ماهان شبکه ایرانیان

خیام به دنبال توسعه بود، فردوسی در پی اعتدال

میلاد عظیمی، استاد ادبیات دانشگاه تهران، بر این باور است که کار ادبیات این نیست که در امور اجتماعی و سیاسی مرجعیت پیدا کند. او می‌گوید: «هنرمند می‌تواند سیاسی باشد یا نباشد این انتخاب اوست و حق اوست. ما مخاطبان هنر باید عاقل باشیم و بدانیم که در هر مساله‌ای به چه کسی مراجعه کنیم و شاعران و هنرمندان را در جایگاه درستشان بنشانیم.»

هفته نامه تجارت فردا: میلاد عظیمی، استاد ادبیات دانشگاه تهران، بر این باور است که کار ادبیات این نیست که در امور اجتماعی و سیاسی مرجعیت پیدا کند. او می‌گوید: «هنرمند می‌تواند سیاسی باشد یا نباشد این انتخاب اوست و حق اوست. ما مخاطبان هنر باید عاقل باشیم و بدانیم که در هر مساله‌ای به چه کسی مراجعه کنیم و شاعران و هنرمندان را در جایگاه درستشان بنشانیم.» اما این مدرس دانشگاه درباره خیام و نسبت آرا و زندگی او با توسعه به مفهوم امروزی‌اش می‌گوید: «خیام نماد و نمونه یک انسان خردمند، عالم، هوشمند و اهل دو دوتا چهارتاست. می‌پرسد و نقد می‌کند. آزاده است و شجاعت اخلاقی دارد. ای‌کاش مملکت ما در طول تاریخ همیشه پر از آدم‌هایی مثل خیام بود تا کشور را جلو می‌بردند. اما متاسفانه همواره آدم‌هایی مثل خیام در کشور ما در اقلیت بوده‌اند. چنین دانشمند برجسته فرهیخته‌ای حقا می‌تواند محور توسعه انسان‌محور و فرهنگ‌بنیاد باشد.»
 
خیام به دنبال توسعه بود، فردوسی در پی اعتدال 

 به نظر شما نگاه کردن به شعر و ادبیات به‌ویژه آثار کلاسیک با اتکا به دانش امروز و به‌ویژه از منظر اقتصاد و توسعه، چه ضرورتی دارد و باید چگونه و با چه روشی انجام شود؟

بستگی دارد به اینکه از چه منظری به توسعه نگاه کنیم. اگر مبنای توسعه کشور، نیروی انسانی تربیت‌شده باشد طبعاً ادبیات و فرهنگ نقشی مهم در توسعه کشور خواهد داشت. ادبیات فارسی به‌ویژه در آثار قله‌ها و بزرگان آن، چکیده‌ای از تجربه‌ها، حکمت‌ها، دردها و آرزوهای ملت ایران را در خود دارد و پر است از نکته‌سنجی‌های درخشان انسانی و اخلاقی. اگر بخواهیم برای توسعه مملکت انسانی تربیت کنیم که کارآمد، دانا و توانا، متعهد و مسوولیت‌پذیر، بااخلاق،‌ مثبت‌اندیش و امیدوار باشد، برای کار حرمت قائل شود و به خلق ثروت اهمیت بدهد اما در عین حال خودخواه، بخیل و خائن به امانت نباشد، ادبیات فارسی می‌تواند ابزاری بسیار کارساز برای نیل به این هدف باشد.
 
البته آدم‌هایی که با اقتضائات توسعه‌ای که برای فرهنگ و انسان فرهیخته اهمیت قائل است آشنا باشند و همچنین ادبیات فارسی را خوب بشناسند، باید انتخابی سنجیده از میراث ادبی فارسی بکنند و آن را به انواع و اقسام روش‌ها به جامعه منتقل کنند. چون اگر از شاهنامه فردوسی که تنها کتابی است که می‌تواند چنین انسانی را تربیت کند، بگذریم، در آثار شاعران و نویسندگان دیگر نکته‌هایی وجود دارد که با این هدف سازگاری ندارد و باید پالایش شود. با یک انتخاب سنجیده ادبیات فارسی می‌تواند برای یک توسعه انسان‌محور، مسوول و متعهد به منافع ملی مفید باشد.

 شما به فردوسی اشاره کردید. درباره سعدی هم این بحث مطرح می‌شود که حکمتی که این شاعر ارائه می‌کند، به درد زندگی انسان امروز می‌خورد. اما درباره خیام دو نگاه متناقض مطرح است. یک نگاه این است که آرای خیام با تاکید بر اهمیت زندگی در همین دنیا می‌تواند محور توسعه زندگی باشد. اما نگاه دیگر همان است که در افکار گروهی مانند احمد کسروی منعکس شده که می‌گفت اگر مرد یک خاندان به توصیه خیام عمل کند و به دنبال زندگی در لحظه و مستی شبانه‌روزی باشد زندگی آن خاندان نابود می‌شود. این نگاه دوم چه اشکالاتی دارد و به چه جنبه‌ای در آن توجه نشده است؟

کسروی مشابه این حرف را درباره حافظ، سعدی و دیگران هم گفته است. اصل حرفش بد نیست که جبری‌مسلکی، پایبند نبودن به اخلاق، می‌خوارگی و عشق‌های ناسالم که در دیوان‌های برخی شاعران هست، انسانی غیرمسوول تربیت می‌کند. یکی از دلایل تاکید من بر بی‌مانند بودن شاهنامه فردوسی این است که حتی آثار سعدی هم به تصوف و برخی مسائل آغشته است و تصوف نوعی روحیه کاهلی پرورش می‌دهد. اما کسروی نمی‌توانست فرق ادبیات را با یک مرامنامه سیاسی، اقتصادی و اخلاقی تشخیص دهد. درباره خیام اولین بحث این است که کدام رباعی را واقعاً خیام سروده است.
 
گذشته از این بحث حل‌ناشدنی، اگر مجموعه‌ای از رباعیاتی را که در مجموعه‌های معتبر به خیام نسبت داده شده از او فرض کنیم، باز هم نمی‌توانیم این‌گونه درباره‌اش قضاوت کنیم. این قضاوت سطحی‌نگرانه است. خیام در زندگی شخصی خود نیز به هیچ‌وجه آدم عاطل و باطلی نبوده است. او در بالاترین سطح علمی زمانه خودش قرار داشته؛ ریاضی‌دان و منجم بوده، در ادبیات عرب و علوم قرآنی صاحب‌نظر بوده، شعر عربی می‌سروده، طب می‌دانسته و فیلسوف برجسته‌ای بوده است. به او حجت‌الحق و امام می‌گفتند. شأن علمی و فلسفی‌اش چشم‌ها را خیره می‌کرده و موقعیت اجتماعی تثبیت‌شده‌ای داشته است. مدارک نشان می‌دهد حدود 80‌، 90 سال بعد از مرگ خیام،‌ اولین رباعی فارسی آن هم از سوی مخالفان خیام به او نسبت داده شده است؛ یعنی شعر بی‌اهمیت‌ترین و کوچک‌ترین ساحت زندگی خیام بوده و او در زمانه خود به شاعری مشهور نبوده است. مدارک زندگی خیام و دشمنان او ننوشته‌اند که خیام آدمی لاابالی بوده و شب و روز دنبال می‌خوارگی بوده است. فقط گفته‌اند شعرش با موازین دین سازگار نبوده است. اگر از رساله‌های فلسفی که خیام دیگری را به ما معرفی می‌کند، بگذریم و آنچه در رباعیات می‌بینیم را ملاک قرار بدهیم، شادخواری و اغتنام وقتی که در رباعیات خیام بازتاب یافته، نتیجه قهری نوعی جهان‌بینی و فلسفه زندگی است.
 
خیام به دنبال توسعه بود، فردوسی در پی اعتدال 
 
این جهان‌بینی چند مولفه دارد: اول اینکه خیام دانشمندی خردگرا بوده که مسائل زندگی انسانی را با عقل تحلیل می‌کرده و معتقد بوده عقل مجرد محضی که تحت سیطره دین نیست راه سعادت را به انسان نشان می‌دهد. مولفه دیگر اینکه جهان‌بینی خیام پرسش‌محور است و این پرسش‌ها معطوف است به اساسی‌ترین مسائل زندگی بشر؛‌ چرایی خلقت آدمی، مرگ، معاد، مساله شر و عدل و جبر و اختیار و امثال این. اینها پرسش‌های خیام است؛ یعنی خیام پایه‌ها و ریشه‌های ازلی ابدی زندگی انسانی را مورد سوال قرار می‌دهد. ویژگی دیگر اینکه خیام هر جوابی را که دستگاه‌های معرفتی دیگر به سوالات اساسی او داده‌اند، با تردید و با محک عقل بررسی کرده است. هرچه را عقل و علم بپذیرد، می‌پذیرد و هرچه را با عقل و علم نتوان ثابت کرد، رد می‌کند. حال اگر از خیام سوال شود 72 سال فکر کردی شب و روز، به چه نتیجه‌ای رسیده‌ای، می‌گوید آنچه برایم قطعی است این است که بی‌میل خودم به جهان آمدم و بی‌میل خودم می‌میرم و این «دم» را زنده‌ام و تازه معلومم نیست «کاین دم که فرو برم برآرم یا نه». پس بهتر است این دم را غنیمت بدارم و غم گذشته و آینده را نخورم.
 
خیام می‌گوید مرگ قطعی‌ترین حقیقت زندگی است و مرگ پایان کبوتر هست و حقیقت دیگر این است که من این دم را زنده هستم. او می‌گوید این یک دم عمر را باید غنیمت بشمارید. این اغتنام وقت را با تعابیر شراب بنوش و شاد باش بیان می‌کند. منظورش این است که این لحظه را سرشار زندگی کن و آن را به باد اندوه‌های بیهوده نده. اغتنام فرصت او دعوت به سرشار زندگی کردن است و به نظرم خودش زندگی‌اش را؛ آن «دم» را در کنار بهره جستن از مواهب زندگی، با علم، ریاضی، فلسفه، نوشتن کتاب سرشار کرده است. اگر خیام یک آدم لاابالی بود که دائم از این میخانه به آن میخانه می‌رفت،‌ کی فرصت آن را می‌یافت که آن همه بر علم زمانه خودش تاثیر بگذارد؟ خیام بسیار جوان بود که به عنوان یکی از اعضای هیات چهارنفره‌ای انتخاب شد که قرار بود تقویم جلالی را تدوین کنند. یعنی در جوانی از برجسته‌ترین دانشمندان بود. نمی‌خواهم بگویم او شراب می‌نوشیده یا نه، چون ما با او نبوده‌ایم که بتوانیم در این زمینه اظهار نظر کنیم. اما کارنامه و مسلمات زندگی خیام نشان می‌دهد او هوشیارانه از لحظاتش استفاده کرده است. زندگی چنین انسان خردمند خردگرای خردمحوری را نمی‌توان به شراب‌خواری و این حرف‌ها تقلیل داد که اگر مرد یک خانواده به او تاسی کند، زندگی‌اش را در آتش لاابالی‌گری و تن‌آسانی و بی‌مسوولیتی می‌سوزاند و به خودش و مملکت آسیب می‌زند.
 
بگذریم از اینکه از برخی منابع برمی‌آید که خیام زندگی مرفهی داشته و به ثروت و رفاه اهمیت می‌داده. حتی نقل شده وقتی حقوقش را کم کردند، به‌شدت به وزیر وقت انتقاد کرد! به عقیده من خیام نماد و نمونه یک انسان خردمند، عالم، هوشمند و اهل دو دوتا چهارتاست. می‌پرسد و نقد می‌کند. آزاده است و شجاعت اخلاقی دارد. ای‌کاش مملکت ما در طول تاریخ همیشه پر از آدم‌هایی مثل خیام بود تا کشور را جلو می‌بردند. اما متاسفانه همواره آدم‌هایی مثل خیام در کشور ما در اقلیت بوده‌اند. چنین دانشمند برجسته فرهیخته‌ای حقا می‌تواند محور توسعه انسان‌محور و فرهنگ بنیاد باشد.

 اشاره کردید افرادی مانند کسروی به تفاوت ادبیات با مانیفست سیاسی و اقتصادی توجه نمی‌کنند. در واقع می‌توان گفت شاعران در حال شعر گفتن شیوه‌نامه زندگی ارائه نمی‌کنند، شاید به نوعی فلسفه کلی زندگی را بیان می‌کنند و خیام هم همین کار را می‌کند؟

بله، طبعاً وظیفه شاعران و نویسندگان این نیست که برای اداره مملکت آدم تربیت کنند. آنها هنرمندند و کار خودشان را می‌کنند. البته خیام برمبنای رباعیاتی که به او منسوب است، یک جهان‌بینی منسجم دارد. او یک عالم و حکیم عظیم‌الشأن است که گاهی شعر هم می‌گفته و البته شاعر بزرگی هم بوده است. اما عموم شاعران ما چندان ثبات عاطفی و عقیدتی نداشته‌اند. شاید لزومی هم نداشته که طور دیگری باشند. حافظ را ببینید: یک لحظه مثل خیام به زندگی نگاه می‌کند، یک لحظه مثل یک عارف. شاعر است دیگر؛ مقهور عاطفه و احساسات خویش است و این البته نقطه قوت هنر و کار اوست. گرفتاری ما چیز دیگری است. مساله این است که هر چیز در جای خودش قرار نگرفته است. ما انتظارات زیادی از شعر و ادبیات داریم و این خوب نیست. من معلم ادبیاتم، شعر فقط کار من نیست، با شعر زندگی می‌کنم و عاشق شعرم. اما فکر می‌کنم گرفتاری مملکت ما این بوده که همیشه شعر و اندیشه‌های شعرگونه برای ما تعیین تکلیف کرده است. سیاستمداران ما بیشتر منطق شاعرانه داشتند. ما ملتی شعرزده‌ایم. گرفتاری ما در دوره معاصر این بوده که حاملان اندیشه دموکراسی، پیشرفت، حقوق انسان و چنین مفاهیم مهمی، در وهله اول شاعران بوده‌اند.
 
خیام به دنبال توسعه بود، فردوسی در پی اعتدال 
 
شاعرانی چون ملک‌الشعرای بهار -‌که تازه جنم او با شاعران هم‌دوره‌اش فرق می‌کرد-‌ و آدم‌های شریف اما نامتعادل و کوته‌نظری مثل عارف، عشقی، نسیم شمال و فرخی یزدی بودند که به تصمیم‌گیری‌های سیاسی و اجتماعی کلان جامعه جهت داده‌اند و داوری آنها درباره سیاستمداران بیشتر از حد جدی گرفته شده است. این نقش خطیر را باید به امثال فروغی و تقی‌زاده و سیاستمداران برجسته مجرب سپرد. مملکت را که نمی‌شود با شعر و منطق شاعرانه، آرزوپروری و آرمان‌های شاعران اداره کرد. مملکت را باید بر مبنای تدبیر سیاستمداران کارکشته اداره کرد. مهدی اخوان ثالث اواخر عمرش نوشت در زندگی‌ام از هر سیاستمداری طرفداری کردم،‌ بعداً تو زرد از آب درآمد و از هر سیاستمداری انتقاد کردم، بعداً فهمیدم آدم خوبی بوده است. راست هم گفته چون تخصص این کار را نداشته است. سیاست، اقتصاد و مملکت‌داری علم است و باید نظر متخصصان این علوم برای جامعه مرجعیت داشته باشد.

 در واقع باید امیدوار باشیم که وظیفه ادبیات را بیشتر از آنچه باید باشد، در نظر نگیریم؟

 کار ادبیات حتماً این نیست که در امور اجتماعی و سیاسی مرجعیت پیدا کند. هنرمند می‌تواند سیاسی باشد یا نباشد، این انتخاب اوست و حق اوست. ما مخاطبان هنر باید عاقل باشیم و بدانیم در هر مساله‌ای به چه کسی مراجعه کنیم و شاعران و هنرمندان را در جایگاه درستشان بنشانیم. شاید شاعران و هنرمندان و ادیبان این حرف مرا نپسندند، اما من روز‌به‌روز بیشتر به این موضوع معتقد می‌شوم که در مباحث ملی، سیاسی و اجتماعی آنان پیشاهنگ نیستند و باید پشت سر سیاستمداران مجرب، حقوقدانان و اقتصاددانان باشند. به نظرم هنرمند در تعیین راه جامعه صاحب‌نظر نیست و باید راهی را که متخصصان کاربلد امتحان پس‌داده تعیین می‌کنند، تبلیغ کند و جامعه را به سمت آن راه روشن عقلانی مورد تایید متخصصان فن سوق بدهد. اتفاقی که در ایران معاصر نیفتاد؛ جاها عوض شد و متاسفانه ما آسیب‌های آن را تجربه کرده‌ایم و فرصت‌های تاریخی را در آتش شعر و شعار سوزاندیم. البته خوشبختانه امروز این موضوع کمرنگ‌تر شده چون مردم در مجموع عاقل‌تر شده‌اند.

 در این میان کارکرد ادبیات چیست؟

 هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد. به نظر من یکی از مهم‌ترین کارکردهای ادبیاتی که می‌خواهد برای توسعه مملکت مفید واقع شود این است که حافظ، تقویت‌کننده و تعمیم‌دهنده زبان فارسی باشد. زبان فارسی ستون و مبنای استقلال، تمامیت ارضی، وحدت ملی و پیوند دادن موزاییک‌های رنگارنگ قومی در ایران است. این بالمآل نقش اساسی در حفظ امنیت ملی دارد و امنیت مادر توسعه است. از این جنبه ادبیات بسیار ضروری و کار معلمان ادبیات که زبان فارسی درست را به فرزندان ایران می‌آموزند سرنوشت‌ساز است. دیگر اینکه ادبیات می‌تواند حال مردم را خوب کند. وقتی کسانی که شایستگی مرجعیت مردم را در امور اقتصادی و سیاسی دارند، نقشه راه کشور را در مسیر پیشرفت و توسعه متوازن مملکت ترسیم کردند و این نقشه راه مورد پذیرش عمومی قرار گرفت، ادبیات می‌تواند به جامعه برای رسیدن به هدفش امید و دلگرمی بدهد و چشم‌انداز روشنی برای به ثمر نشستن تلاش‌ها در مسیر پیشرفت بسازد. امید به آینده قلب تپنده توسعه ملی است. ادبیات می‌تواند کمبودها و کاستی‌ها را به منظور اصلاح پیش چشم بیاورد. ادبیاتی که بخواهد مددکار توسعه مملکت قرار بگیرد می‌تواند پشتیبان اخلاق باشد و در تربیت انسان‌های شریف و کوشا موثر باشد. در مسیر توسعه متوازن چیز بیشتری نباید از ادبیات خواست.
 
خیام به دنبال توسعه بود، فردوسی در پی اعتدال 

 برگردیم به خیام. نگاه شما به این گزاره چیست که در رباعیات خیام دم غنیمت‌شمری ترویج می‌شود؟ به نظر شما این دم‌غنیمت‌شمری چه نسبتی با اپیکوریسم و لذت‌گرایی اپیکوری دارد؟

همیشه وقتی درباره مستی و دم‌غنیمت‌شمردن در اشعار خیام صحبت می‌شود این شعر سعدی را به یاد می‌آورم: «که حریفان ز مل و من ز تامل مستم». این نگاه را از فروغی آموختم. محمد‌علی فروغی، آن مرد یگانه و حکیم هم در انتخاب رباعیات خیام هر رباعی را که فقط به شراب‌نوشی اشاره داشت و عاری از درک و درد فلسفی بود، کنار می‌گذاشت. خیام وقتی می‌گوید دم را غنیمت بدان، غصه روزگار را نخور و شاد زندگی کن، حرف عقلانی می‌زند. می‌گوید: «از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن / فردا که نیامده‌ست فریاد مکن / بر نامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن». نمی‌توانی خانه‌ات را روی چیزی که نیست یعنی گذشته و آینده بسازی. خانه‌ات را در این لحظه بساز؛ بر چیزی که وجود دارد. خوش بودن و لذت‌جویی برای خیام استغراق در التذاذ از عشق و طبیعت و مستی نیست. اینها تعبیر هنری است برای دعوت به شادی و زندگی سرشار.

 چه فرقی بین رباعیات خیام و شاهنامه فردوسی برای تربیت آدم کارآمدی که بتواند بار توسعه ایران را بکشد وجود دارد؟

به نظرم بخشی از آنچه مردم ایران به آن اعتقاد راسخ دارند، در جهان‌بینی خیام وجود ندارد و آن مقوله اصالت دین و حضور «غیب» در زندگی انسان ایرانی است. خیام در رباعیاتش نمونه یک انسان عقل‌گرای ناباور یا دست‌کم مردد است. فردوسی به اندازه خیام عمیق نیست، اما همین اندیشه‌های خیامی مثل زندگی‌دوستی، چنگ زدن به لحظه‌ها و لذت بردن از شادی، عشق، موسیقی و طبیعت را تجویز می‌کند و مثل خیام خردگراست؛ «خرد رهنمای و خرد رهگشای / خرد دست گیرد به هر دو سرای»؛‌ فرق خیام و فردوسی همین توجه فردوسی به «هر دو سرای» است. در جهان‌بینی رباعیات خیام «آن سرای» وجود ندارد؛ «باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی». در اندیشه فردوسی دین و غیب‌باوری به نحوی که مطابق با خرد باشد، وجود دارد و به همین دلیل شاهنامه بهترین و مهم‌ترین کتاب برای تربیت انسان ایرانی است. شاهنامه کتاب اعتدال است. پیام شاهنامه تربیت انسانی خداباور، خردمند، ایران‌دوست، اخلاق‌مدار، کوشا، شادی‌طلب، رفاه‌دوست، اهل رقابت و متعهد به منافع ملی است. چنین انسانی می‌تواند قلب توسعه یک کشور باشد؛ توسعه‌ای که بر مبنای فرهنگ، اخلاق و انسان بنا شده است.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان