تغییرات ضربان قلب و غیره ) و ادراکی شناختی ( cognitive ) است. به بیانی دیگر، هیجان یک حالت عینی است ( در مقابل ذهنی بودن احساس ). برای مثال وقتی ما می ترسیم جزء رفتاری ترس به صورت تغییر حالت چهره، جیغ کشیدن، فرار کردن ( و گاهی خشک زده شدن )؛ جزء فیزیولوژیک آن به صورت رنگ پریدگی ( و یا سرخ شدن )، افزایش ضربان قلب و تا حدی فشار خون و گشاد شدن مردمک ها تظاهر می کند و جزء ادراکی شناختی آن، توضیح دهنده چرایی احساس ما است ( وجود خطر ).

مثال:

مریم لحظه شماری می کند تا خواهر زاده خود، شبنم را که تا مدتها ندیده بود، دیدار کند. با رسیدن به منزل و در حالیکه شبنم در حال بازی با اسباب بازی اش بود، او را بلند کرد و در آغوش گرفت. اما بلافاصله شبنم منفجر شد و شروع به گریه و زاری نمود و مهتاب مجبور شد او را به مادرش مرجان بدهد. با وجود در آغوش
مادر بودن و نوازش، شبنم تا مدتی هق هق و گریه می کرد و مریم و مرجان هر دو متعجب بودند که چرا چنین اتفاقی افتاد.
در این سناریو چندین احساس یا هیجان مشهود است: خوشحالی و لحظه شماری مریم برای دیدن خواهر زاده اش، عصبانیت و ترس شبنم ( ترس از چهره ناشناس یا غریبه که در این سنین طبیعی است ) و عصبانیت ( بدلیل تداخل در بازی اش ) و تعجب مریم و مرجان از چرایی واکنش و ناراحتی شبنم.

جایگاه و مرکز عواطف

مغز مرکز درک و تجزیه و تحلیل تمام داده ها و کنترل اعمال بدن است مرکز عواطف ما ساختاری درعمق مغز موسوم به سیستم لیمبیک ( limbic system ) است که مهمترین قسمتهای آن عبارتند از: تالاموس، آمیگدال ( جسم بادامی )، هیپوکامپ، شکنج پاراهیپو کامپ، شکنج سینگولا، فورنیکس و دیواره ( septum ). برای هر یک از عواطف ما ناحیه خاصی از دستگاه لیمبیک اختصاص یافته است مثلاً مرکز ترس، ناحیه آمیگدال، مرکز بیزاری و تنفر ناحیه اینسولا و مرکز درد ناحیه سینگولا است.
شماتیک سیستم لیمبیک. در اینجا سایر قسمتهای مغز حذف شده اند.
برای درک بهتر موضوع اجازه دهید مثال ترس از مار را بزنیم. در دوران کودکی طی اطلاعات و داده های اطرافیان، تصویر وخاطره ای از مار خطرناک بودن آن در ذهن ما نقش می بندد و وارد حافظه خود آگاه ( قشر پس سری و گیجگاهی ) و ناخودآگاه ( در این مورد در آمیگدال ) دائمی ما می شود. حال اگر شخص با ماری روبرو شود پیام تصویری از آن طریق دستگاه بینایی به آمیگدال و قشر پس سر مغز می رود و اگر مطابق با آن حافظه ای که درذهن از قبل داشته است، باشد آمیدگدال تحریک می شود و فعالیت آن باعث می شود تا قسمتهای دیگر از مغز ( از جمله هیپوتالاموس ) شدیداً تحریک شود و تمامی وقایع بعدی مرتبط با احساس ترس ( افزایش فعالیت سیستم عصبی خودکار، ترشح هورمونهای مختلف ) رخ می دهد و تظاهرات ترس بروز می کند.
مسئله بسیار مهم در مورد عواطف، رابطه تنگاتنگ آن با درک و شناخت قوه عقل است. درمورد همین مثال ترس از مار، اگر فرد دریابد که خطری متوجه او نیست ( مثلاً دیدن تصویر مار یا در بودن آن یا پلاستیکی بودنش و... ) اگر چه پیامی به آمیگدال فرستاده می شود ولی در مقابل با اختلاف زمانی کمتر از یک دهم
تا یک هشتم ثانیه پیامی قوی تر از قسمت پیشانی قشر مغز ( مرکز استدلال و منطق ) به آمیگدال فرستاده شده و ناحیه تحریک شده را مهار و خنثی می کند و در نتیجه شخص نمی ترسد. بدلیل اهمیت و نقش بسیار زیاد باورها و قدرت استدلال بر روی عواطف ( و بالعکس ) و کاربرد این مسئله در درمان بسیاری از عواطف غیر طبیعی و بیمار گونه لازم است در همین مورد مثال ذکر شده، توضیح کاملتری داده شود.
تقریباً همگی ما ضرب المثل « مارگزیده از ریسمان سیاه وسفید می ترسد »را شنیده ایم. دراین مثل چند واقعیت و مسئله مهم نهفته است: ( 1 ) تاثیر ونقش حوادث و خاطرات بر روی حال افراد، ( 2 ) تاثیر عواطف بر منطق و ادراک و حافظه و یادگیری، توضیح این مسائل به قرار زیر است.
واحد سازنده مغز: سلول عصبی یا نرون ( neuron ) است که تعداد آنها به میلیاردها عدد می رسد. اکثر نرونها هر یک با صدها نرون مجاور و یا دور در ارتباط و اتصال است. بطوریکه مغز متشکل از میلیاردها مدار عصبی است و الگوی این مدارها است که احساسات، عواطف، فعالیت قسمتهای مختلف بدن و شخصیت افراد را مشخص می کند. اساس و ماهیت اصلی حافظه و یادگیری نیز تشکیل مدارهای
عصبی جدید و یا تقویت آنهاست. به عبارت دیگر ساختار میکروسکوپیک بسیاری از قسمتهای مغز دائماً در حال تغییر و تحول است.
در ترس از مار چندین مدار عصبی بین قسمتهای مختلف قشر مغز، تالاموس و آمیگدال و هیپوتالاموس شکل می گیرد که در صورت برخورد نزدیک با مار فعال شده و موجب ترس می شود. اما فردی که سابقه تجربه منفی داشته است ( در اینجا گزیده شدن توسط مار ) مدار عصبی دخیل در آن تجربه، تقویت یافته و به اصطلاح حساس تر می شود که ما از آن به عنوان تجربه یا خاطره و به عبارت دقیق تر، حافظه یاد می کنیم. حال وقتی چنین فردی با چیزی که تا حدودی شبیه آن تجربه قبلی است ( در اینجا ریسمان سیاه و سفید ) مواجه شود، مدار عصبی ترس از مار ( بدلیل حساس پذیرتر بودنش ) تحریک می شود و مرکز عاطفه آن را همان مار تصور و درک میکند. اما با گذشت زمان، فعالیت ضمیر خودآگاه و قسمت تصمیم گیری و استدلال ( قشر پیشانی ) بیشتر شده و با آگاهی یافتن از ماهیت واقعی محرک، ترس برطرف می شود.

ضمیر ناخودآگاه و عواطف

از نظر تعریف، به عملکرد مغز یا فرآیندی که موجب احساس، درک، قضاوت و رفتار می شود، ذهن ( mind ) گفته می شود و از آن در علوم مختلف به عنوان ضمیر، نهاد، نفس، خود، خویشتن، روان و حتی روح نیز نام برده شده است. عملکرد ذهن یا ضمیر در سهع سطح صورت می گیرد: خودآگاه ( conscious )، نیمه خودآگاه ( subconscious ) و ناخودآگاه ( unconscius ).
1) ضمیر یا بعد ناخودآگاه حاصل عملکرد قسمتهای بدون اولیه مغز ( هسته های مغزی، دستگاه لیمبیک، بصل النخاع، مخچه و قسمتهایی از قشر مغز ) است و درگیر نیازهای اولیه و حیاتی ( گرسنگی، تشنگی، تنفس و... )، عواطف ( هیجان، خشم، ترس، سکس، و... . ) پایه های اصلی شخصیت ( حرمت نفس، اعتماد، اراده، خلاقیت، هدفمندی، هویت جنسی و... )، آرزوها و احساسات بوده و شخص از چرایی و چگونگی آنها آگاه نیست و کنترل و آگاهی چندانی بر روی آنها ندارد و به آن نهاد
( Id ) گفته می شود. ازآنجائیکه این بعد ازضمیرعمدتاً در دوران کودکی شکلی می گیرد به آن کودک درون ( inner child ) لقب داده شده است.
2) در سطح نیمه خودآگاه ( self subcounscious mind ) عملکرد مغز به صورت خودکار انجام می شود ولی شخص می تواند آن را به سطح خودآگاه خود وارد کرند و بر آن واقف شود و آن را کنترل کند یا تغییر دهد. نمونه مشخص ضمیر نیمه خودآگاه، عملکرد ما در کارهای عادتی مهارتی است. برای مثال، در موقع رانندگی یا آشپزی ( پس از یادگیری و کسب مهارت ) عمدتاًضمیر نیمه خودآگاه ما فعال است و ضمیر خودآگاه ما به کارهای دیگری مشغول می شود. ضمیر نیمه خود آگاه مسئول بعد اخلاقی و ارزشی روان و وجود فرد است که از والدین ( و اطرافیان ) گرفته نهادینه می شود. این بعد از روان یا ضمیر همان ماسک هایی است که افراد شرایط و موقعیت های مختلف به تن می کنند و در روابط اجتماعی، دیگران با این قسمت ظاهری فرد روبرو می شوند. به این بعد از روان ( یا ذهن یا ضمیر ) فراخود ( super ego ) یا نقش و نقاب ( persona ) گفته شده و والد درون inner ) parents لقب گرفته است.
3) ضمیر یا بعد خودآگاه معرف قسمت عقلانی، منطقی، متفکرانه و اجرایی روان فرد است ( قسمت بالغ یا بزرگسال فرد ) و حاصل عملکرد قسمتهای مختلف قشر مغز ( خصوصاً ناحیه پیشانی است و شخص نه تنها بر آن آگاه است، بلکه قادر به کنترل و یا تحت تاثیر قرار دادن قسمتهایی از ضمیر ناخودآگاه و نیمه خودآگاه است. ضمیر خودآگاه را می توان همچون سوارکاری دانست که اسب چموش و سرکش ناخودآگاه را به کنترل خود در می آورد ( به شرط اینکه فرد به مهارت کافی که همان بلوغ عقلانی است، دست یافته باشد ).

نکته:

در موارد ترس بسیار شدید ( نظیر حوادث طبیعی همچون زلزله، آتش سوزی، سانحه هوایی، شکنجه و... ) ممکن است فعالیت بسیارشدید آمیگدال ( هسته بادامی مغز ) باعث مهار برخی از قسمتهای قشر پیشانی مغز و هسته های قاعده ای مغز شود که ماحصل آن بی حرکت و خشک
زدن فرد ( frozen panic state ) و بی احساس مطلق ( عدم درک درد ) و مختل شدن تفکر و اندیشیدن خواهد بود. این حالت ممکن است آنچنان شدید باشد که با وجود اینکه فرد صدمه جدی ای ندیده است کاملاً مرده به نظر برسد و نیروهای امدادی متوجه زنده بودن فرد نشوند.

خاصیت وجودی و کارکردی احساسات و عواطف

احساسات و عواطف به زندگی ما رنگ و بو و ارزش می دهند. در واقع بدون آنها تقریباً تمامی زندگی ما پوچ و بی معنی می شود. خوردن، خوابیدن، کار، تلاش، دوستی، عشق و فرزند و حتی زندگی کردن بی دلیل و تهی می شوند. از طرف دیگر عواطف و هیجانات به ما انگیزه و توان می دهد تا خود را با محیط تطابق دهیم. ترس از تصادف است که موجب می شود با احتیاط رانندگی کنیم؛ لذت و خوشحالی که دردوستی وجود دارد موجب می شود تا روابط انسانی با دیگران برقرار کنیم؛ حس خرسندی و خوشحالی و افتخار و ارزشمندی است که پیشرفت ها و اختراعات بشری را به راه می اندازد و... در کل، احساسات و عواطف هستند که به ما انگیزه زندگی و تلاش و توان حرکت به سوی کمال و پیشرفت را می دهند.

تظاهرات احساسات و عواطف

بارزترین شکل تظاهر احساسات ( جز ء رفتاری ) حالت چهره ( facial expression است که حداقل درمورد هفت عاطفه و هیجان اصلی ( خوشحالی، غم، خشم، ترس، تعجب، شرم و انزجار ) تقریباً در سراسر دنیا و درتمامی فرهنگ ها یکسان و قابل تشخیص هستند. تغییر حالت چهره در عواطف حتی در افرادیکه بطور مادر زادی نابینا و ناشنوا بوده اند، تقریباً مشابه افراد سالم بوده و این مسئله مطرح کننده فطری ( ژنتیکی ) بودن و عواطف اصلی است. البته همانند سایر مراحل تکاملی، احساسات نیز در مراحل و سنین مختلف ظاهر و کامل می شوند.
یکی دیگرازتظاهرات احساسات، تغییرات فیزیولوژیک است که برحسب نوع احساس می تواند به صورتهای برافروختگی یا رنگ پریدگی، تعریق، تغییرفعالیت سیستم قلبی عروقی ( افزایش تعداد ضربان قلب و یا فشار خون ) و دستگاه گوارش ( اسهال، تهوع، استفراغ ) است. به کمک تکنیک های تشخیصی پیشرفته ( از جمله
تکنیک های الکتروانسفالوگرافی و یا تصویر برداریهای اختصاصی همچون fmri و pet ) می توان تغییرات نسبتاً دقیقی در فعالیت برخی از قسمتهای مغز در هر یک از احساسات شناسایی و مشخص شناسایی و مشخص کرد.

شکل گیری احساسات و عواطف

تمامی خصیصه ها و ویژگی های فیزیکی و روانی ما تحت تاثیر دو عامل ارث ( ژنها ) و محیط است. برخی از این خصایص تقریباً بطور صد در صد تحت کنترل ارث ( ژنها ) هستند ( نظیر گروه خونی، رنگ چشم ها و ) اما اکثر موارد دیگرحاصل اثر متقابل این دو عامل با شدت و ضعف های متفاوت است که شکل می گیرند. یکی از این ویژگیها، احساسات و عواطف است. بدین ترتیب که در زمان تولد شالوده و ماده خام
عواطف تحت کنترل ژنها وجود دارد و به تدریج همانند سایر مراحل تکاملی در سنین و مراحل مختلف زندگی عواطف خاص و ظاهر و متکامل می شوند.

پیوند عاطفی ( Attachment or Bonding ):

همانند مراحل تکامل فیزیکی که کودک در ابتدا فقط قادر به حرکت دادن دست و پاها و چشمهای خود است و به تدریج در سنین مختلف غلتیدن، نشستن، چهار دست و پا راه رفتن و بالاخره راه رفتن را یاد می گیرد ( مراکز و مسیرهای عصبی مربوطه درمغز کامل می شود ) عواطف نیز درسنین و مراحل مختلف زندگی ظاهر و کامل می شوند. در بدو تولد ماهیت عواطف به دو شکل کلی آرامش یا خوشی ( غذا خوردن، گرم بودن، نگاه و تماس مادر ) و ناراحتی یا رنج ( درد، تغییرات دما، صدای بلند ناگهانی، گرسنگی و... ) است. این دو خصیصه حتی در حیوانات نیز وجود دارند و عامل تضمین کننده برای بقای موجود هستند. اما یکی از تفاوتهای عمده بین فرزند انسانی با فرزند حیوانی از این به بعد است و آن نحوه تعامل و رابطه مادر ( یامراقبت اصلی ) با کودک است که تعیین کننده نوع شکل گیری عواطف اصلی ( غم، شادی ترس، اضطراب، انزجار و خشم ) در کودک است. به زبانی دیگر، نوع پیوند عاطفی که بین کودک و مادر در سال اول تولد ( و نیز تا 4 سالگی ) وجود دارد، تعیین کننده نحوه شکل گیری عواطف است. پیوند عاطفی درست و امن زمانی است که نیازهای کودک ( بیقراری و گریه ) سریع، همیشه و بطور ثابت پاسخ داده و اکثر آنها برآورده شوند.
در پیوند عاطفی امن مادر کودک بو، صدا، چهره و تماس مادر ( از جمله نوازش ) باعث افزایش ترشح هورمونها و مواد شیمیایی عصبی خاصی ( از جمله اکسی توسین و وازپرسین ) در مغز کودک می شود. این مواد مدارهای عصبی مرتبط با عواطف منفی ( درد، ترس، خشم را در یک سطح سالم و مناسب تنظیم می کنند. اما در پیوند عاطفی ناامن فعالیت و برانگیختگی این مدارها در سطح بالاتری تنظیم خواهد شد، به طوری که حتی می توان آن را به صورت تغییراندازه و ساختمان قسمتهای مختلف مغز بوسیله تکنیکهای رادیوگرافی شناسایی نمود. برای مثال، اگر بخواهیم عواطف مان را از 1 تا 100 نمره بندی کنیم و نمره 50 را مرز طبیعی در نظر بگیریم، در یک کودک با پیوند عاطفی امن نمره عواطف مثبت اش
بیش از 50 و نمره عواطف منفی اش کمتر از 50 خواهد شد ولی در کودک با پیوند عاطفی نا امن نمره عواطف مثبت اش کمتر از 50 نمره عواطف منفی اش بیش از 50 خواهد بود.
در کل، یک کودک با پیوند عاطفی امن ویژگیهای زیر را بدست خواهد آورد.
ـ در می یابد ( در ضمیر ناخودآگاه نهادینه می شود ) که جهان جای امن و مطمئنی است ( کاشته شدن امید ) و امکان دست یابی به آروزها و امیدها و جود دارد.
ـ به خود و دیگران اعتماد و اطمینان پیدا می کند ( در کل باور پیدا خواهد کرد دیگران قابل اعتماد هستند و بدبین و شکاک نخواهد شد ).
ـ قادر به برقراری روابط صمیمانه و رضایت بخش خواهد بود.
ـ خود جوش، جوینده، خودکفا و مستقل خواهد شد و احتمال لوس شدن اش بسیار کم خواهد بود.
ـ فردی قابل اعتماد خواهد شد.
ـ از تعادل احساسی عاطفی خوبی برخوردار خواهد شد.
منبع مقاله :
سادتیان، سید اصغر؛ (1389)، کمرویی، خجالت، ترسویی، اضطراب، و ترس از مدرسه، جسارت، ابراز وجود، ترس از سخنرانی، اضطراب اجتماعی، مهارتهای اجتماعی در کودکان نوجوانان و بالغین، نشر انتشارات ما و شما، چاپ دوم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان