0
کارگردان : David Fincher
نویسندگان : John Brancato, Michael Ferris
بازیگران : Michael Douglas, Deborah Kara Unger, Sean Penn
خلاصه داستان : «نیکلاس وان اورتن» (داگلاس)، سرمایه دار مقیم سن فرانسیسکو، چهل و هشت ساله شده است. او به عنوان هدیه ی تولد، از طرف برادرش (پن) به شرکت مرموز CRS معرفی می شود تا در یک «بازی» شرکت کند. اما خیلی زود مشخص می شود که این «بازی»، به شدت واقعی است و خطرات بسیاری را به هم راه دارد.
|
|
آلفرد هیچکاک از اصطلاح «فیلمهای یخچالی» برای توصیف اینگونه فیلمها استفاده کردهاست. طبق گفته هیچکاک، «فیلمهای یخچالی» فیلمهایی کند اما مهیج هستند و اندک اندک تاثیر خود را بر بیننده میگذارند، اما در جریان آزمایشاتی که انتظارش را میکشند، متلاشی میشوند. «بازیِ» «دیوید فینچر» یکی از سرشناسترین فیلمهای یخچالی است. فیلم هرچقدر که به پایان نزدیکتر میشود، سرگرمکنندهتر هم میشود، اما حفرههای عمیقی بوجود میاید که با نزدیک شدن به آنها، بررسیکردنشان آسانتر است.
این فیلم متعلق به «مایکل داگلاس» (Michael Douglas) است. «شان پن» (Sean Penn) و «دبرا کارا اونگر» (Deborah Kara Unger)، کسانی که نقشهای دوم و سوم را بازی میکنند، به معنای واقعی کلمه نقشهایی فرعی در فیلم دارند.(از آنجا که هیچکدام از آنها بیشتر از 15 تا 30 دقیقه بازی نمیکنند.) در حالی که «داگلاس» همه جا حضور دارد. او تقریبا در تمامی صحنهها حاضر است و فیلم از زبان شخصیت او روایت میشود. «نیکلاس فن اورتون» (Nicholas Van Orten) (آهنگساز فیلم) از آن دسته افرادی است که «داگلاس» به بهترین طریق میتواند با آنها هماهنگ شود. او در ابتدا سرد و محافظهکار است و سپس تدریجا، بیشتر و بیشتر در خود و جایگاهش احساس تزلزل میکند. اقتدار بازیگر در اقتراب به شخصیت فیلم، آشکار و محسوس است.
نیک (Nick) آدم بسیار ثروتمندی است. او در یک عمارت عظیم و مجهز زندگی میکند-به هرچه که احتیاج داشته باشد، دسترسی دارد- اما سوای زن خانهداری که آنجا کار میکند، او تنها است. او تنها است، وقتی که کار را در اولویت زندگیاش قرار داد، همسرش او را ترک کرد. اکنون برای تولد 48 سالگیش، برادر او «کونارد» (شان پن) برای کسی که همهچیز دارد یک هدیه ایدهآل آورده است: یک بازی که توسط شرکت «خدمات تفریحی مصرفی» (Consumer Recreation Services) طراحی شده است. بازی «تجربه عمیق زندگی» نام دارد و به هرآنچه که در زندگی شخصی وجود ندارد، موجودیت میبخشد. به غیر از اظهار نظرهای مبهم، مانند:« این یک ماهنامه تجربی است»، هیچکس یا نمیخواهد و یا نمیتواند جزئیات بازی را برای «نیک» توضیح دهد. با وجود بدگمانی و عدم اطمینان، او شرکت در بازی را میپذرد. حوادثی رخ میدهند که موجب بوجود آمدن سوالی حیاتی میشود: آیا این فقط یک بازی است یا خیر؟!
لحظات مجزایی از فیلم یادآور «لاورنس اولیوه» و«مایکل کین» در فیلم «کارآگاه 1972»، موسیقی دیوانهکننده فیلم «پس از ساعتها» از «مارتین اسکورسیزی» و طنز غیرقابلتحمل فیلم «عناد» است. هر سه فیلم بسان «بازی» غیرقابل پیشبینی بودند.( اگر عادل باشیم باید قبول کنیم که فیلمهای «کارآگاه» و «پس از ساعتها»، فیلمهای بهتری بودند، «عناد» فیلمنامه منسجمی نداشت.) یکی از شکایات من در مورد اینگونه فیلمها این است که، آنها همیشه با مخاطب منصف نیستند. مقدمات فیلمنامه، تنها جهت غافلگیر کردن و جذب تماشگر نوشته شده است و توجهی به عملی بودن و منطقی بودن پیچش داستان ندارد. سرنخها همه جا وجود دارند، اما برخلاف علمداران فیلمهای اسرارآمیز، بسیاری از آنها یا زائد هستند، یا بیشازحد واضح.
«دیوید فینچر» فیلم عمیق و تاریکی مشابه دو ساخته قبلیش «بیگانه3» و «هفت» ساخته است. بیشتر فیلم در خیابانهای شبزده «سانفرانسیسکو» میگذرد. فضا تیره و سنگین است، و بعضی از اوقات، همقدم شدن با کارگردانی پرچینوشکن «فینچر» مانع میشود که عمیقا به توطئهها و دسیسهها فکر کنیم.
حل و فصل معماهای «بازی» برای مخاطب مانند تکمیل کردن یک پازل است. ما هم پهلو به پهلوی «نیک» با مشکلات در کشمکش هستیم. وقتی که فکر میکنیم حقیقت را دریافتهایم، اتفاقی میافتد که موجب میشود در مورد نتیجهگیری خود تردید کنیم. فیلمنامه در لحظاتی بسیار هوشمندانه عمل میکند، و اشتباه نتیجهگیری کردن در اینگونه فیلمها، یک اتفاق معمولی است. با این حال، مجموعا این پیچشها سطحی هستند، و اگر به اندازه کافی فکر کنیم، دسیسهها قابل رویت هستند. با تمام این تفاسیر، اگر کسی میخواهد تردید کند و آن را به حالت تعلیق درآورد (که باید اعتراف کنم کار آنچنان سختی هم نیست)، همراه شدن با «بازی» گزینه مناسبی است، کاری که «هیچکاک» هم آن را تایید کرده است.
اختصاصی نقدفارسی
مترجم: سروش سرحدی
//