ماهان شبکه ایرانیان

بازی درمانی براساس روش رفتارگرایی با کودکان

رفتار درمانی یکی از امیدوار کننده‌ترین تحولات برای درمان مشکلات کودکان است. (۱) این تکنیک می‌تواند به بهترین وجه در محل مسکونی جایی که شرایط برای یادگیری قابل کنترل‌تر باشد مورد استفاده قرار گیرد

بازی درمانی براساس روش رفتارگرایی با کودکان

رفتار درمانی یکی از امیدوار کننده‌ترین تحولات برای درمان مشکلات کودکان است. (1) این تکنیک می‌تواند به بهترین وجه در محل مسکونی جایی که شرایط برای یادگیری قابل کنترل‌تر باشد مورد استفاده قرار گیرد. این تکنیک در مورد هر دو نوع درمان، چه آن‌هایی که درصدد بوجود آوردن الگوی رفتاری مطلوب با استفاده از عامل تقویت هستند و چه درمان‌هایی که درصدد خاموش سازی رفتار نامطلوب هستند، به کار برده می‌شود. بسیاری از مشکلات هیجانی کودکان به صورت دوره‌ای است. مانند بی‌اختیاری ادرار- بی‌اختیاری مدفوع، بی‌اشتهایی، دزدی، گریز از مدرسه و ترس مرضی از مدرسه که اغلب در طول دیدار هفتگی از مراکز مشاوره کودک ظاهر نمی‌گردد و به همین دلیل نیز نمی‌توان به طور مستقیم روی آن‌ها کار کرد. هر چند گزارشاتی وجود دارد از مشکلاتی مانند هراس از حشره (منبع 1)، و هراس از مدرسه (منبع 3) و دیگر رفتارهای دوره‌ای که به طور موفقیت‌آمیزی در کلینیک‌های سرپایی مورد درمان قرار گرفته‌اند. به نظر می‌رسد آن علایم رفتاری که مستمرتر وجود دارد مانند فعالیت زیاد، تیک، خجالتی بودن در کلینیک‌ها نیز مانند خانه و مدرسه خود را ظاهر می‌نماید و بنابراین درمانگر فرصت می‌یابد که به طور مستقیم بعضی از فرم‌های شرطی شدن را در مورد آن‌ها به کار گیرد. از آنجایی که بسیاری از کودکان به خاطر آشفتگی‌های هیجانی خود شانس مراجعه به بیمارستان را ندارند، بعضی از کلینیک‌ها برای بسیاری از درمان‌ها به مادران و معلمان تکیه می‌کنند. تعداد زیادی کلینیک‌های مشاوره کودک وجود دارد که شیوه انحرافی را در درمان به کار می‌برند و هرگز نظر خود را مستقیماً متوجه نشانه‌ها و علایم نمی‌کنند. آن‌ها انتظار دارند که از طریق درمان کل شخصیت، بهبود خویشتن پنداری (2) مریض و یا تقویت خود (3) او به نتیجه برسند. و بر رشد این نکته تکیه می‌کنند که کودک قادر به حل مشکلاتی که سبب آمدن او به کلینیک شده است بشود.
کلینیک‌هایی که سعی می‌کنند مشکلات کودکان را به طور مستقیم از طریق یادگیری عامل (4) درمان نمایند، نیاز فراوانی به رشد و توسعه تکنیک‌هایی دارند تا به وسیله‌ی آن بتوانند به والدین و معلمانی که دعوت به همکاری شده‌اند کمک نمایند؛ تا آن‌ها نیز بتوانند رفتار درمانی با کودکان را که طرح‌ریزی و شروع آن در کلینیک‌ها بوده است ادامه دهند. معدودی از تجربیات اخیر در درمان گزارش شده است. این تجربیات در مورد والدینی است که در خانه عمل شرطی شدن فرموله شده را در مورد کودک انجام داده‌اند. (منبع 4 و 5 و 2) اما در مورد آموزشی که این والدین برای انجام این کار دیده‌اند، کمتر صحبت شده است. این مقاله براساس دو تجربه‌ای است که در کلینیک سنتی راهنمایی کودک این نوع فعالیت‌ها را به والدین می‌آموزد.
بسیاری از مشکلاتی که به کلینیک‌ها ارجاع داده می‌شود، در مورد عدم توانایی والدین و کودک جهت ایجاد رابطه با یکدیگر است. روش متداول برخورد با این وضعیت، ملاقات هر یک به تنهایی است. دیدن کودک برای مطالعه تشخیصی و بعد از آن احتمالاً بازی درمانی و دیدن والدین برای مشاوره یا درمان. این یک روند تربیتی برای والدین و کودک است که هر یک در مورد افکار، احساسات و طرز عمل خود اطلاعات بیشتری بدست آورند. کاربرد این دانش و مهارت در منزل و یادگیری چگونگی سازگاری با یکدیگر به خود اعضای خانواده واگذار می‌گردد. آن‌ها باید آنچه را که جداگانه در کلینیک باد گرفته‌اند، در مورد یکدیگر به کار برند.
بسیاری از والدین از این شکایت دارند که دستیابی به این کار بسیار مشکل است. آنچه که آن‌ها بدان نیاز دارند، تنها سرپرستی از راه دور نیست، بلکه یک تجربه واقعی تحت یک سرپرستی مستقیم است. آن‌ها احتیاج دارند، آنچه را که می‌بایست در خانه انجام دهند، قبلاً در کلینیک تمرین نموده باشند. همان‌طوری که یک مادر می‌گوید: «در اینجا زمانی که با تو صحبت می‌کنم، همیشه می‌دانم که در منزل می‌بایست چکار می‌کردم. اما در منزل و در داخل آشپزخانه، همان جایی که دارد حادثه‌ای اتفاق می‌افتد من به تو نیاز دارم.» او راست می‌گوید. میان تئوری و عمل و میان یک وضع خطرناک و یک مسأله کوچک تفاوت وجود دارد. بحث و گفتگو در مورد وضعیت مربوط به گذشته در دفتر کلینیک تنها یک راه حل کلامی ارائه می‌دهد. در یک وضع خطرناک، از یک نفر خواسته شد که بلافاصله کاری در این مورد انجام دهد، راه حل آن کاملاً مشخص و آن نوعی اقدام عملی است. به یکی می‌توان به عنوان یک بحران آشکار در زندگی نگاه کرد و به دیگری به عنوان تنها یک بحث داخل کلینیک، حال تا چه حد این مطلب می‌تواند مربوط و بجا باشد.
به دلیل تفاوت بین تئوری و عمل و دانش و کردار، ما روش جدیدی را تجربه کرده‌ایم و آن این است که هم والدین و هم کودک، رفتاری را که از آن‌ها انتظار می‌رود در خانه انجام دهند، در کلینیک و تحت سرپرستی فردی متخصص تجربه کنند. بعد از مقداری بحث مقدماتی بر اساس اهداف و روش‌های ما، کودک و والدین هردو به اتاق بازی درمانی هدایت می‌شوند. در جلسات اولیه والدین تنها یک تماشاگر بوده و آنچه را که کودک و درمانگر انجام می‌دادند، نظاره می‌کردند. بزودی والدین شروع به شرکت در فعالیت نمودند و تعامل سه جانبه را ایجاد نمودند.
در حالی که این روند به خوبی ادامه داشت، درمانگر شروع به کناره‌گیری از فعالیت نمود تا بدانجا که به صورت یک تماشاچی درآمد و والدین و کودک جهت تعامل با یکدیگر تنها گذاشته شدند. تنها در مواقع غیرطبیعی درمانگر در فعالیت شرکت می‌کرد.
درمانگر بعد از هر جلسه، کنفرانسی با والدین داشت، اولین قسمت بحث در مورد فعالیت اتاق بازی بود. احساسات و فعالیت‌ها چه معنایی داشتند و چگونه می‌توان در آینده به بهترین وجه از عهده آن‌ها برآمد. دومین قسمت کنفرانس مربوط به فعالیت‌های داخل خانه و مدرسه بود که به نظر مناسب و مهم می‌رسید. این روش به والدین و کودک فرصت تمرین و تجربه (در مورد هر آنچه که برای یادگیری آن آمده بودند) را داد و ثابت کرد که کاملاً مؤثر بوده است. درمان سارا (5)، شش ساله، نمونه‌ای از این نوع درمان است.
والدین سارا او را به کلینیک آوردند، زیرا با او رابطه بدی پیدا کرده بودند و اعمال سارا آن قدر آزاردهنده و ناامیدکننده بود که مادرش از تنبیه او خودداری می‌کرد، زیرا می‌ترسید که از کوره دربرود و به او آسیب برساند. سارا از زمان طفولیت یک کودک دشوار بود. نفس خود را حبس و اوقات تلخی می‌کرد. بچه‌ای درشت و قوی بود و برای پیش بردن کارش از زور استفاده می‌کرد. او با برادر و خواهر بزرگتر از خود معمولاً دعوا کرده و بی‌اجازه وارد اتاق آن‌ها می‌شده و اسباب بازی‌های آن‌ها را از بین می‌برد. سارا دندان‌های خود را به هم می‌فشرد و رختخواب خود را خیس می‌نمود. او از توجه مادرش به دیگر اعضای خانواده آزرده بود. در مواقع دیگر به خصوص هنگام مواجهه با غریبه‌ها لباس مسخره‌ای می‌پوشید، پوزخند ناراحت کننده‌ای می‌زد، ساکت بود و مقاومت می‌کرد و درباره خودش و یا فعالیت‌هایش صحبتی نمی‌کرد. سارا در مدرسه خیلی خوب رفتار می‌کرد. با دیگر بچه‌ها به خوبی کنار می‌آمد. کارهایش را آگاهانه انجام می‌داد. از معلم اطاعت کرده، برایش علاقه و احترام خاصی قایل بود.
از آنجا که او در مدرسه دختر ایده آلی بود و تنها در منزل و با نزدیکانش رفتار نامناسبی داشت، کاملاً آشکار بود که مشکل او به مجموعه خانواده و رفتار آن‌ها با کودک مربوط می‌شود. ظاهراً کارهای عجیب و مضحکش توسط دیگران با مزه تلقی می‌گردید و سبب شادی دیگران می‌شد تا اینکه آن‌قدر بزرگ و قدرتمند گردید که خواهرانش را اذیت می‌کرد و رفتار با او مشکل شد. کوشش‌هایی که برای منضبط کردن او صورت می‌گرفت، با شکست مواجه می‌گردید و به علت ناراحتی که خواهران و والدینش برای او ایجاد نموده بودند، امکان داشت که او همچنان به راه خود ادامه دهد.
مادر سارا زن شایسته و لایقی بود. او به خوبی با شوهر و بچه‌هایش کنار می‌آمد و زندگی اجتماعی مناسبی داشت و در فعالیت‌های کلیسا و امور مدرسه و پیش آهنگی دختران مسئولیت‌هایی را به عهده داشت.
سارا در طول جلسات اولیه درمان، در مورد مادرش منفی باف و پرخاشگر بود. مادر ابتدا برای ارتباط با دخترش بی‌میل به نظر می‌رسید و برای واکنش نشان دادن به رفتار دخترش که معمولاً ریاست طلب، آشوبگر و پرخاشگر بود سردرگم بود. هر یک از آن‌ها مخالفت خود را نسبت به دیگری از راه‌های مختلفی ابراز می‌داشت.
درمان سارا مثالی است از تقویت ساده رفتار مطلوب و خاموش‌سازی رفتار نامطلوب به وسیله فقدان تقویت. طغیان خشونت‌آمیز، گستاخی، داد و فریادهایش و حالت‌های تهاجمی او در منزل تحمل می‌گردید. حالا دیگر والدینش او را به خاطر انجام این کارها محکوم و تنبیه نمی‌کردند. سارا متوجه شد که رفتار نامطلوبش هیچگونه واکنش قابل ملاحظه‌ای را ایجاد ننمود؛ در حالی که همکاری، معاشرت و رفتار دوستانه و از سوی دیگر شفاهاً مورد توجه قرار می‌گرفت، و از طریق رفتارهای باز همچون مشارکت در فعالیت‌هایش و ابراز خرسندی تشویق می‌گردید.
در ابتدا زمانی که به نظر می‌رسید رفتارش دیگر اثر قبلی خود را ندارد، بهت زده بود، زود عصبانی می‌شد، گریه می‌کرد، خود را مخفی می‌نمود و به والدینش به سختی پرخاش می‌کرد بالأخره رفتار ناسازگار او کمتر شد، زیرا دیگر نمی‌توانست توجه والدین را جلب نماید و رفتار مطلوب او به دلیل پاداش گرفتن بیشتر می‌شد. سارا در مواقع مختلف به حقه‌های قدیمی جهت جلب توجه متوسل می‌گردید، اما وقتی که به طور متوالی شکست می‌خورد، همه‌ی آن‌ها را رها می‌کرد. او متوجه شد که تنها زمانی می‌تواند جلب توجه نماید که رفتار مطلوب نشان دهد.
والدین او ابتدا نمی‌توانستند این برنامه را در خانه، برای معالجه دخترشان دنبال کنند. زیرا که تصور می‌کردند این کار خلاف عقل است. آن‌ها این‌طور اعتقاد داشتند که به رفتار خوب باید پاداش داد و در مقابل رفتار بد باید واکنش تند نشان داد. آن‌ها متوجه نبودند که ناآگاهان به رفتار ضد اجتماعی دخترشان از طریق برچسب زدن، تنبیه نمودن و یا نشان دادن عدم موافقت خود کمک می‌کردند. بنابراین بدیهی بود که دخترشان آن‌ها را ناراحت و مأیوس نماید. آن‌ها چون اعتقاد داشتند که این کار خلاف عقل است، لذا می‌بایست به طور مستمر با او رفتار درمانی را تمرین می‌کردند تا این کار برای آن‌ها طبیعی شود و در این مرحله بود که آن‌ها کمک درمانگر بودند.
پرونده‌ی سارا بعد از 9 ماه بسته شد. او بسیاری از رفتارهای آزاردهنده‌ی خود را دیگر انجام نمی‌داد و به فردی رام و خوشحال تبدیل شده بود که همکاری می‌کرد. زندگی در داخل خانه به طور قابل ملاحظه‌ای بهتر شد و والدین احساس می‌کردند که حالا دیگر آن‌ها می‌توانند در منزل با دخترشان بدون دریافت هیچ کمکی کنار بیایند. به این نکته اشاره می‌کنیم که تقریباً در یک سوم جلسات درمان، پدر با دخترش همراه بود و همه خواهرها در اوقات مختلف برای تعامل با سارا به اتاق بازی آمده بودند.
به نظر می‌رسد این فرم مستقیم درمان، برای خانواده‌هایی که ارتباط و همدلی بین آن‌ها ضعیف است و همچنین ممکن است برای موارد آشفته‌تری که انواع مختلف مشکلات در آن واحد وجود دارد، یک ایده‌آل باشد. در زیر مورد پیچیده‌ی دیگری را مطرح می‌کنیم.
«مایک» (6) پسر هشت ساله لاغراندام و رنگ پریده‌ای بود که سریع و پرهیاهو صحبت می‌کرد؛ به گونه‌ای که نامفهوم به نظر می‌رسید. او بسیار پرجنب و جوش، ناآرام، هردمی، بی‌طاقت و مضطرب همراه با علامت تیک در صورتش بود. او بسیار باهوش اما در مدرسه ناموفق بود.
مایک ابتدا به دلیل ناسازگاری در منزل به کلینیک ارجاع داده شد. او با سه خواهرش بدرفتاری می‌کرد؛ یکی را از تاب هل داد، دیگری را به ته استخر فرو برد و سومی را از روی دوچرخه به پایین انداخت. با حیوانات بی‌رحمانه رفتار می‌کرد و خسارات قابل ملاحظه‌ای در اطراف خانه بوجود آورد. پزشکان قانع شده بودند که او از ضایعه‌ی مغزی رنج می‌برد. یک روان‌شناس او را به عنوان فردی دارای وسواس فکری، عملی (7) توصیف کرد و یک روانپزشک مشکل او را به عنوان حالت خود مرزی (8) با ویژگی سایکوتیک تشخیص داد.
طرح ما شامل ملاقات با مادر و پسر در داخل کلینیک برای مدت 15 دقیقه بود تا در مورد رفتارش در خلال هفته گذشته در منزل صحبت شود. سپس به مدت چهل و پنج دقیقه با یکدیگر در بازی درمانی عملی شرکت می‌کردند و در آخر یک کنفرانس سی دقیقه‌ای با مادر برگزار می‌گردید که در این مدت مایک در اتاق انتظار منتظر نشسته بود. مادر، زنی پرانرژی و کاردان بود که بلافاصله در بازی شرکت کرد و بزودی قادر شد که جلسات بازی را بدون کمک سپری نماید. درمانگر کناری ایستاده و تماشا می‌کرد. در فرصتی که از او خواسته می‌شد به بازی ملحق می‌گردید و یا حتی گاهگاهی اتاق بازی را ترک می‌کرد. زمانی که «مایک» به گونه‌ای مورد پسند رفتار می‌نمود، مادرش مشتاقانه در فعالیت شرکت می‌کرد. زمانی که «مایک» قوانین را می‌شکست، آن وقت مادر همان‌طوری که برنامه‌ریزی شده بود پسرش را نادیده می‌گرفت، سیگاری روشن می‌کرد، پشتش را به او کرده، با درمانگر مشغول صحبت می‌شد، با درمانگر بازی می‌کرد و یا برنامه خاصی را برای خود ترتیب می‌داد. بنابراین تنها رفتار مورد پسند اجتماعی تقویت می‌گردید. این کار سبب عکس‌العمل کلامی خشونت‌آمیز انتقاد و جلسات پرهیاهویی می‌شد. بتدریج او آموخت که به گونه‌ای رفتار نماید که موافقت و مشارکت مادرش را بدست آورد. گاهی درمانگر در مورد فعالیت‌های در حال پیشرفت اظهارنظر می‌کرد و مفهوم فعالیت‌های بازی را منعکس می‌نمود.
«مایک» در اتاق بازی سعی نمود که تقلب کند، به میل خود مقررات را تغییر دهد، موافقت‌های قبلی خود را انکار نماید و محدوده را از طریق مختلف امتحان نماید و مادرش را طوری رهبری کند که او مانند یک مستخدم اوامرش را انجام دهد. او همیشه مایل بود که راه خودش را برود و بازی و فعالیت دلخواهش را انتخاب نماید. این رفتار بسیار شبیه به رفتارش در خانه بود. زمانی این رفتار نمایشی فروکش کرد و او قادر بود که در بازی برای مدت زمان طولانی همکاری کند. او به مادر خود بیشتر به عنوان یک شریک نگاه می‌کرد، نه یکی از والدین. او را دوست صدا می‌زد و به طور کامل از جلسات لذت می‌برد.
در طول بعضی از جلسات، پدر به جای مادر می‌آمد و همان روش مورد استفاده قرار می‌گرفت. به مناسبت‌های مختلف خواهران نیز هریک به تنهایی به اتاق بازی آورده می‌شدند. کاملاً آشکار بود که دختران به خودشان به عنوان کودکان انتخاب شده و به «مایک» به عنوان گوسفند سیاه خانواده نگاه می‌کردند. نگرش خشمگینانه آن‌ها در مقابل بدرفتاری مایک در اتاق بازی سهم بسزایی داشت. درست همان‌گونه که در خانه انجام می‌شد.
درمان بعد از بیست جلسه پایان یافت، زیرا درمانگر تصمیم داشت که کلینیک را ترک نماید مایک خیلی بهتر شده بود، خصومت او به طور قابل ملاحظه‌ای کاهش یافته بود و احساسات او به صورت راه‌های مورد پسند اجتماع بیان می‌گردید. اذیت او نیز کمتر شده بود و در منزل آرام بود. احساسات خود را با حالت اعتدال بیان می‌نمود، و از خود و وسایلش بهتر مواظبت می‌کرد. با وجود اینکه معلم او زیاد دلسوز نبود، در مدرسه نیز پیشرفت نمود.
والدین او نیز از نظر عاطفی آرامش بیشتری پیدا کردند. به خاطر تشخیص ضایعه مغزی در«مایک»، آن‌ها عصبی و مضطرب بودند و قادر نبودند که یک موضع قوی اتخاذ کرده، یا مقررات را اجرا نمایند. وقتی که گفتیم بیشتر مشکلات «مایک» روانی و نتیجه یادگیری اشتباه است، آن‌ها کاملاً تسلی یافتند. این حقه او (که هنگامی که با تهدید تنبیه شدن مواجه می‌شد صورت خود را مثل مرده رنگ پریده می‌کرد) در واقع یک شیوه آموخته شده بود تا یک عارضه مغزی، و همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردیم از بین رفت.
«مایک» در پرتو پیشرفت‌های قابل توجه‌ای که داشت، به نظر می‌رسید اگر چنانچه درمان ادامه می‌یافت، او بسیاری از اشتباهاتش را از یاد می‌برد و پسر بسیار مقبولی می‌گشت.

خلاصه و نتیجه

از آنجا که هیچ‌کس نمی‌تواند از متغیرها در کلینیک آن‌گونه که در لابراتوار حیوانات صورت می‌گیرد کنترل دقیقی به عمل آورد، باید اعتراف کرد که به جز رفتار عملی عوامل بسیاری در محل کار وجود دارد؛ درست شبیه آنچه که در هر کلینیک سرپایی در مورد هر نوع درمان می‌تواند وجود داشته باشد. این روش درمان با روش‌های دیگر از دو جهت متفاوت است:
(1) شرطی شدن عامل (9) تکنیک اصلی مورد استفاده است (منبع 2) والدین اکثر شرطی شدن‌های لازم برای درمان را انجام می‌دهند.
نمونه‌ی سارا و مایک به منظور نشان دادن این نکته ذکر گردید که در رفتار درمانی، به معنای دقیق یا نزدیک به آن، لازم است که والدین و معلمان مواردی را که درمانگر تجویز می‌کند انجام دهند که در این رابطه برای آماده‌سازی آن‌ها تجربه مستقیم یا آموزش مفید می‌باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- مقاله‌ای از Salvatore Russo
2- Selfconcept
3- Ego
4- Operant learning
5- Sarah
6- Mike
7- Obsessive Compulsive
8- Borderline ego State

کتابنامه :
1. Eysenck, H. J., and Rachman, S. The application of learning theory to child psychiatry. 1963, in press.
2. Lovibond, S. H. The mechanism of conditioning treatment of enuresis. Behav Res Ther, 1963, 1, 17-21.
3. Talbot, M. Panic in school phobia. Am J Orthopsychiat, 1957, 27, 286-295.
4. White, J. G. The use of learning theory in the psychological treatment of children. J. Clin Psychol, 1957, 15, 229-233.
5. Williams, C. D. The elimination of tantrum behavior by extinction procedures: Case report. J Abnorm (Soc) Psychol, 1959, 59, 269.

منبع مقاله :
لندرث، گاری.ل؛ (1390)، بازی درمانی (دینامیسم مشاوره با کودکان)، ترجمه‌ی خدیجه آرین، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ نهم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان