کمال جویی و سعادت خواهی انسان، یکی از گرایشهای فطری و ذاتی در هر انسانی است و همه ی تلاشهای بشری به منظور اشباع این گرایش و زدودن نقصها و دستیابی به کمالها و نیل به سعادت است. البته در این که کمال خواهی و سعادت طلبی، خود یک گرایش اصیل و مستقل است یا یک میل فرعی و برخاسته از گرایشی دیگر مانند خود دوستی است اتفاق رأی وجود ندارد؛ هر چند مستقل و اصیل دانستن گرایش کمال، نظریه ی غالب را تشکیل می دهد. مسأله مهم و سرنوشت ساز در باب کمال طلبی و سعادت خواهی انسان، بیان مقصود از کمال و خوشبختی است که براساس بینشهای مختلف فلسفی و دینی، متفاوت و متنوع می باشد. همچنین تعیین مصداق حقیقی کمال و خوشبختی و ویژگیهای آن و نیز چگونگی و شیوه دستیابی به آن، از امور بحث انگیز و جدی است که مورد بحث و بررسیهای فراوان بوده و هست. طبیعی است که مکتبهای مادی که منکر امور معنوی و ماورایی هستند در همه این مسائل موضعی دنیاگرایانه دارند و مفهوم و معنای کمال و سعادت، مصداق واقعی آن دو، و راه دستیابی به آن را در امور مادی خلاصه می کنند؛ اما مکتبهای غیر مادی و به ویژه مکتبهای الهی دیدگاهی بسی فراتر و گسترده تر و والاتر از مظاهری مادی و دنیوی را ارائه می کنند. در این مقاله تلاش می شود تا براساس بینش قرآنی به پاسخ سؤالهای یادشده دست یابیم.
مفهوم کمال و تشخیص کمال انسانی
موجودات زنده ی جهانی که با آن سر و کار داریم، اعم از گیاه و حیوان و انسان، استعدادهایی متراکم دارند که فراهم آمدن زمینه ها و شرایط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعلیت رسیدن آن نیروهای نهفته می شود و با به فعلیت رسیدن آن استعداد ها، واجد چیزی می شوند که پیش از آن، فاقد آن بودند. بدین سان، تلاش و تکاپوی طبیعی همه ی موجودات زنده برای تحقق بخشیدن کامل به استعدادهای درونی آنهاست. البته با این تفاوت که جنبش عمومی موجودات نباتی، براساس نظامی است به نام طبیعت که در وجودشان به ودیعت نهاده شده است؛ عامل محرک در کوششهای حیوان، حب ذات است که بر مبنای ادراک و الهام غریزی عمل می کند؛ اما تلاشهای انسان، در پرتو اختیار و آگاهی - صورت می گیرد و کمال نهایی و مقصد وی به کلی متفاوت و متمایز از دیگر موجودات است. با توجه به آنچه گذشت، می توان گفت «کمال» صفتی وجودی است که حاکی از دارایی و غنای حقیقی یک موجود در مقایسه با موجود دیگر است و موجود کامل اگر از نعمت درک و شعور برخوردار باشد از داشتن آن کمال، لذت می برد. کمال به مفهومی که گذشت اگر به طور طبیعی و بدون تلاش اختیاری حاصل آید، مانند شکوفا شدن استعدادهای حیوانی انسان - همچون غریزه جنسی - کمال غیر اکتسابی و طبیعی نامیده می شود و اگر در پرتو تلاش آگاهانه و اختیاری حاصل شود، کمال اکتسابی نام دارد.
پس از آن که معلوم شد کمال هر موجود و از جمله انسان در عینیت یافتن و ظهور تمام استعدادهای نوعی آن موجود است، مسأله اساسی این است که کمال واقعی انسان چیست و عینیت یافتن کدام یک از استعدادها تأمین کننده کمال انسانی است؟ بی شک، در میان خواستها و استعدادهای انسان، عینیت یافتن خواستهای مادی و حیوانی را نباید در عداد کمالهای انسانی به شمار آورد؛ زیرا این خواستها بین انسان و حیوان مشترک است و شکوفا شدن این استعدادها و اشباع این خواستها به معنای تکامل انسان در بعد حیوانی اوست.
در چنین مرحله ای انسانیت انسان هنوز بالقوه است و حیوانیت او بالفعل شده است و این استعدادهای محدود، زودگذر و ناپایدار با هویت حقیقی انسان یعنی روح فناناپذیر، جاودانه طلب و نامحدود خواه انسان سازگار نیستند. انسانیت انسان زمانی به فعلیت می رسد که استعدادهای این روان فناناپذیر شکوفا شود و به کمال و خوشبختی و لذت بی پایان، ناب و بدون محدودیت و مزاحم، دست یابد.
کمال نهایی انسان
پس از روشن شدن کمال انسانی و ویژگیهای کلی آن، این پرسش اساسی مطرح می شود که نقطه ی اوج کمال انسانی چیست و آن هدف نهایی و مقصد حقیقی که هر انسانی طبق فطرت خویش خواهان وصول به آن است و تمام فعالیتهای وی برای رسیدن به آن صورت می پذیرد چیست؟ به عبارت دیگر، کمال نهایی انسان کدام است؟
در مقام پاسخ به این سؤال، توجه به این نکته ضروری است که مقاصدی را که یک انسان در فرایند زندگی دنبال می کند همه یکسان و همرتبه نیستند. مقصود از هدف و کمال نهایی انسان، نقطه ای است که کمالی فراتر از آن برای انسان متصور نیست و آخرین پله ی نردبان ترقی انسان است که همه ی تلاشها و اوج گرفتنها، برای وصول به آن است. قرآن مجید از این نقطه اوج با واژگان فوز (کامیابی )، فلاح (رستگاری) و سعادت (خوشبختی) یادکرده و می فرماید:
«و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما» (1)
هر کس از خدا و رسولش فرمانبری کند حقیقتا به کامیابی بزرگی دست یافته است.
«اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون» (2)
آنان [مؤمنان واقعی] برخوردار از هدایتی [سترگ] از سوی خداوندگارشان هستند و آنان رستگارانند.
«و اما الذین سعدوا ففی الجنه خالدین فیها» (3)
و اما کسانی که خوشبخت شدند در بهشت جاودانه خواهند بود.
با توجه به آنچه گذشت می توان دریافت که استکمال و به فعلیت رسیدن هر یک از توانشهای انسان، فقط به میزانی ارزشمند و کمال آفرین است که زمینه ی تحقق کمال بی پایان و جاودانه را فراهم سازد و مقدمه ی دستیابی به کمال نهایی باشد؛
قرب الهی
اکنون جان سخن در این است که مصداق و مورد این کمال نهایی چیست؟ قرآن کریم مصداق این کمال نهایی را قرب به خدا می داند که همه ی کمالات جسمی و روحی، مقدمه ی رسیدن به آن، و انسانیت انسان در گرو دستیابی به آن است؛ و بالاترین، ناب ترین، گسترده ترین و پایدارترین لذت، از وصول به مقام قرب حاصل می شود.
نقطه ی اوج قرب به خدا، مقامی است که انسان به ذات اقدس الهی رهنمون می شود، در جوار رحمت الهی استقرار می یابد، چشم و زبان او می شود و به اذن خدا کارهای خدایی می کند. از جمله آیاتی که بر حقیقت یاد شده دلالت دارد، دو آیه زیر است:
1. «ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر». (4)
به راستی که پرهیزکاران در باغها و جویبار [بس باشکوه] در جایگاهی راستین نزد پادشاهی مقتدرند.
2. «فاما الذین آمنوا بالله واعتصموا به فسیدخلهم فی رحمه منه و فضل و یهدیهم الیه صراطا مستقیما» (5)
پس کسانی که به خدا ایمان آورده و به آن [قرآن] چنگ زدند، خداوند آنان را در رحمت و فضل خویش وارد کند و از صراط مستقیم به سوی خدا رهنمون گرداند.
و از جمله روایات بیانگر این حقیقت، حدیث قدسی نبوی است که در آن آمده است:
«ما تقرب الی عبد بشییء احب الی مما افترضت علیه وانه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به ویده التی یبطش بها (6)»
هیچ بنده ای با چیزی محبوب تر از واجبات به من نزدیک نمی شود. بنده همواره [مرحله به مرحله] با کارهای مستحب [افزون بر واجبات] به من نزدیک می شود تا آن که دوستش می دارم و چون محبوب من شد من گوش او می شوم که با آن می شنود و چشم او می شوم که با آن می بیند و زبان او می شوم که با آن سخن می گوید و دست او می شوم که با آن، اعمال قدرت می کند.
حقیقت قرب
گرچه تصویر دقیق از مقام قرب و دریافت حقیقت آن، جز با رسیدن به آن مرحله میسور نیست، ولی با نفی تصویرهای نادرست، می توان شمایی هر چند ناقص از آن به دست آورد.
نزدیک بودن به یک موجود گاه نزدیک بودن به لحاظ مکان و گاه به لحاظ زمان است. روشن است که قرب به خدا از این مقوله نیست؛ زیرا زمان و مکان، ویژه ی موجودات مادی است و خداوند فراتر از زمان و مکان است. همچنین، تقرب اعتباری و تشریفاتی صرف مدنظر نیست؛ زیرا این نوع قرب هم ویژه ی این جهان است و حقیقت آن جز اعتبار چیز دیگری نیست، هر چند بر آن آثار عینی بار شود.
گاه نیز مقصود از قرب، وابستگی موجودات جهان و از جمله انسان به خداوند و حضور دائمی همه موجودات در پیشگاه خدا است که در روایات و آیات آمده است، مانند:
«و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (7) و ما به او [انسان] از رگ گردن نزدیک تریم. این معنی نیز در «قرب» به عنوان کمال نهایی انسان، مد نظر نیست؛ زیرا این قرب برای همه ی انسانها وجود دارد.
دوست، نزدیکتر از من به من است
وین عجیبتر که من از وی دورم
بلکه مقصود آن است که انسان در اثر اعمال شایسته ی برخاسته از ایمان و همراه با تقوا، ارتقای وجودی می یابد و حقیقت وجودی او اشتداد یافته، متعالی تر می شود؛ به گونه ای که خویشتن خویش را با علم حضوری آگاهانه می یابد و با شهود نفس خویش و وابستگی کامل و محض خود به خداوندگارش، خداوند را با علم حضوری آگاهانه می یابد:
«وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره» (8)
چهره هایی در آن روز [روز قیامت] شادابند، خداوندگارشان را نظاره گرند.
راه دستیابی به قرب الهی
تکامل انسانی و دستیابی به کرامت اکتسابی و کمال نهایی، در گرو اعمال اختیاری است؛ اما روشن است که هر عمل اختیاری با هر کیفیتی و براساس هر نوع مبانی، قرب آفرین نیست، بلکه چنان که اشاره شد، اعمالی در این خصوص کارساز است که متکی به ایمان به خدا، معاد و نبوت باشد و همراه با تقوا انجام گیرد. در واقع، عمل بدون پشتوانه ی ایمان، جسمی بی روح است و کارهایی که با تقوا همراه نباشد در پیشگاه خداوند پذیرفتنی نیست: «انما یتقبل الله من المتقین» (9) همانا خداوند [اعمال را] از انساهای باتقوا می پذیرد. بنابراین می توان گفت عواملی کلی قرب به خدا، ایمان و عمل صالح است؛ زیرا عملی که همراه باتقوا نباشد صلاحیت تقدیم به پیشگاه خداوند را ندارد و عمل صالح نامیده نمی شود.
با توجه به آنچه گذشت روشن می شود که آنچه روح عمل را تشکیل می دهد این است که عمل «عبادت» باشد؛ یعنی فقط برای خدا باشد و برای خدا شدن هر عملی، به نیت آن وابسته است: «انما الاعمال بالنیات» (10) همانا ارزش اعمال به [نیتهای آنها] وابسته است. و نیت، یگانه عملی است که می تواند ذاتا جنبه ی خدایی و عبادت به خود گیرد؛ اما سایر اعمال، خدایی شدنشان و قرب آفرینی شان در گرو نیت خدایی کردن برای آنهاست. پس یگانه عملی که ذاتا می تواند عبادت باشد نیت است و سایر اعمال در پرتو نیت عبادت می شوند؛ به همین دلیل عمل بدون نیت پاک، نمی تواند مقرب ارزش آفرین و ارزشمند باشد. و نیز به همین دلیل است که هدف آفرینش همه موجودات مختار، عبادت معرفی شده است: «و ما خلقت الجن والانس الا لیعبدون» (11) و جن و انس را جز برای عبادت نیافریدم.
این نکته نیز شایان توجه است که در منطق قرآن دستیابی به مقام قرب الهی برای هر کس با هر نژاد و ملیت و جنسیتی امکان پذیر است و جز با عمل اختیاری (اعم از جوارحی و جوانحی) دست یافتنی نیست.
در برابر عوامل کلی قرب که به آن اشاره شد، عوامل کلی سقوط و دوری از خداوند، عبارتند از: دنیاطلبی، پیروی از شیطان و سرسپردگی نسبت به تمایلات نفسانی (هوای نفس). قرآن مجید درباره ی بلعم باعور دانشمند یهودی دوران بعثت موسی علیه السلام که به فرعون گرایش پیدا کرد می فرماید:
«واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین و لو شئنا لرفعناه بها ولکنه اخلد الی الارض واتبع هواه» (12)
و بر اینان، داستان آن کس را که به او آیات خود را داده بودیم تلاوت کن که خود را از آن آیات، تهی ساخت (به مقتضای آن عمل نکرد و بدان پایبند نماند) پس شیطان در پی اش افتاد و از گمراهان شد و اگر می خواستیم، با آن دانش، او را بلند مرتبه می ساختیم ولی او زمین گیر و دلبسته ی دنیا شد و به دنبال هوای نفس خویش رفت... .
درجات قرب خداوند
قرب الهی که مطلوب و کمال نهایی انسان است خود دارای درجاتی است و حتی کوچک ترین عمل اختیاری انسان در صورتی که واجد شرایط لازم باشد، تا حدی انسان را به خدا نزدیک می کند؛ هر یک از انسانها بر اساس میزان و کیفیت اعمال خویش در پیشگاه خداوند دارای درجه یا درجاتی است و هر فرد یا گروهی، در درجه و مرتبه ای قرار دارد: «هم درجات عندالله» (13) آنان [انسانهای صالح] در پیشگاه خدا [دارای] درجاتی هستند. چنان که سقوط، انحطاط و دوری از خداوند نیز دارای درکاتی است؛ و کوچک ترین عمل به میزان خود، انسان را سقوط می دهد و بر این اساس، درجازدن و توقف در زندگی انسان معنی ندارد و هر عملی می تواند انسان را به خدا نزدیک و یا از خدا دور کند. درجازدن درصورتی متصور است که فرد هیچ تکلیفی نداشته باشد؛ و انسان تا در تکاپو و تلاش اختیاری است، مکلف است؛ و بسته به آن که به تکلیف خویش چنان که خدا می خواهد عمل کند یا نکند، تکامل یا سقوط خواهد داشت.
«ولکل درجات مما عملوا و ما ربک بغافل عما تعلمون». (14) و برای هر یک [از گروه صالحان و طالحان] بر اساس اعمالشان درجات و رتبه هایی است و خداوند از آنچه می کنند غافل نیست.
پس تکامل و سقوط اختیاری انسان طیفی وسیع دارد: از یک سو فراتر از فرشتگان در مقام قرب و استقرار در جوار رحمت حضرت حق، و از سوی دیگر فروتر از حیوانات و جمادات شدن است و بین این دو، درکات دیگر دوزخ و درجات دیگر بهشت قرار دارد که به تبع آنها، انسانهای مستقر در هر یک، دارای درجات و درکاتند.
رابطه ی ایمان و مقام قرب
ایمان، یگانه چیزی است که به سوی خدا صعود می کند و کار نیک و شایسته، ایمان را رفعت می بخشد:
«الیه یصد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه» (15) به سوی خداوند، سخن و اعتقاد پاک بالا می رود و عمل شایسته، آن را رفعت می بخشد.
انسان مؤمن نیز به تبع ایمان، به خداوند تقرب می یابد. بر این اساس، هر قدر ایمان فرد کامل تر باشد، تقرب به وی بیش تر است (16)؛ و ایمان کامل و توحید ناب آن است که با آخرین مرتبه ی قرب الهی ملازم است و مراتب پایین تر از آن، آمیزه ای از شرک و نفاق را به همراه دارد که در مراتب قرب، شرک و نفاق خفی و در مراتب مادون قرب، شرک و نفاق جلی نامیده می شود؛ و چنان که گفته شد، این شرک و نفاق برخاسته از نیتی است که صاحب عمل داشته است؛ پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله فرمود:
«نیه الشرک فی امتی اخفی من دبیب النمله السوداء علی الصخره الصماء فی اللیله الظلماء»
نیت شرک در میان امت من، از راه رفتن مورچه ای سیاه بر روی سنگی صاف در شبی ظلمانی مخفی تر است. (17)
پی نوشت ها:
1. احزاب، 71.
2. بقره، 5.
3. هود، 108.
4. قمر، 55-54.
5. نساء، 175.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ج 2، ص 352.
7. ق، 16.
8. قیامت، 22-23.
9. مائده، 27.
10. مجلسی،محمد باقر، بحارالانوار، ج 76، ص 212.
11. ذاریات، 56.
12. اعراف، 175-176.
13. آل عمران، 163.
14. انعام،132.
15. فاطر، 10.
16. برای توضیح بیش تر، ر. ک: مصباح، محمد تقی، خودشناسی برای خودسازی.
17. طوسی، خواجه نصیرالدین، اوصاف الاشراف.
/خ