سرویس فرهنگ و هنر مشرق - سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر هم پایان یافت، با همه نقاط قوت و ضعفش، اما آنچه باقی میماند فیلمهاست؛ حتی اگر فیلمهایی که سیمرغ نگرفته باشند! واقعیت این است که تاریخ سینما مملو است از فیلمهایی که در زمان خود ارج ندیدهاند، ولی در گذر زمان ارزشهای آنها شکوفا شده. مهم این است که منتقدان تیزبین دست به چنین امر مهمی بزنند که خوشبختانه سینمای ایران منتقدان ارزشمند کم ندارد، اصولا فیلمها کشف منتقدان است. بههمیندلیل باید بیش از پیش منتقدان سینما را جدی گرفت. یکی از فیلمهای قابلبحث و خوب این دوره جشنواره، فیلم «ویلاییها»، به کارگردانی منیر قیدی است. خانم قیدی در نخستین فیلم خود به جسارتی ستودنی دست زد و درباره زنان به متن جنگ رفته فیلم خوب و قابلتأملی ساخت.
ناگفتههای جنگ عراق علیه ایران بسیار زیاد است و دردمندی و سختیهای زنان ما در این دوره بحرانی در کشورمان همچنان نادیده و ناشنیده. این فیلم شروع خوبی است برای گفتن درباره زنان. امید است زنان ما بعد از این فیلم بیشتر در سینما دیده شوند؛ زنان هویزه، زنان سوسنگرد، زنان خرمشهر و آبادان و تمام زنانی که نالهها و دردهایشان به وسعت تاریخ همچنان پنهان است. شرق با منیر قیدی گفتوگوی کوتاهی انجام داده که میخوانید:
چرا جایزه «نگاه ملی و استعداد درخشان» را نپذیرفتید؟
اگر به فهرست نامزدهای این دوره جشنواره فیلم فجر دقیقتر نگاه کنیم، بهراحتی مسائل روشن میشود. حتما دیدید که «ویلاییها» در بخش بهترین فیلمنامه کاندیدا شد؛ یعنی خود فیلم و کارگردانی فیلم مورد توجه هیئت داوران قرار نگرفت. حالا که من فیلم بد با کارگردانی بدی ساخته بودم که لایق کاندیداتوری در این بخشها نبود، بنابراین چطور میتوانستم ناگهان شکوفا شوم و جایزه خلقالساعه «استعداد درخشان» را دریافت کنم؟
به نظر شما این نکته تعجببرانگیز نیست؟! بههمیندلیل ترجیح دادم از این رقابت عجیب خارج شوم! به نظرم رسید هیئت داوران خواست با این کار متفاوت رفتار کند. در نتیجه من هم حق دارم متفاوت عمل کنم و این جایزه خلقالساعه را نپذیرم. طبیعی هم هست، تهیهکننده فیلم من نیز جایزه ملیای که قرار بود به فیلم بدهند را رد کند. آخر مگر شدنی است فیلمی که عنوان «نگاه ملی» را یدک میکشد، کارگردانی، بازیگری، تدوین، طراحی صحنه و فیلمش بیارزش باشد!! این تناقضها را نمیفهمم. برای خودم هم معیار انتخاب بهترینها در این دوره کمی متناقض به نظر میرسید. همین!
ظاهرا دبیرخانه جشنواره فیلم فجر هم گفته شما را مبنیبر نپذیرفتن سیمرغ «فیلم از نگاه ملی» را تکذیب کرده است. اصل واقعیت چیست؟
اصل واقعیت این است که زمان همه مسائل را مشخص میکند. ضمن اینکه آقای سعید ملکان، تهیهکننده فیلم «ویلاییها»، دراینباره پاسخ کاملی میدهند.
جدا از حواشی بهوجودآمده درباره فیلم، اصلا به جایزهگرفتن فکر میکردید؟
باور کنید به جایزه فکر نکردم، چون همهچیز غیرقابلپیشبینی است.
فیلم «ویلاییها» اولین فیلم بلند سینمایی شماست. پیش از این در سینما به چه کارهایی مشغول بودید؟
٢٠ سال است که در سینما در سمتهای مختلف فعالیت دارم؛ منشی صحنه، دستیار کارگردان و برنامهریز. شغل اصلیام که بیشتر از همه هم به آن علاقه داشتم «منشی صحنه» بوده. در زمینه کارگردانی، دو، سه فیلم کوتاه، یک فیلم تلویزیونی و چند کار مستند ساختم. حالا خوشحالم که بالاخره بعد از ١٠ سال توانستم فیلم بلندم را بسازم.
چرا ساخت فیلم اینقدر طول کشید؟
سرنوشت این فیلم کمی عجیب است! در این سالها به تمام ارگانها و مراکزی که برای ساخت فیلم باید کمک میکردند مراجعه کردم، ولی هرکدام برای همکارینکردنشان دلایلی میآوردند! حتی در ابتدا وزارت ارشاد هم پروانه ساخت نمیداد. بااینحال خسته نشدم. چون ساختن این فیلم برایم بسیار مهم بود. بههمیندلیل بهمرور تغییراتی در فیلمنامه اعمال کردم، اما شالوده اصلی آن همینی است که در فیلم دیدید. آخرین پروانه ساخت را هم که گرفتم، مشارکت بنیاد سینمایی فارابی در تهیه فیلم تأیید شده بود تا آن مرحله را با آقای عسگرپور پیش رفته بودم. ایشان انصافا زحمات زیادی برای فیلم کشیدند. منتها وقتی که وارد مرحله تولید شدیم، کمی بهلحاظ مالی تردید کردند و گفتند با بودجه فارابی کار جمع نمیشود که صحبت ایشان هم کاملا درست بود و دوستانه کار را به آقای ملکان واگذار کردند و خودشان همچنان در سمت مشاور کارگردان حضور داشتند. ایشان خیلی به ما کمک و لطف کردند.
چه کمکهایی؟
از لوکیشن بازدید کردند و پیشنهادات خوبی داشتند. فقط هنگام فیلمبرداری حضور نداشتند. چون ماه مبارک رمضان بود و ایشان به دلیل روزه نتوانستند در صحنه حضور داشته باشند. چون واقعا آن زمان هوا گرم و گاهی غیرقابلتحمل بود.
چطور شد سعید ملکان تهیهکنندگی کار را در ادامه عهدهدار شدند؟
آشنایی من با ایشان به حدود ٢٠ سال قبل که شروع کارم بود مربوط میشود. ایشان آن زمان دستیار گریمور نامآشنا، آقای بیژن محتشم، بودند و من منشی صحنه و در کارهای تئاترهای تلویزیونی همکاری میکردیم. ضمن اینکه در چند فیلم آقای مجیدی و کارهای دیگر با هم کار کرده بودیم. در جریان فیلمنامه من بودند و بعد هم خوشبختانه تهیهکنندگی کار را پذیرفتند. آقای ملکان بهعنوان تهیهکننده فوقالعاده بودند. من ٢٠ سال است که در سینما حضور دارم اما کسی مثل ایشان را ندیده بودم. شاید هم در ١٠ سالی که کار نکردهام تهیهکنندهها تغییر کردهاند. گذشته از آن، واقعا گروه فوقالعاده و همراهی داشتیم.
مثلا یکی از دلایل رد فیلمنامه چه بود؟
دلایل مختلفی وجود داشت. مثلا در ٩ سال قبل شورای تصویب فیلمنامه مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی میگفتند قصه دراماتیک نیست. یا مسئولان وقت بنیاد شهید میگفتند نگاهتان را در فیلم نمیپسندیم. فلان بنیاد میگفت فیلمنامه ضدجنگ است و یا در راستای اهداف ما نیست. هر ارگانی به فراخور حال خودش فیلمنامه را رد میکرد. جالب است در بیشتر جاها دوستان خود من در شورا فیلمنامه را رد میکردند!
فیلم شما یکی از بهترین فیلمهای این دوره جشنواره بود. به نظرم اولین فیلمی است که صراحتا و به طور شفاف به نقش زنان در متن جنگ پرداخته است. زنان ما سختیهای زیادی را متحمل شدهاند که هیچکدامشان تاکنون دیده نشده. یکی از سکانسهای جذاب فیلم نمای هِلیشات از فرار زنان با چادرهای سفید هنگام بمباران هوایی است که وقتی روی زمین دراز میکشند، گویی چادرهایشان به کفنشان تبدیل شده است که درحقیقت تمام مفهوم فیلم در آن گنجیده شده. در ترسیم نماها همه چیز حساب شده بود؟
اگر بخواهم بگویم همه چیز را از قبل حساب کرده بودم درست نیست. فیلمنامه ما اتفاقا با جزئیات دقیق بود. اما در فیلم بسیاری از جزئیات حذف شد. چون زمان فیلم خیلی طولانی میشد. مثلا شخصیتهایی داشتیم که الان در فیلم نیستند. پایه فیلم بر مبنای یک فیلمنامه دقیق و با جزئیات بود منتها روش من هنگام اجرا به گونه دیگری بود. مثلا به بازیگر می گفتم موضوع فلان سکانس این است و تو خودت ببین چطور باید بازی کنی و چه بگویی، او هم پیشنهادات خودش را میداد.
درنهایت به این نتیجه میرسیدیم که کدام برای فیلم بهتر است. مثلا یک روز به بازیگر میگفتم باید چه کار کند و او پیشنهاد دیگری میداد. بعد که پیشنهاد او را انجام میدادیم میدیدم بد نیست و با هم یک صحنه جدید را به وجود میآوردیم. حتی فیلمبردار یا طراح صحنه هم پیشنهاداتی میدادند. در لوکیشنمان از ساعتی به بعد نمیشد رو به یک زاویه فیلم گرفت از طرفی نمیشد که کار را تعطیل کرد. انگار همه چیز دستبهدست هم داده بود که این کار از درون رشد کند و خودش به بهترین شکل پیش برود. گاهی شما فکر میکنید باید در برابر موانع بایستید اما میدیدیم که چقدر کارها بهتر پیش میرود. درواقع اینها درختهایی هستند که ریشهشان در فیلمنامه است. بنابراین کاری که میکردم این بود که هرجا میدیدم ریشه بیرون زده، آن را هرس میکردم.
*اصلا ایده قصه از کجا آمد؟
شاید باورتان نشود. یکی از دوستانم به طور اتفاقی خاطرهای تعریف میکرد و همان زمان جرقه شروع این فیلم در ذهنم زده شد. میگفت زمان جنگ جایی بودیم که راننده ماشینی خبر شهادت همسران رزمندگان را برای خانوادهشان میآورد. با خودم گفتم مگر میشود یکسری زن با تصمیم خودشان به جایی بروند و در خطر باشند فقط به دلیل اینکه به همسرانشان نزدیک باشند. حتی دوستم یادآور شد که همسران شهید نوری، شهید همت و... هم آنجا بودند. این ایده را پیگیری و با این افراد شروع به مصاحبه کردم. بعد از چند ماه درگیر جمعآوری خاطرات شدم. در ابتدا هر یک از این بانوان با فاصلهای همراهی میکردند. طول کشید تا با آنها صمیمی شوم و به احساسات واقعیشان برسم. براساس این خاطرات، یکی، دو شخصیت اصلی فیلمنامه به وجود آمد. آنها آدمهایی یکدست بودند که در یک جبهه حضور داشتند.
مجبور شدیم برای اینکه قصه بهخوبی پیش برود شخصیتی را داشته باشیم که ساز مخالف بزند. جالب است که بارها این قصه را کنار گذاشتم، اما شرایطی پیش میآمد که مثلا از جایی به من زنگ میزدند که هفت سال قبل فیلمنامه را به آنها داده بودم، تماس میگرفتند و دوباره این رفتوآمد ادامه پیدا میکرد. زمانی که با این افراد مصاحبه کرده بودم فرزندی نداشتم، اما الان فرزند من ٩ساله است؛ مثلا گاهی که برای فرزندم آشپزی میکردم پیش خودم فکر میکردم الان اگر خانم خیری بود چه میکرد. همینطور در ذهن خودم درگیر این قصه بودم و با آنها زندگی میکردم؛ مثلا فکر میکردم این افراد بعد از شهادت همسرانشان چطور زندگی کردند. وقتی در آن موقعیت قرار میگیریم واقعا احساس میکنیم که جنگ را ندیدهایم. اتفاقا یکی از همسران شهید که با ایشان صحبت کرده بودم، جملهای به من گفت که خیلی روی من تأثیر گذاشت و باعث شد به خودم بگویم باید این فیلم را بسازم. ایشان میگفت: «من یکبار فرصت زندگی داشتم و جنگ این یکبار را از من گرفت». جمله ایشان برای من تکاندهنده بود!