دخترم! تو کیستی؟
از مردم کدام دیاری؟
خانواده ات چگونه اند؟
تحصیل کرده ای؟
سطوح عالی علوم تجربی را گذرانده ای؟
پایان نامه تحصیلت را نوشته ای؟
اوضاع اقتصادی زندگیت چطور؟
هر که باشی، و دارای هر ویژه گی و مسلکی هستی «آرزوهایت» عین شخصیت توست!
آیینه انعکاس قابلیت و کرامت توست.
تو در آیینه آرزوهایت بهتر دیده می شوی؛
بهتر شناخته خواهی شد.
باران زندگی انسان، تنها در پرتو امیدها و آرزوها می بارد، طراوت می بخشد و خزان را به بهاری سر سبز مبدل می نماید.
زندگی بدون آرزو، خزانی بیش نیست؛
چهره اش بوی مرگ می دهد؛
حیات بدون آرزو تاریک است.
خورشید آرزوها و امیدها، شب دیجور دنیا را به روزی روشن تبدیل می کند و زندگی را بر مرگ برتری می بخشد.
تا امید هست زندگی هست، و تا آرزو هست جایی برای بستن دفتر حرکت و رشد باقی نمی ماند.
مگر نه این است که انسان تا زنده است توشه بر می گیرد و بار می بندد؟
ریشه درخت وجودش محکم می شود و شاخه های حیاتش ثمرات جاویدی به بار می آورد؟[1]
با زندگی حتی به اندازه گفتن یک «ذکر» یا اقامه یک «خیر» یا دستگیری از یک افتاده، چنان ارتقاء می گیرد که ملائکه و فرشتگان را به مباهات و تحسین وا می دارد.
اینها همه نشان برتری زندگی است، و زندگی محصول امیدها و آرزوهایی است که بر اساس آن ارزش یافته است.
این کلام به دور از واقعیتی نیست که انسان با آرزو پیش می رود، با آرزو می ماند، و با آرزو جاودان می شود.
مگر داستان مسیح علیه السلام را نشنیده اید؟
آن هنگامی که دید پیرمردی سالخورده با جدیت تمام مشغول کار است، با تعجب پرسید: خدایا! چه چیز این مرد را به تلاش واداشته است؟
خطاب رسید: آنچه این مرد سالخورده را به کوشش واداشته است امید و آرزوهای اوست که اگر نبود انگیزه ای برای تلاش نداشت.[2]
سابقه آرزوها و امیدها
آرزو همگانی است؛
تمام انسانها با گوهر آرزو زینت گرفته اند و نیروی حرکت یافته اند.
بی خود به خود زحمت مده، در میان تمام انسانها از زنده و مرده، حتی یک مورد را هم نمی یابی که وجودش را خالی از آرزو بیابی.
انسان از وقتی که خود را می شناسد، تا وقتی می میرد، و از لحظه مرگ تا پایان برزخ، و از شروع قیامت تا لحظه مشخص شدن تکلیف همگان، آرزو می کند.
آرزو نه مرگ می شناسد نه حیات! نه کوچک می شناسد نه بزرگ، نه مرد می شناسد نه زن، نه جوان می شناسد نه پیر؛ همه و همه در بهره مندی از آن برابرند.
مهمترین دلیل برای اثبات این حقیقت، کلام خداست؛
قرآن می گوید:
مردگان آرزوی بازگشت دارند و مجرمان آرزوی خاک شدن.[3]
جرم خود را به گردن دوستان خود می گذارند و آرزوی می کنند که ای کاش در دنیا چنین دوستانی را انتخاب نکرده بودند.[4]
از محمد و آل محمد دم می زنند و با آنان بودن و ماندن را می خواهند و حسرت قطع پیوند با آن بزگوران را دارند.[5]
پس امید و آرزو، گوهری است که تاریخ مصرف آن، نه در دنیا خلاصه می شود و نه در برزخ، نه در عالم فناء و نه در سرای باقی.
امید و آرزو در حصر زمان و مکانی نیست، و در بند شخصیت کسی خلاصه نمی شود.
از برترین انسانها، پیامبران، معصومان و حتی اهل بیت علیهم السلام، تا عقب افتاده ترین مردم همه و همه آرزو می کنند و از آن جدا نیستند.
داستان مریم که درود خدا بر او باد را شنیده اید؟
هنگامی که از دنیا رفت، فرزندش مسیح علیه السلام کنار قبر، با او گفتگو کرد و از او پرسید:
مادر جان! اینک که از این دنیا رفته ای و در سرای باقی آرمیده ای، آرزویی داری؟ و مریم این چنین فرمود:
فرزندم! آرزوی بازگشت به دنیا را دارم تا در روزهای گرم با روزه، و در شب های بلند با مناجات و تهجد، عبادت کنم.[6]
و داستان «عبدالله» پدر جابر را نیز ببین و با تمام وجود ارزش آرزو و بودنش را تصدیق نما!
هنگامی که در «احد» عبدالله به شهادت رسید، رسول خدا به جابر فرمود:
وقتی پدرت را در قبر نهادم، خدای متعال بدون واسطه با او سخن گفت و پدرت آرزو کرد که ای کاش یک بار دیگر به زندگی دنیا باز می گشتم تا در یاری رسول خدا جانفشانی کنم.[7]
این نمونه ها و از این قبیل حکایات نشانگر عظمت و جایگاه ویژه آرزوست که در حصر زمان و مکان و شخصیتی قرار نمی گیرد.
مهم این است که امید، با رنج ها و بلاها تهدید می شود و جای خود را با یأس می دهد.
کسی که طاقت رنج ها و استقامت در برابر بلا ندارد، امیدهایش تهدید می شود و آرزوهایش سر از شرک در می آورد.
نوع آرزوها و مقدار امیدها حساب شده اند؛ درست مانند هر نیاز دیگری زیادش مضر و کمش نیز باعث اختلال در زندگی است.
نه آرزوی حرام، کاری از پیش می برد و نه امیدی واهی انسان را نجات می دهد.
پس دخترم! تو باید آرزوهایت را نهادینه کنی و از امیدهای کاذب رؤیایی دست برداری.
یأس و خطراتش
در نگاه قرآن «یأس» گناه بزرگی است که بخشش ندارد؛[8]
سم مهلکی است که جان روح، و ریشه روان را می کند.
شخص مأیوس نه برای دیگران، حتی برای خود نیز منفعت مثبتی ندارد.
به خاطر یأس، موجود خطرناکی خواهد شد که ضررهایش غیر قابل جبران است.
شاید یکی از دلائل مهمی که قرآن یأس هیچ گنه کاری را مجاز ندانسته است همین مطلب باشد که شخص مأیوس خطر آفرین است، هم خود را هلاک می کند و هم دیگران را!.
اما شخص امیدوار، دور ریز ندارد، تمامش نفع است و قابل استفاده؛ نفَسش نیز در راستای تحقق رسیدنهایش کار می کند.
هر کس با او همنشین شود، انرژی حرکت می گیرد و از ایستایی و راکد شدن می گریزد.
شخص امیدوار، رنجها و بلاهایش نیز رنگ و بوی دیگری دارد؛
رنجش دستمایه راه، و بلاهایش ذخیره ای برای آخرت است؛
از رنجهایش صحنه ای برای پرورش روح می سازد، و از بلاهایش سکویی برای پرواز در آسمان عشق.
اما شخص مأیوس راهی ندارد تا دستمایه ای بخواهد، و آخرتی نمی شناسد تا ذخیره ای کند؛
روحی ندارد تا پرورش دهد و پروازی نمی شناسد تا سکویی انتخاب کند، با وزیدن کوچکترین نسیمی پرپر می شود؛
نه طاقت رنجی را دارد و نه استقامت در برابر بلایی!.
بی راه نمی گویم؛ دوست دارم تو خواننده فرهیخته ام، که با عشق می خوانی، و با جان تحسین می کنی، این نکته را با دقت بیشتری بخوانی و به درستی ندای قلمم اعتراف کنی!
یأس تنها در پرتو از بین رفتن «امیدها» پدید می آید، و امیدها به خاطر نداشتن طاقت ها و استقامت ها تهدید می شود.
پس امید و آرزو، هزینه دریافت گوهر رحمت، و دُرّ گرانبهای بخشش الهی است.
امید و آرزو امانت الهی است، مایه بخشش ها و چشم پوشی از خطاها و حفظ آبروهاست.
این برگرفته از کلام معصوم است که فرمود:
آرزو و امید در دنیا مایه حرکت است و در قیامت علت بارش رحمت الهی است.[9]
در روز حساب هر کسی به میزان امید و آرزوهایش به بخشش خداوندی می رسد و از جرم ها و کم کاری ها در امان می ماند.
هر قدر امید بیشتر، نزول باران بخشش ها بیشتر، و هرقدر ناامیدتر حساب سخت تر و طولانی تر!
شاهد نکته فوق روایتی است که می خوانید:
از رسول مکرم اسلام نقل شده است که فرمود: روز قیامت شخصی در عذاب قرار می گیرد، هنگامی که او را به زنجیر می کشند و می برند، هر چند قدمی که بر می دارد به پشت سر خود می نگرد.
خطاب می رسد چرا به عقب بر می گردی و به پشت سرت می نگری؟
می گوید: چنان به رحمت و لطف بی انتهای تو امید داشتم که خیال نمی کردم این چنین عذاب شوم!
خطاب می رسد: از عذاب تو گذشتم، چون امید به رحمت من داشتی.[10]
آفت درخت زندگی
دخترم!
اگر زندگیت را به درخت سر سبزی تشبیه کنیم، تو باید از آفاتی که ممکن است آن را تهدید کند جلوگیری کنی!
اگر آفات به شاخ و برگ درخت زندگیت خورد، قابل درمان و جبران است، اما اگر ریشه این درخت آفت زده شد، دیگر از دست باغبان کاری بر نمی آید.
دختری که در زمستان رنج ها، شاخ برگ درخت زندگیش آفت زده باشد، با وزیدن اولین نیسم باد نوروزی دو باره زنده می شود و به بار می نشیند.
اما اگر ریشه این درخت آفت دید، محصولی جز نیستی و نابودی در پی نخواهد داشت.
دخترم!
شاخ و برگ درخت زندگیت نیروها، حرکت ها، و رفتن هاست؛
و ریشه حیات و زندگیت امیدها و آرزوهاست.
اگر نیروها، حرکت ها و رفتن ها آفت زده شود قابل درمان است؛
اما اگر امیدها و آرزوها از بین بروند و به یأس تبدیل شود، جبرانی در پی نخواهد بود.
دیگر از دست باغبان کاری بر نمی آید؛ و نسیم رحمت ها و باران بخشش ها او را به حرکت وا نمی دارد.
به همین علت کسی که مأیوس از رحمت الهی است و خود را از دست رفته می پندارد، دچار گناه کبیره ای شده است که جز با عذاب الهی پاسخ داده نمی شود.
دخترم! کتاب «دختری از جنس بلور» را بخوان و مسئله توبه و بازگشت را در آن به دقت مرور کن.
در این کتاب گفته ام که تا توبه هست امید هست، و تا امید هست دریای رحمت و بخشش الهی می جوشد و گروه گروه بندگان جا مانده و گنه کاران بخشیده می شوند.
یأس در درگاه خداوندی معنا ندارد، تا تو هستی رحمت الهی سرازیر است و تا رحمت الهی می بارد چشم ها انتظار رسیدن تو را در راهند.
نکته آخر
تجربه تاریخ نشانگر این واقعیت است که اگر دختران با فرهنگ آرزو آشنا نباشند، نه تنها آرزوهایشان نیرویی برای حرکت در جهت رسیدن ها تولید نخواهد کرد، بلکه همین امیدها و آرزوها زنجیری به پاها در میدان رسیدن ها خواهند بود.
به بیان دیگر، آرزوهای مثبت و منفی هر دو نیرو بخشند، یکی در راه مستقیم و هدف، و دیگری در کج راهه های سقوط.
جنس آرزو مثل جنس آتش داری حرارت و انرژی مثبت و منفی است، هر آتشی هم انرژی مثبت دارد و هم نیروی منفی، مهم چگونگی بهره برداری از آن است.
مگر کمند دخترانی که بوسیله آرزوهای نامقدسشان به خاک سیاه نشسته شدند، پل های پشت سر خود را خراب کردند و راهی برای جبران نیز باقی نگذاشتند.
آرزوهای نامقدس حادثه ای به تلخی حادثه کربلا را رقم زد؛
قاتلان عاشورا در گردباد آرزوهای زنان و دخترانشان غرق نمود.
سردسته قاتلان عاشورا مگر «پسر سعد» ملعون نیست؟
مگر آرزوی رسیدن به حکومت «ری» او را به کربلا نکشاند، و مگر زن و فرزندش در راه رسیدن به این آرزو او را تحریک ننمودند.[11]
مگر دختری از خاندان جنایت که من از بردن نام نحسش دریغ دارم، امام مجتبی علیه السلام را مسموم نکرد؟ و برای رسیدن به آرزوهای پوشالی اش دست به قتل حجت خدا نزد؟[12]
آرزوهای همسر امام جواد علیه السلام؛
دختر مأمون را می گویم؛
مگر این آرزوها، دستان دختر مأمون را به قتل نهمین امام بحق آلوده نکرد؟[13]
پس دخترم!
تو باید با فرهنگ آرزو و امیدها آشنا شوی و تنها از آرزوهایی نیرو بگیری که به قدم نحس شیطان آلوده نشده باشند.
آرزوهای شیطانی که انسان را به مقصد نمی رسانند، نجات نمی دهند، ماندگار نمی کنند.
تو با آرزوهای مقدس در راه رسیدن به اهداف بزرگ خود گام بردار و شخصیت و کرامت خویشتن را به نمایش بگذار، که می توانی!.
پی نوشت ها
[1] « الَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً اصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِى السَّماء» ابراهیم: آیه 24.
[2] تنبیه الخواطر( مجموعه ورّام): ج 1، ص 272.
[3] « رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اعمَلُ صلِحاً فِیما تَرَکتُ» سوره مؤمنون: آیه 99؛« یا لَیتَنى کُنتُ تُراباً» سوره نباء: آیه 40.
[4] « یا لَیتَنى لَم اتَّخِذ فُلاناً خَلِیلًا» سوره فرقان: آیه 28.
[5] « یا لَیتَنِى اتَّخَذتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا» سوره فرقان: آیه 27.
[6] قصههاى قرآن به قلم روان: ص 452.
[7] اسد الغابة: ج 3 ص 232 و بحارالانوار: ج 20 ص 113.
[8] « قُل یا عِبادِىَ الَّذینَ اسرَفُوا عَلى انْفُسِهِم لا تَقنَطوا مِن رَحمَةِ اللّه» سوره: زمر، آیه 53.
[9] الَامَلُ رَحمَةٌ لِامَّتى « آرزو براى امت من رحمت است» میزان الحکمة: ج 1، ص 184.
[10] معراج السعاده: ص 204.
[11] قصه کربلا: ص 219.
[12] « جعده» همسر امام مجتبى علیه السلام بود که به خاطر رسیدن به آرزوهاى نامقدس خود با تحریک دژخیم زمان معاویه دست به قتل امام علیه السلام زد.( بحارالانوار: ج 44، ص 148.)
[13] کشف الغمة: ج 2، ص 365 و برکرانه عصمت: ص 423.