نورا حسینی
آرزوهای بزرگ آرزو کوچولو
در یکی از مجتمعهای شهرک اکباتان آپارتمانی کوچک است چند پله از طبقه همکف پایینتر، در یک فضای کوچک خیریهای است که به دست کودکان اداره میشود.
کودکانی که از کوچکی مهربانی و نوع دوستی را میآموزند.
روی دیوارش نقاشی است که در یک مزایده برای خرید کفش کتانی یکی از بچهها فروخته شده است.
اعظم حاج یوسفی درباره خیریه موعود میگوید: این طرحی است که برای اولین بار در حال انجام است و آن آموزش فرهنگ نیکوکاری به فرزندانمان است. خیرین موعود کودکان هستند، زیرا هم با آسیبهای اجتماعی آشنا میشوند و هم در آینده کمتر با آسیبهای اجتماعی درگیر میشوند.
کودکانی که در این سن و سال خوشحال کردن بچههای دیگر خوشحالشان میکند، در بزرگی اعتماد به نفس بیشتری دارند. او میگوید: با بچهها میخواهیم دنیای بهتری بسازیم. دنیایی بدون آلودگی.
این حس خوب در رشدشان تأثیر زیادی دارد. علم روانشناسی ثابت کرده بچهای که در روند رشدش مهربانی را یاد بگیرد در دوره نوجوانی کمتر پرخاشگر خواهد بود. در این جا تنها به کودکان نیازمند کمک نمیشود، بلکه برای سالمندان و احترام به سفید مویان هم برنامه دارند. فرهنگ بازیافت را به بچهها میآموزند و همین طور دوست داشتن حیوانات و محیط زیست.
قرار است به زودی همایشی برگزار کنیم و همراه بچهها کنار فروشگاههای بزرگ برویم و کیسههای پلاستکی را جمع کرده و کیسههای متقالی توزیع کنیم و بگوییم این همه پلاستیک به محیط زیست وارد نکنیم.
به گفته وی بچهها در این خیریه کارهای متنوعی میکنند تا در آینده مشخص شود کدام حوزه را برای فعالیت دوست دارند. اعضای این خیریه کودکان هستند. جلسه هیات مدیره دارند ودر انتهای هر جلسه صورت جلسه هم مینویسند.
قرار نیست موعود به کودکان کار کمک کند. به آنها لباس بدهند و یا غذا تا آنها بیشترکار کنند. به اعتقاد آنها کودکان جایشان سر چهارراه نیست و نباید کار کنند. جای کودکان مدرسه است.
خیلی از افرادی که مورد حمایت قرار گرفتهاند در دانشگاههای برتر کشور مانند صنعتی شریف و ... درس خواندهاند و حالا خودشان به دیگر کودکان کمک میکنند.
برخی از آنها در المپیادهای علمی رتبه آوردهاند. در مدارس تیزهوشان پذیرفته شدهاند و...
معتقدند که باید به کودکان کمک کیفی کرد و به جای آن که انبوهی از کودکان را تحت پوشش قرار بدهند حدود 100 نفر از کودکان نیازمند را حمایت میکنند. حمایتی که به عاقبتی خوش ختم شود.
دو گروه کودک در این خیریه عضو هستند. کودکان خیر و کودکانی که نیازمند کمک هستند. شاید فعالیت این بچهها تلنگری به دولت مردان باشد.
فضای این خیریه استیجاری است ما برای برگزاری مراسمهای بزرگ مکان مناسبی نداریم. ما در سال دو بار جشن بزرگ قلکشکنی داریم.
سکههایی که مهربانی میآموزند
شاید داخل این قلکها پول چندانی نباشد. اما بچهها با هر سکهای که به داخل این قلکها میاندازند درس نیکوکاری میآموزند.
این بانوی خیر ادامه میدهد: شاید بچهها کلاسهای مختلفی مانند موسیقی، زبان، کلاسهای ورزشی بروند، اما تا نوع دوستی را نیاموزند به درد جامعه نمیخورند.
شاید یک دانشمند که نوعدوستی را نیاموخته باشد برای جامعهاش مخرب هم باشد. او معتقد است: این مؤسسه جایی است که کودکان اهرم اصلی انجام کارهای خیرند.
از برپایی برنامهها تا برگزاری مزایده و نوشتن صورتجلسهها را اعضای کوچک موعود ایرانیان برعهده دارند. اعضایی که دستان کوچکشان کارهایی به اندازه رخ دادن معجزه انجام میدهند.
از سوی دیگر حضور پررنگ و آشنایی آنان با مشکلات و آسیبهای اجتماعی در رشد فکری و زندگی اجتماعیشان هم نقشی اساسی دارد. به نحوی که حتی والدین هم این تغییرات و رشد را محسوس میدانند و بیش از پیش فرزندشان را به انجام کارهای نیکوکارانه تشویق میکنند.
او به مادرانی که میخواهند به فرزندانشان آموزش نیکو کاری بدهند توصیه میکند که در ازای کار خوب بچهها پاداش مادی به آنها ندهند تا کار داوطلبانه را از کودکی بیاموزند.
آرتین 14 ساله از خیرین قدیمی این موسسه است. او یک تیزر از فعالیتهای موعود ساخته است. در بیشتر جشنهای قلک شکن شرکت کرده است.
در مراسم فروش اسباب بازی برای کمک به دوستانش که میخواهند به مدرسه بروند و نمیتوانند کیف و کتاب بخرند هم حاضر بوده است.
مزایده نقاشی برای خرید کتونی!
او یک بار که برای کمک به موسسه به تلفنها جواب میداده متوجه میشود که یکی از بچهها کفش کتانی ندارد و نقاشی میکشد و در یک کانال تلگرامی آن را به قیمت 460 هزار تومان میفروشد.
او میتواند برای دوستش به جز کتانی تمام لوازم مدرسه مورد نیازش را بخرد.
امیرعلی یکی دیگر از اعضای هیات مدیره هم یک روز سرد زمستانی که فراموش کرده بود کلاه و شال گردن بیاورد همین کار را میکند.
او برای دوستانش که ممکن بود در سرمای زمستان کلاهی نداشته باشند. یک نقاشی میکشد.
بازی نیکوکاری دوباره راه میافتد و نقاشی او چند تا کلاه و شال گردن برای بچههای نیازمند میشود. بچههای نیکوکار گونی بزرگی از درهای بطری جمع کردهاند تا آنها را بفروشند و برای حیوانات غذا بخرند.
این کار به آنها هم آموزش فرهنگ بازیافت میدهد هم دوستی حیوانات و هم این که همه چیز یک ارزشی دارد. این را بانوی خیر جمع میگوید.
امیرعلی یک بار هم برای کودکانی که در بیمارستان بستری هستند اسباب بازی و بادکنک هدیه برده است.
پرستش هم امروز برای برگزاری تولد دوستش آرزو زحمت زیادی کشیده است. ذوق زیادی برای خوشحال کردن او دارد. آرزو یکی از کودکان تحت حمایت موعود است و ممکن بود امسال از رفتن به مدرسه محروم شود.
پرستش در جشنواره اسباببازی با مؤسسه آشنا شده و با لحن کودکانه شیرین درباره فعالیتهای خیرش میگوید: وقتی از طریق جشنواره اسباببازیها با مؤسسه آشنا شدم حس خیلی خوبی داشتم که میتوانم به نیازمندان و افرادی که نمیتوانند به مدرسه بروند کمک کنم.
همانقدر که کمک به انسانها را دوست دارم وقتی میبینم بعضی آدمها پرندهها را اذیت میکنند ناراحت میشوم. من هر وقت بزرگ شدم دوست دارم باز هم اینجا بیایم و کارهای خوب انجام دهم.
این سه خیر کوچک امروز برای یکی از بچههای خیریه جشن تولد گرفته اند. قرار است برای باقی دوستان نیز کیف و وسایل لوازم تحریر را آماده و بسته بندی کنند. این رسم هر ساله موعود است.
حاج یوسفی میگوید: ما در این موسسه تلاش میکنیم موانعی که باعث میشود بچهها نتوانند به تحصیلشان ادامه دهند ( این موانع میتواند سرطان مادر باشد که هزینه بالایی دارد یا اجازه خانه یک خانواده.) و دغدغه خانواده را بر طرف کنیم.
نه این که ماهیانه 50 تا 100 هزار تومان به آنها کمک کنیم. این نوع کمک کردن کمک کیفی نیست. کودکان نیازمند از طریق مدیران مدرسه مناطق محروم معرفی میشوند.
کودکانی که به دلیل نیاز مالی در معرض ترک تحصیل هستند. از این کودکان حمایت میشود اگر طی 2 سال خوب درس خواندند که به حمایت خود ادامه میدهیم اگر نه کودکی که تمایل به درس خواندن ندارد از چرخه حمایت خارج میشود و کودکی دیگر که علاقمند به درس خواندن است جایگزین خواهد شد.
دلم یک پدر خوش تیپ میخواهد
«امروز تولد منه»، «همه این کادوها مال منه» این جملات آرزوی کوچک است که قرار است امسال برود کلاس اول.
میگوید یادش نیست که چه زمانی تولدش بوده. به کادوهای روی میز اشاره میکند و میگوید تا به حال این همه کادو نداشتم.
این قدر دلم کادو میخواست. کیکش را میآورند. دوستانش برایش شعر میخوانند و خودش فریاد خوشحالی میکشد.
آرزو خوشحال است و میگوید پس برای همین نمی گذاشتید بیایم داخل این اتاق. میخواستید غافلگیرم کنید.
آرزو دعا میکند همه سالم و سلامت باشند. بیشتر ذوق دارد کادوهایش را باز کند. پرستش کوچک تمام هدیههای آرزو را کادو کرده است.
خودش از ذوق تولد او تا صبح نخوابیده است و از آرزو ذوق بیشتری برای تولد گرفتن دارد.
آرتین و امیر علی هم برای این تولد زحمت کشیدهاند. پاک کنهای فانتزی، تراش، عروسک و... هر کدام را که باز میکند بخشی از لوازم تحریرش جور میشود.
آرزو هر کدام از بستهها را که باز میکند جیغ کوچکی هم میکشد. «ای وای یک عالمه دفتر...»
تو ذوق هدیههایی که گرفته است آرزویش را هم میگوید: دلم میخواهد خانم دکتر شوم و یک ماشین شاستی بلند هم بخرم.
مادر آرزو میگوید: دوست دارد دندانپزشک شود. از آرزو میپرسند «اگر خانم دکتر شدی، دندان بچههایی که شاید زیاد پول نداشته باشند را هم درست میکنی؟»
میگوید: چرا درست نکنم، درست میکنم. دارد کیکاش را میخورد. میپرسد چه کسی کیک را خریده است. خیلی خوشمزه است.
آرزو شیرین زبان است و مهربان. دوباره هدیههایش را نگاه میکند و با دوستانش بازی میکند. مادرش از ذوق آرزو به ذوق آمده است.
میگوید: 12 سال با پدر آرزو زندگی کردم. 5 ماهه باردار بودم که حکم طلاق را گرفتم. معتاد به شیشه بود و دیگر نمیتوانستم با او زندگی کنم.
خوشحال کردن کودکان، کار سختی نیست. با یک دفتر و مداد میتوان لبخند را میهمان صورت یک کودک کرد.
وقتی موعود را ترک میکنیم 3 خیر کوچک در حال نوشتن صورت جلسه امروز بودند. تصمیمهایی که گرفته شد. کیفهایی که پر از لوازم تحریر شد.