وقتی پیش مشاور رفتند، سه سالی از ارتباطشون( ونه ازدواج) می گذشت وهر روز دیگه دعوا داشتند. نیما 28 ساله بود وتازه لیسانس فنی خود را گرفته بود ومهسا 21 ساله بو و دو سال قبل به مالزی مهاجرت کرده بود.
خانواده مهسا عملاً از هم پاشیده بودند وتنها تکیه گاه عاطفی اودر شرایط غربت و...نیما بود. تابستان تنها فرصتی بود که مهسا می توانست به ایران بیاید ومدتی را با نیما بگذارند.... او در رویای خود تصویری که بعد از سه سال می دید، دوستی ساده با یک پسر نبود بلکه ازدواجی موفق با نیما بود.
اما نیما، او در آستانه 28 سالگی ، تازه پا به عرصه اجتماعی مردان گذشته است ولازم است با برنامه ریزی درست ، گام هایی مناسب در راه پیشرفت خود بردارد. او این فرصت را ندارد که خیلی از نظر عاطفی به مهسا و مسائلش بیندیشد، واقعیت این است که نیما از این ارتباط خسته شده است. این دو نفر در هفته پنج بار یکدیگر را می بینند وچهار بار دعوا می کنند.
مهسا نیما را بی توجه و بد احساس توصیف می کند. نیما، مهسا را نق نقو وعصبی و وابسته ...به نظر می رسد که این رابطه به نقاط باریکی رسیده است ودیگر چیزی نمی تواند آن روزهای خوب را بازگرداند.
مشاور در جلسه گفت وگوی سه نفره دریافت که الگوی دعوا کردن نیما ومهسا بسیار مخرب است، یعنی هر دو بسیار مخرب به هم می پرند و از زبان بد تهاجمی استفاده می کنند ونگاه تحقیر آمیزی به هم دارند؛ ممکن است بپرسد که خب وسط دعوا که حلوا خیرات نمی کنند اما معنی اش این نیست که به هم حرفهای آلوده هم تعارف کنند! از این رو مشاور فارغ از موضوع مشاجره ، به هر دونفر پیشنهاد داد تا شکل های دیگر گفت وگو را نیزامتحان کنند.
1- مثلا از به کار بردن کلمات حساسیت برانگیر ونقطه ضعف طرف مقابل حتی الامکان بپرهیزند.
2- بدون حاشیه رفتن دقیقا از چیزی که اذیت شده اند حرف بزنند. مثلا به جای اینکه بگویید: چشم چروتی می کنی، می تونی بگی» دیشب تو جمعی که نشسته بودی با سیما دوستم بیش از حد شوخی می کردی ومن احساس کردم برات مهم نیستم».
3- هنگام درگیری کلامی ، پیشنهاد مشخص خود را اعلام کنید: « فلان دوستت را تو محافل خصوصی مان دعوت نکن لطفا».
می توان به این لیست موارد زیادی افزود ولی در حد این نوشتار کفایت میکند.
موضوع دیگری که توجه مشاور را برانگیخت این بود که نیما در 28 سالگی احساس عقب ماندگی از دوستانش در زمینه تحصیلی وکاری داشت و لذا حالش خوب نبود، مسأله دیگر نیما این بود که بارها وبارها در انتخاب بین گزینه های مختلف کاری، عاطفی ، مالی و...مردد می ماند. و این قدر طول می دارد تا فرصت ها از دست می رفت. درست مثل درس خواندنش که دیر آغاز کرد و اندازه یک دکترا برای لیسانس وقت صرف کرد. چنین مردانی همیشه ناراضی می مانند زیرا از اهدافشان عقبند ، اگر اهداف مشخصی داشته باشند.
چنین مردی هرچیزی را برای توجیه کار خودش بهانه می کند. شرایط نیما، برای مهسا توضیح داده شد تا از احساس تقصیری که نیما به او داده بود. خلاص شود) نیما آدرس اشتباهی به مهسا می داد: علت عقب افتادن من از زندگی ام اینه که همش باید به تو فکر کنم، توجه کنم، وقتی برای خودم و...ندارم.)
اما مهسا....
او نیز الگوی وابسته داشت. خانواده به هم ریخته او و ناامنی عاطفی ناشی از پدری غایب موجب شده بود که مهسا به شدت ترس از تنها بودن را تجربه کند. این ترس در رابطه با نیما موجب شده بود تا برای حفظ او، بسیار باج بدهد واین باج دادن باعث شده بود او را بدهکار کند وخودش طلبکار شود. در واقع ظاهر مظلوم مهسا نمی توانست باطن طلبکار او را پنهان کند. هر طلبکاری که دیون خود را باز پس نگیرد حالش خراب می شود واین همان اتفاقی بود که برای مهسا رخ داده بود.
توصیه مشاور به مهسا این بود که با ترس هایش در زمینه تنهایی عاطفی روبه رو شود... رابطه خود را با پدرش بهبود ببخشد وحداقل اینکه با پدر به صحبت بنشیند. ورزشی سبک برای سلامتی وزیبایی خودش فارغ از رابطه اش برگزیند و در آراستگی ظاهرش نیز، به سلائق خودش بیشتر توجه کند.
از نظر مشاور ادامه این رابطه بدون کمک نیما به خودش برای رهایی از عقده مادر) همه باید حال من را خوب کنند (و کمک مهسا به خودش در عدم وابستگی به بقیه تا این حد، تکرار همین دعواها و مشاجرات را به دنبال دارد.
گرچه مشاور خود را در جایگاهی نمی بیند که به مراجع خود بگوید ادامه بدهد یا ادامه ندهد، اما هزینه های بالای ادامه این رابطه درتخریب بازمانده های عاطفی هر دو نفر را بازگو نمود وبه قدرت تعقل شخصی مراجعینش در تعیین مصلحت خود، احترام گذاشت.
بهتر است که سزاوار افتخار باشی ولی آن را دریافت نکنی تا اینکه دریافتش کنی ولی سزاوارش نباشی.
مارک تو آین
منبع:مجله راه کمال شماره 27