هفته نامه چلچراغ - حامد داراب: استاد محمدرضا شفیعی کدکنی را میتوان به استناد کارنامه کاریاش در ابعادی گوناگون به بررسی و تحقیق نشست، اگرچه این تحقیق و بررسی بسیار دشوار مینمایاند، و محققی مردافکن میخواهد که دستکم، از نگاه انتقادی و اندیشه ادبی، همسنگ و همطراز خالق شاهکارهای بیپایانی همچون «صور خیال در شعر پارسی»، «موسیقی شعر»، «شعر معاصر عرب»، «با چراغ و آینه»، «زبان شعر در نثر صوفیه» و… باشد.
با این همه استاد را بیتردید و بدون مبالغه میتوان نگین انگشتری ادبیات پارسی در روزگار ما دانست، که روحش غوطهور در تاریخ پرفرازونشیب ادبیات کلاسیک فارسی و جسمش آمیخته به ادبیات نوین است و همین حضور عمیق در دو اقلیم کلاسیک مدرن از او شخصیتی ادبی با دقت، وسواس، ظرافت و نگاهی ژرف ساخته است.
در کنار این همه، شعر استاد نمایانگر اندیشه اوست و اجتماعی بودن یکی از ویژگیهای مهم آن. با این همه استاد، در سالهای اخیر بهخصوص، به واسطه نظریات انتقاد ادبیاش، بیشتر از هر زمان دیگر مورد نقد و نظر قرار گرفته است.
شاید اگر استاد، شیوه گفتوگو نکردن بیش از چهار دههشان را کنار میگذاشتند و شخصا به برخی پرسشها پاسخ میدادند، بسیاری موارد روشن، و مشخص میشد، اما چه میتوان نوشت که ایشان روزی 17 ساعت کار تحقیقی را به گپوگفت ترجیح داده و میگویند سخنشان در آثارشان است و نه چیزی بیشتر.
به هر روی در این فرصت و به بهانه همین مصایب کوچک بر آن شدم تا با علی دهباشی، ادبپژوه، نویسنده و سردبیر مجله «بخارا» که سالهایی طولانی است که با استاد همراه و همنشیناند، درباره ایشان، به گفتوگو بنشینم. دهباشی خود اقلیم اندیشه است و به بهانه سالها کار دقیق ادبیات اندیشه انتقادی مرجعی دارد. با او از شفیعی کدکنی و زیست ادبی و انسانیاش سخن گفتم و پرسیدم، که جایگاه اساسی کدکنی را چگونه ارزیابی میکند؟
کارنامهکاری استاد شفیعی کدکنی را میتوان به سه بخش تقسیم نمود، نخست استادی دانشگاه زبان و ادبیات فارسی، دوم کارهای پژوهشی بلند، آکادمیک و نفسگیر که اغلب در حوزه تصحیح متون کهن یا پژوهش در آنها قلم زده شده است و دست آخر شاعری ایشان. شما بهعنوان شخصی که سالهای طولانی با استاد همزبان و همقدم بودهاید، این سه را چگونه ارزیابی میکنید؟
من تصور میکنم کارنامهکاری ایشان بیش از این سه بخشی باشد که شما برشمردید. دکتر شفیعی از زمره آخرین نسل استادانی است که کارنامه فرهنگی و پژوهشی و حرفهای و تالیفیشان چندوجهی بوده؛ مانند استاد بدیعالزمان فروزانفر، استاد ملکالشعراء بهار، استاد پرویز ناتل خانلری، استاد عبدالحسین زرینکوب و استاد غلامحسین یوسفی؛ این بزرگان، نسلی بودند که در چندین وجه و بعد میتوانستیم بهدرستی «استاد» خطابشان کنیم. امروز شما میبینید که مثلا یک دکتر ادبیات تنها در یک رشته تخصص دارد و در همان تخصص صاحبنظر و قلم است. اما نسلی که دکتر شفیعی از آن است، اینگونه نیست. کدکنی نتیجه و محصول و به عبارتی بازمانده از نسلی است بیتکرار.
و شعر استاد کدکنی، که احتمال میدهم اغلب تودهها او را بیشتر بهعنوان یک شاعر بشناسند.
شاعری ایشان خودش یک فصل بسیار گسترده و جدایی دارد. به نظرم اگر امروز قرار باشد سه، یا دو نفر شاعر مهم زبان فارسی را در حوزه تمدن فرهنگی زبان فارسی نام ببریم، به قطع ایشان اولین نباشند دومین هستند. همچنین در استادی دانشگاه، امروز به جرئت میتوان گفت که سه نسل از بهترین استادان فعلی دانشگاههای ما در داخل و خارج از دانشجویان ایشان بودهاند.
به نکته خوبی اشاره کردید، میخواهم بپرسم با توجه به تاریخ تجدد در ادبیات و گذراندن یکی دو دهه گذشته و تجربه نحلههای گوناگون شعری، جایگاه دکتر کدکنی بهعنوان یک شاعر چگونه میتواند تفسیر شود؟
دکتر شفیعی کدکنی از زمره شاعران معاصری است که از همان آغاز یعنی کتاب شعر« زمزمهها» که در سال 1344 منتشر شد، خود را بهعنوان شاعری قابل و مستعد و آیندهدار به جامعه معرفی کرد. «در کوچهباغهای نیشابور» که در سال 1350 منتشر شد، شفیعی را بهعنوان یک شاعر محبوب و مقتدر در زمینه شعر نیمایی معطوف به جامعه تثبیت کرد. او شاعری بزرگ و موفق است. استاد ما زرینکوب شعرش را نمونه بارز و عالی شعر بیدروغ و بینقاب خوانده است.
در شعر او ویژگیهایی است که او را ممتاز کرده. او را در گسترهای که نام بردید، با دیگران نمیتوان یکسان دانست. ایشان از این جهت بسیار استثنا هستند، و در حال حاضر تنها میتوان افرادی چون آقای «سایه» (هوشنگ ابتهاج) را در کنارشان قرار داد، آن وجه استثنایی این است که او ریشه در 1200 ساله سابقه شعر فارسی ایران دارند و با استفاده از همین سابقه اما همسو با جهان مدرن اثر آفریدهاند.
یعنی با توسل به همین ریشه داشتن در تاریخ ادبیات کلاسیک ایران، میتوانیم مدعی استثنا بودنشان حتی در میان شاعران متجدد باشیم.
اجازه دهید یک نکته را بگویم. بیتردید تنها شخصی در دوران مدرن میتواند شعر فارسی خوب بگوید، که حتما در شاهنامه، مثنوی، سعدی، حافظ و ادبیات گذشته غوطه خورده باشد. بدون درک عمیق این سرچشمههای زبان فارسی، هرگز نمیتوان شعر نو حتی شعر مدرن گفت.
برای اینکه گنجینه واژگان آنجاست، من باید اول بتوانم این گنجینه را بشناسم، این تاریخ را بشناسم، تا امروز بتوانم با شکلی تازهتر، تاریخ خودم را رقم بزنم. دکتر شفیعی با تجربیاتش در شعر نو فارسی، تواناییهایش را خود نشان داده است. به قول شما مردم امروز که در دوران تجدد زندگی میکنند بیشتر او را با شعرش میشناسند، این یعنی در آمیختن معرفت و شناخت از گذشته با مفاهیم فرهنگ ایرانی امروز. به عبارتی زمانه برتری شعر ایشان را گواهی داده است.
دکتر کدکنی هم خودشان مکرر گفتهاند که برای البته یک پرسش است، اما بگویم شخصا از زبان سعدی و تصویرپردازی او بسیار سود بردهام و معتقدم سعدی سخن از زبان و زمانه ما میگوید و هرگز اینطور فکر نمیکنم.
بله، اما پرسشی است که شاید جوانترها مطرح کنند، اما چون نمیخوانیم، درک نمیکنیم که از این مدرنتر که در 750 سال پیش سروده شده میشود:
خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی
تو چه ارمغانی آری، که به دوستان فرستی
چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیابی
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی
از این مدرنتر میشود سرود؟ ما به علت آموزش غلط ادبیات کلاسیک فارسی در مدارس و دانشگاه و به علت تمام شیوههایی که جریانی راه انداخته است از افرادی که نمیخواهند زحمت بکشند، مطالعه و پژوهش کنند، باعث شده است درک درستی از این ادبیات نداشته باشیم. حتی شاملو هم از این گنجینه سود جسته، مثلا به شعر «مه» او که میگوید: «بیابان را سراسر مه گرفته ست» و در ادامه میآورد: «بیابان خسته، لب بسته، نفس بشکسته، در هذیان گرم مه، عرق میریزدش آهسته از هربند» دقت کنید. یا در ترجمهای که از فدریکو گارسیا لورکا انجام میدهد، عنوان یک شعر را میگذارد «تخته بند تن» که از حافظ وام گرفته.
میتوان گفت هرکدام از شعرهای مهم زبان فارسی در دوران معاصر شعرهایی هستند که همه از این گنجینه ادبیات کلاسیک سود بردهاند. وقتی شما این ادبیات کلاسیک را میخوانید، واژگان و نوع برخورد شاعران بزرگ با واژگان به صورت خیلی پنهانی در ذهن مینشیند و در زمان آفرینش اثر یکباره میبینید چیزی به شما میگوید که من را بنویس. متاسفانه در شعر معاصر و شعر نسل جوان به علت بیتوجهی و قدری تنبلی در آموزش، البته زحمتی که مطالعه دقیق دارد، یک بیگانگی با سرچشمههای زبان فارسی ایجاد شده که نتیجهاش شعرهای سستی است که این روزها میبینیم. و بنابراین ما شاهد شاعران برجسته نیستیم.
به نقد شعر معاصر رسیدیم، از استاد کدکنی دور نشویم و با همین موضوع به ایشان بپردازیم. دکتر هم گویا با چنین رویکردی به ادبیات نسل جدید مینگرد، بهطور مثال مقاله «شعر جدولی» ایشان که اگر اشتباه نکنم نخستین بار شما آن را در مجله «بخارا» منتشر کردید. در این مقاله ایشان از همنشینیهای ناهمخوان صحبت میکنند و نظر دارند که مثلا سطوری مثل «چند رکعت باران» اشتباه است، چراکه واحد اندازهگیری باران «رکعت» نیست. اما ما میبینیم که این شیوه مثلا در شعر شاگردان ایشان مثل زندهیاد قیصر امینپور هم متبادر است و اصلا امروزه بهعنوان شیوهای برای شاعرانه کردن متن به کار میرود. این نوع برخوردها با ادبیات متجدد از سوی استاد کدکنی را شما چگونه ارزیابی میکنید؟
این مقاله را همانطور که گفتید، 18 سال پیش برای نخستین بار در شماره اول مجله «بخارا» منتشر کردیم. و اگر قرار باشد به من بگویند در تاریخ یکصد سال اخیر 10 مقاله مهم نقد ادبی در حوزه شعر معاصر را نام ببرید، حتما این مقاله جایگاه نخست را دارد. به علت اینکه ایشان با این مقاله درواقع شعر یک دوره را فرمولبندی و تئوریزه کردند. آن مقاله آسیبشناسی چند نسل از استعدادهای خلاق شعری بربادرفته است. چون استاد زبان و ادبیات فارسی هستند، در موضع زبانشناس و ادیب و منتقد آشنا به مبانی نقد ادبی سنتی و مدرن، ایشان معیاری عرضه کردند که شعر کلاسیک و نو و سپید و غیره را به نوعی میتوان بر مبنای آن بررسی و تحلیل و همچنین آسیبشناسی کرد.
کشف هوشمندانه اداهای شاعران جدولی و فرمولبندی همهفهم آن حاصل یک عمر تجربیات ایشان است. این مقاله میتواند یک کتاب 400 صفحهای شود که ایشان به صورت فشرده در 30 صفحه بیان کردند. و هیچ منتقدی به صورت مکتوب تا امروز نیامده است درباره آن نظری ارائه کند یا نقدی بنویسند. تنها اخیرا یک کتابی منتشر شده است فکر کنم با نام «دکتر شفیعی چه میگوید؟»
فکر کنم کتابی را که «نشر بوتیمار» چاپ کرده است، میگویید؟
بله. من میتوانم بگویم از این ساختمان خوشم نمیآید، ولی وقتی که بخواهم این ساختمان را نقد کنم، باید معماری بدانم. پس من میتوانم آقای دکتر شفیعی را بگویم شعرشان را خوشم نمیآید، اما اگر بخواهم دکتر شفیعی را نقد کنم، باید همسطح ایشان بهعلاوه یک بدانم.
آیا شما معتقدید که نقدهای استاد کدکنی همانقدر که در فضای ادبیات کلاسیک راهگشا بودهاند، برای فضای ادبیات مدرن هم نسخهای چشمگیر و کارآمد هستند؟
ایشان حداقل 30 سال از زمان خودش جلوتر است. اگر یحیی آرینپور بعدی بیاید و غربال را به دست بگیرد، همان کاری را خواهد کرد که دکتر شفیعی انجام میدهد. نگاهی که به ادبیات دارند، نگاه به آینده است و او افق را میبینید و من در گودی میبینم، بنابراین آنکه در قله نشسته است، تپهها، رودخانهها و… را میبیند. یکباره یادم افتاد که تعبیر بسیار زیبایی ایشان به کار بردهاند: «عدهای در سیسییو مطبوعات ادامه حیات میدهند.» یعنی اگر این دستگاه را بکشی، حیات از میان میرود.
نگاه انتقادی دکتر کدکنی برخی مواقع گویی بسیار تند است. هم در لحن و هم در مضمون برخی نقدها. مثلا در مقدمهای که بر گزیده اشعار زندهیاد خانلری نوشتند، نقدهایی بر نیما یوشیج داشتند که مثلا شعرش را از خانلری برداشته و غیره.
آقای دکتر شفیعی در کتاب «چراغ و آینه» تفکر انتقادی خود را اعلام کرده است. او میگوید شعر معاصر فارسی در بستر ترجمه شکل گرفته است. زادگاه شعر معاصر و ضرورتش ترجمه آثار غربی بوده است. نیما هم همینطور و یکی از درخشانترین حاصلهای این تاثیر از ترجمه شاملو بوده است. نیما یوشیج در یک شرایط ویژه تاریخی حضور پیدا کرد؛ شرایطی که حزب توده اندیشههای متجدد را تبلیغ میکرد و زمینه سیاسی هم داشت و طبیعی بود که در مقابل صف کلاسیسم دنبال آدمهایی میگشتند مانند نیما. خود جلال آلاحمد در مقاله «پیرمرد چشم ما بود» بهصراحت نوشته است که نیما را چگونه به شکلی که در دهه 1350 مطرح شد، مطرح کردند.
ارزشهای نیما جای خودش، ولی ویترین کردن و عرضه کردن و تبلیغ کردن چیز دیگری است که خود نیما از این کار حیرت کرده بود. خود آلاحمد میگوید: «او نمیدانست که ما او را علم کردهایم.» آلاحمد، نیما را به حزب توده معرفی کرد. بنابراین نیما با همین نقدهای موشکافانه که دکتر شفیعی بهدقت انجام داده است، درواقع جایگاه واقعی خود را پیدا میکند. نیمای دهه 1350 اسطوره بود، رویکرد دکتر شفیعی به شعر رویکرد تاریخی است. ایشان به شعر فارسی نگاه تاریخی دارد و آنچه در آینده ادبیات گفته خواهد شد، او امروز میگوید و طبیعی است که خیلیها برآشفته شوند.
اجازه دهید دستآخر کمی از این مباحث فاصله بگیریم. خواهشمندم به واسطه سالها همنشینی با استاد کدکنی کمی از شخصیت انسانی ایشان برایمان بگویید.
من استادان خیلی زیادی را در زندگیام دیدهام و شاید کمتر کسی این بخت را داشته است در زندگی. سیدمحمدعلی جمالزاده، صادق چوبک، بزرگ علوی، تقی مدرسی، سیمین بهبهانی، ابراهیم گلستان، مهرداد بهار، دکتر زرینکوب، انجوی شیرازی، غلامحسین یوسفی، دانشور و همه اینها را درک کردهام و رابطهام در حد امضای کتاب نبوده و عمیقتر از این مباحث بوده است. اما در این میان آقای دکتر شفیعی شبیه هیچکدام نیست. یکی از شخصیتهایی است که لابهلای تاریخ فرهنگی را بسیار دقیق میشناسد.
انسانی بسیار اصولی در زندگی شخصی، در عین حال که بسیار مدرن است، در سنتیترین شکل ممکن که تصور میکنیم، زندگی میکنند. اهل موسیقی است و بسیار موسیقی را خوب میشناسد. در حوزه فیلم و تئاتر هم برگزیده برگزیده برگزیدهها را میبیند. شما کافی است منزل ایشان را بروید و ببینید، خانهای که چهار میز تحریر در آن وجود دارد و روی هرکدام یک پروژه در حال انجام است.
در این خانه اگر دزد بیاید، هیچ چیزی برای بردن ندارد، یک یخچال و یک گاز و مقداری کتاب و زندگی که با روزی 17 ساعت کار گره خورده است در هفتاد و چند سالگی. حتی ایشان ساعت چای خوردنش مشخص است. انضباط ایشان در غذا خوردن و خوابیدن بسیار مثالزدنی است. ملاحظات بسیار خاصی دارد که یک وجودی را ساخته به نام استاد شفیعی کدکنی.