با حسرت از آخرین لحظههایی که در کنار تنها فرزندش بوده است، یاد میکند. لحظاتی که هیچگاه در زندگیاش تکرار نمیشوند. صدای دخترک هنوز هم در گوش پدر نجوا میکند. خندههایی که برای پدر سر میداد و میدانست که چقدر در دل او جا دارد.
به گزارش ، قانون نوشت: «نازنین زهرا»، همه زندگیاش بود و به همین دلیل او را «نفس» صدا میزد تا همه بدانند که زندگی بدون او معنایی ندارد. وقتی پدر آخرین خواسته او را که رفتن به رستوران و غذا خوردن در کنار هم بود، برآورده کرد، نمیدانست چند لحظه بعد گل زندگیشان برای همیشه پرپر خواهد شد. پدر میگوید سختترین لحظههای زندگیاش را تجربه کردهاست.
لحظاتی که در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم میکرد و دخترش در بیمارستان دیگری به دلیل مرگ مغزی منتظر اجازه پدر بود تا فرشته نجاتی برای کودکان دیگر باشد. این تصویری است که در بیمارستان مسیح دانشوری در قاب نشست و نازنینزهرا که تنها دو بهار را پشت سرگذاشته بود، با اهدای اعضای بدن خود فرشته نجاتی برای کودکان بیمار نیازمند شد تا آنها را از سالها درد و رنج نجات بدهد.
نازنین زهرا آسمانی شد تا لبخند بر چهره معصوم کودکانی بنشیند که سالها خندیدن را فراموش کرده بودند.
قصه فداکاری خانواده نازنینزهرا، روایت انسانهایی است که در سختترین و دشوارترین لحظات، بهترین تصمیم را میگیرند و با اهدای اعضای بدن تنها فرزندشان امید را به خانه کودکان بیمار هدیه میکنند.
اهالی خیابان کارخانه انرژی در باقرشهر با شنیدن صدای تصادف دو موتورسیکلت، سراسیمه به خیابان آمدند. یکی از سرنشینان که متواری شد، پسر جوانی تبعه افغانستان بود که به گفته شاهدان پس از سرقت موتورسیکلت، هنگام فرار با سرنشنیان موتورسیکلت دیگری که زوج جوان و دختر خردسالی بودند، به شدت تصادف کرد. این متهم قبل از تصادف متواری شده و پدر و دختر دو ساله به شدت مجروح شده بودند.
با حضور مردم و امدادگران اورژانس، دختر خردسال به بیمارستان حضرت رسول(ص) منتقل و پدر او نیز به بیمارستان شهدای هفتم تیر شهرری منتقل شد. لحظاتی بعد پزشکان بر بالین نازنینزهرا حاضر شدند و با انجام معاینات، مشخص شد شدت ضربه وارد شده به سر او باعث مرگ مغزی شده و امیدی به بازگشتش نیست.
کیلومترها دورتر نیز پدر که نگران وضعیت دخترش بود، به علت شکستگی لگن و دست و فک به اتاق عمل منتقل و تحت عمل جراحی قرار گرفت. با گذشت سه روز از این حادثه با فداکاری این پدر که آرزو داشت برای آخرین بار دخترش را ببیند و همچنین همسرش، اعضای بدن نازنینزهرا به 11 بیمار نیازمند اهدا شد تا زندگی برای کودکانی که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند، معنای تازهای پیدا کند.
«ابوالفضل حموله» ( ساسانی ) پدر نازنینزهرا، که یک ماه پس از بستری و درمان از بیمارستان ترخیص شد؛ درحالی که نمی توانست پرواز دخترش را باور کند گفت: «من و دخترم وابستگی زیادی به هم داشتیم و هر روز بارها تلفنی باهم صحبت میکردیم. بعد از اینکه از سرکار به خانه میآمدم، او را به پارک میبردم یا ساعتها در خانه باهم بازی میکردیم. نازنین زهرا همه زندگی من بود و به همین دلیل او را نفس صدا میزدم زیرا نمیتوانستم برای چند ساعت هم دوری او را تحمل کنم. آن روز من و همسرم و نازنین زهرا به خانه مادرم در پرند رفته بودیم.
در راه بازگشت بعد از خرید لباس زمستانی برای او و بازی در پارک، دخترم از ما خواست تا به رستوران برویم. هرسه به رستوران رفتیم و بعد از خوردن ناهار در راه بازگشت به خانه، درحالی که نازنین زهرا را جلوی موتور نشانده بودم وارد خیابان یک طرفه شدیم.
موتورسوار جوانی که خلاف جهت حرکت میکرد و بعدها مشخص شد سارق است به سرعت به ما نزدیک شد و در یک لحظه با رها کردن موتور پا به فرار گذاشت و موتورش با ما برخورد کرد. همه تلاش من این بود که دخترم را نگه دارم اما شدت برخورد زیاد بود و باعث شد او به هوا پرتاب شود و با سر روی زمین سقوط کند .
من از ناحیه کتف و لگن و دست و پا به شدت مجروح شدم اما خوشبختانه همسرم آسیبی ندید. سارق بلافاصله فرار کرد و دقایقی بعد با کمک مردم رهگذر و اورژانس، من و دخترم را به بیمارستان منتقل کردند. در همه آن لحظات فقط نگران حال نازنینزهرا بودم و از اطرافیان سراغ او را میگرفتم. نمیدانستم چه اتفاقی برایش افتاده است.
بهدلیل شکستگی لگن و دست و چانه، مرا به اتاق عمل منتقل کردند و تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
این پدر ادامه داد:« بعد از سه روز، در حالی که از سرنوشت دخترم اطلاعی نداشتم، یکی از پزشکان بخش اهدای عضو به ملاقاتم آمد و خبر تلخی را به من داد. از من پرسید اگر در شرایطی قرار بگیرم که بتوانم جان چهار انسان را از مرگ نجات بدهم آیا این کار را انجام خواهم داد؟ با وجود آنکه درد زیادی داشتم، گفتم اگر دراین موقعیت قرار بگیرم از انجام این کار دریغ نخواهم کرد.
این پزشک در ادامه گفت نازنین زهرا به دلیل شدت ضربه وارده به سرش، مرگ مغزی شده و در این سه روز تنها با کمک دستگاه زنده مانده است.
او تاکید کرد فرصت کمی برای اهدای اعضای بدن او به کودکان بیمار داریم و از من خواست تا اعضای بدن نازنین زهرا را به این کودکان اهدا کنم. شنیدن این خبر و تصمیمی که باید میگرفتم، بسیار سخت و دشوار بود. دوست داشتم برای آخرین بار نفس را ببینم اما پزشکان گفتند فرصت کمی دارند و نمیتوانند او را به این بیمارستان بیاورند. همچنین به دلیل وضعیت جسمیای که داشتم، نمیتوانستند مرا به بیمارستان رسول اکرم(ص) جایی که دخترم بستری بود، منتقل کنند. فرصت بسیار کم بود اما وقتی چهره پدر و مادرهای نگرانی که سالهاست منتظر عضو حیاتی هستند تا فرزند بیمارشان به زندگی بازگردد، مقابل چشمانم قرار گرفت، قبول کردم و از پزشکان خواستم تا هر عضوی از بدن نازنین زهرا را که میتواند مفید باشد به بیماران نیازمند اهدا کنند».
این پدر فداکار که نتوانست در مراسم خاکسپاری حاضر باشد و مزار دخترش را نیز تاکنون ندیده است، با بیان اینکه دل خانوادههای زیادی که سالها منتظر دریافت عضو حیاتی برای عزیزشان بودند با دریافت عضوی از بدن دخترم شاد شد، گفت:« تنها آرزویم این است که با دریافتکننده قرنیه چشمهای نازنین زهرا ملاقات کنم. دلم برای چشمان قشنگ دخترم تنگ شده است و میخواهم بار دیگر زندگی را در چشمان زیبای او ببینم. امیدوارم اعضای بدن او به کودکان بیمار نیازمند اهدا شود تا غم و ناراحتی پدران و مادران آنها پایان بگیرد و شاهد غصهشان نباشیم.
نازنینزهرا، همه زندگی و نفس من بود ولی برای همیشه رفت اما اعضای بدن او کودکان بیماری را که به دلیل از کار افتادن عضو حیاتی بدنشان لبخند را فراموش کرده بودند، به زندگی بازگردادند و این تنها چیزی است که به من و مادرش آرامش میدهد. امیدوارم فرهنگ اهدای عضو در بین همه خانوادهها نهادینه شود تا شاهد مرگ کودکان بیماری نباشیم که با وجود سن کم، درد زیادی را به دلیل از دست دادن عضو حیاتی بدن تحمل می کنند».