ماهان شبکه ایرانیان

خود شناسی

پیش گفتار   به نام او که بود، بدون آغاز.

خود شناسی

پیش گفتار
 

به نام او که بود، بدون آغاز... و هست بدون قید... و خواهد بود بدون انجام...
به نام او که انسان را آفرید. انسان را از خون بسته ای آفرید... و این انسان هم اکنون به خیال خام خود بر او شوریده! و او را از زندگی خویش کنار گذاشته است. همه چیز از آن روزی آغاز شد که انسان خواست... خواست که بخواهد! خواست که تغییر دهد آنچه را که تغییر پذیر نیست. همه چیز از «دستکاری ناخردمندانه ی انسانِ یاغی در حوزه ی تعاریف» آغاز گشت...
از روزی که تعریف « انسان» تغییر کرد و نگاه بشر به وجود و هستی خود متحول شد (یعنی همان روزی که تلاش کرد خودش جایگاه خود را در نظام هستی تعیین کند)؛ آن روز بود که بشر تمام هویت خود را از دست داد. هویتی که تا هم اکنون در پی یافتن آنست. هویتی که خود آن را انکار کرده و اکنون جای دیگری به دنبال آن می کاود و چون کودکی همه چیز را به هم می ریزد.
بشر امروز به جای اینکه بفهمد چه جایگاهی در نظام هستی دارد، می خواهد خود جایگاهش را مشخص کند، مانند این که کسی بخواهد در کتابخانه ای کتب پزشکی مصور را صرف اینکه دارای تصویر است، کنار کتب افسانه های پریان جای دهد و بر این نظر اصرار ورزد...!
کتاب وجود انسان اگرچه در ساحت ماده، شبیه به دیگر حیوانات و جانداران است، ولی این دلیل کافی نیست که ما این دو را در یک قفسه از کتابخانه ی عالم و همردیف یکدیگر قرار دهیم. بشر امروز که با ژستی فلسفی مآبانه خود را «حیوان برتر» می نامد ( و می داند)، بشری که عنصر «شک» چنان در وجودش خلیده که اولیات و بدیهیات را نیز زیر سوال می برد، بر مبنای همین گزاره ( انسان حیوان برتر است) برنامه ریزی می کند و ابداً نگاهی به جایگاه حقیقی خود در عالم هستی ندارد و ساحت وجودی خود را تا حدی تنزل داده است که همردیف شدن با استر خود را کاملاً منطقی و فلسفی می داند!
اما در میان غوغای اندیشه ها و مکاتب فکری مختلف، این پیامبران و اولیای الاهی اند که بواسطه ی «ارتباط با منشا هستی» به مقام انسان در عالم کون واقف اند و این معنا را برای دیگران تبیین کرده اند و بر اساس «جایگاه حقیقی انسان» که همانا مقام « خلیفه اللّهی» است، برای او برنامه می ریزند و دستور العمل تعریف می کنند.
اگر انسان امروز رویکرد خود را نسبت به این مساله ، همان رویکرد فرستادگان خدا قرار داد و به جایگاه واقعی خود دست یافت، یعنی شان و منزلت خود را در این عالم و در نظر خداوند فهمید، به گونه ای برنامه ریزی می کند که هم وجود خود را رشد می دهد و هم مانع از رشد دیگر موجودات نمی شود و چنانچه برعکس این قضیه، بر حقیقت وجودی خود و جایگاه آن در عالم هستی دست نیافت و ظرفیت های وجودی خود را نشناخت، هم به خود ضربه می زند و هم به همه ی موجودات دیگر آسیب می رساند. چرا که انسان موجودی است ناطق و مختار که با این دو ویژگی می تواند عالمی را به هم بریزد...
باشد که خداوند منان در تبیین این مهم یاری گر ما باشد تا بتوانیم در پرتو عنایات بی دریغش راه خود را در این تاریک ترین دوران بیابیم و با فکر صحیح وجود ناقص خود را به کمال نزدیک سازیم و موجب خشنودی حضرت باری تعالی و رسولانش گردیم.

فصل اول: کلیات
 

تبیین مسأله
با این گفتار کوتاه تا اندازه ای اهمیت بحث انسان شناسی (خودشناسی؛ که در این پژوهه این دو را به یک معنا در نظر گرفته ایم) آشکار می شود؛ لذا بر آن شدیم تا در این فضای فکری آلوده ی بشری، در حالی که وی هدف زندگی خود را گم کرده و حیران و سرگردان گشته است، راه هایی را در اختیار کسانی که می خواهند کتاب وجودی خود را ورق بزنند، بگذاریم تا به تبعیت از انبیا و اوصیای الاهی «جایگاه شناسی» کرده باشیم نه «جایگاه سازی» ( مانند بشر امروز)؛ یعنی مقام انسان را در عالم وجود کشف کنیم نه اینکه بدون هیچ دلیل معتبر و آگاهی از اوضاع عالم و قوانین الاهی، جایگاهی مجازی را از نزد خود برای خودمان اعتبار کنیم و بر اساس آن پیش برویم.
انسان شناسی و خود شناسی راه های گوناگون و متفاوت دارد و همچنین در اثر این شناخت آثار و برکاتی عاید و واصل انسان می شود. انسان شناسی از دو راه علم حصولی و علم حضوری برای انسان حاصل می شود که باید هر دو راه مورد بررسی قرار گیرد تا ثمره ی هر کدام برای محقق واضح و آشکار گردد .
اهداف پژوهش
1. انسان بفهمد باید در وجود خود غور کند و خود را بشناسد.
2. انسانی که حرکت کرد تا خود را بشناسد، بداند که از چه منابعی می تواند استفاده کند.
3. انسانی که خواست برای شناخت خود حرکت کند، بداند از کدام مسیر باید حرکت کند.
4. بشریت بفهمد مشکلش در عدم شناخت وجود خودش نهفته است.
5. ضررهایی که در اثر جهل به این مسئله به انسان می رسد بررسی شود.
6. میزان توجه اولیای دین به این مطلب چقدر بوده است؟

واژگان کلیدی
 

معرفت. تعریف لغوی نفس. تعریف اصطلاحی نفس.تعریف انسان.خودشناسی.حقیقت انسان.ضرورت شناخت. آثار خودشناسی. راه های معرفت به نفس. تهذیب نفس. خودفراموشی. خداشناشی.
فرضیه ها و سوالات تحقیق
1.مقصود از معرفت نفس چیست ؟
2.علم النفس با معرفت نفس چه تفاوتی دارد؟
3.راههای معرفت نفس چیست ؟
4.آثار معرفت نفس چیست؟
5.آیا شناخت انسان امکان دارد؟
6.آیا شناخت انسان ضرورت دارد؟
7.آیا اکتناه حقیقت انسان ممتنع است؟

پیشینه ی بحث
 

در باب انسان شناسی و خود شناسی کتب و مقالات بسیاری نوشته شده و به چاپ رسیده است، از آن جمله اند کتب و مقالات ذیل که برخی از آن ها در تدوین این پژوهه مورد استفاده قرار گرفته اند:
کتب :
- صورت و سیرت انسان در قرآن(از سری تفسیر موضوعی قرآن کریم)؛ جناب استاد حضرت آیت الله عبدالله جوادی آملی.
- حیات حقیقی انسان در قرآن(از سری تفسیر موضوعی قرآن کریم)؛ آیت الله عبدالله جوادی آملی.
- تفسیر انسان به انسان؛ آیت الله عبدالله جوادی آملی.
- معرفت النفس؛ جناب استاد حضرت آیت الله حسن حسن زاده آملی.
- ده نکته از معرفت النفس؛ جناب استاد اصغر طاهر زاده.

مقالات :
 

- اصول انسان شناسی ملاصدرا؛ محمد علی نویدی.
- ارتباط مسأله ی معرفت و علم النفس افلاطون؛ حسین شقاقی.

تعاریف
 

الف. تعریف لغوی معرفة النفس
 

در بادی امر برای نزدیک تر شدن مفاهیم به ذهن و دقیق تر بررسی کردن آن ها لازم است تا بررسی اجمالی بر روی واژگان کلیدی موضوع خود داشته باشیم:
معنای لغوی ماده ی « ع ر ف»:
«معجم الوسیط» در بیان این معنا می گوید: « عَرَفَ الشئُ ــِ عِرفاناً و مَعرِفهً : ادرکه بحاسّهٍ من حواسّه فهو عارفٌ و عریفٌ.» که نسبت به تعاریف دیگر از کلیت بیش تری برخوردار است.
«مفردات» چنین بیان کرده که : « المعرفه و العرفان ادراک للشئ بتفکر و تدبر لأثره و هو اخص من العلم و یضادّه الإنکار- یقال فلانٌ یعرف الله و لا یقال یعلم الله و یقال الله یعلم و لا یقال یعرف کذا.»(1)
نیز در «التحقیق» آمده است: «أنّ الأصل الواحد فی المادّه: هو اطّلاع على شی‏ء و علم بخصوصیّاته و آثاره، و هو أخصّ من العلم، فانّ المعرفه تمییز الشی‏ء عمّا سواه و علم بخصوصیّاته، فکلّ معرفه علم و لا عکس. و من مصادیقها: الاعتراف و هو اظهار المعرفه و اختیارها و یقرب من مفهوم الإقرار المتحقّق فی مورد الإنکار.» (2)
«مقاییس اللغه» در قیاس با کلمه ی عُرف (به ضم عین)، معرفه را این گونه توضیح می دهد: « ...یدلّ علی السکون و الطمأنینه...اصل الاخر(عَرَفَ) المعرفه و العرفان. یقول: عَرَفَ فلانٌ فلاناً عرفاناً و معرفهً ، هذا امرٌ معروف و هذا یدلّ علی ما قلناه من سکونه الیه لأنّ من انکر شیئاً توحشّ منه و نبأ عنه.»
و نیز در کتاب شریف «مجمع البحرین» در ماده "من عرف الله" آمده است:
« ...إلخ هو من عرفت الشی‏ء من باب ضرب: أدرکته. و المعرفه باعتبار السبر قد یراد بها: العلم بالجزئیات المدرکه بالحواس الخمسه کما یقال عرفت الشی‏ء أعرفه بالکسر عرفاناً إذا علمته بإحدى الحواس الخمسه. و قد یراد بها إدراک الجزئی و البسیط المجرد عن الإدراک المذکور کما یقال عرفت الله و لا یقال علمته. و قد یطلق على الإدراک المسبوق بالعدم أو على الإدراک الأخیر من الإدراکین إذا تخلل بینهما عدم کما لو عرف الشی‏ء ثم ذهل عنه ثم أدرک ثانیا و على الحکم بالشی‏ء إیجابا أو سلبا. و المراد من معرفه الله تعالى کما قیل: الاطلاع على نعوته و صفاته الجلالیه و الجمالیه بقدر الطاقة البشریه. و أما الاطلاع على الذات المقدسه فمما لا مطمع فیه لأحد.» (3)
تعریف لغوی ماده « ن ف س » :
در این مورد نیز معجم الوسیط تعریف کلی « الرّوح» را مقابل کلمه « النفس» قرار داده است. هم چنین مفردات و العین و لسان العرب نیز نفس را به روح معنی کرده اند:
العین: « النفس: الروح الذی به حیاه الجسد، و کل إنسان نفس حتى آدم علیه السلام، الذکر و الأنثى سواء...» (4)
التحقیق: « أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو تشخّص من جهة ذات الشی‏ء، أى ترفّع فی شی‏ء من حیث هو، و التشخّص هو الترفّع. و قلنا فی الروح: إنّ الروح مظهر التجلّى و الافاضة و النفخ. و النفس هو الفرد المتشخّص المطلق. و إطلاق النفس على الروح: إنّما هو اصطلاح حادث فلسفیّ. و من مصادیقه: شخص الإنسان من حیث معنویّته و روحه...» (5)
مفردات: « الَّنْفُس: الرُّوحُ فی قوله تعالى: أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ‏ [الأنعام/ 93] قال: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ [البقرة/ 235]، و قوله: تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ‏ [المائدة/ 116]، و قوله: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ‏ [آل عمران/ 30] فَنَفْسُهُ: ذَاتُه...» (6)
مجمع البحرین: « أن النفس الإنسانیه- على ما حققه بعض المتبحرین- واقعه بین القوه الشهوانیه و القوه العاقله فبالأولى یحرص على تناول اللذات البدنیه البهیمیه کالغذاء و السفاد و التغالب و سائر اللذات العاجله الفانیه، و بالأخرى یحرص على تناول العلوم الحقیقیه و الخصال الحمیده المؤدیه إلى السعاده الباقیه أبد الآبدین.» (7)
لسان العرب : « النَّفْس: الرُّوحُ، قال ابن سیده: و بینهما فرق لیس من غرض هذا الکتاب، قال أَبو إِسحق: النَّفْس فی کلام العرب یجری على ضربین: أَحدهما قولک خَرَجَتْ نَفْس فلان أَی رُوحُه، و فی نَفْس فلان أَن یفعل کذا و کذا أَی فی رُوعِه، و الضَّرْب الآخر مَعْنى النَّفْس فیه مَعْنى جُمْلَةِ الشی‏ء و حقیقته، تقول: قتَل فلانٌ نَفْسَه و أَهلک نَفْسَه أَی أَوْقَعَ الإِهْلاک بذاته کلِّها و حقیقتِه، و الجمع من کل ذلک.»(8)
در مجموع در معنای لغت نفس نزد لغویون تشتت معنایی بسیاری مشاهده می شود ولی غالباً بین نفس و روح فرق چندانی نمی گذارند گرچه قائل به تفاوت هستند. معنای این دو بسیار به معنای ریح و نسیم نزدیک است و اصلاً شاید به همین خاطر باشد که گاهی مجازاً به جای هم به کار می روند.

ب. تعریف اصطلاحی معرفت النفس
 

تعریف اصطلاحی معرفت (9)
 

تعریف اصطلاحی نفس: (11)
 

نفس : تحت عنوان کلمه جوهر و مقولات بیان شد که نفس جوهری است که ذاتاً مستقل بوده و فعلاً متعلق به اجساد و اجسامند. مساله ی نفس فیزیکی از مسائل مهم فلسفی است که از قدیم الایام مورد توجه فلاسفه قرار گرفته و از لحاظ ماهوی و وجودی مورد بحث آنان قرار گرفته است. و آرا و عقاید و نظریات مختلفی در مورد ماهیت وجود آن اظهار شده است که بعضی اقوال در مورد ماهیت نفس از این قرار است:

ج. تعریف الهی و منطقی انسان (12)
 

در علوم بشری از انسان به حیوان ناطق یاد می شود و آنان که آدمی را تنها به ظاهر می شناسند، او را موجود زنده ای می دانند که از حیث حیات با دیگر جانوران ، مشترک و از جهت نطق و سخن گویی، از آنان متمایز است؛ اما در فرهنگ قرآن کریم، نه آن قدر مشترک و نه این فصل ممیز، هیچ یک به رسمیت شناخته نشده است و در تعریف نهایی انسان ، نه از حیات حیوانی سخنی است و نه از تکلم عادی؛ بلکه در نهایت، آنچه به عنوان جنس و فصل انسان از قرآن به دست می آید، تعبیر «حی متألّه» است.
بنابراین ، باید به تبیین این جنس حقیقی، یعنی «حی» و آن فصل واقعی، یعنی «متألّه» پرداخت و تفاوت دو تعریف منطقی و الهی از انسان را باز شناخت.
جنس تعریف آدمی از منظر قرآن ، «حی» است که تفاوت آن با حیوان در بقاء و عدم نابودی اوست؛ یعنی روح انسان که جنبه ی اصلی او را تأمین می کند، زنده ای است مانند فرشتگان که هرگز نمی میرد و از مدار وجود ، به هیچ رو بیرون نمی رود؛ گرچه بدن آدم که جنبه ی فرعی او را تشکیل می دهد، از میان می رود و چنان که خواهد آمد، انسان با همین ویژگی از ملائکه جدا می شود.
د. تفاوت علم النفس و معرفت النفس (13)
معمولاً « علم النفس» به فنی گفته می شود که از نفس و مسائل مربوط به آن و خواص آن بحث می کند و معرفه النفس به شناسایی واقعیت نفس از راه مشاهده و عیان گفته می شود. شناسایی نفس از راه علم نفس «شناسایی فکری» است و از راه معرفه النفس «شناسایی شهودی» است.
امکان ، ضرورت و اهمیت بحث

گفتار یکم: امکان معرفت النفس (14)
 

اثبات امکان انسان شناسی ، ادلّه ی فراوانی دارد که دوتای آن را بر می شماریم:
1. هر انسان در هر اقلیم ، نژاد و آیینی و برای هر هدفی، انگیزه ی شناختن جهان را دارد و این برای وی عطش راستینی است. اگر معرفت جهان شدنی نبود، هرگز این عطش در درون بشر نهادینه نمی شد، چون برخلاف حکمت است و خدا حکیم کار ناحکیمانه نمی کند و چنانچه پیش از اثبات مبدا حکیم باشد، فقط مقدمه ای حسی است، پس جهان و جهان آفرین شناسی،امری ممکن استو از سوی دیگر، هر عالمی، از منظر هویت خویشتن به جست و جوی شناخت خارج از خود میرود. شناخت بیرون از عالِم،بدون تعلق معرفت به قدرت شناخت خویشتن به ثمر نمی رسد و این همان امکان بلکه فعلیت خودشناسی است.
اشکال: هویت انسان به منزله ی آیینه است و می شود بیننده ای از آیینه غافل یا از شناخت جوهر آن عاجز باشد؛ ولی اشیائی را با آن بشناسد.
جواب: مرآت حقیقی که وسیله ی رویت اشیاست، خود آن صورتی است که مرئی اصیل را نشان می دهد؛ نه جوهر شیشه، جیوه ، قاب و سایر اموری که آیینه فروش آن را مرآت می نامد و مشتری آن را آیینه می داند، زیرا آن جوهر و جرم ابزار آیینه است، نه خود آیینه و انسان هویتی داردکه با آن اشیا دیده می شوند؛ یعنی خود او از موجود خارج حکایت می کند، بنابراین قبلاً باید خود را شناخته باشد.
البته شناخت قبلی خویش شهودی است؛ نه حصولی زیرا همان گونه که بیان شد شناخت انسان از راه ماهیت، مفهوم و ... هرگز هویت شناسی او نیست؛ زیرا حقیقت وی نه از جنس ماهیت است و نه از قبیل مفهوم؛ و چیزی که بیرون از ماهیت و قلمرو مفهوم است هرگز با علم حصولی دانسته نخواهد شد بلکه فقط از راه علم حضوری شناخته می شود.
2. شناخت خدا و جهان و رابطه ی خلق و خالق و مانند آن عقلاً و نقلاً تکلیف انسان است، پس شناخت این امور اولاً ممکن است وگرنه به آن تکلیف نمی شد و ثانیاً بدون شناخت خویش و معرفت خود شناخت ، شدنی نیست؛ زیرا هر که خویش را نشناسد نمی تواند دیگری را بشناسد و کسی که اصل شناخت را نشاسد نمی تواند به اشیای دیگر پی ببرد.

دشوار بودن ادراک حقیقت انسان
 

امکان شناخت حقیقت انسان به معنی ساده بودن شناخت او نیست، بلکه ادراک حقیقت انسان، نیازمند غایت ظرافت و نهایت ظرفیت است، از این رو گروه هایی در این وادی حیران و ناتوانند:
1. فرشتگان: وقتی خداوند آن ها را از آفرینش انسان آگاه کرد، پرسیدند:
« أ تَجعلُ فیها مَن یُفسدُ فیها و یَسفِک الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسبِّحُ بِحَمدِکَ و نُقَدِّسُ لَکَ » (15) ؛ یعنی در حالی که ما فرشتگان به تسبیح و تحمید و تقدیس تو مشغول هستیم ، آیا موجودی را خلیفه قرار می دهی که در زمین فساد و خون ریزی می کند؟
خداوند با توجه دادن ایشان به گستره ی مطلق علم خویش ، انان را به جهلشان واقف ساخته و چنین پاسخ داد: « إنّی أعلَمُ ما لا تَعلمونَ»(16).
2. جنیان ، مانند شیطان: او با داشتن شش هزار سال پیشینه ی عبادت از شناخت انسان ناتوان ماند و او را از گل و خود را از آتش و برتر از وی خواند و این تفاوت مادی را معیار فضیلت واقعی پنداشت و گفت:
« أنا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین»(17) و با قیاسی ناروا، هزاران سال عبادت خود را حبط و باطل کرد و فرمان سجود بر آدم را امتثال نکرد.
3. غالب انسان ها: قرآن کریم از «خودفراموش کرده ها» و «خاسران» بسیار سخن می گوید، تا به مشکل آنان در غفلت از خود شناسی اشاره کند.
آیا اکتناه حقیقت انسان ممتنع است؟
شناخت کنه انسان بلکه شناخت کنه هر چیزی ممتنع است و این معرفت، مختص ذات اقدس الهی است، چون کنه اشیاء فیض خاص خداست که بسیط محض و بدون امتزاج است و این «وجه باقی خدا» (نه ذات خدا) در هر چیزی بدون ممازجه حضور قیّومی دارد، بنابراین تنها مقداری از شناخت که در محدوده ی امکان باشد ، مقدور انسان است.
البته هر موجودی چون مستفیض است، در حد خود با فیض الهی مرتبط است و به همان اندازه از معرفت فیض برخوردار می شود؛ لیکن چون فیض منبسط در عین بساطت و بدون امتزاج، در هر جا حضور دارد، اکتناه آن مقدور نیست، مگر که خودش «وجیه نزد خدا» و «وجه الله» باشد.
چنین انسانی می تواند صادر اول یا ظاهر نخستین و مظهر اسم اعظم الهی باشد که سایر انسان ها باید به او اقتدا کنند و هر کدام به مقدار سعه ی هستی خود به وی نزدیک و از کمال علمی و عملی او بهر مند شوند.

گفتار دوم: اهمیت و ضرورت
 

اهمیت انسان شناسی از جهات متعددی قابل بررسی است که برخی از آن ها ، از این قرار است :
1. مقدمه خداشناسی (18)
«معرفت نفس» مقدمه ی خداشناسی است: « مَن عَرَف نفسَه، فقد عرف رَبّه»(19) ؛ هرکس هر اندازه خود را بشناسد، خدا و اسمای حسنای او و کیفیت اشاف خداوند بر اسماء و صفاتش و کیفیت خضوع و انقیاد اسمای حسنا و شئون الاهی در برابر ساحت قدس کبریایی را می شناسد. البته شناسنده ی جماد ، خالق آن را می شناسد ؛ ولی چنین معرفتی غیر معرفت رب است که از انسان شناسی پدید می آید و آن آگاهی ویژه به خدای سبحان ، مختص معرفت انسان است ، لذا معرفت نفس ، سودمند ترین معارف است: «معرفه النفس أنفع المعارف». (20)
2. طریق تهذیب نفس (21)
بهترین توشه ی را ه ابدیت، علم صائب و عمل صالح است و بهترین راه عالم شدن، خداشناسی است و نزدیک ترین طریق خداشناسی، خود شناسی. اگر انسان خود را بشناسد، ذات اقدس الهی را بهتر و آسان تر می شناسد و اسماء ،صفات افعال و آثار او را بهتر می فهمد، در نتیجه همیشه به یاد اوست. هم چنین حیات ابدی را پیش از هر چیزی می بیند و به آن دل می بندد و برای آن مهیا می شود.
بر این اساس ، مبحث انسان شناسی که با شناخت جان آدمی و فضیلت، رذیلت، سعادت، شقاوت و با جلال و جمال انسان پیوند دراد ، هم جنبه ی علمی و هم صبغه ی عملی یعنی تزکیه و تهذیب دارد و سودمند تر از دیگر مباحث است، زیرا حقیقت انسان که از پروردگار به صورت نفخ ملکوتی افاضه شده، همانند حبل آویخته است،؛ نه شبیه آب ریخته (باران). قرآن کریم بر معرفی انسان اصرار دارد، زیرا اگر انسان خود را نشناسد، یقیناً فریب می خورد و خطا می کند. قرآن کریم با شناساندن لغزشگاه های انسان مانند شهوت و غضب یا وهم و خیال و نقطه ضعف وجودی اش او را به خویشتن وی آگاه می کند و چگونگی غلبه بر شیطان و تهذیب نفس را به او می آموزد؛ به ویژه بر معرفی عداوت شیطان اصرار می ورزد، تا آدمی بداند با چه خطری رو به روست و چه شعله ی سوزانی از غضب و عصبیّت به دنبال اوست و آگاه باشد که دشمن سوگند خورده و مسلحی به نام ابلیس در پی وی است؛ شروری که عبادت شش هزار ساله ی خود را از سر کبر و غرور بر باد داد و به این خود سوزی بزرگ تن داد. او که به خود رحم نکرد، چگونه به انسان که سبب اصلی رانده شدن او از درگاه الاهی است، رحم می کند؟
3. رهایی از آفات خودفراموشی (22)
هر که به کلی در صدد خود شناسی و ارزیابی ساختار روح و روان خود بر نیاید و به تنظیم قوای خود نپردازد، به خطر «خودفراموشی» و «غفلت از خویشتن» مبتلا خواهد شد. در اهمیت خودشناسی همین بس که انسان را از آفات و خطرات «خودفراموشی» می رهاند.
نسیان نفس بر دو قسم است: 1. بر اثر فرورفتگی در لذت های زودگذر، خودِ برینِ حقیقی را فراموش می کند؛ 2. بر اثر استغراق در شهود الاهی، خود متوسط یا نازل را از یاد می برد.
یعنی هم جاهل تبهکار خود را فراموش می کند و هم عارف نائل به مقام فنا و غرق در دریای شهود حق؛ لیکن رها شونده گرفتار نسیان مذموم می شود و نائل به حیات معرفت، به نعبیر عرفا دارای نسیان ممدح است. البته قدح و مدح نسیان به ویژگی منسی بر می گردد: نسیانِ خودِ عقلی ، مذموم است و فراموشیِ خودِ نفسی، ممدوح. عارف، خود را فراموش می کند، چون بر اساس «فَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ»(23) غیر خدا را نمی بیند؛ ولی انسان تبهکار بر اساس دلباختگی به محدوده ی مادّه و طبیعت، خود را از یاد می برد، زیرا چیزی جز دنیا را نمی بیند. خدای سبحان به پیامبر (ص) دستور داد که از چنین افرادی اعراض کند: «فَاَعرِض عن مَن تَوَّلی عن ذِکرِنا و لَم یُرِد اِلَّا الحیاه الدُّنیا»(24) .
مقام فنای عارفان دو قسم است: قسم یکم بیان شد و قسم دوم آن است که کسی به مقام فنا رسد و از فنا هم فانی شود و به مرحله ی بقای پس از فنا نایل آید. چنین شخصی، در عین استغراق در شهود الاهی، خود را هم به یاد دارد و نسیان در این مقام صدق نمی کند، چون شهود خدایی که «مع کلّ شئ لا بمقارنه»(25) است، حتماً با مشاهده ی خویشتن همراه است، پس خودشناسی، انسان را از خودفراموشیِ دون عقل متعارف (قِسمِ اولِ خودفراموشی) رهانیده و زمینه ی خودفراموشی فوق عقل عادی (قسم دومِ خودفراموشی) را فراهم می کند.
4. نقش آفرینی انسان شناسی در سایر علوم(26)
نقش آفرینی انسان شناسی در سایر علوم از چند جهت قابل بررسی است:
الف. مبادی سایر علوم: همه ی علوم از زاویه ی مبادی، مبتنی بر شناخت شناسی اند که آن هم بر انسان شناسی استوار است.
ب. موضوع علوم انسانی: علوم دو بخش اند: علوم انسانی و غیر آن (علوم تجربی و ریاضی). موضوع اصلی قِسم نخست، انسان است و تأمین آن (انسان) به عنوان اصل موضوعی برای همه ی علوم انسانی مانند فقه، اصول، ادبیات با همه ی شعب گسترده ی آن، حکمت، کلام، اخلاق، عرفان، حقوق، سیاست، تفسیر، جامعه شناسی، تاریخ و ده ها رشته ی مرتبط به این علوم، بر عهده ی علم شریف انسان شناسی است.
حقیقت انسان روح اوست، از این رو بدون شناخت روح، شناسایی انسان ناممکن است. روح نیز مجرّد است و مجرّد، قِسمی از هستی است، لذا روح بشر بدون هستی شناسی و معرفت به اِنقِسام آن به دو قسم مجرّد و مادّی و شناخت معنوی وجود مجرّد، هرگز شناخته نمی شود، زیرا در بحث هستی شناسی، این دو نوع وجود و احکام و لوازم هر کدام شناخته می شود.
هستی شناسی وابسته به جهان بینیِ الاهی است، چون در جهان بینیِ الاهی دانسته می شود که در نظام هستی، خدا موجودِ واجب است و سایر موجود ها فیضِ نشئت گرفته از اویند، پس مسیر شناخت انسان ، از جهان بینیِ الاهی به هستی شناسی و از آن به انسان شناسی و این شناخت، اصلی موضوعی و پیش فرض ِهمه ی علوم انسانی است.
ج. غایات همه ی علوم: هدف کانونی علوم انسانی ، رشد انسان است. آری، حقیقت انسان مستقیماً در موضوع، محمول یا موردِ مسائل و قضایای علوم تجربی حضور ندارد؛ خواه صبغه ی اقتصادی داشته باشد یا نه؛ نظیر کشاورزی، دامداری، پزشکی با همه ی زیر مجموعه هایش، زمین شناسی، معدن شناسی، هواشناسی و ده ها رشته ی وابسته به این گونه از علوم و یا علوم ریاضی، نظیر اخترشناسی، سپهرشناسی و ...؛ ولی کارآیی و کارآمدی این علوم در حوزه ی انسانی است، از این رو به انسان شناسی متکّی است، زیرا شناسنده و به کار گیرنده ی آن ها انسان و مورد بهره وری آن ها قلمرو انسانیّت است.
اگر انسان، جهان را بشناسد و به تعبیری، از علوم بشری طرفی ببندد؛ ولی خویشتن خود و پیوندش با جهان، آینده و خدا را شناسایی نکند، به جای این که جهان را در خدمت بشر قرار دهد، بشر را در خدمت طبیعت دنیایی قرار می گذارد، چنان که متأسفانه جنگ جهانی اول و دوم و جنگ های ویرانگر منطقه ای و محلّی، نشان می دهند که بشر عادی بر اثر نشناختن حقیقت انسانیت، جر از آثار تخریبی دانش تجربی و ریاضی بهره ای نمی برد، پس برای جامعه ی بشری، هیچ امری ضروری تر از شناخت حقیقت انسان نیست.
مثلاً در علم پزشکی شناخت درد و درمان انسان، بدون انسان شناسیِ صحیح، شدنی نیست، زیرا همان گونه که او سلامتی های برتر از حدّ فرشتگان دارد، چنان که قرآن کریم از سلامت قلب ابراهیم خلیل (ع) با عظمت یاد می کند: « و اِنَّ مِن شیعته لَاِبراهیم/ اِذ جاءَ ربَّه بِقلبٍ سلیم»(27) ، بیماری هایی نیز دارد که در هیچ حیوانی یافت نمی شود. برای معالجه ی چنین موجودی باید راه درمان را چنان پیمود که بدنش در خدمت روح ملکوتی او قرار گیرد.
بر این اساس، اگر کسی بر پایه ی هستی شناسی توحیدی، حقیقت انسان را جان ملکوتی او بداند: «أصل الإنسان لبّه»(28) در معالجه ی انسان هرگز او را با یک حیوان یکسان نمی پندارد و دائماً از بیماری های مشترک انسان و دام سخن نمی آورد و هر دارویی اعم از حلال و حرام تجویز نمی کند.
البته در بخشی از درمان ها می توان از ره آورد آزمایش حیوان بهره گرفت؛ لیکن اگر هم حیوانی با دارویی آلوده به الکل (خمر) یا حرام دیگر درمان شود و آسیبی نبیند، هرگز انسان را نمی توان با آن درمان کرد، چون انسان دارای روح ملکوتی است و داروی آلوده به الکل یا حرام دیگر با وی سازگار نیست.

گفتار سوم: ضرورت معرفه النفس در روایات
 

قال الصادق (ع) : « العلمُ أصلُ کلِ حالٍ سنی و مُنتهى کُلِ مَنزِلَهٍ رَفیعَهٍ و لِذلکَ قالَ النَبّی (ص) طَلَبُ العِلمِ فَریضَهٌ على کُلِ مُسلِمٍِ و مُسلِمَة أی عِلمُ التَّقوى و الیَقین و قالَ عَلیٌ (ع) اُطلُبوا العلمَ و لو بالصّینِ فهُو علمُ مَعرِفه النفسِ و فیه مَعرِفه الرَّب عزّ و جلّ قال النَبّی (ص) مَن عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه ثُمّ عَلَیکَ مِن العِلمِ بما لا یَصِّحُ العَمَلَ إلّا به و هو الإِخلاص قالَ النَبّی (ص) نَعوذُ باللهِ مِن عِلمٍ لا یَنفَعُ و هو العِلم‏.»(29)
روایت در ضرورت کسب علم صادر شده و معصوم علمی را که شایسته ی این باشد که برای به دست آوردن آن سختی های بسیار کشید، (و لو بالصّین) ، علم معرفة النفس می داند.
هم چنین در روایتی دیگر آمده:
سفیان بن عیینه گوید: شنیدم امام صادق (ع) می فرمود: دانش همه مردم را در چهار جمله یافتم: اول اینکه پروردگارت را بشناسی، دوم اینکه بشناسی تو را چگونه ساخته است (معرفة النفس)، سوم اینکه به وظائف خود آشنا شوی، چهارم اینکه عوامل انحراف از دین را بشناسی.(30")
همین طور در کتاب شریف الحیاة آمده است که : (31)
الإمام الباقر «ع» : لا معرفة کَمَعرِفَتُکَ بنَفسِک. هیچ شناختی همچون شناخت خویشتنِ خودت نیست.
الإمام علی «ع» : العالِمُ مَن عَرَف قَدرَهُ. و کفی بالمَرءِ جَهلاً أن لا یعرفَ قَدرَه : عالم کسی است که اندازه (و ارج) خویش را بشناسد و برای آشکار شدن نادانی شخص همین بس که اندازه (و ارج) خویش نشناسد.
الإمام علی «ع»: هَلَکَ امرُؤ لم یَعرِف قَدرَهُ : کسی که حد (و منزلت) خود را نشناسد تباه شده است.
الإمام الرِّضا «ع» : افضل العقل، معرفة الانسان نفسه : بالاترین مرتبه خردمندی این است که انسان خودش را بشناسد.
در «غرر الحکم» به نقل از مولا علی (ع) چنین آمده : (32)
- الکیس من عرف نفسه و أخلص أعماله.
- المعرفة بالنفس أنفع المعرفتین.
- أفضل المعرفة معرفة الإنسان نفسه.
- أفضل الحکمة معرفة الإنسان نفسه و وقوفه عند قدره.
- غایة المعرفة أن یعرف المرء نفسه.
- کفى بالمرء معرفة أن یعرف نفسه.
نیز در مذمت جهل نسبت به نفس در همین کتاب آمده : (33)
- أعظَمُ الجَهلِ جَهلُ الإنسانِ أمرَ نفسِه.
- عجبتُ لِمَن یَنشَدُ ضالتَه و قد أضلَّ نفسه فلا یَطلُبُها.
- عجبتُ لِمَن یَجهَلُ نفسَه کیفَ یعرِفُ ربَّه؟
- کیفَ یَعرِفُ غَیرَه مَن یَجعَلُ نفسَه؟
- کفى بالمرءِ جَهلاً أن یجهلَ نفسَه.
- مَن جَهَلَ نفسَه کانَ بغَیرِ نفسِه أجهَل!
- لا تَجهَل نفسَکَ فإنَّ الجاهلَ معرفة نفسه جاهلٌ بکلِّ شَی‏ءٍ .
فصل دوم: راه های معرفت انسان (34)
تا این جا کلیاتی را درباره ی شناخت انسان برشمردیم و در این فصل به تبیین راه ها و روش های شناخت انسان می پردازیم.
انسان را از سه راه می توان شناخت: از طریق شناخت خدا ، با خود انسان ، از آثار و لزوم او. اکنون به شرح این سه می پردازیم:

1. از راه شناخت خدا
 

گاهی کسی خود را از راه شناخت آفریدگارش می شناسد، چون می داند که خودش «کلمه الله» است یعنی انسان با شناخت خدا که فاعل و علت هستی بخش اوست ، هستی خود را که همان حیات متألّهانه است ثابت می کند و خویشتن خود را می شناسد.
شناخت «انسان آفرین» بهترین راه معرفت انسان است و عالی ترین آگاهی را نیز نصیب انسان می کند. معرفتی که معادل ندارد چون علت بر معلول محیط و مشرف است و یقیناً معرفت معلول از راه علت بهترین و کامل ترین شناخت است.

2. از راه خود انسان
 

چون معرفت انسان از راه خدا دور از دسترس انسانهای عادی است ، بهترین راه شناخت برای آن ها معرفت انسان با خود انسان است که همان برهان صدیقین درباره ی انسان و آیت برهان صدیقین درباره ی ذات اقدس الهی است، چون انسان خلیفه ی خداست. چنان که معرفت قرآن به قرآن آیت برهان صدیقین درباره ی«متکلّم» ذات اقدس اوست زیرا قرآن کلام خداست.
به دیگر سخن خدای سبحان هم در ثبوت ذات خود از خالق بی نیاز است و هم در اثبات خویش از دلیلی دیگر. خود او دلیل بر خویش است: «دلّ علی ذات بذاته». کلا م او یعنی قرآن هم نه در اصل تحقّق خود و نه در اثبات و تفسیر خود به غیر خدا احتیاجی ندارد و فقط به خدا نیازمند است؛ یعنی در کلام خدا در تحقق خود نیاز ندارد که - معاذ الله- دیگران نوشته باشند و آورده باشند و در اثبات وحی بودن خود نیز به غیر خدا احتیاجی ندارد و خودش دلیل اعجاز آن است .
البته عده ای غیر عرب برای ادراک اعجاز قرآن از ادبان و علما کمک می گیرند ولی این نیاز خود اشخاص است نه احتیاج قرآن. مانند شخص نابینایی که نمی داند خورشید طلوع کرده است و می پرسد که الآن روز است یا شب و به او پاسخ می دهند که روز است. این احتیاج خورشید نیست نیاز شخص نابیناست. قرآن نیز برای اثبات اعجازش محتاج حکیم ادیب فصیح یا بلیغ نیست.
خلیفه خدا (انسان) هم دراصل تحقّق خود به غیر خدا احتیاج ندارد و فقط نیازمند اوست و در اثبات حیاط متألّهانه اش نیز می تواند خود کفا باشد و اگرکسی حقیقت انسان را نمی شناسد و از دیگری می پرسد مانند همان فرد نابیناست نه اینکه حقیقت انسان احتیاج به استدلال داشته باشد پس همان گونه که «آفتاب آمد دلیل آفتاب» ، « انسان آمد دلیل انسان» و « قرآن آمد دلیل قرآن». شاید اگر غیر انسان بخواد انسان را بشناسد، محتاج به استمداد از اوصاف و افعال و آثار وی می باشد. ولی خود انسان می تواند به غیر هویت اصیل خودنیازمند نباشد.

3. از راه آثار ولوازم
 

شناخت آثار و لوازم پس از اثبات اصل وجود است و اصل وجود را هرگز نمی توان از راه آثار و لوازم ثابت کرد. راه ضعیف، معیب و ناقص انسان شناسی، همین راه شناخت از راه آثار ولوازم است که شاید توده مردم ازهمین راه خود را بشناسند. آن که می گوید: «من می اندیشم پس هستم» ، نمی خواهد ثابت کند که اندیشه داشتنم دلیل است که هستم وگر نه همان نقد مرحوم بو علی وارد است. او می خواهد خود را از راه آثار خود بشناسد؛ یعنی اصل وجود را فی الجمله احراز می کند و برای تبدیل این شناخت «فی الجمله» به «بالجمله» و بدل کردن متن به شرح یا اجمال به تفصیل با برسی آثار و افکار و لوازم و افعال و اخلاق خود به خویشتن خود پی می برد.
فصل سوم: آثار خودشناسی (انسان شناسی)
گفتار اول: آثار خودشناسی در روایات
اثر کلی و اصلیِ مد نظر برای معرفت نفس، همان معرفت رب است که از مراحل سلوک می باشد:
قال الصادق (ع) : « العلمُ أصلُ کل حال سنی و منتهى کل منزلهٍ رفیعهٍ و لِذلک قال النبّی (ص) طَلَبُ العلمِ فَریضهٌ على کلِ مُسلِمٍِ و مُسلِمة أی عِلم التقوى و الیقین و قالَ عَلی (ع) اُطلُبوا العلمَ و لو بالصّینِ فهُو علمُ مَعرِفه النفسِ و فیه مَعرِفه الرَّب عزّ و جلّ قال النبّی (ص) مَن عَرَفَ نَفسَه فقد عرَفَ رَبَّه... الخ.»(35)
و این روایتی است که در باب ضرورت خودشناسی آمد و اکنون از جهت ثمره ی آن (معرفت رب) تکرار کردیم. اما علاوه بر این اثر و در زیر مجموعه و حاشیه ی آن، آثار دیگری بر معرفت نفس مترتب است که به اجمال و اختصار خواهد آمد.
یکی از منابع و مراجع نیکو برای مراجعه و مطالعه در این باب غرر الحکم باب معرفه النفس است. مولا علی(علیه السلام) می فرمایند:
- مَن عَرَفَ نَفسَه تَجرَّد.(36)
- من عرف نفسه جاهدها.(37)
- من عرف نفسه فقد انتهى إلى غایة کل معرفة و علم.(38)
4653- مَن عَرَفَ قَدرَ نفسِه لَم یهنها بالفانیات.
4654- مَن عرف نفسَه فهو لِغیرِه أعرَف.
4655- مَن عرفَ شرفَ مَعناهُ صانَه عن دِناءةِ شهوتِه و زور مناه.
- من عرف نفسه جل أمره.(39)
- نال الفوز الأکبر من ظفر بمعرفة النفس.(40)
- أکثر الناس معرفة لنفسه أخوفهم لربه.(41)
- مَعرِفَة النّفسِ أنفعُ المَعارِف.(42)
آقا جمال الدین خوانساری در شرح این روایت می گوید:
معرفت نفس خود سودمندترین معرفت هاست، مراد ]از[ معرفت قدر و پایه نفس خود است و استعداد آن را از برای مراتب عالیه أخروی، و « بودن آن سودمندترین معرفت ها » به اعتبار این است که باعث این می شود که تجاوز از حدّ خود نکند و خود را سبک و خوار نیز نکند و سعی کند در آنچه قابلیّت و استعداد آن ]را[ دارد.(43)
گفتار دوم: شکوفایی استعدادهای انسان
برای استفاده از ظرفیت های موجود در هر شی نیاز است تا آن ظرفیت ها شناخته شده و به خوبی بررسی شوند تا بتوان از تمامی آن ها در جای خود به نحو احسن استفاده کرد. انسان نیز از این قاعده مستثنا نیست. اگر وی خود را خوب بشناسد ،چه در صبغه ی کلی و چه در جزئی، یعنی هم خصوصیات عمومی انسان را بشناسد و هم از تونایی های خاص و منحصر بفرد خود آگاهی یابد، می تواند از این ویژگی ها نهایت بهره را ببرد.
گفتار سوم: رسیدن به هدف خلقت
اگر بشر به اندازه ی کافی خود را بشناسد، و جایگاه و منزلت حقیقی خود را در عالم هستی بیابد(نه تعیین کند)، این شروعی است برای رسیدن به هدف اصلی او؛ یعنی رسیدن به غایتی که خداوند متعال برای او در نظر گرفته است. در روایتی از حضرت رسول (ص) است که:
« روی فی بعض الأخبار: أَنََّه دخَلَ علی رَسولِ الله (ص) رَجُلٌ إسمُه مُجَاشِعٌ فقالَ : یا رسولَ الله! کیفَ الطَّریقُ إلی مَعرِفَه الحَقّ ؟ فقالَ (ص): مَعرِفهُ النَّفسِ...»(44)
سید ابوالحسن مهدوی در ابتدای کتاب هدف خلقت خود می نویسد(45) : «... انسان است که در میدان آفرینش گوی پیروزی را از همه ی موجودات ربوده و می تواند قهرمان خوبی ها و پهلوان نیکی ها بشود، عالَمی بزرگ است در جسمی کوچک، رمز آفرینش است و اکمل موجودات، و هم اوست که وجودش دارای دو جنبه ی یلی الربّی و یلی الخلقی است و واجد شرایط رمز و سرّ ملائک و حیوانات با هم است، پس نقداً بالفعل در وجودش قوّه و توان حرکت و رسیدن به مقام «قابَ قوسین أو أدنی»(46) نهفته شده است...»

چکیده
 

تمام مشکلات بشر خلاصه می شود در عدم علم و معرفت و این جهل و نادانی است که بشر را به خاک سیاه نشانده است. لذا اگر بشر خود را شناخت و به خود توجه عقلائی کرد، می تواند خود را از این منجلابی که خودش با دست خود درست کرده است ، نجات دهد. پس انسان شناسی به دلائل زیر برای انسان اهمیت دارد:
1. مقدمه خداشناسی است.
2. طریق تهذیب نفس است.
3. رهایی از آفات خودفراموشی است.
4. با سایر علوم (خصوصا در حوزه ی علوم انسانی) مرتبط است.
و هر کس به خود توجه کرد و ضرورت شناخت خود را با تمام وجود لمس کرد، و در راه معرفت النفس شروع به حرکت کرد، آثار و برکاتی را در زندگی می بیند که در یاد گیری هیچ علمی از این آثار و برکات نمی توانست بهره مند شود.
راه های معرفت نفس عبارتند از:
1. از راه شناخت خدا
2. از راه خود انسان
3. از راه آثار و لوازم
و آثار و برکاتی که عاید انسان می شوند نیز عبارتند از:
1. شکوفایی استعداد های انسان
2. رسیدن به هدف خلقت

پی نوشت ها :
 

1. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏8، ص: 98
2. المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، ص 560 و 561
3. مجمع البحرین، شیخ فخرالدین طریحی، ج‏5.
4. کتاب العین، ابی عبدالحمن خلیل بن احمد فراهیدی، ج‏7، ص 270.
5. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج‏12، ص 19.
6- المفردات فی غریب القرآن، ص 818 .
7- مجمع البحرین، ج‏4، ص: 116
8- لسان العرب، ج‏6، ص: 23
9- فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، سید جعفر سجادی، واژه معرفت.
10- اسلام و انسان معاصر، علامه طباطبائی، ص 73-74.
11- فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، سید جعفر سجادی، واژه نفس.
12- حیات حقیقی انسان در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 15-16.
13- اسلام و انسان معاصر، علامه طباطبائی (رض)، ص 73.
14- تفسیر انسان به انسان، آیت الله عبدالله جوادی آملی، صص 59-62 .
15- و 16- سوره بقره، آیه 30.
17- سوره اعراف، آیه 12.
18-تفسیر انسان به انسان، آیت الله عبدالله جوادی آملی، صص 62-64 .
19- بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسی، ج2 ، ص32.
20- غرر الحکم، ج6، ص 148، حکمت4640.
21- تفسیر انسان به انسان، آیت الله عبدالله جوادی آملی، صص 64- 65 .
22- همان، صص 66-67
23- سوره بقره، آیه 115.
24- سوره نجم، آیه 29
25- سوره نهج البلاغه، خطبه 1.
26- تفسیر انسان به انسان، صص 72- 75 .
27- سوره صافّات، آیات 83-84.
28- بحارالانوار، ج1،ص82.
29- مصباح الشریعة، ص 13.
30- خصال- ترجمه فهری، ج‏1، ص 264.
31- الحیاة با ترجمه احمد آرام، ج‏1، ص 212- 215.
32- غرر الحکم، حکمت های 4629 تا 4634.
33- همان، حکمت های 4657 تا 4665.
34- تفسیر انسان به انسان، صص 81-83 .
35- مصباح الشریعة، ص 13.
36- غرر الحکم، حکمت 4635.
37- همان، حکمت4636.
38- همان، حکمت4638.
39- 1. همان، حکمت4639.
40- همان، حکمت4641.
41- همان، حکمت4644.
42- همان، حکمت4640.
43- شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم، ج‏6، ص 148.
44- بحار الانوار،ج 67 ، ص72 و مستدرک الوسائل،ج11 ، ص 138.
45- هدف خلقت، سید ابوالحسن مهدوی، ص 15.
46- اشاره به آیه 9 سوره ی نجم.
 

منابع و مآخذ:
1. مفردات الفاظ قرآن کریم؛ راغب اصفهانی؛ نشر طلیعه نور؛ چاپ اول؛ قم1384ه.ش
2. معجم الوسیط؛ احمد الزیات،ابراهیم مصطفی؛ چاپ ششم؛ موسسه نشر صادق؛ تهران1386ه.ش.
3. مجمع البحرین؛ شیخ فخرالدین طریحی؛ محقق سید احمد حسینی؛ چاپ دوم؛ نشر مکتبه المرتضویه؛ تهران1355 ه.ش.
4. لسان العرب؛ محمد بن مکرم بن منظورالإفریقی المصری؛ چاپ اول؛ دار صادر؛ بیروت- لبنان.
5. کتاب العین؛ أبی عبد الرحمن الخلیل بن أحمد الفرائیدی؛ د.مهدی المخزومی، د.ابراهیم السامرائی؛ دار و مکتبة الهلال؛ بیروت- لبنان.
6. معجم مقاییس اللغة؛ أبی الحسین أحمد بن فارس بن زکریا؛ دکتر محمد عوض مرعب،فاطمه محمد اصلان؛ دار احیاء التراث العربی؛ بیروت- لبنان 1387 ه.ش.
7. المیزان فی تفسیر القرآن؛ سید محمد حسین طباطبایی؛ چاپ دوم؛ دارالکتب الاسلامیه؛ تهران1347ه.ش.
8. غررالحکم و درر الکلم؛ عبد الواحد بن محمد تمیمی آمدی؛ انتشارات دفتر تبلیغات قم؛ 1366 ه.ش.
9. صورت و سیرت انسان در قرآن؛ عبدالله جوادی آملی؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ پنجم؛ قم1386ه.ش.
10. حیات حقیقی انسان در قرآن ؛ عبدالله جوادی آملی؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ چهارم؛ قم1387 ه.ش.
11. تفسیر انسان به انسان؛ عبدالله جوادی آملی؛ مرکز نشر اسراء؛ چاپ چهارم؛ قم1387 ه.ش.
12. اسلام و انسان معاصر؛ سید محمد حسین طباطبایی؛ چاپ سوم؛ دفتر انتشارات اسلامی؛ قم1388ه.ش.
13. هدف خلقت؛ سید ابوالحسن مهدوی؛ دکتر سید احمد نواب؛ چاپ پنجم؛ انتشارات محبّان؛ اصفهان 1383 ه.ش.
14. بحارالانوار الجامعه لدرر أخبار ائمه الأطهار؛ علامه محمد باقر بن محمد تقی مجلسی؛ نشر موسسه الوفاء ؛بیروت-لبنان 1362ه.ش.
15. مصباح الشریعة؛ جعفر بن محمد الصادق(ع)؛ موسسة الأعلمی للمطبوعات؛بیروت 1358 ه.ش.
16. مستدرک الوسائل؛ محدث نوری؛ موسسه آل البیت؛ قم 1366 ه.ش.
17. شرح آقا جمال الدین خوانساری بر غرر الحکم‏ ؛ آقا جمال الدین خوانساری‏؛ دانشگاه تهران‏ ؛چاپ اول‏؛ تهران‏1366 ش‏.
18. الخصال المحموده و المذمومه ؛ محمد بن علی بن بابویه قمی(شیخ صدوق)؛ ترجمه فهری‏؛ سید احمد فهرى زنجانى‏؛ انتشارات علمیه اسلامیه‏؛ چاپ اول‏؛ تهران 13.
19. الحیاة ؛ اخوان حکیمی؛ ترجمه احمد آرام؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ تهران 1380 ه.ش.
20. فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا؛ سید جعفر سجادی؛
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان