ماهان شبکه ایرانیان

پزشکی سنتی در نظم فارسی

سلامت فکری و جسمی جوامع و ملل مختلف مرهون علوم و دانشهای آن ملل است و فرهنگ هر جامعه‌ای جولانگاه آن علوم و دانشها، چه آنکه فرهنگها در مسیر کمال خویش از علوم و دانشهای مختلف ره‌توشه برداشته و آنها را به مواد جاودانگی خویش بدل ساخته‌اند

پزشکی سنتی در نظم فارسی


سلامت فکری و جسمی جوامع و ملل مختلف مرهون علوم و دانشهای آن ملل است و فرهنگ هر جامعه‌ای جولانگاه آن علوم و دانشها، چه آنکه فرهنگها در مسیر کمال خویش از علوم و دانشهای مختلف ره‌توشه برداشته و آنها را به مواد جاودانگی خویش بدل ساخته‌اند. از جمله علومی که حقّی دیرین و سنگین بر گردن فرهنگ کشورمان دارد، ادبیاتمان است که بخش اعظمی از اندوخته‌های علمیمان در آن عرضه شده و در طول قرون متمادی از گزند حوادث مختلف مصون و محفوظ مانده است؛ چنان‌که از لابلای متون نظم و نثر فارسی می‌توان به سیر تدریجی و دوران کمال و فترت علوم و دانشهایی از قبیل: عرفان و فلسفه، فقه، کلام، طب و نجوم و ... پی برد. شاید طرح موضوعی تحت عنوان «طب در ادبیات» برای عده‌ای شگفت‌آور باشد و از خود بپرسند که طب را با ادبیات چه نسبتی است؟ اما برای اهل ادب تردیدی نیست که اگر قرار باشد درباره‌ی سیر کمالی طب سنّتی تحقیقی جامع صورت گیرد منابع عمده‌ی این مهم شامل دو بخش خواهد بود.
1- منابع و مآخذ تخصص طبّ سنّتی؛ نظیر: قانون در طب، ذخیره خوارزمشاهی، هدایه المتعلمین فی الطب، الأبنیه عن حقایق الادویه، تحفه حکیم مؤمن، صیدنه و ...
2- متون نظم و نثر فارسی؛ به ویژه متونی که تا پایان قرن ششم هـ ق به نگارش درآمده است، نگارنده‌ی این سطور سعی کرده تا به بررسی اجمالی (بیماری‌ها و داروها و درمانها در نظم فارسی تا پایان قرن ششم هـ ق بپردازد) زیرا کمال پزشکی معاصر مرهون فراز و نشیب‌هایی است که طب سنتی پیموده، تا آنجا که می‌توان گفت کاخ بلند پزشکی امور بر بنیان طب سنتی بنا نهاده شده است.
متون نظم و نثر فارسی یکی از منابع گرانبها و ارزشمندی است که اصطلاحات طبی را در خود محفوظ نگاه داشته؛ چه آنکه پیشاهنگان و پیشکسوتان ادب فارسی نه تنها در علوم ادبی بلکه در علوم مختلف زمانه‌شان، از جمله علم طب، از علما و دانشمندان معاصر خود بوده و یا به کارگیری علوم گوناگون بویژه علم طب، به آثار خویش روح و لطافت تازه‌ای بخشیده‌اند.
تا آنجا که از متون نظم فارسی برمی‌آید، قرن پنجم و ششم هـ ق، اوج به کارگیری مضامین طبی در اشعار فارسی به شمار می‌آید و دواوین شعرای آن عهد، بیشترین اسامی و اصطلاحات طبی را به خود اختصاص داده است. سنایی غزنوی و خاقانی شروانی دو چهره‌ی برجسته‌ی دوران مزبور محسوب می‌شوند و آثارشان آکنده از اصطلاحات طبی است، تا آنجا که می‌توان گفت بدون آگاهی از علم طب، بسیاری از اشعار این دو شاعر بزرگ و برخی از ادبیات دواوین شعرای دیگر آن عهد، همچنان در حجاب ابهام مستور می‌ماند و عروس معنی به گلستان فکر و اندیشه‌ی مشتاقان ادب فارسی خرامان نمی‌گردد.
در بررسی سیر طب در نظم فارسی تا پایان قرن ششم هـ ق، در آثار شعرایی نظیر: منوچهری دامغانی، فرخی سیستانی، سنایی غزنوی، نظامی گنجوی، ناصرخسرو قبادیانی و خاقانی شروانی، علاوه بر بیماریها و داروها و درمانها برمی‌خوریم که فقط در دیوان یک شاعر به کار رفته، به پاره‌ای از بیماریها و داروها و درمانها برمی‌خوریم که فقط در دیوان یک شاعر به کار رفته و در آثار دیگر شعرا به چشم نمی‌خورد. از این‌رو شاید بتوان گفت یافتن چنین شواهدی دال بر آن است که بیماری یا دارو و درمان موردنظر، در قرنی که شاعر در آن می‌زیسته، بیشتر از قرون دیگر شیوع و رواج داشته است، مثلاً «عمش» از جمله بیماریهایی است که فقط در دیوان منوچهری دامغانی بکار رفته است؛ و بیماریهایی که منحصراً در آثار سنایی غزنویی (کلیات و حدیقه الحقیقه) استعمال شده‌اند، عبارتند از: آب آوردن چشم، احتقان، امتلا، انتشار، ایلاوس، برسام (ذات الجنب)، تب غب، تمطّی، تهوع، خَدَر، ربو، عرق النساء، غثیان، قرحه الصدر، کزاز، گل خوردن و لقوه.
«اوچی فقط در لیلی و مجنون نظامی گنجوی به کار رفته و درد معده و علت بلغم و گری (جرب) را تنها ناصرخسرو قبادیانی در دیوانش به کار برده است. بدین ترتیب، به مرور زمان بر تنوع و گوناگونی بیماریها افزوده می‌شود و امراض صعب‌العلاج تری به وجود می‌آید و بیماریها نیز به موجب عللشان به انواع گوناگونی تقسیم می‌گردند، مثلاً ابن‌سینا، تب را به چهارده نوع تقسیم می‌کند و سرسام را به دو نوع (سرسام گرم/ قرانیطس و سرسام سرد/لیثرغس)... و تنوع این بیماریها را بیشتر در دیوان خاقانی شروانی می‌توان یافت. بیماری‌هایی که فقط در دیوان این قصیده سرای بزرگ قرن ششم هـ ق به کار رفته‌اند، عبارتند از: ام صبّیان، باد فتق، بواسیر، تب ربع، تب زرد، تب محرقه (سوزان)، جوع الکلب، رعاف، تَم، سرسام سرد (لیثرغس)، ضیق النفس (تنگی نفس) و فرنجک (کابوس، خورخجیون).
همچنین داروهایی که در اشعار فارسی به کار رفته‌اند، از نظر نوع، بسیار گوناگون و متنوعند و از لحاظ رقم، بسی افزونتر از بیماری‌ها. در اینجا نیز بسان مورد پیشین درصدد هستیم تا داروهایی که به طور انحصاری در دواوین هر یک از شعرا مورد استعمال داشته‌اند را برشماریم. «بخور و تریاق بزرگ» را فقط منوچهری به کار برده و «تار عنکبوت، حب افتیمون، شکرآب، کاسنی (هَندبا) و کما» را تنها سنایی غزنوی. داروهای مختص دیوان ناصرخسرو عبارتند از: «آلو، ریوند، غرغره، معجون فیقره (فیقرا) و والان».
خمسه‌ی نظامی گنجوی نیز خزینه‌ی برخی داروهای بکر و بدیع است که عبارتند از: خاک، دم الاخوین (خون- سیاوشان)، روی، سوسن، سیر، سیسنبر (سوسنبر)، طین اصغر، کهتاب، العاب ذجاجی و نوش‌گیا (مخلّصه).
خاقانی شروانی بیشترین داروهای رایج عصرش را در دیوان خویش به کار برده است. داروهای ذیل، جز در دیوان خاقانی در دواوین هیچ یک از شعرای مورد بررسی این مقاله (منوچهری، فرخی، سنایی، نظامی و ناصرخسرو) یافته نشده است:
بنفشه، پرپهن، پلنگمشک، پنج نوش، تریاق فاروق، جوارش، جوارش شِکر، جوارش عود، دواء المسک، زیره با، سپستان، سقنقور، شراب کَدَر، صبر سقوطری، عقاقیر، عنّاب، عود الصّلیب (فاوانیا)، قرص ریوند، قرص مار، قطران، کحل الجواهر، گشینیز، لخلخه، لسان الحمل، مزوّر، معجون سرطانی، مفرّج اکبر ونی. داغ کردن و نگاه کردن به آیینه‌ی مسی و سَلّ نیز از جمله شیوه‌های درمانی است که فقط در دیوان خاقانی یافته شده‌اند.
نکته دیگری که در این مقاله بدان توجه خاص شده است، نمایاندن میزان تطابق آراء طبی شعرای فارسی زبان با عقاید و نظریات اطبای حاذق است. جلال‌الدین محمد مولوی در دفتر اول مثنوی معنوی، در حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی، بیماری عاشق را طرح کرده و سپس به شرح و توضیح چگونگی علاج آن پرداخته است، که اگرچه این داستان با نوعی کرامات صوفیه توأم است اما گویی مولانا در این حکایت ذکر می‌کند، گویی دقیقاً برگرفته از دستوراتی است که شیخ الرئیس در مجلّد اوّل قانون در طب تجویز کرده. ابن‌سینا در تعریف و سبب علایم و علاج بیامری عشق گوید:
عشق عبارت است از مرضی که وسوسه‌ای است و به مالیخولیا شباهت دارد. سبب این بیماری آن است که انسان فکر خود را به کلی به شکل و تصویرهایی مبذول می‌دارد و در خیالات خود غرق می‌شود؛ و شاید آرزوی آن نیز در پدید آمدن بیماری کمک کند و ممکن است آرزو کمک نکند ولی این تمرکز فکر متمادی سبب بیماری می‌شود. (قانون، ج3، ب1، ص6-135)
شیخ الرئیس می‌افزاید: ما عاشق را دیده‌ایم که از لاغری پا فراتر نهاده و به حد پژمردگی رسیده و به بسیاری از بیماریهای دشوار و مزمن گرفتار آمده و به تنهایی طویل المدت دچار شده و همه‌ی اینها از ناتوان شدن نیرو بوده که از عشق کشیده بود ولی همینکه به معشوق خود رسید و وصال حاصل آمد، بعد از مدتی کوتاه که به دیدنش رفته‌ام، شگفتیها دیده‌ام: فربه گشته و نیروی از دست رفته را بازیافته، و معلوم شد که مزاج انسان گوش به فرمان و مطیع پندارهای روانی است. (ایضا، ص7-136 با دخل و تصرف).
در ذیل قسمتهایی از حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی، مندرج در دفتر اول مثنوی معنوی آورده می‌شود.

گفت ای شاه خلوتی کن خانه را *** دور کن هم خویش و هم بیگانه را
کس ندارد گوش در دهلیزها *** تا پرسم زین کنیزک چیزها
خانه خالی ماند و یک دیار نی *** جز طبیب و جز همان بیمار نی
نرم نرمک گفت شهر تو کجاست *** که علاج اهل هر شهری جداست
واندر آن شهر از قرابت کیستت *** خویش و پیوستگی با چیستت
دست بر نبضش نهاد و یک به یک *** باز می‌پرسید از جور فلک
مثنوی د- اول 9-144 را

با حکیم او قصه‌ها می‌گفت فاش *** از مقام و خواجگان و شهروتاش
سوی قصه گفتنش می‌داشت گوش *** سوی نبض و جستنش می‌داشت هوش
ایضا 12/159/71

پس حکیمش گفت که ای سلطان مه *** آن کنیزک را بدین خواجه بده
تا کنیزک در وصالش خوش شود *** آب وصلش دفع آن آتش شود
شه بدو بخشید آن مه روی را *** جفت کرد آن هر دو صحبت جوی را
مدت شش ماه می‌راندند کام *** تا به صحت آمد دختر تمام
بعد از آن از بهر او شربت بساخت *** تا بخورد و پیش دختر می‌گداخت
ایضا 202-14/198

چون زرنجوری جمال او نماند *** جان دختر در بال او نماند
چون که زشت و ناخوش و رخ زرد شد *** اندک اندک در دل او سرد شد
عشقهایی کزیی رنگی بود *** عشق نبود عاقبت ننگی بود
ایضا 5-15/203

هنگامیکه قیس از شدت عشق لیلی دیوانه می‌شود و به مجنون ملقب می‌گردد، نظامی می‌گوید:

چون شیفته گشت قیس را کار *** در چنبر عشق شد گرفتار
از عشق جمال آن دلارام *** نگرفت به هیچ منزل آرام
لیلی مجنون 63/19/20

مطلب جالب توجه دیگر، برای علاقه‌مندان به طب سنّتی، آگاهی و وقوف بر اسامی بیماریهای رایج در طب سنتی و معادل امروزی آنهاست، که در این‌باره نگارنده‌ی این مقاله درصدد بود تا معادل امروزی همه‌ی اسامی بیماریهای رایج در طب سنتی را به طور جداگانه به اهل علم و ادب عرضه دارد؛ اما به سبب آنکه این مهم تاکنون میسر نگشته، به ذکر نمونه‌هایی از آنها بسنده می‌گردد: بیماری «خناق» امروزه «دیفتری» نامیده می‌شود:

فلک سرمست بود از پویه چون پیل *** خناق شب کبودش کرد چون نیل
خسروشیرین 7و300/6

«تب زرد» را در پزشکی معاصر «تیفوس» می‌نامند:

تب زرد است رشته‌ی چه اوی *** مرگ سرخ است رفتن ره اوی
حدیقه 489/7

بیماری «ربو» امروزه «آسم» خوانده می‌شود:

ربو از تنگی عروق و عَضَل *** وزضوارب نه در مقام و محل
حدیقه 694/10

«عرق النسا» در بین پزشکان امروزی به «سیاتیک» شهرت دارد:

گفت لاتسأل حبیبی که آن همه برکند و سوخت *** سبت عروق الرجالّم علت عرق النسا
سنایی 47/10

در اینجا با استناد به منابع طبّ سنّتی به طور جداگانه به شرح نمونه‌هایی از بیماریها و داروها و درمانهایی که در نظم فارسی تا پایان قرن ششم به کار رفته‌اند، پرداخته می‌شود:

بیماریها

استسقا (2)
آن است که کسی آب بسیار خورد و سیراب نشود و از بسیاری خوردن پاها و ساقهایش بی‌آماسد (هدایةالمتعلمین، ص450). استسقا نوعی بیماری است که از اثر ماده‌ی خارجی سرد مزاج و سردی بخش روی می‌آورد. ماده‌ی استسقا داخل اندام می‌شود و در آن اندام رشد می‌کند و افزایش می‌یابد. بیماری استسقا سه حالت دارد: 1- استسقای گوشتی 2- استسقای خیکی 3- استسقای طبلی (قانون ج3، ب2، ص275)

آب شورست نعمت دنیا *** چون بود آب شور و استسقا
حدیقه 369/16

به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم *** بیابان بود و تابستان و آب سرد استسقا
سنایی 57/8

لازم به یادآوری است که استسقا گاهی به معنی طلب و درخواست کردن آب است، و بدین معنی، بیماری محسوب نمی‌شود. در ادبیات ذیل استسقا به معنی مذکور است:

با دلی رفته‌ای به استسقا *** کو معاصیش هیچ غم نکند
سنایی 1066/13

گر که جانم از این خشکسال صرف زمان *** گریخت در کنف او بوجه استسقا
خاقانی 20/13

پیش فیض تو از آن آمدم به استسقا *** که وارهانی از این خشکسال تیمارم
ایضا 288/2

امّ صبّیان (3)

گاه بیماری (صرع) به نام امّ صبّیان نامیده می‌شود، بواسطه آنکه اغلب عارض کودکان گردد (لغتنامه، ذیل صرع). گویند بادی است که عارض کودکان شود و موجب غش گردد و آن نزد اطبّا صرع صفراوی است (لغتنامه، ذیل ام صبّیان)، ابن‌سینا گوید: صرعی که آن را ام صبّیان گویند، بعضی عقیده دارند که صرع صفرایی است (قانون، ج3، ب1، ص159). و خود ابن‌سینا آن را صرع سودایی می‌شناسد و می‌گوید: بویژه آن حالت صرع سودایی که امّ الصبیان (صرع بچگانه) نام دارد، بسیار کشنده است. (ایضا، ص147)

سراسیمه چون صرعیان است کز خود *** به پیرانه سر، امّ صبّیان نماید
خاقانی 11و127/10

کعبه را از خاصیت پنداشته عود الصلیب *** کز دم ابن الله او را ام صبیان آمده
خاقانی 270/18

انتشار (4)

آن بود که دیده‌ی چشم فراختر گردد و دیدار بکاهد (هدایه المتعلمین، ص284) و شیخ الرئیس گوید: سوراخ عنبیه گشاده‌تر از طبیعی می‌شود که بعد از سردرد یا از ضربت و صدمه ناشی است، یا سبب در خود کاسه چشم است، که یا در بیضه یا در عنبیه است... شاید گشادگی چشم سرشتی باشد. در هر حال به زیان چشم است؛ که چیزها را به حجم کمتر از طبیعی می‌بیند یا شاید چیزی را نبیند. چه ممکن است که گشادگی به الکیل (قسمت تاجی) برسد و چندانی از نیروی دید نماند که به حساب آید.

دانشی که آن فزون ز کار بود *** همچو در دیده انتشار بود
حدیقه 221/7

چشمی که نشر سیرت او بیند از مدیح *** آن چشم ایمن است به هرحال از انتشار
سنایی 232/1

برص/بهق (5)

برص را پیس و پیست و پیسگی و پیسی نیز می‌گویند. و بهق را بهک نیز می‌نامند (لغتنامه) بهک و برص (پیسگی) هر دو سیاه و سفید دارند، و هر دو عبارت از لکه‌هایی هستند که بر پوست بدن دیده می‌شوند بهک هر دو نوعش- چه سیاه و چه سفید- در خود پوست پیدا می‌‎شوند و اگر احیاناً به ژرفا تأثیر کنند بسیار کم است و چندان از پوست فروتر نمی‌روند. اما پیسگی در پوست و گوشت نفوذ می‌کند و تا سراستخوان می‌رسد.
بهک و برص فرقهایی با هم دارند که بدین شرح است: ماده‌ی بوجود آورنده‌ی بهک سفید و پیسگی سفید سود است. بنابراین بهک سفید و پیسگی سفید از نظر ماده هیچ فرقی با هم ندارند و تفاوتشان فقط از نظر کمیت (پرمایگی و یا کم‌مایگی ماده سودا) است.

تن ابرص از و سایه فرش *** چشم اکمه از وچو پایه عرش
حدیقه 80/5

ون مزاج کبد تباه شود *** برص آید چو خون سیاه شود
جوهر خون شود همه بلغم *** پوست زالوان خویش گردد کم
ایضا 11و696/10
گرفته سرشان و جسمشان ابرص *** ز سام ابرص جانکاه تربه زهر جفا
خاقانی 14/17

بخت را در گلیم بایستی *** این سپیدی برص که در بصر است
ایضا 62/20

پلنگ گزیدگی (6)

بدترین گزش آن است که گاز گیرد در اثنای گاز گرفتن گرسنه باشد؛ انسان یا غیرانسان فرق نمی‌‎کند (قانون، ج5، ص73). اگر شیر، پلنگ، یوزپلنگ و از این نوع درنده‌های وحشی کسی را گاز بگیرند یا از چنگال آنها زخمی شوند، نباید آن را با گزیده‌ی سگ عادی یا گزش انسان مقایسه کرد؛ زیرا در چنگال آنها نوعی سمیت هست که بر جسم انسان اثر بد می‌گذارند. باید اول سم را به خارج جذب کرد و آنگاه زخم را جوش داد.
نکته‌ای که دانستن آن برای اهل ادب لازم است و در اشعار فارسی نیز به کار رفته است، این است که قدما معتقد بودند: چون موش بر زخم پلنگ بول کند باعث هلاک زخمدار گردد و مکرر به تجربه رسیده است و از این‌رو، منوچهری گوید:

هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ *** موش گرد آید بر او تا کار او زیبا کند
منوچهری 26/387

و چون گربه دشمن قدیمی و سرسخت موش است؛ بنابراین می‌تواند بهترین محافظ پلنگ گزیده باشد. از این‌رو خاقانی گوید:

گر تو هستی خسته زخم پلنگ حادثات *** پس تو را از خاصیت هم گربه بهتر پاسبان
خاقانی 326/1

تب گرم (7)

مقابل تب سرد است؛ یعنی در آن لرزه نیست و ابن‌سینا گوید: ممکن است از هر گرمایی اعم از گرمای هوا، گرمای شدید حمام و نوع گرمای دیگر انسان به تب مبتلا شود که این حالت را تب گرما گوییم (قانون، ج4، ص44) نوعی تب روز است که از طول مکث در آفتاب و یا نزدیک آتش و یا حمام بسیار گرم حادث می‌گردد.
جوع الکلب (8) آن را جوع کلبی، شهوت کلبی و اشتهای سه‌گانه نیز گویند. ابن‌سینا می‌‌فرماید:
اشتهای سه‌گانه (جوع الکلب) عبارت از حالتی است که انسان هرچند خوراک بخورد احساس می‌کند که هنوز گرسنه است سبب نامیدن این بیماری به نام جوع الکلب آن است که: سگ بسیار خورد و قی کند و باز از پس قی، دیگر بار آرزوی طعام کند. (هدایه المتعلمین، ص370)

چو کاسه بازگشاده دهن زجوع الکلب *** چو کوزه پیش نهاده شکم ز استسقا
خاقانی 10/10

خاکساری را چو آتش طالع و چون مار بخت داده جوع الکب و در خون قحط نان انگیخته
ایضا 296/15

سرسام سرد (9)

آن را فراموشکاری و لیثرغس هم می‌نامند. و ابن‌سینا فرماید: ورم بلغمی که در داخل کاسه‌ی سر باشد، سرسام بلغمی به وجود می‌آید و آن را لیثرغس گویند (قانون، ج3، ب1، ص59). و بعضی از اطبّا ورم سرد مغزی- که سودایی باشد- را نیز لیثرغس گویند (ایضا، ص97). این بیماری به نام روی آوردش نامگذاری شده است، و آن را نیز لیثرغس گویند. زیرا لیثرغس به معنی فراموشی است و این بیماری با فراموشکاری همراه است... این بیماری از چیزهایی پدید آید که خلط بیماری با فراموشکاری همراه است.... این بیماری از چیزهایی پدید آید که خلط بلغمی و بخار تولید می‌کنند. اکثراً از خوردن پیاز، از زیاد خوردن، از زیاد نوشیدن و زیاد میوه خوردن به وجود می‌آید (ایضا، ص96). فرق سرسام سرد با سرسام گرم این است که ماده به وجود آورنده‌ی سرسام سرد، بلغم یا سوداست، ولی عامل سرسام گرم، خلط خون یا صفراست.
در اشعار فارسی از سرسام سرد (لیثرغس)، علاوه بر نام رایجش (سرسام سرد)، به نامهای سرسام دیماهی (به سبب سرمای دیماه) و سرسام سودا (به اعتبار اینکه یکی از سببهایش خلط سوداست) و سرسام جهل (به موجب روزی آوردش که فراموشی است) نیز یاد شده است.

چو سرسام سرد است قلب شتارا *** دوا به ز قلب شتایی نیابی
خاقانی 417/7

تاجمان ناقه شد از سرسام دیماهی برست *** چار مادر بر سرش توش و توان افشاده‌اند
ایضا 108/2

این علت جان بین همی، علّت زدای عالمی *** سرسام دی راهردمی، درمان نو پرداخته
ایضا 387/10

دماغ زمین از تب آفتاب *** به سرسام سودا درآمد زخواب
شرفنامه 473/9

خیالی که بندد عدو را عجب نی *** که سرسام سوداش بحران نماید
خاقانی 121/8

سرسام جهل دارند این خرجبلتان *** و زمطبخ مسیح نیاید جوآبشان
ایضا 329/12

هست دلش در مرض از سرِ سرسام جهل *** این همه ماخولیاست صورت بحران او
ایضا 366/16

داروها

افعی (10) اسم عبرائی مار است و به عربی حیّه است؛ و اقسام او را اسامی گوناگون می‌باشد و کوچک و بزرگ و سیاه و مایل به زردی و مایل به سرخی و مایل به تیرگی و ابلق و غیر آن یافت می‌شود، بهترین او ماده‌ی اشقر18 مایل به سرخی است. تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص90

خواص

خوردن افعی را برای سموم مشروبه و ملزوعه و ضعف و بصر و برص مفید دانسته‌اند و ضماد گوشت خام آن را برای دفع سمّ افعی گزیده و اقسام مارها و دردهای کهنه نافع شمرده‌اند (ایضا، ص1-90 با تلخیص). اما آنچه مورد نظر ماست و در ادبیات منظوم فارسی نیز از آن بسیار سخن گفته شده است، شفابخش بودن گوشت افعی برای بیماری جذام است، حکیم مؤمن در این‌باره گوید: چون با آب و شبت و روغن زیتون طبخ نمایند و با گندنا تناول نمایند، مواد غلیظ را به صرف جلد دفع کرده به تحلیل می‌دهد و در مجذوم این معنی به تجربه رسیده است (ایضا ص90) و ابن‌سینا می‌گوید: گوشت مار و نیرویی که در گوشت مار هست، از بهترین داروهای علاج جذام است... مار معالج بیماری جذام بهتر نیش آن است که در کوه زندگی می‌کند که رنگش مایل به سپید باشد بسیار خوب است. قانون، ج4، ص404.

افعی خورنده مجذوم ارچه بسی شنیده‌ای *** مجذوم خواره افعی جزء رمح خویش مشمّر
خاقانی 194/12

افعی اگرچه همه سر زهر گشت *** خوردن افعی همه تریاک شد
ایضا 766/11

پادزهر حیوانی (11)

مراد از مطلق او حجرالتّیس است و آن نیک است. در شیردان بز کوهی متکوّن می‌گردد و اکثر او طولانی مثل بلوط می‌باشد. و بهترین او سبز مایل به سیاهی و برّاق و توبرتو مثل پیاز و در جوفش چوب مخلّصه 19... و نوعی از فاد زهر حیوانی، حجرالایل است که از گاو کُوهی گیرند. و ابن جمع گوید که بهترین فادزهرهاست و موافق جمیع امزجه بالخاصیه؛ چون سه روز، هر روز نیم‌دانگ از آن بنوشند. هیچ سمّی در مدّت حیات در او اثر نکند و در سایر افعال مثل فادزهر معدنی است. تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص40-139.
در ادبیات منظوم فارسی از اشک چشم گوزن بعنوان پادزهر حیوانی و تریاک، مضامین گوناگونی آفریده شده است که در ذیل مذکور خواهد شد.
مجنون هنگامیکه می‌خواهد گوزنان به دام افتاده را آزاد کند، با آنان به گفتگو می‌پردازد و می‌گوید:

اشک تو اگرچه هست تریاک *** ناریخته به چو زهر برخاک
لیلی و مجنون 128/1

گوزن از حسرت این چشم چالاک *** ز مژگان زهر پالاید نه تریاک
خسروشیرین 316/5

گوزنی کزو روی بر خاک داشت *** به چشمش جهان چشم تریاک داشت
شرفنامه 369/1

تریاق کبیر (12)

آن را تریاق فاروق و تریاق اکبر و تریاق‌ هادی نامند. اندروماخس قدیم تألیف نموده و بعد از صد و پنجاه سال اندروماخس ثانی تکمیل آن نموده و اجرای آن به هفتاد رسیده، به غیر اقراص تریاق اکبر (بزرگ) تا سی سال ذی الحرارت است. مثل سن جوانی و تا شصت سال مثل سن کهولت و بعد از آن مثل سن پیری و اثر او مثل سایر معاجین است و قبل از شانزده ماه نباید استعمال نمود؛ و اگر بعد از هفت سال که حکم سن اطفال دارد استعمال کنند بهتر است. و باید جُنب و حایض مسّ ظرف او نکند. تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص 3-982.

تریاق بزرگ است و شفای همه غمها *** نزدیک خردمندان می لقب این است
منوچهری 215/263

گر همه زهر است خلق، از زهر خلق اندیشه نیست *** هر که را تریاق فاروقش ز فرقان آمده
خاقانی 373/8

داروی خواب‌آور (13)

1- دارویی که خواب آورد؛ داروی بیهوشی. 2- شراب، باده (فرهنگ فارسی، ذیل دارو). در بسیاری از اشعار فارسی منظور از داروی خواب، شراب است مثل:
آمد شب و از خواب مرا رنج و عذاب است *** ای دوست بیار آنچه مرا داروی خواب است
منوچهری 6/86

گویم آنگاه بیارید یکی داروی خواب *** یاد باد ملکی، ذوجسمی، ذونسبی
ایضا 162/2066

آرزوی خویش را بخوانم و گویم *** شب همه بگذشت خیز و داروی خواب‌آور
ایضا 198/3954

همچنین کوک و کوکنار هم بعنوان دو داروی خواب‌آور در اشعار فارسی مشهور است و در ذخیره خوارزمشاهی آمده است: جالینوس می‌گوید من هر شب قلیه‌ای 20 بخورم از کوک و آن را به دارچینی و ابزارها خوش کنم تا کوک خواب آرد و دارچینی سردی کوک را باز دارد؛ و این تدبیری نکوست کسی را که خواب نمی‌آید. ذخیره خوارزمشاهی، ج3، ب1، ص181
اگر کسی یک مثقال از بیخ مهره گیاه را تنها یا با قاوت یا با نان یا همراه آش بخورد، گیج و منگ می‌شود و به خواب می‌رود و تا سه چهار ساعت به خود نمی‌آید و هیچ احساس نمی‌کند. قانون، ج2، ص177.
بیم تو بیدار دارد بدسگلان را به شب همچو که اندر خواب دارد کودکان را کوکنار
فرخی 76/1466

یاوه کم گوی ای سنایی مدح‌گو کز روی عقل *** هیچ پرخوابی نجسته است از طبیبان کوکنار
سنایی 221/6

گر تو بشناسی حکیم آن مالداری را که او *** پاسبان خویش را ندهد همی داروی خواب
ایضا 727/9

از پی دیده فتنه زغبار سپهش *** داروی خواب به رفع سهر آمیخته‌اند
خاقانی 120/9

سیماب: (14)

جیوه را گویند که بالا برنده و قابض است. جیوه‌ی مرده با روغن گل، شپش و رشک شپش را از بین می‌برد. جیوه‌ی مرده با روغن گل و با داروهای ضدگری علاج گری است و در مداوای قرحه‌ی پلید سودمند است. بخار جیوه باعث فلج و سوزش می‌شود و خستگیها را با خود می‌آورد. دود جیوه شنوایی را از بین می‌برد. اگر دودش به دهان برسد دهان بدبو می‌شود. دود جیوه باعث کوری می‌شود.... (15)
در اشعار فارسی از سیماب به عنوان دارویی که ریختن آن در گوش موجب کری و ناشنوایی می‌شود، مضمون آفرینی شده است:

صهیل تازیان آتشین جوش *** زمین را ریخته سیماب در گوش
خسرو و شیرین 161/10

دگر ره جوابیش چون سیم داد *** که سیماب در گوش نتوان نهاد
اقبالنامه 105/2

همه گیتی است بانگ هاون اما نشنود خواجه *** که سیماب ضلالت ریخت در گوش اهل خذلانش
خاقانی 215/3

جهان انباشت گوش من به سیماب *** بدان تا نشنوم نیرنگ این زن
ایضا 442/15

زیبق:

بربط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست *** زیبقش گویی با گوش کر آمیخته‌اند
ایضا 117/18
از چشم زیبق ارم و در گوش ریزمش *** تا نشنوم ز سفره‌ی دو نان صدای نان
ایضا 213/9

شراب کدر (16)

شراب در اینجا عبارت است از، دارویی که با شکر یا عسل پخته قوام آورده باشند، شربت (فرهنگ فارسی، ذیل شراب). کدرراکادی نیز می‌نامند، و آن: درختچه‌ای است از رده‌ی تک لپه‌ای‌ها که سر دسته‌ی تیره‌ای به نام کادیها است.
بهر دفع تبش آبله را مصلحت است *** از طبیان که شراب کدر آمیخته‌اند

خاقانی 120/12

از برون آبله را چاره شراب کدر است *** چون درون آبله دارید کدر باز دهید
ایضا 165/2

صندل (17)

درختی کوچک از تیره‌ی صندلها که به علت دارا بودن مکینه‌هایی بر روی ریشکهای خود طفیلی گیاهان مجاور می‌شود. منشأ اصلی این درخت هندوستان است.
اسانس حاصل از چوب آن به مصارف درمانی و عطرسازی می‌رسد. قطعات چوب وی به دو شکل متفاوت که اختلاف آنها منحصراً از نظر رنگ است، تحت نام صندل سفید و صندل لیمویی عرضه می‌شود. ضعیفی معده را و درد سرگرم را و آماسهای گرم را سود دارد. ذخیره خوارزمشاهی، ج3، ب1، ص204، و تبهای تیز را منفعت کند و ضعف معده را تقویت دهد و دردسر را تسکین کند.
صیدنه، ج2، ص913

مشتری را ز فرق سر تا پای *** دردسر دید و گشت صندل سای
هفت پیکر 12/11

شاخ صندل شمامه کافور *** از دلش کرد رنج سودا دور
ایضا 256/12

عودالصلیب (18)
آن را فاوانیا هم می‌نامند. بیخ نباتی است کمتر از زرعی و پرشعبه و قسم نروا شبیه به نبات زردک، و بیخش یک عدد و به قدری شبری و بستری انگشتی، و چون بشکنند دو خط صلیبی از جوف او مشاهده گردد، و لهذا آن را عودالصلیب نامند. (تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص629)
جهت عسر ولادت و رفع سحر و هیبت او در نظرها مجرّب دانسته‌اند. (تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص30-629)

چو آن عودالصلیب اندر بر طفل *** صلیب آویزم اندر حلق عهدا
خاقانی 26/3

اثر عود صلیب و خط ترساست خطا *** ور مسیحید که در عین خطایید همه
ایضا 409/19

قرص کافور (19)

ترکیبی است از: تباشیر، گل محمدی، بزر خیار، بزر خرفه، تخم کدو، سنبل رومی، عود خام، قاقله، زعفران، نبات، ترنگبین و کافور. قانون، ج5، ص384، باتلخیص
قرص کافور التهاب را فرو می‌نشاند، شدت تبها را پایین می‌آورد، در علاج تب دق و سل خوب است و تشنگی را از بین می‌برد. همچنین در علاج افسردگی و در علاج کسانی که خون قی می‌کنند بسیار خوب است.

بسی تب زده قرص کافور کرد *** نخورده شد آن تب چو کافور سرد
اقبالنامه 214/1

کشته‌ی کژدم (20)

کژدم را به عربی عقرب گویند. و کژدم بدین سبب گویند که دمش کج می‌باشد (لغتنامه) و آن جانوری است از شاخه بندپاییان از رده‌ی عنکبوتیان و از دسته‌ی شکم بند داران که دارای شکمی بندبند هستند. فرهنگ فارسی
در دو بیت ذیل از کژدم جراره نام برده شده است:

مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین *** مگر ز کژدم جراره داشتی بستر
فرخی 128/2509

و اکنون که هوشیار شدم، بر من *** گشتند مار و کژدم جراره
ناصرخسرو 297/5

در طب سنتی کشته انواع کژدم را برای مداوای بیماریهای مختلف تجویز می‌کرده‌اند. اما آنچه در اشعار فارسی بیشتر مطرح شده است، این است که کشته کژدم بهترین و مفیدترین داروی کژدم گزیدگی است. صاحب الابنیه گوید: اگر عقرب را در سایه خشک کنند و بسایند و بر گزینه‌ی آن نهند، منفعت کند و درد را بنشاند. الابنیه، ص 235 با دخل و تصرف. و در خلاصه الحکمه آمده است، علاج مختصه‌ی بدان (کژدم گزیدگی) آن است که اگر عقربی که گزیده است او را به دست آید. گرفته کشته نیم کوبیده بر آن موضع بندند، جذب سمیت خود باز می‌نماید. خلاصه الحکمه، ص8-597 و حکیم مؤمن گوید: شکافته‌ی آن را بر موضع گزیده‌ی عقرب ببندند، جذب سمیت می‌کند. تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص604 و در اشعار فارسی آمده است.

راحت کژدم زده کشته‌ی کژدم بود *** می زده راهم به می دارو و مرهم بود
منوچهری 117/2242

زانکه زلفش کژدم است و هر که را کژدم گزید *** مرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای
ایضا 122/1625

گرچه کژدم ز نیش بگزاید *** دارویی را همت به کار آید
حدیقه 371/5

معجون فیقرا (فیقره) (21)

فیقرا یعنی تلخ مزه، و داروی اصلی در این معجون صبر (الوا) است که بسیار تلخ مزه است.

بپذیرند اگرچه نیایدت پندخوش *** پرنفع و ناخوش است چون معجون فقره
ناصرخسرو 269/29

معتدل است و بهترین مفرحات و موافق و معدل جمیع امزجه و شکننده‌ی تندی خون و رافع جمیع اخلاط فاسده و صاف کننده‌ی خون و مقوی حواس و اعضای رئیسه و غیره و زیاد کننده‌ی فهم و حفظ.

بیمار دل به خورد مزور نمی‌رسد *** کورا دوا مفرح اکبر نیکوتر است
خاقانی 77/14

نوش‌گیا (22)

این گیاه را به عربی مخلّصه نامند، نباتی است که استعمال او خلاصی از سم هوام می‌دهد و لهذا به این اسم نامیده‌اند. تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص795
شرب او قبل از سم و بعد از آن رافع ضرر آن است. و در نفع قولنجهای صعب جهت تحلیل اخلاط لزجه و کمر و مفاصل و ورک و تقویت معده و جگر و سپرز و اعصاب مفید، و قدر شربتش یک مثقال است. و چون در اول تحویل آفتاب نه حمل. سه روز از تخم او به مقدار یک مثقال بنوشند در آن سال هیچ سمی ضرر نمی‌رساند... و بعضی در تریاق فاروق قایم مقام خمر دانسته‌اند.

خصم نخستین قدری زهر ساخت *** کز عفنی سنگ سیه را گداخت
داد بدو که این می جان پرور است *** زهر مدانش که به از شکر است
شربت او را ستد آن شیر مرد *** زهر به یاد شکر آسان بخورد
نوش گیا پخت و بدو در نشست *** رهگذر زهر به تریاک بست
مخزن الاسرار 8-138/5

والان (23)

به دو قسم گیاه اطلاق شده: 1- والان بزرگ: رازیانه 2- والان خرد: شبت، (فرهنگ فارسی) و چون مطلق گویند عبارت از بادیان باشد.
مقوی معده و باصره و محلل ریاح و اخلاط غلیظ و تریاق سموم حیوانی و مجفف قوی و با قوه قابضه جهت خفقان و غشی.... مجرب است... جهت تقطیر بول و تنقیه رحم و چرک قروح و اسهال مزمن و رفع احتباس حیض نافع است (تحفه‌ی حکیم مؤمن، ص13-412)

که فرمود از اوّل که درد شکم را *** پرز [فرژ] باید از چین و از روم والان
ناصرخسرو 83/18

به پند تلخ معنی دار بشکر درد جهلت را *** چو درد معده را خوشی و تلخی باید و والان
ایضا 292/48

داغ کردن (24)

این عمل را کی نیز می‌نامند. و عبارت است از: سوزاندن موضعی بوسیله آلتی فلزی که در آتش سرخ شده باشد. (فرهنگ فارسی) و جای داغ و سوختگی بر پوست را خشک ریشه می‌نامند. (قانون، ج2، ص33) و از داغ کردن به عنوان آخرین علاج بعضی بیماریها یاد کرده‌اند. حافظ می‌فرماید:

به صوت بلبل و قمری اگر ننوشی می *** علاج کی کنمت آخر الدواء الکی
حافظ 243/10

بهترین ماده‌ای که برای داغ کردن انتخاب شده است، طلاست و محل داغ کردن در سطح بدن است یا اینکه در داخل اندامی مانند: بینی، دهان یا مقعد پنهان می‌باشد.
(قانون، ج1، ص510)

زآنکه داغ آهنین آخر دوای دردهاست *** زآتشین آه من آهن داغ شد بر پای من
خاقانی 322/4

سل (25)

آن است که شریان را بعد از شق جلد و انکشاف آن ملاحظه نمایند که رقیق است یا غلیظ، اگر رقیق است به صنارات آن را بردارند و از دو جانب قطع نمایند که مقدار سه انگشت مضموم منقطع گردد و بردارند، پس ادویه قاطعه الدم، مانند: پشم خرگوش و دواء النکدر بر آن بپاشند و به مراهم ملحمه علاج جراحت نمایند، و اگر شریان غلیظ باشد، اولاً آن را فصد نمایند و خون از آن بگیرند به قدر حاجت، پس دو جانب آن را به خیط ابریشم به فاصله‌ی سه اصبح مستحکم بندند و از وسط منقطع نمایند و زود ادویه‌ی قاطعه الدم بر آن بپاشند و این عبارت از تبراست و بعضی سلّ را مختص نموده‌اند به آنکه شریان را به سلاله منقطع نمایند، و سلاله آلتی است موضوع جهت سلّ (خلاصه الحکمه، ص522) و بعضی گفته‌اند سلّ در پزشکی عبارت است از بریدن رگ، و در پزشکی قدیم عبارت است از: داغ کردن، مخصوصاً داغ کردن شریان صدغ که درد شقیقه و خیالات و منع نزول آب را نافع است. (فرهنگ فارسی)

چو سلّ کرده باشی رگ آب تیره *** بصر بسته‌ی تو نیایی نیابی
خاقانی 418/3

فهرست مآخذ

الابنیه عن حقایق الادویه، موفق الدین ابومنصور علی الهروی، به تصحیح احمد بهمنیار، به کوشش حسین محبوبی اردکانی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران1346
الاغراض الطبیه و المباحث العلائیه، سیداسماعیل جرجانی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، شهریورماه 1345 التفهیم الاوائل صناعه التنجیم، ابوریحان بیرونی، به تصحیح جلال‌الدین همایی، چاپ چهارم، مؤسسه نشر هما، تهران، تیرماه1367.
تحفه‌ی حکیم مؤمن، سید محمد مؤمن تنکابنی، کتابفروشی محمودی
ترجمه‌ی تقویم الصحه، ابن‌بطلان بغدادی، مترجم: نامعلوم، به تصحیح غلامحسین یوسفی، چاپ دوم، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1366
تعلیقات حدیقه الحقیقه، مدرس رضوی، مؤسسه مطبوعاتی علمی.
تنسوخ نامه‌ی ایلخانی، محمدبن محمدبن حسن طوسی «خواجه نصیرالدین» با مقدمه و تعلیقات سید محمدتقی مدرس رضوی، چاپ دوم، انتشارات اطلاعات، 1363.
چهار مقاله، احمدبن عمربن علی نظامی عروضی، سمرقندی، به تصحیح محمد قزوینی، به اهتمام دکتر محمد معین، چاپ نهم، انتشارات امیر کبیر، تهران 1366.
حدیقه الحقیقه و شریعة الطریقه، ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، به تصحیح و تحشیه‌ی مدرس رضوی، انتشارات دانشگاه تهران، مرداد1368.
خلاصه الحکمه، محمدحسین بن محمدهادی العقیلی العلوی، چاپ سنگی.
دانشنامه در علم پزشکی، حکیم میسری، به اهتمام دکتر برات زنجانی، انتشارات مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل شعبه‌ی تهران با همکاری دانشگاه تهران، تهران1366.
دیوان افضل الدین بدیل بن علی نجار خاقانی شروانی، به تصحیح دکتر ضیاء الدین سجادی، چاپ سوم، انتشارات زوار، 1368. (26)
دیوان حسان العجم افضل الدین ابراهیم بن علی خاقانی شروانی، به تصحیح علی عبدالرسولی، کتابفروشی خیام، 1357.
دیوان حکیم ابوالمجد مجدودبن آدم سنایی غزنوی، به اهتمام مدرس رضوی، چاپ سوم، انتشارات کتابخانه‌ی سنایی، 1362.
دیوان حکیم فرخی سیستانی، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی، چاپ سوم، کتابفروشی زوار، زمستان 1363.
دیوان خواجه حافظ شیرازی، به اهتمام ابوالقاسم انجوی شیرازی، چاپ هفتم، انتشارات جاویدان، 1367.
دیوان قصاید و مقطعات به ضمیمه‌ی روشنایی نامه و سعادتنامه‌ی حکیم ناصرخسرو، با مقدمه‌ی م. درویش انتشارات محمدحسن علمی، مردادماه 1339.
دیوان منوچهری دامغانی، به کوشش محمد دبیر سیاقی، چاپ پنجم، کتابفروشی زوار، 1363.
دیوان ناصرخسرو، به تصحیح مجتبی مینوی- مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، آذرماه1365.
ذخیره خوارزمشاهی، اسمعیل بن حسن الحسینی الجرجانی، به کوشش محمدتقی دانش پژوه- ایرج افشار، دو جلد، انتشارات دانشگاه تهران، جلد اول، مهرماه 1344- جلد دوم: 1350.
ذخیره‌ی خوارزمشاهی، زین الدین ابوابراهیم اسمعیل بن الحسن بن محمدبن احمدالحسینی الجرجانی، به تصحیح و تحشیه دکتر جلال مصطفوی، جلد سوم، دو بخش، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران1352.
و خسار صبح، میرجلال الدین کزازی، چاپ اول، نشر مرکز، 1368.
صیدنه ابوریحان بیرونی، ترجمه ابوبکر بن علی بن عثمان کاشانی، به کوشش منوچهر ستوده- ایرج افشار، دو جلد، شرکت افست، تهران 1358.
فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، دکتر محمدجعفر یاحقی، چاپ اول، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی و سروش، تهران 1369.
فرهنگ اصطلاحات نجومی، دکتر ابوالفضل مصفی، چاپ دوم، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی 1366.
فرهنگ داروها و واژه‌های دشوار یا تحقیق درباره‌ی کتاب الابنیه عن حقایق الادویه- موفق الدین ابومنصور علی الهروی، دکتر منوچهر امیری، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1353.
فرهنگ فارسی (متوسط)، دکتر محمدمعین، چاپ هفتم، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1364.
فرهنگ نفیسی، دکتر علی اکبر نفیسی (ناظم الاطباء)، پنج جلد، کتابفروشی خیام، 1355.
فرهنگ لاروس، دکتر خلیل جر، ترجمه سید حمید طبیبیان، دو جلد، چاپ اول، انتشارات امیرکبیر، تهران 1363.
قابوس‌نامه، عنصرالمعالی کیکاووس بن اسکندربن قابوس بن وشگمیربن زیار، به اهتمام و تصحیح غلامحسین یوسفی، چاپ پنجم، انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.
قانون در طب شیخ الرئیس ابوعلی سینا، ترجمه‌ی عبدالرحمن شرفکندی (هه‌ژار)، به تصحیح و تلقیح دکتر حسین عرفانی (فقط جلد اول)، پنج جلد، جلد اول: انتشارات دانشگاه تهران، تهران 1357- جلد دوم، انتشارات سروش، تهران 1362- جلد سوم: بخش اول، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران1366- جلد سوم: بخش دوم، انتشارات سروش، 1367- جلد سوم، چاپ اول، انتشارات سروش، 1367- جلد چهارم، انتشارات سروش، تهران 1367- جلد پنجم، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران 1367.
قانونچه: محمودبن محمدبن عمر چغمینی، ترجمه و تحشیه‌ی دکتر محمدتقی میر، انتشارات دانشگاه سراز، خرداد1350.
کلیات حکیم نظامی گنجوی، به اهتمام وحید دستگردی، سه جلد، چاپ دوم، مؤسسه مطبوعاتی علمی، مهر 1363.
لغت‌نامه، علی اکبر دهخدا.
مثنوی معنوی، مولانا جلال‌الدین محمد مولوی، به تصحیح رنیولد. الین نیلکسون، سه جلد چاپ ششم، انتشارات مولی 1368.
من لایحضره الطبیب، ابوبکر محمدبن زکریای رازی، ترجمه‌ی دکتر ابوتراب نفیسی، چاپ اول، جهاد دانشگاهی دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، شهریور 1363.
هدایه المتعلمین فی الطب، ابوبکر رفیع احمد الخوینی البخاری، به اهتمام دکتر جلال متینی انتشارات دانشگاه مشهد، مشهد 1344.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیأت علمی دانشگاه مازندران
2- ∂ester
3- omm-os-seby∂n
4- entes∂r
5- baras/barar
6- Palang-gazida (e)g.I
7- tab-egarm
8- blak-Io-uj
9- drase-mas-ras
10- ifa
11- p∂d-zahr-ehayv∂n-I (ney)
12- ter∂r-ekabir
13- d∂ryexab-∂var
14- Simab
15- ایضا، ص5-134
16- Sarab-ekadar
17- Sandal
18- Ud-os-Salib
19- Rors-ekafur
20- Kos-ta (-e)-yekaz-dom
21- majun-e fira (-e)
22- nus-giya
23- Valan
24- dar-kardan
25- Sal (1)
26- در این فرهنگ به این تصحیح استناد شده است.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1394) مجموعه مقالات کنگره بین المللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران، چاپ دوم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان