دو ویژگی یک خانواده خوشبخت
احترام متقابل
انسان فقط با خوردن نان نیست که زنده می ماند. خیلی ها عزت نفس را با ارزش تر از خوردن می دانند."مهاتما گاندی"
ما گاهی اوقات تصور می کنیم احترام گذاشتن یک طرفه تاثیرگذار است. لذا اغلب می شنویم که کودکان به والدین و به طور کلی به افراد بزرگتر باید احترام بگذارند. خیلی عجیب است که چرا نباید این احترام دو طرفه باشد. تا کی باید گفت که والدین هم باید به فرزندانشان احترام بگذارند؟
اگر می خواهید محیطی سرشار از مهر و محبت برای فرزند خویش مهیا کنید، احترام به او لازم و ضروری است. احترام واقعی چیزی بیش از مهربانی و محبت صرف است؛ در حقیقت درک مقام و جایگاه انسانیت انسان در جهان است. وقتی به کودکان گفته می شود که باید به والدین خویش احترام بگذارند، در حقیقت از آنها خواسته می شود که نسبت به اصل و ریشه خود توجه کنند.
آنها باید بفهمند که والدین، پدربزرگ و مادربزرگشان چه فداکاری هایی کرده اند و چه مشکلاتی را پشت سر گذاشته اند تا به این جا برسند. آنها باید به تجربیات زندگی والدین خویش توجه کنند. عکس قضیه نیز آن است که والدین هم باید بیاموزند که به فرزندان خویش احترام بگذارند.
مفهوم ایجاد شرایط خوب برای کودکان، یعنی این که بپذیریم فرزندانمان با توجه به رشد و نمو خود برای انجام چه کارهایی توانایی دارند. کودکان اغلب افکار خود را به طور مستقیم و صادقانه به زبان می آورند. برخی از چیزهایی که آنها می گویند، می تواند بینش و شناخت با ارزشی به ما بدهد.
به یاد می آورم که چند سال پیش به طور اتفاقی گفت و گوی پدرم و شوهر خواهرم را شنیدم. پدرم به او می گفت:وقتی به دیدن شما می آیم، نوه هایم موقع سلام کردن، اصلا مرا نمی بوسند. شوهر خواهرم جواب داد:
"پدر، تو باید به این مساله فکر کنی که آنها هنوز خیلی کوچک هستند و در این سن ممکن است خجالتی باشند. گاهی آدم خودش باید جلو برود و به آنها سلام کند تا از لاک خودشان درآیند."
این پیشنهاد ساده و آسانی بود. اما به هر حال، این خاطره به خوبی نشان می دهد چقدر مهم است که ما بتوانیم بچه ها را درک کنیم. برای مثال، اغلب والدین می فهمند که کودکان نمی توانند مثل آنها سریع راه بروند، چون پاهای کوتاه تری دارند. بنابراین، اگر شما آرام تر راه بروید، متقابلا به فرزندتان احترام گذاشته اید. این امر اصل بزرگ و مهم ترین را برایمان روشن می سازد:
مهم است والدین وقت بگذارند و به این مساله بیندیشند که در حال حاضر فرزندانشان کجای زندگی ایستاده اند. به این ترتیب احترام متقابل امکان پذیر می شود.
قاطع و مصمم باشید
نتیجه و پیامد درست مثل نخ دندان می ماند؛ اگر فرد هر روز از نخ دندان استفاده کند. نه این که دیوانه وار بخواهد آخر هفته جبران مافات کند، چون به هیچ نتیجه ای نمی تواند برسد."آدا آلدن"
وقتی ثبات و پایداری وجود ندارد، آدم به چه چیز می تواند اعتماد و اطمینان کند؟ تغییر و تحول از بزرگ ترین فشارها و ناراحتی های زندگی محسوب می شوند. به بیست سال نخست زندگی یک فرد فکر کنید؛ این سال ها سرشار از تغییرات بزرگ اند. افکار ما، جسم ما، امیدها و آرزوهای ما و رویاهایمان هر وز تغییر می کنند. برای آن که کودکان علی رغم وجود همه این تغییرات رشد کنند، خیلی مهم است که برخی از چیزها در سال های رشدشان ثابت بماند.
هرگز فراموش نمی کنم چگونه مادر شوهرم را برای اولین بار ملاقات کردم. مایک مرا با خودش به خانه شان برد تا با خانواده بزرگش آشنا بشوم. وقتی وارد خانه شدیم، مایک می خواست مرا به مادرش معرفی کند، اما آن قدر سر و صدا زیاد بود که او نمی توانست حرف های مایک را بشنود. او سرش را به سمت فرزندانش چرخاند و با صدایی ملایم ولی محکم به آنها گفت:"سر و صدایتان را تمام کنید!"
آن موقع فکر کردم که او با این کار می خواهد مرا تحت تاثیر قرار دهد، اما وقتی زمان بیشتری را با آنها گذراندم، متوجه شدم که او همیشه همین طور با فرزندانش رفتار می کند. الان حدود 32 سال است که مادر شوهرم را می شناسم و این مساله هنوز هم مرا متعجب می کند که تا به حال سر بچه هایش فریاد نزده است. تصور می کنم یکی از بزرگ ترین هدایایی که او به فرزندانش داده، مهیا ساختن خانه ای مطمئن و باثبات است.
او کارهای روزانه خانه را طوری برنامه ریزی و تنظیم می کرد که همه چیز قطعی و مشخص بود. فرزندانش هم همیشه می توانستند روی شخصیت مثبت، ارزش ها و محبت های مادرشان حساب کنند. خانه آنها بر پایه رفتاری قاطع و مطمئن استوار بود. این مساله به فرزندانش، در تمام مراحل رشدشان، اطمینان و امنیت بالایی می بخشید. ثبات زندگی خانوادگی فقط در برقراری یک نظم خشک و بی روح میسر نمی شود بلکه به این معنی است که فرد ساختاری از جریانات معمولی و متعارف زندگی خود ایجاد کند.
این مساله می تواند شامل تفریحاتی باشد که انسان را در همراهی با دیگران به لذت و خوشحالی برساند:مثلاً لذت خوردن پیتزا در بعدازظهر یک روز تعطیل، گفتن قصه ای قبل از خواب یا تماشای دسته جمعی یک برنامه تلویزیونی.
منبع:نشریه موفقیت، شماره 177.
/ج